Sunday, April 06, 2008

درفش‌های ایرانیان

یک‌شنبه ۱۸/فروردین/۱۳۸۷ - ۶/اپریل/۲۰۰۸

از دیرباز و از زمان‌های باستان، در میان ایرانیان رسم بود که هر خاندان و پهلوانی برای خود نشان مخصوصی داشت که به آن درفش می‌گفتند. مشهورترین این درفش‌ها درفش کاویان یا کاویانی است که طبق افسانه وقتی کاوه بر ضحاک شورید چرم پیش پای خود را بر نیزه کرد و فریدون آن را به عنوان علم مبارزه برگزید:

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه ----------- بر او انجمن گشت بازارگاه
همی‌برخروشید و فریاد خواند -------------- جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کآهنگران پشت پای ---------------- بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد ------------- همانگه ز بازار برخاست گرد
....
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی ------------- به نیکی یکی اختر افگند پی
بیاراست آن را به دیبای روم -------------- ز گوهر بر و پیکر از زر بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه ------------------ یکی فال فرخ پی افکند شاه
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش ----------------- همی خواندش «کاویانی درفش»

ولی در واقع کاویان صفت نسبی از کاوی/کَوی یا همان کی به معنای شاه است. (ن.ک «ایران در زمان ساسانیان» نوشته‌ی آرتور کریستنسن و ترجمه‌ی زنده یاد رشید یاسمی). بگذریم.

این رسم ایرانیان را بعدها یونانیان و رومیان تقلید کردند و پس از آنان در میان اروپاییان رایج شد و همان است که در انگلیسی به آن نشان خانوادگی یا coat of arm می‌گویند. (ن.ک. کتاب دکتر کاوه فرخ به نام «سواره نظام نخبه‌ی ساسانیان») ما در زبان گفتگو نیز می‌گوییم آرم فلان شرکت یا آرم فلان سازمان (آرم ارتش و ...)

اما در شاهنامه بخشی هست که بسیاری از درفش‌های ایرانیان یک جا توصیف شده و آن بخشی است که «فرود»، پسر «سیاوش» از زن اولش به نام «جریره» که دختر «پیران ویسه» بود، به همراه «تخوار» یکی دیگر از پهلوانان تورانی برای کارآگاهی (یعنی همان عملیات شناسایی نظامی) به بالای کوهی می‌روند و سپاه ایران را ارزیابی می‌کنند:

هوا سرخ و زرد و کبود و بنفش ------------------- ز تابیدن کاویانی درفش
به گِردش سواران گودرزیان ---------------------- میان اندرون اختر کاویان
سپهدار با افسر و گرز و نای --------------------- بیامد ز بالای پرده‌سرای
بشد طوس با کاویانی درفش ------------------- به پای اندرون کرده زرینه کفش
یکی پیل پیکر درفش از برش -------------------- به ابر اندر آورده تابان سرش
....
گزیدند تیغ یکی بُرز کوه ---------------------- که دیدار بُد یکسر ایران گروه
جوان با «تخوار» سرایند گفت: ----------- که هر چت بپرسم نباید نهفت
کنارنگ و ز هر که دارد درفش ------------- خداوند کوپال و زرینه کفش
چو بینی به من نام ایشان بگوی ------------- کسی را که دانی از ایران به روی
سواران رسیدند بر تیغ کوه ----------------- سپاه اندر آمد گروهاگروه
سپردار با نیزه‌ور سی هزار ------------------ همه رزمجوی از در کارزار
سوار و پیاده به زرین کمر ------------- همه تیغ دار و همه نیزه‌ور
ز بس ترگ زرین و زرین درفش --------------- ز کوپال زرین و زرینه کفش
تو گفتی به کان اندرون زر نماند ---------------- برآمد یکی ابر و گوهر فشاند
ز بانگ تبیره میان دو کوه -------------------- دل کرگس اندر هوا شد ستوه
چنین گفت: کاکنون درفش مهان ------------------ بگو و مدار ایچ گونه نهان
بدو گفت: کآن «پیل پیکر» درفش ---------------- سواران و آن تیغ‌های بنفش
که را باشد اندر میان سپاه ---------------- چنین آلت ساز و این دستگاه؟
چو بشنید گفتار او را «تخوار» ------------------- چنین داد پاسخ که: ای شهریار
پس پشت «توس» سپهبَد بود -------------------- که در کینه پیکار او بد بود
درفشی پش پشت او دیگرست ------------------- چو «خورشید تابان» بدو پیکرست
برادر پدر تست با فر و کام ------------------ سپهبد «فریبرز» کاوس نام
پسش «ماه پیکر» درفشی بزرگ ------------------ دلیران بسیار و گُردی سترگ
ورا نام «گُستهم» گژدهم خوان ---------------- نترسد ز ژوبین و زخم گُوان
پسش «گرگ پیکر» درفشی دراز --------------- به گِردش بسی مردم رزم‌ساز
به زیر اندرش «زنگه‌ی شاوران» -------------------- دلیران و گردان و کندآوران
درفشی «پرستار پیکر» چو ماه ---------------- تنش لعل و جعدش چو مُشک سیاه
ورا «بیژن گیو» راند همی -------------------- که خون بآسمان برفشاند همی
درفشی کجا پیکرش هست «ببر» ------------------- همی‌بشکند ز او میان هژبر
ورا گُرد «شیدوش» دارد به پای --------------------- چو کوهی همی اندر آید ز جای
درفشی پس پیکر او «گراز» ------------- که هزمان سپهر اندر آرد به گاز
چنین گفت کاو را «گرازه» است نام ----------- که در جنگ شیران نتابد لگام
درفشی کجا پیکرش «گاومیش» ------------------- سپاه از پس و نیزه‌داران ز پیش
چنان دان که آن شهره «فرهاد» راست ------------- که گویی مگر با سپهر است راست
درفشی کجا پیکرش هست «گرگ» ------------------- نشان سپهدار «گیو» سترگ
درفشی کجا «شیر پیکر» به زر ------------------- که «گودرز کشواد» دارد به سر
درفشی «پلنگ» است پیکر دراز ------------------ پسش «ریونیز» است با کام و ناز
درفشی کجا «آهویش» پیکر است ------------------ که نستوه «گودرز» با لشکر است
درفشی کجا «غُرم» دارد نشان -------------------- ز «بهرام» گودرز کشوادگان
درفش «عقاب» است با تیز چنگ -------------------- که «رویین» کشد در قفا روز جنگ
همه شیرمردند و گُرد و سوار ---------------------- یکایک بگویم دراز است کار
چو یک‌یک بگفت از نشان گُوان -------------------- به پیش «فرود» آن شه خسروان
مهان و کهان را همه بنگرید -------------------- ز شادی رخش همچو گل بشکفید

بُرز: بلند
دیدار بُد: دیده می‌شد
تبیره: طبل جنگی
کَنارَنک: عنوان فرمانده نظامی ابرشهر (نیوشاپور=نیشاپور)
کجا: که (درفشی کجا...: درفشی که ...)
فریبرز: پسر کاوس و برادر سیاوش (پدر فرود)
هزمان: کوتاه شده‌ی هر زمان
گاز: انبر
غرم: میش کوهی
گو: پهلوان، دلیر
گرد: جنگاور، دلاور
پرستار: پرستنده (به احتمال تصویر مغی بر درفش بوده. زیرا از جعد چون مشک سیاه نام برده است)

1 نظر:

پــروانه said...

از نظر شما چرا درفش بیژن «پرستار پیکر بود» ؟ آیامانند نظر دکتر خالقی احتمالا آناهیتا بود یا از دید برخی دیگر بیژن خوشگذران بود؟