Friday, September 20, 2013

تفاوت «است» و «هست» و «بود» در پارسی - بخش دوم

آدینه ٢٩/شهریور/١٣٩٢ - ٢٠/سپتامبر/٢٠١٣

پیشتر درباره‌ی تفاوت «است» و «هست» در زبان پارسی نوشته‌ام (اینجا). امروز می‌خواهم به نکته‌ی دیگری بپردازم که معمولاً در این باره نادیده گرفته می‌شود یا آگاهی کمتری درباره‌ی آن هست.

دیده‌ام در برخی جاها نوشته و گفته شده است که «بود» شکل گذشته‌ی «است» است. اما باید توجه داشت که در زبان‌های ایرانی، از جمله زبان پارسی، دو فعل برای بیان مفهوم «بودن» وجود دارد: بودن و استن. صرف‌های فعل «بودن» در زمان حال و گذشته چنین است:

- گذشته: بودم، بودی، بود، بودیم، بودید، بودند.

- حال: بُوَم، بُوی، بُوَد، بُویم، بُوید، بَوَند

- فرمان: باش، باشید

- دعایی: بُواد! (مانند کُناد! دَهاد! و ...) که به صورت «باد!» کوتاه شده است.

این صرف‌ها در ادبیات کلاسیک زبان پارسی، به ویژه تا سده‌ی هفتم هجری به کار می‌رفته است اما پس از آن اندک اندک در نوشتار رسمی از آنها خبری نیست.

توانا بُوَد هر که دانا بُوَد ---------- ز دانش دل پیر بُرنا بُوَد (شاهنامه فردوسی)

گر شَوَم من پاسبان کوی تو، راضی بُوَم ----------- خود ببخشایی بر آن که اش این هوس در سر بُوَد (سنایی غزنوی)

گاه در صحن بیابان با خَران همره بُویم -------------- گاه در کُنج خرابی با سگان همره شَویم (سنایی غزنوی)

جُمله رندان چون که در زندان بُوَند ------------- مُتّقی و زاهد و حق خوان شوند (مولانای بلخی، مثنوی)

روستایی گر بُوَم آن تو اَم ------------ روستایی خویش را رستا مگیر (مولانای بلخی، دیوان شمس)

فعل «بودن» در پارسی میانه «بوتن» () و بن۲/حال آن در پارسی کهن -bav و در اوستایی -bauu و ریشه‌ی آن در پوروا-ایرانی (proto-Iranian) فعل bauH* است.

در دوره‌های بعدی زبان پارسی، در کنار «بودن» از فعل «باشیدن» هم استفاده شده که امروزه برخی به «می‌باشد» علاقه‌ی ویژه‌ای دارند.

اما فعل «است/هست» از ریشه‌ی دیگری است. در پوروا-ایرانی Hah1* و در زبان اوستایی بن۲ (حال/مضارع) آن -ah و در پارسی کهن هم -ah و در پارسی میانه -ah بوده که در پارسی نو/دری «است» شده است. و صرف‌های آن چنین اند:

- حال: استم، استی، است، استیم، استید، استند. این صرف‌ها به صورت اَم، ای، است، ایم، اید، اَند کوتاه می‌شوند.

صرف‌های گذشته و فرمان و دعایی آن در پارسی میانه و نو/دری را نیافتم. احتمال دارد که در گویش‌های پارسی هنوز شکل‌های گذشته‌ی «استن» به کار رود.

امروزه برای صرف گذشته‌ی «است» از «بودن» و برای صرف حال «بودن» از «است» استفاده می‌شود اما همان گونه که می‌بینیم این دو فعل از ریشه‌های جداگانه آمده و دو فعل متفاوت اند.

