Saturday, October 22, 2011

تنگلوشا

شنبه ۳۰/مهر/۱۳۹۰ - ۲۲/اکتبر/۲۰۱۱

تَنگلوشا (Tangalusha) نام نویسنده‌ای یونانی بوده که در پایان سده‌ی یکم پ.د.م. (پیش از دوران مشترک) و آغاز سده‌ی یکم د.م. زندگی می‌کرده است و نام یونانی‌اش Teucros (تویکروس) بوده است. نام او را با خط لاتین به صورت‌های دیگری هم می‌نویسند: Teukros یا Teucres. و گونه‌های دیگر این نام در نوشتارهای دوران اسلامی عبارتند از: طینکروس (Tinkarus)، طینکلوس (Tinkalus)، طنقروس، تَنکَلوشا (Tankalusha) و تِنکِلوشا (Tenkelusha). در بیشتر نوشتارهای پارسی تنگلوشا نام کتاب دانسته شده است نه نام نویسنده. برای نمونه در فرهنگ برهان قاطع چنین آمده است:

تنگلوشا: کتاب و صفحه‌ی «لوشا»ی حکیم باشد، چه «تنگ» به معنی صفحه و «لوشا» نام حکیمی است رومی و بعضی گویند بابلی بوده و او صاحب علم کیمیا و سیمیا و اکسیر است و در صنایع و بدایع نقاشی و مصوِّری ثانی ِ مانی بوده است، چنان که کتاب مانی را «ارتنگ» می‌خوانند کتاب او را «تنگ» می‌گویند.

بعضی گفته‌اند تنگلوشا و ارتنگ نام دو کتاب است. و نام علم‌خانه‌ی رومیان هم هست در نقاشی و صورتگری، و با ثانی مثلثه هم آمده است.

یا در فرهنگ رشیدی چنین آمده است:
تنگلوشا: کتابی که «لوشا»ی حکیم صورت‌ها و نقش‌ها و اسلیمی خطایی‌ها و گره‌بندی‌ها و سایر صنایع و بدایع تصویر و نقاشی که خود اختراع کرده بود در آن ثبت نمود، و این کتاب در برابر «ارتنگ» مانی است و همچنان که مانی سرآمد نقاشان چین بوده، او سرآمد مصوِّران روم بوده و کارنامه‌ی نقاشان چین را «ارتنگ» و کارنامه‌ی نقاشان روم را «تنگ» نامند.

اما در فرهنگ انجمن آرا تنگلوشا نام نویسنده دانسته شده و زمانش هم به دوران ضحاک برده شده است!
بعضی آن را از اهل روم دانسته‌اند و چنان نیست، اصح آن که تنگ لوش از اهل بابل و معاصر ضحاک و بر ملت صابئین و صاحب کتاب «وجوه و حدود» بوده است.

دکتر حیدری ملایری یادآور شدند که کارلو آلفونسو نلّینو (Carlo Alfonso Nallino)، خاورشناس ایتالیایی (درگذشته به سال ۱۹۳۸ م./۱۳۱۷ خ.)، در کتاب خود با نام «تاریخ نجوم اسلامی» (۱۹۱۱ م.) در فصل ۲۶ به بررسی این نام پرداخت. (نام اصلی این کتاب «علم الفلک: تاریخه عند العرب فی القرون الوسطی» بوده که زنده‌یاد احمد آرام در سال ۱۳۳۴ خ. آن را به زبان پارسی ترجمه کرد.)

زنده‌یاد دکتر محمد معین در یادداشت‌هایش بر برهان قاطع بر پایه‌ی کتاب گاهشماری ایرانی نوشته‌ی سیدحسن تقی‌زاده درباره‌ی تنگلوشا چنین می‌نویسد:
تنگلوشای بابلی تالیف توکروس (Teucros) یونانی بوده که ظاهراً در عهد انوشیروان از یونانی به پهلوی و کمی بعد، از پهلوی به زبان آرامی ترجمه شده و این نسخه‌ی آرامی در دست مولفان اسلامی بوده است. به قول نالینو در کتاب «علم الفلک»، این کتاب که ظاهراً در قرن دوم هجری از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده در بین منجمان اسلامی معروف بود. قسمت‌هایی از آن در طی کتاب «المدخل الکبیر لعلم النجوم» ابومعشر بلخی، که در سال ۲۷۵ ق. تالیف شده به دست ما رسیده و آن در فصل اول از مقاله‌ی ششم آن کتاب است و عین این فصل را یعنی متن عربی آن را، «بُل» [Franz Boll] در کتاب خود درج کرده و با آنچه از اصل یونانی کتاب توکروس به دست آمده تطبیق نموده است. در نتیجه معلوم شده که این تنگلوشای بابلی مسلماً همان توکروس یونانی بوده که ظاهراً در نیمه‌ی دوم قرن اول میلادی کتاب خود را به یونانی نوشته و بعدها به پهلوی ترجمه شده بوده و حتی در کتاب «بَزیدَج » (ویزیدگ [=گزیده]) پهلوی ... از آن کتاب منقولاتی بوده است.

در موقع ترجمه‌ی کتاب توکروس از پهلوی به عربی که به «کتاب الوجوه و الحدود» معروف شده، به علت اغتشاش خط - که قابل همه گونه تصحیف است - اسم مولف که به پهلوی نوشته می‌شده به تنگلوش و تنگلوشا (تینکلوش، تینکلوس، طینفروس) تبدیل شده و نسبت بابلی بدان داده شده است.

توضیحی که درباره‌ی این دگرگونی به نظر من می‌رسد با توجه به دبیره یا خط پهلوی چنین است: اگر بخواهیم شکل پهلوی این نام را با لاتین حرف‌نویسی کنیم بدین صورت نگاشته می‌شود: 'T?KLUS که نشان پرسش را به جای نویسه یا حرفی در دبیره‌ی پهلوی گذاشته‌ام که هم نشانگر «ا» است و هم نشانگر «ن». حرف L هم به جای نویسه‌ای که هم «ل» است و هم «ر». نویسه‌ی ' هم، نشانگر پایان واژه است اما گاه به «ا» هم خوانده می‌شود. بنابراین «توکروس» به صورت «تنگلوشا» درمی‌آید.

درباره‌ی نسبت «بابلی» برای میان دانشمندان اختلاف است. برخی می‌گویند تویکروس اهل بابل در میان‌رودان (بین‌النهرین) بوده است و دیگران می‌گویند این بابل نه در میان‌رودان بلکه شهری بوده است در ممفیس مصر.

نام کتاب تویکروس در یونانی چنین است: Paranatellonta tois dekanois به معنای: «برآمدن از کنار دهگان‌ها» و کتابی است در اخترگویی (در انگلیسی: astrology). موضوع کتاب تویکروس یا تنگلوشا فلک است که در آن ۳۶۰ درجه‌ی آسمان به سی و شش «وجه» (در یونانی: dekano در انگلیسی: decan گرفته شده از deka به معنای ده) بخش می‌شود به همین دلیل نام آن را «صُوَر دَرَج» (صورت‌های درجه‌های آسمان) گذاشته بودند.

به نوشته‌ی تاریخ طبری، در سال ۵۴۲ م. یعنی در زمان خسرو یکم انوشیروان کتاب تویکروس از زبان یونانی به زبان پهلوی ترجمه شد. بعدها این کتاب از زبان پهلوی به زبان عربی برگردان ش.د اخترشناس ایرانی ابومَشعر بلخی (درگذشته ۲۷۲ ق/۸۸۶ م.) در اثر خود به نام «کتاب المدخل الکبیر علی علم احکام النجوم» ابن هِبنِتا (درگذشته ۳۱۷ ق./۹۲۹ م) در اثر خود به نام «کتاب المُغنی فی احکام النجوم» از این ترجمه‌ی عربی از متن پهلوی سود برده‌اند. ابومشعر در «کتاب الموالید» خود نیز به این کتاب تنگلوشا اشاره کرده است. نلینو در مقاله‌ی دیگری به سال ۱۹۲۲ م. هم به نام «ردگیری آثار یونانی در میان عربان [=مسلمانان] از راه زبان پهلوی» (در ایتالیایی: Tracce di opere grecche giunte agli Arabi per trafila pehlevica) به همین موضوع پرداخته است.

هم اکنون کتابی از دوران شاه عباس دوم صفوی در دست است به نام «کتاب دَرَج» نوشته شده به سال ۱۰۷۴ ق/۱۱۶۳ م. که گویا بر پایه‌ی دست‌نویسی پارسی از سده‌ی ششم ق./دوازدهم م. بوده است.

شادروان رکن‌الدین همایون‌فرخ در سال ۲۵۳۷ شاهنشاهی (۱۳۵۷ خ./۱۹۷۸ م.) ویراستی از آن را با نام «کتاب تنگِلوشا یا صُوَر دَرَج» چاپ کرد. به تازگی نیز آقای رضازاده ملکی در سال ۱۳۸۳ کتاب یاد شده را با این نام منتشر کرده است: کتاب تنکلوشا از مولف ناشناخته به ضمیمه‌ی «مدخل منظوم» از عبدالجبار خجندی (سروده به سال ۶۱۶ ه.ق)

کتاب اصلی تویکروس از میان رفته است و تنها گزیده‌هایی از آن در چند متن یونانی بازمانده است. ترجمه‌ی پهلوی و متن کامل عربی آن نیز به دست ما نرسیده است. تنها بخش‌هایی از متن عربی برجا مانده است و گویا کتاب‌هایی که به تنگلوشا منسوب اند هیچ یک متن اصلی نیستند.

دکتر معین می‌نویسد در کتاب ابومعشر این وجه‌ها بر پایه‌ی سه باور یعنی یونانی (بطلمیوسی) و هندی و ایرانی شرح داده شده‌اند و برای توصیف ایرانی از کتاب تنگلوشا نقل کرده و نام ایرانی آن وجه‌ها را آورده است. بنابراین شاید این کتاب ترجمه‌ی صِرف از یونانی نبوده بلکه کتاب یونانی در ترجمه به پهلوی تا حدی به قالب ایرانی ریخته و مطالب ایرانی در آن وارد شده بوده است.

در سده‌ی نوزدهم و بیستم دو تن به نام‌های فرانتس کومون (Franz-Valéry-Marie Cumont، درگذشته ۱۹۴۷ م.) بلژیکی و فرانتس بُل (Franz Johann Evangelista Boll، درگذشته ۱۹۲۴ م.) آلمانی پژوهش‌های مفصلی درباره‌ی تویکروس و آثار او کردند. در دوران معاصر هم پژوهشگری ایتالیایی به نام «آنتونیو پاناینو» (Antonio Panaino) درباره‌ی تویکروس پژوهش‌هایی کرده است.

گویا در شعرهای پارسی تنها سه مورد نام تنگلوشا به کار رفته و آن هم در شعرهای خاقانی شروانی و نظامی گنجوی است. این هم آن سه بیت:
به نام قیصران سازم تصانیف --------- بِه از ارتنگ چین و تنگلوشا (خاقانی)

قطبی از پیکر جنوب و شمال ----------- تنگلوشای صدهزار خیال (نظامی)

تنگی جمله را مجال تویی ----------- تنگلوشای این خیال تویی (نظامی)

به نظر می‌رسد بیت خاقانی سرچشمه‌ی ریشه‌شناسی عامیانه در برهان قاطع و فرهنگ رشیدی درباره‌ی تنگلوشا (تنگ + لوشا) و ارتباط آن با ارتنگ مانی شده است.


خاستگاه:
- فرهنگ دهخدا
- مقاله‌ای در کتاب «کلید در گنج حکیم» درباره‌ی تنگلوشا در شعرهای نظامی گنجوی

پی‌نوشت
بحث درباره‌ی تویکروس و تنگلوشا دامنه‌دار است و من تنها خواستم اشاره‌ای به این موضوع کرده باشم. در سال گذشته (۲۰۱۰ م. / ۱۳۸۹ خ.) بانویی ایتالیایی به نام لوچا بلیتزیا (Lucia Bellizia) مقاله‌ای در ۳۱ صفحه درباره‌ی اثر تویکروس نوشت که می‌توانید آن را در این نشانی بخوانید.
http://www.apotelesma.it/upload/The_Paranatellonta_in_ancient_Greek_astrological_literature.pdf

با سپاس از دکتر حیدری ملایری برای فرستادن این مقاله.

Wednesday, October 19, 2011

پروژه‌ی کتابخانه‌ی پرسیوس

چهارشنبه ۲۷/مهر/۱۳۹۰ - ۱۹/اکتبر/۲۰۱۱

برای کسانی که در زمینه‌ی تاریخ ایران باستان پژوهش می‌کنند نوشتارهای یونانیان و رومیان در آن دوران و دوره‌های بعدی یکی از سرچشمه‌های مهم است (هرچند مانند هر متن دیگر راست‌گویی و بی‌طرفی آنان باید همواره سنجیده شود بلکه باید بیشتر دقت کرد چون این دو گروه معمولا رابطه‌ی دوستانه‌ای با ایران نداشته‌اند).

پروژه‌ای به نام «کتابخانه‌ی رقمی پرسیوس» (Perseus Digital Library) وجود دارد که در گروه «یونان و روم باستان» یا به اصطلاح «تاریخ کلاسیک» در دانشگاه تافت (Tuft) امریکا میزبانی می‌شود. این کتابخانه در دانشگاه شیکاگو و انجمن ماکس پلانک (Max Planck Society) در برلین هم آینه‌سازی شده است. این پروژه در سال ۱۹۸۷ م./ ۱۳۶۶ خ. با هدف گردآوری و بازنمایش مواد مطالعه و پژوهش در زمینه‌ی یونان باستان آغاز شد. نام آن هم از یکی از پهلوانان استوره‌ای یونانی گرفته شده است. (جالب آن که در زمان هخامنشیان برخی از یونانیان قوم «پارس» را نیز به این پهلوان یونانی نسبت می‌دادند!) در ابتدا با توجه به تشنیک‌شناسی آن دوران، دستاوردهای نخستین این پروژه روی گرده‌ی همپک یا سی.دی. منتشر شد و از سال ۱۹۹۵ م./۱۳۷۴ خ. که پدیده‌ی وب گسترش یافت این کتابخانه هم روی وب در دسترس همگان قرار گرفت.

این کتابخانه شامل گردآیه‌های زیر است:
- آثار یونانی و رومی باستان: شامل آثار نویسندگان یونان و روم باستان و نیز منبع‌های دومین (کمکی) مانند تاریخ هرودودت، تاریخ آپیان (Appian)، کتاب‌های پلوتارخ، توکیدیدس (توسیدید)، آریان (Arrian)، آتناییوس (Athenaeus)، دیودوروس سیکولوس (سیسیلی)، و دیگران. این گردآیه تنها دربرگیرنده‌ی نوشتارهای تاریخی نیست بلکه نوشتارهای دیگری نیز می‌توان در آن یافت چون ترجمه‌ی لاتین کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان، آثار هومر به همراه توضیح پژوهشگران معاصر، ارسطو، اریستوفانس، سنت آگوستین، مارکوس اورلیوس، سزار آگوستوس، یولیوس سزار، اقلیدس، یوریپیدس (اوریپید) و بسیاری دیگر. این کتاب‌ها هم به زبان اصلی (یونانی و لاتین) هستند و هم با ترجمه‌ی انگلیسی. و می‌توان در همه‌ی آنها جست‌وجو کرد.

- گردآیه‌ای از شیءهای هنری شامل ۱۳۰۵ سکه و ۱۹۰۹ گلدان و ۲۰۰۳ مجسمه و ...
- آثار به زبان‌های ژرمنیک شامل زبان های نورس کهن و ژرمنیک و گوتیک
- آثاری درباره‌ی تاریخ امریکا در سده‌ی نوزدهم م.
- ادبیات انگلیسی در دوران نوزایش (رُنسانس)
- شعرهای دوران نوزایش و انسان‌گرایی در ایتالیا از دوران دانته الیگییری () تا میانه‌ی سده‌ی شانزدهم م.
- بخشی هم به زبان عربی مربوط می‌شود که هم اکنون تنها قران با ترجمه‌های انگلیسی در آن هست.

نشانی این کتابخانه چنین است:

http://www.perseus.tufts.edu/hopper

Monday, October 17, 2011

فروتن و برتن

دوشنبه ۲۵/مهر/۱۳۹۰ - ۱۷/اکتبر/۲۰۱۱

امروز داشتم به ریشه‌شناسی واژه‌ی proud در زبان انگلیسی نگاه می‌کردم. داگلاس هارپر در «فرهنگ برخط ریشه‌شناسی انگلیسی» نکته‌ی جالبی نوشته است.

در بیشتر زبان‌های هندواروپایی این مفهوم ترکیبی از یک پشوند به معنای «بالا» است به همراه «دل یا تن یا اندیشه» و هم معنای مثبت دارد و هم معنای منفی. برای نمونه:
- یونانی باستان: hyperephanos به معنای «بس نمون» (over-appearing)
- گوتیک: hauhþuhts به معنای «با وجدان بلند» (high-conscience)
- انگلیسی کهن: ofermodig به معنای «بس اندیشه» (over-moody) و نیز heahheort به معنای «دل بلند» (high-heart).
در دیگر زبان‌ها نیز معنای اصلی واژه‌ی مربوط از «ورآمدن و پف کردن یا باد کردن» گرفته شده است مانند balch در زبان ولزی که شاید از ریشه‌ی «باد کردن» (swell) آمده باشد و نیز kamari در یونانی معاصر که از kamarou در یونانی باستان به معنای «تاق‌دار» (furnished with vault) گرفته شده است.

جالب آن که در زبان پارسی هم این مفهوم با واژه‌ی «برتن» (بر = بالا + تن) بیان می‌شده است و مخالف آن در زبان پهلوی «ایرتن» بوده که امروزه بیشتر به جای آن «فروتن» (فرو=پایین + تن) به کار می‌رود.

نمونه از ویس و رامین سروده‌ی فخرالدین اسعد گرگانی:
زن مسکین فروتن، مرد برتن --------- کمان سرکشی آهخته بر زن

واژه‌ی عربی تبار «مغرور» در اصل صفت مفعولی از «غرّه» و به معنای «فریفته و گول خورده» است. مغرور کسی است که فریفته‌ی خویش است. غرور نیز در اصل به معنای فریفتن یا فریب خوردن است. این هم چند کاربرد از مغرور به همین معنای فریب خورده:
مشو خاقانیا مغرور دولت ----------- که دولت سایه‌ی ناپایدار است (خاقانی شروانی)
ز مغروری کلاه از سر شود دور ------------ مبادا کس به زور خویش مغرور (نظامی گنجوی – خسرو و شیرین)
تا چه خواهی خریدن ای مغرور ----------- روز درماندگی به سیم دغل (سعدی شیرازی – گلستان)

اما بعدها گسترش معنایی یافته و جای برتن پارسی را هم گرفته است.

به گمانم در برخی گویش‌ها «سر بزرگ» هم کنایه از «نادان» است و هم به معنای «برتن و مغرور». در ادبیات پارسی «سربزرگ» به دو معنای زیر به کار رفته است:
- پرزور و بَرنده:
کآن یکی گر سگ است گرگ شود ---------- وین به قصد تو سربزرگ شود (اوحدی مراغه‌ای)
- بزرگوار
چو شدم سربزرگ درگاهش -------------- یافتم راه توشه از راهش (نظامی گنجوی – هفت پیکر)

Thursday, October 13, 2011

دکتر محسن ذاکری و خاستگاه عَیّاران

پنج‌شنبه ۲۱/مهر/۱۳۹۰ - ۱۳/اکتبر/۲۰۱۱

امروزه به خوبی دانسته است که «فرهنگ مسیحیت» روکشی است بر تمدن روم و یونان و بسیاری از جنبه‌های این دو تمدن اروپایی به مسیحیت راه یافتند و دین سامی مسیحیت را به شکل امروزی آن درآوردند. فلسفه‌ی یونانی و باورهای و آیین‌های رومی شکل مسیحی به خود گرفتند. برای نمونه بسیاری از اصطلاح‌های کلیسایی از تمدن رومی گرفته شده است و حتا عنوان pontiff که برای بابا یا پاپ به کار می‌رود از اصطلاح‌های دینی روم پیش از مسیحیت بوده است. به همین روش آنچه به نام «فرهنگ و تمدن اسلامی» شناخته می‌شود در واقع ترادیسش (transformation) و روکشی است بر تمدن و فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و به گفته‌ی ابن خلدون و ریچارد نلسون فرای و دیگران، ایرانیان از دین عربی اسلام، فرهنگ و دینی جهانی ساختند. بسیاری از نهادها و جنبه‌های تمدن دوران اسلامی ریشه در تمدن و فرهنگ بلند و والای ایران پیش از اسلام دارد و بر پایه‌ی دستاوردهای پیشین ایرانیان بنا شده است. پیشتر از نهاد «وقف» گفتم که تغییر یافته‌ی نهاد «پد روان» (pad ruwān «برای روان») در دوران ساسانیان است. هم چنین کار سترگ و ارزشمند شادروان دکتر محمد محمدی ملایری به نام «تاریخ و فرهنگ ایران ساسانی در عصر انتقال به دوران اسلامی» در شش جلد را هم معرفی کردم که به طور گسترده و مفصل به همه‌ی این گونه ترادیسش‌ها پرداخته است.

امروز به نهاد اجتماعی دیگری از دوران ساسانیان می‌پردازم که در دوران اسلامی به زندگی خود ادامه داد و بالید و گسترش یافت. این نهاد «جوانمردی» نام دارد که در نوشتارهای عربی به صورت «فُتوّت» درآمده است و از آنجا دوباره به زبان پارسی برگشته است. جوانمردان را با نام‌های دیگری نیز می‌خواندند از جمله «عَیّاران». عَیّاران گروهی اجتماعی بودند که برای دفاع از ستمدیدگان و زیردستان و یاری درماندگان به پا می‌خاستند و جوانمردی و رازداری و دلاوری و بی‌باکی از نشانه‌های آنان بود. بد نیست در اینجا توصیف عَیّار را از فرهنگ معین و نیز چند نمونه از کاربرد عَیّار در ادبیات پارسی را هم بیاورم:

عَیّاران: یاران یا جوانمردان یا فتیان، طبقه‌ای از طبقات اجتماعی ایران را تشکیل می‌دادند، متشکل از مردم جَلد و هوشیار از طبقه‌ی عوام الناس که رسوم و آداب و تشکیلاتی خاص داشته‌اند و در هنگامه‌ها و جنگ‌ها خودنمایی می‌کرده‌اند. این گروه بیشتر دسته‌هایی تشکیل می‌داده‌اند و گاهی به یاری اُمَرا یا دسته‌های مخالف آنان برمی‌خاسته‌اند و در زُمره‌ی لشکریان ایشان می‌جنگیده‌اند. در عهد بنی‌عباس شماره‌ی عَیّاران در بغداد و سیستان و خراسان بسیار گردید. معمولاً دسته‌های عیاران پیشوایان و رییسانی داشتند که به قول مؤلف «تاریخ سیستان» آنان را «سرهنگ» می‌نامیدند. عَیّاران مردمی جنگجو و شجاع و جوانمرد و ضعیف‌نواز بودند. عَیّاران سیستان در اغلب موارد با مخالفان حکومت عباسی همدست می‌شدند و در جزو سپاهیان آنان درمی آمدند. مثلاً در قیام «حمزه‌ی خارجی»، یکی از سرهنگان عیاران به نام «ابوالعریان» با او همراه بود. دیگر «حَرب ابن عُبَیده» بود که عامل خلیفه، اَشعَث ابن محمد ابن اشعث، را شکست داد. یعقوب ابن لیث صفّار از همین گروه بود و به یاری عَیّاران سلسله‌ی صفاری را تأسیس کرد. عَیّاران جوانمردی پیشه داشتند و به صفات عالی رازنگهداری و دستگیری بیچارگان و یاری درماندگان و امانت‌داری و وفای به عهد آراسته و در چالاکی و حیله نامبردار بودند.

این هم چند نمونه شعر:
همان نیز شاهوی عیار اوی ------------- که مهتر پسر بود و سالار اوی (فردوسی توسی)
دست در هم زده چون یاران در یاران ---------- پیچ درپیچ چنان زلفک عیاران (منوچهری دامغانی)
عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر ----------------- کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد (خاقانی شروانی)
سعدی سر سودای تو دارد نه سر جان --------- هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن (سعدی شیرازی)
زان طره‌ی پرپیچ و خم، سهل است اگر بینم ستم / از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند؟ (حافظ شیرازی)

دکتر محسن ذاکری در این باره پژوهش مفصلی کرده و نشان داده که عَیّاران ریشه در سربازان و اسواران دوران ساسانیان داشتند. عیاران موضوع پایان‌نامه‌ی دکتری وی بوده و سپس در همین باره کتابی نوشته است با مشخصات زیر


نام کتاب: سربازان ساسانی در جامعه‌ی آغازین اسلامی: خاستگاه عَیّاران و فتوت
Sasanid Soldiers In Early Muslim Society: The Origins Of 'Ayyārān And Futuwwa
نویسنده: محسن ذاکری
ناشر: اوتو هاراسوویتز (Harrassowitz) در ویسبادن آلمان
سال: ۱۹۹۵ م./ ۱۳۷۴ خ.
صفحه: ۳۹۱

فهرست گنجانده‌های کتاب چنین است:

فصل ۱: مقدمه

فصل ۲: جامعه‌ی ایران در دوران واپسین ساسانی
- آیا شاهنشاهی ساسانیان به صورت زمیندارانه (فئودال) بوده است؟
- زمینداران خُرد یا آزادان
- سازمان ارتش و دیوان (نظامی و اداری)
- سواره نظام و پیاده نظام
- جنگاوران نخبه: اسباران [=اسواران]
- همراهان شاه: بندگان و سرهنگان و عَیّاران
- خلاصه

فصل ۳: آزادان در جامعه‌ی نخستین اسلامی
- مقدمه
- دهگانان و فتوحات اسلامی
- اسباران در بصره و کوفه
- اسباران در سوریه (شام)
- دیوان استانی
- دهقانان و اسباران در عراق
- دهقانان و اسباران در خراسان
- فرزندان نژادگان: ابناء [الاحرار]

فصل ۴: گوالش (توسعه)های ادبی و فقهی
- آزادمردیه، شعوبیه، آزادگی و فتوت
- قَدَریه و اُسواریه

در فصل ۱ به اهمیت و جایگاه بحث جوانمردی و عَیّاری و عَیّاران پرداخته شده است. از جمله این که از سال‌های نخستین دوران اسلامی تا همین سده‌ی بیستم میلادی و ورود «نوین‌شدگی» (مدرنیته) نهاد اجتماعی «جوانمردی» با نام‌های گوناگونی چون جوانمردان، عَیّاران، فَتیان، (پس از مغولان: اَخیان، لوطیان و داش‌ها و مَشتی‌ها) در منطقه‌ی پهناوری از آسیای میانه تا مصر فعّال بوده و در زندگی مردم تاثیر بسزایی داشته است. عَیّاران هم در سیاست و برآمدن گروه‌های قدرت نقش داشتند و هم در شکل‌گیری ادبیات و داستان‌های عامیانه و فرهنگ مردم (فولکلور). مشهورترین جوانمردی که در تاریخ آغازین پس از اسلام در ایران به قدرت رسید یعقوب پسر لیث رویگر سیستانی است و مشهورترین داستان همان «سَمَک عَیّار». تا پیش از شکل‌گیری صنف‌های کاری به شکل امروزی و نوین، همه‌ی پیشه‌وران و صنعتگران در نهادهای اجتماعی‌ای گرد هم می‌آمدند که در اندیشه و فلسفه و مرام ِ سازمان عَیّاری ریشه داشت.

