سهشنبه ٢۴/شهریور/١٣٩۴ - ١۵/سپتامبر/٢٠١۵
چندی پیش دوست گرامی «رفیق فردوسی» (داود خزایی) خبر ترجمهی داستان رستم و سهراب از شاهنامهی فردوسی به زبان بلغاری را برایم فرستاد. این ترجمه در سال ٢٠١٢ م. / ١٣٩١ خ. و به دست انتشارات اماس (Emas به خط سیریلیک: Emac) منتشر شد و در نمایشگاه کتاب سوفیه (Sofia)، پایتخت بلغارستان، در دسامبر آن سال برندهی جایزهی بهترین کتاب شده است.
شاهنامه به زبان بلغاری (روی جلد به خط سیریلیک نوشته شده: Шах – наме = shah name)
متن خبر به زبان بلغاری در این نشانی آمده است:
http://www.abk.bg/articles/view/259
Tuesday, September 15, 2015
ترجمهی رستم و سهراب به زبان بلغاری
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:22 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی فردوسی
Saturday, April 18, 2015
کتابشناسی: نامنامهی جغرافیای اساطیری، حماسی و تاریخی ایران بر مبنای شاهنامهی فردوسی
شنبه 29/فروردین/1394 - 18/اپریل/2015
در زمان خواندن شاهنامه، مانند هر متن تاریخی دیگر، به نام شهرها و رودها و جاهایی برمیخوریم که گاهی برایمان آشنا نیستند. در چنین زمانهایی داشتن کتاب یا دستنامهای که دربارهی این نامها به ما آگاهی بیشتری بدهند بسیار سودمند و لازم اند. در این جستار به یکی از این پژوهشها میپردازم.
نامنامهی جغرافیای اساطیری، حماسی و تاریخی ایران بر مبنای شاهنامهی فردوسی
ویژهنامهی بهارستان ایران
پژوهشِ سعید عریان
تهران- زمستان ١٣٩٣
شمار صفحه: ١٨۵
این دستنامه حاصل پژوهش چندین سالهی نگارندهی آن آقای سعید عریان است که بر پایهی پیشگفتار آن در سال ١٣۶٣ آغاز به کار کرده و در شاهنامهی ویراست مسکو پژوهیده است. سپس در سال ١٣٨١ در پی طرح پژوهشی کار را بازبینی کرده و در سال ١٣٩٣ آن را چاپ کرده است. از صفحهی ١٠ تا ٨۴ نامنامه است و از صفحهی ٨۵ تا ١٣٠ نمایه است.
در پیشگفتار چنین میخوانیم:
این پژوهش که حدوداً بیش از ١۶٠٠ مدخل اصلی و فرعی را در بر میگیرد، مقدمهای است که جهت تدوین دایرةالمعارف جغرافیای اسطورهای، حماسی و تاریخی ایران تدارک دیده شده و قطعا انجام کارهای مربوط به این دایر ةالمعارف زمانی آغاز خواهد شد که در این نامنامه به قطعیتی نسبی رسیده باشیم. از این روی، در این فرهنگ، محور اصلی تکیه بر منابع اسطورهای، حماسی و تاریخی است و کمتر به توضیح پرداخته شده است. در واقع این کار در حد کمال باید در دایرةالمعارف مذکور تحقق پذیرد.در نیاز و بایستگی چنین نامنامهای شکی نیست و از پژوهشگر گرامی سپاسگزار ام. اما به نظرم چند نکته میرسد که برای یادآوری و بهترسازی آن در آینده، مینویسم:
- شاید بهتر میبود اگر نامها را به دو دستهی استورهای و تاریخی تقسیم میکردند یا دست کم با نشانهای در نامنامه آنها را جدا میکردند. برای نمونه «تیسفون» با «گنگ دژ» در دو دستهی جداگانه قرار میگیرند.
- گرچه در عنوان کتاب «بر مبنای شاهنامه» آمده است، اما وجود درآیههایی مانند «باب الابواب»، «پرسپولیس»، «تاشکند»، «تیگریس» و «رود ولگا» با «شاهنامه» همخوانی ندارد. بهتر بود این گونه نامها در گروه دیگری قرار میگرفتند.
- گاهی تناسب نامها رعایت نشده است. برای نمونه دربارهی شهر تیسفون، پایتخت مهم ساسانیان، تنها دو خط نوشته شده است که آن هم دقت تاریخی ندارد:
تیسفون: پايتخت زمستانی پادشاهان ساسانی كه در كنار رود دجله قرار داشته و مهمترين شهر عراق به شمار میرفت. اعراب پس از فتح عراق، تيسفون را مداين ناميدند. مداين با بابل نيز يكی دانسته شده است منبع: ابن حوقل (ص ٢٩)حال آن که اگر بخواهیم دقت تاریخی داشته باشیم، تیسفون «دل ایرانشهر» بود نه «مهمترین شهر عراق». زیرا در زمان ساسانیان نام «عراق» کاربرد نداشت. همچنین به نوشتهی ایرانیکا، در همان زمان ساسانیان هم عربزبانان و سریانیزبانان ایرانی به تیسفون «مداین» (شهرها) میگفتند زیرا از به هم پیوستن چند شهر پدید آمده بود و به اصطلاح امروز «کلانشهر» یا «مادرشهر» () شده بود. در فرهنگ دهخدا نیز چنین آمده است
تیسفون به معنی خاص نام شهری عمده از مجموعهی شهرهایی بود که آنها را به زبان سریانی ماحوزه و ملقب به ملکا (یعنی شهرهای پادشاه) و گاهی مذیناتا یا مذینه (شهرها) میخواندند. عرب این لفظ را به المدائن تعبیر کرده است. چنین حدس زده میشود که مجموع این شهرها را به زبان پهلوی شهرستان میخواندهاند و ظاهراً کلمات سامی مذکور ترجمهی آن است. در قرن آخر دولت ساسانیان، مداین شامل هفت شهر بود: شهر تیسفون، شهر رومگان، شهر وه اردشیر (سلوکیه)، درزنیدان، ولاشاباذ، محلهی اسپانیر، محلهی ماحوزا (حاشیهی برهان چ معین).از سوی دیگر برای نامهایی مانند «اصفهان» و «کرمان» بیش از دو ستون نوشته شده است.
- شکنان و شگنان را دو جای جداگانه دانسته است در حالی که این دو نام در اصل یکی اند.
- نام مازندران در شاهنامه از نامجاهایی است که نیاز به شناخت بهتری دارد به گونهای که شادروان حسن کریمان کتابی در همین زمینه نگاشت و من پیشتر در جستاری در همین وبلاگ آن را معرفی کردم. اما درآیهی مازندران در این کتاب به پژوهش زندهیاد حسن کریمان اشاره نکرده است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
11:24 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Saturday, April 11, 2015
همایش هزارهی دوم شاهنامه
شنبه ٢٢/فروردین/١٣٩۴ - ١١/اپریل/٢٠١۵
شاهنامهی فردوسی در سال ۴٠٠ ق./ ١٠١١ م. به پایان رسید. در روزهای ١۵ و ١۶ اکتبر ٢٠١١ م. / ٢٣ و ٢۴ مهر ١٣٩٠ خ. دانشگاه اوپسالا در استکهلم سوئد به مناسبت آغاز هزارهی دوم شاهنامه همایشی برگزار کرد که مجموعه مقالههای آن به کوشش خانم دکتر فروغ حاشابیکی در اکتبر همان سال منتشر شده است.
نام کناب: همایش بینالمللی شاهنامه، هزارهی دوم
International Shāhnāme Conference: The Second Millennium
ویراستار: فروغ حاشابیکی (Forogh Hashabeiky)
ناشر: دانشگاه اوپسالا، سوئد
سال: اکتبر ٢٠١١ م. / مهر ١٣٩٠
صفحه: ٢٧۶
خانم فروغ حاشابیکی در سال ٢٠٠۵ م. / ١٣٨۴ خ. مدرک دکتری خود را از دانشگاه اوپسالا دریافت کرده و در همان دانشگاه به عنوان استادیار مشغول به آموزش است.
فهرست مقالههای این کتاب چنین است:
- A Word from the Editor
1) Thematic Features in Iranian National History Writings: The Case of the Dāstān-e Goshtāsp (Tale of Goshtāsp)
Ashk Dahlén
2) Rejected Narratives and Transitional Crises within the Shāhnāme
Dick Davis
3) Rostam: A Complex Puzzle: A New Approach to the Identification of the Character of Rostam in the Iranian National Epos Shāhnāme
Mahmoud Hassanabadi
4) Knocking on Bowls
Ali Hassouri
5) The Story of Sohrāb in an English Translation
Syed Akhtar Husain
6) Fate, Wisdom and the King in Book Three of the Denkard and the Shāhnāme by Ferdowsi
Judith Josephson
7) ‘Ali Yazdi and the Shāhnāme
Charles Melville
8) Two 17th-Century Prose Renditions of the Barzunāme: The Story of Barzu, Son of Sohrāb, in the Ehyā’ al-Moluk and in the Tārikh-e Shamshirkhāni
Gabrielle van den Berg
مقالههای فارسی
١) رودابه تجلی حماسی آناهیتا
بهروز برجسته دلفروز
٢) شناخت خاستگاهها و پشتوانههای شاهنامهی فردوسی و تومارهای نقّالی: نگارشی سنجشی
جلیل دوستخواه
٣) شاهنامه در فرهنگِ مردمِ تاجیک
روشن رحمانی
۴) آزمونهای دانایی و توانایی در شاهنامه
منصور رستگار فسایی
۵) رازگشایی داستان بیژن و منیژه با بهرهگیری از فیزیک ستارهشناسی
فرهاد وِداد
۶) جیحون در شاهنامه
محمدجعفر یاحقی
دوستداران میتوانند برای دریافت این کتاب در قالب پی.دی.اف به من نامه بنویسند.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
11:03 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Wednesday, March 25, 2015
شاهنامهی فردوسی ویراست دکتر خالقی مطلق در دوجلد
چهارشنبه ۵/فروردین/١٣٩۴ - ٢۵/مارچ/٢٠١۵
برای شاهنامهدوستان و دوستداران ادب پارسی و حماسهی ملی ایرانیان، نخستین خبر خوش امسال شاید چاپ ویراست دوجلدی شاهنامهی فردوسی دستاورد استاد دکتر جلال خالقی مطلق باشد.
این کتاب دوجلدی را انتشارات سخن در ٢٣۶٠ صفحه منتشر کرده است. این چاپ نسخه بدلها را ندارد و برای خوانندگان عمومی است.
پژوهندگان برای دانستن ضبطهای دیگر و نسخه بدلها باید همچنان به چاپ هشت جلدی دایرهالمعارف اسلامی نگاه کنند. یادداشتهای دکتر خالقی مطلق - که در امریکا به صورت چهار جلد چاپ شده بود - به دست دایرهالمعارف اسلامی در سه جلد چاپ شده است.
امیدواریم این کتاب دو جلدی هر چه زودتر جای نسخهی مسکو را برای همهی فارسی زبانان بگیرد.
البته این چاپ همچنان که خود استاد خالقی مطلق گفته است چاپ «فعلاً نهایی» است و بیتهایی از آن را شاهنامهپژوهان پیوسته برمیرسند و دیدگاههای تازه به دست میدهند.
ویراست دکتر خالقی مطلق فعلا پیراستهترین چاپ شاهنامه است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:03 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
Saturday, June 14, 2014
پسرکشی در فرهنگ ایرانی و یاوههای برخی «روشنفکران» ایرانی
شنبه 24/خرداد/1393 - 14/جون/2014
برخی از به اصطلاح «روشنفکران» ایرانی که دانش کافی از تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران، به ویژه شاهنامه و استورههای ایرانی، ندارند، سخنان بیپایه و یاوهای دربارهی برخی داستانهای شاهنامه میزنند و به خیال خود دنبال راه حل و ریشهی برخی مشکلهای اجتماعی امروز ایران میگردند. برای نمونه، سخنانی از این دست کم نیستند:
همواره پسر یا تفکر و نیروی جوان از دایرهی قدرت یا کنار میرفته یا پس زده میشده یا حذفش میکردهاند. حال باید پرسید چرا پیران سالخورد ایرانی هرگز نمیتوانستهاند تاب جوان و اندیشهی جوان را بیاورند؟ چرا عمیقاً معتقد بودهاند پیر آنچه در خشت خام میبیند، جوان در آینه نمیبیند؟ چرا از نواندیشی، نوآوری، تغییر و به قول امروزیها بهروزشدگی گریزان بودهاند؟به نظر من این از برداشتهای به اصطلاح «روشنفکران» امروزی ما است که با خیالبافیهای رمانتیک و برداشتهای نوین اروپاییان از تاریخ و فرهنگ گذشته رو به رو شدهاند و به دنبال همانند و متناظری در فرهنگ خودمان برای آن خیالبافیهای اروپاییان میگردند و از خودشان خیالبافی میکنند.
نمیخواهم این حدیث را مکرر کنم. بسیار دربارهاش سخن نوشته و گفته شده که اندیشهی غالب تفکر غرب سیر معکوس داشته و این پسر بوده که پدر را میکشته و داستان ادیپ شهریار از این نظر یک نمونه است.
اما با یک نظر به تاریخ ایران میتوان سیر معکوسی را هم در کنار این جریان دید. در تاریخ ایران کم نبودهاند شاهان و سلاطینی که پدرکشی یا برادرکشی یا پسر کشی کردهاند. از همان تاریخ باستان هم نمونه میآوریم تا پای اعراب به میان کشیده نشود. خسرو پرویز پادشاه افسانهای ساسانی، در طی یک عملیات پدرکشی است که شاه شاهان پارس [=ایران نه پارس] میشود.
اما پرسش اساسی اینجاست که چرا علیرغم حضور نمونههای مشابه تاریخی، هیچ گاه (جز در داستان ضحاک، که فردوسی بارها او را تازینژاد خطاب میکند و تاکید بسیار دارد بر این که او از ایرانیان نیست) ما به نمونهی قرصی که در آن داستان، پسری یا دختری به روال معکوس بر پدر بشورد، نمیبینیم؟»
حمید دباشی استاد دانشگاه کلمبیا در کتاب Iran: A Nation Interrupted (٢) تحلیل روانکاوانهای از انقلاب اسلامی و دوم خرداد ارائه میدهد (ص. ١٩٨-١٩٩). او با اشاره به تاریخ شاهنشاهی در ایران - که در واقع همان تاریخ پدرسالاری است - به تشکیل سلسلهی پهلوی و دولت مدرن پدرسالار در ایران میپردازد که هویت ملی ایرانی را در قالب وفاداری به شاه - که عنوان پدر ملت را بر خود گذاشته بود - تعریف میکرد. محمدرضا پهلوی نیز همین رویه را با خودکامگی و سرکوبگری ادامه میدهد تا آن که در انقلاب ۵٧ مردم ایران علیه این نظام پدرسالار شورش میکنند. اما دباشی یادآوری میکند که تکیه اصلی مردم در شورش و قیام علیه آن پدر ظالم، بر وجود یک «پدربزرگ» پشتیبان (یعنی امام خمینی) بود.
به گمانم نخستین بار مصطفا رحیمی چنین نظری را دربارهی شاهنامه و فرهنگ ایران مطرح کرد. جالب آن که چون این تحلیلها بر پایهی داستان «اودیپ شهریار» یونانی است و پدرکشی - بی هیچ نمونهی تاریخی - نشانهی پیشرفت و نوآوری دانسته میشود، نتیجهی طبیعی این تحلیل آن خواهد بود که فرهنگ ایران - به خاطر پسرکشیهایی که اینها در استورهها دیدهاند و به خوبی دربارهاش پژوهش نکردهاند - عقب افتاده است و با نوآوری مخالف است.
حال آن که این گونه نگرهها (نظریهها) تنها بر پایهی ظاهر استورهها اند و نمونههای تاریخی ندارند. از آنجا که در این دیدگاه رمانتیک، یونان باستان الهامبخش نوینگرایی () اروپایی دانسته میشود، در نتیجه همه چیز آن با دید مثبت دیده میشود از جمله همین پدرکشی اودیپ.
سیگموند فروید بر پایهی همین داستان اودیپ، کشش جنسی خود به مادرش را توجیه می کرد! (ن.ک. «مقالههای فروید») حال اگر چنین رویدادی در استورههای ایرانی بود (یعنی همخوابگی پسر و مادر) مطمئن باشید همین «روشنفکران» شبانه روزی دربارهی فساد اخلاقی ایرانیان باستان سخنرانی میکردند. همان طور که دربارهی زشتی و بد بودن «ازدواج پدر و دختر» یا «پسر و مادر» در ایران باستان - به فرض درست بودن برداشتها از واژهی پهلوی مورد نظر و نیز به فرض رواج فراوان این رسم در میان همهی ایرانیان و نه تنها شاهان و شاهزادگان - مقالههای فراوانی مینویسند و آن را یکی از نکتههای شرمآور تاریخ ایران پیش از اسلام میدانند.
ادعای دیگری دربارهی فرهنگ ایران باستان و مقایسهی آن با فرهنگ یونانی، موضوع چندخدایی یونانیان و تکخدایی ایرانیان است. یکی دیگر از همین «روشنفکران» ادعا کرده است که چندخدایی یونانیان باعث پدید آمدن «مردمسالاری» (دموکراسی) شد حال آن که تکخدایی ایرانیان باعث پدید آمدن «استبداد» شده است.
این گونه ادعاها نمونههای تاریخی ندارند و هیچ یک از اینان به خود زحمت نمیدهد که چرا در دوران هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان - که این استورهها خیلی زندهتر بودند - ایرانیان در اوج شکوه و قدرت خود بودند و بر بخش بزرگی از جهان آن روز فرمانروایی میکردند، کسی این استورهها را مانع نوآوری و پیشرفت و ... نمیدید. یا حتا در دوران پس از اسلام که ایران از اروپای دوران تاریک و قحطی زده بسیار پیشرفتهتر بود و کتابخانههای عمومی آن دهها هزار جلد کتاب داشتند (در حالی که کتابخانههای اروپا تنها چند صد کتاب داشتند آن هم دربارهی کلیسا و مذهب مسیحی) و حتا در دوران صفویان که ایران کمابیش همتراز اروپا بود، هیچ کس این استورهها و فرهنگ «پسرکش» را مانع پیشرفت و نوآوری و ... نمیدانست.
اما در دوران معاصر ناگهان این «روشنفکران» بیسواد و بی خبر و ناآگاه از تاریخ و فرهنگ ایران به این نکته ی شگرف و کشف نشده پی بردند و مشکل «خودشان» (و نه مشکل ایران) را حل کردند و با خیال راحت نشستند و قهوه شان را خوردند و سیگارشان را دود کردند.
جالب آن که از این تاریخ و فرهنگ و دین «درخشان» یونان باستان چیزی به خود یونانیان نماسیده است. یونانیان از نخستین ملتهایی بودند که به دین مسیحیت گرویدند و همهی پیشینهی «درخشان» خود را (البته به خیال اینان و شیفتگان اروپایی) فراموش کردند و تنها در دوران نوزایش یا رُنسانس اروپایی است که توجه مردم غرب اروپا به یونان باستان متوجه میشود و بازیهای المپیک زنده میشوند و استورههای یونانی بازخوانی میشوند و ... اما در این دوران در خود یونان خبری نبود و یونانیان تا آغاز سدهی بیستم م. زیر فرمان ترکان عثمانی بودند و در سدهی بیستم هم دههها زیر فرمان دیکتاتوری سرهنگان بودند و از «مردمسالاری» در آن کشور خبری نبود. هنوز هم یونانیان جزو مسیحیان متعصب اند. به قول معروف از این نمد به سر خودشان کلاهی نرسیده است.
به نظر من، این «تحلیل»های آبکی و بیپایه و حتا یاوه، حرف کسانی است که زحمت پژوهش در تاریخ و کار با دادههای واقعی را به خود هموار نمیکنند. این روزها هم سادهترین کار، کوبیدن تاریخ و فرهنگ ایران است. فرقی هم نمیکند، چه ایران پیش از اسلام باشد چه ایران پس از اسلام
اگر هم کسی بخواهد از ایران دفاع کند به او برچسب تعصب و ناسیونالیسم و ... میزنند. اما کوبیدن ایران و حرف مفت زدن نشانهی «روشنفکری» و «مد روز بودن» و «آپ تو دیت» بودن است
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:54 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر , فردوسی , فرهنگ
Tuesday, March 27, 2012
زندگینامهی انتقادی فردوسی
سهشنبه ۸/فروردین/۱۳۹۱ - ۲۷/مارچ/۲۰۱۲
چند وقتی است که میخواستم این جستار و معرفی کتاب را بنویسم اما گویا بخت بر این بود که سال نو را با نام دو ایرانی بزرگ بیاغازم: یعنی فردوسی توسی و زندهیاد استاد علیرضا شاپور شهبازی و این را به فال نیک میگیرم.
در اردیبهشت ماه سال گذشته نوشتاری در این وبلاگ گذاشتم به نام «هزارهی شاهنامه و ستم به فردوسی» و در آن از ستمهایی نوشتم که به فردوسی و شاهنامه میرود از آن میان گفتم که با گذشت هزار سال از سرایش شاهنامه، هنوز بسیاری از ما فردوسی را به خوبی نمیشناسیم و زندگینامهی دقیق و مستندی از او به دست ندادهایم و طبیعی است که فیلمی هم از زندگی او ساخته نشده است. البته در پینوشت افزودم که زندهیاد استاد علیرضا شاپور شهبازی در سال ۱۳۷۰ خ./۱۹۹۱ کتاب پژوهشی و مستندی دربارهی زندگی فردوسی نگاشته است با مشخصات زیر:
نام کتاب: فردوسی: زندگی انتقادی (Ferdowsi: A Critical Biography)
نویسنده: علیرضا شاپور شهبازی
سال: ۱۹۹۱ م./ ۱۳۷۰ خ.
ناشر: مرکز پژوهشهای خاورمیانهی دانشگاه هاروارد
صفحه: ۱۹۴
این کتاب سال ۲۰۱۰ م/ ۱۳۸۹ خ. نیز به دست انتشارات مزدا در کالیفرنیا بازچاپ شده است.
خوشبختانه پیش از به پایان رسیدن سال ۱۳۹۰ این بخت را یافتم که این کتاب ارزشمند را بخوانم و بسیار لذت ببرم از دقت نظر و پژوهش آن استاد بزرگ. فهرست گنجاندههای این کتاب نازک اما ژرف چنین است:
پیشگفتار
فصل ۱: بررسی آثار مربوط به فردوسی
- سرچشمههای اصلی
- پژوهشها
فصل ۲: پیشینهی خانوادگی و پیشگامان فردوسی
- نام و خانوادهی فردوسی
- تاریخ زایش فردوسی
- پیشینهی خانوادگی
- پیشگامان
فصل ۳: دوران شکلگیری
- آموزش و شخصیت فردوسی
- دین فردوسی
- سالهای آغازین زندگی
فصل ۴: تاریخنگار ایران باستان
- سببهای برای دغدغه
- داستانهای نخستین
- در جستوجوی سرچشمههای اصلی
- ویراست نخستین شاهنامهی فردوسی
فصل ۵: دورهی شکوفایی
- تغییرهایی در شرایط سیاسی [ایران]
- فردوسی و سلطان محمود
- سلطان محمود و فردوسی
- سالهای پایانی زندگی فردوسی
- داستان هجو سلطان محمود
- مرگ و خاکسپاری فردوسی
فصل ۶: یادگار نامیرا
- شاهنامه
- هدفهای فردوسی
- ویژگیهای شاهنامه
کتابشناسی
نمایه
استاد شهبازی در پیشگفتار کتاب میگوید که
در خانوادهی من «فردوسی» و «شاهنامه»، نامهایی بودند که از آنها با احترام یاد میشد. در وقتی کودک بودم همهی داستانهای رستم و کیخسرو را که پسرعمویم محمود - که خودش جوانی بود با ظاهری شبیه رستم - برایم میگفت باور میکردم. او این داستانها را یا از روی شاهنامه برایم میخواند یا از زبان خودش تعریف میکرد. پدرم حاج ابراهیم، شناخت ژرفی از اندیشهها و دستاوردهای فردوسی را به من بخشید. در سالهای سیزده تا نوزده سالگی هر شب بخشی از شاهنامه را برای پدرم میخواندم و او با مهربانی همهی اشتباههای مرا درست میکرد و خوانش کهن واژهها (مانند: سُخُن، دُشخوار، اِران Ērān، خَوردن) را یادآوری میکرد. یا بخشهای دشوار را برایم شرح میداد و سخت هیجان زده میشد وقتی به بیتهایی با مفهومها و عبارتهای ناب (مانند: «جهان خواستی؟ یافتی، خون مریز!» یا «ز نام و نشان و گُمان برتر است») یا توصیفهای ناب («شبی چون شَبَه روی شسته به قیر»؛ [در وصف رخش:] «تو گویی روان شد کُه بیستون») میرسیدیم – که هزاران بیت از این دست در سراسر شاهنامه دیده میشود. بدین روش دو بار همهی متن شاهنامه را با هم خواندیم. پس از پایان دور دوم، شاهنامه همواره همدم و راهنما و یگانه منبع لذّت من به شمار میآمد.
استاد شهبازی با توجه به این بیت فردوسی در بخش پادشاهی بهرام بهرامیان
می لعل پیش آور ای روزبه ------------ چو شد سال گوینده بر شست و سه
و این چند بیت در پایان پادشاهی شاپور دوم (ذوالاکتاف)
چو آدینه هرمزد بهمن بوَد ----------- برین کار فرخ نشیمن بود
می لعل پیش آور ای هاشمی ------------- ز خُمّی که هرگز نگیرد کمی
چو شست و سه شد سال، شد گوش کَر ---------- ز بیشی چرا جویم آیین و فَر
و این که چند بیت پیش از آن در پایان پادشاهی اورمزد (هرمزد ساسانی) گفته است:
شب اورمزد آمد از ماه دی - ز گفتن بیاسای و بردار می
با محاسبههای گاهشماری به این نتیجه رسیده است که تاریخ زایش فردوسی آدینه ۳ دی ماه ۳۰۸ یزدگردی برابر یا ۳ ژانویه ۹۴۰ میلادی یولی بوده است یعنی ۱۸ دی ماه ۳۱۸ هجری خورشیدی یا ۸ ژانویه ۹۴۰ میلادی گریگوری (۱۹ ربیع الاول ۳۲۸ هجری قمری).
پیشتر دربارهی افسانهی پاداش محمود غزنوی و فردوسی نوشتهام. اما استاد شهبازی هم چنین دربارهی ارتباط فردوسی و سلطان محمود مینویسد که سلطان محمود در آغاز حکومت خود، به فرهنگ ایرانی علاقه داشت و دستگاه دیوان اداری وی به زبان پارسی بود و شاهان ایران باستان را الگوی خود میدانست. اما پس از گسترش قلمرو خویش و به ویژه به خاطر جلب توجه خلیفهی عباسی شیوهاش تغییر کرد و به تعصب دینی گرایش یافت.
امیدوارم این پژوهش بسیار سودمند و برجسته که دستاورد سالهای فراوان همنشینی زندهیاد شهبازی با شاهنامه و فردوسی است - اگر تاکنون به خط و زبان پارسی برگردانده نشده است - به زودی به زبان پارسی هم برگردانده شود تا همزبانان فردوسی نیز آن را بخوانند و شناخت بهتر و واقعبینانهتری از آن بزرگمرد تاریخ و فرهنگ ایران و سرایندهی کاخ بلند زبان پارسی به دست بیاورند.

استاد علیرضا شاپور شهبازی در سال ۱۳۲۱ خ./ ۱۹۴۲ م. در شیراز زاده شد. در سال ۱۳۴۲ خ. / ۱۹۶۳ م. از دانشگاه شیراز مدرک کارشناسی تاریخ را دریافت کرد. سپس به انگلستان رفت و از دانشگاه لندن مدرک کارشناسی ارشد گرفت و دکتری خود را در باستانشناسی دریافت کرد.
در سال ۱۳۵۲ خ./ ۱۹۷۳ م. «بُنداد تحقیقات هخامنشی» را بنیاد گذاشت و تا سال ۱۳۵۸ خ./۱۹۷۹ م. مدیر آنجا بود. سپس در همان سال به دانشگاه کلمبیا در امریکا رفت و در آنجا به عنوان استاد مشغول به کار شد. در سال ۱۳۶۷ خ./ ۱۹۸۸ م. نیز مدرک پسادکتری خود را در رشتهی تاریخشناسی ایران از دانشگاه گوتینگن آلمان دریافت کرد.
در مهرماه ۱۳۸۴ خ./ اکتبر ۲۰۰۵ م. برای درمان سرطان راهی امریکا شد. اما در ۲۵ تیرماه ۱۳۸۵ خ. / ۲۰۰۶ م. پس از ۹ ماه مبارزه با بیماری سرطان در امریکا درگذشت و در حافظیهی شیراز به خاک سپرده شد.
شاپور شهبازی به سه زبان فارسی، انگلیسی، آلمانی و پارسی باستان تسلط کامل داشت و زبانهای فرانسوی، یونانی و عربی را تا حد زیادی میشناخت.
از وی ۱۷ کتاب و بیش از ۱۷۰ مقاله بر جای ماندهاست که ۷۶ مقاله برای دانشنامهی ایرانیکا نوشته شده است.
آقای ابوالفضل خطیبی در فروردین سال ۱۳۸۸ خ. (چهار سال پیش) زندگینامهی مفصلی از ایشان نوشته است که در این نشانی در وبلاگ قدیمی او و نیز این نشانی در وبلاگ جدیدش میتوانید بخوانید.
پینوشت
1- این کتاب در سال 1390 خ. با ترجمهی خانم هایده مشایخ به دست نشر هرمس با نام «زندگینامهی تحلیلی فردوسی» در 199 صفحه با شمارگان 1500 نسخه به بازار آمده است (البته کاربرد صفت «تحلیلی» برای critical در عنوان کتاب دقیق نیست).
2- دربارهی نظر زندهیاد شهبازی برای زادروز فردوسی: در کتاب هم گفته شده که این محاسبه و نظر پیشتر به صورت مقالهای منتشر شده است. در برابر نظر استاد شهبازی، نظر استاد جلال خالقی مطلق آن است که تنها تاریخ دقیقی که در شاهنامه دربارهی زندگی فردوسی و شاهنامه هست همان تاریخ پایان سرایش ویراست دوم شاهنامه یعنی 25 اسفند 400 هجری قمری است. آقای رضا مرادی غیاثآبادی هم مقالهای در نقد نظر استاد شهبازی نوشته است که میتوانید در این نشانی بخوانید:
http://ghiasabadi.com/zadruz2.html
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:50 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
Friday, December 23, 2011
جغرافیای شاهنامه
آدینه ۲/دی/۱۳۹۰ - ۲۳/دسامبر/۲۰۱۱
چندی است که میخواهم کتابی را در زمینهی جغرافیای شاهنامه معرفی کنم اما فرصت نمیشود. از سوی دیگر نوشتار «حمید آرش آزاد» که در آن ایرادهای جغرافیایی به شاهنامه گرفته بود و من پاسخی بدان دادم سبب شد که دوباره به سراغ آن کتاب بروم.
دکتر حسین کریمان (زاده: ۱۲۹۲ خ. / درگذشته: ۱۳۷۲ خ.) از پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ایران بود. وی کتابی دربارهی تاریخچهی ری نوشته است به نام «ری باستان» و نیز «تهران در گذشته و حال». اما کتابی که امروز میخواهم از او معرفی کنم دربارهی جغرافیای شاهنامه است.
نام کتاب: پژوهشی در شاهنامه
نویسنده: دکتر حسین کریمان
تاریخ انتشار: ۱۳۷۵ خ. به کوشش علی میرانصاری
ناشر: سازمان اسناد ملی ایران
صفحه: ۴۰۰
این کتاب در سال ۱۳۵۷ خ. نوشته شده بود اما به صورت دستنویس مانده بود و پس از درگذشت دکتر حسین کریمان، این کتاب در پاییز سال ۱۳۷۴ خ. به همراه دیگر نوشتارها و آثار وی به سازمان اسناد ملی ایران هدیه شد. و آقای علی میرانصاری کار ویرایش نهایی و انتشار آن را به عهده گرفت. میرانصاری در متن کتاب دستی نبرده است اما چند پیوست بدان افزوده است.
عنوان کامل کتاب چنین است: «پژوهشی در شاهنامه در باب ری، پهنهی تهران، البرز، مازندرانِ طبرستان، مازندرانِ مغرب و مازندرانِ مشرق در شاهنامه». سخن اصلی نویسنده بر آن است که:
۱- ری باستان در جنوب «چشمه علی» در جنوب تهران بوده است و در دوران سلوکیان بر اثر زمینلرزه ویران میشود و دوباره کمی آن سوتر ساخته میشود. ری شاهنامه همان ری باستان دوران سلوکیان است. این بخش را «ری بَرین» یا «ری عُلیا» میخواندند. پس از اسلام نیز شهر ری در نزدیکی کوه «بی بی شهربانو» ساخته شده که بدان «ری زیرین» یا «ری سُفلی» میگفتند.
۲- کوه شمال تهران امروزی در شاهنامه به نام «کوه آمل» یا «کوه قارن» شناخته میشده است. کوه البرز شاهنامه به چند کوه متفاوت اشاره دارد از جمله در شمال هند، در بدخشان، در قفقاز و کوه قاف استورهای.
۳- مازندران امروزی در شاهنامه با نام «بیشهی تمیشه» و «بیشهی ناروَن» و «طبرستان» یاد شده است. نام مازندران بر این پهنه از ایران چندین سده پس از زمان فردوسی گذاشته شده است.
۴- در شاهنامه نام مازندران بر دو ناحیهی جغرافیایی دلالت دارد. یکی مازندران مشرق که در نزدیکی بلخ و بدخشان است. دیگری مازندران مغرب که بر شام و سوریه اشاره دارد.
۵- مازندرانی که وصف طبیعت دلکش آن از زبان خنیاگری برای کیکاووس سروده میشود همین مازندران مغرب است که جایگاه دیوان بوده است.
این هم فهرست کتاب:
مقدمه
بهرهی نخستین: تاریخنویسی در ایران باستان تا زمان فردوسی
بهرهی دوم: فراموش شدن هخامنشیان و اشکانیان در تاریخ ایران باستان
بهرهی سوم: اشارتی به منابع شاهنامه
بخش نخستین: در تعیین محل ری و تهران در شاهنامه
بهرهی نخستین: محل ری عتیق در شاهنامه
بهرهی دوم: موارد ذکر ری در شاهنامه در دورهی تاریخی
بخش دوم: شرح کاخ اردوان اشکانی در شاهنامه
بهرهی نخستین: وضعیت کاخ اردوان تا پایان دوران ساسانیان
بهرهی دوم: نصرآباد در قرون نخستین اسلامی
بهرهی سوم: فخرآباد در محل دز رشکان یا کوه سرسره
بخش سوم: البرز در شاهنامه
بهرهی نخستین: البرز در شاهنامه بر کوههایی در هند، بلخ، فارس و قفقاز اطلاق یافته است
- البرز در کتب باستانی و اوستا
- البرز در هندوستان
- البرز در بلخ
- البرز در فارس
- البرز در قفقاز
- البرز و قاف
بهرهی دوم: نامهای سلسله کوه دماوند و شمیران در شاهنامه
- کوه قارن
- کوه آمل
- نسبت یافتن امور خارقالعاده به البرز
بخش چهارم: مازندران در شاهنامه
بهرهی نخستین: مراد از مازندران در شاهنامه مازندران فعلی در شمال تهران نیست که آنجا را «بیشهی نارون» و «بیشهی تمیشه» و یا «طبرستان» مینامیدند
- مازندران در شمال تهران
- اطلاق مازندران به طبرستان به زمانهای بعد از فردوسی تعلق دارد
- «بیشهی نارون» یا «بیشهی تمیشه» (طبرستان) نشستنگاه فریدون و منوچهر بوده است
بهرهی دوم: در روزگار باستان و در عهد فردوسی، دو مازندران یکی در مغرب و دیگری در مشرق ایران بوده است
- مازندران مغرب
- مازندران مشرق
- وجه تسمیهی مازندران
بهرهی سوم: توصیف دلپذیر شاهنامه از مازندران، بر مازندران مغرب انطباق دارد
بخش پنجم: مازندران مغرب
بهرهی نخستین: فریفته شدن کیکاووس توسط دیوی از مازندران مغرب
- دیوها چه موجوداتی بودند
بهرهی دوم: لشکرکشی کیکاووس به مازندران مغرب بود
- حد شرقی مازندران مغرب
- جنگ هاماوران تکرار جنگ مازندران مغرب
- پرواز کیکاووس به آسمان بر اثر فریب دیو
بخش ششم: مازندران مشرق
بهرهی نخستین: شواهدی که نشان میدهد مازندران مشرق در شمال هندوستان و مشرق افغانستان و حدود بدخشان، کشمیر و لاهور است
- داستان پادشاهی کیخسرو
- داستان بیژن و منیژه
- ذکر سگسار و مازندران
- ذکر کرگسار و مازندران
- داستان منوچهر
بهرهی دوم: مازندران مشرق و بازتاب آن در دیوان منوچهری و ناصر خسرو
- دیوان منوچهری
- دیوان ناصرخسرو
پیوست اول (تعلیقات)
- ابومنصور محمد بن عبدالرزاق
- ابومنصور معمری
- فراموش شدن هخامنشیان و اشکانیان در تاریخ باستانی ایران و شاهنامه
- اشاراتی به منابع شاهنامه
- البرز در شاهنامه
- پل چینوت
- بُرزکوه
- مازندران در شاهنامه
- دیو
- منابع و مآخذ تعلیقات
پیوست دوم (فهارس)
- فهرست اشخاص
- فهرست جایها
- فهرست کتابها، مقالات و مجلات
این هم نقشهی جغرافیایی بحث شده در این کتاب اثر دکتر حسین کریمان. نشانی این نقشه در اینترنت را یکی از دوستان برایم فرستاد که از او سپاسگزارم.

برای دیدن تصویر با واگشود (resolution) و اندازهی بزرگتر روی آن کلیک کنید.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:43 PM |
پيوند دایمی
3 نظر داده شده |
نظردهی
Sunday, December 18, 2011
کاش این شعر فردوسی از کتابها حذف نمیشد
یکشنبه ۲۷/آذر/۱۳۹۰ - ۱۸/دسامبر/۲۰۱۱
دو سال پیش (در سال ۱۳۸۸ خ/ ۲۰۰۹ م.) دربارهی قطعه شعری منسوب به فردوسی (در این خاک زرخیز ایران زمین...) پاسخی نوشتم که علاقهمندان میتوانند آن را در این نشانی بخوانند.
به تازگی نیز باز مورد دیگری پیدا شده است و یکی دیگر از نامهها یا ای-میلهایی سرگردانی که چند بار به دستم رسیده نامهای است با شعری تازه منسوب به فردوسی. متن نامه چنین است:
کاش این شعر فردوسی از کتابهای درسی حذف نمیشد:
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت ---------- همه روز ایرانیان تیره گشت
جهان را دگرگونه شد رسم و راه ---------- تو گویی نتابد دگر مهر و ماه
ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت ----------- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خوار گشت و هنر شد وبال ---------- به بستند اندیشه را پر و بال
جهان پر شد از خوی اهریمنی ------------ زبان مهر ورزیده و دل دشمنی
کنون بیغمان را چه حاجت بمی --------- کران را چه سودی ز آوای نی
که در بزم این هرزهگردان خام ----------- گناه است در گردش آریم جام
به جایی که خشکیده باشد گیاه ----------- هدر دادن آب باشد گناه
چو با تخت منبر برابر شود -------- همه نام بوبکر و عمر شود
ز شیر شتر خوردن و سوسمار ------------ عرب را بجایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو ------------ تفو بر تو ای چرخ گردن تفو
دریغ است ایران که ویران شود --------- کنام پلنگان و شیران شود
البته این بار گویا تصویر رجروب (اسکن) شده از متن شعر چاپی هم آورده شده است اما مشخصات کتابی که این متن در آن نوشته شده دیده نمیشود.
من نمیدانم نویسندهی اصلی این مطلب که بوده و این شعر در کدام کتاب درسی و در چه سال و دورهای بوده است که اکنون حذف شده است. این قطعه شعر نیز مانند دیگر شعرهای منسوب به فردوسی از سر هم کردن چند بیت یا نیمبیت واقعی از فردوسی و افزودههایی تازه ساخته شده است. این گونه برساختهها معمولا در هیچ ویراست معتبری از شاهنامه دیده نمیشوند و کسانی که ادعا میکنند این گونه شعرها از فردوسی است مشخصات هیچ ویراستی از شاهنامه را نمیدهند، نه شاهنامهی چاپی و نه شاهنامهی دستنویس و کهن. جای این شعرها هم مشخص نیست که در کدام صفحه یا بخش از شاهنامه است. لابد به نظرشان «شاهنامه خیلی بزرگ است و بالاخره یک جایی در آن کتاب این شعر هست دیگر!» همهی آنها از عبارتی کلی با این مضمون استفاده میکنند که «این شعر در شاهنامههای قدیمی بوده اما اکنون حذف شده» و معلوم نیست این شاهنامهی قدیمی کی و کجا چاپ شده است یا اگر دستنویس بوده در چه سالی و در کجا نوشته شده و اکنون در کجا نگهداری میشود.
البته برای کسانی که با شاهنامه آشنا هستند و کمی به سبک و بیان فردوسی آموخته شدهاند (عادت کردهاند) به آسانی متوجه میشوند که این شعر از فردوسی نیست. اما میتوان از نکتههای سبکشناسی و زبانشناسی تاریخی هم استفاده کرد و نشان داد که این سروده از فردوسی نیست. در اینجا من به چند بیت از این قطعه میپردازم.
ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت ----------- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
این بیت اصلا به سبک و بیان فردوسی نمیخورد به ویژه به خاطر کاربرد واژهی «نشئه». این واژه در شاهنامه کاربرد ندارند. حتا در زبان پارسی در زمان فردوسی نیز کاربرد نداشته است. یعنی در شعر دیگر شاعران همزمان او به معنای مورد نظر در این بیت به کار نرفته است. واژهی عربی «نشئه» در اصل به معنای «پدید آمدن» است که در باب اِفعال به صورت «انشاء» به معنای «پدید آوردن» است. صورت «نشو» با «نما» هم به معنای رشد و بالیدن به کار میرود. معنای «سرخوشی پدید آمده از مستی» از دورههای بعد در زبان پارسی دیده میشود. در فرهنگ دهخدا این معنای «سرخوشی» از شعر ایرج میرزا شاهد دارد. یعنی در پیش از وی شاید به صورت رسمی و ادبی ثبت نشده است. همین طور جملهی «معنی ز فرهنگ رفت» به نظر من کاربردی تازه است.
بیتهای زیر هم باز نوعی بیان «تازه» است که به سبک بیان فردوسی نمیخورد:
به جایی که خشکیده باشد گیاه ----------- هدر دادن آب باشد گناه
ادب خوار گشت و هنر شد وبال ---------- به بستند اندیشه را پر و بال
ضمن آن که «به بستند» غلط نگارشی دارد و باید «ببستند» باشد.
از آنجا که این شعر در «قدیم» در کتابها بوده نمیتوان سراغ آن را در ویراست دکتر خالقی مطلق گرفت. برای همین سراغ چند بیت را در ویراست مسکو میگیرم:
بر پایهی در ویراست مسکو «عجم» تنها در سه مورد به کار رفته است:
کجا شد فریدون و ضحاک و جم --------- مهان عرب، خسروان عجم
همش رای و هم دانش وهم نسب -------- چراغ عجم آفتاب عرب
سپه را به بستور فرخنده داد ------- عجم را چنین بود آیین و داد
پس بیت نخست نیز از شاهنامه نیست. دست کم در ویراست مسکو نیست.
بیت «ز شیر شتر خوردن و سوسمار» نیز در ویراست مسکو نیست. تنها بیتی که در آن «سوسمار» به کار رفته است در بخش پادشاهی هرمزد است و بدین شکل:
ندارم به دل بیم از تازیان ------- که ازدیدشان دیده دارد زیان
که هم مارخوارند و هم سوسمار -------- ندارند جنگی گه کارزار
اگرچه به نظر میرسد این قطعه مربوط به بخش حملهی تازیان (عربان) و دوران پادشاهی یزدگرد ساسانی باشد اما بیت «دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود» در ویراست مسکو در داستان پادشاهی کیکاووس و در جنگ با هاماوران (در عربی: حمیر) آمده است. دربارهی بیتهای دیگر نیز در بخش پادشاهی یزدگرد چنین آمده است:
چو با تخت منبر برابر کنند ---------- همه نام بوبکر و عمر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز ----------- نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر -------- ز اختر همه تازیان راست بهر
اما بیتهای دیگر این قطعه در شاهنامهی ویراست مسکو نیست.
پس بر پایهی این جستوجوی کوتاه و دلیلهای گفته شده در بالا، به نظر من این قطعه شعر از فردوسی نیست و در بهترین حالت، ترکیب چند بیت از بخشهای مختلف شاهنامه است که بیتهایی با بیان و سبک امروزی هم بدانها افزوده شده است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
4:52 PM |
پيوند دایمی
2 نظر داده شده |
نظردهی
Monday, December 12, 2011
در پاسخ به «گافهای حکیم فردوسی در شاهنامه»
دوشنبه ۲۱/آذر/۱۳۹۰ - ۱۲/دسامبر/۲۰۱۱
یکی از زیباییها و ویژگیهای شاهنامه، شاهکار فردوسی، در این است که پس از گذشت هزار سال از سروده شدن آن هنوز هر کسی با هر سطح سوادی میتواند آن را بخواند و از آن لذت ببرد. یکی از دلیلهای این پدیده، پختگی و رسایی زبان پارسی است که در هزار سال پیش به حدی از کمال ادبی رسیده بود که تغییرهای عمدهای در آن رخ نداده است. حال آن که برای نمونه در زبان انگلیسی خواندن متن اصلی شکسپیر که تنها چهارصد سال پیش میزیسته برای همگان آسان نیست و باید سواد دانشگاهی داشته باشید. سخن در این باره دراز است و کارشناسان به قدر کافی بدان پرداختهاند.
اگرچه شاهنامه ظاهری ساده دارد و هر کسی میتواند از خواندن و شنیدن داستانهای آن لذت ببرد، اما از آنجا که اثری حماسی و استورهای نیز هست و ریشه در باورهای کهن و خاستگاههای تاریخی باستان دارد، نقد و پژوهش آن نیاز به دانش در زمینههای گوناگون مانند استورهشناسی، زبانشناسی تاریخی، جغرافیای باستانی و استورهای، و دهها زمینهی دیگر دارد.
شخصی به نام «حمید آرش آزاد» سه سال پیش یعنی در آبان ماه سال ۱۳۸۷ خ/۲۰۰۸ م. در وبلاگی به نام «نخود هر آش» چند مطلب به نام «گافهای حکیم فردوسی در شاهنامه» نوشته است که به تازگی در برخی سایتها و به دست پانترکان بازپخش میشود. متاسفانه آقای حمید آرش آزاد امروز درگذشته است و نمیتوان با او دربارهی نوشتههای کممایهاش گفتوگو کرد. خوانندهای گرامی نشانی نوشتههای او را برای من فرستاده و نظر مرا جویا شده است. در اینجا قصد ندارم به تک تک ایرادها یا به اصطلاح او «گاف»های مطرح شده بپردازم زیرا پاسخ ایرادهای بیپایهی او از خود نوشتارش بیشتر و درازتر خواهد بود. من تنها میخواهم به طور کلی به چند ایراد اصلی نوشتار آقای حمید آرش آزاد بپردازم.
طنز: ابزاری برای ریشخند یا برای گریز؟
نخست آن که نویسنده برای پنهان کردن سستی استدلالهای خویش به حربهی طنز دست زده است تا از یک سو فردوسی و شاهنامه را ریشخند کند و از سوی دیگر اگر جایی مشکل داشت یا به او ایراد گرفته شد، به بهانهی طنز بودن نوشتهاش، آن مشکل را بپوشاند یا از سر خود باز کند. در زیر نمونههایی را خواهم آورد. البته وی زبان و حد و مرز طنز را هم نمیشناسد و آنچه به نظر وی طنز است گاهی به توهین و لودگی سرمیزند مانند این که فردوسی را «خنگ» میداند یا مینویسد «پالان همهی دختران شاهنامه کج است» و بسیار نمونههای زشت دیگر.
ناآگاهی یا بیتوجهی انتقادگر به گذر زمان
دوم این که انتقادگر اصلا به مسئلهی گذر زمان توجه ندارد. این مشکلی است که پانترکان نیز به عمد و گاه از روی بیسوادی خود بدان دچار اند. برای نمونه مرزهای سیاسی امروزی را به سدههای گذشته نیز اعمال میکنند و مثلا میگویند نظامی گنجوی در گنجه زاده شده است و امروز گنجه در کشوری به نام «جمهوری آذربایجان» قرار دارد پس نظامی گنجوی شاعر آذربایجانی است نه ایرانی! حال آن که صد سال پیش - چه برسد به هشت صد سال پیش که نظامی زاده شده است - کشوری به نام «جمهوری آذربایجان» وجود نداشته است.
در مورد آقای حمید آرش آزاد، مشکل تنها مرزهای سیاسی نیست بلکه کلا گذر زمان برایش معنایی ندارد و به نظرش اگر کسی در هزار سال پیش «حکیم» بوده است باید دانش امروزی ما را داشته باشد و با دانشمندان امروزی برابری کند. به ویژه در زمینهی دانش جغرافی یا زبان و مانند آن.
وی گاه دانش جغرافی فردوسی را با دانشآموزان امروزی مقایسه میکند. دربارهی جغرافی شاهنامه در پایین بیشتر خواهم نوشت اما حتا اگر موضوع جغرافی در شاهنامه را هم کنار بگذاریم، با استدلال ایشان، دانشآموزان دبیرستانی امروزی که حساب انتگرال را میآموزند از ریاضیدانان چهارصد سال پیش (یعنی پیش از نیوتن و لایبنیتز) بسیار دانشمندتر و ریاضیدانتر اند و اگر بگوییم مثلا پییر فرمای فرانسوی ریاضیدان برجستهای بوده اشتباه است چون دانشآموزان امروزی از او بیشتر میدانند. یا اگر بگوییم ارشمیدس ریاضیدان بزرگی بوده است اشتباه است چون برخلاف دانشآموزان امروزی حساب دیفرانسیل نمیدانسته است.
میدانیم این گونه مقایسهها بیپایه و مسخره و اشتباه است. زیرا اگر قرار باشد مردمان هزار سال پیش همان دانش ریاضی و تاریخ و جغرافی و زبانی ما را داشته باشند ما در این هزار سال پیشرفتی نکردهایم. «حکیم» به معنای فرزانه و دانندهی حکمت است نه به معنای کارشناس تاریخ و جغرافی و ریاضی و فیزیک و دیگر دانشها.
مشکل جغرافی انتقادگر
دربارهی جغرافیای شاهنامه و ایران باستان پژوهشهای فراوانی به ویژه به دست خاورشناسان فرنگی شده است. موضوع جغرافی در استورهها و ادبیات حماسی جهان به خوبی شناخته شده است و پژوهشگران ادبی و تاریخی، زمان زیادی را صرف دریافتن جغرافی این گونه اثرهای ادبیات جهان میکنند. زیرا نامهای شهرها و رودخانهها و دریاها و ... تغییر میکنند یا جابجا میشوند. به ویژه وقتی مردمی مهاجرت میکنند نامهای جغرافیایی زیستگاه نخست خود را به جاهای جدید میدهند. برای نمونه در کشور امریکا شهرهای زیادی همنام با شهرهای اروپا وجود دارد. مثلا در ایالت نیویورک شهری به نام ونیز وجود دارد یا در ایالت پنسیلوانیا شهری به نام برلین هست. حال اگر کسی در اروپا بگوید «از ونیز (در ایتالیا) به سوی شمال رفتم و به برلین (در آلمان) رسیدم»، آیا کسی که در امریکای امروزی زندگی میکند میتواند او را مسخره کند که مرد حسابی ونیز (در ایالت نیویورک) در شمال برلین (در پنسیلوانیا) قرار دارد؟ این همان اتفاقی است که برای نامهای استورهای در شاهنامه و جغرافی امروزی افتاده است از جمله نام کوه البرز که در جغرافیای استورهای و زمان فریدون در شرق ایران و در شمال هندوستان بوده است اما انتقادگر ناآگاه از شاهنامه و جغرافی استورهای، در ایراد به داستان فریدون چنین مینویسد:
«فردوسی» به اندازهای در علم «جغرافیا»، به قول معروف «از بیخ عرب» بوده که در همان شاهنامه و در صفحهی ۳۱ مینویسد که مادر «فریدون» پسرش را به کوه «البرز» در «هندوستان» برده است! در کشوری که به لطف مسؤولان همیشه در سفر، بچههای چهارساله هم میدانند که «بورکینا فاسو» در کجا واقع شده و «ونزوئلا» چند تا ساندویچفروشی دارد و چه تعداد مهدکودک در «بوسنی» هست، چه طور یک نفر «حکیم» ادعا میکند که البرز کوه در هندوستان است؟
یا در ایراد به داستان زال باز با همین فرض جغرافیای امروزی سام را چنین مسخره میکند:
«سام» در «زابلستان» است. همسرش یک پسر سفیدمو برایش میزاید. پهلوان سام که از این بچه - «زال» - خوشش نمیآید، میخواهد او را به جایی بیندازد که جانورها و لاشخورها بخورند. او بچه را برمیدارد و در نزدیکی «البرز» میاندازد. این هم از عقل و شعور پهلوان ما!
اصلا فرض کنیم او نخواسته به خود زحمت بدهد و کمی در این باره پژوهش و پرسش کند یا نخواسته به پژوهشهای انجام شده دربارهی جغرافیای شاهنامه هم نگاه کند، و هر چه را به دهان و عقلش رسیده نوشته است. اگر اندکی به همین دو بخشی که خودش نقل و مسخره کرده است دقت میکرد میتوانست حدس بزند که در این داستان، کوه البرز باید جایی در نزدیکی زابلستان و هندوستان باشد.
اما جالب این که انتقادگر مشتاق ریشخند کردن سواد جغرافیایی فردوسی، میزان دانش خود را در همین بند چنین نشان میدهد:
باز گلی به جمال فردوسی که ... نقشهی قارهی آسیا را طوری قر و قاتی کرد که هزار تا اقلیدوس هم از آن سر درنیاورند!
حتا بچههای مدرسهای هم میدانند که اقلیدس دانشمند ریاضیدان و هندسهدان بوده است و لزوما از جغرافیای قارهی آسیا چیز زیادی نمیدانسته است. گویا به نظر آقای حمید آرش آزاد، «اقلیدوس» چون «حکیم» یونانی بوده است لابد همه چیز را بهتر از همه میدانسته است. (شاید هم در اینجا بطلمیوس را که در زمینهی جغرافی کتاب نوشته با اقلیدس اشتباه کرده است!)
ناآگاهی زبانی انتقادگر
مشکل دیگر انتقادگر در ناآگاهی از موضوع زبانشناسی تاریخی ریشه دارد. در هر زبانی واژهها به مرور زمان معناهای تازه میگیرند و معناهای کهن فراموش میشوند. برای درک متنهای کهن باید دانش کافی از زبان داشت و دست کم به واژهنامهها، به ویژه واژهنامههای تخصصی مربوط به آن متنها، نگاه کرد.
نمونهی این گونه ایرادهای زبانی که به بحث جغرافی هم مربوط میشود ناآگاهی او از معنای واژهی «دریا» است. وی در بخشی چنین مینویسد:
حالا صفحهی ۴۰۱ را میخوانیم. در اینجا پیران از کمکهای نظامی «خاقان چین» تشکر میکند و به او میگوید که تو برای آمدن به ایران، در کشتی نشستی و از راه دریا آمدی! ... میان توران - ترکستان - و چین، کدام دریا واقع شده که خاقان برای گذشتن از آن سوار کشتی شده است؟
وی نمیداند که «دریا» در زبان پارسی به رودخانهی بزرگ هم گفته میشود و در اینجا منظور از «دریای» میان توران و چین همان رودخانهای است که هنوز هم به نام «سیر دریا» خوانده میشود. وی که گفته دو سال در رشتهی ادبیات پارسی در دانشگاه درس خوانده گویا در همان دو سال هم با این معنای واژهی «دریا» برخورد نکرده است یا با شنیدن نام رودهای «آمودریا» و «سیردریا» هم کنجکاو نشده است که چرا به این رودخانه «دریا» گفته میشود. حتا به فرهنگ دهخدا یا معین هم نگاه نکرده است. برای همین دست به ریشخند و لودگی میزند:
تنها توجیهی که میتوانم برای لاپوشانی این خطای جغرافیایی حکیم بیاورم این است که بگویم که لابد سلطان محمود غزنوی در دوران کودکی، فردوسی را به «لونا پارک» و یا «دیسنی لند» غزنین میبرد و او را سوار قایق میکرد و برای این که چشم بچه را بترساند، به او میگفت که این استخر یک دریای خیلی بزرگ است و آن طرف دریای بزرگ هم کشور چین است که مردمانش بچههای بدی هستند.
نمونهی دیگر تغییر معنای «خاور» است. انتقادگر که از معنای اصلی این واژه در شاهنامه خبر ندارد و باز هم به فرهنگ واژگان نگاه نکرده است در قالب طنز و ریشخند چنین ایراد بیهودهای گرفته است:
حکیم در نقل جریان تقسیم جهان توسط فریدون بین سه پسر او، در صفحهی ۴۶ میفرماید که «روم» و «خاور» به «سلم» رسید. دیدید این آدم دست چپ و راست خودش را هم بلد نیست و حتی چهار جهت اصلی را هم نمیداند؟ اگر مرکز جهان در آن روزگار ایران بوده - که به قول خود فردوسی، بوده - آن وقت باید «روم» در «غرب» و یا «باختر» بوده باشد و اصولاً «خاور» در اینجا معنی ندارد. مگر این که بخواهیم نتیجه بگیریم که فردوسی هم، مانند جغرافیدانان انگلیسی در بعد از جنگ دوم جهانی، از قصد این مرزها را غلط میآورد که فردا دولتهای حاکم و ملتها به جان هم بیفتند!
واژهی «خاور» یا «خاوران» در اصل به صورت «خوربران» بوده است یعنی جایی که خورشید را با خود میبرد یا به اصطلاح امروزی مغرب. اصطلاح مقابل آن «خورآسان» بوده است یعنی جایی که خورشید از آنجا میآید یا «مشرق». اما در دورههای بعدی خوراسان معنای خود را از دست داد و خاوران هم به معنای مشرق شد. آنچه امروزه «باختر» گفته میشود در زبان پارسی میانه به صورت «اپاختر» بوده است و معنای آن «شمال» بوده است. اگر این نویسنده به فرهنگ دهخدا یا معین هم نگاه کرده بود این موضوع را میفهمید. اما وقتی هدف تنها ریشخند کردن و لودگی باشد نیازی به جستوجو و بررسی نیست.
ناآگاهی استورهای انتقادگر
این انتقادگر که تنها هدفش مسخره کردن شاهنامه به هر شکل است حتا این اندازه هم نمیداند که در استورهها و حماسهها معیارهای طبیعی از حد بیرون میروند و به ویژه پهلوانان به دلیل پهلوانی خود بُعدهای حماسی مییابند. وی که باز تنها شرایط امروزی را در پیش چشم دارد در اعتراض به توصیف فردوسی از رستم، جهان پهلوان ایران، چنین مینویسد:
طوری که فردوسی میگوید، گویا هیکل رستم در لحظهی به دنیا آمدن، خیلی درشتتر از هیکل هرکول، سامسون، حسین رضازاده (قهرمان وزنهبرداری فوق سنگین) و ... بوده است. آدم واقعاً تعجب میکند. مردمان سیستان و افغانستان، بیشتر از ۹۰ درصدشان آدمهایی لاغراندام و تقریباً ریزنقش هستند و کمتر امکان دارد یک نفر از اهالی این مناطق بیشتر از ۷۵ کیلو وزن داشته باشد. آن وقت پدر رستم اهل سیستان و مادرش از اهالی کابل است. چه طور امکان دارد در آن محیط، چنین کودک هیکلداری به دنیا بیاید و بعدها جهان پهلوان بشود؟ دیدید این فردوسی ماها را «ببو» گیر آورده است؟!
تعجب میکنم چرا این انتقادگر باسواد به سن و سال رستم و دیگر شاهان بخش استورهای و حماسی شاهنامه ایراد نگرفته است و نگفته چرا رستم بیشتر از شصت یا هفتاد سال عمر کرده است حال آن که امروز مردم سیستان و زابل بیشتر از هفتاد هشتاد سال عمر نمیکنند؟ یا نپرسیده چه طور فلان شاه هزار سال پادشاهی کرد؟
نتیجه:
نه این که بگویم شاهنامه کتابی است که نباید آن را نقد کرد یا فردوسی انسان بیخطایی است. زیرا بالاخره فردوسی نیز مانند همهی ما انسانی بوده است با همهی محدودیتهای بشری و شاید خطاهایی کرده باشد. شاهنامه نیز اثری انسانی است و مانند هر کتاب دیگری میتواند خطاهایی داشته باشد. اما نکته در این است که نقد و بررسی هر اثری در هر زمینهای نیازمند آن است که انتقادگر دانش پایه و شناخت کافی داشته باشد و هدفش از «نقد» واقعا بررسی و آگاهیرسانی باشد و به اصطلاح «حرفی برای گفتن داشته باشد» نه این که تنها به لودگی و مسخرگی و ریشخند کردن هر چیزی بپردازد که در دایرهی تنگ دانش ابتدایی و مقدماتی خودش نمیگنجد و حتا برای دریافت معنای آن چیز، اندکی هم پرسش و پژوهش نکند.
حمید آرش آزاد در معرفی خود نوشته است که
در سال ۱۳۴۹ در کنکور سراسری، در رشتهی «زبان و ادبیات فارسی» قبول شدم و پس از سه سال تحصیل در این رشته، موفق به ترک تحصیل اجباری گشتم. در سال ۵۱ برای تحصيل در رشتهی «حقوق قضایی» عازم تهران شدم و دو سال بعد دست از پا درازتر به تبریز برگشتم و ... به شغل پردرآمد! معلمی پرداختم و بعدها، اين شغل را نیز با دماغی سوخته ترک گفتم...
یعنی وی تنها دو سال در رشتهی ادبیات فارسی درس خوانده است. کاش موفق به ترک تحصیل اجباری نمیشد و اندکی بیشتر درس میخواند یا دست کم در همان دو سال با برخی مفهومهای ادبیات آشنا میشد تا این گونه نقد و ایرادهای کممایهای به کتاب سترگی چون شاهنامه نگیرد. (بگذریم از این که در سال ۱۳۵۳ شغل معلمی درآمد خوبی داشت و برای آموزگاران و دبیران واقعی و دلسوز ادبیات، درآمد در اهمیت پایینتری از هدف و مسئولیت آموزگاری دارد! گویا اینجا هم وی موضوع گذر زمان را فراموش کرده است...)
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:41 PM |
پيوند دایمی
18 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی پانترکان , تجزیهطلبان , فردوسی
Sunday, October 02, 2011
پرگار بی.بی.سی و شاهنامه
یکشنبه ۱۰/مهر/۱۳۹۰ - ۲/اکتبر/۲۰۱۱
برنامهی پرگار تلویزیون فارسی بی.بی.سی در روز چهارشنبه ۱۵ تیرماه برابر ۶ جولای ۲۰۱۱ به شاهنامهی فردوسی پرداخت و پرسش کلیدی آن چنین است:
روایت شاهنامه از تاریخ ایران تا چه حد موثق است؟
اما فردوسی پیش از آنکه تاریخنگار باشد، شاعر است. مقتضیات یک متن شاعرانه چیست؟ آیا میتوان گفت شاهنامه به واسطهی شعر بودن، کمتر تاریخی است و بیشتر ادبی؟ به زبان صریحتر، آیا تاریخی که شاهنامه نقل میکند موثق است و به کار تاریخنگاران میآید؟
اما منابع مورد استفادهی فردوسی تا چه حد موثق اند و تا کجا میتوان به آنها، نه برای خوانش آمال و آرزوهای ایرانیان، بلکه برای فهم واقعیات ایران زمین اتکا کرد؟
من نمیدانم چه کسی در این روزگار شاهنامه را به عنوان کتابی صرفا تاریخی میخواند. روشن است که فردوسی شاعر بوده است و نه تاریخنگار. تاریخ نبودن شاهنامه به خاطر شعر بودنش نیست بلکه به خاطر ماهیت آن و هدف فردوسی است. یعنی دمیدن غرور ملی و زنده کردن و زنده نگهداشتن روح ملت ایران. وگرنه کتابهای تاریخی فراوانی در همان دوران نوشته شده است مانند تاریخ طبری و تاریخ حمزهی اصفهانی و تاریخ ثعالبی نیشابوری و دیگر تاریخنویسان دوران سامانی و غزنوی.
و البته دید امروزی ما به «تاریخ» چیز به نسبت جدیدی است و در گذشته در همهی کشورها تاریخ حماسی و استورهای هم بخشی از تاریخ بوده است. برای نمونه مردم هندوستان اوپانیشادها را بخشی از تاریخ خود میدانند. یا مردم یونان افسانههای هرکول و دیگر پهلوانان را جزیی از تاریخی واقعی سرزمین خود میدانستند و گروهی خود را از نسل هرکول یا دیگر پهلوانان استورهای میدانستند. همین طور در میان قومهای یهود و عرب و دیگران. بنابراین انتظار این که شاهنامه (یا دیگر حماسههای مانند آن) کتاب صددرصد «تاریخی» باشد با همان برداشت امروزی ما از «کتاب تاریخی»، مسلما بیمعنا و بیپایه و نشدنی است. بنابراین به نظر من کل این برنامه با پیشفرض اشتباهی آغاز میشود.
روشن است که شاهنامه به خاطر مستند بودن به «خداینامگ» و دیگر نوشتارها و سندهای دوران ساسانیان و نیز به خاطر این که گردآوردهی موبدان و دانشوران ایرانی دوران سامانیان است، در بخش تاریخی خود دارای اطلاعات و آگاهیهای مهمی است که باید در همسنجش و همبرنهی با دیگر سندهای تاریخی از آنها سود برد. اما خود شاهنامه به تنهایی «کتاب تاریخی موثق» با برداشت و تعریف امروزی نیست.
کارشناسان مهمان در این برنامه یعنی خانم دکتر پروانه پورشریعتی و دکتر تورج دریایی هر دو از ایراندوستان و کارشناسان دوران ساسانی هستند و کتابهایی در بارهی این دوره از تاریخ ایران منتشر کردهاند. و نظر هر دو نیز همین است که بخش تاریخی شاهنامهی فردوسی میتواند و باید به عنوان منبعی در کنار دیگر منبعهای تاریخی دربارهی دوران ساسانیان به کار رود. برای نمونه خانم دکتر پورشریعتی از نام اسپهبدان ساسانی یاد میکند که مهرهایش به تازگی کشف شده اما نامهایشان در شاهنامه آمده است و پیش از کشف این مهرها گمان میشد که این سرداران و اسپهبدان خیالی هستند. دکتر دریایی نیز میگوید که شاهنامه را باید در کنار تاریخ طبری و تاریخ آگاثیاس و دیگر منبعهای تاریخی دوران ساسانیان نگاه کرد. هر سند تاریخی باید در کنار دیگر سندها بررسی و ارزیابی شود. و معمولا هیچ سندی به تنهایی معتبر نیست و بسیاری از سندهای دستکاری شده یا با انگیزههای سیاسی و شخصی نوشته میشود.
پرسش دیگر مجری برنامه این است که: آیا فردوسی وقتی به ترکان و عربها پرداخته است منصف بوده است؟ اینجا هم باز با دید امروزی به قضیه نگاه میشود. باید توجه داشت (همان طور که دکتر دریایی میگوید) در آن زمان عربها ایران را اشغال کرده و به ایران ستم میکردند به ویژه امویان. در زمان فردوسی نیز اندک اندک ترکان آسیای میانه وارد دستگاه حکومتی ایران و به ویژه سامانیان شدند و ویرانگری را آغاز کرده بودند. بنابراین حتا اگر فردوسی از زبان خود هم به عربها و ترکان چیزی گفته باشد واقعیت تاریخی بوده است. هرچند بخشهایی از این اعتراض و شکایت از عربها در منبعهای اصلی فردوسی بوده است. و باز باید توجه داشت که در بخش حماسی شاهنامه تورانیان که از قومهای آریایی بودند و در اوستا هم از آنان با نام آریایی یاد شده و نامهایشان نیز نشانگر همتبار بودن با ایرانیان است (ارجاسب، فرنگیس، افراسیاب، اغریرث، منیژه، پیران، هومان، پیلسم و ...) به اشتباه ترک دانسته شدهاند. ضمن آن که فردوسی گاه شاهی ایرانی مانند کیکاووس را به خاطر نادانی و اشتباههایش سرزنش میکند و پهلوانان تورانی مانند اغریرث و دیگران را میستاید. متاسفانه برخی از سودجودیان این جریان را به تاریخ امروز انتقال داده و گمان میکنند که فردوسی «عربستیز» و «ترکستیز» به معنای امروزی این گونه واژهها بوده و به اصطلاح خودشان فردوسی را «نژادپرست» میدانند حال آن که ایرانی و ترک و عرب «نژاد» نیستند! دیگر آن که آن عربها و ترکان با ایرانیان عربزبان و ترکزبان امروزی هیچ ربطی ندارند!
اما شاید بامزهترین بخش آنجا است که مجری میپرسد:
همان جور که آقای دریایی میگوید، میشود گفت شاهنامه تاریخ «سلطنتی» است چون بر پایهی خداینامگ تهیه شده در دوران خسرو اول است. بدین ترتیب میتوانیم بگوییم که یک تاریخ «سلطنتی» شده سند هویت فرهنگی ایرانیان. شما در این ایرادی نمیبینید؟
آدم نمیداند چه کند. نخست سندها و منبعهای شاهنامه را به پرسش میکشند و این که چه قدر شاهنامه موثق است. وقتی که روشن میشود بخش تاریخی آن سند داشته و از روی سندهای رسمی و دولتی بوده و با دیگر یافتههای تاریخی همخوانی دارد میگویند: وای! این از روی سندهای «سلطنتی» بوده. پس حتما مسئلهدار است. آیا ایشان انتظار دارند فردوسی از روی سندهای مرکز بایگانی مجلس انگلستان یا کنگرهی امریکا (که غیردولتی و غیرسلطنتی هستند) شاهنامه را میسرود؟ این هم نمونهی دیگری از تحمیل برداشتهای امروزی به تاریخ گذشته است.
اگر هم فرض کنیم که این پرسشها و این گونه نگاه به شاهنامه نگاه تهیهکنندگان و نویسندگان بی.بی.سی نیست و تنها دارند پرسش دیگران را مطرح میکنند به نظر من بایستی به روشنی گفته شود که برخی چنین میگویند و در صورت امکان نام منبع و نویسنده را نیز بگویند.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:22 AM |
پيوند دایمی
3 نظر داده شده |
نظردهی
Monday, August 15, 2011
معرفی پروژهی شاهنامه
دوشنبه ۲۴/امرداد/۱۳۹۰ - ۱۵/آگوست/۲۰۱۱
این پروژه در اکتبر سال ۱۹۹۹ م. / مهر ۱۳۷۸ خ. به کوشش و مدیریت دکتر چارلز ملویل (Charles Melville) از دانشگاه کمبریج و دکتر رابرت هیلنبراند (Robert Hillenbrand) از دانشگاه ادینبرا (Edinburgh) در اسکاتلند آغاز شد. کار پژوهش و گردآوری داده را خانم دکتر فیروزه عبداللهاوا (Firuza Abdullaeva، دانشگاه سن پیتزربورگ و کمبریج)، خانم دکتر کریستن ون رویمبک (Christine van Ruymbeke، دانشگاه بروکسل و کمبریج)، خانم دکتر گابریله فان دن برخ (Gabrielle van den Berg، دانشگاه لایدن و کمبریج) و دکتر امین مهدوی (ادینبرا) انجام دادند. دکتر فرهاد مهران نیز ایدهی بخش آمار را افزود. مرحلهی نخست این پروژه پس از پنج سال در سپتامبر ۲۰۰۴ م. / شهریور ۱۳۸۳ خ. پایان یافت.
مرحلهی دوم آن در مارچ ۲۰۰۶ م. / فروردین ۱۳۸۵ خ. باز با مدیریت دکتر چارلز ملویل آغاز شد. اما جان نورمن جای دکتر هیلنبراند را گرفت. کار پژوهش را دکتر زهرا حسن آقا (دانشگاه کمبریج) انجام داد. کار فهرستنویسی را لورا واینستاین (Laura Weinstein) و افسانه فیروز و راجشواری شاه (Rajeshwari Shah از دهلی) انجام دادند. این مرحله در اپریل ۲۰۰۹ م. / اردیبهشت ۱۳۸۸ خ. به پایان رسید و در سال پایانی دوباره دکتر فیروزه عبداللهاوا (این بار در دانشگاه آکسفورد) با پروژه همکاری کرد. هم چنین فرانسوا دو بلوا (Francois de Blois) و ماندانا نایینی هم در این بخش همکاری کردند. مرحلهی سوم در اکتبر ۲۰۱۰ م. / مهر ۱۳۸۹ خ. آغاز شد و گویا هم چنان ادامه دارد. این پروژه در برگزاری «نمایشگاه هزارهی پایان سرایش شاهنامه» در موزهی فیتزویلیام در کمبریج که از سپتامبر ۲۰۱۰ م. / شهریور ۱۳۸۹ تا ژانویهی ۲۰۱۱ م. / دی ماه ۱۳۸۹ خ. برقرار بود همکاری داشت.
شورای اندرزگری (مشاورتی) این پروژه عبارت است از: استاد اولگ گرابار (Oleg Grabar)، دکتر ماریانا شریو-سیمپسون (Marianna Shreve Simpson) و دکتر جلال خالقی مطلق.
از نظر مالی نیز فرهنگستان بریتانیا (British Academy) اعتبار آغازین را فراهم کرد. بنیاد وینر-آنسپاخ (Fondation Wiener-Anspach) در بروکسل، «بنیاد علیرضا و محمد سودآور»، بنیاد میراث ایران، و «شبکهی گوالش [=توسعهی] آقاخان» (Aga Khan Development Network = AKDN) کمکهای مالی را فراهم کردهاند.
نشانی این پروژه چنین است:
http://shahnama.caret.cam.ac.uk/new/jnama/page/
این سایت دارای ۱۵۰۰ رکورد دربارهی دستنویسها و تک برگههای شاهنامه و نیز هژده هزار رکورد از نقاشیهای شاهنامه و دوازده هزار تصویر از سراسر جهان است. این تصویرها و نقاشیها از سی و یک کشور جهان از جمله ارمنستان، اتریش، امریکا، ایران، تاجیکستان، ازبکستان، هندوستان، مصر، بلژیک، فرانسه، آلمان، مجارستان، رمانی، پرتغال، و ... و نیز گردآیههای (collection) شخصی گردآوری شدهاند و اینک در دسترس دوستداران شاهنامه و پژوهشگران قرار گرفتهاند. در بخش نگارخانه (گالری) میتوانید هم بر پایهی کشور و هم بر پایهی بخشها و داستانهای شاهنامه این اطلاعات را جستوجو کنید. کهنترین این دستنویسها و برگهها از سال ۱۲۱۷ م. / ۶۱۴ ق. / ۵۹۶ خ. است. این پروژه هم چنین دارای کتابشناسی پژوهشهای انجام شده روی شاهنامه است.
پیش از این نیز پروژهی مشابهی به نام «پروژهی شاهنامه» در دانشگاه پرینستون امریکا به کوشش شادروان استاد جروم کلینتون (Jerome Clinton) انجام شده است که پروژهی دانشگاه کمبریج از اطلاعات و همکاری آنان سود برده است. پروژهی شاهنامهی دانشگاه پرینستون در این نشانی در دسترس است:
http://etcweb.princeton.edu/shahnama/start.epl
جزییات بیشتر را میتوانید در هر دو سایت بخوانید.
این هم نمونهی دیگری از کارهای ارزشمندی در زمینهی تاریخ و فرهنگ ایران است که در واقع بایستی به دست دولت ایران و فرهنگستان زبان پارسی انجام میشد اما به قول سهراب سپهری:
مرد بقّال از من پرسید: «چند من خربزه میخواهی؟»
من از او پرسیدم: «دل خوش سیری چند؟»
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:10 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
Thursday, August 04, 2011
هنر نزد ایرانیان است و بس؟
پنجشنبه ۱۳/امرداد/۱۳۹۰ - ۴/آگوست/۲۰۱۱
چندی پیش یکی از خوانندگان وبلاگ دربارهی این جمله پرسیده بود که آیا در شاهنامه هست و در کجای آن است. بدو پاسخ دادم. اما به تازگی دیدم که در نوشتهی یکی از پانترکان و دشمنان فردوسی حرفهای بیپایه و نسنجیدهای دربارهی این بیت آمده است و خواستم توضیحی بیشتر بدهم.
شاید این لت (مصرع) شناختهشدهترین جملهی شاهنامهی فردوسی باشد و هر کسی آن را شنیده است. اما باید بدانیم که بر پایهی ویراست مسکو و نیز ویراست دکتر جلال خالقی مطلق، گونهی درست آن چنین است: هنر نیز ز ایرانیان است و بس.
به تازگی پانترکان و دیگرانی که هیچ شناخت درستی از شاهنامه ندارند و سر دشمنی با فردوسی و شاهنامه و زبان پارسی و ایرانیان را دارند این جمله را نشان خودپرستی و گاه «نژادپرستی» (!) ایرانیان و فردوسی و یا «فاشیست» بودن او دانستهاند.
معلوم است که وقتی فردوسی به صراحت میگوید:
هنر نزد ایرانیان است و بس....
حالا در هر برههیی که گفته باشد، قرن چهارم یا هر گاه دیگری، به نحو روشنی اندیشهیی فاشیستی را نمایندهگی کرده است. همان طور که ممکن است یک عضو شیرینعقل حزب نازی بفرماید:
هنر نزد آلمانیان است و بس....
هنر هیچ گاه نزد ملت مشخصی به کفایت «بس» نرسیده و به خصوص مردم ایران که در بسیاری از هنرها تاکنون نیز از ملتهای دیگر به شدت عقب ماندهتر بوده و هستند.
این شخص که در این بند به خیال خود فردوسی را با عضوی از حزب نازی مقایسه کرده است نشان داده است که هیچ شناختی از شاهنامه ندارد. (بگذریم از این که به اشتباه «نمایندگی» را هم «نمایندهگی» نوشته است و نمیداند که «ه» در «نماینده» همان «گ» است...). این اعتراضهای بیپایه، چند ایراد دارد:
- ایرانی «نژاد» به معنای race انگلیسی نیست که دشمنان فردوسی این جملهی شاهنامه را نشان نژادپرستی (racism) فردوسی یا ایرانیان میدانند. هم چنین این شخص با فلسفهی سیاسی «فاشیسم» هم آشنایی کافی ندارد و آن را به عنوان دشنام به کار برده است. همان طور که برخی «لیبرال» را به عنوان دشنام به کار میبرند.
- هر قومی در دنیا به داشتههای خود افتخار میکند و ایرانیان در این میانه استثنا نیستند. رجزهای موجود در شعرهای عربی (منسوب به) دوران پیش از اسلام و شعرهای دوران اسلامی نیز چنین اند. ملتهای دیگر (مثلا امریکا و ...) نیز در ادبیات و نوشتارشان خود را بهترین میدانند.
- اما مهمترین ایراد استدلال این کسان آن است که این جمله را بیرون از داستان و بافت (context) آن میخوانند و گمان میکنند که فردوسی از خودش در ستایش ایرانیان چنین سخنی گفته است. حال آن که فردوسی بیشتر شاهنامه، به جز آغاز و پند داستانها، را از روی منبعهای نوشتاری خود به شعر درآورده است. از همسنجی و برابرنهی شاهنامه با متنهای باقی مانده از زمان ساسانیان و نیز دیگر متنهای تاریخی مانند ثعالبی و ... میتوان نتیجه گرفت که شاهنامه نیز مانند این کتابها بر پایهی متنهای مشترکی است و به میزان وفاداری فردوسی به متنهای منبع پی میبریم.
اما برگردیم به جملهی مورد نظر. این جمله نه از زبان فردوسی، بلکه از زبان بهرام گور، شاهنشاه ساسانی، در پاسخ به فغفور (بغپور) چین است. بخشهایی از داستان را میآورم:
گفتار اندر کشتن بهرام گور کرگ را در هندوستان
یکی کرگ بود اندر آن شهر شاه --------------------- ز بالای او بسته بر باد راه
از آن بیشه بگریختی شیر نر --------------------- همان ز آسمان کرگس تیزپر
یکایک همه هند زو پر خروش --------------------- از آواز او کر شدی تیزگوش
به بهرام گفت: «ای پسندیده مرد! --------------------- برآید به دست تو این کارکرد
به نزدیک این کرگ باید شدن --------------------- همی چرم او را به تیر آزدن
اگر زو تهی گردد این بوم و بر --------------------- به فرّ تو ای مرد پیروزگر،
یکی دست باشدت نزدیک من --------------------- چه نزدیک این نامدار انجمن
که جاوید در کشور هند و چین --------------------- کند هر کسی بر تو بر آفرین»
بدو گفت بهرام پاکیزهرای --------------------- «که با من بباید یکی رهنمای
چو بینم به نیروی یزدان تنش --------------------- ببینی به خون غرقه پیراهنش»
بدو داد شَنگُل یکی رهنمای --------------------- که او را نشیمن بدانست و جای
همی رفت با نیکدل رهنمون --------------------- بدان بیشهی کرگ ریزنده خون
همی گفت چندی ز آرام اوی --------------------- ز بالا و پهنا و اندام اوی
چو بنمود، برگشت و بهرام رفت --------------------- خرامان بدان بیشهی کرگ تفت
پس پشت او چند از ایرانیان --------------------- به پیگار آن کرگ بسته میان
چُن از دور دیدند خرطوم اوی --------------------- ز هنگش همی پست شد بوم اوی
بدو هر کسی گفت: «شاها! مکن! --------------------- ز مردی همی بگذرانی سخن
نکرده است کس جنگ با کوه سنگ --------------------- وگر چه دلیرند شاهان به چنگ
به شنگل چنین گوی کاین راه نیست --------------------- بدین جنگ دستوری شاه نیست
به فرمان کنم جنگ تا شاه من ------------------- اگر بشنود نسپرد گاه من»
چنین داد پاسخ که «یزدان پاک --------------------- مرا گر به هندوستان داد خاک
به جای دگر مرگ من چون بوَد؟ --------------------- کز انداز اندیشه بیرون بوَد»
کمان را به زه کرد مرد جوان --------------------- تو گفتی همی خوار گیرد روان
بیامد دمان تا به نزدیک کرگ --------------------- پر از خشم سر، دل نهاده به مرگ
کمان کیانی گرفته به چنگ --------------------- ز ترکش برآورده تیر خدنگ
همی تیر بارید همچون تگرگ --------------------- برین همنشان تا غمی گشت کرگ
چو دانست کاو را سرآمد زمان --------------------- برآهیخت خنجر به جای کمان
سر کرگ را پست ببرید و گفت: --------------------- «به نام خداوند بییار و جفت!
که او داد چندین مرا فرّ و زور --------------------- به فرمان او تابد از چرخ هور»
بفرمود تا گاو و گردون برند --------------------- سر کرگ از آن بیشه بیرون برند
ببردند و چون دید شنگل ز دور --------------------- به دیبا بیاراست ایوان سور
چو بر تخت بنشست پرمایه شاه --------------------- نشاندند بهرام را پیش گاه
همی کرد هر کس برو آفرین --------------------- بزرگان هند و سواران چین
برفتند هر مهتری با نثار --------------------- به بهرام گفتند کـ: «ای نامدار!
کسی را سزای تو کردار نیست --------------------- به کردار تو راه دیدار نیست
...
چو زین آگهی شد به فغفور چین --------------- که با فرّ مردی ز ایرانزمین،
به نزدیک شنگل فرستاده بود --------------- همانا کز ایران نه همزاده بود!
بدو داد شنگل یکی دخترش -------------- که بر ماه ساید همی افسرش!
یکی نامه نزدیک بهرامشاه ------------- نبشت آن جهاندار بادستگاه
به عنوان بر: از شهریار جهان --------- سرنامداران و تاج مهان
به نزد فرستادهی پارسی ------------ که آمد به قَنّوج با یار سی
....
چو نامه بیامد به بهرام گور --------- به دلش اندر افتاد از آن نامه شور
نبیسنده را خواند و پاسخ نبشت ----------- به پالیز کین بر درختی بکشت!
سرنامه گفت: آنچ گفتی رسید ------------ دو چشمت جز از کشور چین ندید!
به عنوان بر: «از پادشاه جهان» --------- نبشتی «سرافراز و تاج مهان»
جز آن بُد که گفتی سراسر سَخُن ------------ بزرگیّ نو را نخواهم کَهُن!
شهنشاه بهرام گور است و بس ------------- جز او در زمانه ندانیم کس
به مردی و دانش به فر و نژاد ------------- چن او پادشا کس ندارد به یاد
...
هنر نیز ز ایرانیان است و بس ------------- ندارند کرگ ژیان را به کس
همه یکدلان اند و یزدانشناس ----------- به نیکی ندارند ز اختر سپاس»
کرگ: کرگدن
آزدن: آژدن. سوراخ کردن
همان گونه که میبینیم این بیت در پایان داستانی است که بهرام گور به درخواست شاه هند کرگدنی را میکشد که آرام و امنیت شهر را بر هم زده بود. سپس فغفور چین به بهرام نامه مینویسد و خود را شاه جهان میخواند و نمیداند که او خود بهرام گور است و گمان میکند که او تنها فرستادهی بهرام است. بهرام گور هم در پاسخ به او میگوید که شاه جهان بهرام است و هنر و دلاوری ایرانیان را ستایش میکنند زیرا کرگدن خشمگین را چیزی نمیدانند و با او به جنگ رفته و او را میکشند. موضوع ستایش هنر رزمی و دلاوری ایرانیان است. این جمله به سدهی چهارم ق/دهم م. نه، بلکه به سدهی پنجم م. و پانصد پیش از فردوسی متعلق است و در زمان بهرام گور ایرانیان ساسانی قدرت جهانی بودند و «هنر» هم داشتهاند. اگر بخواهیم بگوییم معنای لت عنوان این جستار این است که به جز ایرانیان کسی در جهان هنر ندارد، باید گفت بر پایهی بیت دیگر، لابد به جز بهرام گور هم کسی در جهان شاهنشاه نیست و میدانیم که جز بهرام دهها شاهنشاه دیگر داشتهایم. و این «بس» به معنای «تنها» نیست.
هم چنین باید توجه داشت که در این جمله «هنر» به معنای امروزی یعنی نقاشی و طراحی و بازیگری و ... و برابر arts در زبانهای اروپایی نیست که پانترک در اعتراض خود میگوید ایرانیان در زمینهی هنر از دیگر کشورها عقب ماندهاند. اگر او کمی با ادبیات پارسی آشنایی داشت میدانست که هنر در بیشتر ادبیات کلاسیک زبان پارسی به معنای توانایی و مهارت و دانش است. در فرهنگ دهخدا چنین آمده است:
هنر: علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال. کیاست. فراست. زیرکی. این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را در بر دارد.
برای نمونه نظامی در اسکندرنامه میگوید:
که بود از ندیمان خسرو خرام -------------- هنرپیشهای ارشَمیدُس به نام
و میدانیم ارشمیدس یونانی هنرپیشه نبود! یا حافظ می گوید:
عشق میورزم و امید که این فن شریف ---------- چو هنرهای دگر موجب حرمان نشود
هنر مخالف «آهو» یا «عیب» است. ناصر خسرو گوید:
با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است ------------ گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بیخبرند
فخرالدین اسعد گرگانی در داستان «ویس و رامین»:
هنر را بازدانستم ز آهو ------------ همیدون نغز را از زشت و نیکو
چند نمونهی دیگر از نظامی گنجوی:
زَهر تو را دوست چه خوانَد؟ شکَر ------ عیب تو را دوست چه داند؟ هنر
گردن عقل از هنر آزاد نیست --- هیچ هنر خوبتر از داد نیست
ای هنر از مردی تو شرمسار ---- از هنر بیوه زنی شرم دار
سعدی در گلستان میگوید:
تا مرد سخن نگفته باشد ------------- عیب و هنرش نهفته باشد
زبان در دهان ای خردمند چیست؟ ------------- کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی؟ ------------------ که گوهرفروش است یا پیلهور
و این همان است که در تعریف (بانوان و دختران) گفته میشود: از هر انگشتش یک هنر میبارد.
اما نویسندهی یاد شده در مقالهی خود ایراد دیگری نیز به فردوسی گرفته و نوشته است:
زمانی که فردوسی می گوید:
بسی رنج بردم در این سال سی ----------- عجم زنده کردم بدین پارسی
واقعیت این است که از نوعی نارسیسم سخن میگوید. چرا که ما در حال حاضر با دهها زبان و فرهنگ آشنا هستیم که نه شاهنامه داشتهاند و نه حضرت فردوسی به آنان افتخار داده است؛ اما با این همه زنده و پویا هستند. مضاف بر این که شاهنامه به علت فقدان صنعت چاپ در نسخههای محدود و معدودی آن هم میان اهل دربار رایج بوده و زنده ماندن زبان فارسی ربطی به فردوسی ندارد.
اینجا نیز با بیسوادی و نقد کینهورزانه روبرو ایم.
نخست آن که در ویراست مسکو و نیز در ویراست دکتر خالقی مطلق این بیت اصلی دانسته نشده است و گویا شکل دیگری از این بیت در آغاز پادشاهی گشتاسپ است:
من این نامه فرخ گرفتم به فال ----------- بسی رنج بردم به بسیار سال
یعنی وی بر پایهی بیتی که از آن فردوسی نیست به نقد (بخوانید: دشنام و توهین به) فردوسی پرداخته است.
دوم آن که «عجم» به معنای «ناعرب» و به ویژه «ایرانی» است نه به معنای «زبان پارسی». در هیچ فرهنگی، «عجم» به معنای زبان نیامده است که وی معنای این بیت را زنده کردن زبان پارسی دانسته است.
سوم آن که اگر این شخص زحمت میکشید و به همان شاهنامههایی که این بیت آمده یکی دو بیت پس و پیش این بیت را هم میخواند میفهمید که «راه به ترکستان» برده است:
بسی رنج بردم در این سال سی ------------ عجم زنده کردم بدین پارسی
چون عیسا من این مردگان را تمام --------- چنین زنده کردم سراسر به نام
یعنی منظور سرایندهی این بیتها زنده کردن «عجم» و نام و یاد شاهان ایران پیش از اسلام است که پیش از شاهنامهی فردوسی بدین شکل کامل و شعری در جایی گرد نیامده است. البته پیش از فردوسی شاعران دیگری «شاهنامه» سروده بودند اما متاسفانه آنها بر جای نیامدهاند. برجا ماندن یاد و نام شاهان در میان مردم عامی و عادی از راه همین شاهنامه و نقّالی و شاهنامهخوانی بوده است.
هم چنین نگاه کنید به این نوشتهی آقای ابوالفضل خطیبی از دو سال پیش که به اعتراضهای مشابهی پاسخ داده و از جمله دربارهی ادعای محدود بودن شاهنامه به درباره چنین آورده است:
محمد بن الرضا بن محمد العلوی الطوسی، معروف به «دفترخان عادلی» مؤلف معجم شاهنامه (کهنترین فرهنگ شاهنامه در قرن ششم هجری قمری) دربارهی سبب تألیف کتاب مینویسد:
«چون به جانب عراق افتادم، به شهر اصفهان رسیدم، در کوچهها و مدرسهها و بازارها میگشتم تا به مدرسهء تاجالدین رسیدم. چون در رفتم، جماعتی دیدم نشسته و در کتابخانه باز نهاده و هر کسی چیزی مینوشت و چون آن جمعیت دیدم، پیش رفتم و سلام كردم و نشستم و گفتم: در این خزانه شهنامهء فردوسی هست؟ صاحب فرزانه گفت: هست. برخاست و مجلد اول از شهنامه به من داد. گفتم: چند مجلد است؟ گفت چهار جلد است ... چون آن را میخواندم و در دل تأمل میکردم، هر بیتی که در او لفظ مشکل بود، از زبان دری و پهلوی، معنی آن برخی در زیر نوشته بود. با خود گفتم که مثل این نسخه کس ندیده است و این الفاظ را جمع باید کرد که بسیار خوانندگان هستند که این شعر میخوانند و معنی این الفاظ نمیدانند... »
در قرون ششم که سلجوقیان ترک بر ایران سیطره داشتند، استنساخ و خواندن شاهنامه به هیچ روی محدود به دربارها نبوده، بلکه شاهنامهخوانی در مدارس و بین تحصیلکردگان سخت رواج داشتهاست.
گذشته از این، باقی ماندن بیش از هزار نسخهء خطی از شاهنامه که در کتابخانههای مختلف کشورهای جهان نگهداری میشود، گواه آن است که نه تنها درباریان، بلکه بسیاری از خانوادههای ایرانی که توان مالی داشتند، نسخهای از شاهنامه برای خود فراهم میکردند.
پینوشت
جالب آن که دکتر شاهین سپنتا هم در جستار روز شانزدهم امرداد در وبلاگ خود به همین موضوع پرداخته است.
پینوشت ۲:
در آغاز به اشتباه این طور خوانده بودم که مردی از هندوستان بهرام و ایرانیان را ستوده است. اما پس از نامهی یکی از خوانندگان وبلاگ، دوباره به شاهنامه نگاه کردم و داستان را خواندم و متن بالا را ویراستم و نوشتم که در واقع این سخن از زبان خود بهرام گور به فغفور چین است بی آن که بگوید که خود او کیست.
Wednesday, July 06, 2011
شاهنامهی ایلخانی و بایسنقری و تهماسبی
چهارشنبه ۱۵/تیر/۱۳۹۰ - ۶/جولای/۲۰۱۱
میدانیم که پس از اسلام شاهنامههای فراوانی سروده یا نگاشته شده است مانند شاهنامهی ابوشکور بلخی و شاهنامهی نثر ابومنصوری. اما بزرگترین شاهکار در زمینهی شاهنامهسرایی همانا کار استاد سخن فردوسی توسی است. پس از فردوسی نیز شاعران و نویسندگان فراوانی به تقلید از شاهنامهی فردوسی پرداختند که خود مبحث جداگانهای است. اما مشهورترین این تقلیدها از فردوسی کتاب «گرشاسپنامه» سرودهی همشهری فردوسی یعنی اسدی توسی است که چند سال پس از شاهنامه سروده شده است.
شاهنامهی فردوسی اندک زمانی پس از سروده شدن در میان ایرانیان محبوب شد و به طوری که دکتر سجاد آیدنلو در مقالهای نشان داده است در همان دوران با وجود سختی ارتباط و دوری راه، شاهنامهی فردوسی تا تبریز و آذربایجان هم رسیده و در شعرهای قطران تبریزی نشانههای از آشنایی با متن شاهنامهی فردوسی دیده میشود.
ایرانیان در دورههای گوناگون تاریخی همواره شاهنامه را گرامی و عزیز میداشتند و برای نمونه در گلستان سعدی میبینیم که در دربار پادشاهان ایران شاهنامه میخواندند:
یکی را از ملوک عجم حکایت کنند ... باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همیخواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون... (باب اول: در سیرت پادشاهان - حکایت ششم)
متاسفانه خاک ایران در زیر سُم غارتگران غزان ترک و مغولان و تاتاران لگدکوب شده است و کتابخانههای بزرگ و زیادی نابود شدهاند و آنچه از کتابهای ما بر جا مانده در سدههای بعد به دست اروپاییان از کشور خارج شد و اکنون بیشتر کتابهای مهم و تاریخی و علمی و ادبی ما در کتابخانههای پاریس و واتیکان و انگلستان و دیگر کشورهای اروپایی است. البته در این میان، نباید نقش سوداگران و پولپرستان آزمند داخلی را هم فراموش کرد که یوسف کنعان را «به زر ناسره» به غلامی میفروختند. (حافظ: یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد – آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود)
در هر دورهی تاریخی مهم، شاهان ایران در ساختن و آرایش و تزیین شاهنامه با پیشینیان خود رقابت میکردند. از این رو چند شاهنامهی بسیار بزرگ پدید آمد که در زیر به سه مورد آنها و سرگذشت دردآورشان میپردازم:
دوران ایلخانی مغول و شاهنامهی ایلخانی/ابوسعیدی
در دوران ایلخانان مغول و به احتمال فراوان در دوران سلطان ابوسعید بهادرخان شاهنامهای تهیه شد که گویا غیاثالدین پسر خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی بر آن نظارت کرده بود. این شاهنامه در ۲۸۰ برگه (۵۶۰ صفحه) و قطع بزرگ و دو جلد بود و بیش از ۱۹۰ نگاره (مینیاتور) داشت و در تبریز نگهداری میشد. در زمان ناصرالدین شاه قاجار این شاهنامه در تهران بوده است. پس از گذشت شش صد سال آن را مرمت کرده و به صورت یک جلدی در آورده بودند. از این شاهنامهی یک جلدی عکسی به دست آمده که در همان زمان به دست عکاس روسی آنتوان سوروگویین (Antoine Sevruguin) گرفته شده است. این عکس در موزهی اسمیثونین (Smithsonian) شهر واشنگتن نگهداری میشود.
در دوران آشوب استبداد صغیر محمدعلیشاهی، این شاهنامه از تهران خارج شد و به اروپا رسید. در سال ۱۹۰۷ م. یعنی پس از انقلاب مشروطه، این کتاب به دست مردی بلژیکی به نام ژرژ دموت (Georges Demotte) افتاد که در پاریس به کار دلالی آثار هنری مشغول بود. وی میخواست این کتاب را یکجا بفروشد اما چون کسی توانایی خرید آن را نداشت، دموت دست به جنایت بزرگی زد: یعنی شاهنامهی هفت صد ساله را برگ برگ کرد و هر نگارهی آن را جداگانه به مبلغ گزافی فروخت. اگر برگهای دارای نگاره در هر دو رو بود، دموت آن برگه را شکافته و هر نگاره را بر روی برگهای چسبانده و جداگانه فروخت. و باقی برگهای بدون نگاره و شعرهای شاهنامه را هم سر به نیست کرد!!! اهانتآمیز آن که این شاهنامه مدتها به نام ویرانگر آن خوانده میشد یعنی «شاهنامهی دموت»! کسی که نه تنها در پدید آمدن و نگهداری آن نقشی نداشته است بلکه بزرگترین بلا و آسیب را بدان رسانده است. اکنون از ۱۹۰ نگارهی این شاهنامه تنها ۵۷ تای آنها شناخته شده است که در دست موسسهها و گردایهداران (collection) شخصی و نمایشگاهی است.
از دههی ۱۹۷۰ م./ ۱۳۵۰ خ. خانم شیلا بلر (Sheila Blair) پژوهشهای فراوانی دربارهی این شاهنامه کرده است. به نظر بلر این شاهنامه بین ۱۸۰ تا ۲۰۰ نگاره داشته است. اما متاسفانه ایشان نام زشتتری به این شاهنامه داده است و اکنون شاهنامهی ایلخانی به نام «شاهنامهی بزرگ مغولی» (Great Mongol Shahnama) شناخته میشود. شاید این نامگذاری زشت و غلطانداز باعث شد که در سال ۲۰۰۳ که موزهی متروپولیتن (Metropolitan Museum به معنای مادرشهری) در نیویورک نمایشگاهی برگزار کرد، شاهنامه را جزو میراث چنگیز خان مغول بداند!!!
با خواندن این صفحه هم، خوانندگان ناآگاه به تاریخ ایران و شاهنامه گمان خواهند کرد که شاهنامه کتابی است که دربارهی شاهان مغول و به فرمان مغولان سروده شده است.
واقعا که شرمآور است مردک حریص اروپایی شاهنامه را نابود میکند و شاهنامه را به نام او «شاهنامهی دموت» میخوانند. بعد آن را «شاهنامهی بزرگ مغولی» میخوانند و حالا هم با این گونه متنهای ابلهانه، شاهنامه و هنر ایرانی را میراث چنگیز خونخوار ویرانگر بخوانند.
شاهنامهی دیگری از دوران ایلخانی در دست است که آن هم به نام شاهنامهی گوتمان (Gutman Shahnama) خوانده میشود و در موزهی متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود! اطلاعات بیشتری دربارهی این شاهنامه ندارم.
پژوهشگر تاریخ و هنر ایران، ابوالعلا سودآور در سال ۱۹۹۳ م.
مقالهای ۹۰ صفحهای منتشر کرد که در آن پیشنهاد کرد کتاب «ابوسعیدنامه» در واقع همین شاهنامهی دوران ایلخانی است. البته شیلا بلر در مقالهای در سال ۲۰۰۳ م. این پیشنهاد را رد کرده است.
(ن.ک. کتاب زبان تصویری شاهنامه فصل سوم)
دوران تیموری و شاهنامهی بایسُنقُری
شاهنامهی بایسُنقُری مربوط به دوران تیموریان است و به فرمان «بای سُنقُر» فراهم شده است. (معنای این نام ترکی «شهباز» است. بای همان بغ ایرانی است که گویا از راه سغدی وارد زبان ترکی شده است و بک و بیک و بیگ و بی هم شکلهای دیگر آن اند. سُنقُر هم باز شکاری است). بایسنقر (زاده: ۸۰۲ ق. / ۱۳۹۹ م. درگذشته: ۸۳۷ ق./ ۱۴۳۳ م.) پسر شاهرخ و نوهی تیمور لنگ بود و به نوشتهی دولتشاه سمرقندی «جمالی داشت با کمال ... و از سلاطین روزگار، بعد از خسرو پرویز چون بایسنقر سلطان کسی به عشرت و تجمل معاش نکرد. شعر ترکی و فارسی را نیکو گفتی و فهمیدی، به شش قلم خط نوشتی. شبی از فرط شراب به فرمان رب الارباب به خواب گران فنا گرفتار شد و سکنهء هرات سبب آن وفات سکته پنداشتند و وقوع این واقعه در دارالسلطنهء هرات در «باغ سپید» بود در سنهء سبع و ثلاثین و ثمان مائه (۸۳۷ ق.) و عمر او سی و پنج سال بوده» تاریخ دقیق مرگ او را صبح شنبه هفتم جمادی الاول ۸۳۷ ق. برابر ۲۰ دسامبر ۱۴۳۳ یولی (۲۹ دسامبر ۱۴۳۳ گریگوری) نوشتهاند.
بایسنقر بانی زیباترین کتابنویسی در ایران است و در پشتیبانی او چهل نفر کاتب و خطاط به راهنمایی مولانا جعفر تبریزی (مشهور به جعفر بایسنقری که خود شاگرد عبدالله پسر میرعلی بود) به رونویسی و ساخت کتاب مشغول بودند. بایسنقر با پرداخت دستمزدهای گزاف و پاداشهای شاهانه هنرمندترین استادان خط و تذهیب و نگارگری را نزد خود نگاه میداشت و آنان هم برای وی ظریفترین آثار هنری را در خط و تذهیب و جلدبندی و صحافی پدید آوردند. کتابهای کتابخانهی بزرگ این شاهزاده هم اکنون در همهی گیتی پخش شده است و هرجا که هست در کمال حرمت و دقت نگاهداری میشوند.
خوشبختانه شاهنامهی بایسنقری هنوز در ایران (در موزهی کاخ گلستان تهران) است.
دوران صفوی و شاهنامهی تهماسبی
شاه تهماسب پسر شاه اسماعیل دومین پادشاه صفوی است که در سال ۹۱۹ ق. زاده شد و زمانی که پدرش در سال ۹۳۰ ق. درگذشت در سن یازده سالگی به شاهی رسید. شاه تهماسب در سال ۹۸۴ ق. در سن شصت و چهار سالگی درگذشت. به نوشتهی اسکندربیک منشی در «تاریخ عالمآرای عباسی» شاه تهماسب در سال ۹۱۹ ق. در قریهی شاهآباد اصفهان زاده شد و در روز دوشنبه پانزدهم ماه صفر سال ۹۸۴ ق/ ۱۴ می ۱۵۷۶ م. یولی در پایتخت خود شهر قزوین درگذشت. بدین ترتیب شصت و چهار سال زیست و مدت پادشاهی او ۵۳ سال بود. فرستادهی جمهوری ونیز «وینچنتزو دلی الساندری» (Vincenzo degli Alessandri) شاه تهماسب را چنین توصیف کرده است: «قدش میانه و خوش ترکیب است. چهرهاش پسندیده و قدری مایل به تیرگی است. لبانی ضخیم و ریشی خاکستری رنگ دارد.»
(آگاهی بیشتر دربارهی الساندری در این مقالهیدانشنامهی ایرانیکا آمده است. جلد دوم گزارش الساندری به زبان ایتالیایی چاپ سال ۱۸۴۴ م. فلورانس را میتوانید در این نشانی ببینید.)
شاه اسماعیل در سالهای پایانی عمر خود فرمان ساختن شاهنامهای را داد که از شاهنامهی پیشین بزرگتر و زیباتر باشد. استاد کمالالدین بهزاد از هرات به تبریز آورده شده بود. در کارگاه شاهانهی تبریز کار ساخت شاهنامه آغاز شد. پس از مرگ شاه اسماعیل، شاه تهماسب این کار را ادامه داد. شاهنامهی تهماسبی که دستاورد و حاصل رنج سالهای عمر گرانبهای استادان نگارگری ایرانی در دوران صفوی است. این شاهنامهی بزرگ و نفیس دارای ۲۵۸ نگاره اثر بزرگترین نقاشان و نگارگران ایران در دوران شاه اسماعیل و شاه تهماسب است. این شاهنامه پس از صلح با عثمانی به عنوان هدیه به سلطان عثمانی فرستاده شد.
شاهنامهی تهماسبی در سدهی نوزدهم م. به دست خاندان فرانسوی بارون دو رُتشیلد (de Rothschild) افتاد. سپس در سال ۱۹۵۹ م./ ۱۳۲۸ خ. سرمایهداری امریکایی به نام آرتور هوتون (Arthur Houghton) صاحب کارخانهی بلور و شیشهسازی کورنینگ (Corning Glass) آن را از خانوادهی دو رتشیلد خرید. پس از آن شاهنامهی تهماسبی به نام دارندهی امریکایی آن «شاهنامهی هوتون» خوانده شد! هوتون امریکایی نیز همان جنایت ژرژ دموت بلژیکی را تکرار کرد: هوتون شاهنامهی تهماسبی را برگ برگ کرد و هر برگه را جداگانه را فروخت. در طی سی و پنج سالی که شاهنامهی تهماسبی در دست آرتور هوتون بود تعداد نگارههای آن از ۲۵۸ به ۱۱۸ رسید یعنی ۱۴۰ نگاره را فروخت. سپس برای فرار از پرداخت مالیاتی که دولت امریکا از وی طلب میکرد، تعداد ۸۸ نگاره را به موزهی متروپولیتن نیویورک هدیه داد! مدتی بعد نیز خودش رییس موزهی متروپولیتن نیویورک شد و جداییاش از شاهنامه دیری نپایید!
هوتون در سال ۱۹۷۶ م. / ۱۳۵۵ خ. به شاه ایران پیشنهاد کرد که شاهنامهی تهماسبی را به مبلغ ۲۰ میلیون دلار از وی بخرد. اما شاه این مبلغ را نپذیرفت و هوتون هم شاهنامه را برای فروش در حراج کریستی لندن گذاشت! هوتون در سال ۱۹۹۰ م./ ۱۳۶۹ خ. درگذشت و «بنیاد هوتون» تصمیم گرفت باقی ماندهی شاهنامهی تهماسبی را به مبلغ ۱۳ میلیون دلار بفروشد اما کسی توانایی خرید آن را نداشت. اولیور هوار (Oliver Hoare) پیشنهاد کرد که ایران این شاهنامه را با نقاشی «بانوی شماره ۳» (Lady No. 3) اثر ویلم دو کونینگ (Willem de Kooning) نقاش هلندی/امریکایی سدهی بیستم تاخت بزند. این نقاشی در زمان شاه برای موزهی هنرهای معاصر خریده شده بود اما پس از انقلاب به دلیل مخالفت با شئون اسلامی از نمایش آن خودداری میشد. یکی دیگر از نقاشیهای دو کونینگ در همان سالها به مبلغ ۱۸ میلیون دلار فروخته شده بود. دیوید سیلوستر (David Sylvester) گفته بود که بنیاد هوتون در این معامله ضرر کرده است زیرا شاهنامهی تهماسبی دست کم به بیست نقاشی دو کونینگ میارزید! (آگاهی بیشتر دراین صفحه آمده است.)
این آزمندان و حریصان، شاهنامههای نفیس و گرانقدر ایرانی را که از سدههای هشتم و دهم هجری بوده برگ برگ کرده و هر تصویر را جداگانه فروختهاند! باقی کتاب هم برایشان مهم نبوده است. بعد زیرسیگاری فلان نویسندهی پنجاه سال پیش خودشان را به همان صورت در موزه نگه میدارند. این هم یکی دیگر از تبعیضهای آشکار و خوارشماری دیگران است.
انگار این سرمایهداران با دستان خودشان این شاهنامهها را ساختهاند و نقاشی پدر و مادرشان و آلبوم خانوادگی بوده است. میراث فرهنگی ما ایرانیان است که به خاطر بیلیاقتی و بیکفایتی برخی افراد بازیچهی دست پولداران نوکیسهی غربی شده است. حالا هم که نوبت نوکیسگان عرب است که میراث فرهنگی ما را بخرند و به نام جد و آبای خودشان تمام کنند.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:02 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
Saturday, May 14, 2011
هزارهی شاهنامه و ستم به فردوسی
شنبه ۲۴/اردیبهشت/۱۳۹۰ - ۱۴/می/۲۰۱۱
اسفندماه گذشته (به ماه سپندارمذ روز ارد) هزارمین سالگرد پایان سرایش شاهنامهی فردوسی بود و مراسم بزرگداشت این هزاره در این ماه اردیبهشت برگزار شده است. بدین مناسبت میخواستم به چند مورد ستمی که به فردوسی و شاهنامه میشود اشاره کنم که هر کدام خود مجالی جداگانه میخواهد.
شاهنامهنخوانی
شاید بزرگترین ستمی که این روزها به فردوسی میشود نخواندن شاهنامه است. منظورم از شاهنامهخوانی نه تنها خوانده شدن داستانها و استورههای شاهنامه در دبستان و دبیرستان و مرکزهای آموزشی است بلکه باید یک گام پیشتر رفت و به تحلیل و واکاوی داستانها و شخصیتها نیز پرداخت. در زبان انگلیسی مجلهها و گزارشها و پژوهشهای فراوانی دربارهی زندگی و آثار شاعران انگلیسی مانند میلتون و شکسپیر و دیگران میشود و دانشآموزان و دانشجویان در دبیرستان و دانشگاه به عنوان تکلیف باید دربارهی شاعران و نویسندگان خود مقاله بنویسند. اما چنین کارهایی در ایران برای شاهنامه و فردوسی (و دیگر شاعران و نویسندگان) انجام نمیشود.
تَوَند (پُتانسیل) نمایشی شاهنامه، به ویژه بخش استورهای و حماسی آن بسیار زیاد است. اما در این زمینه هیچ کار بزرگ و مهمی نشده است. همهی کارهای مهم شکسپیر چندین و چند بار به صورت فیلم سینمایی و تلویزیونی بازسازی شدهاند. اجراهای فراوانی از آثار شکسپیر در تئاترهای کشورهای انگلیسی زبان و حتا در تئاترهای خودمان صورت گرفته است و از دیدگاههای مختلفی بازسازی و اجرا شدهاند. اما متاسفانه هیچ یک از داستانهای شاهنامه به صورتی شایسته و آبرومندانه نه فیلم شدهاند و نه نمایشنامه. تنها در دههی ۱۳۵۰ خ/۱۹۷۰ م. در تاجیکستان دو فیلم به نامهای «رستم و سهراب» و «داستان سیاوش» به کوشش «تاجیک فیلم» ساخته شد که فیلم داستان سیاوش در سینماهای ایران نیز روی پرده رفت. یک بار هم که سه چهار سال پیش در تلویزیون ایران خواستند کاری بکنند که نتیجهاش سریال «چهل سرباز» بود و بهتر است دربارهاش سخنی نگوییم!
کتابهایی با عنوان داستانهای شاهنامه برای کودکان و نوجوانان اندک اند. کیفیت برخی از آنها نیز چندان بالا نیست. متن برخی از آنها پر است از واژههای نالازم عربی که اگر همان شعر فردوسی را مینوشتند برای کودکان بسیار خواناتر از نثر «سادهشده»ی این کتابها بود.
حاصل این همه بیتوجهی، ناآگاهی مردم و تحصیلکردگان از شاهنامه و فردوسی است و میبینیم حتا کسانی که با نیت خوب و مثبت دربارهی شاهنامه چیزی مینویسند آن را تنها استوره و افسانه میدانند و بیشتر مردم هم از شاهنامه تنها رستم و سهراب را میشناسند.
زندگی فردوسی
پس از گذشت هزار سال از زمان فردوسی و شاهنامه، هنوز یک کتاب مستقل (چه مستند چه داستانی) دربارهی زندگی فردوسی وجود ندارد. زندگینامهی فردوسی و زمان فردوسی به اندازهی کافی پژوهش نشده است و تعداد کارهایی که در این زمینه شده است کافی نیست. بنابراین طبیعی است که هیچ فیلمی هم از زندگی فردوسی ساخته نشده است.
فردوسی و محمود غزنوی
چون زندگی فردوسی مستند و پژوهش نشده است، ستم بزرگ دیگری که بر فردوسی و شاهنامه میرود مربوط به داستان فردوسی و محمود غزنوی است. متاسفانه افسانهی سفارش دادن محمود به فردوسی برای سرایش شاهنامه همچنان برای بسیاری واقعی است. حال آن که با یک شمارش ساده میتوان دید که چنین کاری ناممکن است. با محاسبهی نادقیق میبینیم که: فردوسی شاهنامه را در سال ۴۰۰ قمری به پایان رساند («ز هجرت شده پنج هشتاد بار») و دست کم ۳۰ سال روی آن کار کرد. یعنی شاهنامه را در سال ۳۷۰ آغاز کرده است. محمود غزنوی در سال ۳۶۰ ق. زاده شده است! به همین سادگی میتوان دید که تمام دیدار محمود و فردوسی و مسابقه میان شاعران و برگزیده شدن فردوسی و سفارش شاهنامه و ... افسانهای بیش نیست.
البته، امروزه میدانیم که شاهنامه دو ویراست داشته است و فردوسی بیش از ۳۰ سال روی آنها کار کرده است و موضوع پیچیدهتر است. در راستای همان افسانهی محمود، موضوع «هجونامه» و ستایشهای فردوسی از محمود در شاهنامه مطرح میشود. کتاب «سرچشمههای فردوسیشناسی» زندهیاد استاد دکتر محمدامین ریاحی خویی را به علاقهمندان پیشنهاد میکنم.
در کتاب «حماسهی شاهان ایرانی: شاهنامهی فردوسی» (Epic of the Persian Kings: The Shahnameh of Ferdowsi) به ویراستاری باربارا برند (Barbara Brend) و چارلز ملویل (Charles Melville)، چاپ سال ۲۰۱۰ م/ ۱۳۸۹ خ. در صفحهی ۱۱ مقالهی «شاهنامه در بافت تاریخی» (The 'Shahnameh' in Historical Context) نوشتهی چارلز ملویل چنین آمده است:
In Mahmud of Ghazni, moreover, to whom he dedicated the final versions of the poem, Ferdowsi seems to have hoped for a military champion who would rekindle ancient glories, a 'second Faridoun'. As we know, in this he was disappointed.
ترجمه:
افزون بر این، گویا فردوسی امید داشت محمود غزنوی، که ویراستهای نهایی شاهنامه را بدو پیشکش کرده است، قهرمان نظامیای باشد که شکوه باستانی (ایران) را از نو برافروزد و «فریدون دومی» شود. همان گونه که میدانیم فردوسی از این باره نومید شد.
نمیدانم این سخن تا چه اندازه واقعیت دارد اما تا آنجا که من میدانم و در تاریخ خواندهام محمود غزنوی خشکه مقدس و خشکاندیشی بود که تنها در اندیشهی غارت ثروت هندوستان و جلب رضایت خلیفهی عباسی از راه کشتن دشمنان خودش و خلیفه به بهانهی «قرمطیگری» بود.
دکتر فریدون جنیدی معتقد است بیتهای ستایشی پراکنده در شاهنامه احتمالاً در زمان نوهی محمود غزنوی به دستور او و با استخدام شاعران به شاهنامه افزوده شده است.
دین و مذهب فردوسی
موضوع مهم و حساس دیگری که هست دین و مذهب فردوسی است. با نگاه به ویراست دکتر خالقی مطلق از شاهنامه، به ویژه در بخش دیباچهی شاهنامه میبینیم که از همان زمانهای قدیم «هر کسی از ظن خود» برای فردوسی دین و مذهبی تراشیده است. اگر کاتب سُنی بوده چندین بیت در مدح سه خلیفهی نخست اسلام (ابوبکر و عمر و عثمان) به شاهنامه افزوده و دربارهی شیعیان («رافضیان») چنین گفته:
کرانه بگیری ز بغض صحاب --------- که هستند همچون نجوم و سحاب
تو بر خارجی لعنتی کن مدام ------- ابَر رافضی هم چنین کن دوام
ابوبکر و حیدر چو بر کوثرند -------- کجا خارجی رافضی در خورند؟
تو سُنی بِزی تا بوَد هر دو دوست -------- ره رستگاری از این و ازوست
اگر کاتب شیعه بود پس از بیت: «چنان دان که خاک پی حیدرم» چنین افزوده است:
نباشد به جز بیپدر دشمنش ---------- که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آن کس که در دلش بغض علی است ------- ازو زارتر در جهان زار کیست؟
نظامی عروضی هم مینویسد وقتی فردوسی درگذشت واعظی گفت چون او «مدح گبرکان» کرده است نباید در گورستان مسلمانان خاک شود.
این مورد هم نیاز به پژوهش فراوان و مستند دارد و البته نخستین گام داشتن ویراست علمی و دقیقی از شاهنامه است که خوشبختانه دکتر خالقی مطلق گام مهمی در این راه برداشته است و باید به دنبال دستنویسهای کهنتر بود و هم چنان به پژوهش دربارهی فردوسی ادامه داد.
کژفهمی شاهنامه و فردوسی
ستم دیگری که به فردوسی و شاهنامه میشود دادن تصویر کژومژ از فردوسی و شاهنامه است. امروزه گروهی ضدایرانی با تحریک دشمنان ایران در راستای دشمنی با زبان پارسی، به تحریف فردوسی و شاهنامه میپردازند و فردوسی را «نژادپرست» و «زنستیز» و «ضدعرب» و ... میدانند. مشکل اینان آن است که از ۵۰-۶۰ هزار بیت شاهنامه تنها سه چهار بیت را آن هم بدون دانستن بافت و مضمون سخن شنیدهاند و تکرار میکنند. تازه بسیاری از این بیتها هم جعلی است و در دستنویسها و نسخههای چاپی معتبر نیامده است. مانند «زن و اژدها هر دو در خاک به» یا «ز شیر شتر خوردن و سوسمار». در این زمینه «دوستداران» افراطی شاهنامه نیز به همان اندازهی «دشمنان» شاهنامه نقش دارند. یعنی هر دو گروه بدون داشتن شناخت کافی و درست از فردوسی و شاهنامه، آنها را ابزار غرضهای سیاسی خود میکنند.
پینوشت:
دریافتم که زندهیاد استاد علیرضا شاهپور شهبازی در سال ۱۹۹۱ م./۱۳۷۰ خورشیدی دربارهی زندگی فردوسی کتاب پژوهش و مستندی نوشتهاست با مشخصات زیر:

نام کتاب: فردوسی: زندگی نقدگرانه (Ferdowsi: A Critical Biography)
نویسنده: علیرضا شاهپور شهبازی
سال: ۱۹۹۱ م./ ۱۳۷۰ خ.
ناشر: مرکز پژوهشهای خاورمیانهی دانشگاه هاروارد
صفحه: ۱۹۴
این کتاب سال گذشته (۲۰۱۰ م/ ۱۳۸۹) نیز به دست انتشارات مزدا در کالیفرنیا بازچاپ شده است.

نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:57 PM |
پيوند دایمی
2 نظر داده شده |
نظردهی
Monday, July 05, 2010
سرچشمههای فردوسیشناسی
دوشنبه ۱۴/تیرماه/۱۳۸۹ - ۵/جولای/۲۰۱۰
با این همه سهمی که فردوسی بزرگ در زبان و فرهنگ ایران داشته است متاسفانه هنوز به خوبی او را نمیشناسیم و بیشتر مردم ما هنوز افسانهی امیر محمود غزنوی و فردوسی را باور دارند و فکر میکنند که محمود غزنوی به فردوسی سفارش کرد یا دستور داد که شاهنامه را بسراید و قول داد در برابر هر بیت به او یک دینار زر بدهد. اما در آخر زیر قولش زد و به جای سکهی زر سکهی نقره داد و باقی داستان. در حالی که وقتی فردوسی سرایش شاهنامه را آغاز کرد محمود غزنوی کودکی ۱۰ ساله یا کمتر بود.
حتا بسیاری از ما نمیدانیم که فردوسی دو ویراست از شاهنامه داشته است. به این معنا که ابتدا طی بیست و پنج سال شاهنامه را میسراید و در سال ۳۸۴ آن را به پایان میرساند. سپس دوباره آن را ویرایش میکند و بخشهایی به آن میافزاید و ویراست دوم را در سال ۴۰۰ ق. به پایان میرساند. یکی از دلیلهای اختلاف برخی نسخهها نیز همین است که برخی از نسخهنویسان در گذشته از ویراستهای مختلف استفاده میکردهاند.
زندهیاد استاد دکتر محمدامین ریاحی خویی کار پژوهشی مهمی دربارهی فردوسی دارد به نام سرچشمههای فردوسیشناسی:
نام کتاب: سرچشمههای فردوسیشناسی
نویسنده: دکتر محمدامین ریاحی خویی
سال انتشار: چاپ یکم ۱۳۷۲ خ/۱۹۹۳ م.
ناشر: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
صفحه: ۴۱۴
چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۸۲ خ/۲۰۰۳ م. منتشر شده است.
دکتر ریاحی در بخش نخست این کتاب با نام «رنج و روزگار فردوسی» بر پایهی منبعهای گوناگون، تصویری کلی از زندگی و روزگار فردوسی پیش چشم ما میآورد. این بخش نزدیک ۱۰۰ صفحه است. در بخش دوم کتاب از نوشتههای کهن هر جا نشانی از فردوسی و شاهنامه یافته است آن را نقل کرده است. یعنی از خود شاهنامه آغاز کرده و هرجا فردوسی از خود و زندگی و روزگارش سخن گفته آنها را برای ما یک جا گرد آورده است. سپس از همان دوران فردوسی تا روزگار خود ما هر کتاب و نویسندهای که دربارهی فردوسی و شاهنامه چیزی حتا یک بیت شعر گفته آن را برای پژوهش بیشتر در اختیار ما گذاشته است. این کتاب همان طور که از نامش برمیآید سرچشمههایی برای فردوسیشناسی است. یعنی مادهی لازم برای پژوهش بیشتر دربارهی فرودسی و شاهنامه است.
یکی از بیتهای اندوهآور و تاثیرگذار فردوسی دربارهی زندگی خودش این بخش از آغاز داستان رستم و اسفندیار است:
کنون خورد باید می خوشگوار --------- که می بوی مشک آید از کوهسار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش --------- خنک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نام و نقل و نبید ---------- سر گوسپندی تواند برید
مرا نیست این، خرّم آن را که هست -------- ببخشای بر مردم تنگدست
یا آنجا که از زدن تگرگ و از دست رفتن کشت خود یاد میکند:
مرا دخل و خرج ار برابر بُدی --------- زمانه مرا چون برادر بُدی!
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ ---------- مرا مرگ بهتر بُدی زین تگرگ
در هیزم و گندم و گوسپند ------------ ببست این برآورده چرخ بلند
با این همه سختی و رنجی که فردوسی برای سرودن شاهنامه و زنده نگاه داشتن میراث ایرانیان بر خویش هموار کرده بود متاسفانه مردم روزگار از او قدردانی نکردند و حتا بدون پرداخت هزینه کتاب شاهنامه را رونویسی میکردند. فردوسی در جای دیگری به این موضوع اشاره میکند:
بزرگان و بادانش آزادگان ---------- نبشتند یکسر همه رایگان
نشسته نظاره من از دورشان --------- تو گفتی بُدَم پیش مزدورشان!
جز احسنتگویی نَبُد بهرهام ---------- به کَفت اندر احسنتشان زهرهام
سر بدرههای درم بسته شد --------- وزان بند، روشن دلم خسته شد
نمونههایی از دشمنی با شاهنامه
در بخش نخست دکتر ریاحی به تفصیل و به صورت مستند افسانهی محمود غزنوی و فردوسی را میشکافد و آن را رد میکند. و با آوردن نمونههایی از قصیدههای شاعران مدیحهسرای دربار محمود نشان میدهد که محمود نمیتوانسته شاهنامه را بپذیرد. این که فردوسی در پایان عمر تصمیم میگیرد شاهنامه را به دربار محمود بفرستد بیشتر به پشتیبانی وزیر ایراندوست و فرهنگپرور وی «فضل بن احمد اسفراینی» است که باعث شده بود زبان درباری غزنویان از تازی به پارسی برگردانده شود. اما متاسفانه اسفراینی مدت کوتاهی در مقام خود میماند و سپس به دلیل بدگویی و بدخواهی دیگران از کار برکنار میشود و به زندان میافتد و در زندان کشته میشود. زبان دربار هم از پارسی به تازی برگردانده میشود.
این که گفته میشود مخالفت محمود غزنوی با فردوسی به خاطر مذهب شیعه و سنی است پایهای ندارد. زیرا محمود غزنوی به شاعران شیعهی اهل ری صلههای فراوان میداد تا او را مدح کنند. محمود دوست داشت شاعران لشکرکشیها و خونریزیهای او را ستایش کنند. اما فردوسی در جاهایی در شاهنامه که نامی از محمود برده است زبان به اندرز و راهنمایی محمود گشوده است. برای نمونه:
ستم نامهی عزل شاهان بُوَد ---------- چو درد دل بیگناهان بود
ستایش نبُرد آن که بیداد بود --------- به گنج و به تخت مِهی شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوی ------- نخواند به گیتی کسی نام اوی
یا
تن خویش را شاه بیدادگر --------- نیارد جز از گور و نفرین به بر
حال این را مقایسه کنید با ستایشهای فرخی سیستانی شاعر دربار محمود:
بُتان شکسته و بتخانهها فکنده ز پای --------- حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد
هزار بتکده کند قویتر از هرمان ----------- دویست شهر تهی کرده خوشتر از نوشاد
کنون دو چشم نهاده است روز و شب گویی -------- به فتحنامهی خسرو خلیفهی بغداد!
شجاعت تو همیبستُرَد ز دفترها ------------ حدیث رستم دستان و نام سام سوار
تا جنگ بندگانش بدیدند مردمان -------------- کس در جهان همی نَبَرد نام روستم
گرد آمده بر درگه او از پی خدمت ----------- صد شاه چو کیخسرو صد شیر چون رستم
نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد ------------- شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار
همه حدیث ز «محمودنامه» خواند و بس ---------- همان که قصهی شهنامه خواندی هموار
عنصری از این هم بالاتر میرود و میگوید مخالف محمود کافر و مخالف ایزد است و اگر کافری با محمود موافق باشد مومن است:
ایا مخالف شاهِ عجم بترس از کفر! ----------- خلاف او را چونان خلاف ایزد دان!
کافری را که موافق شد به دل، مومن بُوَد ---------- مومنی را کو مخالف شد به دل، کافر شود!
هر که تو را عصیان آرد پدید ----------- کافر گردد اگر از اولیا است!
البته شاهنامه در میان مردم عادی بسیار طرفدار داشته و این گونه مقایسهها خود نشانی از استقبال مردم از شاهنامه و نیز محبوبیت این اثر گرانسنگ است. این گونه دشمنیها تنها در دربارهای طرفدار خلیفگان عباسی دیده میشود. خاقانی شروانی در شروان قفقاز که دور از نفوذ بغداد بود شاهنامه را بسیار ستایش نموده و در جای جای شعرهای خود به ایران باستان و میراث آن نازیده است. خوشبختانه پس از فروپاشی خلافت بغداد این جوّ دشمنی رسمی و دولتی با شاهنامه هم از بین رفت و میبینیم که نفیسترین نسخههای شاهنامه که امروزه برای ما باقی مانده از همین دوران است مانند شاهنامهی بایسُنغُری و شاهنامهی شاه تهماسپ صفوی. و این خود نمونهی دیگری است از پیروزی راستی و درستی و نیکویی بر زشتی و پلیدی و دروغ.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
7:43 PM |
پيوند دایمی
7 نظر داده شده |
نظردهی
Thursday, February 11, 2010
بهرام مشیری و شاهنامهی خالقی
پنجشنبه ۲۲/بهمن/۱۳۸۸ - ۱۱/فوریه/۲۰۱۰
به تازگی شخصی به نام آقای بهرام مشیری - که در یکی از شبکههای لس آنجلسی برنامه دارد - در برنامههای خود به شاهنامهی ویراستهی دکتر جلال خالقی مطلق حمله کرده و ایرادهایی گرفته است. بالاخره توانستم در یوتوب به سخنان آقای مشیری گوش دهم و نظرم را در اینجا مینویسم.
بخش نخست سخنان بهرام مشیری را میتوانید در این نشانی در یوتوب نگاه کنید.
شاهنامه به خاطر این که کتاب مورد علاقهی بیشتر ایرانیان است کتاب حساسی است. اما متاسفانه هر کسی بدون داشتن پیشنیازهای لازم و تخصص و کارشناسی، صرفا به خاطر علاقه، دربارهی شاهنامه و به ویژه کار دکتر خالقی مطلق اظهار نظر میکند. کسی که میخواهد این شاهنامه را نقد کند باید نخست «اسباب بزرگی» را آماده کرده باشد و در زمینههای گوناگونی چون تاریخ ادبیات، تاریخ زبان پارسی، زبانشناسی، تاریخ ایران و اوستا و زبان پهلوی و اسطورههای ایرانی مطالعه و پژوهش کرده باشد. من نمیدانم بهرام مشیری چه قدر با این مبحثها آشنا است اما تاکنون هیچ اثر پژوهشی از او ندیدهام و مقالهای از او در مجلهی علمی و پژوهشی منتشر نشده است. به نوشتهی تارنمای رسمی خودش دارای مدرک «فوقلیسانس در علوم مواد و مهندسی شیمی» است. پنج شش مقالهای هم که در تارنمای او دیده میشود ارزش پژوهشی ندارد. به طرفداران و دوستان آقای مشیری دوباره یادآوری میکنم که مطرح کردن مدرک تحصیلی او تنها جنبهی معرفی ندارد نه انتقاد! لطفا این قدر پیغام بیهوده مگذارید! خودم میدانم که مدرک تحصیلی تعیینگر چیزی نیست! همهی این مطلب و پینوشتها را هم بخوانید.
یکی از ایرادهای اصلی بهرام مشیری به کار دکتر خالقی آن است که از دستنویس فلورانس استفاده شده است. دستنویس فلورانس شاهنامه در سال ۱۳۵۷ خ./ ۱۹۷۸ م. (پیش از انقلاب) پیدا شد و بر پایهی انجامهی آن، در سال ۶۱۴ ه.ق. نوشته شده است. اما این دستنویس تنها بخش نخست شاهنامه (تا پایان داستان کیخسرو) را دارد. از همان زمان، بحثهایی دربارهی اصالت آن مطرح بود. دکتر خالقی مطلق در سال ۱۳۶۴ خ./ ۱۹۸۵ م. مقالهی مفصلی در معرفی این دستنویس منتشر کرد و مزیتها و برتریهای این دستنویس را در برابر دیگر دستنویسهای شناخته شده مانند دستنویس کتابخانهی موزهی بریتانیا و دیگر نسخهها برشمرد از جمله به ایرادها و کاستیهای آن هم اشاره کرد. برای آگاهی بیشتر دربارهی دستنویس فلورانس و داستان جدالهای مربوط به اصالت آن به نوشتار پژوهشی آقای ابوالفضل خطیبی، شاهنامهپژوه و همکار دکتر خالقی مطلق در ویرایش جلد هفتم شاهنامه، نگاه کنید که در سال ۱۳۸۴ خ./ ۲۰۰۵ م. برندهی بهترین مقاله در زمینهی نسخههای خطی شد.
جلد نخست شاهنامه - ویراست دکتر جلال خالقی مطلق
نخستین جلد شاهنامهی ویرایش دکتر خالقی مطلق در سال ۱۹۸۸ م./ ۱۳۶۶ خ. در نیویورک و با پشتیبانی «بنیاد فرهنگ ایران» منتشر شد (روی عکس بالا کلیک کنید). اما گویا آقای مشیری تازه پس از بیست و چند سال متوجه شده که نسخهی فلورانس پایهی کار دکتر خالقی مطلق بوده است. ضمن این که دستنویس فلورانس تنها یکی از سی و چند نسخهای است که دکتر خالقی برای ویرایش و تحصیح شاهنامه از آن استفاده کرده و همه جا هم کورکورانه از دستنویس فلورانس پیروی نکرده است. تازه مشیری این را هم نمیداند که دستنویس فلورانس تا پایان پادشاهی کیخسرو را دارد و دکتر خالقی برای ویرایش و تصحیح بخش بزرگتر شاهنامه، دستنویس موزهی بریتانیا در لندن به تاریخ ۶۷۵ ق. را پایهی کار قرار داده است.
اصولا اگر ما دستنویس دست نخورده و کامل و سالمی از شاهنامه داشتیم که دیگر نیازی به این همه رنج و زحمت برای ویرایش آن نبود. مشکل آن است که تمام نسخههای موجود به نوعی کم و کاستی دارند و هیچ دستنویسی کامل نیست. اما به نظر میرسد که بهرام مشیری به نسخهای که خود دارد بیشتر دلبستگی دارد و هرچه با آن نخواند به نظرش نادرست و نابخشودنی است. بهرام مشیری در ادامه میگوید: «این کتاب مهمترین کتاب ما است و نمیشود با آن شوخی کرد.» انگار دکتر خالقی مطلق - که بیش از سی سال عمر خود را صرف این کار کرده - قصد شوخی داشته است.
ایراد دیگری که در این برنامه به ویراست خالقی وارد شده است مربوط به بیت زیر است:
میازار موری که دانهکش است - که جان دارد و جان شیرین خَوش است
این بیت در ویراست دکتر خالقی بر پایهی دستنویس فلورانس چنین آمده است:
مکش مورکی را که روزیکش است - که او نیز جان دارد و جان خَوش است
مشیری میگوید:
این بیت مشهورترین بیت در ادبیات پارسی است. سعدی شیرازی در سال ۶۵۵ و ۶۵۶ در شیراز در بوستان خود بیت را به همین صورت آورده که پیش از نسخهی فلورانس است. تازه کاف برای تصغیر میآید. مور خودش ریز است. دیگر مورک یعنی چی؟
ایشان نمیداند که دستنویس فلورانس سال ۶۱۴ نوشته شده یعنی چهل سال پیش از بوستان سعدی. مشخصات دستنویس فلورانس و تاریخ آن در آغاز تمام جلدهای شاهنامهی دکتر خالقی آمده است و آقای مشیری زحمت نگاه کردن به برگههای نخست شاهنامه را به خود نداده است.
دیگر این که کاف تنها برای کوچک کردن و تصغیر به کار نمیرود بلکه برای تحبیب و بیان مهرآمیز هم به کار میرود. اگر به همان بوستان و گلستان - که آن را به ما معرفی میکند - نگاه میکرد میدید که سعدی در بوستان از بابک (به معنای بابا جان، باب ششم در قناعت: پسر گفتش ای بابک نامجوی / یکی مشکلت میبپرسم بگوی) و در گلستان از مامک (به معنای مادر جان، باب ششم در ضعف و پیری: پیرزنی موی سیه کرده بود / گفتم ای مامک دیرینه روز) استفاده کرده و بابا و مادر نمیتوانند کوچک باشند. در صورتی میتوان از جان مور و شیرین بودن آن سخن گفت که بحث کشتن مطرح باشد نه آزردن مور. جان به خودی خود خوش است و لازم نیست که حتما «جان شیرین» باشد. دیگر این که روزیکش از دانهکش دقیقتر است و میان «مکُش» و «دانهکَش» نوعی نزدیکی آوایی و جناس ناقص وجود دارد. بنابراین شکل ویراست خالقی به نظر من درستتر است.
در پایان این بخش نیز سخن خود را چنین به پایان میبرد:
شاهنامه تبدیل شده است به یک چیز نفرتانگیز از تصحیح این مرد محترم، آقای خالقی مطلق. اگر میخواهید از زندگی بیزار شوید، از شاهنامه و زبان پارسی بیزار شوید این کتاب را بخرید و بخوانید.
این نهایت بیانصافی و بیاحترامی است. و نشانگر ژرفای نظر ایشان دربارهی کار دکتر خالقی مطلق است. گفتم که بهرام مشیری این قدر نمیداند که دستنویس فلورانس تنها یکی از سی و چند نسخه در ویرایش خالقی بوده و تنها برای نیمی از هشت جلد شاهنامهی خالقی به کار رفته است.
اما بهرام مشیری در بخش دیگری از برنامهی خود چنین میگوید:
ادبای ما در خلوت خاص ابراز انزجار میکنند از این کار اما در ملا عام سکوت کردهاند. مایهی فسادِ کار یک نسخهی مغلوط مغشوش مضطرب نیمه تمام در فلورانس است. معلوم نیست این نسخه از کجا آمده است. نسخهای که در بعضی موارد قافیه را هم از دست داده است.
دربارهی دستنویس فلورانس و آگاهی مشیری بیشتر نمینویسم.
با آن که دکتر خالقی چندین بار گفته که همیشه کهنگی را ملاک قرار نداده، باز مشیری - که احتمالا به تازگی با کار دکتر خالقی مطلق روبرو شده و هیچ یک از مقالههای او را در سی سال گذشته نخوانده - ایراد میگیرد که «کهنگی نسخه توجیهی نیست. سخن فردوسی کهنهتر از سخن رودکی نیست. از بلاغت ساقط شده است این کتاب.»
فردوسی در نقد دقیقی میفرماید:
جوانی بیامد گشاده زبان - سخن گفتن خوب و طبع روان
در ادامه میگوید
به نقل اندرون سست گشتش سخن - وز او نو نشد روزگار کهن
چو طبعی نداری چو آب روان - مبر دست زی نامهی خسروان
چو بند روان بینی و رنج تن - به کانی که گوهر نیابی مکَن
اما در این کتاب چنین آمده:
چو طبعی نباشد چو آب روان - مبر دست زی نامهی خسروان
تکلیف بیت دوم چه شد؟ مقصودش دقیقی است.
نخست این که بیت «جوانی بیامد» در سرآغاز کتاب است اما بیتهای بعدی در داستان گشتاسپ است و پس از بخشی آمده که فردوسی هزار بیت سرودهی دقیقی را در شاهنامه گنجانده و سپس به بررسی این هزار بیت پرداخته است و کار خودش را با دقیقی مقایسه میکند.
دیگر این که در ویراست دکتر خالقی هر دو بیت یاد شده آمده است و ترتیب آنها فرق دارد:
چو بندِ روان بینی و رنج تن --------- به کانی که گوهر نیابی مکَن
چو طبعی نباشد چو آب روان ---------- مبر پیشِ این نامهی خسروان
اگر بخواهیم روایت مشیری را بپذیریم (که معلوم نیست از کدام ویرایش شاهنامه است، زیرا در نسخههای بدل خالقی نیامده است) در واقع فردوسی دارد با دقیقی تصفیه حساب میکند و او را سرزنش میکند. حال آن که دقیقی مرده است و اگر فردوسی این قدر از دقیقی دلخور بود اجباری به آوردن سرودههای دقیقی در شاهنامهی خود نداشت. اینجا روی سخن فردوسی با همه است. «چو طبعی نباشد چو آب روان».
بهرام مشیری پس از روضهخوانی دربارهی خردورزی در روزگار فردوسی، به این بیت از «گفتار اندر ستایش خرد» میرسد:
تو این را دروغ و فسانه مدان -------- به یکسان روش را زمانه مدان
ایشان [=خالقی مطلق] آورده است: به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان. خب به هر صورت!
از این هر چه اندرخورد با خرد -------- دگر از ره رمز معنی برد
این که معنا ندارد. زبان زبان پارسی است. «از این هر چه اندرخورد با خرد» پس بقیهاش چی شد؟ [این] مبتدا خبرش کو؟ یک ادیبی بیاید این را برای ما معنا کند. این دو بیت که ارتباط معنایی ندارد.
از این چند اندرخورد با خرد: یعنی مبالغی از این داستانها با خرد موافق است. از این جور قضایا پر است. یک فاجعه بوده است چاپ این کتاب مستطاب. یک فاجعهی ادبی بوده است.
بهرام مشیری این قدر دم از پارسی میزند اما نمیداند که در زبان پارسی مبتدا و خبر نداریم. آن زبان عربی است که مبتدا و خبر دارد. در پارسی نهاد و گزاره داریم. تازه در این جا هم بحث جملهی پایه و پیرو داریم و ربطی به نهاد و گزاره (یا به قول او: مبتدا و خبر) ندارد.
بهرام مشیری دربارهی «به یکسان رَوِشن زمانه مدان» به سادگی میگوید خب به هر صورت. حال آن که این ضبط یکی از نشانههای برتری دستنویس فلورانس است و نشان میدهد که فردوسی با اسم مصدر به سبک پارسی میانه (پهلوی) آشنا بوده و آن را در شاهنامه به کار برده است اما نسخهنویسان بعدی چون آن را نفهمیدهاند لت (مصرع) را تغییر دادهاند و از جمله به شکل نادرست «به یکسان روش را زمانه مدان» درآوردهاند. (روشن همان روش است. اسم مصدر در زبان پهلوی با «-شن» پایان مییافته مانند بُندَهشن به معنای آفرینش نخستین که امروزه بندهش گفته میشود. امروزه این پسوند به صورت «-ش» درآمده است.)
مشیری که این همه به دستور زبان علاقه دارد چرا متوجه نمیشود که «به یکسان روش را زمانه مدان» معنا ندارد و تنها به ضبط خالقی ایراد میگیرد.
ضبطی که مشیری نقل میکند این ایراد را دارد که «چند» صفت شمارشی مبهم است و به نوشتهی فرهنگ دهخدا «مقدار غیرمعین باشد. همچو ‹اَند› که آن هم مقداری است کمتر از ده. غیرمعین. عدد مجهول از سه تا نه. مرادف ‹اَند› که عددی است از سه تا نه. عدد مجهول از سه تا نه.» یعنی اگر روایت ایشان را بپذیریم فردوسی میگوید از تمام شاهنامه، تنها چیزی میان سه تا نُه داستان با خرد سازگار است!
مشیری در جای دیگری میگوید:
هفت خان را نوشته است هفت منزل. شما فکرش را بکنید. منزل اول. یعنی خان پارسی زیبا ... رستم و هفتخان شده است هفت منزل. منزل. لغت ثقیل زشت عربی منزل. در شاهنامه!
نخست آن که در ویراست خالقی هیچ گاه به جای «هفت خان» از «هفت منزل» نام برده نشده بلکه هفت خان به همین شکل آمده است اما در معرفی بخشها نوشته شده «منزل یکم» و «منزل دوم» و ... در خود شعرها همان خان به کار رفته است. اما از علاقهی مشیری به زبان پارسی و پاسداشت آن همین بس که در توصیف واژهی منزل میگوید: «لغت ثقیل» حال آن که «منزل» چندان هم سنگین نیست. شاید «سلیح» و «مزیح» را در شاهنامه ندیده است. یا در توصیف دستنویس فلورانس میگوید «نسخهی مغلوط مغشوش مضطرب نیمه تمام». بنازم بدین جملهی پارسی! یکی از اشتباههایی که بسیاری از مردم میکنند آن است که گمان میکنند در شاهنامهی فردوسی هرگز یک واژهی عربی هم یافت نمیشود. شاید این ایراد مشیری هم از همین باور ریشه گرفته است.
آقای مشیری دربارهی دکتر خالقی مطلق چنین میگوید:
یک مصحح دو چیز لازم دارد یکی صلاحیت و یکی اهلیت. اگر بگوییم نخستین در ایشان موجود بوده دومیاش در ایشان موجود نبوده است. اهلیت این کار را ایشان نداشتند. آشنا نبوده با این سبک و سیاق. به احتمال در سنین سی چهل سالگی برخورد کرده با این کتاب.
لابد اهلیت دکتر خالقی را بایستی مشیری تایید میکرده است. زیرا آن طور که از دوستی شنیدم در یکی از برنامههای دیگرش گفته من از کودکی با شاهنامه بزرگ شدهام. خب این که کسی از کودکی با شاهنامه بزرگ شده باشد به معنای آن نیست که کارشناس شاهنامه است.
مشیری در پایان سخن دربارهی کار دکتر خالقی مطلق چنین میگوید:
گرفتاری بزرگی درست شده است. تنها خدمت بزرگ این مرد که حقیقتا بایستی به ایشان آفرین گفت که شایستهی هر گونه تکریم و تعظیم هست این است که موارد اختلاف همهی نُسَخ را در پانویس آورده است.
از این جمله دو چیز آشکار میشود: بهرام مشیری معنای «چاپ انتقادی» شاهنامه را نمیداند و انگار تاکنون نسخههای ویراستهی آثار ادبی را ندیده است. دودیگر این که مشیری تکلیفش با خودش روشن نیست. بالاخره چاپ این کتاب فاجعهی ادبی است یا خدمت بزرگ. او ما را هم در سرگردانی رها میکند که بالاخره باید به خاطر چاپ کار دکتر خالقی مطلق عزا بگیریم و از زبان پارسی و شاهنامه بیزار شویم یا باید به دکتر خالقی مطلق آفرین بگوییم و او را تکریم و تعظیم کنیم.
پینوشت
پیام برخی خوانندگان سبب شد که یادآور شوم من هیچ ایرادی به مدرک تحصیلی آقای مشیری نگرفتهام. فقط در معرفی ایشان به مدرک دانشگاهیشان اشاره کردم. روشن است که هیچ ایرادی ندارد کسی که مهندسی یا پزشکی خوانده، به شرط داشتن مطالعه و سواد و آگاهی کافی، در زمینهی شاهنامه نظر بدهد و مقاله بنویسد و انتقاد کند. هیچ یک از پاسخهای من به آقای مشیری ربطی به مدرک تحصیلی او ندارد. اگر ایشان دکتری و فوقدکتری ادبیات پارسی هم میداشت و مقالههای فراوانی هم منتشر کرده بود باز این پاسخهای من برجا بودند. به قول سعدی در بوستان (باب چهارم: در تواضع): «دلایل قوی باید و معنوی - نه رگهای گردن به حجت قوی».
پینوشت ۲
دوست گرامی مسعود لقمان نشانی گفتوگوی خود با دکتر خالقی مطلق را در بخش پیامها گذاشته که خواندن آن پاسخگوی برخی از پرسشها میتواند باشد. بخش نخست و بخش دوم این گفتوگو را حتما بخوانید.
پینوشت ۳
یادآوری میکنم که من در این جستار تنها به ایرادهای آقای مشیری پاسخ دادهام. کار دکتر خالقی صد در صد بیاشکال نیست. مسلما ایرادهایی هم هست. اما خوانندگانی که دستنویس فلورانس را بهانهی ایراد به کار دکتر خالقی میدانند به یاد داشته باشند که این دستنویس تنها برای نیمی از شاهنامه استفاده شده و در نیمهی دوم همان دستنویس لندن پایهی کار بوده است. به فرض نامعتبر بودن دستنویس فلورانس (که فرض درستی نیست و پیشتر بسیار دربارهاش بحث شده)، این دستنویس تنها یکی از پانزده دستنویس در بخش نخست شاهنامه بوده و در همه جا از آن پیروی کورکورانه نشده است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
7:50 PM |
پيوند دایمی
42 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی فردوسی