Tuesday, June 24, 2014

مارتین لوتر و خرید جهنم؟

سه‌شنبه 3/تیر/1393 - 24/جون/2014

باز هم در روزهای گذشته، مطلبی به دستم رسید که جای افسوس دارد که چرا برخی هر چه به دست‌شان برسد، بی اندکی اندیشه و جست‌وجو بی‌درنگ آن را پخش می‌کنند یا در وبلاگ خودشان می‌گذارند یا در شبکه‌های اجتماعی پخش می‌کنند. اصل مطلب چنین است:

خرید جهنم

در قرون وسطی کشیشان، بهشت را به مردم می‌فروختند و مردمان نادان هم با پرداخت پول، قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد، دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا این که فکری به سرش زد. به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:

- قیمت جهنم چه قدر است؟

کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!

مرد دانا گفت: بله جهنم.

کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه

مرد فوری مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفاً سند جهنم را هم بدهید.

کشیش روی کاغذ پاره‌ای نوشت: سند جهنم.

مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد:

- ای مردم! من تمام جهنم را خریدم و این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کسی را داخل جهنم راه نمی‌دهم.

اسم ان مرد، کشیش مارتین لوتر بود.
اگر جمله‌ی آخر نبود، می‌شد این را به عنوان لطیفه یا جوکی خواند و خندید. اما وقتی نویسنده‌ی این مطلب سعی در واقعی و تاریخی جلوه دادن آن می‌کند نشان می‌دهد که هیچ آگاهی‌ای از تاریخ دوران تاریک اروپا و زندگی و اندیشه‌ی مارتین لوتر ندارد.

واقعیت تاریخی آن است که در دین مسیحیت، «آمرزش‌نامه» (در انگلیسی: indulgence) وجود داشته و هدف از آن، سبک کردن بار گناه مُردگان به خاطر گناه‌های بزرگ بوده است. تاثیر «آمرزش‌نامه» تنها برای زمانی است که مردگان در «برزخ» (purgatory) به سر می‌برند. بنابراین «خریدن قسمتی از بهشت» ساده‌انگاری و ساده‌لوحی نویسنده‌ی این مطلب و ناآگاهی او را نشان می‌دهد.

مارتین لوتر (زاده: 10 نوامبر 1483 م. / مرگ: 18 فوریه 1546 م.)، کشیشی کاتولیکی بود که در سده‌ی شانزدهم م. / نهم ق. (همزمان با شاه اسماعیل و شاه تهماسب صفوی) در آلمان می‌زیست. وی بر این باور بود که انسان‌ها تنها به خاطر رحمت و بزرگواری خداوند و با ایمان به عیسای مسیح می‌توانند وارد بهشت شوند نه به خاطر کارهای نیک خودشان.

(
البته حافظ شیرازی، در بیت بحث‌انگیزی چنین می‌گوید:
جنّت آن است که بی خون دل آید به کنار ---------------- ورنه با سعی و عمل، باغ جنان این همه نیست!
)

اما نکته در اینجا بود که در آن زمان، پاپ برای تامین هزینه‌های ساخت کلیسای جامع پیتر مقدس (St. Peter Basilica) در شهر رُم، آمرزش‌نامه‌ها را می‌فروخت. مارتین لوتر در اعتراض به این کار، رساله‌ای نوشت که به «رساله‌ی 95 بندی» (Ninety Five Theses) مشهور شد. این رساله، بحثی یزداشناسیک (theological) بود و مخاطب اصلی آن کشیشان و پاپ و دیگران بودند. اما با جدی شدن این مخالف مارتین لوتر و نیز به دلیل‌های سیاسی و پشتیبانی فرمانروای آلمان از لوتر و مخالفت وی با چارلز، شاه اسپانیا و امپراتور روم مقدس، کار بالا گرفت و جنبش مخالفان یا به اصطلاح «پروتستان» (Protestant) شکل گرفت.

می‌بینیم که هیچ حرفی از خرید و فروش بهشت و جهنم و سند سه سکه‌ای نبوده است. بهتر است بیشتر بخوانیم و کمتر یاوه‌های دیگران را پخش کنیم.

