Wednesday, April 29, 2015

واژه‌شناسی: برابر پارسی «عطسه» چیست؟

چهارشنبه ٩/اردیبهشت/١٣٩۴ - ٢٩/اپریل/٢٠١۵

امروزه در زبان پارسی به هوایی که از راه بینی با شدت و بی‌اختیار بیرون می‌آید «عطسه» می‌گوییم که واژه‌ای عربی‌تبار است. در زبان عربی بدان «عطاس» می‌گویند.

اما نام پارسی آن چیست؟ در فرهنگ دهخدا چنین است:

عطسه [ ع َ س َ / س ِ ] (اِ) عطسة. از ع، معروف است که به هندی چهینک نامند. (منتهی الارب).
شنواسه و با لفظ دادن و زدن و پیچیدن و ریختن مستعمل است (آنندراج).
اشنوسه. سنوسه. شنوشه.

عطاس [ ع ُ ] (ع اِ) عطسه (منتهی الارب) (دهار) (از غیاث اللغات ). صبر. اشنوشه. شنوشه. خفه.
با یاری از ترجمه‌ی گوگل، واژه‌ی هندی یاد شده छींक / Chīṅka است.

به گمان من، «عطسه» در پارسی همان «شنوشه» یا «اشنوشه» است که «سنوسه» و «اشنوسه» شکل‌های بدخوانده یا شاید محلی آن باشند.

در درآیه‌ی «شنوشه» نیز چنین می‌خوانیم:
شنوشه [ش َ / ش ِ نو ش َ / ش ِ ] (اِ) شنوسه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیه‌ی برهان چ معین).

هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی‌اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند (برهان). عطسه. (فرهنگ جهانگیری) (صحاح الفرس) (انجمن آرا).

در یکی از قُرای کرمان شنوسه به معنی عطسه به کار رود. (یادداشت مؤلف)
اما مولف در توضیحی، به این نتیجه رسیده است که معنای اصلی شنوشه «صبر» بوده است که طبق باور خرافی درباره‌ی این که عطسه نشانه‌ای است که باید در کارها صبر کرد و دست نگه داشت، جای «عطسه» را گرفته است:
مؤلف در یادداشت دیگر برای کلمه، معنی «تحمل و بردباری و شکیب و صبر و مهلت و انتظار» قایل شده و نوشته‌اند:

یکی از معانی صبر در تداول عوام، عطسه است، چنان که گویی «صبر آمد» یعنی «عطسه کردند» و صبر را وقتی به جای عطسه استعمال کنند که مرادشان تأثیر خرافی عطسه باشد، یعنی اخبار غیبی به منع کاری که اقدام آن در نظر است.

با تمهید این مقدمه به نظر می‌آید که در قدیم‌ترین زمانی، مؤلف لغتی معنی کلمه‌ی «شنوشه» را «صبر» نوشته بوده است و مؤلف دومی «صبر» را به معنی «عطسه» گمان برده و برای آن که طرزی نو آورده باشد کلمه‌ی «صبر» را به «عطسه» بدل کرده یا کاتبی چنان که رسم است در کتابی این تغییر را روا داشته و از زمان قدیم‌ترین نسخه‌ی فرهنگ اسدی که اینک در دست من است این معنی دست به دست تا صاحب برهان قاطع رسیده است.

برای شنوشه در کتب و فرهنگها دو مثال بیشتر من نیافته‌ام و هر دو مثال حاکی است که شنوشه به معنی شکیبایی است نه به معنی عطسه:

رفیقا چند گویی کو نشاطت / بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد / چنان چون دردمندان را شنوشه (رودکی)

چنان که می‌دانیم اگر در بعض انواع صرع، عطسه علامت افاقه‌ی موقت باشد، در امراض دیگر فایده‌ای بر عطسه نیست، بلکه بیشتر نشانه‌ی زکام است که آن را «أم الامراض» خوانند.

شاهد دیگر شعر منوچهری است:

چون بنشیند ز می معنبر جوشه / گوید کاکنون نماند جای شنوشه
درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه / روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه
گوید کاین می مرا نگردد نوشه / تا نخورم یاد شهریار عدومال

در اینجا دیگر صریح است که شنوشه به معنی صبر و شکیبایی است نه عطسه.
اما گویا در این درآیه فراموش شده که در درآیه‌ی «اشنوسه» این شاهد مثال از ابوسعید ابوالخیر آمده است:
دماغ خشک او اشنوسه‌ی تر / چو آرد گوش گردون را کند کر.

ابوالخیر (از رشیدی و فرهنگ نظام ، و ابوالخطیر از سروری و شعوری ).

به نظر من، باور به یکی بودن «صبر» و «عطسه» یا «شکیبایی» و «شنوشه» از پیش هم در پارسی بوده است و به همین خاطر در شعر رودکی و منوچهری «شنوشه» (عطسه) برای «شکیبایی» («صبر») هم به کار رفته است. وگرنه اگر در زبان پارسی، این دو به هم پیوند نداشتند، آنچه در متن بالا «طرزی نو» خوانده شده، پیش نمی‌آمد.

همان گونه که در بالا دیدیم در برخی روستاهای کرمان «شنوشه» را به معنای «عطسه»ی عربی به کار می‌برند. همچنین در برخی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی واژه‌هایی مانند «اشنوشه» به کار می‌رود. برای نمونه در سنگسری، «اشنیش» به همین معنا به کار می‌رود. همچنین این واژه به واژه‌های مربوط در زبان‌های اروپایی نزدیک است. برای نمونه

- در انگلیسی: sneeze، در انگلیسی کهن fneosan

در دیگر زبان‌های خانواده‌ی زبان‌های ژرمنیک چنین است:
- در هلندی: fniezen
- در سوئدی: nysa
- در آلمانی: niesen
- در پوروا-ژرمنیک (Proto-Germanic) به شکل پایه‌ای *fneu-s- بوده که با *pneu- در پوروا-هند-و-اروپایی به معنای «دم» یا «نفس» همخانواده است.

- در لاتین هم sternuere بوده است که در زبان‌های فرزند آن چنین شده است:
- در ایتالیایی: starnutare
- در اسپانیایی: estornudar
- در فرانسه‌ای: éternuer

بر پایه‌ی مترجم گوگل، در زبان ترکی استانبولی آن را «هاپشیرماک» (hapşırmak) می‌گویند که تقلید صدای عطسه است و گاهی در زبان گفتاری پارسی به صورت «هاپیشته» هم می‌گویند!

Saturday, April 18, 2015

کتاب‌شناسی: نامنامه‌ی جغرافیای اساطیری، حماسی و تاریخی ایران بر مبنای شاهنامه‌ی فردوسی

شنبه 29/فروردین/1394 - 18/اپریل/2015

در زمان خواندن شاهنامه، مانند هر متن تاریخی دیگر، به نام شهرها و رودها و جاهایی برمی‌خوریم که گاهی برایمان آشنا نیستند. در چنین زمان‌هایی داشتن کتاب یا دستنامه‌ای که درباره‌ی این نام‌ها به ما آگاهی بیشتری بدهند بسیار سودمند و لازم اند. در این جستار به یکی از این پژوهش‌ها می‌پردازم.





نامنامه‌ی جغرافیای اساطیری، حماسی و تاریخی ایران بر مبنای شاهنامه‌ی فردوسی
ویژه‌نامه‌ی بهارستان ایران
پژوهشِ سعید عریان
تهران- زمستان ١٣٩٣
شمار صفحه: ١٨۵

این دستنامه حاصل پژوهش چندین ساله‌ی نگارنده‌ی آن آقای سعید عریان است که بر پایه‌ی پیشگفتار آن در سال ١٣۶٣ آغاز به کار کرده و در شاهنامه‌ی ویراست مسکو پژوهیده است. سپس در سال ١٣٨١ در پی طرح پژوهشی کار را بازبینی کرده و در سال ١٣٩٣ آن را چاپ کرده است. از صفحه‌ی ١٠ تا ٨۴ نامنامه است و از صفحه‌ی ٨۵ تا ١٣٠ نمایه است.

در پیشگفتار چنین می‌خوانیم:

این پژوهش که حدوداً بیش از ١۶٠٠ مدخل اصلی و فرعی را در بر می‌گیرد، مقدمه‌ای است که جهت تدوین دایرةالمعارف جغرافیای اسطوره‌ای، حماسی و تاریخی ایران تدارک دیده شده و قطعا انجام کارهای مربوط به این دایر ةالمعارف زمانی آغاز خواهد شد که در این نامنامه به قطعیتی نسبی رسیده باشیم. از این روی، در این فرهنگ، محور اصلی تکیه بر منابع اسطوره‌ای، حماسی و تاریخی است و کمتر به توضیح پرداخته شده است. در واقع این کار در حد کمال باید در دایرةالمعارف مذکور تحقق پذیرد.
در نیاز و بایستگی چنین نام‌نامه‌ای شکی نیست و از پژوهشگر گرامی سپاسگزار ام. اما به نظرم چند نکته می‌رسد که برای یادآوری و بهترسازی آن در آینده، می‌نویسم:

- شاید بهتر می‌بود اگر نام‌ها را به دو دسته‌ی استوره‌ای و تاریخی تقسیم می‌کردند یا دست کم با نشانه‌ای در نامنامه آنها را جدا می‌کردند. برای نمونه «تیسفون» با «گنگ دژ» در دو دسته‌ی جداگانه قرار می‌گیرند.

