Sunday, April 27, 2008

ابتکارهایی در شعر

یک‌شنبه ۸/اردیبهشت/۱۳۸۷ - ۲۷/اپریل/۲۰۰۸

امروز به نظرم رسید چند نمونه از ابتکار و نوآوری در شعرهای پارسی را بنویسم.

۱) حرف زدن از زبان لالان
انوری ابیوردی از قصیده‌سرایان بزرگ زبان پارسی است. وی قطعه‌ی جالبی دارد که زبان حال پیرزن لالی است بدین شکل:

گویند که در طوس گه شدت گرما ----------------- از خانه به بازار همی‌شد زنکی لال
بگذشت به دکان یکی پیر حصیری ------------------ بر دل بگذشتش که: «اگر نیست مرا مال
تا چون دگران نطع خرم بهر تنعم ------------------ آخر نبود کم ز حصیری به همه حال؟»
بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد ---------- حاصل شده از کدیه به جوجو، نه به مثقال
گفتا: «دَه دَه دَه گز حصصیری سره را چند؟ --------- نه از لُللخ و از کَکنب وز نـَ نـَ نال»
شاگرد حصیری چو ادای سخنش دید ------------- گفتش: «برو ای قحبه‌ی چونین به سخن زال!
تدبیر نمد کن! به نمدگر شو! ازیراک ------------- تا نرخ بپرسی تو، به دی ماه رسد سال»

لال: کسی که زبانش می‌گیرد.
چکسه: پارچه‌ی کاغذی
لُخ: یا کخ و آن علفی باشد که در آب روید و تیزی دارد بر سر آن مانند پشم چیزی جمع شده و از آن حصیر بافند
کنب: کنف. گیاهی که از آن ریسمان بافند
نال: نی میان تهی، جگن

به قول دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «مفلس کیمیافروش» آدم دلش برای این زن لال می‌سوزد اما وقتی قاآنی، شاعر زمان محمد شاه قاجار، سعی در تقلید این کار می‌کند شعرش به لودگی و هجو می‌زند:
پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن --------------------- می‌شنیدم که بدین نوع همی‌راند سخن
کـ«ای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاریک ------------ وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن
تتتریاکیم و پیش ششهد للبت ------------------ صصصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن»
طفل گفتا: «مممن را تتو تقلید مکن -------------------- گگگم شو ز برم ای کککمتر از زن
می می خواهی مممشتی به ککله‌ات بزنم ------------------- که بیفتد مممغزت ممیان ددهن؟»
پیر گفتا که «ووالله که معلوم است این ------------------ که که زادم من بیچاره ز مادر الکن
به ههفتاد و ههشتاد و سه سال است افزون --------------- که که گنگ و لالالم به خخلاق زمن»
طفل گفتا: «خخدا را صصصد بار ششکر ------------------ که برستم ز جهان از مملال و ممحن
مممن هم گگگنگم مممثل تو تو تو ---------------------- تو تو تو هم گگگنگی مممثل مممن»


۲) استفاده از پژواک
عمادالدین علی نسیمی شاعری ایرانی بود که در اران (بخشی از خاک ایران که پس از اشغال آن به دست نیروهای روسیه در زمان قاجار بر اثر عهدنامه‌ی گلستان از ایران جدا شد و امروزه به نام جمهوری آذربایجان شناخته می‌شود) زندگی می‌کرد. وی از شاگردان برتر «فضل الله نعیمی استرآبادی» بود. بیشتر شعرهایش به زبان پارسی است اما برای ترویج جنبش حروفیه در آناتولی، شعر ترکی نیز می‌گفت و شاید جزو نخستین شاعران بزرگ زبان ترکی باشد. وی در غزلی ابتکار جالبی زده و آن استفاده از پژواک است. انگار شعر را در کوهی یا غاری سروده باشد. متاسفانه اکنون به دیوان نسیمی دسترسم نیست و تنها دو بیت اول غزل را به یاد دارم و لت (مصرع) دوم مقطع را نیز درست به یاد ندارم:

اگر اواو نمایدید رخ چون مه، نه مه، خورخور --------- شودوَد از جمالش‌لش مه و خورخور منوروَر
منش مه مه نگویم‌یم که مه‌مه را نباشدشد --------------- دو گیسوسو مسلسل‌سل دو طره‌ره معنبربر
از این سان سان غزل‌هاها نسیمی‌می بگفتاتا -------------- مرصع صع، موشح شح، فراوان وان، مکرر رر

۳) مرثیه از زبان مرده
این ابتکار از آن خاقانی است که در سوگ پسرش از زبان او قصیده‌هایی سروده است:

دلنواز من بیمار شمایید همه --------------- بهر بیمارنوازی به من آیید همه
من چو مویی و ز من تا به اجل یک سر موی -------- به سر موی ز من دور چرایید همه؟
بس جوانم به دعا جان مرا دریابید ------------ که چو عیسی زبر بام دعایید همه
....
سر تابوت مرا باز گشایید همه -------------- خود ببینید و به دشمن بنمایید همه
بدرود ای پدر و مادرم، از من بدرود ------------- که شدم فانی و در دام فنایید همه
ای طبیبان غلط گوی! چه گویم که شما -------------- نامبارک دم و ناساز دوایید همه

0 نظر: