Sunday, April 30, 2006

آخر شاهنامه

يك‏شنبه ٣٠/اپريل/٢٠٠٦-١٠/اردي‏بهشت/١٣٨٥

همه اصطلاح ”شاهنامه آخرش خوش است“ را شنيده‏ايم. واضح است كه اين عبارت كنايه است. زيرا آخر شاهنامه سقوط ايران به دست عربان است و كشته شدن رستم فرخزاد، ايران اسپهبد ساساني و گريز يزدگرد و در پايان كشته شدن يزدگرد و قطع اميد ايرانيان از بيرون راندن عربان.

يكي از بندهاي معروف آخر شاهنامه نامه‏ي رستم پسر فرخزاد يل ايراني، ايران اسپهبد و سپه سالار ايران به برادرش است كه بيشتر حالت پيشگويانه دارد و شايد فردوسي از زبان رستم شرح حال زمان خويش و آينده‏ي ايران را گفته باشد. رستم بعد از سپارش برادر به خدمت و پيروي از يزدگرد چنين مي‏گويد:

چو با تخت منبر برابر شود ------------------ همه نام بوبكر و عمر شود
تبه گردد اين رنج‏هاي دراز ----------------- نشيبي دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهر ------------ كز اختر همه تازيان راست بهر
بپوشند از ايشان گروهي سياه ----------------- ز ديبا نهند از بر سر كلاه
نه تاج و نه تخت و نه زرينه كفش -------- نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش
برنجد يكي، ديگري بر خورد -------------- به داد و به بخشش كسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستي ------------------ گرامي شود كژي و كاستي
پياده شود مردم رزم‏جوي ----------------- سوار آنكه لاف آرد و گفتگوي
كشاورز جنگي شود بي‏هنر ------------------- نژاد و بزرگي نيايد به بر
ربايد همي اين از آن، آن از اين ----------------- ز نفرين ندانند باز آفرين
نهاني بتر ز آشكارا شود ------------------- دل مردمان سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسر ----------------- پسر همچنين بر پدر چاره‏گر
شود بنده‏ي بي‏هنر شهريار ------------------ نژاد و بزرگي نيايد به كار
به گيتي نماند كسي را وفا ------------------ روان و زبان‏ها شود پر جفا
از ايران و از ترك و از تازيان ----------------- نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترك و نه تازي بود -------------- سخن‏ها به كردار بازي بود
همه گنج‏ها زير دامن نهند ---------------- بميرند و كوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شور ----------- كه رامش به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام -------------- به كوشش ز هر گونه سازند دام
زيان كسان از پي سود خويش ---------------- بجويند و دين اندر آرند پيش

چند نكته:
- رفتن تخت شاهي (به نشانه‏ي نظم و ثبات كشور) و آمدن منبر،
- رنج‏هاي دراز: تلاش ايرانيان براي ساختن تمدني بزرگ (از زمان كوروش ٦٠٠ پيش از ميلاد مسيح تا زمان يزدگرد ٦٢٠ پس از ميلاد)
- تخت و ديهيم (تاج) و شهر: زندگي شهري (تمدن)
- برتجد كسي، ديگري بر خورد: كس تلاش كند و ديگري سود ببرد
- داد و بخشش: عدالت و بخشش از ارزش‏هاي مهم اجتماعي
- پيمان و راستي: از ارزش‏هاي فرهنگ ايرانيان. كژي و كاستي: از پادارزش‏ها
- پياده شدن: بي‏ارج شدن. سوار: محترم
- نژاد و بزرگي: از ارزش‏هاي ايرانيان
- شهريار شدن بندگان بي‏ارزش: عربان از زيردستان بي‏اهميت ساسانيان بودند
- دهقان: عربي شده‏ي دهگان. دهگان بزرگ و سرور ده در زمان ساسانيان بود. به نوعي اشراف محلي

