Tuesday, October 27, 2015

درباره‌ی روز «جهانی» کورش

سه‌شنبه ۵/آبان/١٣٩۴ - ٢٧/اکتبر/٢٠١۵

چند سالی است که روز هفتم آبان به نام «روز جهانی کورش بزرگ» خوانده می‌شود. اگرچه من نیز کورش را به عنوان بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی و شخصیت مهم تاریخی کشورم دوست دارم و تاثیرگذاری‌اش را در تاریخ جهان به ویژه جهان باستان می‌دانم، اما به نظرم هیچ مدرکی نیست که ۷ آبان را به کورش ربط بدهد.

برخی به اشتباه گمان می‌کنند که هفتم آبان زادروز کورش بزرگ نیست اما چنین نیست و زادروز کورش بزرگ دانسته نیست.

روز هفتم آبان یا ۲۹ اکتبر را «کمیته‌ی نجات پاسارگاد»، که در امریکا قرار دارد، به عنوان «روز جهانی کورش» اعلام کرده است. گویا به نظر آنان روز ۷ آبان (۲۹ اکتبر) روزی است که کورش بابِل را گشود. اما تاریخ دقیق این روز دانسته نیست. گویا روز گشودن بابِل روز ۱۶ ماه تَشریتو/تیشریتوم (Tashritu/Tišritum) در تقویم بابِلی است برابر با برج ترازو یا ماه مهر در تقویم امروزی ما. برخی تاریخدانان این روز را ۱۲ اکتبر برابر ۲۰ مهر می‌دانند. برخی هم آن را ۶ اکتبر برابر ١۴ مهر می‌دانند.

در کتاب «تاریخ باستان کمبریج» روز ورود کورش بزرگ به شهر بابِل را روز ۲۹ اکتبر نوشته است (این روز، روز گشودن بابِل نیست که چندین روز پیش از ورود رسمی کورش بوده است).

The Cambridge Ancient History, Volume 10, page 121
Cambridge University Press, 1982
Editor: John Boardman, N. G. L. Hammond, D.M. Lewis, M. Ostwald

امکان دیگر آن است که این کمیته روز ۲۹ اکتبر را روز صدور منشور کورش دانسته باشد که به نظرم تاریخ نگارش یا صدور این منشور هم دانسته نیست.

به نظر من بهتر است به جای «بت تراشیدن» از کورش بزرگ و برافراشتن مجسمه‌هایش در کشورهای گوناگون بکوشیم کارهای سودمندتر و کارآمدتری انجام دهیم مانند:

- تاریخ کشورمان را بهتر و بیشتر بشناسیم و اگر در آن نکته‌های مثبتی می‌بینیم آنها را در زندگی‌مان به کار بندیم

- برای بزرگداشت کورش، به بنیادهای ایران‌شناسی در سراسر جهان کمک مالی و فکری بکنیم

- به بنیاد ایرانیکا کمک کنیم

- کتاب‌های مربوط به تاریخ ایران (چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام) را بخریم و بخوانیم

- اگر سواد و توانایی ترجمه از زبان‌های اروپایی به زبان پارسی را داریم، کتاب‌های فراوان تاریخی و پژوهشی نوشته شده درباره‌ی تاریخ هخامنشیان را به زبان پارسی برگردانیم.

- و بسیاری کارهای دیگر

Friday, October 23, 2015

درباره ی فیلم پزشک و ابن‌سینا

آدینه ١/آبان/١٣٩۴ - ٢٣/اکتبر/٢٠١۵

به تازگی متنی به دستم رسید درباره‌ی فیلمی به نام «پزشک» بدین مضمون:

«پزشک» نام یک فیلم آلمانی است که در سال ٢٠١٣ ساخته شده است. هزار سال پیش، در سال ١٠٢١ میلادی در قرون وسطا، اروپا در جهل بیماری به سر می برد. فیلم قلب لندن را نشان می دهد که مردم با فقر و آلودگی بیماری دست و پنجه نرم می کنند و تنازع بقاء در جریان است. هیچ کس از پزشکی چیزی نمی داند. فقط سلمانی های دوره گرد، اندکی کارهای پزشکی می کنند، در حد کشیدن دندان، جا انداختن استخوان، و قطع انگشتان سیاه شده و میزان زیادی اوراد و خرافه به جای درمان به خورد مردم می دهند. سلمانی دوره گردی با گاری اش که در آن زندگی می کند به محله ای در لندن آمده است. مادری بیوه که سه فرزند کوچک دارد، دچار حصبه می شود. بچه به دنبال سلمانی «طبیب» می رود و او اصلا بر بالین مریض نمی آید می گوید این درد درمان نمی شود. مادر می میرد و کودک یتیم به همان سلمانی پناه می برد گمان می‌کند از طبابت چیزی می داند. چند سال بعد «سلمانی» دچار آب مروارید می شود و بینایی اش را از دست می دهد. جسی او را پیش یک کحال یهودی می برد. کحال او را عمل جراحی آب مروارید می کند و چشمانش شفا می یابد. جسی می پرسد چنین طبابت شگفتی را چه گونه آموختی؟ کحال می‌گوید از بزرگترین دانشمند کره زمین. جسی می گوید هر طور که هست باید به افتخار شاگردی او نایل شوم. کجاست؟ نامش چیست؟ می گوید نامش «ابن سینا» ست و تو باید به اصفهان بروی. جسی با مصايب بی شمار و خطر کردن جان خود را به اصفهان می رساند. آنجا با شهری مواجه می شود که بر خلاف لندن، عظیم و مدرن است. برج و بارو دارد و ابوعلی سینا در یک مسجد بزرگ که رواق های فراخ دارد، صبح ها درس پزشکی می دهد. عصرها فلسفه و شب ها بر بام مسجد درس اخترشناسی و هیات. جسی از این همه دانش و تمدن شگفت زده می شود.

شاید مهم ترین صحنه فیلم آنجاست که بوعلی به جسی می گوید: در باب عفونت گوش مقاله آی ارائه بده. جسی از مسؤول کتابخانه می پرسد کتابی در باب عفونت گوش وجود دارد؟ او جواب می دهد آن قفسه را ببین. وقتی جسی قفسه را باز می کند، می بیند پر از کتاب است. می گوید کدام کتاب مربوط به عفونت گوش است؟ مسئول کتابخانه می گوید: همه شان!
بیننده خود شاهد است زمانی که در قلب اروپا برای درمان بیماری ها به اوراد و جادو متوسل می شدند، کتابخانه اصفهان یک قفسه کتاب فقط مربوط به عفونت گوش بوده است. این تفاوت دانش در ایران و غرب یک هزار سال پیش از منظر یک فیلم صد در صد غربی است.....
البته این فیلم چون دقت تاریخی ندارد، در پایان ابن سینا دانش خود را به پسر انگلیسی می دهد و بعد خودکشی می کند!!!

روزنامه اطلاعات ۴ مهرماه ۱۳۹۴

هزار سال بعد تر،

اعلام شد که دو دانشگاه برتر ایران، یعنی صنعتی شریف و تهران، در رتبه ی حدود ۶٠٠ رده‌بندی دنیا جای گرفتند و جالب تر این که نظام آموزشی از کسب چنین رتبه ای ابراز شادمانی کرده است........
البته دکتر علی اکبر ولایتی درباره‌ی این فیلم چنین گفته است:
به گزارش مشرق، دکتر ولایتی به یک فیلم آلمانی که شخصیت ابوعلی سینا و تاریخ پزشکی را مورد تحریف قرار داده واکنش نشان داد و گفت: آلمان‌ها هیچ صلاحیتی در طب سنتی و اسلامی ندارند.

وی درباره‌ی تحریف‌های فیلم «پزشک» که مرگ ابن سینا را به دلیل خودکشی به تصویر کشیده است، گفت: آلمان‌ها چه شأنی دارند در حوزه‌ی طب سنتی و اسلامی که بخواهند اظهار نظر کنند و قصد داشته باشند چهره و واقعیات زندگی شیخ الرئیس را به تصویر بکشند؟

در فیلم «پزشک» ابن سینا دست به خودکشی زده و نشان داده شده است که روحانیت کتابخانه‌ی ابن سینا را آتش می‌زند و با به آتش کشیده شدن این کتابخانه، علوم پزشکی در ایران به پایان می‌رسد.
برای کسانی که به سایت یوتوب دسترس دارند، می‌توانند فیلم کامل را در نشانی زیر ببینند:

https://www.youtube.com/watch?v=oGxpF7QO-y4
فیلم کامل «پزشک»


پوستر آلمانی فیلم «پزشک»

درباره‌ی این فیلم باید بگویم که ایرادهای تاریخی فراوانی دارد از جمله:

- روشن است که اصل آمدن یک انگلیسی در زمان ابن سینا به ایران و شاگردی و دانش‌اندوزی وی در نزد ابن سینا به تمامی تخیلی است.

- داستان فیلم در سال ١٠٢١ میلادی آغاز می‌شود یعنی ۴١٢ قمری. شخصیت اصلی فیلم در آن زمان تقریبا کودکی ده ساله است و نزدیک ١۵ سال بعد به دیدار ابن سینا در اصفهان ایران می‌آید یعنی سال ۴٢٧ ق. / ١٠٣۶ م. حال آن که ابن‌سینا در رمضان ۴٢۶ یا ۴٢٧ یا ۴٢٨ ق. در همدان درگذشته است.

- شخصیت اصلی فیلم از بیابان‌هایی مانند حجاز (عربستان) می‌گذرد و ناگهان به دیوارهای شهر اصفهان می‌رسد!! حال آن که اصفهان به ویژه در زمان ابن سینا از هیچ سویی به کویر راه نداشته است.

- در سال ١٠٢١ میلادی هنوز کشوری به نام انگلستان وجود نداشته است. بلکه چند پادشاهی ساکسونی در جزیره‌ی بریتانیا وجود داشتند و بیرون از اروپا و به ویژه در ایران کسی از کشوری به نام «انگلستان» خبر نداشته است. اما در فیلم می‌بینیم که وقتی راب (با نام تغییر یافته‌ی جسی) به اصفهان می‌رسد و می‌گوید من از انگلستان آمده‌ام، همه‌ی ایرانیان انگلستان را می‌شناسند!!

- معلوم نیست این پسر انگلیسی زبان (که در آن زمان مردم انگلستان به زبان انگلیسی کهن سخن می‌گفتند) چه گونه و با چه زبانی با ابن‌سینا و دیگر ایرانیان در شهر اصفهان سخن می‌گفته است. اگرچه نشان داده می‌شود که وی آداب مردم یهودی را در راه از همسفرانش می‌آموزد اما هیچ جای فیلم درباره‌ی زبان‌آموزی وی سخنی گفته نمی‌شود یا صحنه‌ای دیده نمی‌شود.

- حاکم اصفهان، یعنی علاءالدوله‌ی دیلمی چهره‌ای مانند مغولان و چشمانی تنگ دارد حال آن که وی دیلمی بوده است و قاعدتا رخساری روشن و چشمانی درشت و باز داشته است.


علاءالدوله در فیلم

- شخصی به نام سلجوق با لشکرش در پشت دروازه‌ی اصفهان منتظر است تا حمله کند و شهر را بگیرد! حال آن که در تاریخ واقعی، سلجوق پدربزرگ طغرل بیگ بود و طغرل سلجوقی بود که با علاءالدوله‌ی دیلمی جنگید. جالب آن که سلجوق کذایی در این فیلم که از ترکان تنگ چشم آسیای مرکزی بوده است چشمانی باز و چهره‌ای مانند ایرانیان دارد!


سلجوق در فیلم

- در فیلم می‌بینیم که در زمان ابن سینا در اصفهان طاعون می‌آید و مردم فراوانی از این بیماری می‌میرند. اما فکر نکنم در زمان ابن سینا در اصفهان طاعون آمده باشد.

- در این فیلم، مردم اصفهان بیشتر سیه چرده اند و ظاهری مانند عربان دارند. از جمله کسانی که در مسجد اند با لهجه‌ی غلیظ عربی «الله اکبر» می‌گویند

- در فیلم می‌بینیم که مردم متعصب و مسجدی، مدرسه‌ای را که ابن سینا در آن آموزش می‌داده است به آتش می‌کشند و ابن سینا هم خودکشی می‌کند. که صد در صد غلط است. ابن سینا به خاطر بیماری قولنج (در انگلیسی: ) درگذشته است و هرگز کتابخانه و آموزشگاهش در اصفهان به آتش کشیده نشد.

جالب است که فیلم‌های غربی و هالیوودی وقتی درباره‌ی روم و یونان باستان باشند از ده‌ها کارشناس و تاریخدان و منبع تاریخی یاری می‌گیرند و نهایت تلاش را می‌کنند که دقت تاریخی در کوچک‌ترین چیزها مانند آرایش مو و جنس کفش و ... رعایت شود. اما وقتی به فیلم‌هایی درباره‌ی ایران و دیگر کشورها می‌رسد تحریف‌ها و نادرستی‌های تاریخی را به خیال خودشان با «پروانه‌ی هنری» توجیه می‌کنند و می‌گویند ما که نمی‌خواهیم تاریخ را بازسازی کنیم، هدف بیان چیز دیگری است!

این فیلم بر پایه‌ی کتابی به همین نام نوشته‌ی نوح گوردون (Noah Gordon)، نویسنده‌ی امریکایی (زاده: ١٩٢۶ م. / ١٣٠۵ خ.) است. خود کتاب را نخوانده‌ام که ببینم چه اندازه ایرادهای تاریخی دارد و فیلم تا چه اندازه خطاهای کتاب را تکرار کرده است.


جلد کتاب «پزشک»


نوح گوردون (Noah Gordon) نویسنده

متاسفانه سفارت‌های ایران و بخش‌های فرهنگی آنها اصلا به این گونه فعالیت‌های فرهنگی در کشورهای میزبان خود توجهی ندارند. وگرنه برای نمونه، بخش فرهنگی سفارت ایران در آلمان می‌توانست بهتر عمل کند و وقتی که از برنامه‌ی ساختن این فیلم خبردار می‌شد می‌توانست هم مشاوره‌ی تاریخی بدهد و خطاهای فاحش فیلم را برطرف کند و هم از آنان دعوت کند تا با فیلمبرداری در ایران به مطرح شدن مثبت کشور و تاریخ ایران در جهان کمک کند.

به نظرم اعتراض دکتر علی اکبر ولایتی بیشتر به خاطر «حمله‌ی روحانیت به کتابخانه‌ی ابن سینا» است نه به خاطر ایرادهای تاریخی کتاب و فیلم. اگر مثلا در فیلم صنف پارچه‌فروشان کتابخانه‌ی ابن سینا را آتش زده بود شاید چندان اعتراضی نمی‌کرد.

این که دکتر ولایتی جمع ببندد و بگوید «آلمان‌ها صلاحیت ندارند» حرف سنگینی و نادرستی است. زیرا پژوهش‌های تاریخی ایران و ایران‌شناسی خیلی به کشور آلمان و دانشوران آلمانی مدیون است از تئودور نولدکه و یوزف مارکوارت و فردیناند یوستی در سده‌های نوزدهم و بیستم گرفته تا ایران‌شناسان همروزگار ما مانند مانفرد مایرهوفر، والتر هینتس، و هایده-ماری کُخ و دیگران.

برای نمونه، چند سال پیش هم فیلمی درباره‌ی تموچین یا همان چنگیز خان ساخته شد و ناراستی‌های تاریخی زیادی داشت اما حکومت ایران و جناب دکتر ولایتی هیچ واکنشی نشان نداد که تاریخ ایران را تحریف کرده‌اند.

آقای ولایتی و دیگر مسئولان فرهنگی ایران، درباره‌ی رخدادهای زیر یک بار هم صدای اعتراضشان بلند نشد:

- دولت باکو چندین سال است که در کشورهای دنیا مجسمه‌ی نظامی گنجه‌ای، شاعر بزرگ ایرانی، را با عنوان «شاعر بزرگ آذربایجان» نصب می‌کند.

- این دزدی نظامی گنجه‌ای از سال‌های ١٣٧٠ خ. / ١٩٩٠ م. و به ویژه پس از فروپاشی شوروی شدت بیشتری یافته است و امروزه طلبکار هم شده است که چرا ایرانیان می‌گوید نظامی شاعر ایرانی است!!!

- دولت باکو سال گذشته چوگان را به عنوان میراث فرهنگی خودش ثبت کرد

- دولت باکو خواجه نصیر الدین توسی را «تورک آذربایجانی» اعلام می‌کند.

- ترکیه چندین دهه است که مولانا را شاعر ترک معرفی می‌کند.

- اوزبکستان ابوریحان بیرونی را دانشمند اوزبک اعلام می‌کند

- قراقستان فارابی را فیلسوف قزاق معرفی می‌کند

Wednesday, October 21, 2015

واژه‌شناسی: سندل، صندل، صندلی

چهارشنبه ٢٩/مهر/١٣٩۴ – ٢١/اکتبر/٢٠١۵

در این جستار به واژه‌شناسی سندل و صندل و صندلی می‌پردازم و می‌بینیم که هر سه واژگان پارسی اند:

١) صندل:
واژه‌ی «صندل» در زبان پارسی نام نوعی چوب خوشبوی است که در اصل عربی شده‌ی «چَندَن» در پارسی است و به رنگ‌های سرخ و زرد و سپید است و خاصیت‌های دارویی و درمانی هم داشته است:

صندل آسایش روان دارد ---------- بوی صندل نشان جان دارد (نظامی گنجه‌ای).


چوب صندل سرخ

نام چندن در اصل هندی است (در خط دیوانگاری: चंदन به خط لاتین: chandana) و از این زبان به پارسی آمده است و سپس به عربی وارد شده است. از راه زبان عربی به زبان لاتین درآمده و از آنجا به زبان‌های اروپایی رسیده است و امروزه در انگلیسی هم بدان sandalwood می‌گویند.

٢) سندل:
واژه‌ی سندل در گذشته به نوعی کفش گفته می‌شود که روی آن باز بوده و بندهایی داشته که دور پا می‌پیچده و بسته می‌شده است.


سندل قدیمی

امروزه سندل به نوعی ساده‌تری از کفش‌های روباز گفته می‌شود:


سندل امروزی

شاید به نظر برسد که این واژه از زبان‌های اروپایی به زبان پارسی وارد شده است اما واقعیت آن است که جریان وارون است. یعنی این واژه پارسی بوده است و به زبان‌های اروپایی وارد شده است و در فرهنگ ریشه‌شناسی برخط انگلیسی هم نوشته که ریشه‌ی آن دانسته نیست و احتمالا پارسی است. در متن‌های ادبیات کلاسیک پارسی، سندل به شکل «سندلک» هم به کار رفته است. این هم چند نمونه از کاربرد آن:
گرفتم به جایی رسیدی ز مال ----------- که زرین کنی سندل و سندلک (عنصری)

گرفتم که جایی رسیدی ز مال ------------- که زرین کنی سندل و چاچله (عنصری)
(چاچَله: کفش چرمی)

ترا جوانی و جلدی گلیم و سندل بود ------- کنونت سوخت گلیم و دریده شد سندل (ناصر خسرو)

٣) صندلی
امروزه صندلی به چارپایه‌ای می‌گوییم که روی آن می‌نشینیم. شاید به نظر برخی این واژه هم عربی برسد. حتا استاد ملک‌الشعرای بهار هم باور داشته که این واژه از روس و اتریش به پارسی رسیده باشد. اما این واژه هم در اصل پارسی است و در متن‌های گذشته و در فرهنگ‌ها به شکل «سندلی» هم آمده است. به نوشته‌ی فرهنگ برهان قاطع، صندلی نام چارپایه‌ای بوده که سندل پادشاهان را بر آن می‌گذاشتند و به همین دلیل «صندلی» خوانده می‌شده است. همچنین صندلی نام تختی بوده است که پشتی داشته و بر آن می‌نشسته‌اند.
کرسی که در قدیم کفش پادشاهان بر آن می‌گذاشتند (برهان قاطع).

کرسی پشت‌دار که بر وی نشینند. زیرگاه

در آن حین از اسپ پیاده شده و بر صندلی نشسته، عراقیان را بر محاربه و دستبرد تحریص کرد. (حبیب السیر)

- معنای دیگر «صندلی» کسی بوده که صندل می‌فروخته است. و معنای کلی «کفش‌فروش» یافته است.

- معنای سوم «صندلی» نام نوعی جامه گویا به رنگ چوب صندل یا از جنس ابریشم بوده است:
جز به صندل‌خری نکوشیدی ---------- جامه جز صندلی نپوشیدی (نظامی گنجه‌ای)