- گرچه در عنوان کتاب «بر مبنای شاهنامه» آمده است، اما وجود درآیه‌هایی مانند «باب الابواب»، «پرسپولیس»، «تاشکند»، «تیگریس» و «رود ولگا» با «شاهنامه» همخوانی ندارد. بهتر بود این گونه نام‌ها در گروه دیگری قرار می‌گرفتند.

- گاهی تناسب نام‌ها رعایت نشده است. برای نمونه درباره‌ی شهر تیسفون، پایتخت مهم ساسانیان، تنها دو خط نوشته شده است که آن هم دقت تاریخی ندارد:
تیسفون: پايتخت زمستانی پادشاهان ساسانی كه در كنار رود دجله قرار داشته و مهم‌ترين شهر عراق به شمار می‌رفت. اعراب پس از فتح عراق، تيسفون را مداين ناميدند. مداين با بابل نيز يكی دانسته شده است منبع: ابن حوقل (ص ٢٩)
حال آن که اگر بخواهیم دقت تاریخی داشته باشیم، تیسفون «دل ایران‌شهر» بود نه «مهم‌ترین شهر عراق». زیرا در زمان ساسانیان نام «عراق» کاربرد نداشت. همچنین به نوشته‌ی ایرانیکا، در همان زمان ساسانیان هم عرب‌زبانان و سریانی‌زبانان ایرانی به تیسفون «مداین» (شهرها) می‌گفتند زیرا از به هم پیوستن چند شهر پدید آمده بود و به اصطلاح امروز «کلان‌شهر» یا «مادرشهر» () شده بود. در فرهنگ دهخدا نیز چنین آمده است
تیسفون به معنی خاص نام شهری عمده از مجموعه‌ی شهرهایی بود که آنها را به زبان سریانی ماحوزه و ملقب به ملکا (یعنی شهرهای پادشاه) و گاهی مذیناتا یا مذینه (شهرها) می‌خواندند. عرب این لفظ را به المدائن تعبیر کرده است. چنین حدس زده می‌شود که مجموع این شهرها را به زبان پهلوی شهرستان می‌خوانده‌اند و ظاهراً کلمات سامی مذکور ترجمه‌ی آن است. در قرن آخر دولت ساسانیان، مداین شامل هفت شهر بود: شهر تیسفون، شهر رومگان، شهر وه اردشیر (سلوکیه)، درزنیدان، ولاش‌اباذ، محله‌ی اسپانیر، محله‌ی ماحوزا (حاشیه‌ی برهان چ معین).
از سوی دیگر برای نام‌هایی مانند «اصفهان» و «کرمان» بیش از دو ستون نوشته شده است.

- شکنان و شگنان را دو جای جداگانه دانسته است در حالی که این دو نام در اصل یکی اند.

- نام مازندران در شاهنامه از نام‌جاهایی است که نیاز به شناخت بهتری دارد به گونه‌ای که شادروان حسن کریمان کتابی در همین زمینه نگاشت و من پیشتر در جستاری در همین وبلاگ آن را معرفی کردم. اما درآیه‌ی مازندران در این کتاب به پژوهش زنده‌یاد حسن کریمان اشاره نکرده است.

Thursday, April 16, 2015

واژه‌شناسی: جیوه یا سیماب

پنج‌شنبه ٢٧/فروردین/١٣٩۴ – ١۶/اپریل/٢٠١۵

یکی از عنصرهای شیمیایی رایج و پرکاربرد جیوه است که البته سمی هم هست.



واژه‌ی جیوِه در اصل زیوَه یا ژیوَه بوده است. در فرهنگ دهخدا به نقل از دکتر معین نوشته شده که از «زیوَندَگ» (zivandag) در پارسی میانه (پهلوی) به معنای «زنده» آمده است. اما به نظر من باید از «زیوَگ» باشد که از فعل «زیویدن» آمده، شکل دیگری از زیستن.

زیوَگ/ژیوَگ در عربی به صورت «زیبَق» درآمده و باز به پارسی برگشته است:

دیوانه شدی که می ندانی ----------- از نقره‌ی پخته، خام زیبق؟! (ناصر خسرو)

بربط از هشت زبان گوید و خود ناشنوا است -------- زیبقش گویی با گوش کر آمیخته‌اند (خاقانی شروانی)

آن نقدهای قلب که بنهاده‌ای به پیش ----------- چون ژیوه می‌تپند پی کیمیای او (مولانا)

چو ژیوه بود به جنبش، نبود زنده‌ی اصلی --------- نمود جنبش عاریه، باز رفت و سکون شد (مولانا)

زیبقم در گوش کن تا نشنوم ----------- یا درَم بگشای تا بیرون روم (سعدی - گلستان)
در شعر خاقانی و سعدی به کر کردن با جیوه اشاره شده است. گویا یکی از مجازات‌های گذشته بوده است. در شعر مولانا هم به زنده بودن عاریتی جیوه اشاره کرده است.

نام دیگر جیوه، «آبَک» و «سیماب» است. واژه‌ی «سیماب» خود از دو بخش ساخته شده است: سیم به معنای نقره، و «آب» به معنای «مایع». جالب آن که در یونانی باستان بدان hydrargyros به معنای «نقره‌ی آب» یا همان «سیماب» می‌گفتند. نشان شیمیایی این عنصر یعنی Hg کوتاه شده‌ی نام یونانی آن است. این نام یونانی از دو بخش ساخته شده است، بخش نخست که hydr که کوتاه شده‌ی hydro به معنای «آب» است و بخش دوم آن argyros به معنای «سیم» یا «نفره» است. چند همخانواده‌ی واژه‌ی یونانی argyros چنین اند:

- اوستایی: erezata
- پارسی کهن: ardata
- ارمنی: arcat
- در لاتین argentum

این واژه‌ی لاتین در زبان فرانسه‌ای امروزه به صورت argent درآمده و به معنای «پول» است (همان گونه که در پارسی دری و در شعر و نثر گذشته «سیم» معنای «پول» داشته است). نام کشور آرژانتین هم با همین واژه‌ی لاتین argentum همریشه است. ریشه‌ی همه‌ی آنها در پوروا-هندواروپایی arg-ent* است به معنای «درخشان» و منظور «فلز درخشنده» است.

در زبان لاتین هم به جیوه یا سیماب argentum vivum به معنای «نقره‌ی زنده» یا همان «ژیوَگ» می‌گفتند. نام لاتین این عنصر در زبان ایتالیایی به صورت argento vivo و در زبان فرانسه‌ای به صورت vif-argent درآمده است. این نام در زبان انگلیسی کهن به صورت cwicseolfor ترجمه شده که به همان است و بخش نخست آن یعنی cwic همان است که امروزه به صورت quick نوشته می‌شود و در اصل به معنای «زنده» بوده است و امروزه در اصطلاح quick and dead به معنای «زنده و مرده» به کار می‌رود. در هلندی kwikzilver و در آلمانی هم quecksilber گفته می‌شود.

نام دیگر این عنصر در زبان انگلیسی mercury است. این واژه از mercurius در لاتین آمده است که نام یکی از سیاره‌های راژمان (منظومه‌ی) خورشیدی است یعنی تیر (عُطارِد). در باور گذشتگان هر یک از سیارگان با فلزی وابسته بوده است: خورشید با زر یا طلا، ماه با نقره یا سیم، بهرام (مریخ) با آهن، کیوان با سُرب، هرمزد (مشتری) با قلع، ناهید (زهره) با مس.

واژه‌ی mercurius در لاتین در نهایت به merx می‌رسد که ریشه‌ی market (بازار) و merchant (بازارگان) و mercernary (مزدور، مزدبگیر) نیز است.

Wednesday, April 15, 2015

واژه‌شناسی: زنجبیل یا زنجفیل

چهارشنبه ٢۶/فروردین/١٣٩۴ – ١۵/اپریل/٢٠١۵

زنجبیل یا زنجفیل نام گیاهی است که خاصیت‌های درمانی زیادی دارد.


گیاه زنجبیل

اما در زبان عربی به معنای مَی یا شراب هم آمده است و در قران به همین معنا به کار رفته است:

وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلًا (سوره‌ی انسان/٧۶، آیه‌ی ١٧)

و به آنان جام‌هایی از مَی نوشانده می‌شود که مزه‌ی آن زنجبیل است.

فرهنگ دهخدا معناهای آن چنین اند:
زنجبیل: می. شراب. خمر (اقرب الموارد). || بیخ نباتی است که به فارسی آنوجه و به هندی سونتهه نامند (منتهی الارب) (آنندراج).
آنوجه درایه‌ی مستقلی ندارد و تلفظ نام هندی را نیافتم.