- كشاورز جنگي: صنعت ايرانيان كشاورزي بود در حالي كه عربان بيشتر تاجرپيشه بودند و به علت شرايط جغرافيايي خود با كشاورزي ميانه‏ي خوبي نداشتند. مثلا مكيان به اهل يثرب (مدينه‏ي قبل از اسلام) كه كشاورزي مي‏كردند به طعنه مي‏گفتند آب‏كش و حمال!
فرهنگ اصطلاحات قران نيز بيشتر با خريد و فروش سر و كار دارد تا كشت و كار:
- ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه: خدا جان و اموال مومنان را از آنان مي‏خرد و در عوض باغ (بهشت) به ايشان مي‏دهد. (توبه:١١١)
- من قبل ان ياتي يوم لا بيع فيه: پيش از آن كه روزي فرا برسد كه در آن خريد و فروشي نيست (منظور قيامت است) (بقره:٢٥٤)
- و من الناس من يشري نفسه ابتغا مرضات الله: و برخي از مردم جان خود را براي خشنودي خدا مي‏فروشند (بقره:٢٠٧)

وقتي حجاج ابن يوسف ثقفي حاكم خونخوار كوفه تحت تاثير فرهنگ ايراني به آباد كردن زمين و كشاورزي و لايروبي دجله پرداخت مسلمانان به او شكايت مي‏كردند كه چرا؟

- آفرين: ستايش، دعا. نفرين (ناآفرين): لعنت

Sunday, April 23, 2006

خاقانی شروانی

یک‏شنبه ٣/اردیبهشت/۱۳۸۵ - ٢٣/اپریل/٢٠٠۶

«افضل‏الدين بديل پسر علی» مشهور به «خاقانی شروانی» شاعر قرن ششم هجری، پدرش درودگر و مادرش كنيزی رومی بود كه اسلام آورد و آزاد شده بود. خاقانی در شهر شروان (يا شيروان) مرکز حکومت شروان‌شاهان به دنيا آمد. شروان تا اوایل قرن نوزدهم ميلادی/سیزدهم خ یعنی تا زمان جنگ‌های ایران و روسیه در زمان فتح‌علی‌شاه قاجار جزیی از خاک ايران بود و در سال ١٨١٣ ميلادی طبق قرارداد ننگین گلستان به روسيه واگذار شد و امروز بخشی از جمهوری آذربايجان (اران) است.

از آنجا که مادر خاقانی در ابتدا مسیحی بود، در شعرهای خاقانی شاید بیشترین اشاره و تکرار نام مسیح در میان شاعران پارسی‌گو دیده می‌شود. هم چنین داستان‌ها و اصطلاح‌های مربوط به مذهب مسیحی.

عموی خاقانی «كافی‏الدين عمر پسر عثمان» طبيب و فيلسوف بود و خاقانی نزد او تحصيل كرد. نزد پسر عمویش «وحيدالدين عثمان» نيز علوم حكمی و ادبی آموخت. چندی نزد «ابوالعلا گنجوی» (گنجه‌ای) شاعری آموخت و دختر او را به زنی گرفت. به كمك پدرزن خود به حضور «خاقان فخرالدين منوچهر شروان‏شاه» رسيد و از آن پس خاقانی تخلص كرد.

زمانی پدرزن خود را هجو كرد. اما اين بی‏سپاسی بی‏پاسخ نماند و چندی بعد شاگرد خودش «مجيرالدين بيلقانی» همين معامله را با او كرد و در شعری از او بدگويی نمود. دو بار به سفر حج رفت. يك بار به حبس افتاد. پسرش جوان‌مرگ شد. چند قصيده‏ی بسيار زيبا از زبان پسر خود در وصف بيماری و مرگ او سرود. چندی بعد دختر و همسرش نيز درگذشتند. خود وی نيز عاقبت به محله‌ی «سرخاب» تبريز آمد و در آنجا درگذشت. مزار وی در «مقبره ‏الشعرا»ی تبريز است.

