Saturday, August 30, 2008

دکتر بهرام فره‌وشی

شنبه ۹/شهریور/۱۳۸۷ - ۳۰/آگوست/۲۰۰۸

خواننده‌ای خواسته بود درباره‌ی زنده‌یاد استاد دکتر بهرام فره‌وشی آگاهی بیشتری فراهم کنم. این هم آگاهی بیشتر:

شادروان دکتر بهرام فره‌وشی به سال ۱۳۰۴ خورشیدی/۱۹۲۵ م در تهران دیده به جهان گشود. پدرش محمدعلی فره‌وشی (مترجم همایون) از نخستین بنیانگذاران مدرسه در ایران بود. بهرام به خاطر شغل پدرش دوران کودکی و دوره‌های دبستان و دبیرستان را در شهرهای گوناگون ایران سپری کرد.

وی پس از گرفتن کارشناسی (لیسانس) در رشته زبان‌های خارجی (فرانسه) و آموزش و پرورش از دانش‌سرای عالی تهران، وارد کلاس‌های درسی استاد ابراهیم پورداوود در رشته‌ی ادبیات پارسی شد. فره‌وشی در پیشگفتار کتاب «گات‌ها» نوشته‌ی استاد پورداوود می‌نویسد: «من از کودکی با نوشته‌های پورداوود آشنا بودم و همواره در دل داشتم که استاد بزرگوار را ببینم. او تنها در دوره‌ی دکتری ادبیات فارسی چند ساعتی درس داشت و برای رسیدن به درس‌های او، دوره‌ی ادبیات فارسی را به پایان بردم و سرانجام در دوره‌ی دکتری به گنجینه‌ی بزرگ ایران باستان دست یافتم». فره‌وشی برای چاپ کتاب‌های پورداوود چاپخانه‌ی «آتشکده» را بنیاد نهاد و چند جلد از کتاب‌های استاد پوداوود را منتشر كرد. وی سال‌ها پس از آن، زمانی که رئیس انتشارات دانشگاه تهران بود، بار دیگر آثار استاد پورداوود را با ویرایشی تازه به چاپ رساند.

دکتر فره‌وشی به سال ۱۳۳۵ خ/۱۹۵۶ م از مدرسه‌ی پژوهش‌های عالی دانشگاه پاریس و کالج فرانسه (College de France) پس از پنج سال پژوهش در رشته‌ی زبان‌های ایرانی، پهلوی ساسانی، پهلوی اشكانی، زبان‌شناسی مقایسه‌ای هندواروپایی و دستور زبان‌های گوتیك و ارمنی، موفق شد دکتری تمدن، زبان‌ها و دین‌های ایرانی را دریافت کرد. وی سپس در دانشگاه برن در سوییس با استادان و ایران‌شناسان بزرگی همچون امیل بنونیست به پژوهش در لهجه‌های ایرانی پرداخت.

دکتر فره‌وشی سپس به ایران بازگشت و از سال ۱۳۴۱ خ/۱۹۶۲ م به آموزش در دانشگاه تهران مشغول شد و مدت بیست سال زبان‌های اوستایی، پارسی باستان، پارسی میانه (پهلوی)، اسطوره‌های ایرانی، خط‌های باستانی، لهجه‌شناسی ایرانی و تمدن و فرهنگ ایران را آموزش داد. بیشتر کارهای او درباره‌ی فرهنگ و تاریخ ایران باستان است. اندکی پس از انقلاب از ایران خارج و در امریکا ساکن شد. شادروان بهرام فره‌وشی در ۸ خرداد ۱۳۷۱ خ / می ۱۹۹۲ م در ۶۶ سالگی در شهر سن خوزه در کالیفرنیای امریکا زندگی را بدرود گفت.

برخی از کارهای ایشان عبارت‌اند از:
۱) کارنامه اردشیر بابکان: با متن پهلوی، آوانویسی، ترجمه به پارسی نو و واژه‌نامه
۲)‌ فرهنگ زبان پهلوی به فارسی
۳) فرهنگ فارسی به پهلوی
۴) برگردان کتاب ششم دینکرد به پارسی نو
۵) برگردان «هنر ایران در دوره‌ی پارتی و ساسانی» نوشته‌ی پروفسور رومن گیرشمن
۶) علت‌های شکست ساسانیان (به فرانسه)
۷) ایران‌ویج (مجموعه مقاله)
۸) جهان فروری (مجموعه مقاله)

خاستگاه:
- خبرگزاری زرتشتیان ایران
- کتاب‌فروشی برخط آدینه
- بنیاد ایران‌شناسی

Thursday, August 28, 2008

قبول عامه

پنج‌شنبه ۷/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۸/آگوست/۲۰۰۸

فرزانه‌ی ایرانی «اوحدالدین علی پور محمد خاورانی» مشهور به انوری ابیوردی شاعر و فلسفه‌دان سده‌ی ششم خ/دوازدهم م در قطعه‌ای می‌گوید:
انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر -------------- راه حکمت رو! قبول عامه گو هرگز مباش!

(البته برای سخنوری و شاعری قبول عامه شرط مهمی است و به همین خاطر است که می‌بینیم انوری چندان برای عامه‌ی پارسی‌زبانان شناخته نیست. هر چند در این شعر انوری خود را نه شاعر که حکیم و فیلسوف می‌داند و به پیروی بوعلی سینا بیشتر افتخار می‌کند تا فردوسی:
در کمال «بوعلی» نقصان فردوسی نگر ------------ هر کجا آمد «شفا»، شهنامه گو هرگز مباش!)

این را گفتم تا اشاره کنم در زبان علم و دانش، قبول عامه شرط نیست. زیرا دانش به خاطر طبیعت خود زمینه‌ای تخصصی و کارشناسی است. البته گسترش دانش بین مردم و عامه بسیار لازم و نشانه‌ی پیشرفت جامعه است و دانشوران نباید خود را از مردم جدا بدانند. اما باید در نظر داشت که در زمینه‌ی دانش، مردم باید دنباله‌رو دانشمندان و دانشوران و دانشکاران باشند نه برعکس. یکی از مهم‌ترین جنبه‌های دانش همان زبان فنی و علمی است. دانشکاران نمی‌توانند به بهانه‌ی این که مردم عادی واژه‌ای یا نوشته‌ای را نمی‌فهمند از آن استفاده نکنند. هر زمینه‌ی دانشی پر است از مفهوم‌هایی که برای مردم عادی شناخته نیست و هر مفهوم نیز با واژه‌ای یا اصطلاحی بیان می‌شود. بنابراین نباید انتظار داشت که هر واژه یا اصطلاح علمی برای مردم شناخته شده باشد. آیا کسی پایان‌نامه (تز) دکتری خود - برای مثال در مهندسی برق - را چنان می‌نویسد که برای سبزی‌فروش محله فهمیدنی باشد؟ اگر چنین باشد باید به تخصصی و نو بودن موضوع آن پایان‌نامه شک کرد! (البته به شرط این که سبزی فروش مزبور دکتر برقی نباشد که به خاطر وضعیت سیاسی/اقتصادی بدین کار روی آورده باشد!)

در زبان‌های اروپایی این نکته پذیرفته شده است که اگر کسی متنی در زمینه‌ای علمی می‌خواند باید انتظار داشته باشد که واژه‌ها و اصطلاح‌های تازه ببیند یا واژه‌های آشنا در مفهوم‌ها و کاربردهای تازه به کار رفته باشند. اما در زبان پارسی همه انتظار دارند که وقتی مطلبی علمی یا فنی می‌خوانند تمام واژه‌ها و معناها برایشان آشنا باشند. نمی‌خواهند برای درک مطلبی علمی زحمت زبانی بکشند. به قول داریوش آشوری انتظار دارند زبان «راحت الحلقوم» باشد! نه تنها مردم عادی، حتا کارشناسان نیز چنین اند. یعنی در برابر واژه‌سازی برای مفهوم‌های تازه مقاومت می‌کنند و یا می‌گویند باید واژه آشنا باشد. آخر وقتی مفهوم تازه است و برای کارشناسان، چه رسد به مردم عادی، آشنا نیست چرا باید واژه‌اش آشنا باشد؟

بسیاری از کسانی که این شرط را می‌گذارند یا مطرح می‌کنند، گمان می‌کنند که اصطلاح‌های علمی انگلیسی برای تمام انگلیسی‌زبانان و مردم عادی آن کشورها فهمیدنی است. اما چنین نیست. گروهی از اینان در محیط انگلیسی‌زبان (یا فرانسه‌زبان) در خارج از ایران زندگی نکرده‌اند و اگر هم زندگی کرده‌اند بدین موضوع توجه نکرده‌اند. گروهی نیز مانند برخی از استادان ما در دانشگاه صنعتی شریف با این که در امریکا و فرانسه درس خوانده بودند این مطلب را درک نکرده بودند. برای نمونه، دوستی در پیش‌نویس پایان‌نامه‌اش نوشته بود «ماشین‌بسته» و «ماشین‌نابسته» (برابر machine-dependent و machine-independent). استادی زیر آن خط کشیده بود که اینها پارسی نیست! باید بنویسید «وابسته به ماشین» و «مستقل از ماشین/غیروابسته به ماشین» یعنی ترکیب وارون (مقلوب) را نمی‌شناخت. یا استاد دیگری در زمینه‌ی شبکه‌های پتری (Petri nets) به جمله‌ی «تراگذار شلیک می‌شود» (transition fires) ایراد می‌گرفت که اگر شما این جمله را برای هر پارسی‌زبانی بخوانید به شما نگاه می‌کند. گفتیم یکی این که شبکه‌ی پتری چیزی نیست که هر پارسی زبانی آن را بشناسد. این موضوعی تخصصی است. دوم این که خود جمله‌ی انگلیسی نیز دست کمی از این ندارد. شما که در محیط انگلیسی‌زبان بوده‌اید چرا چنین گمان می‌کنید؟

پس سخن من با نویسندگان فنی و کسانی که در کار واژه‌سازی هستند این است که مردم باید از شما پیروی کنند و واژه‌های تازه یاد بگیرند نه این که شما منتظر باشید یا هراس داشته باشید که مردم این را قبول نمی‌کنند. دانشوران باید به مردم آموزش بدهند. دنیای نوین (مدرن) دنیای علم است نه دنیای عام! پذیرش مردم نباید شرط اصلی و نخست واژه‌سازی باشد. مردم ما باید بیاموزند و بفهمند که هزاران مفهوم تازه در دنیا وجود دارد که آنان نمی‌دانند و باید برای بیان این مفهوم‌ها واژه‌های تازه بیاموزند و به کار گیرند. نباید انتظار داشته باشند که با ۳-۴ هزار واژه‌ی روزمره تمام علم و دانش جهان نوین را درک و بیان کرد. تنبلی بس است! متاسفانه بسیاری از همین کسانی که در برابر واژه‌های نوساز پارسی واکنش منفی نشان می‌دهند در کاربرد واژه‌های انگلیسی و فرانسوی - حتا در گفتگوی روزمره و به جای واژه‌های عادی زبان مانند اعصاب و حوصله و ... - هیچ تردیدی نمی‌کنند و آن را نشانه‌ی شخصیت و سواد می‌دانند.

خواننده‌ای گفته بود چرا می‌گویی مردم «باید» عادت کنند و قبول کنند؟ می‌گویم برای این که مردم در زمینه‌های علمی صاحب‌نظر نیستند. مردم باید در زمینه‌ی دانش پیرو کارشناسان باشند چون کار تخصصی است. شما در زبان انگلیسی نمی‌بینید که پژوهشگری در بند آن باشد که اگر من این واژه را بسازم مردم آن را قبول نمی‌کنند یا نمی‌فهمند. یا این که مردم بگویند این واژه سخت است یا آشنا نیست. آنان پذیرفته‌اند و مردم ما نیز باید بپذیرند که در زمینه‌ی علمی مجبورند واژه‌ی علمی و ناآشنا ببینند و یاد بگیرند. اگر «کارشناس» دیگری - و نه مردم عادی - آن واژه را نپسندید برای خودش واژه‌ی جدیدی می‌سازد. البته برای درک مردم عادی توضیح یا عبارت انگلیسی معادلی نیز می‌گویند اما در زبان فنی همان واژه‌ی اصلی را به کار می‌برند.

ما باید برای زبان پارسی زبان علمی و دستگاه واژه‌سازی فنی بسازیم و کارشناسان و دانشوران ما (در زمان آموزش دانشگاهی) با این دستگاه آشنا شوند تا اگر روزی خواستند در زمینه‌ی کاری خود واژه‌سازی کنند توان علمی و زبانی داشته باشند. یعنی همان کاری که در زبان انگلیسی می‌شود.

با کمی تغییر در شعر انوری، می‌گویم: راه دانش رو، قبول عامه گو «چندان» مباش!

Wednesday, August 27, 2008

معرفی دو تارنمای ارزشمند

چهارشنبه ۶/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۷/آگوست/۲۰۰۸

پروفسور پی‌یر بریان (Pierre Briant) استاد «تاریخ و تمدن هخامنشیان و امپراتوری اسکندر» در کالج فرانسه (College de France) است. ایشان دو تارنمای مهم چندرسانه‌ای به زبان‌های انگلیسی و فرانسه ساخته که اطلاعات فراوان و گران‌بهایی درباره‌ی هخامنشیان در آن دو گنجانده شده است.
برای آگاهی بیشتر درباره‌ی پروفسور بریان می‌توانید به صفحه‌ی رسمی وی در کالج فرانسه و نیز به معرفی وی در ویکی‌پدیا نگاه کنید.

۱) تارنمای «شبکه‌ی هخامنشی» (Achemenet) به نشانی http://www.achemenet.com
این پایگاه کار پیشین پروفسور بریان است و شامل اطلاعات درباره‌ی هخامنشیان است.

