Tuesday, July 30, 2013

واژه‌شناسی: درفش

سه‌شنبه ۸/امرداد/۱۳۹۲ – ۳۰/جولای/۲۰۱۳

درفش در زبان پارسی به سه معنا است:

۱) به معنای نشان جنگی یا پرچم که در زبان پارسی میانه drafš بوده است و امروزه بیشتر در «درفش کاویانی» به کار می‌رود.

در ارتش ساسانیان «درفش» نام یگانی هم بوده است بزرگتر از وَشت (wašt) و کوچکتر از «گُند» (gund این واژه در زبان عربی به صورت «جُند» درآمده و معنای «سپاه» را گرفته و «جُندی» به معنای «سرباز و سپاهی» است).

شاید واژه‌ی «درفش» از فعل «درفشیدن» به معنای «درخشیدن» باشد. در شاهنامه فعل «درفشیدن» و صفت «درفشان» به معنای «درخشیدن» و «درخشان» به کار رفته است.

درفشیدن تیغ‌های بنفش ---------- چو بینید با کاویانی درفش

سپر در سپر بافته دشت و راغ ------- درفشیدن تیغ‌ها چون چراغ

درفشیدن تیغ الماس‌گون -------------- به کردار آتش به گرد اندرون
شاید هم ریشه‌ی «درفش» به فعل ایرانی *drap بازمی‌گردد که به معنای «پارچه بر تن کردن و پوشیدن» است. این فعل با drape در انگلیسی و draper در فرانسوی همریشه است. در زبان فرانسه drapeau به معنای پرچم است و در ایتالیایی drappo به معنای پرده است. در یونانی δρέπω (به خط لاتین: drepw) به معنای «می‌بُرم» و در سانسکریت drapsà- هم‌معنا و همریشه با «درفش» است.

معنای دوم فعل «درفشیدن» در پارسی میانه «لرزیدن» (در انگلیسی: tremble) بوده است که این معنا در پارسی نو/دری کمتر به کار رفته است. البته در فرهنگ برهان قاطع و غیاث اللغات این معنای «درفشیدن» هم آمده است. نویسنده‌ی فرهنگ آنندراج هم بر این باور بوده که چون درفش در باد می‌لرزد بدین نام خوانده شده است. به نظر می‌رسد تنها شاهد معنای «درفشیدن» برای «لرزیدن» در پارسی نو/دری این بیت خواجوی کرمانی است:
قُطب دین شاه تهمتن که ز سهمش خورشید ------------------ بدرفشد چو به کف قبضه‌ی خنجر گیرد

(یعنی: وقتی شاه قطب‌الدین خنجر به کف می‌گیرد، خورشید از هراس او می‌لرزد. در اینجا «سهم» و «بدرفشد» هر دو دارای ایهام هستند. «سهم» در پارسی به معنای هراس است و در عربی به معنای نیزه. درفشیدن هم به معنای درخشیدن و لرزیدن است.)
این معنای «درفشیدن» یعنی هراسیدن با «ترسیدن» در پارسی همریشه است و هر دو از فعل ایرانی *θrah آمده‌اند. این فعل ایرانی در پارسی کهن به صورت *cah درآمده و در پارسی نو به صورت «سهم» درآمده که در «سهمگین» به کار رفته و در شعر بالا نیز دیدیم. فعل پوروا-هندواروپایی این فعل ایرانی *trem- است که فعل انگلیسی tremble از آن گرفته شده است.

خود واژه‌ی «پرچم» به معنای «دُم گاو وحشی» است و چون گاهی دُم گاو را بر سر نیزه می‌کردند و آن را نشان خود می‌گذاشتند «پرچم» معنای «درفش» هم گرفته است و امروزه در زبان پارسی بیشتر «پرچم» به کار می‌رود.

در زبان عربی «درفش» را «عَلَم» می‌گویند که به معنای «نشان» و «شناساننده» است. واژه‌ی «رایَت» هم در پارسی به کار رفته است که از «رایت» عربی و از ریشه‌ی «ر/و/ی» به معنای «دیدن و به چشم رسیدن» است. واژه‌ی دیگر عربی‌تبار برای این مفهوم «لِوا» است. لِوا از علم و رایت کوچکتر است.

در ترکی هم درفش را «بیرق» می‌گویند.

۲) آنچه اغلب در عبارت «داغ و درفش» به کار می‌رود در پارسی میانه drōš بوده است و به معنای «مجازات و تنبیه» و فعل drōšidan «دروشیدن» به معنای «داغ زدن» (در انگلیسی: to brand) و «مجازات کردن» بوده است. به نوشته‌ی فرهنگ دهخدا، در گویش شوشتری هنوز «درَوش» گفته می‌شود. به نظر نمی‌رسد که این «درفش» با «درفش» نخست پیوند معنایی و ریشه‌شناسیک داشته باشد.

۳) اما معنای سوم «درفش» ابزار نوک تیزی است برای سوراخ کردن که بیشتر کفشگران و زین‌سازان (سَرّاجان) آن را به کار می‌برند. این ابزار دسته‌ای گرد و چوبی دارد و میله‌ای نوک تیز و بلند دارد که با آن چرم را سوراخ می‌کنند و با سوزن و نخ می‌دوزند. گویا این واژه با «درز» همریشه است و از فعل *drauH در زبان‌های ایرانی آمده که به معنای «دوختن» است.



واژه‌های هم‌معنا با این درفش در فرهنگ دهخدا عبارت اند از:

- آدِرَم یا ادرام که شکل‌های دیگر آن آدَرمه، آتَرمه، ادَرمه، آشرمه است و در اصل به معنای «زین» و «پارچه یا نمد زین» است (شکل دیگر آن «ترمه» است) اما به معنای «درفش ویژه‌ی زیندوزی» هم آمده است.

Friday, July 19, 2013

واژه‌شناسی: پیک و پیک

آدینه ۲۸/تیر/۱۳۹۲ – ۱۹/جولای/۲۰۱۳

الف)
«پیک» پارسی از padika در اوستایی آمده است - که صفت «پَد» یا همان «پای» است - به معنای «کسی که پیامی را با پای [پیاده] می‌رساند». «پَد» اوستایی در پارسی «پای» و در سُغدی «پَذ» (مانند چِرپَذ = چهارپای) است و با pos و podos در یونانی و pes و pedis در لاتین هم‌معنا و همریشه است. در زبان انگلیسی واژه‌ی pedal به معنای «پایی» و pedestrian به معنای «پیاده» و در زبان فرانسوی pieton به همان معنا از pedis لاتین گرفته شده‌اند. در زبان انگلیسی به مُهره‌ی پیاده‌ی شطرنج هم pawn می‌گویند که از همین ریشه‌ی لاتین گرفته شده است (لاتین pedonem = سرباز پیاده، فرانسوی کهن: peon و انگلیسی: pawn).

برابر پیشنهاد برخی برای email انگلیسی «پیک الکترونیک» یا «پیک برقی» یا مانند آن است. اما باید یادآور شوم که «پیک» به معنای «رساننده‌ی نامه و پیغام» است نه خود «نامه و پیغام» حال آن که email پیغام یا نامه‌ای است که از راه الکترونیکی رسانده می‌شود. ضمن آن که «برقی» برابر electric است نه electronic. در ادبیات پارسی «پیک درگاه» به معنای «جبراییل» و «پیک رب» به معنای «عزراییل» اشاره به «رساننده» دارند نه به پیغام. همان طور که امروزه اصطلاح «پیک موتوری» به کسانی گفته می‌شود که با چرخ موتوری (موتور سیکلت) پیغام‌ها و بسته‌ها را می‌رسانند. در عربی هم به email انگلیسی «برید الکترونی» گفته می‌شود که باز همین مشکل را دارد زیرا «برید» رساننده‌ی پیغام است نه خود پیغام. برابر پیشنهادی فرهنگستان برای email انگلیسی «رایانامه» است اما به نظر من این برابر به معنای computer mail است نه electronic mail. برای همین باید برابر دقیق‌تری یافت.

ب)
معنای دوم «پیک» که در باده‌گساری به کار می‌رود در اصل از واژه‌ی انگلیسی peg گرفته شده است که به معنای «اندکی نوشیدنی الکلی» است و گویا با معنای دیگر peg به معنای «گِرده، صفحه‌ی گرد، میله‌ی اندازه‌گیری» و نیز با Pegel در آلمانی به معنای «سنجه و میله‌ی اندازه‌گیری» همریشه است. به گمان این واژه‌ی پیک از راه زبان هندی وارد زبان پارسی شده است.


پ)
اما پیک (pik) که نام خالی در ورق‌بازی است از واژه‌ی pique در زبان فرانسوی آمده است و در زبان انگلیسی بدان spade می‌گویند که به معنای «سرنیزه» است. معنای دیگر spade «بیل» است که همان مفهوم «ابزاری با لبه‌ی پهن» را دارد. ریشه‌ی این واژه در پوروا-هندواروپایی *spe- است که شاید با bel در پارسی میانه (پهلوی) و «بیل» در پارسی نو/دری یکی باشد.

شاید همان گونه که سه خال دیگر ورق‌بازی نام‌های پارسی دارند (گشنیز، دل، خشت) می‌شد به جای «پیک» فرانسوی، از «نیزه/سرنیزه» یا «بیل» استفاده کرد. («خاج» وام‌واژه‌ای از زبان ارمنی و به معنای «چلیپا» یا «صلیب» است. نام این خال‌ها در زبان انگلیسی عبارت اند از: خاج/گشنیز = club، دل = heart، خشت = diamond و پیک = spade)

Tuesday, July 16, 2013

واژه‌شناسی: بینی

سه‌شنبه ۲۵/تیر/۱۳۹۲ - ۱۶/جولای/۲۰۱۳

درباره‌ی ریشه‌شناسی «بینی» در فرهنگ دهخدا دو دیدگاه آمده است:

1) ظاهراً مرکب است از «بین» به معنی «بینش» و «یای» نسبت، زیرا که این عضو مرئی می‌شود [؟] یا آن که متصل به چشم - که محل بینش است - واقع شده، و به هر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست (آنندراج)

2) شاید از «بی» (Bis لاتینی = دوبار، مکرر) و «نای» یا «نی» به معنی «قصب و قصبه» باشد و مجموع مرکب به معنی «دو لول و دو نای» است. مانند Biniou که نوعی نای انبان دارای دو نای و دو قصب [است].
دهخدا در ادامه می‌افزاید:
به گمان من صورت «بی» و «بیس» به معنی «زوج یا مکرر» در «بینی» به معنی اُنف و «بیست» به معنی عشرین مانده است. «بینی» یعنی «دو نی، دو نای» و «بیست» یعنی «دو بار ده».

و دلیل این اخیر آن که، تمام مرتبه‌ی عشرات از آحاد گرفته شده چون «سی» و «چهل» و غیره، جز «بیست» که از دو گرفته شده است (؟). من این گمان خود را به هرتسفلد گفتم و وی نپذیرفت. ولی شنیدم که در یکی از تالیفات خود آن را به نام خود آورده است.
درباره‌ی همخانواده‌های آن هم چنین آمده است:
اصل و یا همریشه‌ی کلمه‌ی «نازوس» (Nasus) لاتینی است که فرانسه‌ها «نه» (Nez) را از آن گرفته‌اند.
سمنانی vini، مازندرانی veni، پهلوی venk، اوستایی vaēna
همان طور که در بالا هم گفته شده در زبان اوستایی vaēna بوده است. اگرچه در بالا گفته شده که در پارسی میانه (پهلوی) venk است (که شاید اشتباه تایپی باشد و منظور venik بوده است) اما در فرهنگ پهلوی مک‌کنزی به صورت wēnīg آمده است که به نظر می‌رسد صفت نسبی از «وین/بین» باشد. یعنی همان نظری که در آنندراج آمده است. اما این برداشت اشتباه است. زیرا پسوند صفت‌ساز «ایگ/ایک» - که در پارسی نو/دری به صورت «ی» کوتاه شده است - به نام می‌چسبد نه به بن۲ با بن مضارع فعل «دیدن». ریشه‌شناسی پیشنهادی شادروان دهخدا نیز عامیانه و ناعلمی است. زیرا آنچه گفته شده است بینای (bināi) یا بینِی (biney) است نه بینی (bini). ضمن آن که شکل پارسی میانه نیز این تعبیر دهخدا را بی‌معنا می‌سازد.

در فرهنگ پهلوی مک‌کنزی واژه‌ی wēn به معنای «دَم، نفَس» آمده است که نام است. بنابراین، به نظر من، «بینی» که در پارسی میانه wēnīg بوده صفت نسبی wēn «دَم، نفَس» و به معنای «ابزار دمیدن/دم زدن/نفس کشیدن» است. وجود واکه‌ی ē که دگرگونیده‌ی ai در اوستایی است ارتباط «بینی» با vaēna اوستایی را تاکید می‌کند. برای پشتیبانی این نظر، یادآور می‌شوم که در اوستایی viiānayā به معنای روح (spirit) است و از ریشه‌ی *HanH به معنای «دمیدن، دم زدن، نفس کشیدن» است که واژه‌ی پارسی میانه gyān و پارسی نو «جان» از همان ریشه است. در زبان یونانی هم άνεμος (به خط لاتین: ánemos) به معنای «باد» است و در لاتین animus و anima به معنای «جان» است (یا جاندار دم‌زننده).

همان گونه که در دهخدا گفته شده است در زبان لاتین بینی را nasus می‌گویند که در زبان فرانسوی به صورت nez درآمده است. در زبان انگلیسی nose از ریشه‌ی پوروا-ژرمنیک *nusus آمده که در آلمانی هم Nase گفته می‌شود. در زبان سانسکریت nasa و در زبان پوروا-هندواروپایی *nas- بوده است و در پارسی کهن این اندام را nāham می‌گفته‌اند. بنابراین گویا «بینی» و nasus از دو ریشه‌ی جداگانه گرفته شده‌اند.