Wednesday, April 30, 2008

عمادالدین نسیمی

چهارشنبه ۱۱/اردیبهشت/۱۳۸۷ - ۳۰/اپریل/۲۰۰۸

در زمان تیمور لنگ جنبش یا نهضتی اجتماعی/دینی شکل گرفت به نام جنبش حروفیان یا حروفیه. بنیانگذار این جنبش مردی ایرانی اهل استرآباد (گرگان) بود به نام فضل الله نعیمی استرآبادی. البته برخی او را اهل تبریز یا مشهد نیز گفته‌اند اما آثاری از او به لهجه‌ی گرگانی/استرآبادی باقی مانده که تاییدکننده‌ی قول اول است.

فضل در سال ۷۴۰ ق در استرآباد چشم به جهان گشود. در این ایام در استرآباد و مناطق اطراف آن، وقایع سیاسی پرآشوبی روی داد که خروج سربداران از آن جمله است. این جنبش‌های فکری–مذهبی در فضل‌الله موثر افتاد. وی پس از سفرهایی به اصفهان و مکه و تبریز عاقبت در تبریز (۷۷۶ تا ۷۷۸) پایه‌های آیین جدید خود را استوار ساخت. فضل به علم حروف که از قدمت زیادی برخوردار بود، آشنایی داشت و معتقد بود که چون خدا محسوس نیست و جز از راه کلمه و لفظ قابل شناخت نیست، لذا پایه شناخت خدا، لفظ و کلمه است. سخن، مرکب از حروف است و لذا اصل و لب سخن و صدا حرف است. حروفیه انسان را محور کائنات و جوهر آفرینش می‌دانستند و اصالت خاصی برای او قائل بوده، تا مقام الوهیت ارتقائش می‌دادند. فضل در تعالیم خود می‌خواست در درجه‌ی اول، قوم خود را از زیر یوغ استیلای مغول و تاتار برهاند. به هرحال ادعای مهدویت او این تصور را در پی داشت که وی برای برکندن بنیاد ستم و گستردن بساط عدالت به پا خاسته است تا انسانها را از قید بیداد اشغالگران بیگانه آزاد سازد. یکی از موارد تضاد بین حروفیان و حکومتیان زمانه، یعنی تیموریان، همین بود. بعدها علما حکم به تکفیر او دادند. از نوشته‌های محققان، چنین برمی‌آید که فضل و یاران و پیروان او به صفات خوب و حمیده‌ای آراسته بودند، تا آنجا که آنها را «حلال‌خوران» یا «راست‌گویان» می‌نامیدند. آنان نیز چون فضل از دسترنج خود می‌خوردند و لب به حرام نمی‌آلودند. دروغگویی را بسیار مذموم می‌داشتند و هرگز صحبت از مال و منال دنیوی نمی‌راندند و در همه جا از خراسان گرفته تا آذربایجان به پاکیزگی شهره بودند.

وقتی فضل تحت تعقیب بود به میران‌شاه در اران پناه برد اما میران‌شاه با تزویر و ریا امید او را بر باد داد و وی را در شروان دستگیر و زندانی کرد. به دستور میرانشاه، فضل را از شروان به نخجوان منتقل ساختند و در آنجا امیرزاده میرانشاه با دست خود گردن او را زد. زمانی که تیمور به نخجوان رسید، سر و تن فضل را از میرانشاه گرفت و آن را در سال ۸۰۴ آتش زد. میرانشاه به دلیل کشتن فضل، در نظر حروفیان به صورت ابلیس و شیطان درآمد، به طوری که ایشان در منابع خود او را با نام‌هایی مانند «مارانشاه» و «دجال» خوانده‌اند.

یکی از شاگردان برجسته‌ی فضل الله نعیمی استرآبادی که داماد وی نیز بود «عمادالدین نسیمی» نام داشت و به سید نیز معروف بود. عماد‌الدین نسیمی معروفترین و شجاع‌ترین شاگرد و جانشین فضل بود که جان بر سر آمال و اهداف خود نهاد و کشته شد.

اکثر تذکره نویسان ایرانی او را اهل شیراز می‌دانند (ن.ک فرهنگ دهخدا) و گروهی دیگر اهل شروان می‌دانند. اقامت طولانی وی در تبریز سبب شده که او را از اهالی تبریز قلمداد کنند. وی مدتی را در شروان و قفقاز گذراند و با زبان ترکی آشنا شده و اشعاری بدین زبان سروده که به خاطر پخته نبودن زبان ادبی ترکی در آن زمان شعرهایش پر است از واژه‌های پارسی. اشعار پارسی او از نظر سبک شناسی رگ و ریشه در سبک شیراز دارد و برخی شعرهایش به تقلید از حافظ سروده شده‌اند. نسیمی طبع پرشوری داشت و تمام افکار و عقاید خویش را در اشعار شورانگیزی با صراحت سروده است. دیوان او مملو از اشعار مبارزه جویانه و افشاکننده روی و ریا و شرح سفر و اوج به ملکوت اعلی است.

پس از قتل فضل‌الله، عمادالدین به روم (آسیای کهتر/آناتولی) رفت که زیر حکومت محمد عثمانی بود. در آن زمان تیمور لنگ سلطان بایزید عثمانی را از بین برده بود و برای همین اوضاع روم آشوب بود. نسیمی برای گسترش آموزه‌های حروفیان در میان مردم عادی اشعار فراوانی به ترکی سرود.

مبارزه آشکار نسیمی علیه دشمنان عقاید و افکارش باعث گردید، او را نیز به بی‌دینی و الحاد متهم کنند. قضات دارالعدل حلب، وی را به اغوای مردم متهم کرده و ملحد و زندیقش نامیدند و پس از محاکمه‌ای ساختگی، پوست او را زنده زنده برکنده و هفت شبانه‌روز در معرض تماشای عموم گذاردند.

مولف احسن التواریخ می‌نویسد: «در محل پوست کندن خون بسیار از او رفته، رنگش زرد شد. گفتند که چون است که رنگ زرد کرده‌ای؟ گفت: من آفتاب سپهر عاشقی‌ام از مطلع عشق طالع شده، آفتاب در محل غروب زرد می‌شود.»

به تازگی (به خصوص در سده‌ی بیستم م/سیزدهم خ) و جزو برنامه‌های ایرانی‌زدایی استالین و شوروی، عمادالدین نسیمی نیز به خاطر سرودن دیوان شعر ترکی به عنوان شاعر ترک جمهوری آذربایجان قلمداد می‌شود. سید بودن او ترک‌تبار (اوغوز) بودن او را منتفی می‌کند. اما مهم‌تر از همه آن است که وی در فضا و فرهنگ ایرانی بزرگ شده و رشد کرده است و دیگر آن که تا پیش از زمان شوروی‌ها کسی او را ترک نمی‌دانست. در سال ۱۹۷۳ م/۱۳۵۲ خ در جمهوری آذربایجان (اران) شوروی فیلمی درباره‌ی زندگی نسیمی ساختند که در دهه‌ی ۱۹۸۰ م/۱۳۶۰ خ از تلویزیون ایران نیز پخش شد. دیوان اشعار پارسی وی به دست «رستم علی‌اف» (Rustam Aliev) چاپ شده و در ایران نیز منتشر شده است.

1 نظر:

Anonymous said...

عمادالدین نسیمس شیروانی زادهی شیروان آزربایجان و تورک تبار بود و فقط لقب سید به او داده بودند.
منده سیغار ایکی جهان من بو جهانه سیغمازام گوهر لامکان منم کون و مکانه سیغمازام.
حالا چرا شما آزربایجانو جدا از ایران میدونید؟ زمانی که هنوز فارس به ایران قدو نذاشته بود اسم اینجا ایران بودوآزربایجان جزو خاک ایران بود