Saturday, June 14, 2014

پسرکشی در فرهنگ ایرانی و یاوه‌های برخی «روشنفکران» ایرانی

شنبه 24/خرداد/1393 - 14/جون/2014

برخی از به اصطلاح «روشنفکران» ایرانی که دانش کافی از تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران، به ویژه شاهنامه و استوره‌های ایرانی، ندارند، سخنان بی‌پایه و یاوه‌ای درباره‌ی برخی داستان‌های شاهنامه می‌زنند و به خیال خود دنبال راه حل و ریشه‌ی برخی مشکل‌های اجتماعی امروز ایران می‌گردند. برای نمونه، سخنانی از این دست کم نیستند:

همواره پسر یا تفکر و نیروی جوان از دایره‌ی قدرت یا کنار می‌رفته یا پس زده می‌شده یا حذفش می‌کرده‌اند. حال باید پرسید چرا پیران سالخورد ایرانی هرگز نمی‌توانسته‌اند تاب جوان و اندیشه‌ی جوان را بیاورند؟ چرا عمیقاً معتقد بوده‌اند پیر آنچه در خشت خام می‌بیند، جوان در آینه نمی‌بیند؟ چرا از نواندیشی، نوآوری، تغییر و به قول امروزی‌ها به‌روزشدگی گریزان بوده‌اند؟

نمی‌خواهم این حدیث را مکرر کنم. بسیار درباره‌اش سخن نوشته و گفته شده که اندیشه‌ی غالب تفکر غرب سیر معکوس داشته و این پسر بوده که پدر را می‌کشته و داستان ادیپ شهریار از این نظر یک نمونه است.

اما با یک نظر به تاریخ ایران می‌توان سیر معکوسی را هم در کنار این جریان دید. در تاریخ ایران کم نبوده‌اند شاهان و سلاطینی که پدرکشی یا برادرکشی یا پسر کشی کرده‌اند. از همان تاریخ باستان هم نمونه می‌آوریم تا پای اعراب به میان کشیده نشود. خسرو پرویز پادشاه افسانه‌ای ساسانی، در طی یک عملیات پدرکشی است که شاه شاهان پارس [=ایران نه پارس] می‌شود.

اما پرسش اساسی اینجاست که چرا علیرغم حضور نمونه‌های مشابه تاریخی، هیچ گاه (جز در داستان ضحاک، که فردوسی بارها او را تازی‌نژاد خطاب می‌کند و تاکید بسیار دارد بر این که او از ایرانیان نیست) ما به نمونه‌ی قرصی که در آن داستان، پسری یا دختری به روال معکوس بر پدر بشورد، نمی‌بینیم؟»

حمید دباشی استاد دانشگاه کلمبیا در کتاب Iran: A Nation Interrupted (٢) تحلیل روانکاوانه‌ای از انقلاب اسلامی و دوم خرداد ارائه می‌دهد (ص. ١٩٨-١٩٩). او با اشاره به تاریخ شاهنشاهی در ایران - که در واقع همان تاریخ پدرسالاری است - به تشکیل سلسله‌ی پهلوی و دولت مدرن پدرسالار در ایران می‌پردازد که هویت ملی ایرانی را در قالب وفاداری به شاه - که عنوان پدر ملت را بر خود گذاشته بود - تعریف می‌کرد. محمدرضا پهلوی نیز همین رویه را با خودکامگی و سرکوبگری ادامه می‌دهد تا آن که در انقلاب ۵٧ مردم ایران علیه این نظام پدرسالار شورش می‌کنند. اما دباشی یادآوری می‌کند که تکیه اصلی مردم در شورش و قیام علیه آن پدر ظالم، بر وجود یک «پدربزرگ» پشتیبان (یعنی امام خمینی) بود.
به نظر من این از برداشت‌های به اصطلاح «روشنفکران» امروزی ما است که با خیال‌بافی‌های رمانتیک و برداشت‌های نوین اروپاییان از تاریخ و فرهنگ گذشته رو به رو شده‌اند و به دنبال همانند و متناظری در فرهنگ خودمان برای آن خیال‌بافی‌های اروپاییان می‌گردند و از خودشان خیال‌بافی می‌کنند.

به گمانم نخستین بار مصطفا رحیمی چنین نظری را درباره‌ی شاهنامه و فرهنگ ایران مطرح کرد. جالب آن که چون این تحلیل‌ها بر پایه‌ی داستان «اودیپ شهریار» یونانی است و پدرکشی - بی هیچ نمونه‌ی تاریخی - نشانه‌ی پیشرفت و نوآوری دانسته می‌شود، نتیجه‌ی طبیعی این تحلیل آن خواهد بود که فرهنگ ایران - به خاطر پسرکشی‌هایی که اینها در استوره‌ها دیده‌اند و به خوبی درباره‌اش پژوهش نکرده‌اند - عقب افتاده است و با نوآوری مخالف است.

حال آن که این گونه نگره‌ها (نظریه‌ها) تنها بر پایه‌ی ظاهر استوره‌ها اند و نمونه‌های تاریخی ندارند. از آنجا که در این دیدگاه رمانتیک، یونان باستان الهام‌بخش نوین‌گرایی () اروپایی دانسته می‌شود، در نتیجه همه چیز آن با دید مثبت دیده می‌شود از جمله همین پدرکشی اودیپ.
سیگموند فروید بر پایه‌ی همین داستان اودیپ، کشش جنسی خود به مادرش را توجیه می کرد! (ن.ک. «مقاله‌های فروید») حال اگر چنین رویدادی در استوره‌های ایرانی بود (یعنی همخوابگی پسر و مادر) مطمئن باشید همین «روشنفکران» شبانه روزی درباره‌ی فساد اخلاقی ایرانیان باستان سخنرانی می‌کردند. همان طور که درباره‌ی زشتی و بد بودن «ازدواج پدر و دختر» یا «پسر و مادر» در ایران باستان - به فرض درست بودن برداشت‌ها از واژه‌ی پهلوی مورد نظر و نیز به فرض رواج فراوان این رسم در میان همه‌ی ایرانیان و نه تنها شاهان و شاهزادگان - مقاله‌های فراوانی می‌نویسند و آن را یکی از نکته‌های شرم‌آور تاریخ ایران پیش از اسلام می‌دانند.

ادعای دیگری درباره‌ی فرهنگ ایران باستان و مقایسه‌ی آن با فرهنگ یونانی، موضوع چندخدایی یونانیان و تک‌خدایی ایرانیان است. یکی دیگر از همین «روشنفکران» ادعا کرده است که چندخدایی یونانیان باعث پدید آمدن «مردم‌سالاری» (دموکراسی) شد حال آن که تک‌خدایی ایرانیان باعث پدید آمدن «استبداد» شده است.

این گونه ادعاها نمونه‌های تاریخی ندارند و هیچ یک از اینان به خود زحمت نمی‌دهد که چرا در دوران هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان - که این استوره‌ها خیلی زنده‌تر بودند - ایرانیان در اوج شکوه و قدرت خود بودند و بر بخش بزرگی از جهان آن روز فرمانروایی می‌کردند، کسی این استوره‌ها را مانع نوآوری و پیشرفت و ... نمی‌دید. یا حتا در دوران پس از اسلام که ایران از اروپای دوران تاریک و قحطی زده بسیار پیشرفته‌تر بود و کتابخانه‌های عمومی آن ده‌ها هزار جلد کتاب داشتند (در حالی که کتابخانه‌های اروپا تنها چند صد کتاب داشتند آن هم درباره‌ی کلیسا و مذهب مسیحی) و حتا در دوران صفویان که ایران کمابیش همتراز اروپا بود، هیچ کس این استوره‌ها و فرهنگ «پسرکش» را مانع پیشرفت و نوآوری و ... نمی‌دانست.

اما در دوران معاصر ناگهان این «روشنفکران» بیسواد و بی خبر و ناآگاه از تاریخ و فرهنگ ایران به این نکته ی شگرف و کشف نشده پی بردند و مشکل «خودشان» (و نه مشکل ایران) را حل کردند و با خیال راحت نشستند و قهوه شان را خوردند و سیگارشان را دود کردند.

جالب آن که از این تاریخ و فرهنگ و دین «درخشان» یونان باستان چیزی به خود یونانیان نماسیده است. یونانیان از نخستین ملت‌هایی بودند که به دین مسیحیت گرویدند و همه‌ی پیشینه‌ی «درخشان» خود را (البته به خیال اینان و شیفتگان اروپایی) فراموش کردند و تنها در دوران نوزایش یا رُنسانس اروپایی است که توجه مردم غرب اروپا به یونان باستان متوجه می‌شود و بازی‌های المپیک زنده می‌شوند و استوره‌های یونانی بازخوانی می‌شوند و ... اما در این دوران در خود یونان خبری نبود و یونانیان تا آغاز سده‌ی بیستم م. زیر فرمان ترکان عثمانی بودند و در سده‌ی بیستم هم دهه‌ها زیر فرمان دیکتاتوری سرهنگان بودند و از «مردم‌سالاری» در آن کشور خبری نبود. هنوز هم یونانیان جزو مسیحیان متعصب اند. به قول معروف از این نمد به سر خودشان کلاهی نرسیده است.

به نظر من، این «تحلیل»های آبکی و بی‌پایه و حتا یاوه، حرف کسانی است که زحمت پژوهش در تاریخ و کار با داده‌های واقعی را به خود هموار نمی‌کنند. این روزها هم ساده‌ترین کار، کوبیدن تاریخ و فرهنگ ایران است. فرقی هم نمی‌کند، چه ایران پیش از اسلام باشد چه ایران پس از اسلام
اگر هم کسی بخواهد از ایران دفاع کند به او برچسب تعصب و ناسیونالیسم و ... می‌زنند. اما کوبیدن ایران و حرف مفت زدن نشانه‌ی «روشنفکری» و «مد روز بودن» و «آپ تو دیت» بودن است

Monday, June 09, 2014

واژه‌شناسی: جهنم و دوزخ

دوشنبه 19/خرداد/1393 – 9/جون/2014

در زبان پارسی، برای واژه‌ی عربی «جهنم» برابر «دوزخ» به کار می‌رود اما از نظر باوری و اعتقادی این دو واژه بسیار متفاوت اند. از این رو نخست به ریشه‌شناسی آن دو می‌پردازم و بعد به برخی باورهای مربوط به آنها اشاره می‌کنم.

در فرهنگ دهخدا، درآیه‌ی جهنم چنین است:

جهنم: ... صاحب کلیات گوید: عجمی و گویند فارسی و گویند عبرانی است و اصل آن کَهَنّام است (اقرب الموارد). .. از عبری جهینون (gehinnon)
به نوشته‌ی فرهنگ ریشه‌شناسی، واژه‌ی «جهنم» از «گ-هینّوم» (Ge Hinnom) در عبری آمده است که خود در اصل Ge Ben-Hinnom بوده است به معنای «دره‌ی پسران هینوم». در کتاب «ارمیای نبی» (Jeremiah) پنج بار از این دره نام برده شده و گفته شده که این دره در دوران باستان در جنوب غربی شهر اورشلیم قرار داشته است و عبرانیان در این دره نخستین پسر یا دختر خود را برای خدایی به نام «مُلُخ» (Moloch) قربانی می‌کردند. نام این خدا نیز گویا گونه‌ی دیگری از «مِلِخ» عبری یا همان «مَلِک» عربی به معنای «شاه» باشد. به نوشته‌ی «فرهنگ کتاب مقدس» (Dr. William Smith, "Smith's Bible Dictionary", 1901) درآیه‌ی Hinnom، نام این دره نخستین بار در کتاب «یشوعا» (Joshua) در توصیف مرزهای شهر اورشلیم به کار رفته است. سلیمان پادشاه یهود هم برای «مُلُخ» معبدی ساخت.

اما در دوره‌های بعدی زندگی عبرانیان، این دره و رسم قربانی فرزندان در آن نکوهش شد و بار معنای منفی یافت. (این تغییر باور و نکوهش قربانی فرزند نخست برای خدایان، در داستان ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل و پدید آمدند گوسپند بازنموده شده است.)

در دوران زندگی عیسای مسیح، دره‌ی گهنّوم به زباله‌دان و چالاب (cesspool) و مرکز دفع آلودگی‌های شهر تبدیل شده بود و هر از گاهی برای پاکیزه کردن آن، در آن آتش بزرگی بر پا می‌کردند. در موعظه‌های عیسای مسیح چند بار اشاره شده است که گناهکاران در «جهنم» عذاب خواهند شد. (متا فصل 5 بند 29، فصل 10 بند 28، فصل 23 بند 15، مرقس فصل 9 بند 43، لوقا فصل 12 بند 5).

این نام در زبان یونانی به صورت γέεννα (به خط لاتین: Ge'enna) درآمد و از آنجا به صورت Gehenna به زبان لاتین از لاتین به زبان انگلیسی و دیگر زبان‌های اروپایی وارد شد. (تاریخ ورود این واژه به زبان انگلیسی دهه‌ی 1620 م. / 1000 خ.) بوده است.

در زبان انگلیسی جهنم را Hell می‌گویند که واژه‌ای ژرمنیک است و به معنای «جهان زیرین» (در اصل به معنای «جای پنهان» و با cell و «کلید» همریشه است). در زبان ایتالیایی جهنم را inferno می‌گویند به معنای «جهان زیرین» که با infra به معنای «زیر» همریشه است. این واژه در زبان فرانسه به صورت enfer و در زبان اسپانیایی به صورت infierno درآمده است و هر سه از infernalis در لاتین به معنای «مربوط به زیر، جهان زیرین» آمده‌اند.

در درآیه‌ی «جهنم» برابر پارسی آن عبارت اند از: مَرزَغان، مَرزَغَن، مَرغَزَن و گفته شده که شکل درست آنها «مَرزَغَن» است. اما درآیه‌های «مرزغن» و «مرغزن» به معنای گورستان آمده است.
مَرغَزَن: گورستان:

هر که را راهبر زغن باشد ------------------- گذر او به مرغزن باشد (رودکی )

مَرزَغَن: گورستان

هر که را راهبر زغن باشد ----- منزل او به مرزغن باشد (عنصری - لغت فرس اسدی).
ریشه‌شناسی این واژه را نیافته‌ام. اما گویا برابر پارسی درست‌تر برای «جهنم» واژه‌ی «دَمَندان» باشد:
دَمَندان:

درخت بارور در کشتمندان ----------------- چو بنشانند رستند از دمندان (زراتشت بهرام (از آنندراج).

هر آن کو کند جرم مجرم درسته ------------- کند فضل حق از دمندانْش رسته (رضی الدین لالای قزوینی)

گردد اَز خشم تو چو زهر طبرزد ---------------- گردد اَز لطف تو چو آب دمندان (شهاب (از آنندراج).
دَمَندان از ریشه‌ی «دَم» به معنای «گرما» است.

اما دوزخ در پارسی نو از dosh-axv در پارسی میانه (پهلوی) آمده که در اوستای نو duzi-an(g)ahu و در اوستای کهن daozh-ahva بوده است به معنای «جهان بد/زشت» و در پازند به صورت dozhax نوشته شده است.

جهنم در باور یهودیان و مسیحیان و مسلمانان
همان گونه که در بالا گفتم، جهنم بیشتر با آتش و سوختن و گرمای شدید همراه است. در باور بیشتر یهودیان، گناهکاران تنها مدتی کوتاه (12 ماه) در آتش جهنم می‌سوزند، هرچند گروه کوچکی از آنان باور دارند که جهنم جاوید است. در باور مسیحیان نیز جهنم دوران جاوید است. در باور مسلمانان هم برخی گناهکاران پس از گذراندن مدتی در جهنم، پاکیزه می‌شوند و به بهشت می‌روند و برخی هم جاودانه در جهنم اند (فیها خالدون = در آن جاودانه اند). جهنم در اسلام هفت طبقه دارد:
جهنم: جهنم به عقیده‌ی همه‌ی ادیان، جایی در جهان دیگر که بزهکاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند. (یادداشت مؤلف).

نام درکات سبعه‌ی آن چنین است:
1- جهنم، جای اهل کبایر که بی توبه مرده اند.
2- لظی، جای ستاره پرستان
3- حطمة، جای بت پرستان
4- سعیر؛ مکان ابلیس و متتابعان او
5- سقر، جای ترسایان
6- جحیم، محل مشرکان
7- هاویه، منزل منافقان و زندیقان و کفار
اما به نوشته‌ی فرهنگ دهخدا، در باور ایرانیان باستان و زرتشتیان
جایی است در جهان دیگر که در آنجا گناهکاران جزای کارهای بد خود بینند، و آن محلی است سخت عمیق همچون چاهی بسیار تاریک و سرد دارای دمه و متعفن و جانوران موذی که کوچکترین آنها به بلندی کوه است به تنبیه روان بدکاران مشغولند. (از دایرة المعارف فارسی).

در آیین زردشت برای دوزخ سه طبقه قائل شده‌اند:

روان گناهکار پس از رسیدن به سر پل چِنوَت (chinavat = همان پل صراط)در گام اول به دُژمَت (duzimata = اندیشه‌ی زشت) در گام دوم به دُژوخت (duziuxta = گفتار بد) و در گام سوم به دُژورشت (duzivarsta = کردار بد) داخل شود، سپس از این مهالک گذشته به فضای تیرگی بی پایان درآید و در آنجاست دوژنگه (duziangaha)؛ یعنی جهان زشت که در فارسی «دوزخ» شده است. (از یشتها، پورداود، ج 2 ص 170)
می‌بینیم که «جهنم» جایی است پر از آتش و داغ، حال آن که دوزخ جایی است سرد و تاریک و ژرف. و این اختلاف شاید به محیط‌های زندگی قوم‌های سامی و قوم‌های ایرانی/آریایی برگردد که گروهی در جاهای بسیار داغ بودند و گروه دیگر در جاهای بسیار سرد. از این رو عذاب آنها در جهان دیگر هم یادآوری از گذشته‌ی آنان. همان گونه که توصیف بهشت در قرآن هم متناسب است با سختی‌های زندگی مردم عربستان (جایی خنک و پرآب و پردرخت و ...)

در همین زمینه، به باور این هر سه دین، مردگان پس از مرگ وارد جهانی میانی می‌شوند که در زبان عربی و اصطلاح اسلامی بدان «عالم برزخ» می‌گویند و در باور زرتشتی و در زبان پارسی میانه بدان «همیستگان» (hamestagan) می‌گویند. در زبان انگلیسی بدان purgatory می‌گویند که از ریشه‌ی purgare لاتین (در انگلیسی: purge) به معنای «پاکسازی» است.

Wednesday, June 04, 2014

جورجی زیدان و ابن مقفع

چهارشنبه ١۴/خرداد/١٣٩٣ - ۴/جون/٢٠١۴

امروز به نوشتاری از آقای رضا مهریزی در روزنامه‌ی شرق (سال ۵، شماره ١١٢۴، سه‌شنبه ٩ آذر ١٣٨٩ ص ١٢) خواندم با عنوان «یونان‌زدگی، عرب‌زدگی، غرب‌زدگی». نوشتاری جالبی بود اما در آن به چند شخصیت بزرگ ایرانی کم‌لطفی شده بود از جمله به عبدالله ابن مقفع (که پیشتر درباره‌اش نوشته‌ام). در این نوشتار چنین آمده است:

از مصادیق عربزدگی در این دوره كم نیستند. مثلا جرجی زیدان در كتاب معروف خود «تاریخ تمدن اسلامی» از عربزدگی پاره‌ای از ایرانیان سخن به میان آورده:

مثلا عبدالله ابن مقفع كه از بزرگ‌زادگان ایران بود هنگامی در بصره با دسته‌ای از بزرگان ایران صحبت می‌داشت. عده‌ای از اشراف عرب نیز آنجا بودند. ابن مقفع سخنگوی مجلس بود و هر كس از او چیزی می‌پرسید.

از آن جمله كسی پرسید خردمندترین مردم روی زمین كدام مردمند؟
و چون فکر می‌کردند ابن‌مقفع ایرانیان را خردمندتر می‌داند خودشان گفتند: ایرانیان از همه خردمندترند.
ولی ابن‌مقفع گفت: هرگز!
گفتند: رومیان.
گفت: هرگز، هرگز!
همین طور هر ملتی را که نام بردند ابن‌مقفع آن را رد کرد. بالاخره خسته شدند و از خودش خواستند که عقیده‌اش را بگوید.

ابن‌مقفع گفت: راستش را بخواهید عرب‌ها خردمندترین مردم روی زمین هستند و گرچه من افتخار عرب بودن را ندارم ولی این افتخار را دارم كه آنان را به خوبی می‌شناسم. ایرانیان اگرچه مملكت بزرگی داشتند اما نتیجه‌ی فكر و عقل آنان چندان نبود، ولی خردمندی عرب بی‌مانند و بی‌سابقه است.

جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلامی، ترجمه علی جواهر کلام، تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، جلد چهارم، ۱۳۴۵، ص ۶۹۷
با توجه به شناختی که از ابن‌مقفع داشتم و سرانجام دردناک وی (در آتش سوختن به جرم «زندیق» بودن پس از خدمت‌های فراوانش) و نیز با توجه به پیشینه‌ی جورجی زیدان و تعصب عربی وی و نگاه نه چندان مثبت وی به ایرانیان، به این گفته شک کردم.از این رو به دنبال خاستگاه یا منبع این سخن جرجی زیدان گشتم.

جالب این که مترجم گرامی، آقای علی جواهرکلام در همان صفحه در پانوشت چنین افزوده است:
اگر این گفته‌ی جرجی زیدان (مدرکش را ذکر نکرده است) درست باشد، باید عرب‌های ناجوانمرد را نفرین کرد که دوستی مانند ابن‌مقفع را در آتش سوزاندند (مترجم).
یعنی مترجم کتاب هم به گفته‌ی زیدان شک کرده و زیدان نیز هیچ مدرکی را برای این حکایت به دست نداده است. کاش آقای رضا مهریزی در نوشتار خود به این پانوشت هم اشاره می‌کرد.

به دنبال کتاب عربی جُرجی زیدان هم گشتم و در آن دیدم که هیچ نشانی از خاستگاه برای این حکایت ابن‌مقفع نیامده است. این هم متن عربی کتاب جورجی زیدان:
(جلد چهارم کتاب عربی، صفحه ۶۹)

فان عبدالله ابن المقفع المنشی الشهیر - و کان عریقا فی النسب الفارسی - ضمه مجلس فی بیت بعض کبراء الفرس بالبصرة، و فیه جماعة من اشراف العرب، فتصدی هو الکلام فسأل بعض الحضور: «ای الامم اعقل؟»
فظنوه یرید امته فقالوا: «فارس».
فقال: کلا .. لانهم و ان ملکوا الارض و ضمت دولتهم الخلق لکنهم لم یستبطوا شیئا بعقولهم».
فقالوا «الروم».
فقال: «لا».
حتی سئموا. فقالوا: «قل انت».
قال: «العرب. و اذا فاتنی حظی من النسبة الیهم، فلایفوتنی حظی من معرفتهم. ان العرب حکمت علی غیر مثال مثل لها و لا آثار أثرت علیها.

اصحاب ابل و غنم و سکان شعر و أدم. یجود أحدهم بقوته و یتفضل بمجهوده، و یشارک میسوره و معسوره، و یصف الشیء بعقله فیکون قدوة، و یفعله فیصیر حجة، و یحسن ماشاء فیحسن، و یقبح ما شاء فیقبح، ادبتهم انفسهم و رفعتهم هممهم، و أعلتهم قلوبهم و ألسنتهم، فلم یزل حباءالله فیهم و حباؤهم فی انفسهم، حتی رفع لهم الفخر و بلغ بهم أشرف الذکر، و ختم لهم بملکهم الدنیا علی الدهر، و افتتح دینه و خلافته بهم الی الحشر علی الخیر فیهم و لهم»

ترجمه‌ی بند پایانی:
مردمی که با شتر و گوسفند در میان چادرهای پشمی و پوستی می‌زیستند، خوراک خود را به دیگران می‌دادند و دسترنج خویش را به سایرین می‌بخشودند، در دارایی و ناداری یار و مساعد مردم بودند، هرچه را که با خرد و فکر خویش می‌ستودند همان سرمشق می‌شد و هر کاری انجام می‌دادند برای دیگران دستور می‌گشت. آنچه را نیک می‌داشتند نیک می‌شد و آنچه را بد می‌داشتند بد می‌شد. خودشان خودشان را تربیت کردند. همه آنان آنها را بلند کرد. دل و زبان آنان موجب پیشرفت آنها شد. خداوند به آنان متوجه بود و خودشان مراقب خودشان بودند تا آنکه نامشان برتر شد. آوازه‌ی شهرتشان عالمگیر گشت و دین خداوند از میان آنان درآمد و تا پایان روزگار بزرگواری و فرمانروایی در آنان استوار ماند. نیکی در آنان و برای آنان جاویدان است.