نام‌های دیگری که برای این گیاه در فرهنگ دهخدا آمده، عبارت اند از:

١) زَنجَبیل، زَنجَفیل، شَنگ بیز یا شنگبیز، شَنکَلیل، شَنگَویر، شَنگَویز

٢) جَنزَبیل، زَنزَبیل، زَنکَویر، ژَنگَبیل، ژَنگَویز، ژَنگَویل، شَنگَبیر، شَنگَبیل، شَنگَویل

واژه‌ی گروه ١ در فرهنگ دهخدا درآیه‌های مستقل دارند، اما واژه‌ی گروه ٢ درآیه‌ای ندارند.

زنجبیل واژه‌ای عربی است و در فرهنگ دهخدا به نقل از فرهنگ‌های دیگر، شکل‌های فارسی آن چنین آمده است:
نام دوایی معروف و به این معنی معرب زنکویر است (غیاث اللغات).

و آن معرب شنگبیل فارسی است (از اقرب الموارد).

و به فارسی شنکلیل و شنگبیز نامند (ناظم الاطباء).
اما کدام یک از شانزده شکل یاد شده در گروه ١ و گروه ٢ شکل اصلی این واژه است؟ در فرهنگ پهلوی مک‌کنزی این واژه نیامده است. از این رو به ریشه‌شناسی واژه‌ی انگلیسی معادل آن نگاه می‌کنیم:

این واژه در زبان انگلیسی ginger گفته می‌شود که در
- انگلیسی کهن gingifer و gingiber
- لاتین متاخر: gingiber
- لاتین zingiberi
- یونانی باستان zingiberis

اینها همه از singabera در زبان پراکریت (Prakrit یا هندیک میانه) و از srngaveram در سانسکریت آمده‌اند.

به نظر من، با توجه به صدای s در زبان سانسکریت (بین س و ش)، واژه‌ی پارسی‌ای که می‌تواند به واژه‌ی سانسکریت نزدیک باشد «شنگبیر» است و شکل‌های دیگر این واژه در زبان فارسی، باید به خاطر تبدیل و/ب به یکدیگر و نیز تبدیل ل/ر به یکدیگر و سپس بدخوانی ر/ز/ژ و ک/گ پدید آمده باشند.

اما درباره‌ی ریشه‌شناسی واژه‌ی سانسکریت، فرهنگ ریشه‌شناسی برخط انگلیسی دو پیشنهاد داده است:

- نخست: srngam (شاخ) + vera (تن) یعنی گیاهی که تن آن همچون شاخ است، به خاطر شکل آن.

- دوم: شاید ریشه‌شناسی نخست عامیانه باشد و در اصل از زبان دراویدی (Dravidian) گرفته شده باشد. واژه‌ی دراویدی در زبان مالایالام (Malayalam)، زبان ایالت کرالا (Kerala) در جنوب هند، به صورت inchi-ver درآمده است.

زنجبیل در زبان فرانسه‌ای gingembre و در آلمانی ingwer گفته می‌شود.

Saturday, April 11, 2015

همایش هزاره‌ی دوم شاهنامه

شنبه ٢٢/فروردین/١٣٩۴ - ١١/اپریل/٢٠١۵

شاهنامه‌ی فردوسی در سال ۴٠٠ ق./ ١٠١١ م. به پایان رسید. در روزهای ١۵ و ١۶ اکتبر ٢٠١١ م. / ٢٣ و ٢۴ مهر ١٣٩٠ خ. دانشگاه اوپسالا در استکهلم سوئد به مناسبت آغاز هزاره‌ی دوم شاهنامه همایشی برگزار کرد که مجموعه مقاله‌های آن به کوشش خانم دکتر فروغ حاشابیکی در اکتبر همان سال منتشر شده است.



نام کناب: همایش بین‌المللی شاهنامه، هزاره‌ی دوم
International Shāhnāme Conference: The Second Millennium
ویراستار: فروغ حاشابیکی (Forogh Hashabeiky)
ناشر: دانشگاه اوپسالا، سوئد
سال: اکتبر ٢٠١١ م. / مهر ١٣٩٠
صفحه: ٢٧۶

خانم فروغ حاشابیکی در سال ٢٠٠۵ م. / ١٣٨۴ خ. مدرک دکتری خود را از دانشگاه اوپسالا دریافت کرده و در همان دانشگاه به عنوان استادیار مشغول به آموزش است.

فهرست مقاله‌های این کتاب چنین است:


- A Word from the Editor

1) Thematic Features in Iranian National History Writings: The Case of the Dāstān-e Goshtāsp (Tale of Goshtāsp)
Ashk Dahlén

2) Rejected Narratives and Transitional Crises within the Shāhnāme
Dick Davis

3) Rostam: A Complex Puzzle: A New Approach to the Identification of the Character of Rostam in the Iranian National Epos Shāhnāme
Mahmoud Hassanabadi

4) Knocking on Bowls
Ali Hassouri

5) The Story of Sohrāb in an English Translation
Syed Akhtar Husain

6) Fate, Wisdom and the King in Book Three of the Denkard and the Shāhnāme by Ferdowsi
Judith Josephson

7) ‘Ali Yazdi and the Shāhnāme
Charles Melville

8) Two 17th-Century Prose Renditions of the Barzunāme: The Story of Barzu, Son of Sohrāb, in the Ehyā’ al-Moluk and in the Tārikh-e Shamshirkhāni
Gabrielle van den Berg

مقاله‌های فارسی

١) رودابه تجلی حماسی آناهیتا
بهروز برجسته دلفروز

٢) شناخت خاستگاه‌ها و پشتوانه‌های شاهنامه‌ی فردوسی و تومارهای نقّالی: نگارشی سنجشی
جلیل دوستخواه

٣) شاهنامه در فرهنگِ مردمِ تاجیک
روشن رحمانی

۴) آزمون‌های دانایی و توانایی در شاهنامه
منصور رستگار فسایی

۵) رازگشایی داستان بیژن و منیژه با بهره‌گیری از فیزیک ستاره‌شناسی
فرهاد وِداد

۶) جیحون در شاهنامه
محمدجعفر یاحقی

دوستداران می‌توانند برای دریافت این کتاب در قالب پی.دی.اف به من نامه بنویسند.

Thursday, April 09, 2015

معماری و معماران سبزوار

پنج‌شنبه ٢٠/فروردین/١٣٩۴ - ٩/اپریل/٢٠١۵

یکی از نکته‌های مهم در معماری سنتی و ملی ما رعایت «اقلیم» است، یعنی آنچه امروزه بسیار نادیده گرفته می‌شود و معماران در هر شهری صرف نظر از موقعیت و اقلیم سعی می‌کنند خانه‌ها و بناهایی یکسان بسازند.

در این زمینه، یکی از کارهای بایسته ثبت و بررسی معمارهای بازمانده از گذشته و معماری سنتی و آشنایی با سبک‌های و شگردهای ساخت و طراحی بناها در جغرافیا و اقلیم‌های گوناگون است. کتابی که امروز معرفی می‌کنم تلاشی در همین زمینه است:



نام کتاب: معماری و معماران سبزوار
نویسنده: حمید معماری
ناشر: انتشارات فیروزی، سبزوار
سال: پاییز ١٣٩٢ خ/ ٢٠١٣ م.
صفحه: ٢٧٠

کتاب در هفت فصل نگاشته شده است که فهرست آنها چنین است:

فصل یکم: شناخت تاریخی سبزوار
فصل دوم: معماری ایرانی
فصل سوم: معماران
فصل چهارم: معماری سبزوار (معماری خانه‌های سبزوار)
فصل پنجم: قسمت‌های مختلف خانه‌های سنتی
فصل ششم: مصالح ساختمانی در معماری سنتی
فصل هفتم: گونه‌های مختلف آجرچینی در بناهای سنتی
ضمائم

نویسنده در مقدمه چنین می‌نویسد:
هر جا سخن از معماری سنتی می‌شود یا کتابی و جزوه‌ای نوشته، فیلمی تهیه و ساخته، از آثار معماری و بناهای سنتی و اصیل ایرانی بحث و گفتگو می‌شود، همیشه حرف و حدیثها پیرامون شکل بناها و نقشه و طرح و تاریخ و قدمت بنا بوده، و از یکی از عوامل اصلی آن – که سازندگان و پدیدآورندگان این آثار می‌باشند – سخنی گفته و نوشته نمی‌شود، چرا که اگر آنان نبودند، بطور قطع نام و نشانی از این آثار و بناها هم وجود نداشت.
....
معماری سنّتی دانشگاه و استادان برجسته‌ای داشته است. دانشگاه آن همان کارگاه‌های ساختمانی بوده است که در آن کار می‌کردند. استادان آن نیز بنّاها و معماران آن دیار بودند و دانشجویان آن هم همان کارگرانی که پا به پای استادان خود از طلوع تا غروب خورشید به کار مشغول بودند.
...
به طور تقریبی در شهرستان سبزوار نه صد اثر و دویست بنای تاریخی مربوط به معماری وجود دارد که تنها پنجاه واحد از آن به ثبت رسیده است. اطلاعات موجود درباره آنها اطلاعات شناسنامه‌ای و عکس و نقشه و مطالبی در مورد نوع بنا و قدمت و تاریخ آن و دیگر خصوصیات آنها است و در این میان اغلب از ذکر نام و مشخصات و سازندگان و خالقان این آثار و ابنیه یا به دلیل بی‌توجهی یا ناآگاهی و عدم اطلاع غفلت شده است. از طرفی این اطلاعات موجود و ناکافی غالبا توسط دانشجویان رشته‌های مربوط به عنوان پروژه یا کار عملی و پایان‌نامه جمع‌آوری و ارائه شده که در بعضی موارد توسط استادان فن بر آن نظارت کافی و وافی اعمال نشده است.

همان گونه که از فهرست کتاب پیدا است هدف نویسنده در واقع گردآوری اطلاعات درباره‌ی معماران سبزوار و سپس بررسی خانه‌ها و بناهای سنتی سبزوار و شرح و توصیف مصالح و بخش‌های گوناگون بناهای سنتی مانند ورودی، هشتی، دالان، حیاط، ایوان، اتاق‌ها، تالارها، آشپزخانه، آبریزگاه (دستشویی)، بادگیرها، حوض‌ها، گرمابه‌ها و گلخن، و آب انبار است.

این کتاب جلد نخست از مجموعه کتاب‌های «معماری خانه‌های ایرانی» است. امیدوارم به زودی کتاب‌های بعدی هم به زودی منتشر شوند.

Monday, April 06, 2015

اختلال خودزشت انگاری

دوشنبه ١٧/فروردین/١٣٩۴ - ۶/اپریل/٢٠١۵

یکی از ایرادهایی که به برابرهای پیشنهادی فرهنگستان در زمینه‌ی واژه‌سازی علمی و فنی می‌توان گرفت، نداشتن دقت و رعایت نکردن سایه‌ها و اختلاف‌های معنایی باریک واژگان فنی است. یکی از دلیل‌های پیش آمدن این اشتباه هم این ذهنیت و اندیشه‌ی نادرست است که واژگان فنی باید «آشنا» باشند.

امروز به یکی از این برابرهای غلط برخوردم. در زمینه‌ی روان‌شناسی در زبان انگلیسی تَرم (اصطلاح) Body Dysmorphic Disorder برای توصیف اختلال یا بی‌نظمی روانی‌ای به کار می‌رود که شخص می‌پندارد تن یا بدنش شکل یا ریخت مناسبی ندارد. برابر پیشنهادی من برای آن «اختلال دُژریختی تن» است. در حالی که فرهنگستان برای آن «اختلال خودزشت انگاری» را ساخته است که بسیار نادقیق است.


- نخست آن که این اختلال بیشتر «پندار» است نه «انگار». زیرا توهّم است و توهّم در زبان پارسی «پندار» است نه «انگار». (در اینجا اشاره‌ای هم بکنم به شکل غلط سه شعار دین زرتشتی که عبارت اند از: گفتار نیک، کردار نیک، و اندیشه‌ی نیک اما به اشتباه و برای هموزنی با گفتار و کردار، آن را «پندار» نیک می‌گویند!)

- دوم آن که «زشت» بیشتر برای توصیف چهره به کار می‌رود. مهم‌تر آن که در تَرم انگلیسی سخنی از «زشتی» و «زیبایی» نیست بلکه سخن بر سر «ریخت» (morph) است. شخص می‌تواند چهره‌ی زیبایی داشته باشد اما ریخت و اندامش ناهموار باشد.

Saturday, April 04, 2015

واژه‌شناسی: برابر فارسی selfie

شنبه ١۵/فروردین/١٣٩۴ - ۴/اپریل/٢٠١۵

فرهنگستان زبان فارسی به تازگی برای واژه‌ی انگلیسی selfie - عکس‌هایی که هر کسی از خودش می‌گیرد - برابر «خودانداز» را ساخته است. به نظر من این برابر دو ایراد دارد:

- یکی این که «خودانداز» صفت فاعلی است است در صورتی که این گونه عکس‌ها «انداخته» شده‌اند، یعنی صفت مفعولی اند. پس برابر دقیق‌تر «خودانداخته» است نه «خودانداز».

- دوم آن که واژه‌ی انگلیسی بسیط یا ساده است، اما برابر پارسی ترکیبی است (خود + انداز / انداخته).

به نظر من برابر بهتر و دقیق‌تر و کوتاه‌تر می‌تواند «خویشانه» یا «خودانه» باشد، زیرا self به معنای «خود/خویش» است و selfie هم صفت آن است (پسوند ie- در اینجا شکل دیگری از پسوند صفت نسبی y- است).

Thursday, April 02, 2015

واژه‌شناسی: بادمجان

پنج‌شنبه ١٣/فروردین/١٣٩۴ - ٢/اپریل/٢٠١۵

گیاهی که امروز در پارسی رسمی به نام «بادمجان» می‌خوانیم، در متن‌های کلاسیک و در سده‌های پیشین بیشتر به صورت «بادَنجان» آمده است و در بسیاری از شهرهای ایران هنوز هم بادَنجان گفته می‌شود. این واژه در پارسی میانه به صورت vātangān «واتَنگان» و در سانسکریت به صورت vatiga-gama بوده است. «واتنگان» در پارسی دری به صورت «باتَنگان»، «پاتَنگان» و «بادَنگان» درآمده است. شاید «پاتنگان» بدخوانی «باتنگان» بوده است زیرا «و» به «ب» تبدیل می‌شود اما به «پ» نه. شاید هم در جاهایی پاتنگان گفته می‌شده است.

ابوشکور بلخی گوید:
سر و بُن چون سر و بُن پَنگان ------------- اندرون چون برون باتنگان

بیت ابوشکور به شکل زیر به نام سنایی هم ضبط شده است:
سر و تن چون سر و تن پَنگان ---------- از درون چون برون پاتنگان

(پنگان همان است که امروزه فنجان می‌گوییم)

ابواسحاق اطعمه:
پس از سی چله بر من کشف شد این راز پنهانی -------- که بورانی است بادنگان و بادنگانْ است بورانی

«بادَنگان» در زبان عربی به صورت «بادَنجان» و «بَطلجان» درآمده است. به نوشته‌ی شادروان دکتر محمد معین، این واژه در چند زبان و گویش دیگر ایرانی چنین است:

- در طبری: vingum
- در گیلگی bādamjān
- در فریزندی: vājaemjun
- در یَرنی و نطنزی: bādenjun
- در تهرانی: bādemjun

واژه‌ی عربی «البادَنجان» وارد زبان اسپانیایی شده و در گویش کاتالانی alberginera شده است. سپس از اسپانیایی به زبان فرانسه‌ای وارد شده و به شکل aubergine درآمده است و به همین شکل هم وارد زبان انگلیسی شده است. البته در زبان انگلیسی بدان eggplant (گیاه تخم مرغی) هم گفته می‌شود.

در کتاب «دُن کیشوت» (Don Quixotte) میگل سروانتس (Miguel Cervantes) به طنز ادعا می‌کند که داستان را از اثر شخصی به نام «سید حامد بادنجانی» (Cide Hamete Benengeli) نقل می‌کند، شخصیتی خیالی که مسلمان (Moore) بوده است. نام «سید حامد بادنجانی» نزدیک ۴٠ بار در دو دفتر «دن کیشوت» به کار رفته است. باید توجه داشت که این داستان در سده‌ی شانزدهم م. نوشته شده و این اشاره می‌تواند نشانی از انتقال دانش از کشورهای مسلمان به کشورهای اروپایی از راه اسپانیا باشد که و در زمان سروانتس هنوز خاستگاه معتبری برای نقل بوده‌اند. در آن زمان هنوز اروپاییان به فکر بازنویسی تاریخ و ادعای «کشف همه‌ی دانش‌ها در یونان و روم باستان» نیفتاده بودند.

(
متن کامل انگلیسی کتاب «دُن کیشوت» را می‌توانید در نشانی زیر بخوانید:
http://www.gutenberg.org/ebooks/996
)

متاسفانه زنده‌یاد محمد قاضی در ترجمه‌اش از کتاب «دن کیشوت» نام «سید حامد بادنجانی» را به اشتباه «سید حامد بن انجلی» نوشته است.

پی‌نوشت:
در زبان‌های دیگر نام بادمجان چنین است:
- ارمنی: badrijan
- آلمانی: aubergine
- دانمارکی: aubergine
- هلندی: aubergine
- پرتغالی: beringela
- باسکی: Alberjinia
- گالیکایی: Berenxena
- ترکی استانبولی: padlican (پادلیجان) و از آنجا به زبان‌های اروپای شرقی رفته است (مجاری: Padlizsán، لهستانی: podłużna، کرواسی: Patlidžan، بوسنی: Patlidžan، بلغاری: Патладжан = patladjan)