Sunday, September 28, 2008

نوایی و محاکمه اللغتین

یک‌شنبه ۶/مهر/۱۳۸۷ - ۲۷/سپتامبر/۲۰۰۸

نزدیک ۵۱۰ سال پیش (۸۷۸ خ/ ۱۴۹۹ م / ۹۰۵ ق) امیر نظام‌الدین علی‌شیر هروی (که در پارسی «فانی» و در ترکی «نوایی» تخلص می‌کرد)، شاعر و سخندان و وزیر معروف ترک‌تبار اهل هرات (درگذشته به سال ۹۰۷ ق/ ۸۷۹ / ۱۵۰۱ م)، در سال‌های پایانی عمر خود کتابی نوشت به زبان ترکی چَغَتایی به نام «محاکمة اللُغتَین» به معنای «داوری میان دو زبان» که در آن کوشید ثابت کند زبان ترکی بر زبان پارسی برتری دارد. متاسفانه به نظر می‌رسد برترپنداران ترک و همه‌ترک‌انگاران (pan-Turkist) در این ۵۰۰ سال هیچ پیشرفتی نکرده‌اند و هنوز همان استدلال‌های نوایی را برای برتری ترکی بر پارسی تکرار می‌کنند.

نسخه‌ای انگلیسی از این کتاب به دستم رسید به تلاش «رابرت دِوِرو» (Robert Devereux) چاپ لیدن (Leiden) در کشور هلند به سال ۱۹۶۶ م/۱۳۴۵ خ. مقدمه‌ی دورو دارای نکته‌های جالبی است که بخشی از آن را به پارسی برمی‌گردانم:

هر زبان‌شناس امروزی که مقاله‌ی نوایی را بخواند نتیجه می‌گیرد که نوایی برهان ضعیفی ارائه کرده است زیرا استدلال اصلی وی آن است که در زبان ترکی واژه‌هایی هست که معادل دقیق پارسی ندارند و بنابراین پارسی زبانان باید از همان واژه‌های ترکی استفاده کنند. این عصای نی‌ین برای تکیه کردن سست و ضعیف است زیرا در حقیقت تنها زبان‌های کمیاب هستند که وام‌واژه ندارند. به هر حال، زیبایی زبان و برتری آن به عنوان رسانه‌ی ادبی کمتر به اندازه‌ی دامنه‌ی واژگان و پاکی و خالصی واژه‌ها و ریشه‌شناسی آنها بستگی دارد. بلکه بیشتر به خوش‌نوایی، توانایی بیان و چکش‌خواری [=انعطاف] واژه‌هاست. [تاکید از شهربراز] افزون بر این، حتا اگر بخواهیم نظر نوایی را نظر معتبری بپذیریم، وی خودش با به کار بردن، بی‌شک ناآگاهانه‌ی، واژه‌های فراوان غیرترکی برای ریشخند کردن زبان پارسی و نیاز پارسی‌زبانان به وام‌گیری واژه‌های ترکی، برهان و ادعای خویش را زیر سؤال می‌برد و نابود می‌کند. نویسنده از واژه‌های به کار رفته در متن نوایی شمارشی نکرده است اما تخمین محافظه‌کارانه‌اش این است که دست کم نیمی (۵۰٪) از واژه‌هایی که نوایی [برای نگارش کتابش] به کار برده در اصل یا عربی اند یا پارسی.

استدلال جالب دیگری که نوایی برای برتری ترکی می‌کند این است که بیشتر ترکان به زبان پارسی هم صحبت می‌کند اما پارسی‌زبانان اندکی هستند که ترکی بدانند. سخت است که بفهمیم چرا این موضوع وی را تحت تاثیر قرار داده زیرا یک دلیل واضح آن است برای ترکان ضروری بود که پارسی بیاموزند - گذشته از اینها، پارسی زبان رسمی دولت بود - اما پارسی ‌زبانان دلیلی نمی‌دیدند که به خود زحمت دهند و ترکی یاد بگیرند. زبانی که در نظرشان زبان تمدن‌نیافته‌ی مردم قبیله‌ای کوچ‌نشین و تمدن‌نیافته بود.

بدین ترتیب نمی‌توان گفت این مقاله آن گونه که نوایی قصد کرده بود کاری دانشورانه و زبان‌شناسانه باشد. اما مطالعه‌ی آن خالی از لطف و کشش نیست. اهمیت آن برای ما بیشتر به خاطر آن است که این کتاب میراثی از ادبیات آغازین زبان ترکی چَغَتایی است. و نیز نمونه‌ای از ستایش‌های افراط‌آمیز - و گاه حتا زننده - از خود است که نویسندگان مسلمان سده‌ها بدان عادت کرده بودند. برای زبان‌شناسان و واژه‌شناسان این کتاب منبع ارزشمندی در زمینه‌ی نحو و واژگان و معناشناسی زبان ترکی چغتایی است. به همین دلیل، اگر نه دلیل دیگر، هر ترک‌شناس و شاید هر خاورشناسی باید با این کتاب آشنا شود.

می‌توانید این مقدمه را در این نشانی به قالب پی.دی.اف بخوانید. (اندازه: ۳۳۴ کیلوبایت)

Thursday, September 25, 2008

پسوند «-ستان» در انگلیسی

پنج‌شنبه ۴/مهر/۱۳۸۷ - ۲۵/سپتامبر/۲۰۰۸

به نظر می‌رسد که پسوند پارسی «-ستان» دارد در زبان انگلیسی جای خود را باز می‌کند در این زمینه جنگ افغانستان و استقلال جمهوری‌های شوروی پیشین (تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان و ...) تاثیر داشته است.

برایم جالب بود که به تازگی سه کتاب به انگلیسی نوشته شده که در نام هر سه‌شان از پسوند پارسی «-ستان» استفاده شده و به این دو مورد که گفتم مربوط هستند. البته گویا موضوع این سه کتاب هیچ ربطی به کشور ایران و ایرانیان ندارند.

- کتاب داستانی به نام «پوچستان» (Absurdistan) درباره‌ی کشوری فرضی و خیالی مشابه بسیاری از جمهوری‌های شوروی پیشین. این کتاب به وضعیت اقتصادی و اجتماعی روسیه پس از فروپاشی شوروی می‌پردازد. نویسنده‌ی آن پیشتر نیز کتاب داستان دیگری در همین زمینه نوشته است.



- فیلمی هم به نام «پوچستان» ساخته شده که ربطی بدین کتاب ندارد.

- کتاب مستندی به نام «لندنستان» (Londonistan) درباره‌ی گسترش و رشد بنیادگرایی اسلامی در انگلستان و لندن



- کتاب مستند دیگری به نام «ثروتمندستان» (Richistan) درباره‌ی طبقه‌ی نوثروتمند امریکا



یادآوری می‌کنم که من نه آن فیلم را دیده‌ام و نه این کتاب‌ها را خوانده‌ام. بنابراین درباره‌ی محتوای آنها نمی‌توانم نظری بدهم. همان طور که گفتم تنها نام آنها برای من جالب بود.

در حالی که نویسندگان انگلیسی‌زبان از پسوند پارسی «-ستان» استفاده می‌کنند جالب است که گروهی از ایرانیان به جای اوس‌ستان و ابخازستان - که سرزمین‌هایی با پیشینه‌ی ایرانی نیز هستند - می‌گویند اوستیا و ابخازیا! (ن. ک. درباره‌ی نام «اوستیا»)

پی‌نوشت:
دوستی دارم اهل ترکیه که گفت ما در زبان خودمان (ترکی استانبولی) به کشور یونان می‌گوییم «یونانستان»! گفتم ما نیز درباره‌ی نام برخی از کشورهای اروپایی همین کار را می‌کنیم یعنی می‌گوییم:
- مجارستان (Hungary که مردم آن Magyar خوانده می‌شوند)
- بلغارستان (Bulgaria)
- لهستان (Poland)
- انگلستان (England. در فرانسه: Angle-terre یعنی سرزمین Angle ها، قوم اصلی در ترکیب Anglo-Saxon)

شاید بد نباشد نام‌های زیر را نیز به کار بریم:
- اسکاتلند (Scotland): اسکاتستان!
- ایرلند (Ireland): آیرستان
- ایسلند (Iceland): آیس‌ستان
- فنلاند (Finland): فین‌ستان
- هلند (Holland یا The Netherlands): فرودستان (در فرانسه می‌گویند: Les Pays-Bas)

پی‌نوشت ۲:
- در ویکی‌پدیا خواندم که پوچستان (Absurdistan) را نخستین بار واتسلاف هاول (Václav Havel) شاعر و نویسنده و سیاستمدار و رییس جمهور پیشین چک پس از اصلاحات اقتصادی (perestroika) در اتحاد شوروی سابق به کار برده است.

- در ویکی‌پدیا به نمونه‌های دیگری از این پسوند برخوردم که گروهی نام جاهای واقعی است و گروهی هم نام‌های ساختگی و داستانی است. این صفحه هم چنین ریشه‌ی این پسوند را بررسی می‌کند و معادل‌های آن را در دیگر زبان‌های هندواروپایی داده است. مانند شتات (Stadt)‌ در آلمانی و stead- در انگلیسی.

پی‌نوشت ۳:
به نوشته‌ی فرهنگ وبستر این کاربرد طنزآمیز پسوند «-ستان» در زبان انگلیسی به معنای جاهای خیالی و داستانی از سال ۱۹۹۰ م/۱۳۶۹ خ (همزمان با فروپاشی شوروی) در زبان انگلیسی رایج شده است و شاید تاییدی باشد بر نظر من.

در ضمن دکتر محمد حیدری ملایری، اخترشناس و اخترفیزیکدان سرشناس ایرانی در نپاهشگاه (رصدخانه‌ی) پاریس و نگارنده‌ی «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک»، یادداشت زیر را درباره‌ی ریشه‌شناسی پسوند «-ستان» فرستادند که از ایشان سپاسگزارم.


Suffix of "place, land, country" and in rare cases "time;" examples: لرستان "Lorestân;" کردستان "Kurdestân;" افغانستان "Afghanistan;" ترکستان "Turkistan;" پاکستان "Pakistan;" انگلستان "England;" لهستان "Poland;" کوهستان "kuhestân = mountaneous region, highland;" تابستان "summer;" زمستان "winter."

From Mid.Pers. -stân, -istân. Examples: gôstân (گاوستان) "cowshed;" šapistân (شبستان) "dormitory;" tâpistân "summer;" zamistân "winter."

From O.Pers. stāna- "place;" Av. stāna-, as in gaostāna- (Mid.Pers. gôstân, as above) "cowshed;" from Proto-Iranian *stāna-.

This suffix is related to O.Pers./Av. base sta- "to stand;" Mod.Pers. istâdan (ایستادن) "to stand;" cf. Skt. sthā- "to stand," sthāna- "standing;" Gk. histemi "to put, place," stasis "standing still;" L. stare "to stand;" Goth. standan; O.H.G. stantan; O.E. standan; E. stand; PIE base *sta- "to stand."

Wednesday, September 24, 2008

لطیف پدرام

چهارشنبه ۳/مهر/۱۳۸۷ - ۲۴/سپتامبر/۲۰۰۸

عبداللطیف (لطیف) پدرام شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و استاد زبان پارسی و از فعالان سیاسی افعانستان است. وی به سال ۱۳۴۲ خ/۱۹۶۳ م در بدخشان زاده شد. پدرام رهبر کنگره‌ی ملی افغانستان نیز هست و در انتخابات رییس جمهوری در سال ۱۳۸۳ خ/۲۰۰۴ م از نامزدها بود.



برای آگاهی بیشتر می‌توانید به صفحه‌ی وی در ویکی‌پدیای انگلیسی نگاه کنید و نیز به این گفتگو گوش کنید.

لطیف پدرام از مخالفان بنیادگرایی اسلامی و اشغال نظامی افغانستان به دست نیروهای امریکایی است. وی هم چنین طرفدار ایجاد حکومتی عرف‌گرا (یا گیتیانه = secular) در افغانستان است. افزون بر این وی بر این باور است که مردم شمال و جنوب افغانستان (پشتون‌ها و غیرپشتون‌ها) در دو سده‌ی جداگانه زندگی می‌کنند! برای همین اگر حکومت فدرال برپا شود دیگر پشتون‌ها نمی‌توانند نظرهای عقب‌مانده‌ی خود را بر دیگران تحمیل کنند.

وی به درستی یادآور می‌شود که افغان مترادف پشتون است و نامیدن این کشور به نام «افغانستان» نادیده گرفتن غیرپشتون‌هاست. می‌دانیم که پشتون‌ها با حمایت بریتانیا به قدرت رسیدند و در زمان ناصرالدین شاه هرات را از ایران جدا کردند و کشور «افغانستان» را شکل دادند. پس از آن نیز سیاست‌های پشتون‌سازی را به کار بستند تا فرهنگ و زبان خود را بر دیگران تحمیل کنند. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به مقاله‌ی «کیستی تبرخورده‌ی زبان پارسی».

اما آنچه من می‌خواهم بدان بپردازم و به ایران بیشتر مربوط می‌شود پیشنهاد وی برای تغییر نام کشور افغانستان است. وی می‌گوید برای درست کردن این اشتباه بهتر است که نام کشور را به نام قدیمی آن یعنی «خراسان» یا «آریانه» برگردانیم.

درست است که نام قدیمی این منطقه خراسان بوده است اما خراسان تاریخی تنها دربرگیرنده‌ی شمال افغانستان نبود بلکه خراسان ایران و بخش‌هایی از ازبکستان و تاجیکستان امروزی نیز جزوی از خراسان تاریخی اند. باید هوشیار باشیم که اگر نام خراسان بر کشور افعانستان نهاده شود آن وقت مشکلی که امروز با جمهوری حاکم بر منطقه‌ی تاریخی اران/شیروان داریم - که خود تا زمان جنگ‌های ایران و روس بخشی از خاک ایران بود و از سال ۱۳۰۷ خ/۱۹۲۸ م در پی سیاست‌های استعماری روسیه نام آذربایجان واقعی یعنی استان ایران را دزدیده - با کشور افغانستان نیز به وجود می‌آید.

نام دوم نیز مشکل دارد. درست است که امروزه خط هوایی و خبرگزاری افغانستان «آریانه» یا «آریانا» نامیده می‌شود اما از نظر تاریخی و به ویژه در نوشته‌های پارسی کهن - یعنی زمان هخامنشیان - آریانه همان ایران است به معنای سرزمین آریاییان. پس این پیشنهاد نیز اشکال تاریخی دارد.

به نظر من با توجه به پیشینه‌ی تاریخی این منطقه بهتر است از نام «بختریش» (Bakhtrish) یا بختریه» (Bactria) استفاده کنند که نام شهربانی (ساتراپی) هخامنشیان بود و پس از فروپاشی هخامنشیان و ورود یونیان حکومتی به نام «پادشاهی یونانی-بختریایی» (Greco-Bactrian Kingdom) در آنجا شکل گرفت. نام بختریه در پارسی میانه یا پهلوی به صورت بخل (Baxl) کوتاه شد و پس از اسلام، در پارسی نو به شکل «بلخ» درآمد. (همان طور که «مزغ» پهلوی در پارسی نو به شکل «مغز» درآمده است.)

پی‌نوشت:
این هم گفتگوی لطیف پدرام با روزنامه‌ی ایرانی نیمروز در سال ۱۳۷۹ خ/۲۰۰۰ م. برای تصویر با واگشود (resolution) بهتر روی آن کلیک کنید:



پی‌نوشت ۲:
شنیده‌ام که لطیف پدرام معتقد به وجود «استعمار فرهنگی ایران» در افغانستان (!) است و مردم افغانستان باید هویت جداگانه‌ای برای خودشان بسازند جدای از ایران. حال آن که افغانستان بخشی از ایران بزرگ است و با ایران پیشینه‌ی مشترک دارد و این حرفها شایسته نیست. دلسردکننده و جای تاسف است که به جای همگرایی، جداسری و خدشه‌دار کردن تاریخ را ساز کنیم.

Sunday, September 21, 2008

درباره‌ی شهریار و روز ملی شعر

یک‌شنبه ۳۱/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۱/سپتامبر/۲۰۰۸

در این که محمدحسین بهجت تبریزی (زاده: ۱۲۸۵ خ/۱۹۰۶ م- درگذشت: ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ خ/۱۸ سپتامبر ۱۹۸۸ م) مشهور به شهریار از شاعران بزرگ معاصر ایران است حرفی نیست. وی شاعر ایران‌دوستی بود که به زبان ملی (پارسی) و محلی (ترکی آذری) شعر می‌سرود و طرفداران فراوانی داشت و شعر «حیدربابایه سلام» (سلام حیدربابا!) وی به زبان ترکی آذری بسیار زیبا و دلنشین است.

برای نمونه در پاسخ به تجزیه‌طلبان و همه‌ترک‌انگاران (pan-Turkist) شهریار چنین می‌گوید:


اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس --------- ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه‌ای -------- صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
........
این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است -------- گوهرافشان خواستم در پای ايران جوان

شهريارا! تا بود از آب، آتش را گزند --------- باد خاک پاک ایران جوان مهد امان

یا درباره‌ی فردوسی چنین می‌گوید:

توفنده از او حمیّت و احساسات -------- دانندهء راز انفجار کلمات
افتاده به روی نقشه‌های جنگی -------- فرمانده جنگهای فرهنگی ماست
خلاق غرور قومیت ما ---------- او شاعر ايده‌آل ما فردوسی است

دنیا همه یک دهن به پهنای فلک ---------- بگشوده به اعجاب و به تحسین تمام
با هر چه زبان و ترجمان دل و جان ------------ در گوش تو با دهان پر می‌گویند:
فردوسی و شاهنامه جاویدانند

از اردیبهشت ۱۳۸۷ خ/می ۲۰۰۸ نیز مجموعه‌ای (سریالی) تلویزیونی از زندگی شهریار ساخته‌ی کمال تبریزی، کارگردان مشهور ایرانی، نمایش داده می‌شود که می‌توانید در بی.بی.سی پارسی درباره‌ی آن بخوانید.

چهار سال پیش یعنی سال ۱۳۸۳ خ/ ۲۰۰۴ م، به پیشنهاد آقای علی اصغر شعردوست، نماینده‌ی تبریز در مجلس شورای اسلامی ایران، روز درگذشت وی یعنی ۲۷ شهریور به عنوان «روز ملی شعر و ادب» شناخته شد. (این مراسم امسال روز ۲ مهرماه برگزار می‌شود.)

آقای سیدعباس سیدمحمدی که به این تارنوشت لطف دارد با نقل گفته‌ی دو تن از شاعران و کارشناسان ادبی یعنی خانم دکتر طاهره صفارزاده و یدالله امینی با تخلص «مفتون» (اهل تبریز) در خبری از خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) خواسته است نظرم را در این باره بگویم.
دکتر طاهره صفارزاده: ... در مملکتی که مملکت ادبیات است، می آیند شهریار را نماد ادبیات ایران می کنند. درست است که او چند شعر خوب هم دارد؛ اما این بی انصافی است.

یدالله امینی (مفتون): این که یک روز به اسم شهریار باشد، موافق ام؛ اما روز ملی شعر و ادب نه. به نظر من فردوسی از همه شایسته‌تر است.

من هم موافقم که روزی برای بزرگداشت شهریار اعلام شود اما نه روز ملی شعر و ادب. به نظر من این کار بیشتر محلی‌گرایی و سیاست‌زدگی است تا ارزشیابی واقعی و کارشناسانه.

همان طور که در خبر ایسنا آمده و خانم صفارزاده و آقای مفتون گفته‌اند شعرهای برجسته‌ی شهریار اندک اند. تا وقتی ستون‌های شعر و ادب پارسی یعنی رودکی سمرقندی، فردوسی توسی، سعدی شیرازی، مولانای بلخی، حافظ شیرازی و نظامی گنجه‌ای هستند نامیدن روز ملی شعر و ادب به نام شهریار بی‌انصافی است و مطمئنم که خود شهریار نیز راضی نمی‌شد تا وقتی عشق و مرادش - حافظ شیرازی - هست و یا فردوسی که در بالا دیدیم درباره‌اش چه گفته، روز شعر و ادب به نام خودش باشد. این حرف من هرگز به معنای انکار زیبایی و روانی شعر شهریار نیست. اتفاقا شهریار با نزدیک کردن زبان شعر و زبان گفتار کار مهمی کرد. ولی نه تا آن حد که «روز ملی شعر و ادب» در کشوری با دست کم ۱۲۰۰ سال شعر و ادب پارسی به نام او باشد. همان طور که آقای مفتون گفته‌اند به نظر من فردوسی و پس از وی سعدی بیشتر شایسته‌ای این روز است. البته نه زادروز یا مرگ‌روز آنان زیرا گذشته از این که این روزها به دقت دانسته نیست بلکه زایش و مرگ آنان کار مهمی نبوده است. بهتر است روزی مانند پایان سرایش شاهنامه (و برای سعدی بوستان یا گلستان) برگزیده شود. به نوشته‌ی خود فردوسی توسی پایان شاهنامه چنین است:
سرآمد کنون قصه‌ی یزدگرد ----------- به ماه سفندارمذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتادبار --------- به نام جهان‌داور کردگار
چواین نامور نامه آمد به بُن -------- ز من روی کشور شود پرسخن
از آن پس نمیرم که من زنده‌ام --------- که تخم سخن من پراگنده‌ام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین -------- پس از مرگ بر من کند آفرین

روز ارد ماه سپندارمذ یعنی ۲۵ اسفند. (روز ۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی است.)