دکتر ذاکری سپس به پیشینه‌ی پژوهش در زمینه‌ی خاستگاه این نهاد اشاره می‌کند و می‌نویسد که نخستین بار «یوزف فُن هامر-پورگشتال» (Joseph von Hammer-Purgstall) آلمانی بود که در آغاز سده‌ی نوزدهم میلادی (درگذشته ۱۸۵۶ م.) به بحث فتوت پرداخت و از آن با نام «سلحشوری یا شوالیه‌گری اسلامی» نام برد که پیش از شوالیه‌های اروپایی وجود داشته است. پس از وی هرمان ثورنینگ (Hermann Thorning) در سال ۱۹۱۳ م. کار مهمی در زمینه‌ی فتوت منتشر کرد. در ایران معاصر نیز نخستین بار استاد ملک الشعرای بهار به ریشه‌شناسی عَیّار پرداخت و ریشه‌ی عربی آن را به پرسش کشید و گفت که «عَیّار» عربی شده‌ی «ای یار!» پارسی است و ربطی به «عَیَر» عربی (بسیار آمد و شد کردن) ندارد. پس از وی نیز استاد پرویز ناتل خانلری نمونه‌هایی از متن‌های پهلوی به دست داد که در آن «عَیّار» به کار رفته بود.

همان طور که دکتر معین گفته و در فصل ۱ کتاب دکتر ذاکری هم آمده است در زمان خلیفه‌ی عباسی «الناصر لدین الله» (۵۷۵ تا ۶۲۲ ق/ ۱۱۸۰ تا ۱۲۲۵ م.) بحث فُتوّت و عَیّاران بسیار سازماندهی شد و کتاب‌های فراوانی درباره‌ی شیوه‌های عَیّاری و اصول و مرام عَیّاران و سازمان آنها فراهم شد که امروزه جزو مهم‌ترین آثار در این زمینه است. هم چنین در کتاب «قابوس‌نامه» نوشته‌ی عنصرالمعالی کیکاووس زیاری فرمانروای گرگان و طبرستان که برای اندرز به پسرش گیلانشاه نوشته است بخش مهم و بزرگی به آیین جوانمردی پرداخته است.

فصل دوم به پرسش مهم دیگری می پردازد که در پاسخ آن میان پژوهشگران و استادان تاریخ دوران ساسانیان هنوز همدلی و همرایی وجود ندارد. بسیاری چون آرتور کریستنسن و رومن گیرشمن باور داشتند که ایران ساسانی زمیندارانه یا به اصطلاح فئوالی بوده است. اما ریچارد نلسون فرای و ان لمبتون مخالف این نظر اند و زمینداری ایرانی را با فئودالیسم اروپایی بسیار متفاوت می دانند. سپس ذاکری به طبقه های مختلف اجتماعی در دوران ساسانیان می پردازد و باور رایج به چهار طبقه بودن مردم و ناممکن بودن جابجایی میان طبقه را به پرسش می کشد.

در فصل سوم نقش اسواران (یا با نگارش او: اسباران) در جامعه ی آغازین اسلامی از جمله پاسبانی و حفظ نظم شهرهایی چون کوفه و بصره و سوریه بررسیده می شود. در سده های نخستین اسلامی دو تن از فرمانروایان ایران در منطقه ی قفقاز لقب «اسوار» داشتند یعنی «ابوالاسوار شاوور [=شاپور] پسر فضلون» (درگذشته ۴۵۹ ق.) فرمانروای گنجه و نوه اش «ابوالاسوار شاوور پسر منوچهر» (درگذشته ۵۱۸ ق.) و کیکاووس در قابوسنامه از شاوور فضلون یاد کرده است.




دکتر محسن ذاکری کارشناسی خود را در رشته‌ی ادبیات انگلیسی در سال ۱۳۵۶ خ. از دانشگاه تهران دریافت کرد و سپس به دانشگاه واشینگتن در سیاتل امریکا رفت و در رشته‌ی روان‌شناسی مدرک گرفت اما سپس تغییر مسیر داد و به سوی پژوهش‌های خاورشناسی رفت و در سال ۱۹۸۴ م. / ۱۳۶۳ خ. مدرک کارشناسی ارشد خود را در این زمینه گرفت. وی موضوع عَیّاران و جوانمردان و فتیان را به عنوان پایان‌نامه‌ی دکتری خود برگزید و به دانشگاه یوتا در شهر «سالت لیک» (دریاچه‌ی نمک) رفت و در سال ۱۹۸۷ م/ ۱۳۶۷ خ. مدرک دکتری خود را گرفت. وی برای پژوهش بیشتر در این زمینه به آلمان رفت. اما در زمان بازگشت، بی آن که توضیحی داده شود، به او روادید ورود به امریکا داده نشد و تا سال ۱۹۹۳ م. / ۱۳۷۲ خ. مجبور شد در آلمان بماند. وی پایان‌نامه‌ی خود را پس از پژوهش‌های بیشتر در سال ۱۹۹۵ م./ ۱۳۷۴ خ. در آلمان به صورت کتابی منتشر کرد که در اینجا بدان پرداختیم. از سال ۱۹۹۴ م. / 1373 خ. تا سال ۲۰۰۰ م. / ۱۳۷۹ خ. در دانشگاه «هاله و یِنا» (Halle and Jena) در آلمان به آموزش زبان و ادبیات پارسی پرداخت.

کتاب دیگری که از وی در سال ۲۰۰۷ م. / ۱۳۸۶ خ. به دست انتشارات بریل هلند منتشر شده است به انتقال دانش و حکمت ایرانی پیش از اسلام به دوران اسلامی می‌پردازد. نام این کتاب دوجلدی چنین است:

«خرد ایرانی در لباس عربی: جَواهر الکِلَم و فَرائد الحِکَم نوشته‌ی علی ابن عُبَید ریحانی»
Persian Wisdom in Arabic Garb: Ali b. Ubayda al-Rayhani's Jawahir al-Kilam wa-Far'id al-Hikam

این کتاب دو سال بعد در سال 1388 خ./2009 م. در ایران جایزه‌ی کتاب سال را گرفت.

دکتر ذاکری هم اکنون مشغول نوشتن کتابی درباره‌ی زندگی و آثار «محمد ابن خلف مَرزُبان» (درگذشته ۳۰۲ ق/ ۹۲۱ م) است که از نویسندگان ایرانی پرکار بوده و با ترجمه‌ی بیش از پنجاه رساله از آثار پهلوی به زبان عربی، در انتقال دانش و خرد ایرانی به دوران اسلامی بسیار تاثیرگذار بوده است.

(زندگینامه دکتر ذاکری برگرفته از دو صفحه‌ی زیر است:

http://www.iranheritage.org/nasirkhusraw/biogs_full.htm

و صفحه‌ی شخصی وی در دانشگاه گوتینگن آلمان

http://www.uni-goettingen.de/de/208882.html

و نیز پیش‌سخن کتاب عَیّاران و فُتوّت)

Monday, October 10, 2011

طرح‌های حنا در نگارگری ایرانی

دوشنبه ۱۸/مهر/۱۳۹۰ - ۱۰/اکتبر/۲۰۱۱

تاریخ و فرهنگ ایران به خاطر دیرینگی و گستردگی دامنه‌ی آن جای فراوانی برای پژوهش دارد. اما شوربختانه بسیاری از نسل امروز به این پیشینه‌ی خود بی‌توجهی می‌کنند و حتا در سطح کلان نیز بدان توجهی نمی‌شود و این طور می‌شود که پروژه‌ی شاهنامه را باید کسی مانند دکتر چارلز ملویل، استاد انگلیسی دانشگاه آکسفورد، آغاز و راهبری کند و فرهنگ ریشه‌شناسی زبان پارسی دری را در دانشگاه ارمنستان (البته استادی ارمنی ایرانی به نام دکتر گارنیک آساطوریان) به انجام رساند و زبان پارسی در دست رسانه‌ها بازیچه شود و آسیب ببیند در همین حال رییس محترم فرهنگستان زبان پارسی مشغول ترجمه‌ی قرآن باشد! در حالی که به نظر من ترجمه‌ی آقای بهاءالدین خرمشاهی و پاینده و دیگران بسیار مناسب است و رییس فرهنگستان باید وقتش را به کارهای دیگر بپردازد. به قول سعدی شیرازی: «آدمی‌زاده نگه دار که مصحف ببرد».

از سوی دیگر، بسیاری از رسم‌ها و سنت‌های دیرپای ما به خاطر بی‌توجهی مردم و شوق «پیشرفت» و «امروزی شدن» یا «نوین شدگی» (مدرنیته) در حال فراموشی و نابودی است. به نظر من پیشرفت و نوین‌شدگی پایدار همچون گیاهی است که باید از دل هر سرزمین ریشه بزند و برروید و بشکوفد وگرنه گیاه وارداتی ِآن، گاه خرزهره‌ای بیش نیست. گاه بناهای تاریخی را می‌بینیم که به خاطر بی‌ذوقی و بی‌سلیقگی مردم با سیم‌کشی‌ها و سیمانکاری‌ها و مانند آن زشت می‌شوند و ارزش خود را از دست می‌دهند. بگذریم که آثار باستانی و تاریخی نیز به دست مسئولان نابود می‌شوند مانند بلاهایی که در اصفهان و دیگر جاها گزارش می‌شود. با سنت‌ها نیز همین گونه بدرفتاری می‌شود.

یکی از جنبه‌های مهم زندگی اجتماعی و فرهنگی هر جامعه آرایش مردمان است و این که چه گونه و از چه موادی برای زیباسازی و آرایش خود استفاده می‌کنند. حنا یکی از قدیمی‌ترین ماده‌های آرایشی است و در ادبیات پارسی بسیار بدان اشاره شده است. این واژه در اصل عربی «حِنّاء» بوده که در پارسی به صورت «حِنّا» شده است اما به ویژه در شعرهای سده‌ی هفتم به بعد تشدید آن افتاده و به صورت «حَنا» تبدیل شده است. در اینجا به چند نمونه اشاره می‌کنم:

رودکی سمرقندی
لاله میان کشت بخندد همی ز دور -------- چون پنجه‌ی عروس به حنّا شده خضیب

فرخی سیستانی
بر دست حنا بسته، نهد پای به هر گام ----- هر کس که تماشاگه او زیر چناری است

نظامی گنجوی
ز دست خاصگان پرده‌ی شاه ------- نشد رنگ عروسی تا به یک ماه
همیلا و سمن ترک و همایون ------ ز حنّا دست‌ها را کرده گلگون

خاقانی
در عروسیّ گل عجب نبوَد ------- گر به حنّا کنند دست چنار

سعدی شیرازی
سرانگشتان صاحبدل فریبش ---- نه در حنّا که در خون قتیل است

امیرخسرو دهلوی
عروسانی که حُسن شه پسندند ------- حنا بر دست خود زین گونه بندند

صائب تبریزی
به ذوق رنگ حنا کودکان نمی‌خسبند ---- چه می‌شود، تو هم از بهر آن نگار مخسب!

محتشم کاشانی
تا دست را حنا بست، دل برد از این شکسته ----- دل بردنی به این رنگ کاری است دست بسته

وحشی بافقی
همچو خرّم‌دل جوانان در شب ِ نوروز و عید ----- پای‌ها اندر حنا و دست‌ها اندر نگار

امروزه در شهرهای بزرگ ایران حنا بسیار کم برای آرایش به کار می‌رود و شاید تنها به آیین «حنابندان» در برخی عروسی‌ها محدود شده باشد. حال آن که در بیرون از ایران حنابندی یکی از شیوه‌های روز و مطرح در آرایش بانوان است. به نظر من اگر فردا در یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای (ترجیحا انگلیسی‌زبان!) برنامه‌ای درباره‌ی حنابندی نشان داده شود موج موج مردم به سوی خرید حنا و آرایش با حنا حمله می‌کنند اما اگر کسی در درون ایران به آنان پیشنهاد حنابندی کند او را عقب افتاده و قدیمی و سنتی می‌خوانند!

خود موضوع آرایش عروسان در گذشته نیز موضوع جالبی برای پژوهش تواند بود. برای نمونه چند بیت در شرح عروسان از ادبیات پارسی:

خاقانی
بختیان چون نوعروسان پای کوبان در سماع -------- اختران شب پلاس و چرخ کوهان دیده‌اند

مولانا
چه عروسی است در جان که جهان ز عکس رویش ------ چو دو دست نوعروسان تر و پرنگار بادا

همه شاخه‌هاش رقصان، همه گوشه‌هاش خندان ----- چو دو دست نوعروسان، همه دست‌شان نگاری

سیف فرغانی
تو مُنقش به سان دست عروس ------- از رخ چون نگار خویشتنی

خواجوی کرمانی
زان که از بهر قید داماد است ------- که گره می‌کنند زلف عروس

دوست گرامی «رفیق فردوسی» مهربانی کردند و کتاب بسیار جالبی برایم فرستادند به نام «طرح‌های ایرانی حنا» نوشته‌ی خانم کاترین کارترایت-جونز. این پژوهش در اصل به عنوان پایان‌نامه‌ی دکتری او در دانشگاه کنت انجام گرفته است.


نام کتاب: طرح‌های ایرانی حنا (The Patterns of Persian Henna)
نویسنده: کاترین کارترایت-جونز (Catherine Cartwright-Jones)
سال: ۲۰۱۰
صفحه: ۸۳

نتیجه و دستاورد این پژوهش آن است که نقش حنا بر دست و پای زنان در نگارگری ایرانی بازتابی از هنر حنابندی در روزگار نگارگر و نقاش بوده است که البته با توجه به محدودیت امکانات و فضای کوچک مینیاتور ایرانی تا جای ممکن بازنموده شده است. طرح‌های حنابندی زنان نیز از نقاشی‌ها و اسلیمی‌های مسجدها و مدرسه‌ها و حمام‌ها، نقش‌های ظرف‌های چینی و خانگی، طرح‌های فرش‌ها، و طلسم‌ها و گردن‌آویزها و مانند آن گرفته می‌شده است. وی هم چنین پیشنهاد می‌کند که نقش‌های حنا نشانگر طبقه و جایگاه اجتماعی و جنسیت شخص است و حنابندی زنان و مردان در نگاره‌ها متفاوت است.

این پژوهشگر - که خود به حنابندی و آرایش با حنا علاقه‌مند است و خود را هنرمند حناکار می‌داند - در میان ده‌ها نگاره یا مینیاتور ایرانی بازمانده از دوران سلجوقیان تا دوران قاجار (۱۰۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی) جست‌وجو و باریک‌بینی کرده است و هر جا روی دست نگارینی حنابندی بوده است آن را بررسیده است. وی در پیشگفتار می‌نویسد که وقتی در سال ۲۰۰۱ م./۱۳۸۰ خ. این پروژه را آغاز کرد مجبور بود با بسیاری از موزه‌ها و کتابخانه‌ها نامه‌نگاری کند و پس از تعیین وقت قبلی و با هزاران مراسم، بدان سازمان برود و برای مدت کوتاهی کتاب دست‌نویسی را در حضور مسئولان موزه یا کتابخانه ببیند و از روی نگارگری آن یادداشت بردارد و با زحمت عکس تهیه کند. اما خوشبختانه امروز بسیاری از این کتابخانه‌ها و موزه‌ها کتاب‌ها و مینیاتورهای خود را به صورت رقمی (digital) و رجروب (scanned) شده درآورده‌اند و پژوهشگران می‌توانند در هر لحظه که بخواهند از راه دور به این گنجینه‌ها دسترس پیدا کنند و در خانه یا دانشگاه خود به پژوهش بپردازند. این هم چند نمونه از نقاشی‌های ایرانی که از این کتاب برداشته‌ام:


زنان با دستان حنابسته در مجلس وعظ از کتاب مقامات حریری - دست‌نویس سال ۱۲۳۷ م. / ۶۳۵ ق.


بخشی از خسرو و شیرین نظامی، دست‌نویس سده‌ی پانزده م./نهم ق.


بانویی با گلدان - منسوب به میرسیدعلی، نگارگر دوران صفوی، دست‌نویس سال ۱۵۳۹ م. / ۹۴۶ ق.


