Tuesday, May 28, 2013

واژه‌شناسی: خرگوش

سه شنبه ٨/خرداد/١٣٩٢ - ٢٨/می/٢٠١٣

در راستای نوشتارهای پیشین درباره‌ی خارپشت و جوجه تیغی و گونه‌های لاک‌پشت، خرگوش هم دست کم دو گونه‌ی کلی دارد: یکی آن که جانور کوچکی است و همه می‌شناسیم و در پارسی «خرگوش» و در زبان انگلیسی بدان rabbit می‌گویند.


خرگوش

نام این جانور در پارسی میانه هم خرگوش (xargōš) بوده است. در عربی بدان «اَرنَب» و در فرانسوی lapin می‌گویند. در ترکی خطایی بدان «تَوشقان» (tavšqān) می‌گویند. شکل دیگر توشقان، «دَوشان» است و منطقه‌ای در شرق تهران (منطقه‌ی فرح آباد نزدیک کاخ فیروز و پایان خیابان پیروزی امروزی) هست به نام «دوشان تپه» که از زمان قاجار جایگاه اسبدوانی بوده است و سپس فرودگاهی در آنجا ساختند و به گمانم امروز جزو قرارگاه‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. البته این منطقه امروزه dušān خوانده می‌شود نه davšān. در ترکی استانبولی این واژه به شکل «تَوشان» (به خط ترکی: tavşan) درآمده است.

گونه‌ی دیگر خرگوش بزرگ‌تر است و در انگلیسی بدان hare می‌گویند. در پارسی میانه بدان «سَهوگ» (sahōg) می‌گفته‌اند اما به نظر می‌رسد که این واژه در پارسی نو/دری از میان رفته است و امروز بدین گونه «خرگوش صحرایی» می‌گویند. نام انگلیسی احتمالا به معنای «خاکستری» و از ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی *kas- باشد. در سانسکریت بدان sasah می‌گویند و شاید واژه‌ی پارسی میانه با همین واژه‌ی سانسکریت همخانواده باشد. در فرانسوی بدان liévre و در ایتالیایی lepre می‌گویند که هر دو از lepus در لاتین آمده‌اند. در یونانی آن را λαγός (به خط لاتین: lagos) می‌گویند و این واژه به صورت «لاغوس» و «لاغون» از راه عربی در فرهنگ‌های پارسی هم درآمده است.


سَهوگ یا خرگوش صحرایی

خرگوش نقب می‌زند و در زیر زمین زندگی می‌کند و بچه‌هایش در زمان زادن بیموی اند و پس از آن مو در می‌آورند. اما سَهوگ (خرگوش صحرایی) بر روی زمین زندگی می‌کند و بچه‌هایش مودار زاده می‌شوند.

Saturday, May 25, 2013

واژه‌شناسی: لاک پشت

شنبه ۵/خرداد/١٣٩٢ - ٢۵/می/٢٠١٣

لاک‌پشت دو گونه‌ی خاکی و آبی دارد. معمولا گونه‌ی آبی پاهایی به شکل باله (در انگلیسی: flapper) برای شناوری دارد اما گونه‌ی خاکی پنجه و انگشت دارد که راه رفتن روی خاک را آسان کند.


لاک‌پشت خاکی افریقایی


لاک‌پشت آبی/دریایی

لاک‌پشت در زبان پارسی میانه «کَشَوَگ» (kašawag)، در اوستایی kasyapa و در سانسکریت kacyupa گفته می‌شود. این نام در پارسی نو/دری به صورت «کَشَو» و «کَشَف» درآمده است. به گمانم این واژه در نام «کَشَف رود» در خراسان هم دیده می‌شود. به خاطر بدخوانی، نام «کَشَوَگ» به صورت «کَشتوک» هم نوشته شده که غلط است و این نام غلط در فرهنگ انگلیسی-فارسی آریان‌پور به صورت «کَشتوگ» به کار رفته است.

گر شوَد در سنگ پنهان، دشمنت همچون کَشَف ------------- ور شوَد در خاک متواری حسودت همچو مار (انوری)

گرچه کَشَف چو پسته بوَد سبز و گوژپشت ------------ حاشا که مثل پسته‌ی خندان شناسمش (خاقانی)

آن پسته دیده باشی، همچون کَشَف به صورت؟ ------------ آن استخوانش بیرون، و آن سبزی اندرون در (خاقانی)
نام‌های دیگر این جانور در زبان پارسی نو/دری عبارت اند از: «کاسه‌پشت»، «سنگ‌پشت»، «سوراخ‌پا»، «سولاخ‌پا»، «شَیلونه»، «خشک‌پشت» (که شاید بدخوانی «سنگپشت» باشد). علت نامگذاری «سوراخ‌پا» یا «سولاخ‌پا» را نفهمیدم. البته در فرهنگ دهخدا برای آن «باخه» هم آورده است و به نقل از فرهنگ غیاث‌اللغات گفته شده که «باخه» ترکی است. همچنین در دهخدا آمده است که در گیلان «اولاکو»، در هندی «کَجُهوا» یا «کَچُهوَه» گفته می‌شود که از همان واژه‌ی سانسکریت گرفته شده است. (در زبان اردو هم بدان «کَچهآ» می‌گویند.)

