شنبه 24/خرداد/1393 - 14/جون/2014
برخی از به اصطلاح «روشنفکران» ایرانی که دانش کافی از تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران، به ویژه شاهنامه و استورههای ایرانی، ندارند، سخنان بیپایه و یاوهای دربارهی برخی داستانهای شاهنامه میزنند و به خیال خود دنبال راه حل و ریشهی برخی مشکلهای اجتماعی امروز ایران میگردند. برای نمونه، سخنانی از این دست کم نیستند:
همواره پسر یا تفکر و نیروی جوان از دایرهی قدرت یا کنار میرفته یا پس زده میشده یا حذفش میکردهاند. حال باید پرسید چرا پیران سالخورد ایرانی هرگز نمیتوانستهاند تاب جوان و اندیشهی جوان را بیاورند؟ چرا عمیقاً معتقد بودهاند پیر آنچه در خشت خام میبیند، جوان در آینه نمیبیند؟ چرا از نواندیشی، نوآوری، تغییر و به قول امروزیها بهروزشدگی گریزان بودهاند؟به نظر من این از برداشتهای به اصطلاح «روشنفکران» امروزی ما است که با خیالبافیهای رمانتیک و برداشتهای نوین اروپاییان از تاریخ و فرهنگ گذشته رو به رو شدهاند و به دنبال همانند و متناظری در فرهنگ خودمان برای آن خیالبافیهای اروپاییان میگردند و از خودشان خیالبافی میکنند.
نمیخواهم این حدیث را مکرر کنم. بسیار دربارهاش سخن نوشته و گفته شده که اندیشهی غالب تفکر غرب سیر معکوس داشته و این پسر بوده که پدر را میکشته و داستان ادیپ شهریار از این نظر یک نمونه است.
اما با یک نظر به تاریخ ایران میتوان سیر معکوسی را هم در کنار این جریان دید. در تاریخ ایران کم نبودهاند شاهان و سلاطینی که پدرکشی یا برادرکشی یا پسر کشی کردهاند. از همان تاریخ باستان هم نمونه میآوریم تا پای اعراب به میان کشیده نشود. خسرو پرویز پادشاه افسانهای ساسانی، در طی یک عملیات پدرکشی است که شاه شاهان پارس [=ایران نه پارس] میشود.
اما پرسش اساسی اینجاست که چرا علیرغم حضور نمونههای مشابه تاریخی، هیچ گاه (جز در داستان ضحاک، که فردوسی بارها او را تازینژاد خطاب میکند و تاکید بسیار دارد بر این که او از ایرانیان نیست) ما به نمونهی قرصی که در آن داستان، پسری یا دختری به روال معکوس بر پدر بشورد، نمیبینیم؟»
حمید دباشی استاد دانشگاه کلمبیا در کتاب Iran: A Nation Interrupted (٢) تحلیل روانکاوانهای از انقلاب اسلامی و دوم خرداد ارائه میدهد (ص. ١٩٨-١٩٩). او با اشاره به تاریخ شاهنشاهی در ایران - که در واقع همان تاریخ پدرسالاری است - به تشکیل سلسلهی پهلوی و دولت مدرن پدرسالار در ایران میپردازد که هویت ملی ایرانی را در قالب وفاداری به شاه - که عنوان پدر ملت را بر خود گذاشته بود - تعریف میکرد. محمدرضا پهلوی نیز همین رویه را با خودکامگی و سرکوبگری ادامه میدهد تا آن که در انقلاب ۵٧ مردم ایران علیه این نظام پدرسالار شورش میکنند. اما دباشی یادآوری میکند که تکیه اصلی مردم در شورش و قیام علیه آن پدر ظالم، بر وجود یک «پدربزرگ» پشتیبان (یعنی امام خمینی) بود.
به گمانم نخستین بار مصطفا رحیمی چنین نظری را دربارهی شاهنامه و فرهنگ ایران مطرح کرد. جالب آن که چون این تحلیلها بر پایهی داستان «اودیپ شهریار» یونانی است و پدرکشی - بی هیچ نمونهی تاریخی - نشانهی پیشرفت و نوآوری دانسته میشود، نتیجهی طبیعی این تحلیل آن خواهد بود که فرهنگ ایران - به خاطر پسرکشیهایی که اینها در استورهها دیدهاند و به خوبی دربارهاش پژوهش نکردهاند - عقب افتاده است و با نوآوری مخالف است.
حال آن که این گونه نگرهها (نظریهها) تنها بر پایهی ظاهر استورهها اند و نمونههای تاریخی ندارند. از آنجا که در این دیدگاه رمانتیک، یونان باستان الهامبخش نوینگرایی () اروپایی دانسته میشود، در نتیجه همه چیز آن با دید مثبت دیده میشود از جمله همین پدرکشی اودیپ.