وی از استادان مسلم قصيده‏سرايی پارسی است و سبك وی مدت‏ها مورد تقليد شاعران ديگر بوده است. حافظ شيرازی بسياری از تركيب‌ها و مضمون‌ها وی را در اشعار خود به كار گرفته است. مثلا خاقانی در سوگ فرزند خود می‏گويد:
گيسوی چنگ و رگ بازوی بربط ببُريد ---------- گريه از چشم نی تيزنگر بگشاييد
حافظ در شكايت از بسته شدن ميكده‏ها در زمان «امير مبارزالدين محمد آل مظفر»، حاكم رياكار شيراز، می‏گويد:
گيسوی چنگ ببُريد به مرگ می ناب --------- تا همه مغ‏بچه‏ها زلف دوتا بگشايند

پسر خاقانی در نوجوانی بیمار شد و در اثر بیماری درگذشت. این قصیده را خطاب به پزشکان پسرش سروده است:

آن جگر گوشه‌ی من نزد شما بیمار است ----------- دوش دانید که چون بود، خبر باز دهید
همه بیمار نوازان و مسیحانفسید --------------------- مدد روح به بیمار مگر باز دهید
در علاجش ید بیضا بنمایید مگر ----------------- کاتش حسن بدان سبز شجر باز دهید
ره درمانش بجویید و بکوشید در آنک ------------- سرو و خورشید مرا سایه و فر باز دهید
هدیه پارنج طبیبان به میانجی بنهید ------------- خواب بیمارپرستان به سهر باز دهید
تا چک عافیت از حاکم جان بستانید --------------- خط بیزاری آسایش و خور باز دهید

(در اینجا دو اصطلاح جالب وجود دارد: پارنج یعنی پولی که به پزشکان برای بازدید از بیمار در خانه می‌دادند. دوم چک که از پارسی وارد زبان‌های اروپایی شده است. به معنای سندی مالی که بر اساس آن پول یا مالی بگیرند)

چند قصیده هم از زبان پسرش سروده است که بسیار دردناک و سوزناک است. این قصیده در حال بیماری است:
دلنواز من بیمار شمایید همه ------------------- بهر بیمارنوازی به من آیید همه
من چو مویی و ز من تا به اجل یک سر موی --------------- به سر موی ز من دور چرایید همه؟
من کجایم؟ خبرم نیست که مست خطرم ----------------- گر شما نیز نه مستید، کجایید همه؟
دور ماندید ز من همچو خزان از نوروز ------------------ که خزان رنگم و نوروز لقایید همه
بس جوانم به دعا جان مرا دریابید -------------------- که چو عیسا زبر بام دعایید همه
چون مرا طوطی جان از قفس کام پرید --------------- نوحه‌ی جغد کنید ار چو همایید همه

و این تجدید مطلع را پس از مرگ پسر خود و از زبان او سروده است بدین صورت:
سر تابوت مرا باز گشایید همه ------------- خود ببینید و به دشمن بنمایید همه
بر سر سبزه‌ی باغ رخ من کبک مثال ------------ زار نالید که کبکان سرایید همه
پس بگویید ز من با پدر و مادر من ------------ که چه دل‌سوخته و رنج هبایید همه
بدرود ای پدر و مادرم، از من بدرود! --------- که شدم فانی و در دام فنایید همه

این قصیده به «ترنم المصائب» مشهور است:

صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید ------------- ژاله‌ی صبح دم از نرگس تر بگشایید
دانه دانه گهر اشک ببارید چنانک ------------- گره رشته‌ی تسبیح ز سر بگشایید
سیل خون از جگر آرید سوی باغ دماغ -------------- ناودان مژه را راه گذر بگشایید
چون دو شش جمع برآیید چو یاران مسیح ------------- بر من این ششدر ایام مگر بگشایید
نازنینان منا! مُرد چراغ دل من -------------- همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید
خبر مرگ جگر گوشه‌ی من گوش کنید --------------- شد جگر چشمه‌ی خون، چشم عبر بگشایید

تجدید مطلع:
شد شکسته کمرم دست بر آرید ز جیب -------- سرزنان ندبه‌کنان جیب گهر بگشایید
آنک آن مرکب چوبین که سوارش قمر است --------- ره دروازه بر آن تنگ مقر بگشایید
این توانید که مادر به فراق پسر است ------------ پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید
پدر سوخته در حسرت روی پسر است ----------------- کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید

حتا در شعرهای خاقانی رگه‏هایی ديده می‏شود كه بعدها به سبك اصفهانی (هندی) مشهور شد. برای آشنایی بيشتر با سبك و تاثير خاقانی بر ديگران به كتاب ارزشمند شادروان «علی دشتی» با نام «خاقانی: شاعری ديرآشنا» نگاه كنيد.

