Thursday, October 17, 2013

واژه‌شناسی: دایه و داه

پنج‌شنبه ۲۵/مهر/۱۳۹۲ - ۱۷/اکتبر/۲۰۱۳

واژه‌ی «دایه» در زبان پارسی نو/دری از dāyag در پارسی میانه آمده و به معنای پرستار و نیز زنی است که کودک خردسال را شیر دهد و بزرگ کند.

به رستم همی داد ده دایه شیر -------------- کجا می شد آن شیرِ پرمایه سیر؟ (فردوسی)
البته در شاهنامه به کسی که فرزندی را بزرگ کند هم دایه گفته شده است. برای نمونه در این بیت:
سیاوش جهاندار پرمایه بود -------------- ورا رستم زابلی دایه بود
این واژه از فعل *daH در پوروا-ایرانی (proto-Iranian) به معنای «مکیدن و شیر دادن» آمده است و با dhā- در زبان سانسکریت به همین معنا همخانواده است. در زبان کردی به صورت dāyk و در زبان لری به صورت dā و dāya آمده است و بیشتر به معنای «مادر» هم هست.

این فعل پوروا-ایرانی در زبان پوروا-هندواروپایی *dhe(i)- بوده است و در زبان لاتین ریشه ی *fe شده است. این ریشه در واژه‌های femina به معنای «زن» (در اصل به معنای «آن که شیر می‌دهد»)، fetus به معنای «جنین» و فعل felare به معنای «مکیدن» به کار رفته است. شاید واژه‌های filius (پسر) و filia (دختر) هر دو در اصل به معنای «شیرخواره» هم از همین ریشه باشند.

واژه‌ی دیگری که در زبان پارسی به معنای پرستار کودک باشد واژه‌ی «داه» است. این واژه در فرهنگ دهخدا چنین تعریف شده است:
داه: کنیزک. خدمتکار کنیز. پرستار. مقابل بنده. دَدَه. پرستار چون زن باشد. کنیزی که طفلی را بزرگ کرده باشد:

خُنُک آن میر که در خانه‌ی آن بارخدای -------------- پسر و دختر آن میر بود بنده و داه (فرخی)

تاک رَز را دید آبستن چون داهان ----------------- شکمش خاسته همچون دم روباهان (منوچهری)

تا که من جامه بپوشیدم و بیرون رفتم ----------------- بشتابی که وداعم نه رهی کرد و نه داه (انوری)

در حریم حرمت آگینش چو عرش ----------------- دختر ففغور و قیصر داه باد (سنایی)

مصطفی-جد و مرتضی-پدر ایم --------------- زان فلک-بنده و جهان-داه ایم (اثیر اخسیکتی)

هفت خاتون را در این خرگاه سبز ------------- داه این درگاه والا دیده‌ام (خاقانی)

ترکیبی که از داه در فرهنگ دهخدا آمده است، داه‌زاده است:
داه‌زاده: کنیززاده. غیرنژاده و بی‌اصل. مقابل شاهزاده، نژاده و اصیل:

شاهزاده بُوی چو داری مال ----------- داه‌زاده شوی چو بَد شد حال (سنایی)
به نوشته‌ی دانشنامه‌ی ایرانیکا، این واژه به معنای «انسان» است. نام قوم ایرانی «داهه» که از شاخه‌های قوم سکا بودند از همین ریشه است و جایی که زندگی می‌کردند «داهستان» خوانده شد که بعدها «دهستان» شد و گویا امروزه شهر استرآباد در استان گرگان است.

Thursday, October 10, 2013

واژه‌شناسی: باز هم درباره‌ی عروس

دوشنبه ۱۸/مهر/۱۳۹۲ - ۱۰/اکتبر/۲۰۱۳

پیشتر درباره‌ی «عروس» و ریشه‌ی پارسی آن و پیوندش با «آلوس» پارسی و album لاتین و دیگر همخانواده‌هایش نوشته‌ام. واژه‌ی دیگری که در پارسی دری/نو برای عروس به کار می‌رفته و امروز کمتر در زبان رسمی به کار می‌رود واژه‌ی «بَیوگ» است. شکل‌های دیگر بیوگ - که در فرهنگ دهخدا آمده - عبارت اند از: «پَیوگ»، «بُیوک»، «وَیوگ»، «وَیوک»، «ویو»، و «نوبیوگ».

بسا که مست در این خانه بودم و شادان --------------- چنانک جاه من افزون بُد از امیر و بَیوگ (رودکی)

همه ساز عروسی کرده شهرو ----------------- بَیوگش ویسه و داماد ویرو (ویس و رامین از جهانگیری و سروری)

زن ویرو بوَد شایسته خواهر ---------------------- بَیوگ من بوَد بایسته دختر (ویس و رامین از جهانگیری)

بس عزیزم بس گرامی شاد باش -------------------- اندرین خانه به سان نوبیوگ (رودکی)

در او خرم وَیوگان و خَسوران ---------------------- عروسان دختران داماد پوران (ویس و رامین)

برهی گر کنی به فردی خو -------------------- از حسود و خسور و ننگ بَیو (سنایی)

جشن عروسی را هم «بَیوگانی» می‌گفته‌اند که این واژه در زبان پارسی میانه یا پهلوی به صورت wayōdagān آمده است. «بیوگ» را در زبان لری بختیاری «بَهیگ» (bahig) و در کردی būk و در زازاکی veyv می‌گویند.

در «فرهنگ ریشه‌شناسی فعل‌های ایرانی» نوشته‌ی جانی چونگ (Johnny Cheung) چنین آمده است:
*Haŭd ‘to carry, lead (away); to marry (a wife)’

AVESTAN: vad- (v-) ‘to lead’

MIDDLE PERSIAN: MMP xwywdg’n, BMP wydwtk’n /wayōdagān/ ‘nuptials, marriage’

NWIR: NP bayō ‘bride’, Kurd. būk ‘bride, daughter-in-law’, Zaz. veyv (f.) ‘bride’, Bakht. bahig ‘bride, daughter-in-law’

English wedding, to wed, etc.


هم چنین در پارسی میانه در برابر ویوگ، mērag به معنای داماد/شوی/شوهر را داریم که این واژه در لری بختیاری میره (mera) گفته می‌شود. در شعر رودکی در بالا هم شاید «امیر و بیوگ» همین «میرگ» به معنای داماد باشد نه «امیر» عربی به معنای «فرمانروا».