حتا اگر معیارمان این باشد که شاعر معاصری را برگزینیم، باز به نظر من نباید نیما یوشیج و مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو و سهراب سپهری و فروغ فرخزاد را فراموش کرد. زیرا اینان افزون بر نوآوری در سبک و زبان شعر پارسی، تحولی پدید آوردند که نسل نویی در شعر و شاعری پیرو آنان شدند. امروزه هزاران شاعر پیر و جوان به سبک نیما و شاملو و سهراب و فروغ شعر می‌سرایند و شعرهای بی‌شماری از این بزرگان را از بر دارند. اما چند تن به سبک و پیروی از شهریار شعر می‌گویند و شعرهایش را از بر هستند؟

پی‌نوشت:
در همان خبر ایسنا، احمد پوری، مترجم، نیز حرف جالبی زده است: بهتر است در جنبه‌های دیگر توجه ‌شود؛ مثلا حمایت از شاعران جوان برای انتشار آثارشان و یا این که کتاب‌های‌شان کم‌تر منتظر مجوز بمانند؛ وگرنه فقط یک اسم گذاشتن هیچ دردی را دوا نمی‌کند.

Saturday, September 20, 2008

زبان ِ باز

شنبه ۳۰/شهریور/۱۳۸۷ - ۲۰/سپتامبر/۲۰۰۸

داریوش آشوری به تازگی کتاب جالب و مهمی منتشر کرده است به نام «زبان ِ باز»:


نام کتاب: زبان ِ باز - پژوهشی درباره‌ی زبان و مدرنیت
نویسنده: داریوش آشوری
ناشر: نشر مرکز
صفحه: ۱۱۲
سال نشر: شهریور ۱۳۸۷ خ / سپتامبر ۲۰۰۸ م

بحث اصلی کتاب بررسی بحران زبان پارسی در زمینه‌ی برخورد با دنیای علم و فناوری و فلسفه‌ی نوین (مدرن) است. و این که چه طور می‌تواند دستگاه واژه‌سازی علمی و فلسفی زبان پارسی را تقویت و برومند کرد.

(البته در کمانک بگویم که به نظر من بهتر است برابر modernity در پارسی بگوییم «نوینگی» (اسم از صفت نوین) نه مدرنیّت. زیرا «مدرنیت» ترکیب واژه‌ی «مدرن» فرنگی با پسوند «-یت» عربی است. نگاه کنید به نوشته‌ی پیشین به نام پسوند «-یت» در همین تارنوشت)

گفتگوی صدای آلمان (یا دویچه وله) با داریوش آشوری درباره‌ی این کتاب.

زبان فارسی، هم‌چون دیگر جنبه‌های زندگی ایرانی، در کل، تا حدودی خود را با خواسته‌های زندگانی مدرن سازگار کرده است. زبان ملی ما، آینه‌ای است که بیش از هر عامل دیگر، ‌آشوب ذهنی جامعه‌ی ایرانی را در برخورد با مدرنیت باز می‌تاباند.

شمس‌الدین ادیب سلطانی، کوششِ شگفتی کرد تا روش واژه‌سازی مکانیکی [=قیاسی و قانون‌مند] را، با کاربرد لغتمایه‌ی زبان‌های ایرانی باستان (پیشوندها، پسوندها، ستاک‌ها)، در قلمرو فلسفه در زبان فارسی جا بیندازد، اما این کار با ایستادگی‌های سخت و پرخاش‌جویانه رو به رو شده است. اما آقای حیدری ملایری در قلمرو شاخه‌‌ای از علوم طبیعی، یعنی اخترفیزیک، همین روش را با کاربرد همان لغتمایه‌ دنبال می‌کند. بخش عمده‌ی این کار سترگ به انجام رسیده (برروی اینترنت می‌شود دید [شهربراز: فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک دکتر حیدری ملایری]). چه بسا این روش در این زمینه آینده‌ای داشته باشد و به دیگر زمینه‌های علوم طبیعی نیز یاری رساند.

این را هم ناگفته نگذارم که زبانِ «راحت‌الحلقومی» که همه در هر زمینه‌ای بتوانند بخوانند و بفهمند، زبان تخصصی علم و فلسفه نمی‌تواند باشد. اما این نگرش برآمده از استبداد ذهن عوامانه در فضای ما حاکم است که زبان همه‌ی زمینه‌ها، باید راحت‌الحلقومی باشد و هیچ کوششی از سوی خواننده برای فهم نطلبد.

پس از پخش این کتاب، در «شهر کتاب» تهران جلسه‌ی نقد و بررسی آن برگزار شد که در آن علی‌محمد حق‌شناس، کامران فانی، و علی صلح‌جو شرکت داشتند و داریوش آشوری پیامی برای آن جلسه فرستاد. بخشی از پیام داریوش آشوری به جلسه‌ی نقد:
طرحِ مساله‌ی تنگناهای زبانِ فارسی در روزگار کنونی و کوشش برای پاسخ‌گویی به نیازهای این زبان در کار تالیف و ترجمه‌ی متن‌های فلسفی و علمی و فنی نشانه‌ی نیکی‌ست از آن‌که ما در این دهه به صورت جدی‌تری با مساله‌ی علم و توسعه‌ی زبان در رابطه با آن رویارو شده‌ایم. به عبارت دیگر، جدی گرفتنِ مساله‌ی زبان و اندیشیدن به آن نشانه‌ی جدی‌تر شدنِ ذهنیّتِ علمی در میان ماست.
آنان [=غربیان] پا به پای رشد علوم و تکنولوژی، و در کل تمامی شکل زندگانی انسان در جهان مدرن، با تکیه بر زمینه‌ی تاریخی زبان‌هاشان در بستر فرهنگِ اروپایی به مطالعه‌ی زبان و نیز توسعه دادنِ آن دست زده‌اند و در این راه رابطه‌ی هرگز‌ نبُریده‌ی زبان‌های مدرن با زبان‌های کلاسیک یاورشان بوده است.

سپس داریوش آشوری در مقاله‌ی دیگری به نقدها پاسخ داد از جمله گفت:
باز بودن، به‌خلافِ آنچه حق‌شناس از آن برداشت کرده است، به معنای بی‌درـ‌وـ‌پیکر بودن نیست. همچنان که ذهنِ باز (در برابرِ ذهنِ بسته) به معنای ذهنِ پاشیده یا بی‌درـوـپیکر نیست، بلکه ذهنِ گشوده به‌روی ذهن‌های دیگر و فهم‌های دیگر است.

آقایِ صلح‌جو .. هم گمان می‌کند که من حرفِ تازه‌ای در این کتاب نزده‌ام. زیرا همه‌ی آشنایان با زبان‌های اروپایی کم‌ـ‌و‌ـبیش می‌دانند که آن‌ها واژگانِ علمی را بر پایه‌ی زبان‌های ِ یونانی و لاتینی می‌سازند. البته که چنین است و این حرفی ست بدیهی. امّا تازگی حرفِ من، از دیدگاهِ «ما»، در این پرسش است که، چرا این کار را کرده اند و همچنان می‌کنند؟

چرا مانندِ ما به سرمایه‌ی زبانی بوم‌گویشی خود بسنده نکرده اند؟ با این کار چه می‌خواسته‌اند بکنند و به کدام نیازِ زبانی پاسخ گفته اند؟ و، سرانجام، این رفتار چه اثری بر ساختارِ زبان‌هاشان داشته است؟ اگر این نکته‌ها فهمیده و روشن شود، آنگاه خواهیم فهمید که هنگامی که شمس‌الدینِ ادیب‌سلطانی، به تقلید از آن زبان‌ها به سراغِ زبان‌های پهلوی و فارسی باستان می‌رود و می‌خواهد با این سازمایه‌های زبانی از واژه‌سازی مدرنِ اروپایی گرده‌برداری کند، چرا چنان جنجالی به راه می‌افتد.

اگر چنان کاری نمی شود کرد یا نباید کرد، پس چه باید کرد؟ برای این «چه باید کرد» است که باید پژوهش و اندیشه‌ورزی کرد. باید پرسید که ما چرا آن زبان‌ها را الگو قرار می‌دهیم و چرا مانندِ آن‌ها نمی‌توانیم تولیدِ صنعتی واژگان داشته باشیم.

امیدوارم به زودی بتوانم این کتاب جالب را بخوانم و بیشتر درباره‌ی آن بنویسم.

پی‌نوشت (آذر/دسامبر)
نگاه کنید به نوشته‌ای جدید درباره‌ی این کتاب.

Friday, September 19, 2008

پارسی بگو

آدینه ۲۹/شهریور/۱۳۸۷ - ۱۹/سپتامبر/۲۰۰۸

گروهی به نام «ایرانیان بلژیک» کار جالبی کرده‌اند به نام «پارسی بگو» و کوشیده‌اند گردآیه‌ای فراهم کنند که در آن برای واژه‌های غیرپارسی (خواه عربی خواه غربی) که در زبان امروز ما به کار می‌رود برابرهای پارسی پیشنهاد کنند. این کار به خودی خود خیلی خوب و ستودنی است. برای نمونه درست‌تر است که به جای «نجوم» بگوییم «اخترشناسی» و به جای «منشا» بگوییم «سرآغاز» و به جای «انتصاب» بگوییم «گمارش» (از نمونه‌های خوب این کار). می‌توانید این کار را در این نشانی ببینید که به صورت پرونده‌ای با قالب پی.دی.اف در دسترس است. (اندازه: ۲۳۹ کیلوبایت / ۲۲ صفحه)

در برگه‌ی نخست آن چنین می‌خوانیم:


به کوشش پایگاه اینترنتی ایرانیان بلژیک. حسین اقوامی (آزاد). سپاس ویژه به دکتر خسرو خزاعی (پردیس) دبیر کانون اروپایی برای آموزش جهانبینی زرتشت که راهنمای خردپژوهان است.

