Wednesday, October 24, 2007

گفتگوی خسرو و فرهاد

چهارشنبه ٢/آبان/١٣٨۶ - ٢۴/اکتبر/٢٠٠٧

نظام الدین الیاس پسر یوسف پسر زکی پسر موید مشهور به نظامی گنجوی از بزرگترین فرزانگان، شاعران، سخنوران و داستان‏سرایان زبان پارسی است. زادگاه وی شهر گنجه بود که در اران از بخش‌های قدیمی ایران قرار داشت و امروزه بخشی از جمهوری آذربایجان است. شاهکار او به نام «پنج گنج» یا خمسه شناخته می‏شود و تشکیل شده از پنج کتاب به نام‏های مخزن الاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر، و اسکندرنامه. اسکندرنامه خود از دو بخش به نام‏های اقبال‏نامه و شرف‌نامه تشکیل شده است. شاعران بزرگ دیگری به تقلید وی به داستان‏سرایی پرداختند از جمله نورالدین عبدالرحمان جامی (هفت اورنگ) و امیر خسرو دهلوی.

جوزف استالین، دیکتاتور مشهور گرجی‏تبار شوروی، در اقدامی در راستای سیاست‏های استعماری و تفرقه‏اندازانه، هزار سال پس از مرگ نظامی، او را شاعری ترک خواند! و امروزه نیز پان‏ترک‏گرایان پس از سال‏ها جستجو بالاخره یک بیت مسخره به او نسبت داده‏اند تا به خیال خود او را ترک سازند:

پدر بر پدر مر مرا ترک بود ------------ ز فرزانگی هر یکی گرگ بود!

اما نظامی خود در دیباچه‏ی کتاب «لیلی و مجنون» چنین از نسب خود یاد می‏کند:

گر شد پدرم به سنت جد ----------- یوسف پسر زکی موید
گر مادر من «رئیسه» کرد ----------- مادر صفتانه پیش من مُرد
گر «خواجه عمر» که خال من بود ------ خالی شدنش وبال من بود

و در دیباچه‏ی کتاب «هفت پیکر» با افتخار می‏سراید:

همه عالم تن است و ایران دل -------- نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد -------- دل ز تن به بود، یقین باشد

بگذریم......

یکی از زیباترین نمونه‏های صنعت گفتگو در شعر پارسی از نظامی گنجوی در کتاب خسرو و شیرین است که در آن خسرو و فرهاد به گفتگو می‏پردازند.

نخستین بار گفتش کز کجایی؟ ---------------- بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟ ---------- بگفت انُده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست ------------ بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟ ---------- بگفت از دل تو می‌گویی، من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟ ---------- بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟ ------------- بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب؟
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟ ------------- بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش؟ --------------- بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟ ------------ بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ؟ ------------- بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟ ------------- بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور ----------- بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟ ------------- بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود؟ ----------- بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار -------------- بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو که این کار خام است ------- بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن درین درد ------------- بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست ------------ بگفت این دل تواند کرد، دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است ----------- بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
بگفتا جان مده، بس دل که با اوست -------- بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست
بگفتا در غمش می‌ترسی از کس؟ ------------- بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ هم خوابیت باید؟ -------------- بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش؟ -------------- بگفت آن کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین ------------ بگفتا چون زیم بی جان شیرین؟
بگفت او آن من شد، زو مکن یاد ---------- بگفت این کی کند بیچاره فرهاد؟
بگفت ار من کنم در وی نگاهی؟ ----------- بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش ------------- نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی ------------ ندیدم کس بدین حاضر جوابی
به زر دیدم که با او بر نیایم ----------- چو زرش نیز بر سنگ آزمایم
گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد ----------- فکند الماس را بر سنگ بنیاد
که ما را هست کوهی بر گذرگاه ----------- که مشکل می‌توان کردن بدو راه
میان کوه راهی کند باید --------------- چنانک آمد شد ما را بشاید
بدین تدبیر کس را دسترس نیست ------------ که کار تست و کار هیچ کس نیست
به حق حرمت شیرین دلبند ---------------- کز این بهتر ندانم خورد سوگند
که با من سر بدین حاجت در آری --------- چو حاجتمندم این حاجت برآری
جوابش داد مرد آهنین چنگ --------------- که بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آن که خدمت کرده باشم ---------- چنین شرطی به جای آورده باشم
دل خسرو رضای من بجوید ---------------- به ترک شکر شیرین بگوید
چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد --------- که حلقش خواست آزردن به پولاد

0 نظر: