چهارشنبه ١۴/خرداد/١٣٩٣ - ۴/جون/٢٠١۴
امروز به نوشتاری از آقای رضا مهریزی در روزنامهی شرق (سال ۵، شماره ١١٢۴، سهشنبه ٩ آذر ١٣٨٩ ص ١٢) خواندم با عنوان «یونانزدگی، عربزدگی، غربزدگی». نوشتاری جالبی بود اما در آن به چند شخصیت بزرگ ایرانی کملطفی شده بود از جمله به عبدالله ابن مقفع (که پیشتر دربارهاش نوشتهام). در این نوشتار چنین آمده است:
از مصادیق عربزدگی در این دوره كم نیستند. مثلا جرجی زیدان در كتاب معروف خود «تاریخ تمدن اسلامی» از عربزدگی پارهای از ایرانیان سخن به میان آورده:با توجه به شناختی که از ابنمقفع داشتم و سرانجام دردناک وی (در آتش سوختن به جرم «زندیق» بودن پس از خدمتهای فراوانش) و نیز با توجه به پیشینهی جورجی زیدان و تعصب عربی وی و نگاه نه چندان مثبت وی به ایرانیان، به این گفته شک کردم.از این رو به دنبال خاستگاه یا منبع این سخن جرجی زیدان گشتم.
مثلا عبدالله ابن مقفع كه از بزرگزادگان ایران بود هنگامی در بصره با دستهای از بزرگان ایران صحبت میداشت. عدهای از اشراف عرب نیز آنجا بودند. ابن مقفع سخنگوی مجلس بود و هر كس از او چیزی میپرسید.
از آن جمله كسی پرسید خردمندترین مردم روی زمین كدام مردمند؟
و چون فکر میکردند ابنمقفع ایرانیان را خردمندتر میداند خودشان گفتند: ایرانیان از همه خردمندترند.
ولی ابنمقفع گفت: هرگز!
گفتند: رومیان.
گفت: هرگز، هرگز!
همین طور هر ملتی را که نام بردند ابنمقفع آن را رد کرد. بالاخره خسته شدند و از خودش خواستند که عقیدهاش را بگوید.
ابنمقفع گفت: راستش را بخواهید عربها خردمندترین مردم روی زمین هستند و گرچه من افتخار عرب بودن را ندارم ولی این افتخار را دارم كه آنان را به خوبی میشناسم. ایرانیان اگرچه مملكت بزرگی داشتند اما نتیجهی فكر و عقل آنان چندان نبود، ولی خردمندی عرب بیمانند و بیسابقه است.
جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلامی، ترجمه علی جواهر کلام، تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، جلد چهارم، ۱۳۴۵، ص ۶۹۷
جالب این که مترجم گرامی، آقای علی جواهرکلام در همان صفحه در پانوشت چنین افزوده است:
اگر این گفتهی جرجی زیدان (مدرکش را ذکر نکرده است) درست باشد، باید عربهای ناجوانمرد را نفرین کرد که دوستی مانند ابنمقفع را در آتش سوزاندند (مترجم).یعنی مترجم کتاب هم به گفتهی زیدان شک کرده و زیدان نیز هیچ مدرکی را برای این حکایت به دست نداده است. کاش آقای رضا مهریزی در نوشتار خود به این پانوشت هم اشاره میکرد.
به دنبال کتاب عربی جُرجی زیدان هم گشتم و در آن دیدم که هیچ نشانی از خاستگاه برای این حکایت ابنمقفع نیامده است. این هم متن عربی کتاب جورجی زیدان:
(جلد چهارم کتاب عربی، صفحه ۶۹)
فان عبدالله ابن المقفع المنشی الشهیر - و کان عریقا فی النسب الفارسی - ضمه مجلس فی بیت بعض کبراء الفرس بالبصرة، و فیه جماعة من اشراف العرب، فتصدی هو الکلام فسأل بعض الحضور: «ای الامم اعقل؟»
فظنوه یرید امته فقالوا: «فارس».
فقال: کلا .. لانهم و ان ملکوا الارض و ضمت دولتهم الخلق لکنهم لم یستبطوا شیئا بعقولهم».
فقالوا «الروم».
فقال: «لا».
حتی سئموا. فقالوا: «قل انت».
قال: «العرب. و اذا فاتنی حظی من النسبة الیهم، فلایفوتنی حظی من معرفتهم. ان العرب حکمت علی غیر مثال مثل لها و لا آثار أثرت علیها.
اصحاب ابل و غنم و سکان شعر و أدم. یجود أحدهم بقوته و یتفضل بمجهوده، و یشارک میسوره و معسوره، و یصف الشیء بعقله فیکون قدوة، و یفعله فیصیر حجة، و یحسن ماشاء فیحسن، و یقبح ما شاء فیقبح، ادبتهم انفسهم و رفعتهم هممهم، و أعلتهم قلوبهم و ألسنتهم، فلم یزل حباءالله فیهم و حباؤهم فی انفسهم، حتی رفع لهم الفخر و بلغ بهم أشرف الذکر، و ختم لهم بملکهم الدنیا علی الدهر، و افتتح دینه و خلافته بهم الی الحشر علی الخیر فیهم و لهم»
ترجمهی بند پایانی:
مردمی که با شتر و گوسفند در میان چادرهای پشمی و پوستی میزیستند، خوراک خود را به دیگران میدادند و دسترنج خویش را به سایرین میبخشودند، در دارایی و ناداری یار و مساعد مردم بودند، هرچه را که با خرد و فکر خویش میستودند همان سرمشق میشد و هر کاری انجام میدادند برای دیگران دستور میگشت. آنچه را نیک میداشتند نیک میشد و آنچه را بد میداشتند بد میشد. خودشان خودشان را تربیت کردند. همه آنان آنها را بلند کرد. دل و زبان آنان موجب پیشرفت آنها شد. خداوند به آنان متوجه بود و خودشان مراقب خودشان بودند تا آنکه نامشان برتر شد. آوازهی شهرتشان عالمگیر گشت و دین خداوند از میان آنان درآمد و تا پایان روزگار بزرگواری و فرمانروایی در آنان استوار ماند. نیکی در آنان و برای آنان جاویدان است.
0 نظر:
Post a Comment