هم میهن! آنچه فرهنگ ما را زنده نگاه داشت، زبان مادری‌مان است پس تلاش کنیم زبان مادری خود را پاس داریم و تا می‌توانیم از واژه‌های زبان خودمان بهره ببریم و با آنها گفتگو کنیم و بنویسیم.

چرا از بکار بردن واژه‌های زبان خود که سرمایه‌های فرهنگی ما هستند سربلند نباشیم؟ آیا زبان پارسی مایه‌ی شرمساری ایرانیان است یا دست‌آویز سربلندی ما؟

ای ایرانی، پارسی بگو و پارسی را پاس بدار!

چند وقتی بود که می‌خواستم در این باره بنویسم اما وقت نمی‌شد. من با هدف و نظر و آرمان‌شان موافق و همدلم. بسیار درست است که اگر می‌توانیم در جایی پارسی بنویسیم و پارسی بگوییم چنین کنیم. اما جایگزینی واژه‌ها باید آگاهانه و بررسیده و پژوهیده باشد نه از روی میل و خواهش. کارهای این چنین پیش‌نیازها و خبرگی و کارشناسی و زبان‌دانی می‌خواهد و نمی‌شود هر واژه‌ای را به دلخواه و بدون دقت و ارزیابی با واژه‌ی دیگری جایگزین کرد. هر واژه‌ای در طول تاریخ و زمان برای خود بار معنایی و سایه‌های معنایی (sense یا nuance) خاصی پیدا می‌کند که با دیگر واژه‌ها جایگزین شدنی نیست. در هیچ زبانی دو واژه به طور ۱۰۰٪ با هم مترادف و هم‌معنا نیستند. برای نمونه چند مورد از این گردآیه چنین است:
به جای منظومه‌ی شمسی بگو کهکشان خورشیدی
به جای منسجم بگو هماهنگ
به جای منکر شد بگو زیرش زد
به جای موازنه‌ی قدرت بگو برابری نیروها
به جای منتقد بگو خرده‌گیر
به جای منطقه‌ی آزاد بگو آزادگاه
به جای موزه بگو دیرینکده
و مانند آن

این چند مورد را آوردم برای بررسی دسته‌ی اشتباه‌های این کار:

صفر) در نمونه‌ی پیشین که من دیده بودم هیچ ترتیب الفبایی یا موضوعی در کار نبود و واژه‌ها بدون هیچ نظم خاصی پشت سر هم آمده بودند. انگار گروهی نشسته بودند و هر واژه‌ای که در روزنامه‌ها یا حرف‌های روزمره بود پشت سر هم کرده و برای آن برابر تعیین کرده بودند. اما آنچه امروز بر تارنمای «ایرانیان بلژیک» هست و نگارش ۱.۳ خوانده شده ترتیب الفبایی را رعایت کرده است.

۱) برابرهای غلط و رعایت نکردن درستی علمی: مورد اول که آشکارا غلط است. در اخترشناسی «منظومه» با «کهکشان» بسیار بسیار بسیار متفاوت است. این را در کتاب علوم دبستان نیز باید آموخته باشند. غلط‌هایی این چنین باعث می‌شود که سطح علمی و دقت و درستی این کار زیر سوال برود و اگر برابرهای درست دیگری هم داده شده باشد با دید منفی نگریسته شوند.

۲) رعایت نکردن دقت و کاربرد: «منسجم» با «هماهنگ» فرق معنایی دارد. برای مثال می‌گوییم «این سخنرانی یا این کتاب ساختار منسجمی ندارد». در این جمله اصلا «هماهنگ» معنا ندارد. یا «موازنه»ی نیرو با «برابری» نیرو فرق دارد. موازنه می‌تواند این باشد که برای مثال یک طرف ۱۰۰ سرباز و ۴ نفربر دارد اما طرف دیگر ۱۰ سرباز و ۱۵ تانک داشته باشد. البته من کارشناس نظامی نیستم ولی منظورم این بود که موازنه با برابری فرق دارد. «منتقد» با «خرده‌گیر» فرق معنایی دارد. خرده‌گیر همان طور که از ظاهرش پیداست ایرادهای خرد و ریز می‌گیرد اما منتقد می‌تواند تمام هستی چیزی را زیر سوال ببرد. به جای «منتقد سینمایی» نمی‌توان گفت «خرده‌گیر سینمایی»! خرده‌گیر بار معنایی اندکی منفی هم دارد که در منتقد چنین نیست.

۳) رعایت نکردن لحن و کاربرد: در خبر سیاسی شاید بخوانید که «فلان سخنگو بهمان چیز را انکار کرد». خب به جای آن نمی‌توان گفت «فلان سخنگو زیر بهمان چیز زد». این برابر را در گفتگوی روزمره می‌توان به کار برد اما در زبان رسمی و نگارشی نمی‌شود.

۴) برابرسازی‌های نادرست و بی‌سلیقه یا بدون آگاهی: «منطقه‌ی آزاد» (free zone) را نمی‌توان «آزادگاه» گفت. به نظر من و از روی تجربه پسوند «گاه» برای جاهای پهناور به کار نمی‌رود. «منطقه» از «گاه» خیلی بزرگ‌تر می‌تواند باشد. یا «موزه» را نمی‌توان «دیرینکده» گفت. برای مثال «موزه‌ی هنرهای معاصر» را چه بگوییم؟ «دیرینکده‌ی هنرهای همروزگار»؟ این که تضاد و تناقض معنایی دارد! موزه حتما جایی نیست که چیزهای دیرینه در آن باشد. موزه‌ی هنرهای زیبا کار نقاشان امروز را نمایش می‌دهد.

بنابراین به نظر من این کار، با وجود اهمیت و تلاشی که در آن شده، نیاز به بررسی و ارزیابی اساسی دارد.

Sunday, September 14, 2008

پرچم ایران

یک‌شنبه ۲۴/شهریور/۱۳۸۷ - ۱۴/سپتامبر/۲۰۰۸

همان طور که پیشتر نیز در نوشته‌ی درفش‌های ایرانیان، با آوردن بیت‌هایی از شاهنامه‌ی فردوسی گفتم، از دوران باستان روی درفش‌های ایرانیان نشان ماه و خورشید و شاهین و شیر و پلنگ و ببر و پیل و .... بوده است. پس از اسلام، به خاطر دوری از اتهام آتش‌پرستی و خورشیدپرستی و ... برای مدتی نشانی از خورشید نبود. بلکه گه گاهی هلال ماه دیده می‌شود. نشان‌های خورشید و شیر پیوستگی و ارتباط تنگاتنگی با فرهنگ و تاریخ کهن ایرانی ما دارد. برای نمونه بیت مشهوری نیز از مولانای بلخی به حضور شیر بر پرچم‌های ایران اشاره دارد:

ما همه شیران ولی شیر علم -------- حمله‌مان از باد باشد دم به دم

در زمان صفویان، که می‌خواستند به شکوه گذشته بازگردند، شاه اسماعیل نسل خود را از یک سو به شاهان ساسانی و از سوی دیگر به امام موسای کاظم می‌رساند. در دوران صفویان نشان شیروخورشید به طور رسمی و مشخص و نزدیک به شکل امروزی آن بر درفش (پرچم)های ایرانیان بازمی‌گردد. در زمان ناصرالدین شاه قاجار شمشیری نیز به دست شیر داده شد. که به نظر نالازم می‌آید. شیر چه نیازی به شمشیر دارد؟! شیر به خود سپه‌شکن است همان طور که نظامی می‌گوید:

چون شیر به خود سپه‌شکن باش ----------- فرزند خصال خویشتن باش


پرچم ایران تا پیش از انقلاب

این نشان تا سال ۱۳۵۷ خ/۱۹۷۹ م نیز برجا بود. هم چنین به جای صلیب سرخ، ایران از شیروخورشید سرخ استفاده می‌کرد. تا این که پس از انقلاب، با این تصور که این نشان به پادشاهی و سلطنت‌طلبان مربوط است، آن را از روی پرچم رسمی ایران برداشتند و نام الله را به روشی بر پرچم ایران نشاندند که به اعتقاد برخی شباهت فراوانی به نشان سیک‌های هندی دارد. پرچم شیروخورشید سرخ نیز به هلال احمر (نوماه سرخ) تبدیل شد.


پرچم جمهوری اسلامی ایران

این هم نشان سیک‌ها که بدان خندا (khanda واژه‌ای سانسکریت به معنای شمشیر و شاید همریشه با خنجر در پارسی) می‌گویند:



این تصمیم «انقلابی» باعث شده که امروز بین ایرانیان بر سر پرچم واقعی ایران اختلاف بیفتد. گروهی معتقدند ما باید از پرچم رسمی استفاده کنیم. اما گروهی که به هویت و فرهنگ ایرانی خود اهمیت بیشتری می‌دهند و می‌دانند که شیروخورشید ربطی به نظام شاهنشاهی ندارد ترجیح می‌دهند نشانی کهن‌تر و باسابقه‌تر بر پرچم‌مان باشد. اما خوشمزه‌تر و بی‌پایه‌تر آن که گروهی (به ویژه در خارج از ایران) هیچ نشانی بر میان پرچم نمی‌گذارند و نام ایران را به انگلیسی یا پارسی بر روی نوار سپید پرچم می‌نویسند!! این نه نشان بی‌طرفی بلکه به نظر من نشان بی‌هویتی است و مفهوم نمادین پرچم را زیر سؤال می‌برد. آخر کدام پرچم را دیده‌اید که نام کشور نیز بر آن نوشته شده باشد؟

زنده‌یاد احمد کسروی تبریزی درباره‌ی تاریخ نشان شیروخورشید کتاب کوتاه ۳۴ صفحه‌ای نوشته که می‌توانید آن را در این نشانی بخوانید. (پرونده در قالب پی.دی.اف اندازه ۱ مگابایت)

در این زمینه هم چنین نگاه کنید به نوشته‌ای از مزدک بامدادان در تارنمای ایران امروز.


خشایارشا (اردشیر دوم؟) در حال نیایش اناهیتا
سده‌ی چهارم پیش از میلاد - موزه‌ی آرمیتاژ روسیه
(عکس برگرفته از تارنوشت روزنامک)

پی‌نوشت:
این هم گفتگویی با دکتر حمید ندیمی استاد دانشکده‌ی معماری دانشگاه شهید بهشتی (ملی) درباره‌ی چگونگی شکل‌گیری طرح پرچم ایران پس از انقلاب.