يك بار با «جمال‏الدين عبدالرزاق اصفهانی» شاعر مشهور و پدر «كمال‏الدين اسماعيل اصفهانی» مبادلات شعری كرد. عبدالرزاق در شعری گفته بود:
كيست كه پيغام من به شهر شروان برد --------- يك سخن از من بدان مرد سخندان برد
و در آن به خاقانی طعنه می‏زند كه «نه هر كه دو بیت گفت لقب ز خاقان برد». خاقانی رنجيده، شعر معروف خود در وصف اصفهان را سرود و برای او فرستاد:
نكهت حوراست يا هوای صفاهان ------ جبهت جوزاست يا لقای صفاهان...
اهل صفاهان مرا بدی ز چه گويند؟ ---- من چه بدی كرده‏ام به جای صفاهان؟
یعنی من در حق اصفهانی‏ها چه بدی كرده‏ام.

ظاهرا با «نظامی گنجوی» قرار گذاشته بودند كه در صورت مرگ هر كدام، ديگری برای او مرثيه بسرايد. نظامی در سوگ‌سروده (مرثیه‌)ای می‏گويد:
به دل گفتم كه خاقانی دريغاگوی من باشد ----------- دريغا من شدم آخر دريغاگوی خاقانی

خاقانی در سفر حج خود از كنار خرابه‏های «تيسپون»، پايتخت ساسانيان بر كنار دجله، گذشت و قصيده‌ی معروف زير را سرود:
هان ای دل عبرت‏بين از ديده نظر كن هان! --------- ايوان مداين را آيينه‏ی عبرت دان
يك ره ز ره دجله منزل به مداين كن --------- وز ديده دوم دجله بر خاك مداين ران!
گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را ------------ تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
بر دیده‌ی من خندی کاینجا ز چه می‌گرید؟ ------------- گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان

يك كتاب مثنوی به نام «تحفةالعراقین» يادگار سفر او به مكه و عراق عرب (عراق امروزی) و عراق عجم (اراک و اصفهان) است.

قطعه‏ی هجوآميز زير را نيز در بغداد سروده كه وصف زنان همجنس‏گرای آن شهر و روزگار است!
اهل بغداد را زنان بينی ------------------- طبقات طبق‏زنان بينی
هاون سيم زعفران‏سايان --------------------- فارغ از دسته‏ی گران بينی
زعفران‏سای گشته هاون‏ها ------------------ تنگ چون تنگ زعفران بينی
حقه‏های بلور سيم‏افشان ---------------------- هر دو هفته عقيق‏دان بينی
غار سيمين و سبزه پيرامن ------------------- بر درش چشمه‌ی روان بينی
ماده بر ماده اوفتان دو به دو ------------------ همچو جوزا و فرقدان بينی
چار بالش چو نقره از پس و پيش ------------------ دو رفاده ز پرنيان بينی
چون طبق بر طبق زنند، افغان ------------------- در طبق‏های آسمان بينی
كوس كوبی است اين .. كوبی ----------------- كه همه عالمش فغان بينی
ای برادر بيا و جلدی كن --------------------- جـ.. می‏زن چو آن چنان بينی
آب چرمينه رفت و رونق ... ------------------- تا علمشان بدين نشان بينی
بس كن، اين هزل چيست خاقانی؟ -------------------- كه ز هزل، آفت روان بينی
گر به نقش زنان فرود آیی -------------------- همچو نقش زنان زيان بينی

طبق زدن: نزديكی جنسی زنان
جوزا: صورت فلكی دو پيكر يا دوبرادران
فرقدان: يا فرقدين از ستاره‏های دوگانه نزديك قطب شمال
رفاده: زخم‏بند. پارچه‏ای كه روی زخم بندند
چرمينه: آلت مصنوعي مردانه كه با چرم درست می‏كردند.
كوس: طبل جنگی