در زبان عربی لاک‌پشت خاکی را «سُلحَفاة» و به ویژه «سُلحَفاة بَرّی»، و در زبان ترکی استانبولی بدان kaplumbağa و به ویژه kara kaplumbağasi (لاک‌پشت سیاه) می‌گویند. در زبان انگلیسی گونه‌ی خاکی را tortoise می‌گویند که از tortuca در لاتین دوران میانه گرفته شده است. در زبان فرانسوی بدان tortue، در ایتالیایی tartaruga و در اسپانیایی tortuga می‌گویند که از همان واژه‌ی لاتین آمده‌اند. در لاتین کلاسیک بدان testudo می‌گفته‌اند که از testa به معنای «لاک و پوسته» است. نام علمی خانواده‌ی این جانور هم testudindae (لاک‌پشت‌سانان) است.

گویا در زبان پارسی برای گونه‌ی آبی نام خاصی به کار نرفته است و مانند دیگر زبان‌ها «لاک‌پشت آبی/دریایی» گفته می‌شود. زیرا این گونه را در زبان ترکی استانبولی deniz kaplumbağasi (لاک‌پشت دریایی)، در زبان فرانسوی tortue marine (لاک‌پشت دریایی)، در زبان ایتالیایی tartaruga acquatica (لاک‌پشت آبی) و در زبان اسپانیایی tortuga marine (لاک‌پشت دریایی) می‌گویند. تنها در زبان انگلیسی است که برای گونه‌ی آبی واژه‌ی جداگانه‌ی turtle به کار می‌رود اما در فرهنگ ریشه‌شناسی ریشه‌ی این واژه دانسته نیست و گمان زده شده که باید گونه‌ی دیگری از همان واژه‌ی tortoise در میان ملوانان بوده باشد.

جالب آن که در زبان عربی وارون است یعنی نام کلی «سُلحَفاة» است و برای گونه‌ی خاکی از «سُلحَفاة بَرّی» (لاک‌پشت خاکی) استفاده می‌شود.

Thursday, May 23, 2013

واژه‌شناسی: خارپشت و جوجه تیغی

پنج‌شنبه ۲/خرداد/۱۳۹۲ - ۲۳/می/۲۰۱۳

از نظر زیست‌شناسیک، خارپشت و جوجه تیغی با هم یکی نیستند. خارپشت را در زبان پارسی میانه «خارپشت» (xārpušt) و جوجه تیغی را «خوکَر» (xūkar)، «خوکَرَگ» (xūkarag) و یا «زوزَگ» (zūzag) می‌گویند.

خارپشت جانور بزرگ‌تری است که بر پشتش خارهای بلندی دارد و باور بر آن است که می‌تواند برای دفاع از خویش آنها را به سوی دشمن پرتاب کند. در زبان انگلیسی خارپشت را porcupine می‌گویند که از زبان فرانسوی کهن porc-espin و در نهایت از porcus spina در لاتین به معنای «خوک تیغی» گرفته شده است.


خارپشت

جوجه تیغی جانور کوچک‌تری است که خارهای کوتاه دارد و توانایی پرتاب آنها را ندارد. در انگلیسی بدان hedgehog می‌گویند که از دو بخش hedge به معنای «حصار و پرچین» و hog به معنای «خوک» گرفته شده است. گویا علت «خوک» خواندن آن پوزه‌ی این جانور است. (ن.ک. پی‌نوشت)


جوجه تیغی

البته گاهی در گفتار، این دو را با هم اشتباه می‌گیرند و تفاوت آنها را رعایت نمی‌کنند. در فرهنگ‌های زبان پارسی معمولا «خارپشت بزرگ/کلان» در تبیین واژه به کار رفته که نشانگر «خارپشت» بودن است اما برای «جوجه تیغی» معمولا تنها «خارپشت» گفته شده است. در اینجا می‌کوشم واژگانی را که برای نامیدن این دو جانور به کار رفته است دسته‌بندی کنم و بررسم.

خارپشت
نام دیگر خارپشت عبارت اند از:

- «خارانداز» که به خاطر پرتابیدن خارهای پشت آن است.

- چوله: این واژه در اصل به معنای «تیردان» است و به خاطر تیغ‌ها یا خارهای پشت آن بدین نام خوانده شده است. «جوله»، «کوله» و «گوله» گونه‌های دیگر آن اند.

- ریکاسه: این واژه در گویش پارسی شهر مرو به کار می‌رفته است. گویا بخش دوم این واژه یعنی «کاس/کاسه» به معنای «خوک» است زیرا واژه‌ی دیگری در پارسی داریم که این بخش در آن دیده می‌شود و آن هم «کاسموی» است که به معنای «موی خوک» است. (ن.ک. پی‌نوشت) شکل‌های دیگر «ریکاسه» عبارت اند از: ریکاس، رُکاسه، لکاسه، جکاسه، چکاسه، زکاسه، سکاسه، سکاسته، سکاشته، ژیکاسه، ریکاشه، رکاشه، چکاشه، نکاشه، سکاشه، جکاشه، ریگاشه، زکاشه، سُکاسته، سکاشه، سکاشته. بیشتر این گونه‌ها به خاطر بدخوانی (تبدیل «ر» به «ز/ژ») یا گویش‌های محلی است (مانند تبدیل «ر» به «ل» یا «س» به «ش»).

- کاسچوک: به معنای «خوک چانه» است. بخش نخست به معنای «خوک» و بخش دوم یعنی «چوک» به معنای «چانه و زنخدان» است. شکل‌های دیگر این نام «کاسجوک» و «کاسُج» است.

دو نام «کاسچوک» و «ریکاسه» به خاطر داشتن عنصر «کاس» = خوک شباهت نامگذاری در زبان پارسی و لاتین را نشان می‌دهند.

- سیخول: شکل دیگر آن را «سیخور» نوشته‌اند که شاید «سیخوَر» به معنای «سیخ‌دار» بوده است و «ر» به «ل» تبدیل شده است. به خاطر بدخوانی، شکل دیگر آن را «سیحون» نوشته‌اند که اشتباه است.

برای نام‌های زیر ریشه‌شناسی یا توضیحی نیافته‌ام:

- اُسکُرنه: شکل‌های دیگر آن را چنین نوشته‌اند: اُسغُرنه، سُکُرنه، سگرنه، سغرمه، سکرمه، شغرنه، سکنه، اسکنه، شکنه. به خاطر بدخوانی «سنگه» هم آمده است.

- مَرَنگو (مَزَنگو): خارپشت بزرگ.

- بیهَن: خارپشت بزرگ

- تَشی: خارپشت بزرگ

بر پایه‌ی شعر اسدی توسی، «مرنگو» و «بیهن» نام‌های رایج در خراسان و فرارود (پارسی دری) بوده و در غرب ایران (پارسی یا «پهلوی» در معنای «فهلویات») بدان «تَشی» و «سکنه/شکنه» می‌گفته‌اند:

تو این را سوی پارسی چون کشی --------------- یکی «شکنه» خواندش و دیگر «تَشی»
همه مرزهای خراسان تمام ----------------- «مرنگو»ش خوانند و «بیهَن» به نام

جوجه تیغی

نام‌های دیگر جوجه تیغی عبارت اند از:

- خوکَل: که شکل دیگری از «خوکَر» در پارسی میانه است. در فرهنگ پهلوی مک کنزی «خوکره» هم آمده است اما در فرهنگ دهخدا این درآیه نیست. شاید این نام با «خوک» ربط داشته باشد.

- خورکا: این واژه را در زبان مردم گیلان نوشته‌اند که شاید شکل دیگری از «خوکر» باشد.

- ژوژ: که شکل دیگری از «زوزَگ» در پارسی میانه است. شکل‌های دیگر آن عبارت اند از «ژوژه»، «ژاوُژا»، «ژاوَژا»، «ژُژو»، «جوجو»، «جخو»، «خجو». این دو گونه‌ی آخر شاید بدخوانی «جُجو» یا همان «ژُژو» باشد. «ژاوژا» را به صورت «راورا» هم نوشته‌اند که باید بدخوانی آن باشد.

- چزک: به گمان من این نام از فعل «چزیدن» است. فعل «چزیدن/جزیدن» به معنای «جمع شدن» است و در واژه‌ی «چزغاله/جزغاله» دیده می‌شود و منظور از «جزغاله» تکه‌های دنبه یا گوشتی است که به خاطر تفت دادنِ زیاد، سوخته یا جمع شده باشند. فعل‌های «جزاندن»، «چزاندن» هم به معنای «آزار شدید» از همین فعل است.

با این توجیه، نام «چزک» بدین خاطر به جوجه تیغی داده شده که در هنگام خطر خود را جمع می‌کند و به صورت فشرده و توپ درمی‌آید. شکل‌های دیگر «چزک» را چنین نوشته‌اند: چَزغ، چژَک، چیزوک، چیزو، چَژ. به خاطر بدخوانی، شکل‌های دیگری هم ثبت شده یعنی: جبروز، جبروزه، جشرک، چیزک.

می‌گویند وقتی به جوجه تیغی حمله شود، به صورت گلوله‌ای بسته درمی‌آید و گاه روباه برای خوردنش، آن را غلتانده و در آب می‌اندازد تا باز شود. نام چزک با این شگرد جوجه تیغی هماهنگی دارد.

برای نام‌های زیر ریشه‌شناسی یا توضیحی نیافته‌ام:

- اُسکُر. این نام با «اُسکُرنه» برای «خارپشت» مربوط است. شکل‌های دیگر آن چنین اند: اُسگُر، اُسغُر، سُغُر، سُکُر، سُگُر، اُشکُر، اُشغُر، شُکُر. به خاطر بدخوانی این شکل‌ها هم ثبت شده است: اُسفُر، سُفُر، سُعُر، شِکَّر.

باور گذشتگان بر این بوده که هر چه جوجه تیغی را بزنند فربه‌تر می‌شود. این را مولانای بلخی در مثنوی هم آورده است:
هست حیوانی که نامش اُسغُر است ------------ کاو به زخم چوب زَفت و لَمتُر است
تا که چوبش می‌زنی به می‌‌شود -------------- او ز زخم چوب فربه می‌شود

لَمتُر: کاهل و تنبل و بی‌رگ. فربه و پرگوشت و ناهموار.
البته این توضیح را برای جانور دیگری به نام «رودَک» هم نوشته‌اند که گویا از خانواده‌ی روباه است و بیشتر در ترکستان یافت می‌شده است. و از همین رو نام دیگر آن را «روباه ترکی» هم گفته‌اند. این جانور را در زبان ترکی «وَشَق» می‌گویند.

- کَرپی: جوجه تیغی

- اَرمَجی: جوجه تیغی در زبان طبری. خارپشت را «اَرمَجی کوهی» گویند.

- زافَه: جوجه تیغی

پی‌نوشت:
دکتر محمد حیدری ملایری، در نامه‌ای آگاهی ریشه‌شناسیک درباره‌ی «ریکاسه» و «زوزَگ» دادند. واژه‌ی «ریکاسه» با واژه‌ی ericius (اریکیوس) در لاتین و kheros در یونانی همریشه است. واژه‌ی لاتین در فرانسوی کهن به صورت herichun و در فرانسوی نو به صورت herisson و در انگلیسی میانه به صورت yrichon و در انگلیسی نو به صورت urchin درآمده است که همه به همان معنای «جوجه تیغی» اند.

ریشه‌ی این واژه‌ی پارسی (و همخانواده‌هایش در دیگر زبان‌ها) از فعل -gher* در زبان پوروا-هندواروپایی به معنای «سیخ شدن» است. از همین ریشه در زبان لاتین فعل horrere به معنای «سیخ شدن از ترس» دیده می‌شود که در زبان فرانسوی به صورت horreur درآمده و از آنجا به زبان انگلیسی آمده و به صورت horror درآمده است.

از ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی گفته شده در زبان اوستایی فعل -zarsh به معنای «هیجان و شعف داشتن» است. به نظر دکتر حیدری ملایری صفت «زیژ» در زبان پشتو به معنای «سفت و سخت» و نیز گروه واژه‌های «ژُژو» به همین فعل اوستایی ربط دارد.

همچنین شاید بخش hog در نام انگلیسی جوجه تیغی شاید ربطی به «خوک» نداشته باشد و حاصل تغییرهای آوایی باشد.

Thursday, May 16, 2013

واژه‌شناسی: کوکو و کاک و کیک

پنج‌شنبه ۲۶/اردیبهشت/۱۳۹۲ - ۱۶/می/۲۰۱۳

خوراکی که «کوکو» نام دارد در اصل به خوراکی گفته می‌شده که امروز بیشتر «کوکوی سبزی» خوانده می‌شود. در تعریف کوکو آن را با تره یا گندنا نوشته‌اند:

کوکو: طعامی که از گندنای کوبیده و جز آن با خایه‌ی زده در روغن سرخ کنند. قسمی از طعام با خایه‌ی مرغ و سبزی کوفته.
شاید از این تعریف بتوان گفت که ریشه‌ی نام «کوکو» از «کوبیدن/کوفتن» سبزی باشد. اگر به جای سبزی چیز دیگری به کار رود، نام آن به کوکو افزوده می‌شود مانند: کوکوی سیب زمینی، کوکوی بادمجان، و مانند آن.

واژه‌ی نزدیک به «کوکو» واژه‌ی «کاک» است که نوعی نان شیرینی خشک و تُرد است. تعریف‌های «کاک» چنین است:
- نانی که از آرد خشکه پخته باشند یعنی خوب نپخته باشند و روغن و شیر در آن نکرده باشند

- نان خشک که با روغن و شیر پخته باشند

- نان تُنُک و نازک

- نانی بوَد که خمیر او گرد کنند و بر سنگ‌های تفته و خرد خرد که هر یک مقدار سی درم کمتر یا بیشتر بود در تنور فکنند تا پخته شود
گویا گاهی بر نان کاک، پودنه (پونه) و دیگر سبزی‌های خشک را هم می‌افزوده‌اند. زیرا امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
به حق پودنه‌ی سبز بر کناره‌ی کاک ------------ چو گِردِ قرصِ خور از سبزی سپهر نشان
«کاک» وارد زبان عربی شده و به صورت «کعک» درآمده است. در زبان ترکی هم بدان «کُماج» گویند.

به نظر می‌رسد «کاک» کوتاه شده‌ی «کاواک» به معنای «تهی» باشد. زیرا تعریف دیگر «کاک» را نان خشک یا نان تهی یا خالی نوشته‌اند و در قزوین بدان «نان قاق» هم می‌گویند.
- هر چیز خشک را گویند عموماً

- هر چیز خشک که قاق گویند

- کاواک و میان خالی
شکل دیگر «کاک» به معنای «خشک» واژه‌ی «کاکا» است که برای میوه‌های خشک و تنقُلات به کار می‌رود.
کاکا: میوه‌ی خشک و تنقلات که بیشتر به اطفال دهند تا به مکتب شایق شوند.

در کنارش نِه آن زمان کاکا ------------ تا شود سرخ چهره اش چو لَکا (سنایی غزنوی)

(لَکا: لاک. سرخ رنگ)

هله کاکای تو است، هین بشتاب -------------- به دو رکعت بهشت را دریاب (سنایی غزنوی)
این «کاکا» همان است که امروزه «قاقا»، «غاغا» و «قاقا لی لی» گفته می‌شود. شاید بخش دوم «قاقا لی لی» شکل دیگری از «لالا» به معنای «خوابیدن» باشد، یعنی «قاقایی که برای خواباندن کودکان به کار رود».

این «کاکا» را نباید با «برادر بزرگ» اشتباه گرفت. کاکا در اصطلاح «حساب حساب است کاکا برادر» به کار رفته است. امروزه در گویش شیرازی «کاکو» گفته می‌شود.

معنای دیگر «کاکا» به ویژه در افغانستان «برادر پدر» (عمو) است و در فرارود به معنای کلی «مرد» بوده است.

«کاکا» به «برده‌ی سیاه پوست» و به ویژه «برده‌ی حبشی/زنگی پیر شده» هم می‌گفتند و «کاکا سیاه» به همین معنا است.

در برابر «کاک» که نان خشک و نازک است، «کلوچه» را داریم که نان نرم و روغنی و شیرین است و در گذشته بیشتر به صورت «کُلیچه» گفته و نوشته می‌شده است. گویا «کُلوچه» گویش شیرازی (و تهرانی) آن باشد. زیرا عطار نیشاپوری و نظامی گنجه‌ای و مولانای بلخی همه به صورت «کلیچه» به کار برده‌اند اما بُسحاق اطعمه‌ی شیرازی به هر دو صورت «کُلوچه» و «کُلیچه» به کار برده است.
کُلیچه: قرص نان. گرده‌ی نان. نان کوچک روغنی. نان کوچک گرد از آرد گندم یاآرد برنج با روغن. کُلیجه. کُلوچه. کُلوچ.

یک کُلیچه یافت آن سگ در رهی ------------ ماه دید از سوی دیگر ناگهی (عطار نیشاپوری)

آورد سبک طعام در پیش ------------- حلوا و کُلیچه از عدد بیش (نظامی گنجه‌ای)

سگ کُلیچه کوفتی در زیر پا ---------- تخمه بودی گرگ صحرا از نوا (مولانای بلخی)

(تُخمه: بیماری بدگواری یا به اصطلاح «سوءهاضمه»!)

و آن خط خُرد زیره‌ی کرمان غباروار ------------ بر عارض کلیچه چه در خور نوشته‌اند (بُسحاق اطعمه)

کاک و کلوچه نسبتش، گر به دو ماه کرده‌ام ------------ سهل مبین که فکر آن من به دو ماه کرده‌ام (بُسحاق اطعمه)
واژه‌ی «کلوچه» در اینجا شکل دیگری از «گلوله» به معنای «گوی کوچک و گِرد» است. «کلوچ پنبه» به معنای «گلوله‌ی پنبه» است.

معنای دیگر «کلوچ» - که با این کاربرد ربط ریشه‌شناسی ندارد - جویدن و خاییدن باصدا است و امروزه بیشتر به صورت «قروچ» یا «قروچه» (دندان قروچه) و «قرچ و قروچ» به کار می‌رود و فعل آن «کلوچیدن» یا «قروچیدن» است.

شاید وسوسه شویم که میان واژه‌های پارسی «کوکو» و «کاک» و واژه‌ی «کیک» (cake) در انگلیسی رابطه‌ای پیدا کنیم. اما به نظر من چنین رابطه‌ای برقرار نیست، دست کم من هنوز مدرکی پیدا نکرده‌ام. واژه‌ی cake در زبان انگلیسی از kokon* در ژرمنیک غربی آمده است و در زبان نورس کهن kaka و در هلندی koek و در آلمانی kuchen است. پیشتر باور بر این بود که cake از فعل coquere (کُکوئره) در لاتین گرفته شده باشد اما امروزه این باور درست دانسته نمی‌شود.

فعل لاتین coquere ریشه‌ی چند واژه‌ی دیگر در زبان انگلیسی است:

- فعل cook به معنای پختن.

- آشپزخانه در انگلیسی kitchen گفته می‌شود که از راه زبان آلمانی از فعل coquere لاتین ساخته شده است.

- فعل cuisiner و cuire در زبان فرانسوی به معنای «پختن» از همین فعل لاتین گرفته شده است (در ایتالیایی: cucinare کوچیناره) و واژه‌ی cuisine در زبان انگلیسی به معنای «مجموعه‌ی خوراک‌های ملی/قومی/محلی» از آن گرفته شده است. صفت culinary به معنای «هنر آشپزی، مربوط به آشپزی» هم از همین فعل لاتین است.

- بیسکویت (biscuit): این واژه در زبان انگلیسی بیسکت خوانده می‌شود و تا سده‌ی نوزدهم م. به صورت bisket نوشته می‌شده است. اصل این واژه bis coctus لاتین به معنای «(نان) دو بار پخته» است. در زبان انگلیسی نوعی نان شیرینی خشک هست به نام biscotti که از ایتالیایی گرفته شده است. این واژه در زبان ایتالیایی جمع biscotto به همان معنای «دوبار پخته» است. بیسکویت را در زبان آلمانی zwiback می گویند که آن هم به معنای «دوبار پخته» (zwi = دو، back = پخته، در انگلیسی: baked)

- نام kiln به معنای «کوره‌ی سفالگری» هم از همین فعل لاتین گرفته شده است.

Monday, May 13, 2013

محمد پسر زکریای رازی و الکل

دوشنبه ۲۳/اردیبهشت/۱۳۹۲ - ۱۳/می/۲۰۱۳

باور بر آن است که ماده‌ای که امروزه «الکل» نامیده می‌شود نخستین بار به دست محمد پسر زکریای رازی دانشمند بزرگ ایرانی (درگذشته چهارشنبه ۵ شعبان ۳۱۳ ق / ۲۷ اکتبر ۹۲۵ م. / ۹ آبان ۳۰۴ خ.) کشف شده است. الکل در زبان انگلیسی alcohol، در زبان فرانسوی alcool و در زبان آلمانی alkohl گفته می‌شود. به نظر می‌رسد که واژه‌ی «الکل» در زبان پارسی از زبان‌های اروپایی وام گرفته شده است چون در نوشتارهای قدیمی این نام به کار نرفته است.

در فرهنگ ریشه‌شناسی زبان انگلیسی، درباره‌ی alcohol گفته می‌شود که این واژه از «الکُحل» عربی گرفته شده که «الـ» حرف تعریف عربی و «کُحل» هم به معنای «سرمه» است که در اصطلاح شیمیایی آنتیمونی (antimony یا به صورت فرانسوی «آنتیموان» ) نام دارد. در سده‌ی پانزدهم م. به صورت alcofol هم نوشته شده است اما از سده‌ی شانزدهم م. در زبان انگلیسی به صورت alcohol درآمده است. در ادامه‌ی توضیح ریشه‌شناسی می‌گویند که چون سرمه از راه تصعید آنتیمونی به دست می‌آید، از دهه‌ی ۱۶۷۰ م. این معنا به طور کلی به هر ماده‌ای گفته شد که پس از تصعید به دست می‌آمد یعنی «جان و شیره‌ی هر چیز» (spirit of anything) از جمله «جان شراب» (spirit of wine). از سال ۱۷۵۳ م. «الکل» را به معنای «ماده‌ی مستی بخش شراب» و به صورت «الکل شراب» (alcohol of wine) به کار بردند و بعدها تنها به صورت «الکل» کوتاه شد.

پس از گفت‌وگو و جست‌وجو به همراه دکتر محمد حیدری ملایری، به نظر رسید که این توضیح قانع‌کننده نیست. زیرا هیچ ربطی بین «سرمه» و «الکل» نیست. در زبان عربی امروزی الکل را «الکحول» (alkuhul) می‌گویند و به نظر می‌رسد این واژه هم مانند «الکل» در پارسی از زبان‌های اروپایی وام گرفته شده باشد.

برخی نویسندگان عرب زبان برای توضیح این ریشه‌شناسی ادعا می‌کنند که «الکل» انگلیسی در اصل «الغَول» (al-ghowl) عربی بوده است که در آیه‌ی ۴۷ سوره‌ی ۳۷ (الصافات) در وصف شراب بهشتی به کار رفته است:

لا فیها غَولٌ و لا هُم عَنها یُنزَفون
این نویسندگان می‌گویند که «غول» در اینجا به معنای «دیو» و «عنصر شرّی است» که در مَی است. اما به نظر می‌رسد اینان «غَول» (ghowl) را با «غوُل» (ghoul) اشتباه گرفته‌اند. «غَول» در اینجا به معنای «دردسر» است و ربطی به «غوُل» ندارد. در ترجمه‌ی پارسی آقای خرمشاهی این آیه چنین ترجمه شده است: «هیچ دردسری در آن نیست و از آن مست نشوند». در ترجمه‌ی انگلیسی آربری (Arberry) هم این آیه چنین ترجمه شده است wherein no sickness is, neither intoxication که همان معنای پارسی را دارد. حتا یکی از نویسندگان عرب زبان ادعا کرده است که این «غَول» به معنای «گیج و منگ کردن» است و در فعل «اغتیال» هم به کار رفته است. اما فعل «اغتیال» که در باب «افتعال» است می‌تواند از دو ریشه باشد: یا از ریشه‌ی «غ/و/ل» به معنای «ناگهان گرفتن و کشتن» و یا از ریشه‌ی «غ/ی/ل» به معنای «فربه شدن» که هیچ یک در اینجا کاربرد ندارد.

اگر بپذیریم که واژه‌ی «الکل» واقعا از واژه‌ی «کحل» آمده، به نظر می‌رسد این گسترش معنایی «سرمه» به «جان مایه‌ی هر چیز» یا پدیده‌ای است که در زبان‌های غربی رخ داده و یا شاید به خاطر بدخوانی و بدفهمی یک واژه‌ی عربی به دست مترجمان لاتین و اسپانیایی آثار رازی بوده است.

از این رو بر آن شدیم که بدانیم خود رازی برای این ماده چه نامی را به کار برده است. نخست می‌بایست می‌یافتیم که رازی در کدام یک از دویست و چند اثر خود در این باره نوشته است. به نظر می‌رسد این گونه تجربه‌ها و آزمایش‌ها جزو «کیمیاگری» بوده است و یکی از مهم‌ترین کتاب‌های رازی درباره‌ی کیمیاگری کتابی است به نام «کتاب سرّ الاسرار» یا «کتاب راز رازها» که رازی در آن درباره‌ی تقطیر سرکه و به دست آوردن «الکل» نوشته است. «کتاب سرّ الاسرار» رازی گویا نخستین بار در دوران ما به سال ۱۹۳۷ م. / ۱۳۱۶ خ. به دست خاورشناس آلمانی «یولیوس روسکا» (Julius Ruska) با نام Buch der Geheimnis der Geheimnisse چاپ شده و در سال ۱۹۷۳ م. / ۱۳۵۲ خ. هم بازچاپ شده است. متن عربی کتاب رازی در سال ۱۳۴۳ خ. / ۱۹۶۴ م. در تهران به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه و شهریار بهمنیار پارسی به دست انتشارات یونسکو چاپ و پخش شده است.

جست‌وجوی دکتر حیدری ملایری در کتاب آلمانی یولیوس روسکا برای یافتن نامی که رازی به «الکل» داده است به نتیجه‌ای نرسید. اما در کتاب «داستان کیمیاگری و آغاز دانش شیمی» (Story of Alchemy and the Beginning of Chemistry, 1902) نوشته‌ی پَتیسون مویر (M. M. Pattison Muir) آمده است که گویا نخستین بار پزشکان در ایتالیای دوران میانه (سال ۱۲۵۰ م.) این ماده را در پزشکی به کار بردند و بدان «آب آتشناک» (aqua ardens) و «آب مَی» (aqua vini) می‌گفتند. کاربرد «الکحل» به معنای «جان هر چیز» را به شیمیدان سویسی به نام پاراسِلسوس (Paracelsus) نسبت داده‌اند.

البته همچنان باید دید که رازی در کدام کتاب خود درباره‌ی «الکل» نوشته است. با این حال، من گمان دیگری را پیش می‌کشم:

سرکه را در زبان عربی «خَلّ» (khall) می‌گویند. گمان من آن است که شاید رازی در اثر خود «الخَلّ» را به کار برده باشد. در فرهنگ ریشه‌شناسی زبان فرانسوی جمله‌ای به زبان لاتین هست که گمان من را نیرو می‌دهد:
sic alkhol vini est aqua ardens rectificata
یعنی
پس الخُلِ مَی آب سوزانی است که پاک شده است (از راه تقطیر شراب به دست آید).
به نظر من این alkhol شاید اشتباهی در خواندن «الخَل» (al-khall) عربی بوده است و بعدها alkhol به صورت alkohl درآمده است. همان گونه که امروز گاهی نام «خلیل» را به جای khalil به صورت kahlil می نویسند. شاید هم این جابجایی آوایی به گویش عربی شمال افریقا ربط داشته باشد. زیرا در متنی انگلیسی از سده‌ی شانزدهم گفته شده که مورها (مردمان عرب زبان موریتانی و شمال افریقا) این ماده را alcohol می‌گویند. بارتولومیو تراهرون (Bartholomew Traheron) در ترجمه‌ی کتاب «جان ویگویی» (John of Vigo) چنین می‌نویسد:
the barbarous auctours use alcohol, or (as I fynde it sometymes wryten) alcofoll, for moost fine poudre)
= the barbarian authors use alcohol or (as I find it sometimes written) alcofoll, for most find powder.
یعنی
نویسندگان مور برای نرم‌ترین گرد واژه‌ی «الکوحل» یا (یا آن گونه که گاه دیده‌ام که می‌نویسند) الکوفول را به کار می‌برند.

باید هم چنان به دنبال نوشته‌ی خود محمد زکریای رازی درباره‌ی کشف الکل بود تا بتوان نظر قطعی‌تری در این باره داد.


پی‌نوشت:

من هم چنان درباره‌ی داستان الکل جست‌وجو کردم و به چند سرنخ دیگر رسیدم:

۱) در سال ۱۹۱۳ م. یولیوس روسکا، خاورشناس آلمانی، مقاله‌ای نوشت با عنوان «نخستین ارائه‌ی جان شراب را به چه کسی مدیون ایم؟»
Julius Ruska: Wem verdankt Man die erste Darstellung des Weingeists? DI, 1913, 4, 162
/ To whom do we owe the first presentation of the spirit of wine?
هنوز نتوانسته‌ام متن این مقاله را پیدا کنم. برای توضیح بیشتر ادامه را ببینید.

۲) در سال ۱۹۲۸ م. خاورشناس فرانسوی به نام پیک (R. PIQUE) مقاله‌ای نوشت با عنوان «تاریخچه‌ی الکل و تقطیر»:
, Histoire de l’alcool et de la distillerie, Chemie et Industrie No. Special no. 1928, pp. 785-803
Also, Herman Schelenz in the early 20th century had the same opinion.
این مقاله را نیز هنوز به دست نیاورده‌ام.

۳) نویسنده‌ای سوریه‌ای به نام هاشمی نیز در سال ۱۹۶۸ م. در همایش بین‌المللی تاریخ علم در پاریس مقاله‌ای نوشت با عنوان «خلاصه‌ای از تاریخچه‌ی الکل»
M. Y. Haschmi Sur l'Histoire de l'Alcool, Resume de communications, XII th International Congress of the History of Science, Paris, 1968, p. 91
این مقاله را نیز هنوز به دست نیاورده‌ام.

۴) رابرت ج. فوربز (Robert J. Forbes) در کتابی با نام «تاریخ کوتاهی از هنر تقطیر»
A Short History of the Art of Distillation:
From the Beginnings Up to the Death of Cellier Blumenthal
Robert J. Forbes, BRILL, 1970
page 39-40
در صفحه‌ی ۳۹ می‌گوید که پیک و شِلِنتز (SCHELENZ) ادعا کرده‌اند که رازی الکل و به ویژه عرق را از راه تقطیر ترکیب‌های قندی به دست آورده است اما این ادعای آنان «هیچ بنیادی ندارد».

۵) در کتابی به نام «دانش و تمدن در چین» که کتابی ۱۲ جلدی است
Science and Civilisation in China,
Volume 5: Chemistry and Chemical Technology,
Part 4, Spagyrical Discovery and Invention: Apparatus, Theories and Gifts
by Joseph Needham, Ho Ping-Yu, Lu Gwei-Djen, Nathan Sivin
Publisher: Cambridge University Press; First Edition edition (October 31, 1980)
در پاره‌ی ۴ جلد ۵ در پانوشت صفحه‌ی ۱۲۸ چنین آمده است:

یولیوس روسکا در سال ۱۹۱۳ م. (همان مقاله‌ی یاد شده در بالا) متقاعد شده بود که رازی هرگز چیزی درباره‌ی الکل نمی‌دانست، ابن بیطار نیز. اما روسکا پژوهش خود را ادامه داد و دست‌نوشته‌های مهم‌ترین آثار نوشته شده به زبان عربی درباره‌ی کشاورزی را بررسید و متوجه شد که اگرچه این کتاب‌ها به همه‌ی جنبه‌های شراب‌سازی پرداخته‌اند اما هرگز از تقطیر شراب چیزی یاد نکرده‌اند.

بدین ترتیب به نظر می‌رسد که ادعای رابرت فوربز بر پایه‌ی همین نظر روسکا باشد.

البته روسکا در مقاله‌ای در سال ۱۹۳۹ م. با عنوان «قاعده‌ی فرآوری آب‌های تیز در نزد جابر ابن حیان و رازی»
Ruska & Garbers: Vorschriften z. Herstellung von scharfen Wassern bei Jabir und Razi, DI, 1939, 25, 1
/ rules for producing sharp waters at Jabir and Razi
به این نتیجه رسیده بود که رازی شیوه‌ی ساخت «آب‌های آتشناک» (انگلیسی: sharp waters شاید همان «تیزاب») یعنی تقطیر سرکه و ساختن قلیا (باز شیمیایی یا در انگلیسی alkalies) را می‌دانسته است و پس از وی نیز ابوالقاسم زَهراوی (که در ترجمه‌های لاتین نام او را ابولکاسیس Abulcasis نوشته‌اند) نیز در کتاب خود بدین موضوع پرداخته است.