- قبل از انقلاب در جلسات دکتر شریعتی شرکت می‌کردم. ایدهء چنین کاری را در این جلسات و زمانی که تفسیر سورهء حدید مطرح بود به دست آوردم. علاقه داشتم برای جهان اسلام یک نشان درست کنم. در آن جلسات دریافتم که حکومت اسلامی سه اصل اساسی دارد: «کتاب، میزان، حدید» یا «کتاب، ترازو و آهن»، یعنی اگر جامعه‌ای یکی از این سه اصل را نداشته باشد به سوی رستگاری نمی‌رود.

- آیا درست است این آرم برگرفته از آرم گروه خاصی در هندوستان است؟

- هلال‌های تعبیه‌شده در این آرم از نقش مبارکی ریشه می‌گیرد که حضرت رسول (ص) بارها با شمشیر مبارکشان به عنوان امضا بر روی شن‌ها ترسیم کرده‌اند. این طرح پنج بخش دارد که نشان‌دهندهء پنج اصل دین است. اصل توحید را در حکم عمود دو ساقهء اصلی در میان خود دارد. علاوه بر کلمهء الله که در ترکیب اصلی آن دیده می‌شود، لااله‌الاالله نیز در آن مستتر است. جزء قائم میانی در ترکیب با شکل تشدید ( ّ ) که در خط فارسی و عربی نشانهء شدت است، شمشیر را تداعی می‌کند؛ این همان تعبیر کلمهء «حدید» است. تقارن‌های این آرم هم نشانهء تعادل و توازن است؛ این همان میزان است. بزرگ‌ترین و اصلی‌ترین ویژگی این آرم همان بیان کلمهء الله است که قالب و محتوا را در خود جای داده است. آرم به صورت کروی طراحی شد تا نشان‌دهندهء پیام جهانی آن باشد.


پی‌نوشت ۲:
این هم تصویری از فرستادگان دربار صفویان به کاخ ورسای فرانسه در سال ۱۷۱۵ م/۱۰۹۴ خ که در آن به خوبی شیروخورشید دیده می‌شود.


عکس برگرفته از دانشنامه‌ی ایرانیکا بخش صفویان از درآیه‌ی پرچم

Saturday, September 13, 2008

سه جزیره‌ی همیشه ایرانی

شنبه ۲۳/شهریور/۱۳۸۷ - ۱۳/سپتامبر/۲۰۰۸

در دنیا رسم بر آن است که سندهای طبقه‌بندی شده پس از ۳۰ سال آزاد می‌شوند. در سال ۱۳۸۰ خ/۲۰۰۱ م وزارت امور خارجه‌ی بریتانیا می‌بایست سندهای مربوط به سال ۱۳۵۰ خ/۱۹۷۱ م را منتشر می‌کرد که کرد. اما در میان آن سندها مجموعه‌ی مربوط به مذاکره‌های ایران و بریتانیا بر سر سه جزیره‌ی ایرانی خیلج فارس را منتشر نکرد به این بهانه که موضوع حساس است و انتشار آنها را ۱۰ سال به عقب انداخت!



اما دکتر مجید تفرشی، ایرانی پژوهشگر تاریخ و ساکن لندن، این تصمیم را به پرسش کشید و توانست به این سندها دست یابد و از آنها نسخه بردارد. وی امیدوار است که به زودی این سندها نیز آزاد شوند و در دسترس همگان قرار گیرند. رادیو فردا گفتگویی با دکتر مجید تفرشی کرده است که بخش‌های مهمی از آن را در اینجا می‌آورم:

تا قبل از ۱۸۲۰ [م / ۱۲۰۰ خ] شيوخ اين سه جزيره که به «قواسم» معروف بودند، که همان «قاسمی‌ها» هستند، به طور کامل، اگر دولت‌های مرکزی ايران مقتدر بودند، به حکومت مرکزی و اگر حکومت محلی قوی بودند، مانند حکومت لنگه، به حکومت محلی خراج می‌دادند و تحت‌الحمايه و تحت فرمان آنها بودند. در مواردی هم اگر زورشان می‌رسيد، ياغی و دزد دريايی بودند که از فرمان دولت مرکزی سرپيچی می‌کردند. ولی در هر صورت، اگر فرمانبری وجود داشته، اينها تابع دولت ايران بوده‌اند و استقلالی به مفهوم امروز اصلا وجود نداشته است. از سال ۱۸۲۰ [م/ ۱۲۰۰ خ] تا سال ۱۹۷۱ [م/ ۱۳۵۰ خ]، اين شيوخ به تناوب تحت‌الحمايهء دولت بريتانيا و دولت ايران بوده‌اند. يکی از مواردی که مورخان بريتانيايی و به خصوص مورخان عرب از طرح آن پرهيز می‌کنند، مسئلهء ريشه و تبار شيوخ قواسم است که بيشتر اينها به صفحات جنوبی ايران باز می‌گردد و وابستگی‌شان به ايران کاملا آشکار است.

در اواخر قرن نوزدهم و در سال ۱۸۸۶ [م/ ۱۲۶۵ خ]، مساحان يا نقشه‌کش‌های وزارت درياداری بريتانيا، غير از امور دريايی، مسئوليت امنيتی و خارجی کشور بريتانيا را بر عهده داشتند و به خصوص در خليج فارس مستقر بودند، نقشهء بسيار ريز و دقيقی را در سال ۱۸۸۶ تهيه کردند که در اين نقشه به طور کامل و با رنگ مشخص قلمرو ايران، سه جزيره متعلق به ايران شناسانده و تصريح شده است. اين نقشه دو سال بعد توسط ملکه ويکتوريا به واسطهء لرد سالزبوری به دربار ناصرالدين شاه هديه می‌شود و ناصرالدين شاه بلافاصله وقتی نقشه را می‌بيند، متوجه اين نکته می‌شود و در مکاتبات بعدی خود به همين نقشه استناد می‌کند که: شما خودتان اذعان داريد اين جزاير متعلق به ايران است. بعد که اين مسئله مرتب در مکاتبات ايران تکرار می شود، لرد سالزبوری در مکاتبات بعدی‌اش می‌گويد اعطای اين نقشه به ايران و بهره‌برداری ايران از آن به من ياد داد هرگز به هيچ دولت خارجی نقشه اهدا نکنم.

روز ۱۰ نوامبر ۱۹۷۱ [م / ۱۹ آبان ۱۳۵۰ خ] در کاخ بابلسر، مذاکراتی بين سفير وقت بريتانيا و شاه برگزار شد که البته آقای زاهدی هم در مذاکرات حضور داشت. موضوع اين مذاکرات، بازگرداندن حاکميت جزاير سه‌گانه به ايران بود، يعنی در ابوموسی به نوعی حاکميت مشاع باشد، به عبارت ديگر، حاکميت نظامی به طور کامل به ايران تعلق گيرد و حاکميت در مراکز غيرنظامی به طور مشترک بين ايران و امارات باشد، ولی ايران همچنان تفوق بر امور حساس نظامی و غيرنظامی داشته باشد، ولی شارجه‌ای‌ها هم در ابوموسی باشند. بر سر اين مسائل توافق کامل شد و بر سر حضور نيروهای نظامی ايران در جزاير سه‌گانه و استقبال نمايندگان شيوخ رأس‌الخيمه و شارجه از آنها و اعلام پذيرش از سوی شيوخ در قراردادی که با شاه منعقد می‌شود، زمان‌بندی صورت گرفت و دقيقا مشخص شد. بر اساس اين اسناد، هيچ ترديدی در پذيرش مسالمت جويانه حاکميت ايران بر جزاير توسط شيوخ امارات وجود ندارد. نکته ای را بر اساس اين اسناد می‌توان به آن رسيد و اصل فرض کرد، اين است که مسئلهء جزاير سه‌گانه به طرز عجيبی با حاکميت و منافع ملی ايران گره خورده است و هيچ دولتی در ايران نمی‌تواند از حاکميت کشور خود بر اين جزاير صرف نظر کند؛ چه بخواهد و چه نخواهد. بنابراين مسئلهء جزاير عليه منافع ايران غيرممکن است که حل شود.

Thursday, September 11, 2008

دانشنامه‌ی سیاره‌های اُسترخورشیدی

پنج‌شنبه ۲۱/شهریور/۱۳۸۷ - ۱۱/سپتامبر/۲۰۰۸

سیاره‌هایی هستند که دور ستاره‌ای به جز خورشید ما می‌گردند که در دانش اخترشناسی بدانها سیاره‌های اُسترخورشیدی (extrasolar planets) یا برون‌سیاره (exoplanets) گفته می‌شود. فرضیه‌ی وجود چنین سیاره‌هایی از زمان نیوتن مطرح بوده است اما نخستین تشخیص قطعی این گونه سیاره‌ها به سال ۱۹۹۵ م/۱۳۷۴ خ به دست اخترشناسی سویسی به نام میشل می‌یر (Michel Mayor) در فرانسه صورت گرفت. تا آغاز آگوست ۲۰۰۸ م/امرداد ۱۳۸۷ تعداد ۳۰۷ نمونه از این گونه سیاره‌ها یافت شده‌اند. برای آگاهی بیشتر به این نوشته در ویکی‌پدیا نگاه کنید.

به تازگی به همت و تلاش دکتر ژان اشنِدِر (Jean Schneider)در نپاهشگاه (رصدخانه‌ی) پاریس، دانشنامه‌ای با نام دانشنامه‌ی سیاره‌های اُسترخورشیدی برپا شده است.


دکتر ژان اشندر، اخترفیزیکدان نپاهشگاه پاریس، مدیر پژوهش، ویژه‌کار (متخصص) فیزیک کونتوام، کیهان‌شناسی، فلسفه، و زیست اُسترخورشیدی است.

این دانشنامه پایگاه اطلاعاتی است برای مطالعه‌های استرخورشیدی و هر ماه با پیشرفت‌ها و یافته‌های تازه روزآمد می‌شود و نشانی آخرین یافته‌ها و کتاب‌ها و مقاله‌ها را نیز در خود دارد.

گنجانده‌های این تارنما (یا تارسیت) به شیوه‌ی خودکار روزآمد می‌شوند. این نوشته‌ها به زبان‌های مهم اروپایی یعنی انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، لهستانی و نیز پارسی است. زبان پارسی تنها زبان نااروپایی این مجموعه است که دکتر محمد حیدری ملایری، اخترفیزیکدان و اخترشناس ایرانی نپاهشگاه پاریس، زحمت ترجمه و نگهداری آن بخش را کشیده است.


دکتر محمد حیدری ملایری

Wednesday, September 10, 2008

بایگانی دژ پارسه

چهارشنبه ۲۰/شهریور/۱۳۸۷ - ۱۰/سپتامبر/۲۰۰۸

در سال ۱۳۱۲ خ/۱۹۳۳ م وقتی که باستان‌شناسان بُنداد خاوری (Oriental Institue) دانشگاه شیکاگو در پارسه (تخت‌جمشید) مشغول کندوکاو در کاخ‌های داریوش بزرگ و خشیارشا بودند در دو اتاق مربوط به دیواره‌ی یکی از دژها به انبوهی از لوحه‌های گلی برخوردند که در زیر دیوار دفن شده بودند. دیوارها به خاطر آتش‌سوزی اسکندر فروریخته و برخی از این این لوح‌ها شکسته شده‌اند. این مجموعه لوحه‌های گلی که در اندازه‌های مختلف هستند و به زبان‌های مختلف نوشته شده‌اند امروزه به نام «بایگانی دژ پارسه» (Persepolis Fortification Archive) شناخته می‌شوند.


تصویری از دیوار دژ پارسه (همه‌ی تصویرهای این نوشته از تارنمای دانشگاه شیکاگو برداشته شده است.)

باستان‌شناسان شیکاگو این مجموعه را برای پژوهش و بررسی بیشتر به عنوان امانت به امریکا بردند و مشغول مطالعه روی آن شدند. این مجموعه همان است که چندی پیش صحبت از بازگرداندن آن به ایران یا فروش آن برای جبران خسارت شاکیان جمهوری اسلامی بود. این مجموعه شامل کالاهای زیر است:

۱) قطعه‌هایی با خط میخی به زبان عیلامی. بازمانده از ۱۵ تا ۱۸ هزار سند اصلی
۲) قطعه‌هایی به خط و زبان آرامی، بازمانده از ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ سند اصلی
۳) قطعه‌های بازمانده بدون متن اما با نقش مهر. بازمانده از ۵ تا ۶ هزار سند اصلی
۴) قطعه‌های دیگر مانند لوحی به یونانی، لوحی به فریگی. لوحی به پارسی باستان، لوحی با نقش سکه‌های پارسی یا یونانی به جای مهر.
۵) و ...

در زیر دو نمونه از این قطعه‌ها آمده است. برای دیدن تصویر با واگشود بهتر روی آنها کلیک کنید.


نمونه‌ای از متن‌های یافت شده


نمونه‌ای از مهرها

این مجموعه به دو گروه تقسیم می‌شود. بخشی به نام «لوح‌های گنجینه (خزانه)» (Treasury Tablets) که دربردارنده‌ی اطلاعاتی درباره‌ی پرداخت‌هایی سیم (نقره) است که به کارگران و دیگران می‌شده است. و گروه دوم نیز مربوط به پخش خوراک و مانند آن است.

در سال ۱۹۶۹ م/ ۱۳۴۸ خ پرفسور ریچارد هالاک (Richard Hallock) توانست بسیاری از این سندها را بخواند و آنها را منتشر کند. گزارش پرفسور هالاک را می‌توانید در این نشانی در بُنداد خاوری دانشگاه شیکاگو بخوانید. (اندازه‌ی پرونده‌ی پی.دی.اف در این صفحه ۵۷ مگابایت و ۷۸۰ صفحه است). انتشار این گزارش دیدگاه موجود درباره‌ی شیوه‌ی اداره‌ی امپراتوری هخامنشیان را دگرگون کرد زیرا پیش از آن بیشتر آگاهی‌های تاریخ‌دانان از نوشته‌های یونانیان بود اما این سندها مدرک دست اول بودند.

آنچه منتشر شده گزارش ۱۵ سال پایان یافته به ۴۹۳ پیش از میلاد است. برای نمونه از روی این سندها دانسته شده که شاهنشاهی هخامنشیان بسیار سازمان‌یافته بوده است و هر کسی در این امپراتوری پهناور، حقوق و دستمزد ثابت و مشخصی داشته و شیوه‌ی پرداخت نیز بسیار سازمان‌یافته و مستند بوده است. وقتی کسی برای ماموریت کاری به سفری می‌رفته است بدو نامه‌ای داده می‌شده که بر اساس آن میزان دریافتی خوراک و ... وی در طول مسیر مشخص شده بود و به هر ایستگاه که می‌رسیده بر اساس آن نامه بدو جای و غذا می‌دادند. در ازای دریافت این کالا، گیرنده رسیدی می‌داده است. پس از پایان ماموریت رسیدها به عنوان سند تراکنش (transaction) به بایگانی گنجینه پارسه برگردانده می‌شده است.

اطلاعات بیشتر درباره‌ی این مجموعه را می‌توانید در نوشته‌ای در تارنوشت رسمی این پروژه بخوانید با نام «لوحه‌های دژ پارسه چیست؟»

باستان‌شناسان و پژوهشگران پس از سال‌ها تلاش و زحمت از سال ۱۳۸۱ خ/۲۰۰۲ م شروع کردند به عکس‌برداری دیجیتال با واگشود (resolution) خیلی بالا از این سندها و تبدیل آنها به سندهای رایانگری و نیز استفاده از دیگر فناوری‌های پیشرفته مانند پویش (scan) سه‌بُعدی و ... برای بازسازی و ویرایش و درک بهتر این سندها. بسیاری از نتیجه‌های این پژوهش‌ها در تارنمای «شبکه‌ی هخامنشی» در کالج فرانسه (College de France) به همت پرفسور پی‌یر بریان (Pierre Briant) منتشر شده که پیشتر آن را معرفی کردم.

این هم چند نشانی دیگر:

- نشانی تارنمای اصلی پروژه در دانشگاه شیکاگو: http://oi.uchicago.edu/research/projects/pfa

- تارنوشت (وبلاگ) این پروژه: http://persepolistablets.blogspot.com

- مطلب «بایگانی دژ پارسه» در ویکی‌پدیای انگلیسی: http://en.wikipedia.org/wiki/Persepolis_Fortification_Archive

این بایگانی برای مطالعه‌های ایران‌شناسی نقش بسیار مهمی دارد. زیرا سندهای اداری و حسابداری و کشورداری آن دوران بوده است و اطلاعات جالبی از نحوه‌ی کارکرد امپراتوری گسترده‌ی ایران در خود دارد.
برای نمونه بخشی از سخنرانی خانم دکتر بدرالزمان قریب درباره‌ی لوحه‌ای که به زبان پارسی در این مجموعه یافت شده و نقش آن در زمینه‌ی گمانه‌های تازه در خط پارسی باستان:

کشف این لوحه‌ء گلی به خط و زبان فارسی باستان، دیدگاه دانشمندانی را که زبان و خط میخی فارسی باستان را در انحصار فرمان‌های شاهنشاهان هخامنشی (برای تجلی و نمایش قدرت و روایت‌ پیروزی‌های خود) می‌دانند، مخدوش می‌کند. اگر دستور پرداخت مزد یا حقوقی که از یک مقام بالاتر به یک مأمور عادی داده شده بود قابل فهم و اجرا بوده، پس زبان و خط میخی فارسی باستان در امور روزمره و عادی نیز قابل استفاده بوده‌است. شاید کشف این گل‌نوشته در میان چندده‌هزار گل‌نوشتهء ایلامی و صدها گل‌نوشتهء آرامی، سنگ بنای پژوهش‌های بیشتری در این زمینه باشد تا نشان دهد که بایگانی شاهان هخامنشی علاوه بر زبان ایلامی (زبانی که ۲۰۰۰ سال پیش از شکل‌گیری هخامنشیان زبان بومی این سرزمین بود) از زبان مردم فارس نیز بهره می‌جسته‌است.


پی‌نوشت:
هم چنین نگاه کنید به مقاله‌ی نبرد بر سر بایگانی دژ پارسه نوشته‌ی بانو ای.جی. کیو (A. J. Cave) در تارنمای پیوند. (این هم تارنمای رسمی این بانوی ایرانی-امریکایی و نویسنده‌ی کتاب‌های داستانی-تاریخی «روشنک‌نامه» و «کوروش‌نامه» به زبان انگلیسی).

Tuesday, September 09, 2008

ساموئل جردن

سه‌شنبه ۱۹/شهریور/۱۳۸۷ - ۹/سپتامبر/۲۰۰۸

برای من جای پرسش بود که چرا نام خیابانی در تهران «جُردن» است. فکر می‌کردم جردن که انگلیسی «اردن» است چه ربطی بدانجا دارد. نه سفارت اردن آنجاست نه چیز دیگری. تا این که این هفته دوستی برایم نشانی صفحه‌ای از ویکی‌پدیا را فرستاد که خلاصه‌ای از آن را برایتان می‌‌نویسم:

ساموئل مارتین جردن (Samuel Martin Jordan) در سال ۱۸۷۱ م / ۱۲۵۰ خ در نزدیکی شهر یورک در ایالت پنسیلوانیای امریکا زاده شد. وی سال ۱۸۹۸ م / ۱۲۷۷ خ درجه‌ی استادی علوم الاهی را از دانشگاه پرینستون دریافت کرد. جردن در سال ۱۸۹۸ م / ۱۲۷۷ خ در سن ۲۷ سالگی به ایران آمد و یک سال بعد رییس مدرسه‌ی امریکایی (بعدها دبیرستان البرز) در تهران شد. در سال ۱۹۱۳ م / ۱۲۹۲ خ با راه‌اندازی کلاس‌های باقی‌مانده، دوره‌ی دوازده ساله‌ی دبیرستان کامل شد. در سال ۱۹۱۸ م / ۱۲۹۷ خ نخستین ساختمان شبانه‌روزی که در آن زمان، تالار مک‌کورمیک (McCormick Hall) نامیده می‌شد و یک ساختمان دیگر پایان یافت. او بنیان‌گذار و سازنده‌ی دبیرستان البرز و مدرسه‌ی دخترانه‌ی آمریکایی تهران است و از سال ۱۸۹۹ تا سال ۱۹۴۰ ریاست کالج آمریکایی تهران (دبیرستان البرز) را به عهده داشت.


دکتر ساموئل مارتین جردن

جردن به پاس خدمات فرهنگی خود در کالج البرز، دو نشان از دولت ایران دریافت کرد:
۱) در سال ۱۹۲۱ م / ۱۳۰۰ خ، نشان و مدال درجه دوم علمی
۲) در سال ۱۹۴۰ م / ۱۳۱۹ خ، نشان درجه یک علمی (به همراه همسرش)

وی در سال ۱۹۳۵ م / ۱۳۱۴ خ از کالج واشنگتن و جفرسون درجه‌ی دکتری حقوق گرفت. دکتر جردن، در سال ۱۹۴۰ م / ۱۳۱۹ خ پس از ۴۲ سال زندگی در ایران در سن ۶۹ سالگی به امریکا بازگشت. او ایران را وطن دوم خود می‌نامید و همواره از آن به نیکی یاد می‌کرد. وی در سال ۱۹۴۴ م / ۱۳۲۳ خ دوباره به ایران آمد و مورد استقبال شاگردان و دوستدارانش قرار گرفت. دکتر جردن در سال ۱۹۵۴ م / ۱۳۳۳ خ، در سن ۸۱ سالگى در آمريكا درگذشت.

در واقع بزرگراهی در تهران که امروزه «بزرگراه آفریقا» نامیده می‌شود پیش از انقلاب به یادبود وی «خیابان جردن» نام داشت. این نام هنوز هم در میان مردم کاربرد دارد.

زنده‌یاد استاد محمدتقی بهار (ملک الشعرا) نیز دو شعر زیر را برای دکتر جردن سروده است:

تا کشور ما جایگه جردن شد -------------- بس خارستان کز مددش گلشن شد
این باغ هنر که دور از او بود، کنون‏ ---------- چشمش به جمال باغبان روشن شد
و نیز:
نادانی چیست جز به غفلت مُردن؟ ----------- باید به علاج از این مرض جان بردن
گفتم که طبیب درد نادانی کیست؟ ------------- پیر خردم گفت كه: «جُردن! جُردن!»

از گفته‌های دکتر جردن خطاب به دانش‌آموزان ایرانی:
- بچه‏ها! مملكت شما سابقه‌ی درخشانى داشته است. بازگشت به آن روزگار درخشش، بستگى به همت و شجاعت و كوشش شما دارد. اميدوارم حرف من در گوش و قلب شما باشد و براى ملت و كشورتان مفيد واقع شويد.
- من میلیونر هستم زیرا هزاران فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیونها ارزش دارند.

دکتر فریبرز مسیح، از ایرانیان برجسته و موفق ساکن امریکا، نیز در بنیان‌گذاری مرکزی در دانشگاه کالیفرنیا - ارواین (UC Irvine) سهم داشته که «مرکز مطالعات و فرهنگ ایرانی دکتر جردن» نامیده شده است.

خاستگاه: درآیه‌ی دکتر ساموئل مارتین جردن در ویکی‌پدیای انگلیسی و پارسی.

Sunday, September 07, 2008

اصلاح زبان ترکی در ترکیه

یک‌شنبه ۱۷/شهریور/۱۳۸۷ - ۷/سپتامبر/۲۰۰۸

امروز مقاله‌ای را به پارسی برگرداندم که متن سخنرانی پرفسور جفری لوییس (Geoffrey Lewis) در موسسه‌ی مطالعه‌های ترکی سوئد در شهر استانبول به تاریخ فوریه ۲۰۰۲ م/بهمن ۱۳۸۰ خ بود. عنوان این سخنرانی «اصلاح زبان ترکی: کامیابی فاجعه‌آمیز» است و پرفسور لوییس در آن به اصلاح زبان ترکی در ترکیه می‌پردازد.



پرفسور لوییس از بنیانگذاران مطالعه‌های ترک‌شناسی در دانشگاه آکسفورد بود. وی نویسنده‌ی بهترین خودآموز زبان ترکی استانبولی (به انگلیسی) است. وی هم چنین در زمینه‌ی اصلاح زبان ترکی کتابی نوشته است به نام «اصلاح زبان ترکی: کامیابی فاجعه‌آمیز» و در این سخنرانی به برخی نکته‌های این کتاب اشاره کرده است که می‌تواند برای ما ایرانیان نیز سودمند باشد. برای آگاهی بیشتر به پایان ترجمه‌ی پارسی این سخنرانی در تارنمای آذرگشنسپ نگاه کنید که نشانی آن در پایان این نوشته آمده است.

پرفسور لوییس در این سخنرانی هم چنین به چند نکته اشاره می‌کند که برای پاسخ به همه‌ترک‌انگاران (pan-Turkist) نیز سودمند است. یکی درباره‌ی خاستگاه اصلی ترکان و تاریخ آنان است:

ترکان مردمی دامدار بودند و در جایی می‌زیستند که امروزه مغولستان بیرونی گفته می‌شود. در سده‌ی هشتم م/دوم خ آنان از همسایگان مغول خود در نبرد بر سر چراگاه‌ها شکست خورده و میهن خود را ترک کردند و شروع کردند به مهاجرت به سوی جنوب و غرب. در آغاز سده‌ی یازدهم م/پنجم خ بیشتر آنان به خاور میانه رسیده بودند، مسلمان شدند و باسوادهایشان الفبای عربی-پارسی را به کار گرفتند. زبانشان از نظر واژه‌های لازم برای زندگی کوچ‌نشینی پربار بود اما از نظر مفهوم‌های فلسفی، یزدان‌شناسی و هنری کمبود داشت. برای این مفهوم‌ها دست به دامان عربی و پارسی شدند.

دیگری درباره‌ی ریشه‌شناسی‌های ذوقی آتاترک و اطرافیانش:
برای درک جریان اصلاح، باید بدانید که زبان یکی از دو سرگرمی آتاترک بود و سرگرمی دیگر تاریخ بود. اشتیاق وی برای ریشه‌شناسی بیشتر ذوقی بود تا علمی. در میان پیشنهادهای ابتکاریش شیوه‌ی ریشه‌گیری asker به معنای سرباز بود - که در واقع از exercitus لاتین و از راه عربی به ترکی آمده بود. وی می‌گفت این واژه از aşık به معنای سود و er به معنای مرد آمده است یعنی مردی که برای کشورش سرمایه است. موردهای دیگر، که شاید بی‌انصافانه بدو نسبت داده شده، ریشه‌شناسی ترکی دو نام‌جای امریکایی است: نیاگارا از ریشه‌ی Ne yaygara! به معنای «چه هیاهویی!» و دیگری آمازون نیز از Ama uzun! (امّا اوزون!) به معنای «اما دراز است!» شوربختی است که اگرچه وی هیچ چیز را از بحث خوب دوست‌تر نمی‌داشت اما هیچ یک از نزدیکانش هرگز بدو نگفت: «پاشا! این بازی بسیار سرگرم‌کننده‌ای پس از شام است. اما نباید آن را جدی بگیریم. مگر نه؟» بلکه برعکس آنان نیز همین بازی را ادامه دادند. رییس «انجمن زبان» - که آتاترک به سال ۱۹۳۲ م/۱۳۱۱ خ بنا نهاد - بسیار پیش از دوران درستی سیاسی، اعلام کرد ریشه‌ی واژه‌ی غربی academy (فرهنگستان) ترکی است یعنی ak adami (آک/آق آدمی) به معنای آدم سپید.

در تارنوشت همه‌ترک‌انگاری خواندم که اویغورها آن قدر تمدن پیشرفته‌ای داشتند که نام آنان از دیرباز در زبان ترکی مترادف تمدن شده است! این هم توضیح پرفسور لوییس درباره‌ی چگونگی مترادف شدن اویغور و تمدن در زبان ترکی:
واژه‌ی قدیمی برای تمدن در ترکی عثمانی medeniyet (مدنیت) بود. این واژه از عربی مشتق شده هرچند فرد ترکی آن را در سده‌ی نوزدهم م/سیزدهم خ مشتق کرده و عربها نیز آن را از ترکان قرض گرفتند. جایگزینی که برای آن پیدا کردند uygarlık بود که ساخته‌ای دیمی بر پایه‌ی نام «اویغور» بود، نام قومی که در سده‌های دهم تا دوازدهم م/چهارم تا ششم خ در ترکستان شرقی تمدن پیشرفته‌ای بنا کردند. بنابراین ادعای ترکی ناب بودن آن کمتر از medeniyet است که هنوز میان مردم پابرجا مانده است.


متن کامل ترجمه‌ی پارسی این سخنرانی را می‌توانید در این نشانی در تارنمای آذرگشنسپ بخوانید.

پی‌نوشت:
- نشانی ترجمه‌ی کامل در تارنمای آذرگشنسپ را دوباره اینجا می‌نویسم:
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/turkish_lang_reform.html

- نشانی اصل مقاله به زبان انگلیسی، زندگی‌نامه‌ی پرفسور لوییس، نشانی کتاب پرفسور لوییس در کتاب‌فروشی آمازون و .... در پایان ترجمه در نشانی بالا آمده است.

- توضیح چندباره: در این سخنرانی و ترجمه‌ی آن اصلا و هرگز و به هیچ وجه (تاکید بیشتر از این؟) قصد سخنران و مترجم مقایسه بین زبان‌های ترکی و پارسی نیست! تنها ارزیابی حرکتی زبانی در ترکیه است. خواهش می‌کنم دقت داشته باشید.

Wednesday, September 03, 2008

رقص‌های ایرانی

چهارشنبه ۱۳/شهریور/۱۳۸۷ - ۳/سپتامبر/۲۰۰۸

دوستی نشانی مجموعه‌ای فیلم در یوتوب را فرستاده که در آن تاجیکان بر موسیقی‌های ایرانی در دستگاه‌ها و گوشه‌های مختلف مانند ماهور، شور، ابوعطا رقصیده‌اند. این هم رقص‌های ایرانی تاجیکان در یوتوب.

چندی پیش نیز در تارنوشت دکتر شاهین سپنتا خواندم که کسی به نام دکتر آزادی

بر نیاز به سرودهایی برای جشن‌های میهنی مانند سرود مهرگان، سرود سده ، سرود نوروز و جز آن تاکید نمود و افزود: در بستگی با جشن‌ها و سرودها، چیز دیگری که ما نیاز داریم رقص است. آیا هنرمندان ایرانی می‌توانند رقصی برای نوروز، رقصی برای سیزده به در، رقصی برای مهرگان، رقصی برای دیگان، رقصی برای سده و... بسازند؟ این‌ها همه چیزهای ارزنده و بایسته‌ای هستند که با آنها می‌توانیم هم جوانانمان را شاد و خوش نگاه بداریم و هم از حل شدن آنها در فرهنگ‌های دیگر جهان پیشگیری کنیم و هم فرهنگ سرفراز ایران زمین را پایدار سازیم.

به گمانم این گردآیه (مجموعه) بتواند در این راستا کمکی باشد. ضمن آن که خانم فرزانه کابلی نیز در گردآوری رقص‌های محلی کارهای جالبی کرده است.

Tuesday, September 02, 2008

زبان‌کُشی

سه‌شنبه ۱۲/شهریور/۱۳۸۷ - ۲/سپتامبر/۲۰۰۸

دیروز به سخنرانی کسی به نام «دکتر (؟) ضیاء صدرالاشرافی» در پال‌تاک (Paltalk) گوش کردم با عنوان «زبان‌کُشی». این شخص که در آغاز ادعا می‌کرد بی‌طرف است و دوستان «فارس» زیادی دارد پس از اندکی، همه‌ترک‌انگاری (pan-Turkism) خود را روشن کرد. جالب است که تمام این کسان بدون سند، «دکتر» و «پروفسور» هستند و معلوم نیست در چه رشته‌ای و از کجا دکتر و پروفسور شده‌اند و چه کسان معتبری آنان را قبول دارد. وی مرا به یاد کسی انداخت که می‌گفت من با کمک ریاضی ثابت می‌کنم زبان ترکی کامل‌ترین زبان دنیاست! یکی از دلیل‌های ایشان برای کامل بودن ترکی و به ویژه برتری آن نسبت به زبان پارسی این بود که در ترکی، مانند زبان‌های اروپایی، اول صفت می‌آید بعد اسم اما در پارسی اول اسم می‌آید بعد صفت! بنابراین ترکی قوی‌تر است. مانند سیب سرخ که در انگلیسی می‌شود red apple و در ترکی هم کرمیزی آلما. البته ایشان هیچ گاه این را با ریاضی ثابت نکرد. دیگر آن که گویا نمی‌دانست در زبان پارسی هر دو ترکیب «صفت + اسم» و «اسم + صفت» را داریم. در زبان فرانسه، که از زبان‌های مهم اروپایی است، همین ترکیب «اسم + صفت» نیز وجود دارد.

با شنیدن سخنان صدرالاشرافی یاد آن استاد افتادم. این شخص هم می‌گفت

من چند واژه ساخته‌ام که همه به کار می‌برند: یکی پانیسم (panism) که منظور از آن پان-همه چیز است مانند pan-Americansim و pan-Africansim و pan-Germanism و pan-Turkism و ... واژه‌ی دوم پان‌فارسیسم است. به تازگی هم به قیاس نسل‌کشی یا ژنوسید (genocide)، زبان‌کشی را ساخته‌ام که در فرانسه می‌شود لنگیسید و به گمانم در انگلیسی هم می‌شود لینگیسید (!)

واژه‌ی پانیسم از یک پیشوند و یک پسوند تشکیل شده بدون نامی در میانه! مانند آن است که بگوییم پست‌ایسم یعنی همه فلسفه‌های مانند post-modernism و post-colonialism و post-structuralism و ...

واژه‌ی پان‌فارسیسم هم دست کمی از واژه‌ی قبلی ندارد. این واژه را بیشتر همان همه‌ترک‌انگاران به کار می‌برند. و چون در میان ایرانیان چنین گرایشی وجود نداشته مجبور شده‌اند از خودشان چیز دربیاورند. به قول معروف: عمو هادی! عیب خودت را بر من نهادی؟

ایشان برای این که خود را مهم نشان دهد، خود را در کنار کسان دیگری می‌گذاشت. برای نمونه: «من با ذبیح بهروز صحبت می‌کردم ....» یا «من با داریوش آشوری صحبت می‌کردم ....»

مانند همه‌ی هم‌فکران خود، ایشان نیز به جای نشان دادن میراث کم‌سال زبان ترکی و مقایسه‌ی آن با گنجینه‌ی غنی و کهن‌سال زبان پارسی به بحث انحرافی «توانایی» زبان ترکی و پارسی آن هم از دید خود پرداخت مانند همان برتری زبان ترکی که می‌گفت به خاطر آن که در آن مانند زبان‌های اروپایی اول صفت می‌آید بعد اسم! ایشان می‌گفت در زبان ترکی ۹۰۰۰ فعل داریم اما در زبان پارسی ۱۳۰ تا! اما به نظر من خوشمزه‌ترین کشف زبانی ایشان چنین بود:
زبان عربی در واژه‌سازی بسیار قوی است. هر واژه‌ای را می‌گیرد و در چرخ‌گوشت خود می‌اندازد و از آن واژه‌های دیگر می‌سازد. همه می‌دانیم که در قرآن واژه‌ی عشق وجود ندارد بلکه «حُب» به کار رفته. واژه‌ی عشق از نام شهر «عشق‌آباد» در ترکمنستان به زبان عربی وارد شده و از آن واژه‌های عاشق و معشوق و معاشقه و .... ساخته شده است!

به نظر من این کشف را باید به ایشان و طرفدارانش و زبان‌شناسان جهان تبریک گفت و جشن گرفت. ایشان برای این که واژه‌ی عشق را به نوعی به ترکان و زبان ترکی وصل کند گشته و به شهر عشق‌آباد رسیده که امروزه در جمهوری ترکمنستان است. اما با خودش نگفته چرا در کنار «عشق» ترکی واژه‌ی پارسی «آباد» هم هست؟ (شاید به نظرش «آباد» هم ترکی است که وارد پارسی شده است!) ضمن آن که برخی نام درست این شهر را «اشک‌آباد/اشگ‌آباد» می‌دانند که به تدریج به «عشق‌آباد» تبدیل شده. این اشک هم به «ارشک» (Arshk) یا «اشک» نخستین شاه اشکانی برمی‌گردد.

دکتر محمد حیدری ملایری، اخترفیزیکدان و اخترشناس ایرانی در پاریس، مقاله‌ی جالبی نوشته است درباره‌ی ریشه‌ی ایرانی واژه‌ی «عشق» که می‌توانید آن را در این نشانی بخوانید.

با آن که عنوان بحث زبان‌کشی بود اما تنها چیزی که از آن صحبت نشد همین موضوع بود و بیشتر وقت صرف افتخار به برتری زبان ترکی و اثبات آن شد. ادعای جالب دیگری نیز کردند و آن این که در تبریز ترکی را درست صحبت نمی‌کنند و فلان کلمه را مانند ترکان استانبول نمی‌گویند. شاید بد نبود از نابودی زبان مردم آناتولی و منطقه‌ی آذربایجان واقعی (که در ایران است) و جایگزین شدن زبان آنان با زبان ترکی صحبت می‌کردند.

دیگر این که ایشان زنده‌یاد احمد کسروی تبریزی را نیز به نفع خود و همفکرانش مصادره می‌کرد. و نیز گفت: فکر می‌کنم احمد کسروی نوشته‌هایی به ترکی نیز داشته که طرفداران افراطی پانفارس وی آنها را نابود کرده‌اند!

در پاسخ به ادعای وی درباره‌ی فعل‌های زبان پارسی مطلب فراوان است از جمله:
- نوشته‌ی پیشین در معرفی کتاب دکتر محسن حافظیان، زبان‌شناس از دانشگاه سوربن، درباره‌ی ساختارشناسی فعل‌های پارسی
- نوشته‌ای قدیمی از دکتر محمد حیدری ملایری با عنوان بحثی درباره‌ی صرف فعل در زبان علمی فارسی
- خود فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک دکتر محمد حیدری ملایری نشانه‌ی دیگری از توانایی زبان علمی پارسی است.

دکتر دوست‌زاده هم نشانی‌های زیر را معرفی کردند:
- فهرست فعل‌های پارسی گردآوری محمد بشیر حسین: بخش یک و بخش دوم
- مقاله‌ای با عنوان اصلاح زبان ترکی: کامیابی فاجعه‌آمیز سخنرانی پرفسور جفری لوییس که در آن از تاثیر منفی بازدیسی‌های زمان آتاترک بر زبان ترکی صحبت می‌شود. (قالب: پی.دی.اف اندازه ۴ مگابایت)

Monday, September 01, 2008

نگارش اداری!

دوشنبه ۱۱/شهریور/۱۳۸۷ - ۱/سپتامبر/۲۰۰۸

دوست عزیزی نمونه‌ای از فرم‌ها و نگارش اداری وزارت امور خارجه را برایم فرستاده که با شما در میان می‌گذارم:



بازنویسی متن نامه‌ی بالا:


جمهوری اسلامی ایران
وزارت امور خارجه

بسمه تعالی
یادداشت

وزارت امور خارجهء جمهوری اسلامی ایران با اظهار تعارفات خود به سفارت جمهوری
فدرال آلمان در تهران احتراماً اشعار میدارد:
گذرنامهء عادی شماره ــــــــــ متعلق به ـــــــــــــــــــ
که از طرف وزارت علوم، تحقیقات و فناوری به منظور ــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــ عازم آن کشور میباشد تلواً ایفاد میگردد.
موجب امتنان خواهد بود چنانچه روادید یک هفته‌ای صادر فرمایند.
موقع را مغتنم شمرده احترامات فائقه را تجدید مینماید.

سفارت جمهوری فدرال آلمان - تهران


چند نکته‌ی زیبا در این نگارش هست:
۱) اظهار تعارفات به سفارت یعنی چه؟ چرا ننوشته ابراز تشکر یا بیان احترام یا ...
۲) احتراماً اشعار می‌دارد؟ اشعار داشتن یعنی آگاهی دادن.
۳) «تلواً ایفاد می‌گردد»؟ من معنای این یکی را نفهمیدم. به گمانم تلواً هم‌ریشه با تالی به معنای پیایند باشد. و تمام عبارت یعنی همان «به پیوست می‌آید».
۴) موقع را مغتنم شمرده؟
۵) احترامات فائقه؟

نمی‌دانم مترجم سفارت آلمان چیزی از این متن بفهمد یا نه. به نظر من متن زیر خواناتر است:
وزارت امور خارجه‌ی جمهوری اسلامی ایران ضمن ابراز تشکر از سفارت جمهوری فدرال آلمان در تهران، با احترام به آگاهی می‌رساند که به پیوست گذرنامه‌ی عادی به شماره‌ی ..... به نزدتان فرستاده می‌شود. سپاسگزار خواهد بود اگر روادید یک هفته‌ای صادر فرمایید.