بانوی نشسته با دست حنا بسته


نقش حنا بر دست دو مرد شمشیرزن از کتاب «صُوَر الافلاک» نوشته‌ی عبدالرحمان صوفی رازی، اخترشناس بزرگ ایرانی

Saturday, October 08, 2011

پوتین و زرتشت

شنبه ۱۶/مهر/۱۳۹۰ - ۸/اکتبر/۲۰۱۱

چند روز پیش خبری به دستم رسید درباره‌ی گفت‌وگویی با ولادیمیر پوتین، رییس جمهور پیشین روسیه، که وی در آن درباره‌ی زرتشت و دین وی هم نظرهای جالبی بیان کرده است. اصل گفت‌وگو به زبان روسی در یوتوب هست اما متن انگلیسی آن را هم می‌توان یافت.


من خود را کارشناس ادبیات ایران نمی‌دانم و از این بابت تاسف می‌خورم، چون هر چیزی که می‌شنوم و یا یاد می‌گیرم با وجود پراکنده بودنشان جالب است. این وضعیت درباره‌ی تاریخ ایران هم درست است که بخشی از تاریخ جهان است.

در آغاز، ایران قدرت جهانی بزرگی بود که از یک سمت به هند و سمت دیگر بخش‌هایی‌ از شوروی سابق را شامل می‌شد. ایران کشور مادر دین‌ها یعنی‌ دین زرتشت است. برخی از کارشناسان دین زرتشت را پایه و اساس دین‌های اسلام، مسیحیت و یهودیت می‌‌دانند. اما بر پایه‌ی برخی از پژوهش‌ها، دین زرتشت در خطه‌ی روسیه و در جنوب اورال زاده شده و پیروان این آیین بزرگ در هنگام مهاجرت عظیم به خطه‌ی ایران، این آیین را با خود به آنجا بردند.

منظور آن است که تاریخ دو کشور و ریشه‌های دادوستدهای فرهنگی‌شان ژرف‌تر از آن است که بشود در آغاز تصور کرد. بنابرین این‌ها به ما اطمینان می‌دهند که می‌توانیم در هر مسئله ارتباط برقرار کنیم و همدیگر را درک کنیم.

در اینجا پوتین به سادگی دروغ بزرگی گفته است یعنی این جمله که: دین زرتشت در خطه‌ی روسیه و در جنوب اورال زاده شد. حال آن که بر پایه‌ی آگاهی‌های زبان‌شناسی، زبان اوستایی کهن از زبان‌های ایرانی شرقی و متعلق به ناحیه‌ی بلخ و آسیای میانه است نه روسیه و جنوب اورال. درست است که برخی پژوهشگران سرزمین آغازین و نخستین آریاییان را جنوب روسیه دانسته‌اند اما جنوب روسیه تنها یکی از نامزدهای سرزمین آغازین آریاییان است. تا آنجا هم که من می‌دانم و خوانده‌ام هیچ کسی نگفته است که زرتشت در روسیه و جنوب اورال بوده است. حتا بر پایه‌ی باور سنتی، برخی جایگاه آغازین زرتشت را خطه‌ی آذربایجان دانسته‌اند که پس از پیامبری به بلخ و به درگاه گشتاسپ کیانی رفت. با این حساب هم باز زرتشت در روسیه نبوده است!

حالا خوب است که نگفته هدف اصلی زرتشت برپاسازی «جامعه‌ی بی‌طبقه و کمونیست» است همان گونه که تاریخ‌نگاران دوران شوروی از تاریخ و ادبیات ایران در دوران اسلامی چنین «کشف»هایی می‌کردند و نظامی گنجوی، شاعر بزرگ ایرانی، را طرفدار جامعه‌ی بی‌طبقه معرفی می‌کردند یا در جنبش سربداران شیعه رگه‌هایی از کمونیسم و انقلاب پرولتاریا کشف می‌کردند.

اگر پوتین بخواهد در هر زمینه‌ای این گونه با ما «ارتباط» برقرار کند و ما را «درک» کند خدا به داد تاریخ ما برسد، اقتصادمان را که خدا آمرزید....

تاکنون فکر می‌کردیم تنها پان‌ترکان و پان‌عربان به دنبال دزدی میراث فرهنگی ما هستند اما باید روسیه را هم به آنان افزود!

Thursday, October 06, 2011

زبان پارسی در تهران

پنج‌شنبه ۱۴/مهر/۱۳۹۰ - ۶/اکتبر/۲۰۱۱

پس از تازش ویرانگر مغولان به ایران، بسیاری از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی فروپاشید و دانشوران و باسوادان و اهل دانش و فضل یا کشته شدند یا به آوارگی رفتند و در ناکجاآبادها درگذشتند. پس از فرونشستن گردوخاک و فروکش کردن خوی وحشیانه‌ی مغولان، قلم در کف مشتی منشی بی‌کفایت و فضل‌فروش افتاد که برای نشان دادن سطح سواد خود به جای نگارش به زبان پارسی آن دوران، شروع کردند به وارد کردن واژه‌های عجیب و غریب و کمیاب زبان تازی که حتا شاید در خود زبان عربان نیز چندان کاربرد نداشت. این منشیان حتا واژه‌های رایج عربی‌تبار را نیز با واژه‌ها و ترکیب‌های گمنام‌تر عربی جایگزین کردند. این منشیان (به ویژه از دوران صفویان به بعد) صرف و نحو زبان عربی را نیز بر پارسی تحمیل کردند و واژه‌های پارسی را نیز با دستور زبان عربی صرف می‌کردند. برای نمونه از واژه‌ی «مُهر» پارسی صفت «ممهور» (!) یعنی مهر شده و از «کلاه» پارسی صفت «مُکلا» به معنای کلاه‌پوش یا کلاهدار را ساختند. یا به جای «کفشگر»، از «کفش» پارسی واژه‌ی «کفاش» را ساختند.

به نظر می‌رسد در دوران ما نیز بلای مشابهی بر سر زبان پارسی می‌آید اما این بار به دست مشتی منشی یا نویسنده‌ی بی‌سواد و غرب‌زده که به خیالشان کاربرد انگلیسی نشانه‌ی فضل و سواد و پیشرفتگی و ارتباط با جهان امروز است. و به دنبال این نویسندگان بی‌مایه، مردم هم به پیروی از الگوهای غلط رفتاری و خودباختگی، به جان زبان پارسی افتاده‌اند و در این میانه رقابت و چشم هم چشمی‌ای است که بیا و بین! به ویژه در «هیولاشهر» تهران منظره‌های زشت و چندش‌آوری به چشم می‌خورد که دل را می‌آزاد.

این روزها در بیشتر مغازه‌ها قیمت کالاها تنها به خط انگلیسی نوشته شده است. این پدیده‌ی پر شدن عددهای انگلیسی در نماهای شهری و نشستن آنها به جای عددهای پارسی گویا برای همه عادی شده است و دیگر برای کسی مهم نیست که چرا در نشانگرهای زمان چراغ سبز یا قرمز تقریبا در تمام شهر، عددهای پارسی - که برای همه آشنا است از کم‌سوادان و نوآموزان تا دیگران - باید جایشان را به عددهای انگلیسی بدهند؟ شاید جواب این باشد که این کالاها وارداتی اند. اما از نظر فنی، این صفحه‌ها از ال.یی.دی ساخته شده و برنامه‌پذیر اند و در کشور ما هم استعداد مهندسی و این گونه کارها کم نیست. چرا شهرداری یا راهنمایی رانندگی به این موضوع توجهی نمی‌کند؟ یا اگر هم نخواهیم در ایران این کار را بکنیم، وقتی کشوری به بزرگی ایران به فروشنده‌ی خارجی سفارش این کالاها را می‌دهد، می‌تواند به خاطر حجم خرید بالا، از فروشنده بخواهد آن را برای ایران سفارشی کند تا چراغ‌ها عددهای پارسی را نشان بدهند نه انگلیسی را.

در گذشته، وقتی ایران کالایی را از خارج سفارش می‌داد مثلا از آ.ا.گ آلمان یا از ماشین‌سازی‌های اروپایی، نام کالاهایی که وارد بازار ایران می‌شد به خط پارسی هم نوشته می‌شد. اما اکنون مسئله تنها تولیدکنندگان خارجی نیستند. حتا تولیدکنندگان و سازندگان داخلی نیز این روزها نام کالا و محصول خود را تنها به خط انگلیسی می‌نویسند! زمانی روی ماشین انگلیسی «هیلمن» به خط پارسی نام آن نوشته می‌شد اما این روزها نه تنها دیگر از آن خبرها نیست، بلکه کارخانه‌های خودروسازی ایرانی هم نام خودروی ساخت داخل را تنها به خط انگلیسی می‌نویسند یعنی Samand نه سمند! من نمی‌دانم حجم صادرات ماست و شیر و دستمال کاغذی ما به خارج از ایران و کشورهای انگلیسی‌زبان چه قدر است که روی این کالاهای تولید داخل، تنها به خط و زبان انگلیسی چیز نوشته می‌شود. یا فیلم‌های ساخت ایران و به زبان پارسی و بدون زیرنویس را در کدام کشورها می‌بینند که روی دی.وی.دی‌هایی که در بقالی عباس آقای محله فروخته می‌شود نام فیلم‌ها به انگلیسی و پارسی نوشته شده و همه‌ی مشخصات فیلم مانند زمان آن و زبان آن و ... تنها به خط و زبان انگلیسی نوشته می‌شود.

مرکز خریدی در نزدیکی «پل تجریش» (یا به اصطلاح امروزی: میدان تجریش!) هست به نام «تندیس» که تابلوی آن به خط پارسی «تندیس سنتر» است! اما جالب‌تر آن که اعلان حراج تابستانی نه با خط و زبان پارسی بلکه به خط و زبان انگلیسی است و بر شیشه‌ی مغازه‌ها نوشته شده

Summer Sale! Up to 50% off!

شاید بگوییم خب شاید به خاطر این که در این منطقه گردشگر خارجی زیاد است و این کار برای جلب این مشتریان است. به فرض که گردشگری خارجی به این فروشگاه بیاید بیشتر فروشندگان این فروشگاه توانایی گفت‌وگو به زبان انگلیسی را ندارند (حتا برخی پارسی را هم به درستی صحبت نمی‌کنند!) چه گونه می‌خواهند با او ارتباط برقرار کنند؟ با ماشین حساب؟ تازه اگر هم مشتری خارجی دارند و زبان انگلیسی هم فوت آب اند، اینجا تهران است و پایتخت ایران و خط و زبان رسمی مردم پارسی است. نخست باید به خط و زبان رسمی باشد و آن گاه برای جلب مشتریان خارجی از خط و زبان انگلیسی استفاده کنند. فکر نکنم در شهرهای پرگردشگری چون پاریس و رُم و برلین هم این اندازه به گردشگران توجه کنند که خط و زبان ملی خودشان را فدای انگلیسی کنند.

این مشکل انگلیسی نوشتن تنها به فروشگاه‌ها محدود نمی‌شود. بلکه در تبلیغ کالاهای خارجی و داخلی هم دیده می‌شود. در بیشتر «تخته‌اعلان‌»ها یا تابلوهای تبلیغاتی هم نام فیلم‌های ایرانی و هم تعریف و تبلیغ کالاها به خط و زبان انگلیسی است.

در زمینه‌ی ساخت و ساز نیز در برخی جاها به جای تابلوی «به زودی» عبارت انگلیسی Coming Soon! به چشم می‌خورد.

این انگلیسی پراندن به عنوان نشانه‌ی «سواد» حتا به صداوسیما هم رسیده و برخی از «کارشناسان» در برنامه‌های تلویزیونی و خانوادگی بی آن که واقعا نیازی به کاربرد عبارت انگلیسی باشد در سخنان خود عبارت‌های ساده را هم به انگلیسی می‌گویند. حتا برخی مسئولان دولتی هم در تلویزیون از «اوکی» استفاده می‌کنند. شاید مسخره‌ترین مورد در برنامه‌ی ورزشی باشد که گرچه عنوان برنامه «شهرآورد» است مجریان هم چنان از «دربی» و «داربی» استفاده می‌کنند و از «هفتاد و یکمین داربی» یاد می‌کنند. من نمی‌دانم در سی سال گذشته که این مسابقه‌ها برگزار می‌شد چه نامی داشتند؟ آیا از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۸۵ میان تیم‌های پرسپولیس و استقلال مسابقه برگزار نمی‌شد که آن موقع این اصطلاح به کار نمی‌رفت؟

به نظر من یک علت دیگر این رفتار زننده، کلاس‌های زبان انگلیسی است که مانند قارچ سر برآورده‌اند و مردم هم از هول هلیم یادگیری انگلیسی، دارند زبان پارسی را هم فراموش می‌کنند. کودکانی که هنوز زبان پارسی را به خوبی نیاموخته‌اند و پدرمادرانی دارند که شوق «پیشرفت» فرزندان‌شان در دلشان مانند آب جوش غلغل می‌زند، وارد کلاس‌هایی می‌شوند که اغلب آموزگاران‌شان هم تسلط کافی به هر دو زبان پارسی و انگلیسی ندارند و نتیجه‌ی این فراروند، زبان شترگاوپلنگ امروزی می‌شود. البته برنامه‌های مبتذل و مجریان بیسواد شبکه‌های ماهواره‌ای نیز در میان خیلی تقصیر دارند و این خود داستانی جداگانه است. تنها به نمونه‌ی کوچکی بسنده می‌کنم. در تلویزیون بی.بی.سی پارسی - که در زمینه‌ی بی‌بندوباری زبانی به پای دیگران نمی‌رسد - نام مجموعه‌ای تلویزیونی «ام.آی.فایو» است و نه «ام.آی.پنج».

شاید باید به طور رایگان فرهنگ انگلیسی-پارسی در میان مردم توزیع شود و به آنان گفته شود چیزی هست به نام فرهنگ یا لغت‌نامه که هرگاه واژه یا عبارتی را در زبان انگلیسی نمی‌فهمید باید در آن کتاب نگاه کنید و معنای پارسی آن را متوجه شوید. برخی استدلال احمقانه‌ای می‌کنند که چون ما انگلیسی بلدیم نیازی نیست که آن را ترجمه کنیم. و حتا بدتر، باور غلط به «ترجمه‌ناپذیری» واژه‌ها و عبارت‌های انگلیسی است. بدین ترتیب زبان انگلیسی حالت «تقدسی» به خود می‌گیرد و توسل بدان راه نجات است و ترجمه‌ی آن جزو گناهان می‌شود. برای نمونه در برنامه‌ای تلویزیونی کسی می‌گفت «ژورنالیست» با «خبرنگار» خیلی فرق دارد و هیچ معادلی نمی‌توان برای آن پیدا کرد. برای همین باید خود «ژورنالیست» را به کار برد!

این هم دو سه بیت از یکی از سروده‌های تازه‌ام:

آه از این آشفته‌کاری! وای از این روز تباه! ---------- زین هیولاشهر تهران، زین پلیدی‌ها پناه!
گشته تقلید از فرنگی مظهر علم و سواد -------- عشق ایران شد حماقت، یا تعصب، یا گناه
شد زبان پارسی آلوده و پامال جهل ------------- هم قلم در دست مشتی بی‌غم و گم کرده راه

پی‌نوشت
این نوشتار را دوست گرامی مسعود لقمان در
پایگاه خبررسانی «قانون» در شماره‌ی پنج‌شنبه ۲۱ مهرماه ۱۳۹۰ نیز بازپخش کرده است به همراه تصویری برای آن به دست بانو مریم تاج‌بخش. با سپاس از هر دو دوست.



پی‌نوشت ۲
هم چنین ن.ک. به نوشتاری تازه در ادامه‌ی همین موضوع.

Tuesday, October 04, 2011

برج میلاد نماد تهران؟

سه‌شنبه ۱۲/مهر/۱۳۹۰ - ۴/اکتبر/۲۰۱۱

شهرداری تهران از زمان گشایش برج «ناساز و بی‌اندام» میلاد تلاش می‌کند آن را به عنوان نماد تهران معرفی و تبدیل کند. شاید این کار به تقلید از «برج کانادا» (CN Tower) در شهر تورنتوی کانادا یا برج‌های مانند آن در مالزی و سنگاپور و دوبی و ... باشد. اما باید توجه داشت که بیشتر این شهرهایی که برج‌های مخابراتی را نماد و نماینده‌ی خود ساخته‌اند در کشورهایی هستند که معمولا نوپا (و گاه نوکیسه!) هستند و سابقه‌ی معماری بومی و سنتی خود را ندارند و از این رو کوشیده‌اند نماد خود را در معماری نوین و امروزی پیدا کنند. حال آن که تهران و ایران کشوری است با سابقه و پیشینه‌ی معماری بسیار دراز و بهتر است نماد آن نیز بازتاب‌دهنده‌ی پیشینه‌ی معماری آن باشد. دقیقا به همین خاطر بود که در دوران پیش از انقلاب، مهندس حسین امانت با الهام از معماری سنتی و معماری نوین، «برج شهیاد» (آزادی امروزی) را طراحی کرد و ساخت. به نظر من بهتر است همان برج آزادی نماد تهران بماند. همان گونه که هنوز نماد شهر قدیمی لندن پل قدیمی و برج لندن است یا نماد ژاپن و چین خانه‌های سنتی آنها است. درباره‌ی پاریس شاید برج ایفل به خاطر این که جزو نخستین نمونه‌های مهندسی نوین است توجیهی داشته باشد اما برای تهران پس از این که ده‌ها شهر برج مخابراتی را نماد خود کرده‌اند به نظر من دیگر هیچ لطفی ندارد. تازه رستوران گردان برج میلاد هم که هیچ تناسبی با درآمد مردم شهر تهران ندارد.

در این که شهرداری تهران می‌خواهد برج میلاد را جایگزین برج شهیاد یا آزادی کند به نظر من دو دلیل می‌تواند نقش داشته باشد:

- میدان و برج آزادی (شهیاد) یادگاری از دوران گذشته است و پس زشت و ناپسند است.