سیگموند فروید بر پایهی همین داستان اودیپ، کشش جنسی خود به مادرش را توجیه می کرد! (ن.ک. «مقالههای فروید») حال اگر چنین رویدادی در استورههای ایرانی بود (یعنی همخوابگی پسر و مادر) مطمئن باشید همین «روشنفکران» شبانه روزی دربارهی فساد اخلاقی ایرانیان باستان سخنرانی میکردند. همان طور که دربارهی زشتی و بد بودن «ازدواج پدر و دختر» یا «پسر و مادر» در ایران باستان - به فرض درست بودن برداشتها از واژهی پهلوی مورد نظر و نیز به فرض رواج فراوان این رسم در میان همهی ایرانیان و نه تنها شاهان و شاهزادگان - مقالههای فراوانی مینویسند و آن را یکی از نکتههای شرمآور تاریخ ایران پیش از اسلام میدانند.
ادعای دیگری دربارهی فرهنگ ایران باستان و مقایسهی آن با فرهنگ یونانی، موضوع چندخدایی یونانیان و تکخدایی ایرانیان است. یکی دیگر از همین «روشنفکران» ادعا کرده است که چندخدایی یونانیان باعث پدید آمدن «مردمسالاری» (دموکراسی) شد حال آن که تکخدایی ایرانیان باعث پدید آمدن «استبداد» شده است.
این گونه ادعاها نمونههای تاریخی ندارند و هیچ یک از اینان به خود زحمت نمیدهد که چرا در دوران هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان - که این استورهها خیلی زندهتر بودند - ایرانیان در اوج شکوه و قدرت خود بودند و بر بخش بزرگی از جهان آن روز فرمانروایی میکردند، کسی این استورهها را مانع نوآوری و پیشرفت و ... نمیدید. یا حتا در دوران پس از اسلام که ایران از اروپای دوران تاریک و قحطی زده بسیار پیشرفتهتر بود و کتابخانههای عمومی آن دهها هزار جلد کتاب داشتند (در حالی که کتابخانههای اروپا تنها چند صد کتاب داشتند آن هم دربارهی کلیسا و مذهب مسیحی) و حتا در دوران صفویان که ایران کمابیش همتراز اروپا بود، هیچ کس این استورهها و فرهنگ «پسرکش» را مانع پیشرفت و نوآوری و ... نمیدانست.
اما در دوران معاصر ناگهان این «روشنفکران» بیسواد و بی خبر و ناآگاه از تاریخ و فرهنگ ایران به این نکته ی شگرف و کشف نشده پی بردند و مشکل «خودشان» (و نه مشکل ایران) را حل کردند و با خیال راحت نشستند و قهوه شان را خوردند و سیگارشان را دود کردند.
جالب آن که از این تاریخ و فرهنگ و دین «درخشان» یونان باستان چیزی به خود یونانیان نماسیده است. یونانیان از نخستین ملتهایی بودند که به دین مسیحیت گرویدند و همهی پیشینهی «درخشان» خود را (البته به خیال اینان و شیفتگان اروپایی) فراموش کردند و تنها در دوران نوزایش یا رُنسانس اروپایی است که توجه مردم غرب اروپا به یونان باستان متوجه میشود و بازیهای المپیک زنده میشوند و استورههای یونانی بازخوانی میشوند و ... اما در این دوران در خود یونان خبری نبود و یونانیان تا آغاز سدهی بیستم م. زیر فرمان ترکان عثمانی بودند و در سدهی بیستم هم دههها زیر فرمان دیکتاتوری سرهنگان بودند و از «مردمسالاری» در آن کشور خبری نبود. هنوز هم یونانیان جزو مسیحیان متعصب اند. به قول معروف از این نمد به سر خودشان کلاهی نرسیده است.
به نظر من، این «تحلیل»های آبکی و بیپایه و حتا یاوه، حرف کسانی است که زحمت پژوهش در تاریخ و کار با دادههای واقعی را به خود هموار نمیکنند. این روزها هم سادهترین کار، کوبیدن تاریخ و فرهنگ ایران است. فرقی هم نمیکند، چه ایران پیش از اسلام باشد چه ایران پس از اسلام
اگر هم کسی بخواهد از ایران دفاع کند به او برچسب تعصب و ناسیونالیسم و ... میزنند. اما کوبیدن ایران و حرف مفت زدن نشانهی «روشنفکری» و «مد روز بودن» و «آپ تو دیت» بودن است
4 نظر:
با درود بر شهر براز .چقدر زیبا گفتی من هم از دست این روشن فکران بی رگ و ریشه خسته شدم .بنده سال هست که در امریکا زندگی می کنم و از این روشن اندیشان کلپتره گو زیاد دیدم که هما نند توتی گفته های این و آن را دوباره گویی می کنند و هتا چند جمله به زبان انگلیسی نمی توانند بنویسند .همین این ها بودند که ما را بد بخت کردند .با زبان فارسی و فرهنگ ایران سر ستیزه گری دارند .بر خی از آنان دنباله رو بهرام مشیری شدند و هتا نوشته های اورا نمی خوانند و برخی دگر پیوسته واژهاه های انگلیسی را آ بکار می گیرند تا خود را با سواد نشان دهند .من از شما خیلی سپاسگزارم که همیشه این گرو آدمها را افشا می کنید .دست مریزاد .شاد و سر فراز باشید .خشایار کرمی
با درود
گفتار خوب و به جایی بود. اما می خواستم بگویم که امروز که تک تک ما نیاز به بازخوانی تاریخ خویش داریم بد نیست دیدی بهتر درباره ی جهان نیز داشته باشیم. بر باور من سده های تاریک اروپا و سده های میانه آن آنگونه که در گفتار و نوشتار امروزی نشان داده می شود( در برابر امپراتوری های اعراب و ترکان) تاریک و وامانده نبوده اند.
کیوان
با سپاس از شما که بسیار در راه شناساندن و بازشناساندن ایران در جاییکه دلها و نگاه های آکنده از سودای انگلیسی جهودی مات سراب های پوشالی زر و زورند میکوشید. میخواستم اشاره کنم که هنگامیکه به خود واژه روشنفکر و چگونگی پدید آمدن آن در زبان پارسی نگاه بیندازید به روشنی خواهید یافت خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج. روشنفکری با همین حرفهای دهان پرکن استبداد و شاه مستبد و دیکتاتور ...سر زبانها افتاد. باید گفت این حرفها باری نه از جیب روشنفکر ها که از آبشخور آنها که جریانهای چپ اند برکشیده و بیرون آمده و ایشان آنرا میلوچند. سپستر جریانهای مذهبی نیز دل در گرو این سخنان که در دوره اوج برتری مارکسیسم نقل همه محافل بود بستند که از آن میان به شریعتی میتوان نمارید. شریعتی نمونه روشن روشنفکران چپ است که خط استبداد ستیز خود را پس از انقلاب 57 به روشنفکران لیبرال سپرد. همه این ها در این ویژگی یکسانند که ایران را پیش داورانه و کانالیزه و درست در راستای ابردیدگاه غربی (هلنی-یهودی که شامل اسلام هم میشود) بررسی میکنند. بارآورد اینکه تو قیاس از خویش میگیری ولیک دور دور افتاده ای بنگر تو نیک. آری شاه در ایران نه تزار روس، نه سزار روم، نه لویی فرانسه، نه موسولینی ایتالیا و نه سلطان سعودیست که بتوان آنرا در کنارشان گذاشت. کاری به شاهان قاجار یا شاه سلطان حسین یا جخد محمدرضای پهلوی ندارم من بن را مینگرم. جاییکه از آلایش دیدگاه های دیگر دور است. و آن اسطوره های ایران و شاهان پیشدادی و شاهانی چون کورش و داریوش و انوشیروان و شاهانی از این دست اند که خواجه نظام الملک در پاسخ به ملکشاه ترک که آیین نامه برای شهریاری اش میخواهد کتاب سیرالملوک یا سیرت پادشاهان ایران را مینویسد. اگر بخواهیم بهتر باز کنیم باید گفت شاه در فرهنگ ایرانشهری نه یک مستبد که هرچه روده اش فرمان دهد بورزد که نماینده اهورا بر کشور مومنان است و بزرگترین خویشکاری اش دادگریست. این شاهان همیشه نگران بودند مبادا فره ایزدی به خاطر ناخویشکاری و بیداد و فریب اهریمنی از ایشان دور شود. بارآورد این میشود که خواجه از روش شهریاری ایشان سیره مینویسد اگرچه خود مسلمان است و ایشان را گبر میداند. شاه بود و شاه بس آگاه بود خاص بود و خاصه الله بود. بی گمان پرتوی از این منش نیک ایرانی در ذهن مولانا بوده که اینچنین در داستان شاه و کنیزک جانب شاه را میگیرد. لیک روشنفکران به کجا میروند، آنها به دروازه های آتن میروند و در جستجوی دمکراسی ای هستند که خود افلاطون آنرا حکومت احمقان نامید. ایشان از رفوزگان آکادمی افلاطون اند. دریغ که زر و زور آمریکایی چشمشان را پر کرده است.
به کیوان
درود بر شما
پیشتر دربارهی اشتباه بودن «روشنفکر» جستاری نوشتهام در این نشانی:
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/02/blog-post_05.html
با سخنانی که گفتید همرای ام به ویژه نظر افلاتون دربارهی «مردمسالاری» یا «دموکراسی» و پیشینهی تاریخی «مردمسالاری» یونانی که هیچ گاه سربلند نبود و پس از افلاتون هم یونانیان و رومیان به سوی پادشاهی و شاهنشاهی یا به زبان خودشان امپراتوری روی آوردند.
پیروز باشید
شهربراز
Post a Comment