Saturday, April 07, 2018

سامری و گوساله‌ی زرین

شنبه ١٨/فروردین/١٣٩٧ - ٧/آپریل/٢٠١٨

در داستان خروج بنی‌اسراییل از مصر، می‌خوانیم که خداوند (یَهوَه، خدای یهودان) حضرت موسا را به مدت سی شب به سوی خود می‌خواند. موسا برادر خود هارون را به عنوان جانشین تعیین می‌کند و به کوه سینا (Sinai) می‌رود. اما خداوند موسا را بیشتر از مدت وعده داده شده در نزد خود نگه می‌دارد. قوم موسا که از برگشتن او نومید می‌شوند و به تشویق و پیشنهاد مردی پس از آب کردن زیورها و طلاهای خود تندیس گوساله‌ای زرین می‌سازند و آن را به عنوان خداوند می‌پرستند. وقتی موسا از کوه برمی‌گردد، با دیدن این صحنه خشمگین می‌شود و با شدت با برادرش هارون برخورد می‌کند.

این داستان در قران در سوره‌ی اعراف آیه‌های ١۴٨ تا ١۵۴ آمده است. ترجمه‌ی زیر از آیت الله مکارم شیرازی است:

قوم موسی بعد (از رفتن) او (به میعادگاه خدا)، از زیورهای خود گوساله‌ای ساختند. جسد بی‏جانی که صدای گوساله داشت! آیا آنها نمی‏‌دیدند که با آنان سخن نمی‏‌گوید، و به راه (راست) هدایتشان نمی‏‌کند؟! آن را (خدای خود) انتخاب کردند، و ظالم بودند! (١۴٨)

و هنگامی که حقیقت به دستشان افتاد، و دیدند گمراه شده‏‌اند، گفتند: «اگر پروردگارمان به ما رحم نکند، و ما را نیامرزد، به طور قطع از زیانکاران خواهیم بود!» (١۴٩)

و هنگامی که موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشینانی برایم بودید (و آیین مرا ضایع کردید)! آیا در مورد فرمان پروردگارتان (و تمدید مدت میعاد او)، عجله نمودید (و زود قضاوت کردید؟!)» سپس الواح را افکند، و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانیت) به سوی خود کشید. او گفت: «فرزند مادرم! این گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند. و نزدیک بود مرا بکشند، پس کاری نکن که دشمنان مرا شماتت کنند و مرا با گروه ستمکاران قرار مده!» (١۵٠)

(موسی) گفت: «پروردگارا! من و برادرم را بیامرز، و ما را در رحمت خود داخل فرما، و تو مهربانترین مهربانانی!» (١۵١)

کسانی که گوساله را (معبود خود) قرار دادند، به زودی خشم پروردگارشان، و ذلت در زندگی دنیا به آنها می‏‌رسد. و اینچنین، کسانی را که (بر خدا) افترا می‏‌بندند، کیفر می‌دهیم! (١۵٢)

و آنها که گناه کردند، و بعد از آن توبه نمودند و ایمان آوردند، (امید عفو او را دارند; زیرا) پروردگار تو، در پی این کار، آمرزنده و مهربان است. (١۵٣)

هنگامی که خشم موسی فرو نشست الواح (تورات) را برگرفت و در نوشته‏‌های آن، هدایت و رحمت برای کسانی بود که از پروردگار خویش می‏‌ترسند (و از مخالفت فرمانش بیم دارند). (١۵۴)
در سِفر خروج (فصل ٣٢ بند ٢) از عهد عتیق در کتاب مقدس یهودان و مسیحیان ساختن این گوساله‌ی زرین به خود هارون، برادر موسا، نسبت داده شده است.
و چون‌ قوم‌ دیدند كه‌ موسی‌ در فرود آمدن‌ از كوه‌ تأخیر نمود، قوم‌ نزد هارون‌ جمع‌ شده‌، وی‌ را گفتند: «برخیز و برای‌ ما خدایان‌ بساز كه‌ پیش‌ روی‌ ما بخرامند، زیرا این‌ مرد، موسی‌، كه‌ ما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد، نمی‌دانیم‌ او را چه‌ شده‌ است‌.»

King James Version (KJV)
Exodus 32: 1

And when the people saw that Moses delayed to come down out of the mount, the people gathered themselves together unto Aaron, and said unto him, Up, make us gods, which shall go before us; for as for this Moses, the man that brought us up out of the land of Egypt, we wot not what is become of him.

می‌بینیم که در قران نام کسی به عنوان سازنده‌ی گوساله نیامده است اما می‌توان از آن چنین استنباطی کرد که هارون چنین کرده است زیرا می‌خوانیم که موسا خشمگین سر برادرش را می‌گیرد و می‌کَشد. هارون هم پوزش‌خواهانه می‌گوید که این گروه مرا در فشار قرار دادند. البته توجیه دیگر می‌تواند این باشد که چون موسا برادرش را جانشین خود کرده بود او را مسئول این گمراهی می‌دانست و برادرش هم به خاطر این گمراهی پوزش خواسته است.

در تفسیرها و روایت‌های اسلامی نام این شخص را «سامری» نوشته‌اند و از آنجا در تمام ادبیات و داستان‌ها وارد شده است. در شعرهای پارسی هم بسیار نام این شخص دیده می‌شود. حتا او را از بستگان موسا دانسته و نامش را هم «موسی پسر ظفر» دانسته‌اند که در روزی که خداوند به دست فرشتگانش از جمله جبراییل فرعون و سپاهش را در دریای سرخ غرق کرد، این شخص خاک نعل اسب جبراییل را دزدید و بخشی از این خاک را بر گوساله‌ی زرین پاشید و آن گوساله بانگ برمی‌آورد.

در درآیه‌ی سامری در فرهنگ دهخدا چنین آمده است:
صاحب قصص الانبیاء آرد:

گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای جبرئیل - علیه السلام - را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتاد ماه او را در پر خویش می‌داشت. روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند. حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانه‌ی ایشان نهاد. سامری می‌گریست از فراق جبرئیل. پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند.

پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ می‌داشتند که وی را جبرئیل پرورده بود.

در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است.

بر وی جمع آمدند و گفتند: بگو چه سخن داری؟

گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند. اکنون می‌خواهم خدای موسی به شما بنمایم.

گفتند روا باشد.

سامری زرگر بود. قالبی درست کرد از گِل بر مثال گوساله. در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد. بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید. چنان کردند. آن می‌گداخت و به قالب فرو می‌شد. آورده اند که شش هزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرو نشاندند.

آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید و به روی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند.

روز غرق فرعون، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا می‌گذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد، آن چیز به سخن درآید. از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد. خلق چون آن بدیدند، همه به یکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند.
روایت طبری در این باره طولانی‌تر است و نام او را «موسی پسر ظفر» می‌داند.

نمونه‌هایی از اشاره به داستان سامری در شعر شاعران بزرگ پارسی زبان:
زر پرستیدن بود از کافری -------- نیستی آخر ز قوم سامری (عطار، منطق الطیر)

سامری چون در سرای عافیت بگشاد لب -------- از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت (سنایی غزنوی)

گاوِ زر ده به کف سامری و در کف من -------- آب خضری که در او آتش موسی رانم (خاقانی شَروانی)

بی‌دل و جان سخنوری، شیوه‌ی گاو سامری --------- راست نباشد ای پسر، راست برو که حاذقی (مولانا)

شش جهت گوساله‌ای زرین و بانگش بانگ زر -------- گاوکان بر بانگ زر مستان سحر سامری (مولانا)

و این بوالعجبی و چشم بندی ----------- در صنعت سامری ندیدم (سعدی)

بانگ گاوی چه صدا باز دهد؟ عشوه مخر! --------- سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ)
اما در متن‌های یهودی چنین کسی وجود ندارد. واژه‌ی «شومِر» (به خط عبری: שומר = ش/و/م/ر به خط انگلیسی: shomer) به معنای «جانشین، نگهبان قانونی، سرپرست» است و داستان بالا دیدیم که هارون جانشین موسا بوده است. شاید این شومر در عربی به «سامری» تبدیل شده باشد.

احتمال دیگر آن که «سامری» شبیه نام یکی از قبیله‌هایی یهودی است که در انگلیسی Samaritan می‌گویند و از همان واژه‌ی شومر گرفته شده است. این گروه از یهودان خیلی به پاکیزگی دینی اهمیت می‌دادند و از لمس کردن دیگران خودداری می‌کردند. ابوریحان بیرونی هم به این موضوع اشاره کرده است و آنان را «لامساسیه» خوانده است. در فرهنگ دهخدا هم چنین آمده است:
در تفسیر زاهدی مرقوم است که: سامری تا قیامت زنده خواهد بود. چون به نزدیک آدمی شوَد در اندامش آتش خیزد، «لامساس» گویان بگریزد. یعنی مرا مساس مکنید و این دعاء موسی - علیه السلام - بود. کما قال اصدق القائلین، تعالی و تقدس: «فاذهب قال لک فی الحیوة ان نقول لامساس» (شرفنامه‌ی منیری).

این موضوع هم در شعر شاعران بزرگ پارسی زبان آمده است:
موسی عشق تو مرا گفت که لامساس شو --------- چون نگریزم از همه چون نرمم ز سامری (مولانا)

خویش و بیگانه شده از ما رَمان ------------- بر مثال سامری از مردمان (مولانا - مثنوی)

و این که من خادم همی پردازم اکنون، ساحری است -------- سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس؟ (انوری ابیوردی)

فتنه شد شعر تو چون گوساله‌ی زرین یکی ---------- «لامساس» آواز در ده در جهان چون سامری (سنایی غزنوی)

درباره‌ی قوم سامری می‌توانید این صفحه از ویکی‌پدیای انگلیسی را هم ببینید:

جالب آن که در زبان انگلیسی، اصطلاح «سامری خوب» (good Samaritan) به کسی گفته می‌شود که بی آن که کسی را بشناسد به او کمک کند و نیکوکار باشد.

در جایی خوانده‌ام که اینیاس گُلدزیهِر (Ignác Goldziher) هم درباره‌ی ریشه‌ی داستان سامری مقاله‌ای دارد اما هنوز خود مقاله را پیدا نکرده‌ام.

(تاریخ نگارش آغازین: دوشنبه ٣/اسفند/١٣٩۴ - ٢٢/فوریه/٢٠١۶)

Monday, April 02, 2018

ریشه‌ی دعای صد و بیست ساله بشوی

دوشنبه ١٣/فروردین/١٣٩٧ - ٢/اپریل/٢٠١٨

چند وقتی است که در شبکه‌های اجتماعی درباره‌ی دعای «صد و بیست ساله بشوی!» متن‌هایی پخش می‌شود و برخی دوستان از من درباره‌ی درستی آن پرسیده‌اند. در این جستار به یک نمونه از این متن‌ها می‌پردازم و علت اصلی این دعا را می‌نویسم.


جالب است بدانید که در ایران باستان سال کبیسه نداشتیم و به جای آن در انتهای هر ١٢٠ سال یک ماه اضافه می‌کردند و آن ماه را جشن می‌گرفتند.

دعای «١٢٠ ساله شوی» به آرزوی نیکِ مردم برای دیدن این جشن اشاره دارد!

این ادعا نیز مانند بیشتر ادعاهای چنینی در شبکه‌های اجتماعی، هیچ خاستگاه و منبع معتبری ندارد.

به نوشته‌ی ابوریحان بیرونی در کتاب «آثار الباقیه»: پیشدادیان (یعنی خیلی پیش از هخامنشیان و در دوره‌های حکومت‌های ایرانی کوچکتر) سال را ۳۶۰ روز می‌گرفتند و ماه را ۳۰ روز. هر ۶ سال یک ماه می‌افزودند و هر ۱۲۰ سال دو ماه. این خودش نوعی «کبیسه‌گیری» است.

هخامنشیان برای کارهای اداری از گاهشمار بابِلی استفاده می کردند که ماهی-خورشیدی بوده است و آن هم کبیسه داشته است. اما از گاهشماری خورشیدی ایرانی هم استفاده می کردند. که به احتمال زیاد همان است که در زمان ساسانیان به کار می‌رفته است.

در دوران ساسانیان گاهشماری به این روش انجام می‌شده که هر سال دوازده ماه سی روزه داشته به اضافه‌ی پنج روز پایان سال که صرف جشن و آمادگی برای نوروز می‌شده است. این پنج روز را «وَهیزَک / بَهیزَک» می‌گفتند. بدین ترتیب سال همان ۳۶۵ روز می‌مانده است.

من در جایی ندیده‌ام که در ایران باستان، چه در زمان هخامنشیان، چه در زمان ساسانیان، جشن ویژه‌ای برای سال صد و بیستم برگزار می‌شده است.

اما ریشه‌ی این دعا از کجا است؟ گفتم که این جریان هیچ ربطی به ایران باستان و دوران هخامنشیان ندارد. احتمال دارد که این جریان از باورهای یهودیان و مسیحیان ریشه گرفته باشد. در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، در سِفر پیدایش از بخش عهد عتیق چنین آمده است:

سِفر پیدایش، فصل ۶ بند ٣:

و خداوند گفت‌: «روح‌ من‌ در انسان‌ دائماً داوری‌ نخواهد کرد، زیرا که‌ او نیز بشر است‌. لیکن‌ ایام‌ وی‌ صد و بیست‌ سال‌ خواهد بود.»

ترجمه‌ی انگلیسی شاه جِیمز:
(King James Version = KJV)
Genesis 6:3
And the LORD said, My spirit shall not always strive with man, for that he also is flesh: yet his days shall be an hundred and twenty years.


در باور برخی از یهودیان و مسیحیان این جمله بدان معنا بوده است که حداکثر عمر انسان ۱۲۰ خواهد بود. البته برخی تفسیرهای کتاب مقدس چنین برداشتی را درست نمی‌دانند و چون این جمله در آغاز داستان نوح آمده است، آن را مهلت زمانی می‌دانند که خداوند به مردم زمان نوح داده است و می‌گویند منظور این بوده است که ۱۲۰ سال پس از این جریان توفان نوح آمد و نسل کافران را از زمین برداشت.

با توجه به مقدس بودن عددهای ده (به عنوان نمادی از کمال) و دوازده (در باورهای ایرانی و بعدها در میان شیعیان)، احتمال دیگر می‌تواند این باشد که عمر ۱۲۰ ساله نتیجه‌ی ضرب این دو عدد باشد.

Sunday, April 01, 2018

واژه‌شناسی: عید پاک

یک‌شنبه ١٢/فروردین/١٣٩٧ - ١/اپریل/٢٠١٨

امروز در باور مسیحیان روزی است که حضرت عیسا به آسمان عروج کرده است. نام این عید در زبان انگلیسی Easter است و در زبان فرانسه‌ای Pâques گفته می‌شود. همین نام فرانسه‌ای است که از سده‌ی بیستم میلادی (به دست دانشجویان ایرانی که به زبان فرانسه‌ای درس می‌خواندند) به زبان پارسی وارد شده است و «عید پاک» می‌گوییم. در این جستار به ریشه‌شناسی این دو نام می‌پردازم.

گویا پیش از سده‌ی بیستم م. در متن‌های فارسی از «فصَح» استفاده می‌کردند که شکل عربی شده‌ی «پسَخ/پسَح» در زبان عبری است (به خط عبری: פֶּסַח پ/س/خ). این واژه‌ی عبری در اصل به معنای «گذشتن/عبور» است و اشاره به روزی دارد که طبق داستان خروج بنی‌اسراییل از مصر، بلا از سر یهودیان گذشت و فرشته‌ی آسمانی تنها فرزندان نخست مصریان را کشت. این رخداد در تاریخ بنی‌اسراییل امروزه در انگلیسی با نام Passover (از سر گذشتن) شناخته می‌شود.

در فرهنگ دهخدا چنین آمده است:

فصح: [ف ِ] (اِ.خ.) عید ترسایان (منتهی الارب). در یونانی پاسخا و اصل آن کلمه‌ای عبری است به معنی عبور و آن نام عیدی است که یهودان گیرند به یاد عبور از بحر احمر [=دریای سرخ] و به یاد فرشته‌ای که به شب خروج آنان از مصر همه‌ی نوزادان آن شب را از قبطیان بکشت و نوزادان سبطی را زیانی نرساند (یادداشت مؤلف).

و آن یک‌شنبه‌ی بزرگ باشد (مجمل التواریخ و القصص)

در نزد یهودان جشن یادبود خروج بنی اسرائیل از مصر و در نزد مسیحیان جشن یادبود صعود عیسی (ع) است (از فرهنگ فارسی معین).

عید یادآوری قیام مسیح از مرگ و معروف به عید بزرگ است و نزد یهودان عید یادبود جدایی آنها از مصر...

و این کلمه معرب فسح عبرانی و معنای آن گذشتن و عبور و نجات است (از اقرب الموارد).
چون در شب گریز از مصر، بنی‌اسراییل نان کامل نپختند و نانشان فطیر شد، این رخداد در زبان فارسی با نام «عید فطیر» هم شناخته می‌شود. برای نمونه سعدی چنین می‌گوید:
گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم -------- لابه بر گردون رسانم، چون جهودان در فطیر
همچنین «فطیرخواران» [=زمان فطیر خوردن] نام دیگری برای همین دوره بوده است که در تقویم عبری و بابِلی از روز پانزدهم تا بیست و یکم ماه نیسان (Nisan) بوده است که امسال برابر با یازدهم فروردین تا هفدهم فروردین است.

چون از نظر تاریخی، روز عروج عیسا همزمان با عید فصح بوده است، این روز برای مسیحیان بیشتر به عنوان روز عروج عیسا است تا روز خروج موسا و بنی‌اسراییل از مصر.

واژه‌ی عبری پسخ وارد زبان یونانی شده است و Πάσχα / به خط لاتین: paskha نوشته شده است. در زبان لاتین آن را Pascha می‌نویسند. این واژه‌ی لاتین طبق قانون‌های تغییر زبان فرانسه‌ای Pâques شده است. در زبان ایتالیایی هم آن را Pasqua می‌گویند. در اسپانیایی هم Pascua می‌نویسند. معمولا به کسانی که در این روز زاده می‌شدند در زبان فرانسه‌ای نام «پاسکال» (مردانه: Pascal زنانه: Pascale) داده می‌شد. نام دانشمند معروف فرانسه‌ای هم به همین معنا است. این نام در ایتالیایی و اسپانیایی پاسکوال: Pasqual / Pascual گفته می‌شود (همان طور که مدتی در میان مسلمانان کسانی که در روز عید قربان زاده می‌شدند «قربان» یا «قربان‌علی» خوانده می‌شدند)

اما نام Easter در زبان انگلیسی (در آلمانی: Ostern) در اصل نام یکی از جشن‌های بهاری مردمان ژرمنیک بوده است که در همین زمان برای ایزدبانویی به نام Ēastre یا Ēostre برگزار می‌شده است. اما پس از مسیحی شدن این مردم (از جمله انگلیسیان که از مردمان ژرمنیک بودند) این نام به جای «فصح» به کار برده شد.

واژه‌های یونانی در غزل‌های مولانا

شنبه ١١/فروردین/١٣٩٧ - ٣١/مارچ/٢٠١٨

زبان مادری مولانا جلال‌الدین محمد بلخی زبان پارسی بود اما در دوران تحصیل و دانش اندوزی زبان عربی را هم آموخت و به ویژه چون در دمشق درس خوانده بود به زبان عربی هم تسلط داشت. شهر قونیه در آن زمان جمعیت ایرانی و فارسی زبان زیادی داشت و شاگردان و اطرافیان مولانا هم به همین زبان سخن می‌گفتند. اما به خاطر وجود ترک زبانان و بومیان یونانی زبان در این شهر، مولانا در طول زندگی خود در این شهر با این دو زبان هم آشنایی پیدا کرد و در شعرهایش به ویژه در غزل‌های دیوان شمس واژه‌هایی از این دو زبان به کار برده است.

درباره‌ی آشنایی خود با زبان ترکی مولانا به روشنی چنین گفته است:

تو ماه تُرک ای و من اگر ترک نیستم -------- دانم من این قدر که به ترکی است آب «سو»
که نشان می‌دهد بر خلاف ادعاهای بی‌پایه‌ی پان‌ترکان و برخی مسئولان دولت ترکیه، نه ترک بوده است و نه ترکی می‌دانسته است.

در این جستار به بررسی چهار غزل مولانا می‌پردازم که واژه‌ها و ترکیب‌های یونانی زیادی دارند. شماره‌ی غزل‌ها بر پایه‌ی ویراست شادروان استاد بدیع الزمان فروزان‌فر است. برای هر غزل وزن آن را هم نوشته‌ام که راهنمایی برای خواندن بهتر متن باشد. متن غزل به شکلی آمده است که در ویراست فروزان‌فر است و از وبگاه «گنجور» برداشته شده‌است. اما در زیر هر غزل، بازنویسی متن یونانی با الفبای فارسی و نیز لاتین آمده است تا خوانندگان درک بهتری از متن پیدا کنند.

از آنجا که این واژه‌ها و جمله‌ها به زبان یونانی بوده‌اند و بیشتر ایرانیان و بازنویسان (کاتبان و ناسخان) به این زبان آشنا نبوده‌اند و این جمله‌ها با خط فارسی نوشته شده بودند، به خاطر بدخوانی و ناآشنایی، برخی از این واژه‌ها قربانی تحریف و بدنویسی شده‌اند. در زیر می‌کوشم به این بدخوانی/بدنویسی‌ها هم اشاره کنم. منظورم این نیست که مولانا اشتباه کرده است بلکه دیگران در خواندن و نوشتن آنها اشتباه کرده‌اند.

باید توجه داشته که برخی صداهای و واکه‌های زبان یونانی در زبان فارسی وجود ندارند و حتا در بازنویسی و ترانویسی (transcription) آنها به خط انگلیسی هم نمی‌توان آنها را به خوبی بیان کرد. از این رو من در ترانویسی به خط فارسی کوشیده‌ام که مرزهای واژگانی را رعایت کنم وگرنه برخی واژه‌ها در کنار هم به صورت مرکب و پیوسته خوانده و گفته می‌شوند. در این زمینه توجه به وزن شعر یاریگر خواهد بود.

غزل شماره‌ی ۱۲۰۷

١) نیم شب از عشق تا دانی چه می‌گوید خروس: ---------- «خیز شب را زنده دار و روز روشن نستکوس»
٢) پرها بر هم زند یعنی دریغا خواجه‌ام ----------- روزگار نازنین را می‌دهد بر آنموس
٣) در خروش است آن خروس و تو همی در خواب خوش --------- نام او را طیر خوانی نام خود را اثربوس
۴) آن خروسی که تو را دعوت کند سوی خدا ------------ او به صورت مرغ باشد در حقیقت انگلوس
۵) من غلام آن خروس ام که او چنین پندی دهد -------------- خاک پای او بِه آید از سر واسیلیوس
۶) گَردِ کفشِ خاکِ پای مصطفی را سرمه ساز ------------ تا نباشی روز حشر از جمله‌ی کالویروس
٧) رو شریعت را گزین و امر حق را پاس دار ---------- گر عرب باشی و اگر ترک و اگر سراکنوس


توضیح و اصلاح در این متن

در بیت نخست، نِستِکوس به معنای «روزه» است. به خط یونانی: νηστικός / بازنویسی با الفبای لاتین: nistikos پس شاید بهتر باشد «نیستیکوس» نوشته شود.

بیت دوم: آنِموس به معنای «باد» است. به خط یونانی: άνεμος / لاتین: anemos. در استوره‌های یونانی άνεμοι / به خط لاتین: Anemoi که شکل جمع آن است خدایان باد بوده‌اند. در این بیت واژه‌ی نخست باید «بال‌ها» باشد تا وزن شعر درست باشد.

در بیت سوم قافیه باید «آنتروپوس»/«آنثروپوس» نوشته شود به معنای «انسان». به خط یونانی: άνθρωπος / لاتین: anthropos

در بیت چهارم «اَنگِلوس» به معنای «فرشته» است. به خط یونانی: άγγελος / لاتین: angelos. این واژه در انگلیسی امروزی angel شده است.

به نظرم در بیت پنجم باید «باسیلیوس» نوشته شود نه «واسیلیوس». در یونانی βασιλιάς / به خط لاتین: basiliás به معنای شاه است. نام «واسیلی» در زبان روسی از همین واژه‌ی یونانی است. همان طور که پیشتر در جستار «ریحان» نوشتم، نام گیاه ریحان در انگلیسی basil هم از همین واژه است که خود ترجمه از «شاه اسپرغم» پارسی است. البته در زبان یونانی تلفظ «و» و «ب» به هم نزدیک است و شاید در زمان مولانا واسیلیوس گفته می‌شده است.

در بیت ششم: «کالویِروس» به معنای «راهب» است. به خط یونانی: καλόγερος / به خط لاتین: kalógeros. حرف گاما در زبان یونانی گاهی مانند اینجا «ی» / y خوانده می‌شود و گاهی مانند agapo (ن.ک. پایین) به شکل «غ». از همین رو در ترانویسی متن‌های اوستایی و سغدی و دیگر زبان‌ها صدای «غ» را با همین حرف گاما نشان می‌دهند.

در بیت هفتم: «سَراکِنوس» است، به خط یونانی: Σαρακηνός / به خط لاتین: Sarakinos. بهتر است «سَراکینوس» نوشته شود (ن.ک. غزل‌های بعدی). این واژه‌ی یونانی همان است که در انگلیسی امروزی Saracen می‌گویند و در زبان و نوشتار دوران تاریک اروپا به همه‌ی مردم مسلمان حاشیه‌ی مدیترانه گفته می‌شده است. گویا شکل اروپایی شده‌ی «شرقیین» در عربی است به معنای کسانی که در شرق مدیترانه زندگی می‌کنند.

غزل شماره‌ی ۲۱۲۱

(وزن غزل: مُستَفعَلَتُن مستفعلتن)

١) افندس مسین کاغا یومیندن ------------ کابیکینونین کالی زویمسن
٢) یتی بیرسس یتی قومسس ---------- بیمی تی پاتیس بیمی تی خسس

٣) هله دل من هله جان من ----------- هله این من هله آن من
۴) هله خان من هله مان من ----------- هله گنج من هله کان من

۵) هذا سیدی هذا سندی ----------- هذا سکنی هذا مددی
۶) هذا کنفی هذا عمدی ------------- هذا ازلی هذا ابدی
٧) یا من وجهه ضعف القمر ------- یا من قده ضعف الشجر
٨) یا من زارنی وقت السحر ---------- یا من عشقه نور النظر
٩) گر تو بدوی ور تو بپری --------- ز این دلیر جان خود جان نبری
١٠) ور جان ببری از دست غمش ----------- از مرده خری والله بتری

١١) ایلا کالیمو ایلا شاهیمو ---------- خاراذی دیدش ذتمش انیمو
١٢) یوذ پسه بنی پوپونی لالی -------- میذن چاکوسش کالی تویالی

١٣) از لیلی خود مجنون شده‌ام ------- وز صد مجنون افزون شده‌ام
١۴) وز خون جگر پرخون شده‌ام --------- باری بنگر تا چون شده‌ام

١۵) گر ز آنک مرا زین جان بکُشی -------- من غرقه شوم در عین خوشی
١۶) دریا شود این دو چشم سرم ------------- گر گوش مرا زان سو بکشی

١٧) یا منبسطا فی تربیتی ----------- یا مبتشرا فی تهنیتی
١٨) ان کنت تری ان تقتلنی ----------- یا قاتلنا انت دیتی
١٩) گر خویش تو بر مستی بزنی --------- هستی تو بر هستی بزنی
٢٠) در حلقه ما بهر دل ما ---------- شکلی بکنی دستی بزنی
٢١) صد گونه خوشی دیدم ز اشی ---------- گفتم که لبت گفتا نچشی
٢٢) بر گورم اگر آیی بنگر ---------- پرعشق بود چشمم ز کشی

٢٣) آن باغ بوَد نی نقش ثمر ---------- و آن گنج بوَد نی صورت زر
٢۴) شب عیش بوَد نی نَقل و سَمَر ---------- لا تسالنی ز آن چیز دگر


بیت یک:
افندیس مَس ان، کی آگاپومن تُن/دُن
به خط یونانی: Αφέντης μας έν κι αγαπούμεν τον
به خط لاتین: Aféntis mas én ki agapoúmen ton
ترجمه: او سرور ما است و ما او را دوست داریم (عاشق او ایم)

(افندیس = سرور؛ مَس = ما، صفت ملکی؛ کی = و؛ آگاپومن = دوست داریم؛ دُن = او را)


کی اپ اکِینون اِن کالی زوی مَس
به خط یونانی: κι απ' εκείνον έν καλή η ζωή μας
به خط لاتین: ki ap' ekeínon én kalí i zoí mas.
ترجمه: به خاطر او است که زندگی ما خوش است
(کی = و؛ اپ = برای؛ اکینون = او؛ کالی = خوش، خوب؛ زوی = زندگی؛)

بیت دوم:
ییَتی ییریسِس، ییَتی ورومیسِس
به خط یونانی: γιατί γύρισες γιατί βρώμισες
به خط لاتین: giatí gýrises giatí brómises?
ترجمه: چرا برگشتی؟ چرا بیمار ای؟
(ییتی = چرا)

په مه تی اپاتِس، په مه تی اخاسِس
به خط یونانی: πε με τι έπαθες, πε με τι έχασες!
به خط لاتین: pe me ti épathes, pe me ti échases!
ترجمه: به من بگو ترا چه افتاد؟ به من بگو چه گم کرده‌ای؟
(تی = چه، چی؛)

بیت یازدهم:
ایلا کالی مو! ایلا شاهی مو!
به خط یونانی: Έλα καλέ μου, έλα σάχη μου·
به خط لاتین: Éla kalé mou, éla sáchi mou
ترجمه: بیا زیبای من. بیا شاه من
(ایلا = بیا؛ کالی = زیبا، خوب؛ مو = من، صفت ملکی)

خارا دی دیدس، دوس مَس انیمو
به خط یونانی: χαρά δε δίδεις, δος μας άνεμο!
به خط لاتین: chará de dídeis, dos mas ánemo!
[اگر] شادی نمی‌دهی، به ما رایحه‌ای بده.
(خارا = شادی؛ دیدس = می‌دهی؛ دوس = بده؛ انیمو = باد، رایحه)

بیت دوازدهم:
پو دیپسا پینِی، پو پونِی لَلِی
به خط یونانی: Που διψά πίνει, που πονεί λαλεί·
به خط لاتین: Pou dipsá pínei, pou poneí laleí:
ترجمه: آن که تشنه است می‌نوشد، آن که خسته [=زخمی] است می‌گرید
(پو = آن که؛ دیپسا = تشنه است؛ پینی = می‌نوشد؛)

میدِن چاکوسِس، کاله، تو ییالی
به خط یونانی: μηδέν τσάκωσες, καλέ, το γυαλί
به خط لاتین: midén tsákoses, kalé, to gyalí?
ترجمه: ای زیبا، آیا تو جام را شکسته‌ای؟
(چاکوسس = شکستی؛ کاله = زیبا؛ ییالی = جام)

غزل شماره‌ی ۲۲۶۴
(وزن غزل: مفعولُ مفاعیلُن مفعولُ مفاعیلُن)

١) بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مَه رو -------- نیپو سر کینیکا: چون ام من و چون ای تو
٢) یا نعم صباح ای جان مستند همه رندان ------ تا شب همگان عریان با یار در آب جو
٣) یا قوم اتیناکم فی الحب فدیناکم --------- مذ نحن رایناکم امنیتنا تصفوا
۴) گر جام دهی شاد ام، دشنام دهی شاد ام ---------- افندی اوتی تیلس ثیلو که براکالو
۵) چون مست شد این بنده بشنو تو پراکنده -------- قویثز می کناکیمو سیمیر ابرالالو
۶) یا سیدتی هاتی من قهوه کاساتی -------------- من زارک من صحو ایاک و ایاه
٧) ای فارس این میدان می‌گرد تو سرگردان ---------- آخر نه کم از چرخی در خدمت آن مه رو
٨) پویسی چلبی پویسی ای پوسه اغا پوسی ---------- بی‌نخوت و ناموسی این دم دل ما را جو
٩) ای دل چو بیاسودی در خواب کجا بودی ---------- اسکرت کما تدری من سکرک لا تصحو
١٠) واها سندی واها لما فتحت فاها -------------- ما اطیب سقیاها تحلوا ابدا تحلو
١١) ای چون نمکستانی اندر دل هر جانی ---------- هر صورت را ملحی از حسن تو ای مرجو
١٢) چیزی به تو می‌ماند هر صورت خوب ار نی -------- از دیدن مرد و زن خالی کنمی پهلو
١٣) گر خلق بخندندم ور دست ببندندم ----------- ور زجر پسندندم من می‌نروم زین کو
١۴) از مردم پژمرده دل می‌شود افسرده ---------- دارد سیهی در جان گر زرد بود مازو
١۵) بانگ تو کبوتر را در برج وصال آرد ---------- گر هست حجاب او صد برج و دو صد بارو
١۶) قوم خلقو بورا قالو شططا زورا ---------- فی وصفک یا مولی لا نسمع ما قالوا
١٧) این نفس ستیزه رو چون بزبچه بالاجو --------- جز ریش ندارد او نامش چه کنم ریشو
١٨) خامش کن و خامش کن از گفته فرامش کن ---------- هین باز میا این سو آن سو پر چون تیهو


بیت یک: پو ئیسی سی افندی مو
به خط یونانی: Πού είσαι συ, αφέντη μου
به خط لاتین: Poú eísai sy, afénti mou
به معنای: کجایی تو ای سرور من؟
(پو = کجا؛ ئیسی = هستی؛)

بیت دوم: نه ایپو سَراکینیکا
به خط یونانی: Να είπω σαρακηνικά
به خط لاتین: Na eípo sarakiniká
به معنای: به زبان مسلمانان به تو می‌گویم.
(ایپو = می‌گویم؛ سراکینیکا = مسلمانی)

می‌بینیم که اینجا مولانا سَراکینیکا گفته است. در غزل پیشین «سراکنوس» نوشته شده بود و گفتم که بهتر است «سَراکینوس» نوشته شود.

بیت چهارم: افندی او، تی ثیلیِس سی، ثلو، کَی پَراکَلو
به خط یونانی: Αφέντη ό, τι θέλεις συ, θέλω και παρακαλώ
به خط لاتین: Afénti ó, ti théleis sy, thélo kai parakaló
ترجمه: ای سرور! هر چه تو می‌خواهی، من همان می‌خواهم، خواهش می‌کنم.
(تی = چه، آنچه؛ ثیلیس = می‌خواهی؛ ثلو = می‌خواهم؛)


بیت پنجم: وُیثیس مه کَناکی مو، سیمِرا پَرالالو
به خط یونانی: Βοήθησ' με κανάκι μου, σήμερα παραλαλώ
به خط لاتین: Voíthis' me kanáki mou, símera paralaló
به معنای: مرا یاری کن ای محبوب من! امروز، سوگند می‌خورم
(ویثیس = یاری کن؛ مه = مرا؛ کناکی = محبوب؛ مو = من، صفت ملکی؛ سیمرا = امروز)

بیت هشتم: پو ئیسی چلبی؟ پو ئیسی؟ ئی پو ئیسی؟ آگاپو سی!
به خط یونانی: Πού είσαι τσελεμπή, πού είσαι, έη πού 'σαι; αγαπώ σε
به خط لاتین: Poú eísai tselempí, poú eísai, éi poú 'sai? agapó se
ترجمه: ای چلبی [=آقا] کجایی؟ کجایی؟ آی کجایی؟ دوستت دارم (عاشق تو ام)
(پو = کجا؛ ئیسی = هستی؛ آگاپو = دوست دارم؛ سی = تو را)


غزل شماره‌ی ۳۱۰۹

(وزن غزل: فاعلاتُن فاعلُن فاعلاتُن فاعلُن)

١) کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی ----------- نیمشب بر بام مایی، تا کرامی طلبی
٢) گه سیه‌پوش و عصا، که منم کالویروس --------- گه عمامه و نیزه‌ای که غریبم عربی
٣) هرچه هستی ای امیر، سخت مستی شیرگیر -------- هر زبان خواهی بگو، خسروا شیرین لبی
۴) ارتمی آغاپسو، کایکاپر ترا ------------ نور حقی یا حقی، یا فرشته یا نبی
۵) چون غم دل می‌خورم، رحم بر دل می‌برم ------------ کای دل مسکین چرا در چنین تاب و تبی
۶) دل همی‌گوید که:« تو از کجا من از کجا --------------- من دلم تو قالبی، رو همی‌کن قالبی
٧) پوستها را رنگها، مغزها را ذوقها ------------- پوستها با مغزها کی کند هم مذهبی؟»
٨) کالی میرا لییری، پوستن کالاستن -------------- شب شما را روز شد، نیست شبها را شبی
٩) اشکلفیس چلپی، انپا پیسوایلادو ------------- سردهی کن لحظهٔ، زانک شیرین مشربی
١٠) من خمش کردم، مرا بی‌زبان تعلیم ده ---------- آنچ ازو لرزد دل مشرقی و مغربی

بیت یکم: کالی تیشی آپانو سو ای افندی چلبی
به خط یونانی: Καλή τύχη απάνω σου
به خط لاتین: Kalí týchi apáno sou
ترجمه: بخت یار تو باد! ای سرور و ای آقا
(کالی = خوش، زیبا؛ تیشی = بخت؛ آپانو = بالا، روی؛)


بیت دوم: کالویِروس به معنای راهب است که در بالا نوشتم. به خط یونانی: καλόγερος / به خط لاتین: kalógeros

بیت چهارم: ارته می ای، آگاپی سو، کایکا پراتَیرا
به خط یونانی: Ήρτε με η αγάπη σου, κάηκα παράταιρα·
به خط لاتین: Írte me i agápi sou, káika parátaira
ترجمه: عشق تو بر من آمد و مرا عجیب سوزاند
(ارته = آمد؛ آگاپی = عشق؛ سو = تو، صفت ملکی؛ )

بیت هشتم: کالی میرا، لییری، پوس اِتِین، کالا اِستِن
به خط یونانی: Καλή μέρα λιγερέ, πώς <εί>στεν, καλά 'στεν;
به خط لاتین: Kalí méra ligeré, pós sten, kalá 'sten
ترجمه: روز به خیر، [دلبر] نازک [اندام] من. چه گونه ای؟ خوب ای؟
(کالی = خوش، زیبا؛ میرا = روز؛ لییری = لاغر؛ پوس = کجا؛ استن = هستی)

بیت نهم: اش کلیویس چلبی، انپا اسو، ایلا ذو
به خط یونانی: Άς κλέβεις, τσελεμπή, έμπα έσω, έλα 'δώ.
به خط لاتین: Ás kléveis, tselempí, émpa éso, éla 'dó.
ترجمه: ای آقا تو می‌توانی بدزدی، در آ، بیا اینجا
(کلیویس = می‌دزدی؛)

البته مولانا در غزل‌های دیگرش هم از واژه‌ها و ترکیب‌های یونانی استفاده کرده است اما این چهار غزل بیشترین میزان را دارند. امیدوارم در فرصت دیگری به باقی واژه‌ها و ترکیب‌های یونانی در آثار مولانا بپردازم.

در سال ١٣٩٢ خ. / ٢٠١٣ م. مقاله‌ای در همین زمینه چاپ شد با مشخصات زیر:
اشعار یونانی در دیوان کبیر مولوی
دوره ٣، شماره ١، بهار و تابستان ١٣٩٢، صفحه ٢١-۵٨
نوع مقاله: مقاله پژوهشی
نویسندگان
محمّد یوسف نیّری ١؛ شیرین رزمجو بختیاری ٢؛ الهام خلیلی جهرمی ٢
١ استاد گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه شیراز
٢ دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه شیراز
که در نشانی زیر در دسترس است:


اما متاسفانه غلط‌های املایی و ترجمه‌ای دارد و نویسندگان هیچ تلاشی برای به دست دادن متن یونانی و ترجمه‌ی دقیق‌تر نکرده‌اند و به نظر می‌رسد بی کندوکاو کافی ترجمه‌هایی را از جایی بازنویسی کرده‌اند و یکدستی را هم رعایت نکرده‌اند.

مانند:
نیپو سراکینیکا = تو را می‌جویم (؟!)
قویثز می کناکیمو سیمیر ابرلال = خدایا یاریم کن که این سخنان پراکنده را به گوش او برسانم (؟!)
ارتمی آغاپسو، کایکا پرا ترا = برای دوست داشتن تو آمدم، لایق تو نیستم، اما در عشق تو افتادم و سوختم (؟!)
کالی میرا لییری، پوستن، کالاستن = صبح به خیر، صبح روزی که به هیچ وجه پیش نمی‌رود (؟!!)
کالی تیشی، آینوسو ای افندی چلبی = ای افندی، چلبی، خوش آمدی، بیا بالا (؟!)

با توجه به ترجمه‌های من در بالا، بسیار پرت و نادرست اند و غلط املایی هم دارند.

حتا نویسندگان در جایی واژه‌ی یونانی «بارون» به کار رفته در غزل دیگری را با واژه‌ی انگلیسی/فرانسه‌ای baron اشتباه کرده‌اند و توجه نداشته باشند که در زمان مولانا هنوز زبان فرانسه‌ای زبان گفتاری بوده و چندان شکل نگرفته بود و احتمال کاربرد این واژه‌ی فرانسه‌ای در زبان مولانا نزدیک به صفر است. بلکه منظور مولانا واژه‌ای یونانی بوده است.

ایم هو کی اسیرانه چه باشی ------ همان سلطان و بارون شو که بودی

این واژه با «قارون» و «هامون» و «فلاطون» و «کانون» قافیه شده است. بنابراین نمی‌تواند بارُن / baron انگلیسی/فرانسه‌ای باشد.

یا در غزل ٢۶٠٨ عبارت یونانی «افند کلیمیرا» چنین ترجمه شده است: افندی عزیز!
افند کلیمیرا از زحمت ما چونی؟ ----------- ای جان صفا چونی؟ وی کان وفا چونی؟

در حالی که عبارت مزبور چنین است:
به خط یونانی: αφέντη καλημέρα
به خط لاتین: afénti kaliméra
افندی! کالیمرا!
ترجمه: ای سرور! روز به خیر!

حتا اگر توجه کرده بودند، مولانا غزل دیگری با همین وزن و قافیه دارد اما در آن چنین می‌گوید:

غزل شماره‌ی ۲۵۷۶

ای خواجه سلام علیک! از زحمت ما چونی؟ ------------ ای معدن زیبایی وی کان وفا چونی

یا همه جا «آگاپو سی» (به خط یونانی: αγαπώ σε / به خط لاتین: agapó se به معنای «تو را دوست دارم»)به صورت «آغا پوسی» نوشته شده که از نظر فاصله‌گذاری و شکستن واژه‌ها غلط است. کالویِروس را هم «کشیش» ترجمه کرده‌اند که غلط است و «راهب» درست است. زیرا «کشیش» در یونانی πρεσβύτερος / به خط لاتین: presbýteros می‌گویند که در زبان انگلیسی به دو شکل درآمده است: priest به معنای «کشیش» و دیگری presbyterian که شاخه‌ای از پروتستان است.

من برای به دست آوردن متن یونانی و ترجمه‌هایشان از مقاله‌ی زیر نوشته‌ی نیک نیکلاس استفاده کرده‌ام:

Nick Nicholas: Greek Verses of Rumi & Sultan Walad


که خود او هم از مقاله‌ی زیر نوشته‌ی دِدِس استفاده کرده است:
Dedes, D. 1993. Ποίηματα του Μαυλανά Ρουμή [Poems by Mevlana Rumi]. Ta Istorika 10.18-19: 3-22.

Saturday, March 17, 2018

باز آمدم چون عید نو!

شنبه ٢۶/اسفند/١٣٩۶ - ١٧/مارچ/٢٠١٨

با سلام و درود به همه‌ی دوستان و خوانندگان این وبلاگ و با پوزش به خاطر دیرکرد در روزآمدسازی، امیدوارم در سال نوی ایرانی باز به صورت مرتب و هماهنگ و پیوسته در خدمت دوستان باشم و خوانده و نوشته‌هایم را با شما در میان بگذارم.

از حضرت مولانا یاری می‌گیرم و این شعر را به شما پیشکش می‌کنم:

باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم -------------- و این چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی‌آب را که این خاکیان را می‌خورند ------------ هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم
از شاه بی‌آغاز من، پران شدم چون باز من ------------ تا جغد طوطی‌خوار را در دیر ویران بشکنم
ز آغاز عهدی کرده‌ام، که این جان فدای شه کنم ------------ بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصَفم، شمشیر و فرمان در کفم ------------- تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم
روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور -------------- چون اصل‌های بیخشان از راه پنهان بشکنم
من نشکنم جز جَور را، یا ظالم بدغَور را ------------- گر ذره‌ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم
هر جا یکی گویی بوَد، چوگان وحدت وی برَد --------- گویی که میدان نسپَرد در زخم چوگان بشکنم
گشتم مقیم بزم او، چون لطف دیدم عزم او ------------ گشتم حقیر راه او، تا ساق شیطان بشکنم
چون در کف سلطان شدم، یک حبّه بودم، کان شدم --------- گر در ترازویم نهی، می‌دان که میزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانه‌ی خود ره دهی ------------ پس تو ندانی این قدر که این بشکنم؟ آن بشکنم؟
گر پاسبان گوید که هَی! بر وی بریزم جام مَی ----------- دربان اگر دستم کشد، من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل، از بیخ و اصلش برکَنم --------- گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
خوان کرم گسترده‌ای، مهمان خویشم بُرده‌ای ---------- گوشم چرا مالی اگر من گوشه‌ی نان بشکنم؟
نی، نی، منم سرخوان تو، سرخیل مهمانان تو ---------- جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم
ای که میان جان من تلقین شعرم می‌کنی ----------- گر تن زنم، خامش کنم، ترسم که فرمان بشکنم
از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند ------------ من لاابالی‌وار خود اُستون کیوان بشکنم

Tuesday, March 13, 2018

سیاوش و چهارشنبه سوری؟

سه‌شنبه ٢٢/اسفند/١٣٩۶ - ١٢/مارچ/٢٠١٨

چند روزی است به مناسبت جشن چهارشنبه سوری، در شبکه‌های اجتماعی متنی دست به دست می‌شود درباره‌ی ربط دادن چهارشنبه سوری به داستان سیاوش. در این جستار به بررسی این متن می‌پردازم و توضیحی می‌دهم.

سیاوش يكى از مظلوم‌ترين چهره‌هاى شاهنامه است كه وقتى زن پدرش سودابه، به او دل بست هرگز به مكر نامادرى گرفتار نشد. تااين كه اين جسارت به گوش پدرش كيكاووس رسيد و شديدا مورد خشم او گرديد. سياوش از پدر خواست تا براى اثبات پاكى و بيگناهيش از هفت تونل آتش گذر كند و اگر سالم بيرون آمد، آن را دليل بی‌گناهيش بداند. این آزمون آتش در آخرين سه‌شنبه (بهرام شید) سال انجامید و او سرفرازانه بيرون آمد. به دستور پدر قرار شد که فردایش یعنی چهارشنبه (بهرام شید)در وسط میدان اصلی شهر، سوری به کل مردم بدهد که شد چهارشنبه سوری ...

و اين روز جشن ملى شناخته شد. و ما هم واپسين سه‌شنبه را به ياد پاكى و انسانيت با پريدن از روى آتش جشن مي گيريم.

چهارشنبه سوری در حقیقت نشانی از پاکی ایرانیان است. این جشن به این زیبایی، فلسفه زیبایی دارد. ایران پرمهر چنین است.

این متن مانند بسیاری از نوشته‌هایی از این دست، هیچ خاستگاهی را یاد نکرده است.

البته این که این روزها مردم به تاریخ و فرهنگ ایران علاقه‌مند شده‌اند و به دنبال ریشه و علت مراسم و سنت‌ها می‌گردند خود رخداد پسندیده و مبارکی است. اما متاسفانه به نظر می‌رسد روش درست آن را نمی‌دانند و به کتاب‌ها و منبع‌ها/خاستگاه‌های معتبر نگاه نمی‌کنند.

در این متن آمده است که سیاوش از پدر خود خواست که از هفت تونل (!) آتش بگذرد. حال آن که در شاهنامه چنین آمده است:
چنین گفت موبد به شاه جهان---------- که درد سپهبد نماند نهان
چو خواهی که پیدا کنی گفت‌وگوی --------- بباید زدن سنگ را بر سبوی
که هر چند فرزند هست ارجمند ------------ دل شاه از اندیشه یابد گزند
وزین دختر شاه هاماوران ------------ پر اندیشه گشتی به دیگر کران
ز هر در سخن چون بدین گونه گشت --------- بر آتش یکی را بباید گذشت
چنین است سوگند چرخ بلند -------- که بر بیگناهان نیاید گزند
.....
به پور جوان گفت شاه زمین --------- که رایت چه بیند کنون اندرین
سیاوش چنین گفت کای شهریار -------- که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
اگر کوه آتش بود بسپرم ---------- ازین تنگ خوارست اگر بگذرم
....
نهادند بر دشت هیزم دو کوه --------- جهانی نظاره شده هم گروه
گذر بود چندان که گویی سوار --------- میانه برفتی به تنگی چهار

یعنی موبد به کیکاووس شاه پیشنهاد می‌دهد که برای اثبات بیگناهی باید سودابه و سیاوش از آتش بگذرند. سودابه - که می‌دانسته دروغ گفته و از ترس سوختن در آتش - نمی‌پذیرد اما سیاوش - که به بیگناهی خویش مطمئن بوده - می‌پذیرد. در شاهنامه از دو کوه هیزم یاد شده که در کنار هم انباشته شده بودند و سیاوش از میان آن دو کوه آتش گذر کرد. در شاهنامه هیچ سخنی از روز این رخداد نیامده و اشاره‌ای هم به جشن چهارشنبه سوری نشده است.

درباره‌ی غلط بودن نام‌هایی مانند «بهرام‌شید» برای روزهای هفته نیز پیشتر نوشته‌ام و اینجا تکرار نمی‌کنم.

در گاهشماری (تقویم) ایران پیش از اسلام، سال دوازده ماه داشته و هر ماه سی روز بوده است. چون سال خورشیدی ۳۶۵ روز است، پنج روز باقی مانده ی سال را به عنوان «وَهیزَک»/«بَهیزک» یا «پنجه‌ی دزدیده» (در متن های عربی: خَمسه‌ی مُسترَقه) به جشن و پایکوبی و آماده‌سازی برای فرارسیدن نوروز می‌گذراندند.

به نوشته‌ی «دانشنامه‌ی ایرانیکا»، در زمان اردشیر پاپکان ساسانی، این جشن شش روز پیش از نوروز برگزار می‌شده است. یعنی یک روز پیش از وَهیزَک. اما پس از اسلام، زیر تاثیر باور عربان به نحسی روز چهارشنبه، برای حفظ این جشن روز آن را به چهارشنبه‌ی آخر سال انداختند. باید توجه داشته باشیم چون در گاهشماری عربی/اسلامی سال بر پایه‌ی ماه است نه خورشید، روز از طلوع ماه (غروب خورشید) آغاز می‌شود. برای همین چهارشنبه سوری در غروب سه‌شنبه جشن گرفته می‌شود.

اما بخش دوم «چهارشنبه سوری» یعنی «سوری» شکل دیگری از واژه‌ی «سُرخ» است و اشاره به آتش دارد و ربطی به «سور» به معنای جشن ندارد. مانند «گل سوری» به معنای گل سرخ.
غنچه‌ی گلبُن وصلم ز نسیمش بشکفت ------------- مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ

در ایرانیکا نوشته شده که در متن‌های قدیمی‌تر، چهارشنبه سوری و آتش افروختن در آن شب را به قیام مختار ثقفی برای خونخواهی امام حسین و یا قیام ابومسلم خراسانی بر ضد امویان ربط داده‌اند. اما اینها هم بی‌پایه اند و در تاریخ‌های معتبر و همدوران مختار و ابومسلم چنین کاری نیامده است.

ربط دادن این جشن به سیاوش و گذشتن او از آتش، از «کشفیات» نسل جدید و اینترنتی است که در هیچ یک از سندهای تاریخی و معتبر دیده نشده است.

Thursday, February 01, 2018

خاقانی شروانی و شرف الدین نسفی صاحب قصیده‌ی «نشکند»

آدینه ١٣/بهمن/١٣٩۶ - ٢/فوریه/٢٠١٨

شرف‌الدین حسام الائمه محمد ابن ابوبکر نَسَفی یکی از علمای قرن ششم هجری قمری بود.

سدیدالدین محمد عوفی، صاحب «لُباب الالباب»، درباره‌ی ملاقات شرف‌الدین نسفی با خاقانی شروانی چنین می‌گوید:

از بزرگی شنیدم که در آن وقت که [ابوبکر نسفی] به سفر قبله رفته بود چون به ری برسید چنین اتفاق افتاده بود که خاقانی در ری بود. حسام الدین به زیارت او رغبتی کرد و نزدیک او شد و عُمَر نوقانی – که استادِ قُرّا و داوودِ دلها بود – در خدمت او برفت و چون به محاوره‌ی یکدیگر انسی گرفتند، خاقانی پرسید که مولانا را لقب چیست؟

عمر نوقانی گفت: مولانا شرف الدین حسام که به حسامِ بیان، حق را شرح و باطل را شرحه کند.

[خاقانی] گفت: صاحب «نشکند»؟

مولانا سخت از این سخن بشکست. چه او در انواع علوم دینی استاد بود و در هر فنّی از آن مقتدا. او را به شعر پارسی نسبت کردن لایق منصب او نبود.

گفت آری. در اوائل جوانی و عهد شباب – که مظنّه‌ی نادانی باشد – خاطر بدان شیوه بیرون شده است و دیری است تا آن سَقَطات را استغفار می‌کنم.

خاقانی گفت: ای مولانا! یا لَیت که تمامی دیوان من ترا استی و آن یک قصیده‌ی تو مرا! چه با آن که اکثر عُمر ما بدین منوال مصروف است و فنّ و شیوه‌ی ما این، چندان که خواستیم تا یک بیت بدین منوال بیاوریم خاطر ما مسامحت نکرد.

پس ساعتی بود. غلامان در آمدند و پیش هر یک یکتای اطلس و مُهر زر بنهادند. حسام‌الدین معذرتی کرد و گفت:

گنج‌ها بر دلِ خاقانی اگر عَرضه کنند ----------- نُه فلک دَهِ یک آن چیز بوَد که او بدهد
به تَجبّر، نه به ذلّ، مال ستاند ز ملوک ---------- به تواضع، نه به منّت، سوی بدگو بدهد
چرخ خاید همه انگشت به دندان که چرا ------------- نیکمردی به بدان این همه نیرو بدهد؟
کار خاقانی دولابِ روان را مانَد ---------------- که ز یک سو بستاند، به دگر سو بدهد

این هم چند بیت از قصیده‌ی «نشکند» که شرف‌الدین حسام نسفی آن را در مدح رُکن‌الدین ابوالمظفر قَلَج طَمغاج خان مسعود سروده است:

هرگز نگار طره به هنجار نشکند ------------- تا بارِ عشق پشتِ خرَد زار نشکند
پروین فشان نگردد چشمِ جهان فروز ------------ تا نوش خند مُهر لب یار نشکند
تا تارِ زلفِ او ندهد مایه دور چرخ ----------- بر روی روز، زلفِ شبِ تار نشکند
یک تار نیست در همه زلفش که بوی او ---------- قدر هزار نافه‌ی تاتار نشکند
بیمارِنارِ سینه‌ی یار ام ولی به عُمر ------------ یک آرزوی این دلِ بیمار نشکند
دلخونِ ناردانِ وی ام گرچه آبِ او ------------- هرگز حرارتِ دلِ پُر نار نشکند
آهونگاه چشمِ وی آن مستِ شیرگیر -------------- جز جانِ عاقل و دلِ هشیار نشکند
خونِ دلِ من است شرابی که جز بدو ------------ چشمش خمارِ غمزه‌ی خونخوار نشکند
ای نوبهارِِ حُسن! بهاران مشو به باغ! ----------- تا چند روز رونقِ گلزار نشکند
در جلوه‌گاهِ روی مکن زلف بیقرار -------------- تا پشتِ صبرِ این دلِ افگار نشکند
بر گُل کُلاله مشکن تا صد هزار دل ----------- با زلف مُشکبار به یک بار نشکند
جان ده مرا به بوسه، نه از بهر من، ولیک ------- تا چشمِ جان‌ستانِ ترا کار نشکند
از زینهارخواری جزع تو باک نیست ----------- گر لعل آبدار تو زنهار بشکند
یاقوت آبدار تو لعلی است که آرزوش ----------- جز خاک پای شاه جهاندار نشکند

برگرفته از کتاب «تاریخ دیالمه [=دیلمیان] و غزنویان» اثر عباس پرویز، انتشارات علمی، تهران، ١٣٣۶ خورشیدی


جالب است که «علما»ی دینی نسبت به شعر پارسی چنین دیدگاه بلندی داشته‌اند!!
در اوائل جوانی و عهد شَباب – که مظنّه‌ی نادانی باشد – خاطر بدان شیوه بیرون شده است و دیری است تا آن سَقَطات [=دشنام ها، سخنان زشت] را استغفار می‌کنم.

حتا خود عوفی هم چنین می نویسد: او را به شعر پارسی نسبت کردن لایق منصب او نبود!