Wednesday, May 25, 2016

بخت النصر کیست؟

چهارشنبه ۵/خرداد/١٣٩۵ - ٢۵/می/٢٠١۶

در سال ۶٠۴ پ.م. نَبو-پُلاسر (Nabopolassar در اصل اکدی: Nabû-apal-uṣur نَبو-اَپَل-اوصور) شاه اکدی بابِل درگذشت و پسرش به شاهی رسید. نام پسر نابو-پُلاسَر را در پارسی «بُختُ النصر» می‌گویند (که برخی آن را به «بَخت» پارسی! و «نَصر» عربی = پیروزی! ربط می‌دهند)

این نام را در انگلیسی Nebuchadnezzar (نَبو-خَد-نِزَر) می‌نویسند اما در اصل اکدی Nabû-kudurri-uṣur بوده است «نَبو-کودوری-اوصور» به معنای «ای نَبو! پسر نُخستم را نگه دار» که در واقع دعای پدرش بوده است به نَبو، خدای بابلیان. خدای نَبو پسر مَردوک (خدای بزرگ و اصلی مردم بابِل) بود.

نام نَبو-کودوری-اوصور در فصل ٢۵ بند ٩ کتاب «اِرمیا» (Jeremiah) در عهد عتیق به صورت Nebuchadrezzar آمده است «نِبو-خَد-رِزَر» یعنی «رِزَر» به جای «نِزَر» و از نظر ریشه‌شناسی این شکل درست‌تر است اما چون در کتاب «دانیال» به شکل «نَبو-خَد-نِزَر» آمده است همین شکل رایج‌تر شده است.

نَبو-خَد-نِزَر پادشاه قدرتمند و پیروزی بود و در سال آخر پادشاهی پدرش توانسته بود «نِخو» (Necho) فرعون مصر را شکست بدهد. این فرعون کسی بود که به خاطر جاه‌طلبی خود و برای گسترش نفوذ و قدرت خود در غرب آسیا، از پادشاهی کوچک یهودیه (Judeah) که در بخش جنوبی سرزمین کنعان باستان شکل گرفته بود پشتیبانی می‌کرد. پس از شکست فرعون، دولت‌های کوچک غرب آسیا بر نبو-خد-نزر شوریدند و وی برای تنبیه آنان از جمله پادشاهی کوچک یهودیه لشکرکشی کرد. پس از کشته شدن «یوشیع-یَهو» (در اصل عبری: Yoshiyahu در انگلیسی امروزی جوزیاه / Josiah می‌گویند) بیشتر بزرگان و فرهیحتگان و اشراف یهودیه را به حالت تبعید به سرزمین بابِل آورد و دوران تبعید یهودیان و پراکنش (Diaspora) آنان آغاز شد.

از این رو، از دید مردم یهودیه، نبو-خد-نزر پادشاه شومی بوده است اما در شهر نینُوا (در اصل اکدی: Ninua در انگلیسی: Nineveh، در تلفظ فارسی امروزی: نِینَوا!! Neynava) آبادی‌های فراوانی کرد و پرستشگاه‌ها و دروازه‌های بزرگی ساخته است.

نَبو-خد-نزر در زبان و فرهنگ ایرانی پس از اسلام، به خاطر باورهای یهودیان شخصیت منفی و بدی شده است و در زبان پارسی امروز آدم‌های بداخلاق یا ترشرو را «بخت النصر» می‌گویند (حتا گاهی «بخت النحس» هم شنیده‌ام). حال آن که وی با شاهدختی مادی که نام او در نوشته های یونانی به شکل آمیتیس (Amytis) (شاید: آموده؟) ازدواج کرد و همپیمان شاه ماد بود. یعنی از دوستان و متحدان ایران باستان بوده است. به نظر برخی تاریخ‌دانان، «باغ‌های معلّق بابِل» را نبو-خد-نزر برای همین شاهدخت ایرانی ساخت.

بنابراین چنین به نظر می‌رسد که از دید ایرانیان باستان، نبو-خد-نزر نه تنها شخصیت منفی نبوده است بلکه همپیمان قدرتمند و همسایه‌ای بوده که مادها کمی پیش از پادشاهی او، با همکاری شاهان بابِل، پادشاهی آشور را برانداخته بودند.

Thursday, May 12, 2016

واژه‌شناسی: دودلی و شک

پنج‌شنبه ٢٣/اردیبهشت/١٣٩۵ - ١٢/می/٢٠١۶

امروزه در زبان پارسی برای حالت دودلی بیشتر واژه‌ی عربی‌تبار «تردید» و برای «دودل/دودله» از «مُرَدّد» به کار می‌رود. به نظر می‌رسد این واژه را ایرانیان ساخته باشند یا دست کم کاربرد آن در این معنا از ساخته‌های ایرانیان باشد زیرا در عربی واژه‌ی اصلی برای این مفهوم «رَیب» و «شک» است نه «تردید» که از ریشه‌ی «ر/د/د» به معنای «گذشتن» ساخته شده است.