اشتباه دیگری که امروزه می‌شود، کاربرد «هستن» به جای «استن» در کاربرد فعل رابط است. برای نمونه، «مگر دیوانه هستی؟» یا «مگر دیوانه هستم؟» حال آن که شکل درست آنها باید چنین باشد: «مگر دیوانه ای؟» یا «مگر دیوانه ام؟»

پی‌نوشت:
در زبان گفتار «است» به صورت «اَه» -> «ـِه» کوتاه می‌شود که به شکل پارسی میانه و کهن آن نزدیک است. مانند «این خونه‌ی من اه» = این خانه‌ی من است.

Monday, September 16, 2013

برابر پارسی «پاستا»

دوشنبه ٢۵/شهریور/١٣٩٢ - ١۶/سپتامبر/٢٠١٣

همان طور که چندین بار گفته‌ام، به نظر می‌رسد این روزها گرایش تازه‌ای در میان برخی پارسی زبانان پیدا شده که به نظرشان هیچ یک از واژه‌های انگلیسی «ترجمه‌پذیر» نیستند. اینان فکر نمی‌کنند که تا پیش از آن که خودشان با این واژه‌های انگلیسی آشنا شوند، در زبان پارسی به جای این واژه‌های انگلیسی چه برابرهایی به کار می‌رفته است. خیال می‌کنند به خاطر «انگلیسی ندانستن» بوده است که مردم پیش از آنها، واژه‌های پارسی به کار می‌برده‌اند. نمونه‌ی آشکار این گونه واژه‌ها «داربی» (derby)است. جالب است که برای نمونه می‌گویند «داربی ۷۷» اما با خودشان فکر نمی‌کنند که در هفتاد بار گذشته، به این مسابقه‌ها چه می‌گفتند؟ آیا پانزده سال پیش تیم‌های پرسپولیس و استقلال با هم مسابقه نمی‌دادند؟ در آن موقع «داربی» نبوده است؟ چرا در چهل سال گذشته نیازی به واژه‌ی «داربی» نبوده است و ده سال پیش مردم به این بازی‌ها چه می‌گفتند؟ تازه، با این که برای آن «شهرآورد» هم ساخته شده است اما برخی هنوز به نظرشان «داربی» با «شهرآورد» فرق دارد.

نمونه‌ی دیگری از این دست واژه‌ها که می‌خواهم بدان بپردازم، «پاستا» است که به تازگی در میان برخی ایرانیان رایج شده است. این واژه در زبان انگلیسی pasta نوشته می‌شود و به دو صورت «پَستا» و «پاستا» خوانده می‌شود. این واژه از pasta در زبان ایتالیایی آمده است. در زبان فرانسوی به شکل pâtes درآمده است. معنای pasta«خمیر» و «سرشته» است. پیشتر، این خانواده‌ی غذا را در پارسی «ماکارونی» (macaroni) می‌گفتند (برخی گمان می‌کنند که شکل درست آن «ماکارانی» است).

البته اگر بخواهیم دقیق باشیم، در زبان ایتالیایی و انگلیسی، macaroni گونه‌ای از pasta است. به تازگی فرهنگستان برای pasta «خمیراک» را پیشنهاده است که گویا به سبک «پوشاک» از فعل «خمیراندن» ساخته شده است. اما نام‌هایی که با پسوند «ـاک» ساخته می‌شوند معنای دیگری دارند که با مفهوم pasta چندان سازگار نیست. مثلا «خوراک» یعنی «آنچه خورده شود» یا «پوشاک» یعنی «آنچه پوشیده شود». بنابراین، «خمیراک» هم یعنی «آنچه خمیر شود» نه «آنچه از خمیر ساخته شده باشد». حال آن که pasta یعنی خمیر یا آنچه از خمیر ساخته شده است.

آقای محمدعلی سپانلو، در گفت‌وگویی با خبرگزاری ایسنا، به این برابر فرهنگستان ایراد گرفته است و آن را مایه‌ی خنده‌ی مردم دانسته است. و در کنار این انتقاد، پیشنهاد کرده است که از «افروشه» استفاده کنیم که در شعرهای رودکی هم به کار رفته است.

اَفروشه در پارسی میانه به صورت afrōšag آمده است و در فرهنگ پهلوی مک‌کنزی معنای آن را «شیرینی و حلوا» (در انگلیسی: sweetmeat) نوشته است. اَفروشَگ در پارسی نو/دری به صورت‌های افروشه، آفروشه، فُروشه، فُروشَگ، و فروشَک آمده است (و نیز: افروسه - که شاید اشتباه نگارشی باشد). معنای افروشه در فرهنگ دهخدا چنین است:

اَفروشه: نام حلوایی است و آن چنان باشد که آرد و روغن را با هم بیامیزند و بمالند تا دانه دانه گردد، آن گاه در پاتیلی کنند و عسل در آن بریزند و بر بالای آتش نهند تا نیک بپزد و سخت شود.

و بعضی گویند نان خورشی است در گیلان و آن چنان باشد که زرده‌ی تخم مرغ را در شیر خام ریزند و نیک بر هم زنند و بر بالای آتش نهند، تا شیر مانند دلمه بسته شود. بعد از آن، شیرینی داخل آن سازند و نان را در آن تریت کنند یا خشکه پلاو در آن ریزند و با قاشق خورند (برهان).

به معنی حلوای خانگی است (فرهنگ شعوری).

نوعی از حلوا که از دلیده‌ی گندم بسازند.

رفیقا چند گویی کو نشاطت؟ ------------------ بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد -------------------- چنان چون دردمندان را شَنوشه (رودکی)

این آفروشه‌ای است که زاغ است خوالگرْش --------------------------- هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند (ناصرخسرو)

دلیده: بَلغور
شَنوشه: آنچه در عربی «عطسه» گفته می‌شود.
خوالگر: خوالیگر، آشپز
می‌بینیم که «افروشه» بیشتر نوعی حلوا و شیرینی است و ربط مستقیمی با رشته ندارد. شاید بتوان آن را به صورت «بسط معنایی» به عنوان برابر pasta به کار برد و معنای تازه‌ای بدان بخشید اما خودش، به ویژه در شعر رودکی، معنای دیگر دارد.

به نظر من، در این باره چند گزینه داریم:

- از «رشته» استفاده کنیم که پیشینه‌ی خیلی طولانی دارد و در واقع این غذا نوعی رشته است اما از نوع ایتالیایی.

- اگر به نظرمان، «رشته» با pasta فرق دارد، مانند گذشته همچنان «ماکارونی» را به کار ببریم.

- اگر می‌خواهیم دقت معنایی و اختلاف macaroni و pasta را در زبان پارسی رعایت کنیم، و اگر می‌خواهیم برای pasta برابر پارسی‌ای بسازیم که با «خمیر» ربط داشته باشد، شاید «خمیرگ» برابر بهتر و دقیق‌تری از «خمیراک» باشد. «خمیرگ» صفت «خمیر» است.

Tuesday, September 10, 2013

پلینی و ترجمه‌ی اوستا

سه‌شنبه ١٩/شهریور/١٣٩٢ - ١٠/سپتامبر/٢٠١٣

باور بر این است که در زمان هخامنشیان، کتاب اوستا بر پوست‌های زرین گاو نوشته شده بود و پس از تازش اسکندر مقدونی این پوست‌ها سوزانده شدند و اوستا پخش شد تا این که در زمان اشکانیان و در دوران وَلَخش یکم (بَلاش، در انگلیسی Vologases درگذشته: ۷۸ م.) باز گردآوری شد. اوستا تنها کتاب دینی نبوده است بلکه دانشنامه‌ی ایرانیان باستان بوده است که در آن درباره‌ی موضوع‌های گوناگون از جمله اخترشناسی و پزشکی و قانون و مانند آن سخن رانده شده بوده است.

در زبان انگلیسی «جادو» و «جادویی» را magic می‌گویند که از لاتین و یونانی گرفته شده است. این واژه صفت نسبی magos/magus است که یونانی/لاتینی شده‌ی مَغو (magu) در پارسی کهن است. مغ بزرگ را در پارسی کهن مَغو-پَتیش (magu-patis) می‌گفتند که در پارسی میانه به صورت «موبَد» کوتاه شده است. مَغو در زبان لاتین magus شده است و این نام در زبان عربی به صورت «مَجوس» درآمده است.

پلینی مِهتر (Pliny the Elder) سردار نظامی و نویسنده‌ی سرشناس روم باستان در سده‌ی یکم میلادی است (زایش: ۲۳ م./ مرگ: ۷۹ م.). مهم‌ترین و نامدارترین اثر پلینی، «تاریخ طبیعی» (Natural History) نام دارد که تا سال‌های پایان عمر روی آن کار کرده است و امروزه در ۳۷ دفتر به دست ما رسیده است. فصل دوم در دفتر سی‌اُم این کتاب به «جادو» می‌پردازد. بند نخست این فصل چنین آغاز می‌شود:

دفتر ۳۰ فصل ۲: هنر جادو کجا و کی ریشه گرفت و چه کسانی نخستین بار بدان پرداختند؟

شکی نیست که این هنر در ایران و در زیر نظر زرتشت ریشه گرفته است و بر این نکته همه‌ی نویسندگان به طور عمومی همرای اند. اما این که آیا تنها یک زرتشت وجود داشته یا در زمان‌های بعدی هم کس دیگری با همین نام بوده است، موضوعی است که هنوز تصمیمی درباره‌ی آن گرفته نشده است.

....

هِرمیپوس (Hermippus)، نویسنده‌ای که درباره‌ی همه‌ی جزییات مربوط به این هنر با دقت فراوانی نوشته است، و دو میلیون بند (در اصل «بیست بار صد هزار» در لاتین: viciens cent milia versuum) از سروده‌های زرتشت را ترجمه کرده و بر آنها تفسیر نوشته و برای کارهای فراوان او نمایه ساخته است (در لاتین: indicibus در انگلیسی: indexed) می‌گوید که زرتشت پنج هزار سال پیش از زمان جنگ‌های تروا (Trojan Wars) می‌زیسته است.
مترجم انگلیسی کتاب پلینی، عدد دو میلیون بند را بزرگنمایی دانسته و افزوده «به احتمال زیاد ریشه‌ای شرقی» دارد (!).

این هرمیپوس یکی از مردمان یونانی شهر اسمیرنه (Symrna) در آسیای کِهتر یا آناتولی (شهر ازمیر در ترکیه‌ی امروزی) و از فیلسوفان گام‌زن یا مَشّایی (peripatetic) بوده است. (دلیل این نامگذاری آن بوده است که در زمان بحث و آموزش فلسفه گام می‌زدند). هرمیپوس در میانه‌ی سده‌ی سوم پیش از میلاد (۲۵۰ پ.م.) می‌زیسته است.

بنابراین کتاب اوستا، تنها بر پوست‌های گاو نگهداری نمی‌شده است و از همان زمان هخامنشیان هم در دسترس بوده و یونانیان آن را به زبان خود ترجمه کرده بودند. حتا برخی هم می‌گویند اوستا تنها به صورت شفاهی بوده و در دوران ساسانیان به صورت نوشتاری درآمده است.

در بند چهارم همین فصل، پلینی می‌نویسد:
تا آنجا که من توانسته‌ام مطمئن شوم، نخستین کسی که درباره‌ی جادو نوشته است و آثارش هنوز هم در دسترس اند، اُستانَه (در لاتین: Osthanes) بوده است که خشیارشا را در لشکرکشی وی به یونان همراهی کرد.
زمان لشکرکشی خشیارشا به یونان سال ۴۸۰ پ.م. بوده است و پلینی در سال‌های دهه‌ی ۷۰ م. این مطلب را نوشته است، یعنی نزدیک پانصد و پنجاه سال پس از اُستانَه.

با توجه به این که می‌گویند «دین دبیره» در دوران ساسانیان پدید آمده یا کامل شده است، نکته‌ای که برای من جالب است این که اوستا در زمان هخامنشیان به چه خطی نوشته شده بوده است؟ هم چنین نوشته‌های اُستانه به چه خطی نوشته شده بوده است و چه گونه در دسترس یونانیان و رومیان قرار گرفته بوده است؟ زیرا خط میخی تنها برای فرمان‌های شاهنشاهی بوده است. آیا این متن‌ها به خط دیگر شاهنشاهی هخامنشی - که بدان خط آرامیک (Aramaic) می‌گویند - نوشته شده بوده‌اند؟

ترجمه شدن آثار علمی و دانشی ایرانیان به زبان یونانی از دیرباز دانسته بوده است. حتا نظامی گنجوی، شاعر بزرگ ایرانی، هم در کتاب «اسکندرنامه» در این باره چنین می‌نویسد:
خردنامه‌ها را ز لفظ دری --------------------- به یونان زبان کرد کسوتگری
اما نوشته‌ی پلینی نشان می‌دهد که بسیار پیش از زمان اسکندر (درگذشته ۳۲۳ پ.م) نوشته‌های ایرانیان به زبان یونانی ترجمه می‌شده است.

افزون بر این، پلینی در همین بند چهارم از فصل ۲ دفتر ۳۰ می‌نویسد:
درمی‌یابیم که پیتاگوراس (Pythagoras در متن‌های دوران اسلامی: فیثاغورث)، اِمپدوکلیس (Empedocles در متن‌های دوران اسلامی: انباذقلس)، دموکریتوس (Democritus در متن‌های دوران اسلامی: ذیمقراطیس) و پلاتون (Plato در متن‌های دوران اسلامی: افلاطون) برای دریافت دانش از دریاها گذشتند و سختی‌های تبعید و سفر (به خاورزمین) را بر خویش هموار کردند.

نشانی کتاب «تاریخ طبیعی» پلینی به زبان لاتین:
http://www.perseus.tufts.edu/hopper/text?doc=Perseus%3atext%3a1999.02.0138

نشانی کتاب «تاریخ طبیعی» پلینی به زبان انگلیسی:
http://www.perseus.tufts.edu/hopper/text?doc=Perseus%3atext%3a1999.02.0137

Wednesday, September 04, 2013

آسیب شناسی زبان پارسی کنونی - بخش سوم

چهارشنبه ١٣/شهریور/١٣٩٢ - ۴/سپتامبر/٢٠١٣

در ادامه‌ی یادداشت‌های کوتاهی که درباره‌ی آسیب‌شناسی زبان پارسی کنونی نوشته‌ام، این بار به متن کوتاهی می‌پردازم که از راه نامه (email) از دوستان دریافت کرده‌ام.

شلختگی و ولنگاری زبانی
به نظر من یکی از مشکل‌های امروزی ما در زبان پارسی، شلختگی و ولنگاری زبانی برخی از ایرانیان، به ویژه ایرانیان برون‌مرزی است که از راه شبکه‌های بی‌دروپیکر ماهواره‌ای و نیز تماس‌های خانوادگی به ایرانیان درون کشور هم سرایت کرده است و یکی از دلیل‌های آن «فخرفروشی» با زبان انگلیسی است. این برتر و مایه‌ی فخر دانستن زبان انگلیسی باعث می‌شود که برخی افراد به جای واژه‌های پارسی رایج و معمولی، از واژه‌های انگلیسی استفاده کنند. در میان ایرانیان برون‌مرزی این بهانه آورده می‌شود که ما در محیطی انگلیسی زبان زندگی می‌کنیم و رعایت زبان سخت است. اما همان طور که نوشتم به نظر من این بهانه‌ای بیش نیست زیرا اگر کسی بخواهد، می‌تواند این دو زبان را از هم جدا نگه دارد و اگر این در هم آمیختن بی‌اندازه‌ی پارسی و انگلیسی به دلیل فخرفروشی نباشد به دلیل تنبلی است. اگر کسی واقعاً زبان پارسی را دوست بدارد و انگلیسی برایش مایه‌ی «کلاس» و «پُز» نباشد، هر گاه به واژه‌ای انگلیسی برمی‌خورد می‌تواند به فرهنگ انگلیسی-پارسی نگاه کند و معنای مناسب را پیدا کند یا دست کم از کس دیگری بپرسد که برابر پارسی این واژه‌ی انگلیسی چه می‌شود.