- طبقه و قشر نوکیسه و تازه به دوران رسیده‌ی امروزی که هیچ درک و شناخت و ارجدانی از فرهنگ و تاریخ و معماری کشورمان ندارد، به تقلید از دیگر کشورها تنها می‌خواهد پز بدهد و بی‌ریشگی خود را (و نه کشور ما را) نشان دهد.

Sunday, October 02, 2011

پرگار بی.بی.سی و شاهنامه

یک‌شنبه ۱۰/مهر/۱۳۹۰ - ۲/اکتبر/۲۰۱۱

برنامه‌ی پرگار تلویزیون فارسی بی.بی.سی در روز چهارشنبه ۱۵ تیرماه برابر ۶ جولای ۲۰۱۱ به شاهنامه‌ی فردوسی پرداخت و پرسش کلیدی آن چنین است:




روایت شاهنامه از تاریخ ایران تا چه حد موثق است؟

اما فردوسی پیش از آنکه تاریخ‌نگار باشد، شاعر است. مقتضیات یک متن شاعرانه چیست؟ آیا می‌توان گفت شاهنامه به واسطه‌ی شعر بودن، کم‌تر تاریخی است و بیشتر ادبی؟ به زبان صریح‌تر، آیا تاریخی که شاهنامه نقل می‌کند موثق است و به کار تاریخ‌نگاران می‌آید؟

اما منابع مورد استفاده‌ی فردوسی تا چه حد موثق اند و تا کجا می‌توان به آن‌ها، نه برای خوانش آمال و آرزوهای ایرانیان، بلکه برای فهم واقعیات ایران زمین اتکا کرد؟

من نمی‌دانم چه کسی در این روزگار شاهنامه را به عنوان کتابی صرفا تاریخی می‌خواند. روشن است که فردوسی شاعر بوده است و نه تاریخ‌نگار. تاریخ نبودن شاهنامه به خاطر شعر بودنش نیست بلکه به خاطر ماهیت آن و هدف فردوسی است. یعنی دمیدن غرور ملی و زنده کردن و زنده نگهداشتن روح ملت ایران. وگرنه کتاب‌های تاریخی فراوانی در همان دوران نوشته شده است مانند تاریخ طبری و تاریخ حمزه‌ی اصفهانی و تاریخ ثعالبی نیشابوری و دیگر تاریخ‌نویسان دوران سامانی و غزنوی.

و البته دید امروزی ما به «تاریخ» چیز به نسبت جدیدی است و در گذشته در همه‌ی کشورها تاریخ حماسی و استوره‌ای هم بخشی از تاریخ بوده است. برای نمونه مردم هندوستان اوپانیشادها را بخشی از تاریخ خود می‌دانند. یا مردم یونان افسانه‌های هرکول و دیگر پهلوانان را جزیی از تاریخی واقعی سرزمین خود می‌دانستند و گروهی خود را از نسل هرکول یا دیگر پهلوانان استوره‌ای می‌دانستند. همین طور در میان قوم‌های یهود و عرب و دیگران. بنابراین انتظار این که شاهنامه (یا دیگر حماسه‌های مانند آن) کتاب صددرصد «تاریخی» باشد با همان برداشت امروزی ما از «کتاب تاریخی»، مسلما بی‌معنا و بی‌پایه و نشدنی است. بنابراین به نظر من کل این برنامه با پیش‌فرض اشتباهی آغاز می‌شود.

روشن است که شاهنامه به خاطر مستند بودن به «خداینامگ» و دیگر نوشتارها و سندهای دوران ساسانیان و نیز به خاطر این که گردآورده‌ی موبدان و دانشوران ایرانی دوران سامانیان است، در بخش تاریخی خود دارای اطلاعات و آگاهی‌های مهمی است که باید در همسنجش و همبرنهی با دیگر سندهای تاریخی از آنها سود برد. اما خود شاهنامه به تنهایی «کتاب تاریخی موثق» با برداشت و تعریف امروزی نیست.

کارشناسان مهمان در این برنامه یعنی خانم دکتر پروانه پورشریعتی و دکتر تورج دریایی هر دو از ایران‌دوستان و کارشناسان دوران ساسانی هستند و کتاب‌هایی در باره‌ی این دوره از تاریخ ایران منتشر کرده‌اند. و نظر هر دو نیز همین است که بخش تاریخی شاهنامه‌ی فردوسی می‌تواند و باید به عنوان منبعی در کنار دیگر منبع‌های تاریخی درباره‌ی دوران ساسانیان به کار رود. برای نمونه خانم دکتر پورشریعتی از نام اسپهبدان ساسانی یاد می‌کند که مهرهایش به تازگی کشف شده اما نام‌هایشان در شاهنامه آمده است و پیش از کشف این مهرها گمان می‌شد که این سرداران و اسپهبدان خیالی هستند. دکتر دریایی نیز می‌گوید که شاهنامه را باید در کنار تاریخ طبری و تاریخ آگاثیاس و دیگر منبع‌های تاریخی دوران ساسانیان نگاه کرد. هر سند تاریخی باید در کنار دیگر سندها بررسی و ارزیابی شود. و معمولا هیچ سندی به تنهایی معتبر نیست و بسیاری از سندهای دستکاری شده یا با انگیزه‌های سیاسی و شخصی نوشته می‌شود.

پرسش دیگر مجری برنامه این است که: آیا فردوسی وقتی به ترکان و عرب‌ها پرداخته است منصف بوده است؟ اینجا هم باز با دید امروزی به قضیه نگاه می‌شود. باید توجه داشت (همان طور که دکتر دریایی می‌گوید) در آن زمان عرب‌ها ایران را اشغال کرده و به ایران ستم می‌کردند به ویژه امویان. در زمان فردوسی نیز اندک اندک ترکان آسیای میانه وارد دستگاه حکومتی ایران و به ویژه سامانیان شدند و ویرانگری را آغاز کرده بودند. بنابراین حتا اگر فردوسی از زبان خود هم به عرب‌ها و ترکان چیزی گفته باشد واقعیت تاریخی بوده است. هرچند بخش‌هایی از این اعتراض و شکایت از عرب‌ها در منبع‌های اصلی فردوسی بوده است. و باز باید توجه داشت که در بخش حماسی شاهنامه تورانیان که از قوم‌های آریایی بودند و در اوستا هم از آنان با نام آریایی یاد شده و نام‌هایشان نیز نشانگر همتبار بودن با ایرانیان است (ارجاسب، فرنگیس، افراسیاب، اغریرث، منیژه، پیران، هومان، پیلسم و ...) به اشتباه ترک دانسته شده‌اند. ضمن آن که فردوسی گاه شاهی ایرانی مانند کی‌کاووس را به خاطر نادانی و اشتباه‌هایش سرزنش می‌کند و پهلوانان تورانی مانند اغریرث و دیگران را می‌ستاید. متاسفانه برخی از سودجودیان این جریان را به تاریخ امروز انتقال داده و گمان می‌کنند که فردوسی «عرب‌ستیز» و «ترک‌ستیز» به معنای امروزی این گونه واژه‌ها بوده و به اصطلاح خودشان فردوسی را «نژادپرست» می‌دانند حال آن که ایرانی و ترک و عرب «نژاد» نیستند! دیگر آن که آن عرب‌ها و ترکان با ایرانیان عرب‌زبان و ترک‌زبان امروزی هیچ ربطی ندارند!

اما شاید بامزه‌ترین بخش آنجا است که مجری می‌پرسد:
همان جور که آقای دریایی می‌گوید، می‌شود گفت شاهنامه تاریخ «سلطنتی» است چون بر پایه‌ی خداینامگ تهیه شده در دوران خسرو اول است. بدین ترتیب می‌توانیم بگوییم که یک تاریخ «سلطنتی» شده سند هویت فرهنگی ایرانیان. شما در این ایرادی نمی‌بینید؟

آدم نمی‌داند چه کند. نخست سندها و منبع‌های شاهنامه را به پرسش می‌کشند و این که چه قدر شاهنامه موثق است. وقتی که روشن می‌شود بخش تاریخی آن سند داشته و از روی سندهای رسمی و دولتی بوده و با دیگر یافته‌های تاریخی همخوانی دارد می‌گویند: وای! این از روی سندهای «سلطنتی» بوده. پس حتما مسئله‌دار است. آیا ایشان انتظار دارند فردوسی از روی سندهای مرکز بایگانی مجلس انگلستان یا کنگره‌ی امریکا (که غیردولتی و غیرسلطنتی هستند) شاهنامه را می‌سرود؟ این هم نمونه‌ی دیگری از تحمیل برداشت‌های امروزی به تاریخ گذشته است.

اگر هم فرض کنیم که این پرسش‌ها و این گونه نگاه به شاهنامه نگاه تهیه‌کنندگان و نویسندگان بی.بی.سی نیست و تنها دارند پرسش دیگران را مطرح می‌کنند به نظر من بایستی به روشنی گفته شود که برخی چنین می‌گویند و در صورت امکان نام منبع و نویسنده را نیز بگویند.