در فرهنگ دهخدا چنین آمده است:

دودل: [ دُ دِ ] (ص مرکب) دودله. بی ثبات. متردد. مردد. شکاک. مریب. مذبذب. مَرتاب. شاکّ. مقابل یکدل. (یادداشت مؤلف ).

دودله: [ دُ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی) متردد و مشکوک و بی ثبات. کسی که در کارها همیشه شک می‌آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی‌کند (ناظم الاطباء).
کنایه است از متردد. به عکس یکدله(انجمن آرا). دودل. مردد. مذبذب. مَریب. مَرتاب. شاک. مضطرب. با تردد. باتردید (یادداشت مؤلف). متردد (غیاث).

در زبان انگلیسی این حالت دودلی را doubt می‌گویند که از راه زبان فرانسه‌ای به فعل dubitare در لاتین می‌رسد که از نظر ریشه‌شناسی یعنی «حالتی که باید بین دو چیز برگزید» (duo در لاتین به معنای «دو» است.)

در انگلیسی کهن tweogan گفته می‌شده که از tweon به معنای «دو» ساخته شده است و در آلمانی امروزی هم Zweifel می‌گویند که آن هم با zwei به معنای «دو» مربوط است.

بنابراین می‌بینیم که واژه‌ی بیان این مفهوم در زبان پارسی با دیگر زبان‌های هندواروپایی همسان ساخته شده است.

Tuesday, May 10, 2016

واژه‌شناسی: ریحان

سه‌شنبه ٢١/اردیبهشت/١٣٩۵ - ١٠/می/٢٠١۶

گیاهی را که امروزه در پارسی با نام عربی «ریحان» می‌شناسیم در گذشته با نام «شاه اِسپَرغَم» می‌خوانده‌اند. گونه‌های دیگر این نام چنین بوده‌اند:

- شاه اِسپَرَم، شاهِسپَرَم، شاه سِپَرغَم، شاه سِفَرغَم، شاه اِسفَرغَم، شاهفسرم، اِسپَرغَم، سِپَرغَم، اِسپَرَم، اِسفَرَم، سِپَرَم، سِپَرهَم، اِسپَرهَم

در واقع «اَسپَرغَم» نام کلی گیاهان خوشبوی بوده است و به این گیاه خوراکی که ما امروزه «ریحان» تنها می‌گوییم «شاه اسپرغم» می‌گفته‌اند یعنی شاه گیاهان خوشبو.

اسپرغم: [ اَ / اِ پ َ غ َ / اِ پ َ رَ ] گل‌ها و ریاحین باشد مطلقاً، و ریحانی را نیز گویند که آن را شاه اسپرم خوانند.

و در «صیدنه»ی ابوریحان بیرونی مسطور است که اسپرغم اسم مطلق ریحان است. شاهسپرم نام یکی از اقسام ریحان است که برگ خُرد دارد و به غایت خوشبو است (سروری)

در فرهنگ رشیدی ریشه‌شناسی عامیانه‌ای هم برای آن نوشته شده است:
به واسطه‌ی بوی خوش تقویت قلب کُند، پس گویا سپری است برای غم

در عربی هم بدان «ریحان الملک» می‌گفتند.

نام این گیاه در زبان انگلیسی basil است که از راه زبان فرانسه‌ای به basilicum در لاتین می‌رسد که خود از basilikon (phyton) در یونانی گرفته شده به معنای «گیاه خوشبوی شاهانه» زیرا basilikon صفت نسبی basileus به معنای شاه است.

حال مطمئن نیستم که کدام یک از این سه زبان پارسی و عربی و یونانی خاستگاه اصلی این نامگذاری بوده است.

در پارسی میانه (پهلوی) بدان šāhesprahm (شاه اسپرهم) می‌گفته‌اند. بنابراین نام پارسی ترجمه‌ای از عربی نیست و شاید نام عربی ترجمه‌ای از پارسی میانه بوده است همان گونه که نام بسیاری از گل‌ها و گیاهان در عربی یا از پارسی میانه وام گرفته شده یا ترجمه شده‌اند.

اما میان نام پارسی و نام یونانی باید دید کدام پایه است. از آنجا که گیاه شاه اسپرغم/ریحان خاستگاه آسیایی (احتمالا هندوستان) دارد، شاید بتوان گفت که نام یونانی ترجمه‌ای از نام پارسی کهن بوده است.

در دهخدا به نقل از فرهنگ‌های سروری و غیاث اللغات آمده که در هندی بدان «نازبو» و «مروه» می‌گویند. «هندی» در این فرهنگ‌ها بیشتر در زبان‌های شمال هند مانند پنجابی است. در ویکی‌پدیای پنجابی «نیازبو» آمده است و در ترجمه‌ی گوگل شکل هندی آن را tulasee و شکل اردوی آن را تُلَسی نوشته است.