مخالفت با وجود فرهنگستان
یکی از فَریز(وظیفه)های فرهنگستان برابرسازی برای واژه‌ها و ترکیب‌های بیگانه است تا پیش از آن که واژه و ترکیب بیگانه در زبان جا بیفتد مردم از برابر پارسی استفاده کنند. اما متاسفانه فرهنگستان امروزی چندان پویایی نداشته و گاه برابرهای نامناسب ساخته است. اما برخی اساساً با وجود فرهنگستان مخالف اند و این مخالفت را گاه به صورت ریشخند کردن برابرهای آن نشان می‌دهند. معمولاً هم برای این مخالفت با وجود فرهنگستان، به زبان انگلیسی اشاره می‌کنند که فرهنگستان ندارد. اما نمی‌دانند که زبان‌های فرانسوی و اسپانیایی با این همه گستردگی در کشورهای مختلف جهان، فرهنگستان دارند.

بگذارید به بخش‌هایی از متن یادشده بپردازم:

وقتی متن زیر را می‌خوانید از نفهمیدن بعضی کلمات احساس شرم نکنید، زیرا این از بی‌سوادی شما نیست، بلکه زبان فارسی جدید است که فرهنگستان ادب و زبان فارسی مخترع آن است. خود حقیر هم که خالق این اثر بدیع ادبی(!) هستم وقتی حتی برای بار دهم می‌خواهم آن را بخوانم مجبورم نشانه‌گر ماوس (ببخشید موش) را روی کلمه‌های عجیب‏ و‏ غریبش نگه‌دارم تا معنای آن روی صفحه و البته از دریچه‏ غیب به نمایش درآید و اگر موش‌واره‌مان کمک نکرد به پاورقی رجوع می‌کنم که معانی قدیمی این واژه‌ها را درک کنم.
به نظر من اتفاقاً ما باید احساس شرم کنیم که زبان‌مان را به خوبی نمی‌شناسیم و واژه‌های تازه را «زبان فارسی جدید»ی بدانیم که فرهنگستان «مخترع» آن است. باید بدانیم که کاربرد ولنگارانه و بی‌مورد و بی‌اندازه‌ی وام‌واژه‌های نالازم بدان معنا است که نه زبان پارسی را به خوبی می‌دانیم و نه زبان انگلیسی را. و این گونه نوشتن و سخن گفتن نشان بی‌سوادی هم در زبان پارسی و هم در زبان بیگانه (انگلیسی/فرانسوی) است. زیرا اگر کسی به اندازه‌ی کافی زبان انگلیسی می‌دانست، می‌توانست بفهمد که این واژه‌ها «جادویی» یا «مقدس» نیستند و می‌توان به راحتی آنها را با واژه‌های پارسی جایگزین کرد. نمونه‌اش همین واژه‌ی «موش» است که در انگلیسی بدان mouse و در فرانسوی بدان souris می‌گویند که هر دو همان «موش» پارسی اند. یا «پنجره» هیچ فرقی با window در زبان انگلیسی ندارد اما این نویسنده به طعنه آن را «دریچه‌ی غیب» خوانده است.

«دیروز در دانشگاه یک فراهمایی(١) در زمینه‏ی زورافزایی(٢) و ورزش مشت‌زنی(٣) برگزار شده بود. من هم که راتبه‏گیر(۴) سازمان تربیت بدنی در همین دانشگاه هستم، تصمیم گرفتم شرکت کنم. موقع خروج از توقفگاه(۵) منزل، دورفرمان(۶) در عمل نکرد. من هم آدم سالمی نیستم که پیاده شوم و خودم در را باز کنم. به‌ خاطر همین وقتی رسیدم که سالن پر بود و به‌ناچار در راهرو از طریق دورسخنی(٧) از مباحث بهره ‌بردم.

١- کنفرانس / ٢- دوپینگ / ٣- بوکس / ۴- بورسیه / ۵- پارگینگ / ۶- ریموت کنترل / ٧- ویدیو کنفرانس

در اینجا هم باز می‌بینیم که «مشت‌زنی» برای این نویسنده با box خیلی فرق دارد و برایش عجیب است و می‌گوید نباید از ندانستن آن شرم کرد. درباره‌ی برابرهای دیگر در این بند، به نظر من مشکل خاصی نیست و اگر کمی به خودمان زحمت بدهیم، می‌بینیم که «زورافزایی» مفهوم روشن‌تری از «دوپینگ» دارد.

بعد از جلسه می‌خواستم استاد سخنران را ببینم. گفتند به کوشک(٨) در طبقه‌ی شانزدهم می‌رود. به آسان‌بَر(٩) که رسیدم متصدی آن اجازه‌ی سوار شدن نداد و گفت: این برای حمل افراد است و چون تو دارای چرخک(١٠) هستی باید از بالابر(١١) استفاده کنی ... در کوشک منتظر استاد نشسته بودم و داشتم دفترک(١٢) یک شرکت لوازم خانگی را نگاه می‌کردم. آخر مدتی است یخ‌زنمان(١٣) خراب شده ... می‌بایست به فن‌‌ورز(١۴) مربوطه زنگ می‌زدم که موقع آمدن به خانه، پالایه‌ی(١۵) تصفیه‌ی آب، پوشن(١۶) آن و همین طور چراغک (١٧) یادش نرود...

٨- پاویون، محل استقرار میهمانان رسمی / ٩- آسانسور ویژه‌ی حمل افراد / ١٠- ویلچر / ١١- آسانسور ویژه‌ی حمل بار / ١٢- بروشور / ١٣- فریزر / ١۴- تکنیسین / ١۵- فیلتر / ١۶- کاور / ١٧- وارمر - چراغ هشدار دهنده
در این بند هم اگر نویسنده کمی انگلیسی می‌دانست می‌فهمید که freezer به همان معنای «یخ‌زن» است و filter به معنای پالایه. در این بند به نظر من چند برابر نامناسب هست مانند «چراغک» که معنای warmer انگلیسی را نمی‌رساند و می‌شد به جای آن «گرم‌ساز» گفت.
... ناگهان استاد با عصبانیت وارد شد و داد زد: در خارجه روابط استاد و دانشگاه از احترامی متقابل و سازمند(١٨) برخوردار است؛ آن وقت اینها برای پرداخت پژوهانه(١٩) و آموزانه‌ی(٢٠) من، جلویم جوهرگین(٢١) می‌گذارند که انگشت بزنم. در خارج استاد را با جان‌پاس(٢٢) هم‌سانه‌پوش(٢٣) همرُوی(٢۴) می‌کنند و اینجا نمانویس(٢۵) دستور می‌دهد که امتحانات باید آزمونه‌ای(٢۶) باشد نه تشریحی...

١٨- ارگانیزه / ١٩- حق‌التحقیق / ٢٠- حق‌التدریس / ٢١- استامپ / ٢٢- بادیگارد، محافظ / ٢٣- اونیفورم / ٢۴- اسکورت ٢۵- اندیکاتورنویس / ٢۶- تست ـ پرسش چندگزینه‌ای
درباره‌ی دو واژه‌ی «پژوهانه» و «آموزانه» ایرادی که من می‌بینم آن است که در زبان پارسی پسوند «ـانه» به نام می‌چسبد نه بن۲ فعل (آموز و پژوه). برای نمونه، «عیدانه» به معنای هدیه‌ی عید است. بنابراین واژه‌های درست «پژوهشانه» و «آموزشانه» است که به نظر من از «حق‌التدریس» و «حق‌التحقیق» پارسی‌تر و درست‌تر و زیباتر و کوتاه‌تر اند. «جان‌پاس» هم خیلی از bodyguard کوتاه‌تر و روشن‌تر است. جوهرگین هم از stamp به معنا نزدیک‌تر است. برابر درست «اندیکاتورنویس» هم «نمایه‌نویس» است نه «نمانویس».

هم چنین واژه‌ی test در انگلیسی تنها به معنای «آزمون» است اما در زبان پارسی به اشتباه به «آموزن چندگزینه‌ای» (multiple-choice test) تنها «تست» می‌گویند و به جای این که بگویند آزمون به صورت چندگزینه‌ای است می‌گویند امتحان تستی است! یعنی امتحان امتحانی است!

... در خارجه حمام کاشانه‌ی(٢٧) بزرگ و چوب‌فرش (٢٨) شده‌ی ما آب‌زَن (٢٩) دارد و اینجا سراچه‌ای(٣٠) به من داده‌اند که حتی آب‌شویه‌اش(٣١) هم کار نمی‌کند. تنها همبَر(٣٢) آشپزخانه‌ی ما به اندازه‌ی سراچه‌ی فرشینه(٣٣) شده‌ی اینجاست. تاوَن(٣۴) و تندپز(٣۵) و هوابَر(٣۶) و هیمه‌سوز(٣٧) توی سرشان بخورد، حتی گازکشی ندارد و من باید زودبه‌‏زود استوانک(٣٨) بگیرم و با اجاقکی(٣٩) گرم بشوم که بندآور(۴٠) هم ندارد.

٢٧- آپارتمان / ٢٨- پارکت / ٢٩- سیفون ـ فلاش تانک / ٣٠- سوئیت / ٣١- سیفون / ٣٢- ساید بای ساید / ٣٣- موکت ٣۴- اجاق گاز / ٣۵- ماکروویو / ٣۶- هود / ٣٧- شومینه / ٣٨- کپسول گاز / ٣٩- هیتر / ۴٠- ترموکوبل
در این بند، به نظر من «تندپز» برابر مناسبی برای microwave نیست و برابر دقیق‌تر «(اجاق) ریزموج» است همان طور که در زبان فرانسوی بدان micro-onde می‌گویند. (البته برخی از ایرانیان از جمله نویسنده‌ی متن بالا به جای مایکرو-ویو بدان ماکرو-ویو macrowave می‌گویند که به معنای کلان-موج است و کاملا معنای وارون آن را دارد!)

در بندهای دیگر این نوشته نیز همین گونه مشکل‌ها دیده می‌شود. مثلاً از این که به جای «بلوار» گفته شود «چارباغ» یا به جای دکور گفته شود «آرایه» و به جای دکوراتور گفته شود آرایه‌گر ابراز تعجب کرده است. اما نکته‌ای که برای من مهم است روحیه و طرز برخورد این نویسنده (و دیگر همفکران وی) است که به نظر می‌رسد اساسا ًبا برابرسازی برای واژه‌های بیگانه و کاربرد برابرهای پارسی مشکل دارد و برایش واژه‌های انگلیسی «ترجمه‌ناپذیر» اند. و همین برداشت غلط، باعث کاربرد بی‌اندازه‌ی وام‌واژه‌های نالازم می‌شود.

در زبان‌های دیگر (برای نمونه، انگلیسی و فرانسوی) مردمان سخنگو بدان زبان‌ها تلاش زیادی می‌کنند که واژه‌های تازه‌ای در زبان خویش بیاموزند و واژه‌های تازه به کار ببرد. به نظر می‌رسد در میان ایرانیان هم این تلاش و علاقه هست اما نه برای زبان خودشان بلکه برای همین زبان‌های انگلیسی و فرانسوی!