۲) تارنمای «موزه‌ی مجازی هخامنشیان» (MAVI) به نشانی http://www.museum-achemenet.college-de-france.fr
اين تارنما تازه‌تر است و مجموعه‌ای از ۸۰۰۰ شی را در ۸۷۰۰ تصویر به همراه ۳۲ هزار یادداشت (با حجم کلی ۱۰ گیگابایت) از ۷۵ هزار میدان کاوش در اختیار مردم و دانشمندان قرار می‌دهد. در این مجموعه می‌توان اشيا، مُهر، سكه، كاخ و ... متعلق به دوران هخامنشیان (سال‌های ۵۶۰ تا ۳۳۰ پیش از میلاد) را مشاهده کرد که گستره‌ای از دره‌ی ايندوس (شمال هند) تا دریای مدیترانه را می‌پوشاند. اين آثار از موزه‌هایی چون لوور پاریس، موزه‌ی بریتانیایی (British Museum) لندن، موزه‌ی باستان‌شناسی مونیخ، موزه قاهره، موزه‌ی باستان‌شناسی آدانا در ترکیه، و ... به دست آمده‌اند. همان طور که گفتم تمام این یافته‌ها به صورت عکس‌هایی به همراه شرح تاریخی و باستان‌شناختی به زبان انگلیسی یا فرانسه در دسترس هستند.

برای آگاهی بیشتر درباره‌ی گنجیده‌های این موزه نگاه کنید به این پرونده در قالب پی.دی.اف (حجم ۱.۳ مگابایت)

Tuesday, August 26, 2008

دکتر باطنی در صدای امریکا

سه‌شنبه ۵/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۶/آگوست/۲۰۰۸

دکتر محمدرضا باطنی روز یک‌شنبه ۴/شهریور/۱۳۸۷ برابر ۲۴/آگوست/۲۰۰۸ در برنامه‌ی «دو روز اول» صدای امریکا حضور یافت و درباره‌ی نظرهایش در زمینه‌ی زبان و خط پارسی صحبت کرد.

نخست بگویم که من به ایشان و کارهایشان در زمینه‌ی زبان‌شناسی احترام کامل می‌گذارم و از تلاش‌شان در «فرهنگ دوزبانه‌ی انگلیسی-فارسی سخن» سپاسگزارم. ایشان به عنوان کارشناس حق دارد نظر خودش را داشته باشد و آن را بیان کند اما در این گفتگو چند نکته نظر مرا جلب کرد:

۱) ایشان گفتند دلیل رد شدن واژه‌ی «چرخ‌بال» یا «بال‌گرد/بال‌گردان» این بود که این واژه مال تاجیکان است. به نظر من این گفته کوچک‌شماری تاجیکان را در خود دارد. افزون بر آن، به نظر من در این زمینه باید دلیل زبانی ارائه کرد نه دلیل جغرافیایی. آیا همه واژه‌ها باید در تهران ساخته و استفاده شوند تا درست باشند؟ ضمن این که واژه‌ی بال‌گرد یا بال‌گردان در ارتش ایران نیز فراوان به کار می‌رود. هم چنین «بال‌ثابت» که به هواپیماهای معمولی گفته می‌شود.

۲) ایشان از یک سو می‌گوید «فضلا» مخالف ساخت فعل قیاسی هستند و آنان را سرزنش می‌کند. اما بعد خودش در نقش همان «فضلا» ظاهر می‌شود و می‌گوید کاربرد واژه‌های زبان‌های باستانی مانند پارسی میانه و پارسی کهن و اوستایی «نبش قبر» است. آیا ایشان نمی‌دانند که تمام زبان‌های اروپایی که اکنون به عنوان زبان‌های علمی به کار می‌روند برای بالندگی خود به قول ایشان «نبش قبر» کرده‌اند و از زبان‌های مرده‌ی یونانی باستان و لاتین استفاده می‌کنند. آن هم نه نبش قبر یک مرده بلکه نبش قبر دسته‌جمعی! ایشان می‌گوید برای واژه‌سازی باید همین واژه‌های معمولی را به کار برد. باید پرسید برای نمونه همین واژه‌ی سرنام در انگلیسی یعنی acronym؟ آیا پیشوندacro در کوچه‌های شرق لندن رایج است یا در محله‌ی هارلم نیویورک؟ یا از زبان‌های مرده‌ی اروپایی گرفته شده؟ این دید منفی نسبت به واژه‌سازی علمی برازنده نیست و مانع پیشرفت است.

۳) در توضیح همین «نبش قبر» به «ترابری» اشاره کردند و گفتند این واژه به درد نمی‌خورد و مردم آن را نپذیرفته‌اند. زیرا از پیشوند مرده‌ی «ترا» و فعل «بردن» استفاده شده است. ایشان حمل و نقل را ترجیح می‌دهد. نمی‌دانم چه طور می‌شود در حرف از ساخت فعل قیاسی پشتیبانی کرد اما در عمل آن را مسخره کرد؟ پیشوند به قول ایشان مرده‌ی «ترا» در علوم بسیار کاربرد دارد. برای نمونه در ریاضیات «رابطه‌ی تراگذاری» (transitive relation)، «ماتریس ترانهاده» (transposed matrix)، «تراگسیل» (transmission)، ترادیسنده (transformer) و ... را داریم. یا به «بَس‌پار» (برابر پلیمر در شیمی) اشاره کردند و گفتند این واژه به درد نمی‌خورد. زیرا من ابتدا گمان کردم از فعل سپردن است. بعد فهمیدم یعنی پلیمر. می‌شود پرسید آیا بار اول که «اَبَرقدرت» را دیدید فکر نکردید «اَبر ِ قدرت» است؟ زیرا این واژه نیز از پیشوند مرده‌ی «اَبَر» استفاده می‌کند.

۴) نکته‌ای که ایشان یا نمی‌دانند یا فراموش می‌کنند این است که در زبان علمی و فنی نمی‌توان تنها بر اساس زبان رسمی و اداری و بدون یاری از زبان‌های باستانی واژه‌سازی کرد. زبان پارسی از آنجا که زبانی هندواروپایی است می‌تواند از الگوی زبان‌های اروپایی پیروی کند و دستگاه واژه‌سازی علمی خود را توانمند کند. جالب آن که وقتی مجری از وی پرسید: وقتی شما در ترجمه از انگلیسی به پارسی واژه‌ای را ببینید که برابر پارسی ندارد چه می‌کنید؟ دکتر باطنی گفت: من سعی می‌کنم روح مطلب را بیان کنم و چندان به ترجمه‌ی واژه به واژه معتقد نیستم.
در ترجمه‌ی علمی و فنی نمی‌توان تنها به بیان روح مطلب بسنده کرد. باید واژه‌سازی کرد. فلسفه‌ی «بیان روح مطلب» در ترجمه‌ی علمی و فنی منجر شده است به درازنویسی و خودداری از واژه‌سازی. انگار اگر واژه‌ی گوش را در پارسی نداشتیم برای بیان روح مطلب بگوییم «عضوی چسبیده به سر برای شنیدن». این همان کاری است که در گذشته شده است. برای نمونه به جای ساختن معادل برای pediatrician گفته‌اند «متخصص بیماری‌های اطفال» یا برای gynecologist گفته‌اند «متخصص بیماری‌های زنان و زایمان»! مهم روح مطلب است!

۵) دیگر این که هم ایشان و هم مجری برنامه پارسی‌نویسی را با سره‌نویسی یکی گرفتند. وقتی می‌گوییم از واژه‌های پارسی استفاده کنیم سریع موضع می‌گیرند که «هیچ زبان خالصی وجود ندارد. زبان انگلیسی این همه واژه از دیگر زبان‌های وام گرفته است و هم چنان قوی است». اما نمی‌گویند که در انگلیسی وقتی واژه‌ای را وام می‌گیرند آن را با دستور زبان انگلیسی صرف می‌کنند نه این برای نمونه «فکر» عربی را بگیریم و همراه آن تفکر، متفکر، فکور، افکار، و صدها مشتق دیگر را هم بیاوریم. آن وقت انتظار داشته باشیم دستگاه نحوی زبان سالم بماند. آن طور که دکتر باطنی گفت «وام‌واژه‌ها مسافرند. می‌آیند و می‌روند. مهم دستگاه نحوی زبان است.» (در ضمن به نظر من، مجری برنامه آگاهی لازم در این زمینه نیز نداشت)

۶) دکتر باطنی نکته‌ای هم درباره‌ی تغییر خط گفت که باز به نظر من قانع‌کننده نبود. ایشان گفت من ابتدا فکر می‌کردم می‌شود خط پارسی را اصلاح کرد. اما بعد با مطالعات بیشتر فهمیدم که امکان ندارد. برای مثال اگر حرف‌های صدادار را به خط پارسی اضافه کنیم چون دال و ذال و را به حرف بعدی نمی‌چسبند فایده ندارد. پس بهتر است کل خط را عوض کنیم! من این استدلال را نفهمیدم و به نظرم بی‌پایه بود.

۷) در ضمن ایشان یک اشتباه تاریخی نیز کرد و گفت: پس از اسلام، به جز ایران و ترکیه(!) زبان باقی کشورهای منطقه عربی شد. اول این که ترکیه کشوری است که از سال ۱۹۲۱ به وجود آمده. اگر منظورشان آناتولی یا آسیای کهتر باشد، در زمان اسلام این منطقه بخشی از امپراتوری روم شرقی بود و سده‌ها پس از اسلام نیز به نام روم شناخته می‌شد و ترکان ۳۰۰-۴۰۰ سال پس از اسلام به این منطقه آمدند و به تدریج زبان مردم این منطقه ترکی شد. بنابراین حرف ایشان بی‌معنا است.

۸) نکته‌ی جالبی هم در این گفتگو مطرح شد. خانمی از اصفهان تلفن کرد و به مطلبی اشاره کرد که کمتر بدان توجه می‌شود. ایشان گفت در زبان پارسی من به بچه‌ام می‌گویم جارو را از گوشه‌ی اتاق بردار. اما وقتی وی به مدرسه می‌رود در کتاب ریاضی اصطلاح‌های عربی «قائم الزاویه» و زاویه‌ی حاده و منفرجه و «متساوی الاضلاع» و «متساوی الساقین» و ... را می‌شنود که برایش نامفهوم است و یکی از دلیل‌های ضعف ریاضی برخی دانش‌آموزان همین عربی بودن اصطلاح‌هاست.

این هم پیوند به گفتگوی دکتر باطنی در صدای امریکا (نزدیک ۱ ساعت)

هم چنین ن.ک نوشته‌های پیشین: زبانی پربار و خط پارسی - ۲

Monday, August 25, 2008

پارسیان با سوارکاری آشنا نبودند؟!

دوشنبه ۴/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۵/آگوست/۲۰۰۸

خواننده‌ای مطلبی برایم فرستاد به نام «پارسیان با سوارکاری آشنا نبودند!» نوشته‌ی کسی به نام «دکتر حسین فیض الهی وحید». و از من خواسته نظرم را بگویم. نوشته‌های این چنینی چندان ارزش پاسخ‌گویی ندارند. زیرا همان طور که در پایین نشان می‌دهم نوشته‌های تحقیقی یا بی‌طرفانه نیستند. بلکه بیشتر از روی کینه و حسادت و تحریف نوشته می‌شوند. اما برای این که این نوشته ابزار دست ایران‌ستیزان نشود این مطلب را می‌نویسم.

درباره‌ی نوشته‌ی مزبور چند نکته به نظرم می‌رسد:

۱- جستجو در اینترنت به دنبال «دکتر حسین فیض الهی وحید» هیچ مطلب ارزشمندی برنمی‌گرداند. در این نوشته نیز اطلاعی درباره‌ی تخصص ایشان نیست. معلوم نیست ایشان در چه زمینه‌ای و از کجا دکتری خود را گرفته است.

۲- کل مطلب لبالب از کینه و تحقیر است. هم چنین نویسنده جاهایی زن‌ستیزی خود را نیز نشان می‌دهد:

- قومی كه مانند «زنان دامن دراز» پوشيده باشند نمی‌توانند قوم «اسب سوار» باشند و «دامن زنانه» اجازه چنین «مانورهایی» را به پوشندهء آنها نمی‌دهد.
- «دامن زنانهء پارسی» به «مردان پارسی» اجازهء «اسب سواری» و روی «زین نشینی» را نمی‌دهد.
- سوار نظام پارسی نه برای دفاع از مملکت، بلکه برای «غارت» سریع تشکیل شده بود و عاقبت نیز نتیجهء عکس داد و خود باعث به غارت رفتن مملکت توسط مقدونیان و اسکندر مقدونی گردید.
- باید به بعضی از همین آقایان شاهنشاهی عرض کرد: شما قاچ زین را بچسبید، سواری پیشکیش!!

گفته‌های ایشان درباره‌ی پوشاک پارسیان نشان می‌دهد که هیچ درک درستی از تغییر هنجارهای اجتماعی در طول تاریخ ندارند. پوشاک یکی از موردهای تاریخ‌مند است. اگر امروز لباسی به نظر شما (آن هم فقط شما!) «زنانه» است دلیل نمی‌شود در تمام طول تاریخ در میان همه قوم‌ها چنین بوده باشد. برای نمونه، در سال‌های ۱۹۳۰ م/۱۳۱۰ خ در امریکا انسان‌های باشخصیت بدون کلاه از خانه بیرون نمی‌رفتند. یادم هست که آشنایی در تهران تعریف می‌کرد آن سال‌ها به امریکا آمده بود و هنگام خروج از کلیسا، باد کلاهش را برده بود. و برادرش اجازه نداده بود بدون کلاه از کلیسا بیرون برود. او همان درون کلیسا منتظر مانده بود تا برادرش برود کلاه بخرد و بیاید! در همه جامعه‌ها چنین است.

۳- نویسنده ارجاع‌های گنگ و ناروشن داده شده است:
«در کتب جدیدالتحریر از سوی بعضی از محققین آنچنانی»

کدام محققان؟ کدام کتاب؟ اگر اشاره به کتاب «ایران‌ویچ» دکتر بهرام فره‌وشی باشد که این کتاب تازه یا به قول ایشان «جدیدالتحریر» نیست. بعد هم دکتر فره‌وشی محقق آنچنانی نیست. بلکه پژوهشگری است شناخته و معتبر و بسیار معتبرتر از این نویسنده‌ی ایران‌ستیز ناشناس. کسی که ادعای بحث و تحقیق تاریخی کند و دکتر بهرام فره‌وشی (درگذشته ۱۳۷۱ خ/۱۹۹۲ م) را نشناسد و گمان کند ایشان به تازگی کتاب نوشته معلوم است تا چه اندازه باید او را جدی گرفت. گویا شادوران فره‌وشی پس از مرگ نیز کتاب نوشته است!

۴- وی می‌نویسد:
«تحقیقات نشان می‌دهد که پارسیان تا زمان کوروش اصلاً اسب سواری نمی‌دانستند تا چه برسد به «تربیت اسب»!

منظور کدام تحقیقات است؟ پژوهشگر چه کسی بوده است؟ خود شما که در بالا دو نمونه از آگاهی‌تان را نشان دادم؟ در ضمن، ادعای تربیت اسب درباره‌ی ایرانیان است نه پارسیان زمان کوروش. این نویسنده به خاطر ناآگاهی و بی‌دانشی تاریخی، قوم باستانی پارس (یکی از قوم‌های ایرانی) را با کل ایرانیان یکی پنداشته است.

۵- نوشته‌ی آقای «عزیز طویلی» را در کنار نوشته‌ی دکتر بهرام فره‌وشی گذاشته و نتیجه‌گیری دلخواه خود را کرده است. من آقای «عزیز طویلی» را نمی‌شناسم. اما اگر عنوان کتاب‌شان «به دنبال روشنایی - تاریخ تمدن صدهزار سالهء ایران» باشد عنوانی اغراق‌آمیز است. گرچه گفته‌ی آقای طویلی درباره‌ی اختراع رکاب به دست ایرانیان درست است. اما نه به دست ایرانیان پارس. بلکه به احتمال زیاد، زین را ایرانیان سرمتی اختراع کردند که از شاخه‌ی سکاهای قوم‌های ایرانی بودند. (برای نمونه برنارد لوییس در یکی از کتاب‌هایش به نقل از منبع‌های بیزانسی اختراع رکاب به دست ایرانیان را تایید می‌کند.)

۶- از آقای یحیا ذکا نقل کرده که:
«باید دانست که پرورش اسب و اسب سواری بیش از روی کار آمدن کوروش بزرگ در میان پارسیان چندان رواج نداشت و همگانی نبود و پارسیان در زندگانی روزانهء خود و در میدانهای نبرد... از اسب بهره‌یی نمی‌بردند و این نه تنها از نوشته‌های تاریخ نویسان دانسته می‌شود بلکه شکل دوخت جامه‌های پارسی و مدرکهای دیگر باستان شناسی نیز بر آن گواهی می‌دهند.»

من به این کتاب دسترس ندارم اما باید دید واقعا چنین چیزی نوشته شده و پیش و پس از آن چه آمده است. همه‌ترک‌انگاران (pan-Turkist) نشان داده‌اند که از دروغ‌گویی و تحریف هیچ ابا و هراسی ندارند. پیشتر از همه‌ترک‌انگار ازبکی نوشتم که ادعا کرده بود بهرام چوبین ترک است. بعد هم نشانی کتاب دکتر «عنایت الله رضا» را داده بود. در حالی که دکتر رضا در همان صفحه‌ی مورد اشاره گفته بود حتا تصور این که بازماندگان بهرام چوبین هم ترک باشند از ریشه خطاست! چه رسد به ترک بودن خود بهرام چوبین! درباره‌ی شیوه‌ی نقل قول «دکتر فیض الهی» به نکته‌ی بعدی نیز نگاه کنید.

با اندکی تامل می‌توان پرسید چه گونه ممکن است آقای یحیا ذکا برای جشن‌های بنیانگذاری شاهنشاهی هخامنشی کتابی بنویسد که خودش در آن به هخامنشیان حمله کرده باشد! در مثل مناقشه نیست و نمی‌دانم در کتاب آقای ذکا چه نوشته شده اما کار آقای فیض الهی مانند کسی است که با نقل «لا اله» و حذف «الا الله» ادعا کند که در خود قرآن گفته شده که خدایی وجود ندارد!

دیگر این که جامه‌ی پارسیان در کاخ‌های پارسه (تخت جمشید) جامه‌ی اشرافی و تشریفاتی است نه پوشاک رزم. انگار کسی با نگاه به عکس کشتی‌گیران یا شناگران با کت و شلوار در افتتاحیه‌ی المپیک بگوید اینان که کشتی‌گیر و شناگر نیستند. چون با این لباس‌ها نمی‌شود ورزش کرد.

۷- در این مقاله آمده است:
«گزنفون» در «کوروش نامه» در انتقاد از این عدم کنترل اسبهای ارابه‌ها توسط پارسیان می‌نویسد: «برخی از آنان (ارابه رانان پارسی) در کارزار بی آنکه بخواهند از ارّاده‏ها می‏افتند و برخی نیز از ترس از ارّاده به زیر می‏جهند و بدینسان ارّاده بی راننده به دوستان بیش از دشمنان آسیب می‏رساند»

نخست این که ایشان نشانی این گفته را در کتاب گزنفون نداده است. بلکه نشانی کتاب یحیا ذکا را داده است. دوم این که پیش و پس این مطلب گزنفون را نیز حذف کرده است. گزنفون در کتاب «کوروش‌نامه» یا «تربیت کوروش» در کتاب ۸ فصل ۸ بندهای ۱۹ تا ۲۶ می‌گوید: در قدیم رسم ایرانیان بود که بدون اسب و پیاده هیچ جایی نمی‌رفتند. ... در زمان ما [دست کم ۱۶۰ سال پس از مرگ کوروش] سواره نظام سست و تن‌آسان شده است و از استانده (استاندارد) باستانی خود به مراتب فروافتاده است. برخی از تازه‌سربازان (recruit) از ارابه می‌افتند. (ن.ک. کوروش‌نامه - کتاب ۸)

چند خطای فاحش نویسنده عبارتند از:
الف) گزنفون درباره‌ی ارابه‌رانی صحبت می‌کند نه اسب‌سواری و سوارکاری. اینها دو مهارت متفاوت اند. انگار دوچرخه‌سواری را با خودروسواری مقایسه کنید.

ب) گزنفون تاکید می‌کند که ایرانیان بدون اسب و پیاده جایی نمی‌رفتند. پس چه گونه ممکن است سوارکاری ندانند؟

پ) گزنفون درباره‌ی برخی از سواره نظام (سربازان آموزش ندیده) ارتش ایران صحبت می‌کند نه همه‌ی ایرانیان و نه همه‌ی مردم قوم پارس. ضمن این که ارتش هخامنشیان تنها شامل ایرانیان پارسی نبوده است. بلکه سربازان مادی، سکایی، یونانی (مانند خود گزنفون) و آشوری و اکدی و بابلی و ... نیز داشته است.

ت) در زمان گزنفون چنین بوده است نه همواره، به ویژه نه در زمان کوروش.

نوشته‌ی مزبور اشکال‌های دیگری دارد که از همین اندازه جلوتر نمی‌روم.

Sunday, August 24, 2008

نکته‌ای درباره‌ی «اوستیا»

یک‌شنبه ۳/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۴/آگوست/۲۰۰۸

این روزها تجاوز آشکار روسیه به سرزمین گرجستان در مرکز توجه است. اما من فقط می‌خواهم نکته‌ی کوچکی را یادآوری کنم درباره‌ی نام درست بخشی از سرزمین گرجستان.

آنچه که این روزها به خاطر ناآگاهی، ناآشنایی با زبان و فرهنگ خودمان، بی‌سوادی یا تنبلی مترجمان و خبرنگاران (دیگر دلیلی به نظرم نمی‌رسد) در زبان ما رایج شده نام بخش مورد تجاوز روسیه است. خدا را شکر که نام کشورهای قفقاز را جورجیا و ارمینیا نمی‌گویند و می‌نویسند گرجستان و ارمنستان.

نام پارسی این گروه که در گرجستان زندگی می‌کنند «آسی» است که در زبان روسی دگرگون شده و از آنجا به دیگر زبان‌ها رفته و در انگلیسی Ossetian و نام‌جای‌شان Ossetia (اوسشیا یا اوستیا) خوانده می‌شود. آسی‌ها یا آسیان از قوم‌های ایرانی و از بازماندگان قوم ایرانی الانیان هستند و به مرور زمان به خاطر زندگی در قفقاز با دیگر قوم‌های این منطقه درآمیخته‌اند. نام زبان‌شان نیز ایرون یا ایران (Iron) است به همان معنای «آریایی». بر اساس دستور زبان پارسی نام‌جای‌شان باید «آسی‌ستان» گفته شود. همان طور که کردستان و لرستان و خوزستان داریم. (اردلان نیز با الان مرتبط است. برای آگاهی بیشتر درباره‌ی الانیان نگاه کنید به نوشته‌ی پیشین در معرفی کتاب «سارماتیان».)

هم چنین نام بخش دیگری در قفقاز که مردم «ابخاز» زندگی می‌کنند در پارسی باید «ابخازستان» گفته شود نه «آبخازیا» (آن هم با آ!). کافی است به شعرهای شاعران ایرانی مانند نظامی گنجوی یا خاقانی شروانی یا دست کم فرهنگ دهخدا نگاه کنند تا ببینند مردم ایران پیشتر این قوم‌ها و جایگاه‌شان را چه می‌نامیدند. ضمن آن که ابخاز در پارسی هم نام مردم و هم نام جایشان بوده است. برای نمونه خاقانی در بیتی چنین می‌گوید:
از عشق صلیب‌موی رومی‌رویی ------------ ابخازنشین گشتم و گُرجی‌گویی
یا نظامی در خسرو و شیرین گوید:
به هنگام خزان آید به ابخاز ------------ کند در جستن نخجیر پرواز
در فرهنگ دهخدا هم چنین از صاحب «مؤیدالفضلا» آورده که در قدیم پادشاه و مردم آنجا مغان و آتش‌پرستان بوده‌اند.

آخر بی‌خبری «خبرنگاران» ما از تاریخ و فرهنگ خودمان و منطقه‌ی همسایه‌مان تا کجا؟

پی‌نوشت:
دکتر کاوه فرخ نشانی فیلمی از رقص مردم آسی را فرستادند در پایگاه یوتوب. با این توضیح که رقص آسی شبیه رقص‌های شمال ایران (گیلان و آذربایگان) است. گروهی از الانیان در سال ۷۵ م. به درون ایران کنونی آمدند و به نام «اردلان» (به معنای خاندان شاهی الان) شناخته می‌شوند.

این هم فیلم رقص آسی.

پی‌نوشت ۲:
آقای حبیب بُرجیان، پژوهشگر ایران‌شناس، مطلبی درباره‌ی الانیان نوشته است به نام «هزاره‌ی الان در قفقاز شمالی» که می‌توانید آن را در پایگاه آذرگشنسپ بخوانید.

پی‌نوشت ۳:
دکتر رضوانی در یادداشتی نوشته‌اند که نام این گروه در «عالم‌آرای عباسی» - که در سده‌ی یازدهم خ/ هفدهم م و دوران صفویان نوشته شده - به صورت «اُس» یا «اوس» (Ows/Os) آمده است. اوستی واژه‌ای است گرجی به معنای سرزمین اوس‌ها. پس می‌توان گفت نام درست این سرزمین در پارسی «اوس‌ستان» است. آس/آسی در پارسی تلفظ تازه‌تری است. ضمن آن که اوسیان خود را ایرّت (Irattæ) به معنای آریایی، سرزمین خود را ایرستان/ایرستون (Iryston)، و زبان خود را ایروناو (Ironau) می‌گویند. امروزه در روسیه به اوس‌ستان شمالی «الان‌ستان» (Alania) گفته می‌شود.

Saturday, August 23, 2008

ساختارشناسی فعل‌های پارسی

شنبه ۲/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۳/آگوست/۲۰۰۸

مشغول خواندن کتابی هستم به نام «ساختارشناسی و شکل‌های تصریفی فعل‌های فارسی».



نام کتاب: «ساختارشناسی و شکل‌های تصریفی فعل‌های فارسی»
نویسنده: دکتر محسن حافظیان
تعداد صفحه: ۳۳۶
ناشر: گل آفتاب، مشهد، ایران
سال انتشار: 1383 خ/۲۰۰۴ م

دکتر محسن حافظیان، که از خاک سخن‌پرور خراسان برخاسته، دکتری زبان‌شناسی خود را از دانشگاه سوربن در پاریس گرفته است. این کتاب نخست به زبان فرانسه و با مشخصات زیر چاپ شده است:



Les verbes persans. morphologie et conjugaisons
Author: Dr. Mohsen Hafezian
Publisher: L'Harmattan
Date: 2001
Language: French




دکتر حافظیان در این کتاب نشان داده است که فعل‌های زبان پارسی از نظر صرفی بسیار قاعده‌مند هستند و می‌توان آنها را از نظر ساختاری به سه گروه تقسیم کرد که فعل‌های هر گروه به شیوه‌ی یکسان صرف می‌شوند. کتاب نخست به زبان فرانسه منتشر شده و سپس دکتر حافظیان آن را به زبان پارسی در شهر مشهد چاپ کرده است.

در پشت جلد نسخه‌ی پارسی چنین آمده است:
کتابی که در دست دارید فهرستی کم و بیش کامل از فعل‌های فارسی، ساختار آنها و شکل‌های تصریفی‌شان می‌باشد و شاید برای نخستین بار است که یک الگوی ساختاری فراگیر برای کلیهء فعل‌های فارسی معرفی می‌شود.
این کتاب برای نخستین بار در پاریس توسط انتشارات L'Harmattan در سال ۲۰۰۱ میلادی (۱۳۸۰ خورشیدی) منتشر گردید و در همان سال مورد تایید دانشکدهء زبان‌های شرقی پاریس و دانشگاه سوربن قرار گرفت. سپس به عنوان کتاب مرجع فعل‌های فارسی در دانشگاه‌های سراسر فرانسه معرفی و در سال ۲۰۰۳ میلادی [۱۳۸۲ خ] به تجدید چاپ رسید.
چاپ نخست این کتاب به زبان فارسی در سال ۲۰۰۴ میلادی (۱۳۸۳ خورشیدی) یعنی سه سال پس از نخستین چاپ آن در فرانسه شاید نشانه‌ای از کم‌توجهی ما به زبان مادری است.
به هر حال امید است که انتشار این کتاب گامی هر چند کوچک در اعتلای زبان مادری و آشنایی جوانان و محققان ما با ساختار و شکل‌های تصریفی فعل‌های زبان فارسی باشد.

با تشکر از دکتر حافظیان که با تلاش خود این کتاب را برای همه‌ی پارسی زبانان و پارسی‌نویسان فراهم کرده است. به زودی بیشتر درباره‌ی آن خواهم نوشت.

Friday, August 22, 2008

قلمرو زبان پارسی

آدینه ۱/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۲/آگوست/۲۰۰۸

پس از درآمدن اسلام به ایران زمین، زبان پارسی نزدیک ۲۰۰ سال از پهنه‌ی رسمی و اداری زدوده شد تا این که با پیدایش یعقوب پور لیث رویگر (صفار) سیستانی، بنیانگذار شاهی صفاریان، دوباره به پهنه بازگشت و به دم همت شاعران و سخنوران بزرگی در خطه‌ی خراسان بزرگ چون ابوشکور بلخی، رودکی سمرقندی، و البته فردوسی توسی به اوج رسید. در این باره نباید نقش خاندان ایرانی سامانیان را - که خود را بازماندگان بهرام چوبین می‌دانستند - فراموش کرد. زبان پارسی چنان اوج گرفت و نیرو یافت که پس از عربی زبان دوم سرزمین‌های مسلمان شد.

با آن که ترکان و مغولان و تاتاران خاک این سرزمین را به خون کشیدند اما در برابر زبان و فرهنگ ایرانی، که در شعر و ادبیات پارسی تبلور یافته بود، سر خم کردند. شش صد سال پس از مرگ فردوسی بزرگ، کاخی که او پی افکنده بود، همان طور که خود گفته بود، نه تنها از باد و باران گزند نیافت بلکه چون سرو زرتشت «درختی گَشَن بیخ و بسیار شاخ» شد که از هر شاخ آن برگی از خرد آویخته بود و «کسی کَز خرد بَر خُورَد کی مُرَد؟» ترکان آسیای میانه که به دست ایرانیان مسلمان شدند زبان پارسی را نیز یاد می‌گرفتند. بعدها که این ترکان سلسله‌ی عثمانی را در آناتولی یا آسیای کهتر بنا گذاشتند زبان رسمی و درباری‌شان همین زبان پارسی بود. از سوی دیگر، بازماندگان تیمور لنگ - که به هند سرازیر شدند و سلسله‌ی گورکانیان هند را بنا گذاشتند - همین زبان پربار و توانمند پارسی را با خود بردند و آن را زبان رسمی و درباری شمال هند ساختند.

بازرگانان ایرانی و نیز عارفان ایرانی که به جنوب خاوری آسیا رفتند همین زبان و فرهنگ را با خود بردند. عرفان ایرانی در هند با آیین هندو درآمیخت و دین سیک زاده شد. علت این که اسلام در جنوب خاوری آسیا (هند، بنگلادش، اندونزی، مالزی و ...) دین مداراگری است به همین خاطر است زیرا به دست بازرگانان و عارفان ایرانی بدانان معرفی شد. بازرگانان نیز برای موفقیت و کامیابی، محیطی آرام و روادار نیاز دارند. رد پای زبان پارسی در زبان مالایی و البته زبان اردو آشکار است. در واقع زبان اردو ترکیبی است از زبان پارسی و هندی. (در زبان مالایی بسیاری از واژه‌های بازرگانی از پارسی گرفته شده مانند تاریخ، دفتر، و ... شاید بگویید اینها در اصل عربی است اما اینها در معنا و کاربرد پارسی استفاده می‌شوند.)

در سده‌ی دهم خ/شانزدهم م از هند و اندونزی گرفته تا استانبول زبان پارسی زبان درباری و ادبی و شاعری بود. یکی از علت‌های پیچیدگی شعرهای شاعران پارسی‌گوی هندی آن است که بیشتر آنان پارسی را از کتاب آموخته بودند و زبان مادری‌شان نبود و برای یافتن کار در دربار به پارسی شعر می‌سرودند. شاید به همین خاطر است که نخستین فرهنگ‌های بزرگ زبان پارسی در هندوستان نوشته شدند. وضع شاعری در دربار عثمانیان نیز هم چنین بود. با ورود اروپاییان و آغاز دوران استعمار و فروپاشی گورکانیان در هند و صفویان در ایران، کم کم نقش زبان پارسی در آسیا کاهش یافت.

متاسفانه امروز بسیاری از ایرانیان از نقش و دامنه‌ی زبان پارسی آن قدر ناآگاه اند که حتا نمی‌دانند در افغانستان و تاجیکستان نیز زبان رسمی پارسی است. به طوری که سال گذشته در گزارش پایان تحصیل دانشجویان غیرایرانی دانشگاه تهران، گزارشگر تلویزیون از دانشجوی تاجیکی پرسید یاد گرفتن پارسی برای شما سخت نبود؟! و تاجیک بیچاره گفت: «این زبان مادری من است! تنها لهجه‌ی تهرانی را اینجا یاد گرفتم.»

امروزه بنیادگرایان وهابی - که سخت با اسلام روادار و عرفان ایرانی دشمن اند - نسخه‌ی خود را از اسلام در اندونزی و شرق آسیا گسترش می‌دهند و از کسانی چون ابوسیاف و دیگران حمایت می‌کنند. همین طور در هند و پاکستان طالبان و مسلمانان افراطی را پشتیبانی می‌کنند. ...

چندی پیش نیز مطلب جالبی را در تارنوشت (وبلاگ) فردی هراتی (در افغانستان) خواندم که در همایشی از کشورهای جنوب خاوری آسیا شنیده بود زنی نپالی واژه‌ی پارسی «بیچاره!» را به همین معنای رایج ما به کار برده بود و پس از گفتگوی بیشتر فهمیده بود که نپالی‌ها بسیاری از واژه‌های پارسی را به کار می‌برند بی آن که بدانند پارسی است. برای نمونه از هر ۱۰ چیز ۳ یا ۴ تای آنها نام پارسی داشته! یعنی نزدیک ۳۰ تا ۴۰ درسد! وی در مطلبی با نام «فارسی جنوب آسیا را تسخیر کرده است» این مطلب دردناک را بیان می‌کند:

در کشور ما [=افغانستان] شرایط به نحوی نیست که ما بتوانیم از فارسی دفاع کنیم و یا گسترشش دهیم اما من به عنوان یک فارسی زبان از کشور همجوار، «ایران»، گلایه‌ام این است که با وجود این همه امکانات دست داشته چه طور تاکنون نتوانسته است به اهالی مشرق زمین و جنوب آسیا بفهماند که فارسی چیست؟! البته تنها خانه‌های فرهنگ ایران در برخی از شهرهای بزرگ پاکستان موجود است که بیشتر معرف فرهنگ ایرانی است. آنها در مورد فارسی که یکی از زبان[های] بزرگ جهان است چیز زیادی نمی‌دانند و حتی تعدادی گمان می‌کنند که فارسی تنها زبان تعدادی از مردم ایران است و بس.

باید به این هم‌زبان هراتی گفت که برادر من، هم‌شهری! شما که به نوشته‌ی خودت بیشتر زندگی‌ات را در خراسان ایران گذرانده‌ای چرا از این پرسش‌ها می‌کنی؟ ....

Friday, August 15, 2008

سرنام

آدینه ۲۵/امرداد/۱۳۸۷ - ۱۵/آگوست/۲۰۰۸

یکی از ویژگی‌های زبان فنی و علمی امروزی توانایی ساخت سرنام (acronym) است. سرنام همان طور که از نامش برمی‌آید نام یا واژه‌ای است که از سرهم گذاشتن حرف‌ها یا نویسه‌های واژه‌های مختلف ساخته می‌شود. از سرنام‌های معروف «اوپک» (OPEC) است به معنای سازمان کشورهای صادرکننده‌ی نفت (Organization of Petroleum Exporting Countries) و یا «ناتو» به معنای «سازمان پیمان [اقیانوس] اطلس شمالی» (NATO=North Atlantic Treaty Organization).

این توانایی در زبان انگلیسی به ویژه از میانه‌ی سده‌ی بیستم (از جنگ جهانی دوم) به بعد گسترش فراوانی یافت. و در پی آن در دیگر زبان‌ها نیز رایج شد. البته نمونه‌هایی از زمان رومیان نیز برجا مانده است مانند اصطلاح معروف اس.پی.کیو.آر (SPQR = Senatus Populusque Romanus) به معنای مجلس مهستان (سنای) مردم روم. یا آی.ان.ار.آی. (INRI) که بر چلیپا (صلیب) عیسا نوشته شده به معنای «عیسای ناصری، پادشاه یهود». در زبان پارسی نیز نمونه‌هایی قدیمی از چنین توانایی دیده می‌شود مانند نام حکیمی افسانه‌ای که پایه‌گذاری علم‌های «کیمیا و لیمیا و سیمیا و ریمیا» را به او نسبت داده‌اند «کل‌سر» گفته شده که در واقع از کنار هم نهادن حرف‌های نخست این چهار واژه به دست می‌آید.

اما در عصر کنونی در زمان پهلوی به ویژه در ارتش این توانایی در زبان پارسی نیز بسیار گسترش یافت و کاربرد فراوانی یافت به طوری که هنوز نیز هم چنان در ارتش کاربرد دارد. برای نمونه، آرتش شاهنشاهی ایران را «آشا» و نیروی زمینی را نزاشا (نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی ایران) می‌گفتند و همین طور دیگر نیروها که نهاشا و نداشا بودند. امروزه این سرنام‌ها به ترتیب به شکل آجا یا آجاا - سرنام «آرتش جمهوری اسلامی» یا آرتش جمهوری اسلامی ایران-، نزاجا، نهاجا و نداجا درآمده‌اند. جمهوری اسلامی ایران را نیز ج.ا.ا می‌گویند. دیگر بخش‌ها و اداره‌های ارتش نیز از این شیوه پیروی می‌کنند. برای نمونه پس از انقلاب، سازمانی در ارتش به وجود آمد به نام «سازمان عقیدتی-سیاسی» که کارش گسترش مسایل عقیدتی (برگزاری مراسم مذهبی و ...) و بررسی و گزینش و تعیین شایستگی ارتشیان برای دریافت درجه است. به پیروی از سرنام‌سازی ارتشی، نام آن «ساعس» خوانده می‌شود. حتا سپاه پاسداران نیز - که محصول انقلاب است - از این ابتکار و فن زبانی ارتش سود می‌برد. اکنون سپاه نیز شاخه‌های خود را چنین می‌نامد: نِزَِسا/نِهَسا/نِدَسا (نیروی زمینی/هوایی/دریایی سپاه انقلاب). شاید معروف‌ترین (و بدنام‌ترین) این گونه سرنام‌ها «ساواک» باشد که به معنای «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» است.

همان طور که از نمونه‌های بالا دیده می‌شود یکی از سودمندی‌های سرنام، صرفه‌جویی انرژی در صحبت کردن و کوتاه شدن سخن و خودداری از تکرار عبارت‌های دراز است. دیگر سود آن صرفه‌جویی در جوهر و کاغذ برای چاپ و صرفه‌جویی فضای نوشته در اینترنت است. برای نمونه در ارتش شاید چنین جمله‌ای را ببینید: «بازدید ت.ف. از ق. ل.۲۱. ز» یعنی «بازدید تیمسار فرماندهی از قرارگاه لشکر ۲۱ زرهی.»

به نظر من، زبان پارسی اگر بخواهد در زمینه‌های علمی و فنی (و سیاسی و ..) کاربرد داشته باشد پارسی‌زبانان باید به این مفهوم عادت کنند و آن را بپذیرند. متاسفانه در این زمینه نیز می‌بینیم که برخی واکنش منفی نشان می‌دهند اما در کاربرد سرنام‌های انگلیسی و فرانسه هیچ تردیدی نمی‌کنند. امروزه در نوشته‌های پارسی سه گونه با سرنام‌های انگلیسی رفتار می‌شود:
۱) نوشتن سرنام انگلیسی با خط لاتین: شکل‌گیری NGO، دستگاه‌های I/O (در رایانگر)
۲) نوشتن سرنام انگلیسی با خط پارسی: شکل‌گیری ان.جی.او، دستگاه‌های آی/او
۳) نوشتن ترجمه‌ی عبارت اصلی: شکل‌گیری سازمان غیردولتی، دستگاه‌های درون‌داد/برون‌داد (ورودی/خروجی)

روش نخست باعث درهم آمیختن دوخط می‌شود و چشم باید در دو جهت حرکت کند یک بار از راست به چپ برای خواندن بخش پارسی و چپ به راست برای خواندن انگلیسی. هم چنین گاه سبب آشفتگی حروف‌چینی در صفحه‌های اینترنت و چاپ می‌شود.
روش دوم مشکل بالا را حل می‌کند اما درک آن را در زبان پارسی سخت می‌کند. خواننده‌ی پارسی زبان باید همواره ترجمه کند.
روش سوم نیز هدف سرنام (کوتاه‌نویسی و صرفه‌جویی فضا و زمان) را نادیده می‌گیرد.

به نظر من پارسی‌نویسان باید جسارت ساخت و کاربرد چنین واژه‌هایی را در خود نیرو دهند. برای نمونه می‌توان برای «ان.جی.او» (NGO = Non-Governmental Organization) که این روزها به فراوانی در رسانه‌های پارسی دیده می‌شود سرنام «ساغـِد» را پیش نهاد که «سازمان غیردولتی» است یا «سانح» یعنی سازمان ناحکومتی (همان طور که در ارتش ساصَد داریم به معنای سازمان صنایع دفاع). به نظر من این کار برای نیرومندسازی و روزآمدسازی زبان پارسی لازم است. حتا می‌توان سازمان ملل متحد را نیز «سامـِم» خواند، اوپک را «ساکصان» و ناتو را «ساپاش» گفت. البته این نمونه‌ها که گفتم تنها مثال سردستی است نه اندیشیده. (ملل متحد چندان پارسی و مناسب نیست. بدتر از آن ملل متحده است! یا ایالات متحده!) باید برای ساخت سرنام پارسی از واژه‌های پارسی استفاده کرد. فرانسویان نیز از همین شیوه پیروی می‌کنند یعنی ONU (سرنام Organisation des Nations unies) به جای UN (سرنام United Nations Organization). نمونه‌ی دیگر در زبان فرانسه سرنام سیدا (SIDA = syndrome de l'immunodéficience acquise) به جای ایدز (AIDS = Acquired Immune Deficiency Syndrome) است و نیز OTAN به جای ناتو.

جالب آن که ایرانیانی هم که این نیاز را درمی‌یابند، نه تنها از ساخت سرنام پارسی برای عبارت‌های انگلیسی خودداری می‌کنند بلکه حتا برای سازمان‌ها یا اصطلاح‌های ایرانی نیز از سرنام انگلیسی معادل آن استفاده می‌کنند! مانند سرنام «خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران» که شده است ایرنا (IRNA = Islamic Republic News Agency) یا «سازمان خبرگزاری دانشجویان ایران» که شده است ایسنا (ISNA = Iranian Student News Agency). به دنبال اینان شاهد ایلنا (خبرگزاری کار)، ایقنا (خبرگزاری قرآنی) و ... شدیم.

مهفوم مرتبط دیگری با سرنام، کوته‌نوشت (abbreviation) است و آن نامی است که از بخش‌های مختلف عبارت گرفته می‌شود. مانند اصطلاح abend در رایانگر (کامپیوتر) به معنای پایان نابهنجار (abnormal end). این قابلیت نیز در پارسی سابقه دارد. مانند غذای سکبا که در اصل «سرکه با» به معنی آش سرکه است. یا «سکنجبین» که در اصل «سرکه انگبین» (سرکه + عسل) بوده است:
از قضا سرکنگبین صفرا فزود - روغن بادام خشکی می‌نمود (مولوی)
یا «خاگینه» که در اصل «خایه گینه» بوده است. نمونه‌ی امروزی و ارتشی آن هوانیروز است به معنای بخش «هوایی نیروی زمینی» است.

یادآوری:
دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی به جای «سرنام»، اصطلاح «اغری‌نام» را پیشنهاد کرده که «اغری» شکل پارسی باستان پیشوند یونانی -acro است و در نام «اغریرث» در شاهنامه نیز دیده می‌شود.

Tuesday, August 12, 2008

دستور و دکتر

سه‌شنبه ۲۲/امرداد/۱۳۸۷ - ۱۲/آگوست/۲۰۰۸

در فرهنگ دهخدا «دستور» چنین تعریف شده است:

دستور: صاحب مسند. صاحب دست یا چاربالش. مسندنشین. وزیر و امیر و صاحب مسند. این لفظ مرکب است از لفظ «دست» که به معنی مسند و قدرت باشد و از لفظ «-وَر» که به معنی صاحب آید. به جهت تخفیف، واو را ساکن کردند چنانکه در گنجور و رنجور.

پیشوای امت زردشت را نامند مانند هیربد و موبد. خادم بزرگ آتشکده. رئیس مذهبی زردشتیان. روحانی زرتشتی. عالم دین زرتشتی مانند کشیشان نصاری و فقیهان اسلام و این لقب عام در زرتشتیان ایران و زرتشتیان مهاجر هندوستان هنوز متداول است.

سپس علامه دهخدا در ادامه می‌نویسد:
دستور اصل کلمهء یونانی «دکتر» است. دستور، رئیس روحانی زردشتیان در هر شهر است و این کلمه به دست ایرانیان مسیحی وارد کلیسا شده است و در زبان‌های اروپایی درآمده مانند دکتر در خداشناسی (docteur en theologie) و سپس در علوم دیگر. نمونه: یوحنا الدمشقی دکتر کنیسهء یونانی بود. [هنوز نیز در زبان انگلیسی به کارشناسان علوم کلیسایی (مانند فقیه در اسلام) دکتر گفته می‌شود. ]

ظهیرالدین ابوالحسن پسر امام ابوالقاسم بیهقی (درگذشته نزدیک ۵۶۵ ه.ق.) در کتاب موسوم به «حکماءالاسلام» آنجا که از حکیم عمر خیام نیشابوری یاد می‌کند می‌نویسد: «الدستور الفیلسوف حجةالحق عمر بن ابراهیم الخیام». و نیز علی پسر زید بیهقی در «صوان الحکمه» می‌نویسد: «الدستور الفیلسوف حجةالحق عمربن ابراهیم الخیامی» و می‌دانیم عمر خیام هیچ وقت وزیر نبوده است تا بر او عنوان دستور اطلاق گردد. (از یادداشت‌های مرحوم دهخدا).

البته «دکتر» یونانی نیست بلکه لاتین است. این که در نوشته‌ی پسااسلامی از خیام به عنوان دستور یاد شده کافی نیست که استدلال کنیم دکتر همان دستور است. برای اثبات گفته‌ی شادروان دهخدا باید مدرک بیشتری یافت و تحقیق بیشتری انجام داد. مانند یافتن و نشان دادن نخستین متن لاتین/یونانی/سریانی یا زمانی که ایرانیان مسیحی این واژه را وارد کلیسا کردند.

در فرهنگ «میراث امریکایی» (American Heritage Dictionary) ریشه‌یابی «دکتر» چنین آمده است:

doctor: from Old French docteur, from Latin doctor, teacher, from docēre, to teach; see dek- in Indo-European roots

dek-: To take, accept. Oldest form *de-, becoming *dek- in centum languages.
Derivatives include decent, paradox, and disdain.


پی‌نوشت:
پس از پرسش از دکتر محمد حیدری ملایری درباره‌ی ریشه‌شناسی «دستور»، ایشان چنین نوشتند:

Mid.Pers. dastûr "priest, religious authority, having power, authority",
from dast "able, skillful, wise", from Av. dah- (the "a" phoneme is nasal) "to teach",
dastvâ- "religious doctrine, dogma",
cognate with Skt. dams- "to have miraculous power, be able of something wondrous",
Gk. dedae "thought",
PIE base *dens- "to learn; talent".

همان طور که در این ریشه‌شناسی می‌بینیم «دست» در «دستور» با اندام «دست» در بدن انسان ربطی ندارد.

Monday, August 11, 2008

واژه‌سازی و دساتیر

دوشنبه ۲۱/امرداد/۱۳۸۷ - ۱۱/آگوست/۲۰۰۸

دستگاه واژه‌سازی زبان پارسی قانون‌مند و دستوری یا به اصطلاح قیاسی است و از وندها (پیشوند و پسوند و میانوند) و ترکیب برای ساخت واژه‌های جدید استفاده می‌کند. برای نمونه، قانونی داریم که از ترکیب نام و پسوند «-ناک» می‌توان صفتی ساخت به معنای دارنده‌ی آن نام. مانند ترسناک، خشمناک، نمناک. نام می‌تواند هر چیزی باشد از جمله واژه‌هایی با ریشه‌های عربی مانند وحشتناک، خطرناک، و غمناک. هر کسی می‌تواند از این پسوند برای ساختن صفت استفاده کند. همان طور که سنایی غزنوی از آن صفت طربناک را ساخته است:

ای بلبل وصل تو طربناک - وی غمزه‌ت زهر و خنده تریاک
[تریاک به معنی پادزهر است]

همین طور برای پسوند «-کده» یعنی جایی که چیزی فراوان یافت شود مانند میکده و بتکده. مولانای بلخی از این قانون استفاده کرده و «آدمکده» را برای جهان ساخته است.

زین باده‌شان افسون کنم، تا جمله را مجنون کنم - تا تو نیابی عاقلی در حلقه‌ی آدمکده

نمونه‌ای از پیشوند هم فعل کندن و آکندن است. «آ-» پیشوند منفی‌ساز است و آکندن یعنی پر کردن. یا پیشوند «پاد-» در زهر و پادزهر یعنی ضدزهر. یا سخن و پادسُخن که به شکل پاسخ درآمده است. یا دشمن به معنای دارای منش زشت. یا دُژخیم دارای خیم (ذات) بد. [امروزه در پزشکی اصطلاح‌های خوش‌خیم و بدخیم نیز ساخته شده است.] یا نمونه‌های دیگری چون پیش‌رفت، پیش‌گویی، پیش‌بینی و ...

اما دستگاه واژه‌سازی زبان عربی شنیداری یا به اصطلاح سماعی است یعنی شما نمی‌توانید قانون واژه‌سازی را برای هر چیزی به کار ببرید. بلکه تنها می‌توانید از واژه‌هایی استفاده کنید که پیشتر شنیده شده باشند. برای ساخت واژه‌ها وزن و باب‌های مختلفی هست و هر واژه‌ای تنها در برخی باب‌ها صرف می‌شود و به برخی وزن‌ها درمی‌آید. برای مثال، وزن «مـِفعال» برای ساختن نام ابزار به کار می‌رود: مضراب یعنی ابزار ِ زدن. اما نمی‌توانید بگویید مکتاب یعنی ابزار نوشتن.

پس از ورود اسلام به ایران و نیرو گرفتن و چیرگی زبان عربی در میان نویسندگان و شاعران و در دستگاه‌های نگارشی و اداری ایران، کم کم این ساختار شنیداری زبان عربی بر پارسی نیز تحمیل شد به طوری که دیگر ساخت واژه‌های جدید محدود شد و «ادیبان» تصمیم می‌گرفتند که چه چیزی درست است و چه چیزی نیست. و این ساختار در زمان ما باعث مشکل‌هایی شده که برخی آن را به اشتباه «سترونی» زبان پارسی تعبیر کرده‌اند. مثلا با این که ما می‌توانیم به سبک دندان‌پزشکی و دندان‌پزشک واژه‌های دیگر بسازیم در زمینه‌ی پزشکی با عبارت‌های طولانی زیر روبرو می‌شویم:
[تخصص] بیماری‌های زنان و متخصص بیماری‌های زنان: به جای زن‌پزشکی و زن‌پزشک
[تخصص] بیماری‌های اطفال و متخصص بیماری‌های اطفال: به جای کودک‌پزشکی و کودک‌پزشک
[تخصص] بیماری‌های پوستی و متخصص بیماری‌های پوستی: به جای پوست‌پزشکی و پوست‌پزشک
[تخصص] بیماری‌های کلیوی و متخصص بیماری‌های کلیوی به جای کلیه‌پزشکی و کلیه‌پزشک
(در ایران باستان با کاردپزشکی و کاردپزشک به معنای جراحی و جراح برمی‌خوریم.)

یکی از دلیل‌هایی که پزشکان ما از نام‌های انگلیسی این رشته‌ها استفاده می‌کنند همین دراز بودن نام رایج آنان است: gynecologist به جای متخصص بیماری‌های زنان.

هم چنین در زبان پارسی میانه، ساخت فعل از اسم بسیار رایج بود اما پس از نیرو گرفتن عربی این توانایی نیز در زبان رسمی فراموش شد و فعل‌های موجود نیز با عبارت‌های عربی طولانی جایگزین شد. مانند آرمیدن یا آرامیدن که به جایش استراحت کردن می‌گوییم. در زبان گفتار این توانایی هنوز برجاست و نمونه فراوان است مانند صرفیدن (صرفه یا سود داشتن). حتا در ادبیات رسمی بعدی پارسی، برای مثال در زمان قاجار و برای نمونه در شعرهای قائم مقام فراهانی، ساختن فعل از اسم بیشتر در شعر طنز به کار می‌رود مانند درسیدن: درس دادن.

در زمان ما، فرهنگستان زبان پارسی بنا گذاشته شد تا این مشکل را حل کند و توانایی‌های زبان پارسی را بدان برگرداند. اما بسیاری که به ساختار شنیداری عادت کرده بودند با آن مخالفت کردند و معیار واژه‌های جدید را آشنایی و داشتن سابقه دانستند. هنوز نیز چنین مخالفت‌هایی در برابر واژه‌های نوساز عادی است و این گونه واژه‌ها را با اصطلاح نامناسب «جعلی» می‌خوانند. البته برای واژه‌سازی سنجه‌هایی وجود دارد اما بحث من در اینجا مخالفت کلی گروهی با واژه‌سازی بر اساس دستور زبان پارسی و چسبیدن و پافشاری بر شنیداری بودن واژه‌هاست.

شاید در همین زمینه با اصطلاح «واژه‌ی دساتیری» برخورد کرده باشید. «دساتیر آسمانی» نام کتابی است که در فرهنگ دهخدا از آن چنین یاد شده است:

مجعول کتابی در دوران سلطنت اکبرشاه گورکانی در قرن دهم ه.ق. به دست شخصی به نام آذرکیوان فراهم شده است و آن را به پیغمبری مجعول از ایران باستان به نام ساسان پنجم نسبت داده و خود آن را ترجمه و تفسیر کرده است. گویا آذرکیوان، در زمان شاه عباس صفوی می‌زیسته و سد سال پس از وی کسی به نام «ملا فیروز» این فرهنگ را از ایران به هند برده و آن را گسترش داده است. این کتاب بعدها به چاپ رسید و مایهء گمراهی فرهنگ‌نویسان شد و لغات ساختگی آن از راه فرهنگ‌ها در شعرهای شاعرانی مانند شیبانی و ادیب الممالک و فرصت شیرازی راه یافت و غلط‌های تاریخی آن نیز وارد تاریخ دوران قاجار شد.

آذرکیوان: حکیمی معاصر و معاشر میرفندرسکی.


و اما کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت درباره‌ی آذرکیوان می‌نویسد:
بهرام پور فرهاد (۹۴۲ تا ۱۰۲۷ ق/۱۵۲۹ تا ۱۶۱۲ م.) مشهور به آذَرْ کیوان‌، مؤسس‌ مکتب‌ آذرکیوانی‌ است‌. وی‌ از زرتشتیان‌ ایران‌ بود و در شیراز یا حوالی‌ آن‌ زندگی‌ می‌کرد. در آغاز‌ سده‌ی‌ ۱۱ ق‌/ ۱۷ م‌ با چند تن‌ از شاگردان‌ خود از ایران‌ به‌ هند رفت‌ و در پتنه‌ (Patna) ساکن‌ شد (دبستان‌ مذاهب‌). آگاهی‌ درباره‌ی‌ احوال‌ شخصی‌ او بسیار اندک‌ و آمیخته‌ با افسانه‌ است‌. میرذوالفقار اردستانی، معروف به ملاموبد یا موبدشاه و نویسنده‌ی کتاب «دبستان‌ مذاهب‌» که‌ خود از پیروان‌ این‌ فرقه‌ بوده‌، نسب‌‌نامه‌ای‌ از او به‌ دست‌ می‌دهد که‌ آشکارا ساختگی‌ است‌. وی‌ نام‌ ۷ آتشکده‌ای‌ را که‌ در فرهنگ‌های‌ فارسی‌ آمده‌ است‌ (چون‌ آذرگشنسپ‌، آذربرزین‌، آذر بهرام‌ و ..‌)، در شمار نیاکان‌ آذرکیوان‌ می‌آورد و نسب‌ او را با چند واسطه‌ی‌ به‌ «ساسان» و از آنجا به‌ شاهان‌ کیانی‌ و پیشدادی‌ تا کیومرث می‌رساند.


درباره‌ی زبان کتاب «دساتیر» استاد پورداود آورده:
زبان متن دساتیر به زبان‌های كهن ایران چون فُرس هخامنشی و اوستایی و پهلوی و پازند نمی‌ماند، و نه به لهجه‌های دیگر باستانی مانند تُخاری و سَكزی و سُغدی و جز اینها، با زبان سانسكریت هم سروكاری ندارد و نه با هیچ یک از لهجه‌های سرزمین هند، از شعبات زبان‌های یونانی و لاتینی هم نیست، با زبان‌های سامی چون بابلی و عبری و سریانی نیز پیوندی ندارد، با زبان‌های چینی نیز خویشی ندارد. همچنین با زبان‌های اقوام سومر و ایلام و قبطی كه در حدود چهار یا سه هزار سال پیش از مسیح در سرزمین‌های عراق و خوزستان و مصر می‌زیستند شباهتی ندارد و نباید هم با هیچ یک از زبان‌های كهنه و نو، خواه هندواروپایی، خواه سامی و مغولی پیوستگی داشته باشد، این زبان را خود ِ سازنده‌اش زبان آسمانی نامیده است.

نمونه‌هایی از واژه‌های فرهنگ دساتیر عبارتند از:
اهمه: پاره شده و ناقص. از ترکیب «ا» (پیشوند منفی‌ساز) و «همه» (تمام، کامل)
بازگیر: سرزنش . ملامت (برابر «مواخذه» در عربی. شبیه reproach در انگلیسی)
پوشگان: برابر مغیبات عربی یعنی چیزهائی که در عالم غیب اند. پوشیدگان
راست بود: وجود حقیقی که ذات باری تعالی باشد و در آن شبهه نیست. واجب الوجود. موجود حقیقی را گویند که ذات باری تعالی باشد جل جلاله
اویش: هویت
خانه‌ی آباد: به جای بیت المعموره (یعنی کعبه)
دادوند: معتدل. برابر. متساوی
دارش خسروی: قاعده‌های پادشاهی
ناچارباش، ناگزیرباش، ناچارهست: واجب الوجود
شایسته‌هستی، شایسته‌بود: ممكن الوجود

شاید صرف نظر از محتوای دینی کتاب دساتیر و کارهای فرقه‌ی آذرکیوانی، بتوان کار نویسنده‌ی دساتیر را در زمینه‌ی زبانی تلاشی برای واژه‌سازی پارسی دانست در زمانی که چیرگی عربی به نهایت خود رسیده بود (دوران صفویان). اما چون وی دانش کافی نداشته و در آن زمان دانش امروزی ما درباره‌ی زبان‌های هندواروپایی وجود نداشته کارش چندان موفق نبوده است.

خود واژه‌ی دساتیر جمع شکسته‌ی عربی واژه‌ی پارسی «دستور» است. اما از آنجا که آذرکیوان تلاش داشته به پارسی سره بنویسد، مطمئن نیستم که به راستی منظورش از دساتیر همین جمع عربی دستور باشد زیرا در آن صورت به اصطلاح «نقض غرض» کرده است.

برای آگاهی بیشتر درباره‌ی کتاب دساتیر نگاه کنید به مقاله‌ی دساتیر آسمانی، کتاب جعلی در پایگاه «فرهنگ ایران» نوشته‌ی حسن حسینی آصف.

برای آگاهی بیشتر درباره‌ی آذرکیوان و پیروان و مذهب وی نگاه کنید به کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

ترجمه‌ی انگلیسی کتاب «دبستان مذاهب».

Sunday, August 10, 2008

درباره‌ی کاغذ

یک‌شنبه ۲۰/امرداد/۱۳۸۷ - ۱۰/آگوست/۲۰۰۸

کاغذ واژه‌ای است پارسی که در عربی بدان «قرطاس» می‌گویند. قرطاس خود عربیده‌ی chartas در لاتین و khartēs در یونانی است که به کاغذ پاپیروس می‌گفتند. از واژه‌ی chartas لاتین در انگلیسی امروزی card و در فرانسه carte را داریم، هم چنین واژه‌های chart (نقشه، نمودار)، charter (نقشه‌برداشتن مانند unchartered waters به معنای آب‌های بی‌نقشه یا ناشناخته) و cartography (گیتانگاری یا نقشه‌سازی). شاید نقشه در زبان عربی یعنی «خریطه» نیز با این واژه‌ی لاتین مرتبط باشد. (در ترکی استانبولی، خریطه را هریطه harita تلفظ می‌کنند.) از واژه‌ی papyrus نیز paper در انگلیسی و papier در فرانسه را داریم.

کاغذی که ما امروزه می‌شناسیم از چین ریشه گرفته است. و چینیان نیز چند روز پیش در گشایش المپیک ۲۰۰۸ م./ ۱۳۸۷ خ. این را به همه‌ی جهانیان یادآوری کردند.

در زیر چکیده‌ای از درآیه‌ی کاغذ در فرهنگ دهخدا را برای آگاهی بیشتر می‌آورم:

پیش از کاغذ
ابن الندیم از دانشوران سده‌ی چهارم ق/دهم م. می‌گوید: «... مردم مصر قرطاس مصری را به کار می‌برند و آن را از نی گیاه بردی (پاپیروس) می‌ساختند... مردم روم یا بر حریر سفید یا بر پوست نازک یا بر تومارهای مصری یا بر پوست خر وحشی می‌نوشتند و ایرانیان بر پوست گاومیش و گاو و گوسفند. اما عرب برای نوشتن، استخوان شانه‌ی شتر یا سنگ‌های نازک سفید یا شاخه‌های پوست کنده‌ی درخت خرما را به کار می‌بردند. چینیان بر کاغذ چینی می‌نوشتند که از گیاهان خشک تهیه می‌کردند و بیشتر درآمد مملکت ایشان از این کالا بود. مردم هند بر روی مس و سنگ یا بر حریر سفید می‌نوشتند.»

ابوریحان بیرونی در کتاب «تحقیق ماللهند» درباره‌ی مواد به کار رفته برای نوشتن می‌گوید: هندیان عادت نداشتند که مانند یونانیان بر پوست [جانوران] بنویسند. از سقراط پرسیدند که چرا به کار نگارش نمی‌پردازی؟ گفت نمی‌خواهم آنچه را که از دل مردم زنده می‌تراود بر پوست گوسپند مرده بنویسم. در سرزمین‌های جنوبی هندوستان درخت بلندقامتی است مانند درخت خرما و نارگیل که میوه‌ی آن را می‌خورند و برگ‌های آن به طول یک ذراع [=یک متر] و عرض سه انگشت به هم چسبیده است. نام آن درخت به هندی «تاری» است. مردم هند روی این برگ‌ها می‌نویسند بعد آنها را با نخی از سوراخی که در میان آن برگ‌ها می‌کنند به هم می‌چسبانند. اما در شهرهای مرکزی و شمالی هندوستان مردم پوست درخت «توز» را برای نوشتن به کار می‌برند. این پوست را که به قدر یک ذراع طول و به اندازه‌ی چند انگشت باز یا کمتر از آن عرض دارد می‌گیرند و پس از چرب کردن و صیقل دادن صاف می‌کنند سپس بر روی آن می‌نویسند.
در آغاز اسلام نیز، مانند دوره‌ی قدرت یهود خیبر، مردم بر پوست می‌نوشتند و قرآن را بر پوست آهو نوشته بودند چنانکه یهود تورات را بر همان پوست می‌نوشتند.


ورود کاغذ
کاغد یا کاغذ کلمه‌ای است فارسی و شاید هم از ریشه‌ای چینی باشد. مشهور است که چینیان نخستین مردمی بودند که کاغذ ساختند و «کاغذ چینی» یکی از کالاهایی بوده است که بازرگانان مسلمان آن را در طی سفرهای خود از شرق دور به عنوان واردات با خود می‌آوردند. نخستین شهر اسلامی که این صنعت در آنجا دایر شده شهر ایرانی سمرقند است. مسلمانان سمرقند را - که از مشهورترین و بزرگ‌ترین شهرهای فرارود است - به سال ۸۷ ق./۷۰۴ م. گشودند. ثعالبی (درگذشته ۴۲۹ ه.ق./۱۰۳۷ م.) درباره‌ی چیزهایی که به شهرها منسوب است می‌گوید که یکی از ویژگی‌های سمرقند کاغذهای آنجاست که به خاطر لطیفی و زیبایی و نازکی، بازار قرطاس [=پاپیروس] مصری و پوست‌هایی را که پیشتر برای نوشتن به کار می‌رفت کساد کرده است. این نوع کاغذ جز در سمرقند و در چین در جایی دیگر ساخته نمی‌شود.

رواج ساخت کاغذ در سمرقند نتیجه‌ی یکی از جنگ‌هاست که به سال ۱۳۴ ق./۷۵۱ م. در کنار رودخانهء تراز بین مسلمانان به سرداری «زیاد پور صالح» و امیران ترک و متحدان چینی آنان جنگی درگرفت. در میان اسیرانی که صالح از چین به سمرقند آورد کسانی بودند که در ساخت کاغذ مهارت داشتند. ایشان در این شهر به ساختن کاغذ مشغول شدند، و کم کم این صنعت در آنجا رونق گرفت تا آنجا که سمرقند محل تجارت کاغذ شد و کاغذ آن در دنیا شهرت یافت و تمام شهرهای عالم از آن شهر جهت خود کاغذ می‌طلبیدند.

گونه‌های کاغذ
مسلمانان در ساخت کاغذ از پنبه و مواد نباتی دیگر استفاده می‌کردند و هر گونه کاغذ به خاطر موادی که در ساخت آن به کار می‌رفته از نظر کلفتی و نازکی و دوام و شفافی و رنگ گوناگون بوده است. ابن ندیم از شش نوع کاغذی که در زمان او معروف بوده می‌گوید و می‌نویسد که کاغذ خراسانی را از کتان می‌ساختند. وی از شش نوع کاغذ نام می‌برد به نام‌های سلیمانی، طلحی، نوحی، فرعونی، جعفری و طاهری. کاغذ سلیمانی منسوب است به سلیمان بن راشد که در ایام هارون الرشید والی خراسان بود. کاغذ طلحی به نام طلحه پور طاهر دومین امیر از سلسله‌ی طاهریان. کاغذ نوحی به نوح سامانی [یکم یا دوم؟] منسوب است. کاغذ فرعونی نوعی از کاغذ در مصر. کاغذ جعفری منسوب است به جعفر برمکی. کاغذ طاهری منسوب به طاهر دوم از طاهریان خراسان. یاقوت حموی از کاغذ مامونی و جیهانی نیز نام برده است که اولی منسوب به مامون عباسی و دومی از شهر جیهان در خراسان.

یکی از ویژگی‌های این کاغذها آن بوده که می‌توانستند آنها را بشویند و از نو چیز بنویسند. نمونه از حافظ شیرازی:
بشوی اوراق اگر همدرس مایی - که علم عشق در دفتر نباشد
یا
دفتر دانش ما جمله بشویید به می - که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

هم چنین برای دادخواهی جامه‌هایی از کاغذ می‌پوشیدند که شکایت خود را بر آن نوشته بودند. به این جامه، کاغذین جامه می‌گفتند. باز هم از حافظ:
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک - رهنمونیم به پای علم داد نکرد

کاغذسازان
از کسانی که به کاغذی شهرت داشته‌اند مردی ایرانی بود به نام «ابوالفضل منصور پور نصر پور عبدالرحیم کاغذی» از مردم سمرقند و کاغذ منصوری که در خراسان مشهور بوده کار اوست. وی به سال ۴۲۳ ق. در سمرقند درگذشته. کاغذ منصوری در تمام سرزمین‌های اسلامی شهرت داشت و در همه جا مانند عراق و مصر شیوه‌ی ساخت آن را تقلید کرده بودند. سمعانی (درگذشته به سده‌ی ۶ هجری/۱۳ م) از ایرانی دیگری به نام «ابوالحسین ناصر کاغذی معروف به دهقان» نام می‌برد و می‌گوید به این شخص قسمی کاغذ منسوب است که هیچ کس در خوبی ساخت و سفیدی و پاکی جنس هنوز نتوانسته است بر او پیشی گیرد. از دیگر کاغذسازان مشهور ابوعلی کاغذی است که هم روزگار سمعانی بوده است. به نوشته‌ی ابن خلدون، «فضل پسر یحیای برمکی»، وزیر ایرانی مشهور هارون الرشید عباسی که نسبش از مردم بلخ بود، دستور داد که به روش سمرقندی در بغداد کارخانه‌ی کاغذسازی برپا کنند. از دیگر شهرهای ایران که در ساخت کاغذ شهرت داشته شهر «خونَج» یا «خونه» بوده است و یاقوت حموی در سده‌ی هفتم هجری درباره‌ی این آبادی می‌گوید که نام امروزی آن «کاغذکُنان» است یعنی مسکن کاغذسازان. و بین مراغه و زنجان است به فاصله‌ی دو روز راه از شهر زنجان.

تاثیر کاغذ
ساخت فراوان و ارزان کاغذ در فرارود و دیگر سرزمین‌های اسلامی باعث گسترش دانش از راه نگارش و نسخه‌برداری آسان و فراوان کتاب و نوشته‌ها و در نتیجه انتقال سریع و آسان دانش شد. به طوری که کتابخانه‌های مرو و بغداد و مصر بیشترین کتاب‌های زمان خود را داشتند. بوعلی سینا وقتی به کتابخانه‌ی سامانیان درآمد از بی‌شماری کتاب‌ها چشمانش خیره گشت. حال آن که در همان زمان و چند سده پس از آن در اروپا به دلیل‌های گوناگون (گذشته از گسترش جهل و نادانی و خرافه‌ و چیرگی کلیسا بر همه چیز) از جمله گرانی و در دسترس نبودن کاغذ، کتابخانه‌ی بزرگی وجود نداشت.

کاغذ در اروپا
صنعت کاغذسازی اندک اندک از سمرقند و عراق و شام و مصر به سوی غرب منتقل شد و در جزیره‌ی سیسیل (یا صقلیه به زبان عربی آن زمان) و مراکش و اندلس کارخانه‌هایی برپا شد و از همین جا ساخت کاغذ به شهرهای دیگر اروپا سرایت کرد. با پس‌گیری اسپانیا و جنگ‌های صلیبی و ورود کتاب‌های سرزمین‌های اسلامی به اروپا و شروع نوزایش (Renaissance)، اروپاییان به یاری ابزارهای فراوانی که ساختند کاغذ را بهبود دادند به طوری که پس از مدتی کاغذسازی و بازار آن در مشرق زمین نیز کساد شد.

خاستگاه:
فرهنگ دهخدا. درآیه‌ی کاغذ

Saturday, August 09, 2008

سره‌نویسی

شنبه ۱۹/امرداد/۱۳۸۷ - ۹/آگوست/۲۰۰۸

به نظر من سره‌نویسی و سره‌گرایی - به معنای زدودن همه‌ی وام‌واژه‌ها - زیاده‌روی و ناممکن است. زیرا هر زبانی ناگزیر از گرفتن واژه‌هایی از دیگر زبان‌هاست. در ضمن بسیاری از وام‌واژه‌های عربی در پارسی دیگر بار معنایی خاصی دارند که نمی‌توان آنها را در همه‌ی کاربردها با یک واژه‌ی پارسی جایگزین کرد. برخی از دوستداران زبان پارسی بیشتر توجه خود را به زدودن واژه‌های عربی (و اروپایی) می‌کنند اما در این میان، دستگاه واژه‌سازی و مهم‌تر از آن دستور زبان پارسی را فراموش می‌کنند. به نظر من پیروی از دستور زبان پارسی خیلی مهم‌تر از زدودن برخی واژه‌های ناپارسی است. ما می‌توانیم واژه‌های عربی را به کار ببریم اما آنها باید پیرو دستور زبان پارسی باشند کاری که در هر زبان دیگری می‌شود. نه این که واژه‌های عربی صرف و نحو عربی را هم به دنبال خود بیاورند و بر زبان پارسی نیز تحمیل کنند.

- جمع بستن: در زبان پارسی تنها ابزارهای جمع بستن «ها» و «ان» است. اما بسیاری از ما عادت کرده‌ایم - یا این که نمی‌دانیم - همه چیز را به عربی جمع ببندیم که اشتباه است. گاه با «ین» و «ون» مانند معلمین، روحانیون، گاه با «ات» مانند مشکلات، مذاکرات، و نیز جمع شکسته مانند مسائل، حوادث. گاه این جمع عربی به واژه‌های پارسی نیز سرایت می‌کند مانند اساتید، میادین، فرامین و ...

- کاربرد مذکر/مونث: خانم مدیره، هیات رییسه، حتا دستور عربی درباره‌ی کاربرد صفت مونث برای نام پایان یافته به «ـه» یا جمع شکسته به واژه‌های پارسی نیز اعمال می‌شود مانند دهه‌ی مبارکه‌ی فجر!

- کاربرد بی‌اندازه‌ی واژه‌ها و ترکیب‌های عربی: همان طور که گفتم برخی از واژه‌های عربی دیگر جزوی از زبان پارسی شده‌اند اما به بسیاری از آنها نیازی نیست به ویژه عبارت‌هایی چون: فی الواقع، من حیث المجموع، علیرغم، قس علی هذا، کان لم یکن و ... (حتا دیده‌ام افغان‌ها به جای درصد/درسد می‌گویند فی صد! دربرابر بسیاری از ایرانیان می‌گویند پورسانت! که فرانسوی است.)

- کاربرد تنوین: بهتر است در زبان پارسی تا جای ممکن از تنوین استفاده نکنیم. مانند طوعاً و کُرهاً یا سمعاً و طاعةً. زننده‌تر آن است که این تنوین بر واژه‌های پارسی نیز افزوده می‌شود مانند واژه‌های چندش‌آوری چون خواهشاً، گاهاً، بخشاً

- ترکیب‌های زشت پارسی-عربی: مانند بلادرنگ! ممنوع البازی! ممنوع الکار! (برای هنرپیشگان)، و ...

- رعایت تمام قاعده‌های صرف و نحو عربی در زبان پارسی و کاربرد آن بر روی تمام واژه‌هایی که از عربی آمده‌اند. مانند دستور ساختن اسم فاعل و مفعول در تطهیر (پاکیزه کردن)، مُطَهـِر (پاکیزه‌کننده)، مُطَهـَر (پاکیزه شده) و ...

- کاربرد بی‌اندازه‌ی واژه‌های فرانسوی و انگلیسی: به نظر من هرگاه کاربرد واژه‌ها و عبارت‌های عربی یا اروپایی برای نشان دادن برتری و فخرفروشی باشد بیشتر نشانه‌ی بیماری اجتماعی و خودکم‌بینی شخص است.

- جمله‌بندی‌های انگلیسی: به تازگی رسم شده که برخی ایرانیان (به ویژه در روزنامه‌نگاری) سبک جمله‌بندی انگلیسی را به کار می‌برند مانند آوردن «اما» در میان جمله (مانند کاربرد however در زبان انگلیسی) یا نقل قول غیرمستقیم و هماهنگی زمانی فعل‌های جمله که در زبان پارسی رایج نیست: به من گفت منتظرم بوده است به جای: به من گفت منتظرت بودم.

به نظر من اشکال‌های بالا خیلی مهم‌تر از زدودن وام‌واژه‌هاست. زیرا ساختار معنایی و دستگاه گوارشی زبان پارسی را به هم می‌ریزند.

پی‌نوشت:
ندای گرامی در زمینه‌ی دوری از جمع با «ین» پرسیده «چندین» را چه کنیم. «چندین» و «چندان» همان طور که آشکار است هر دو واژه‌های پارسی هستند و ربطی به جمع عربی ندارند. از نظر دستوری هر دو صفت شمارشی مبهم هستند مرکب از: چند + این و چند + آن. بنابراین نگران آن مباش!
اما برابر پارسی برای «فصل الختام» شاید «سخن پایان‌ده» باشد.

Saturday, August 02, 2008

باکو شهری ایرانی

شنبه ۱۲/امرداد/۱۳۸۷ - ۲/آگوست/۲۰۰۸

شهر باکو از شهرهای کهن ایران زمین است که بنای آن را به خسرو یکم انوشیروان ساسانی نسبت داده‌اند. این شهر همواره بخشی از ایران‌زمین بوده است تا این که پس از جنگ‌های ایران و روس، نخست طی عهدنامه‌ی ننگین گلستان به سال ۱۲۲۸ ق/۱۱۹۲ خ/۱۸۱۳ م به روسیه‌ی تزاری واگذار شد. ایرانیان برای بازپس‌گیری آن جنگیدند و آن را گرفتند. اما دوباره طی عهدنامه‌ی ننگین ترکمان‌چای به سال ۱۲۴۴ ق/۱۲۰۷ خ/۱۸۲۸ م به روسیه‌ی تزاری واگذار شد. از آن پس دیگر به ایران بازنگشت.

تا پیش از زمان صفویان نام آن را در همه‌ی منبع‌ها و کتاب‌های اسلامی و ایرانی به شکل «باکویه» می‌نوشتند. اما در زمان صفویان آن را به شکل «بادکوبه» نوشتند و این ریشه را برای آن ساختند که بادکوبه یعنی جایی که خیلی باد می‌وزد! در حالی که مردم هم چنان آن را باکویه یا باکو می‌خواندند.

شهر باکو از زمان‌های باستان به خاطر نفت آن شناخته شده بود. به طوری که بهرام چوبین (از خاندان اشکانی مهران-پَهلَو) که در زمان ساسانیان سپهبد و مرزبان شمال غرب ایران بود از نفت این منطقه برای ساخت سلاحی آتشین استفاده کرد که پس از وی نیز هم چنین کاربرد داشت و به کسی که از این سلاح استفاده می‌کرد «نفت‌انداز» می‌گفتند. نفت واژه‌ای اوستایی است و از زمان‌های قدیم در ایران شناخته شده بود و بسیاری از آتشکده‌های ایران بر روی چاه‌های نفت یا گاز طبیعی بنا شده بوده‌اند که بدون تلاش چندانی بر روی زمین می‌آمده است. اینک چند نمونه از نوشته‌های درباره‌ی باکو:

یاقوت حموی در کتاب «مُعجَم البُلدان» (نوشته به سال ۶۲۱ ق/ ۶۰۳ خ/۱۲۲۴ م) در ذیل باکویه گوید:

شهری از نواحی دربند شیروان است که منبعی نفت عظیم دارد که درآمد روزانهء آن به هزار درهم می‌رسد. در کنار این منبع چشمه ای دیگر از نفت سفید است که مانند روغن زیبق [=جیوه] است و شب و روز قطع نمی‌شود و اجارهء آن مانند منبع اولی است.

و من از یکی دوستان مورد اطمینان بازرگان شنیدم که او در آنجا زمینی را دیده است که درآن همیشه آتش روشن بوده است.

حمدالله مستوفی در «نزهة القلوب» (نوشته شده به سال ۷۴۱ ق/۷۱۸ خ/۱۳۳۹ م) ذیل باکویه آمده است:
نفط معادن بسیاری دارد و در ایران‌زمین، بزرگترش معدن باکویه است و آنجا زمینی است که در آنجا چاه‌ها حفر می‌کنند تا به زهاب می‌رسد. آبی که از آن چاه‌ها برمی‌آورند نفط بر سر آب می‌باشد. (از نزهة القلوب ج ۳ ص ۳۰۷).

در ولایت باکویه زمینی است که از او آتش فروزان است چنانکه بدان آتش نان و آش می‌توان پخت و ... من آن زمین را دیده‌ام و عجب این که در آن حوالی مرغزاری است چون بر آن مرغزار اندکی حفر کنند از آن حفره نیز آتش مشتعل می‌شود. (از نزهة القلوب ج ۳ ص ۲۸۶).

اعتمادالسلطنه در «مرآت البلدان» به سال ۱۲۹۰ ه.ق. (۱۲۵۲ خ/۱۸۷۳ م) که «موکب همایون ناصرالدین شاه از سفر فرنگستان معاودت می‌فرمود در عبور از بادکوبه مختصری شرح حال شهر» را چنین نوشته‌است:
بالجمله شهر بادکوبه از مداین قدیمهء دنیا محسوب و در یکی از بروج دیوار شهر لوحی نصب و تاریخ تعمیر این شهر مرتسم شده است و تقریباً این تعمیر ششصد سال قبل شده... از ابنیهء قدیمه که در آنجا ملاحظه می‌شود برجی است بسیار مرتفع که موسوم به «برج دختر» است که بنای آن از سنگ و آجر شده و مشرف به بندرگاه است و حالا چراغ بحری برای هدایت کشتی‌هایی که از دریا شب می‌خواهند وارد بندرگاه شوند بر سرآن برج شبها روشن می‌نمایند... محصولات طبیعی و اصلی باکو که به خارج برده می‌شود اول نفت است که به ایران و تمام روسیه می‌رود...

هندوها بادکوبه را شهر متبرکی دانسته به زیارت آن می‌روند.

معبد آتش پرستان هندی و پارسی در این «صوری‌خانه» است. عمارتی است مربع و در وسط آن عمارت اطاقی بنا شده است که چهار طرف آن باز است، وسط گودالی است که آتش از میان آن بیرون می‌آید.

همان طور که می‌بینید اعتمادالسلطنه به دو بنای مهم در باکو اشاره می‌کند: یکی برج دختر و دیگری آتشکده‌ای که هندیان و پارسیان بدان احترام گذاشته و به زیارت آن می‌روند. «برج دختر» امروزه به صورت ترکی «قز قلعه‌سی» درآمده و در انگلیسی «Maiden Tower» خوانده می‌شود.

ابراهیم باستانی پاریزی در مقاله‌ای به نام «ابنیهء دختر و قلعهء دختر کرمان» (مجله‌ی باستان‌شناسی، ۱۳۳۸ خ/۱۹۵۹ م) می‌نویسد:
لفظ باکو ماخوذ از کلمهء بغ (خدا) است و «برج دختر» که در باکو است برجی مربوط به معبد اناهیت بوده که در آن شهر وجود داشته است. همچنین همهء امکنه و ابنیه‌ای که به نام «دختر» شهرت یافته‌اند معابدی برای ناهید بوده‌اند.


این هم عکسی از «برج دختر» در باکو:



احمد کسروی تبریزی درباره‌ی ریشه‌ی نام باکو چنین می‌نویسد:
در زمان ساسانیان و پیش از زمان ایشان، در ارمنستان و آران و آذربایگان و دیگر گوشه‌های ایران آبادی‌هایی با نام‌های «باکاوان» و «باکاران» یا نامهای دیگر نزدیک به اینها برپا بوده که در هر یکی از آنها آتشی افروخته می‌شده یا بخودی خود افروخته بوده، این است که این آبادیها را ایرانیان زردشتی گرامی می‌داشته‌اند. یکی از این آبادیهای دینی و گرامی ایرانیان همین جا بوده که اکنون باکو خوانده می‌شود و اصل نام آن «باگاوان» یا «باگوان» بوده است. باگوان بعدها به شکل باکویه درآمده است مانند شهرویه، سیبویه، مسکویه ...

کلمهء وان که اینان بر آخر این شهرها می‌گذراند کلمه‌ای است که در آخر نام‌های آبادیهای بسیار معروف می‌باشد چنانکه در این نامها: شیروان، نخجوان، هفتوان، ایروان، کردوان ... از آنچه گفتیم پیداست که باگاوان یا باگوان از دو کلمهء «باگ» و «وان» ترکیب یافته. وان، یا گان، یا ران، یا لان یا رام که در آخر نامهای آبادیها فراوان می‌آید همه از یک ریشه می‌آید و بمعنی شهر یا جای یا بوم می‌باشد.

اما بگ یا باگ یا بغ: این کلمه در هخامنشی و اوستائی و پهلوی بمعنی خدا بکار میرفته و بگمان بسیاری از دانشمندان اروپایی این کلمه در زبان‌های دیگر هم معروف بوده، از جمله بوغ روسی را با این کلمه یکی می‌دانند.

باری، ما این کلمهء بگ یا باگ را بر روی یک رشته از نامهای آبادیهای ایران و ارمنستان می‌یابیم بدینسان:
باگاوان: در چندجا در آران و ارمنستان.
بگوا: در آذربایگان و افغانستان
بغستان: (بهستون، بیستون) در کرمانشاه.
بجستان: در خراسان.
فغستان: در گلپایگان.
بجند: در آذربایجان.
بغلان: در خراسان.
باگارج: در ارمنستان.
باکه: (بعقوبه) در عراق.

پس باگوان یا باگاوان بمعنی شهر خدا یا جایگاه خداست. و اینکه این آبادیها را به این نامها خوانده‌اند برای اینست که در هر کدام آتشکده یا بتکده‌ای برپا بود، از جمله باگاوان که امروز باکو گفته میشود هنوز هم نشانهء آتش و آتشکده در آن پیداست.

موسی خورنی، تاریخ‌نگار ارمنی، آشکار مینویسد که باگوان آتشکده داشت. ... موسی خورنی و دیگر مولفان ارمنی ... آشکار مینویسند که پادشاهان پیشین ارمنستان که مسیحی نبوده‌اند بنیاد گذارده بوده‌اند و جایگاه خدایان کهن از مهر و ناهید بوده است.

جالب است که همه‌ترک‌انگاران در راستای ایرانی‌زدایی از این منطقه، ابتدا نام «باکو» را به «باکی» برگردانده‌اند و حال برایش ریشه‌ی ترکی نیز پیدا کرده‌اند به معنای تپه!

آتشکده‌ی مزبور نیز از معبدهای زرتشتیان بوده که پس از گرایش مردم منطقه به اسلام متروک شده و سپس گروهی از مولتان هند بدانجا آمده و آن را بازسازی کردند. هم اکنون نیز مورد احترام زرتشتیان و هندیان است. این آتشکده امروز در منطقه‌ی «سوراخانی» (گویا ترکیب: سوراخ + خانی=چشمه) است. این هم عکسی از آتشکده‌ی سوراخانی:



این عکس را ایران‌دوستی زاده‌ی باکو - که هم چنان خود را ایرانی می‌داند - برایم فرستاده است و یادآور شده که بنای مرکزی مانند برج پیزا در ایتالیا کمی کج است و اندک اندک نیز کج‌تر می‌شود!



خاستگاه:
۱- فرهنگ دهخدا، درآیه‌ی باکو و نفت
۲- ویکی‌پدیا، درآیه‌ی سوراخانی (Surakhany/Suraxani)

Friday, August 01, 2008

ابواسحاق اطعمه

آدینه ۱۱/امرداد/۱۳۸۷ - ۱/آگوست/۲۰۰۸

یکی از شاعران ایران که کمتر برای همگان شناخته شده است «جمال‌الدین ابواسحاق شیرازی» نام دارد. پیشه‌ی وی پنبه‌زنی (حلاجی) بوده و به همین خاطر لقب «حلاج» نیز داشته است. اما چون شعرهایش بیشتر درباره‌ی خوراک و آشپزی و غذاهاست به نام «ابواسحاق اطعمه» (طعام‌ها) یا «بُسحاق اطعمه» مشهور است. درباره‌ی سال درگذشت وی تاریخ‌های گوناگونی نقل شده است از جمله: ۸۱۴ یا ۸۱۹ یا ۸۳۰ ق / ۷۹۰ یا ۷۹۵ یا ۸۰۵ خ/ ۱۴۱۱ یا ۱۴۱۶ یا ۱۴۲۶ م. او بسیاری از بیت‌های غزل‌های سعدی و حافظ را در شعر خود تضمین کرده است. گورش در تکیه‌ی «چهل تنان» شیراز است.

به‌ گواهى‌ بیشتر منبع‌ها‌، ابواسحاق بيشتر مدت‌ زندگى‌ خود را در شیراز گذراند. از پایان ديوان‌ وی برمى‌آيد كه‌ او در شيراز، در حجره‌ی مدرسه‌ای‌ زندگى‌ مى‌كرده‌ است‌ و دوستدارانش‌ در آنجا به‌ ديدار او مى‌رفته‌اند. وی‌ همچنين‌ در بعضى‌ از سروده‌های خود به‌ سفرهايش‌ به اصفهان‌ و خراسان‌ اشاره‌ كرده‌ است‌.

از آثار منظوم او می‌توان به دیوان اشعار شامل‌ قصیده‌ی «سُفره‌ی كنز الاشتها» (گنج اشتها)، مثنوی «اسرار چنگال»، مثنوی‌ «جَنگ‌‌نامه‌ی مُزَعفُر و بُغرا» (برنج زعفرانی و آش)، غزلیات، ترجيع‌بند، رباعيات‌، فهلويات‌ نام برد. آثار منثور او عبارتند از: ديباچه‌‌ی دیوان به‌ نثر مسجع‌، رساله‌ی «ماجرای‌ برنج‌ و بغرا»، رساله‌ی «خواب‌نامه»‌ در هجو ادعاهای‌ عارفان‌ معاصر خودش، «فرهنگ‌ ديوان‌» شامل‌ نام‌ و طرز تهیه‌ی غذاهای یاد شده در دیوان.

دیوان‌ وی نخستین‌ بار به سال ۱۲۹۹ ق‌/۱۲۶۰ خ/۱۸۸۱ م در ایران‌ و سپس‌ به سال ۱۳۰۳ ق‌/ ۱۲۶۴ خ/۱۸۸۵ م در استانبول‌، به‌ كوشش‌ «میرزا حبیب‌ اصفهانی» به‌ چاپ‌ رسید که دارای ضمیمه‌ای است به نام «فرهنگ‌نامه‌ء اصطلاحات‌ كتاب‌» نوشته‌ی خود میرزا حبیب كه‌ غیر از فرهنگ‌نامه‌ی نگاشته‌ی ابواسحاق است. برای دومین بار کتابفروشی معرفت شیراز در بهار 13۶0 خ/ ۱۹۸۱ م اقدام به تجديد چاپ آن کرد و سپس در سال ۱۳۸۲ خ/ ۲۰۰۳ م نیز چاپ جدیدی از آن به بازار آمد.

شیوه‌ی شاعری‌ وی بیش‌ از هر كس‌ متأثر از عبید زاكانی‌ بوده‌ است‌ اما وی‌ در سروده‌های‌ خود، به‌ بهانه‌ی توصیف‌ خوراکی‌ها، ریاکاری‌ مردم‌ ثروتمند‌ را با نوع‌ غذاهایشان‌ سنجیده‌ و آرزوهای پنهانی طبقات‌ محروم‌ آن‌ روزگار را نمایانده‌ است‌. سروده‌های‌ وی از نوع‌ نقیضه‌ است‌. و برای‌ نقیضه‌سازی‌ از شعرهای بسیاری کسان چون سعدی و حافظ بهره برده است.

نمونه: شاه نعمت الله ولی غزلی دارد به این مطلع:

ماییم که خاک را به نظر کیمیا کنیم ------- هر درد را به گوشهء چشمی دوا کنیم

که حافظ در طعنه‌ی به وی غزل معروف خود را سروده است:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند ------- آیا بود که گوشه‌ء چشمی به ما کنند؟
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد ----------- هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار ------------- صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

ابواسحاق چنین می‌گوید:
کَیپاپزان که سحر سر و کله وا کنند -------- آیا بود که گوشهء چشمی به ما کنند؟
چون از درون خربزه واقف نشد کسی ---------- هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟
گر اشتها به شعر مَنَت شد عجب مدار -------- بين گشنگان حديث غذا خوش ادا کنند

کیپاپز: کله‌پاچه‌ای. آن دوران هم کله‌پزی‌ها سحر باز می‌کردند!

یا حافظ در غزلی می‌گوید:
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس ---- که چنان ز او شده‌ام بی سروسامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد ------- که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست ------- زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل ----- دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس
گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازد ------ هر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی -------------- شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم ------------ گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا -------- حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس

ابواسحاق چنین می‌گوید:
دارم از کله و کَيپا گله چندان که مپرس ------ که چنان زو شده‌ام بی سروسامان که مپرس
کس به بالای مزعفر مکناد آش ترش ---------- که چنانم من از اين کرده پشيمان که مپرس
روزه‌داری و رياضت هوسم بود ولی ------------- چشمکی می زند آن کله بريان که مپرس
گرچه پالوده ندارد سر دندان رهی ------------ من چنان عاشقمش از بن دندان که مپرس
گفتم ای دل ز قطايف چه قدر بتوان خورد --------- گفت گر هست ترا هاضمه، چندان که مپرس
همچو بسحاق ز شيراز برای بُغرا ------------ تا به حدی است مرا ميل خراسان که مپرس


مُزعفَر: برنج زعفرانی
رهی: چاکر
از بُن دندان: از ته دل
قطایف: رشته ای که از گندم سازند، نوعی حلوا
بُغرا: نوعی آش

خاستگاه:
۱- فرهنگ دهخدا
۲- دایرة المعارف بزرگ اسلامی (دبا)

هم چنین نگاه کنید به مقاله‌ی جالبی با نام «فرهنگ مردم شیراز و دیوان شیخ اطعمه» نوشته‌ی جمال رادفر.