Thursday, March 31, 2011

چگونگی کشته شدن شهربراز

پنج‌شنبه ۱۱/فروردین/۱۳۹۰ - ۳۱/مارچ/۲۰۱۱

مینورسکی پیش از انتشار متن کامل سفرنامه‌ی ابودُلَف خزرجی در ایران - که جستار پیشین بدان پرداخت - مقاله‌ای در سال ۱۹۵۱ م/ ۱۳۲۰ خ. در شرح دو بند یا مقاله‌ی این سفرنامه نوشته است. بند نخست به تحلیل و تفسیر داستان ابودلف درباره‌ی آتشکده‌ی شیز یا آذرگشنسپ پرداخته است و بخش دوم مقاله‌ی مینورسکی به گونه‌ای به این وبلاگ پیوند دارد.

ابودلف چنین حکایت کرده است:

بند ۷۰: ... در شوشتر پل‌های متعدد و هم چنین سد شاذروان وجود دارد. من در هیچ یک از نقطه‌های دیگر مانند آن را ندیده‌ام. این منطقه معدن‌های زیادی دارد. بیشتر ساختمان‌های آن مربوط به «قردجشنس» فرزند «شاه مرد» است که از بزرگان ایرانی به شمار می‌رفته و بیشتر در کارهای عمرانی و ساختمان بناهای محکم و مهم همت می‌گماشت. در آنجا نیز پل عجیب و معروفی است که خواهر او به نام «خوراذام اردشیر» بنا کرده است.

بند ۷۱: او کسی است که حیله‌ای به کار برد و یکی از پادشاهان یمن را کشت. جریان واقعه چنین است:

پادشاه یمن برادر او را کشته و پس از آن با خوراذ زناشویی کرد. چون مراسم عروسی برپا شد و او از این کار کراهت داشت غلام بچگان را که از شاهزادگان ایرانی بودند لباس کنیزکان پوشانید و به آنان گفت: پادشاه عرب شاهان و بزرگان شما را کشته و هرگاه از وضع شما باخبر شود شما را نیز خواهد کشت و به این کار هم بسنده نکرده شخص شهبانو و شاهزاده‌ی شما را هم می‌رباید. من بر آن شده‌ام که او را بکشم. اکنون شما چه می‌گویید؟ گفتند ما در خدمت تو هستیم. هر چه می‌خواهی بفرما. گفت: هنگامی که نزد او رفتم شما هم به عنوان کنیزکان همراه من بیایید و چون با او خلوت نمودم با خنجری که همراه خود می‌برم به او حمله می‌کنم و شما نیز با خود خنجری بیاورید و همین که من کار او را ساختم بر سر او بریزید. گفتند چنین خواهیم کرد.

سپس چون خوراذ نزد پادشاه عرب رفت و با او خلوت نمود وی توجهی به غلامان نداشت و گمان می‌کرد که آنان کنیزکان شاهزاده هستند و خوراذ با خنجر ضربه‌ای بر او فرود آورد و غلامان نیز بر وی هجوم بردند و او را کشتند. آنگاه خوراذ و غلامانش به جایگاه غلامان و همراهان پادشاه یمن رفته و آنها را نیز از پای درآوردند.

بند ۷۲: پل معروف به پل خوراذ نیز از بناهای او است. این پل میان ایذج (ایذه) و رباط واقع و یکی از شگفتی‌های جهان است. پل مزبور روی رودخانه‌ی خشکی ساخته شده که تنها هنگام طغیان آب باران آب دارد. در آن هنگام این رودخانه به دریای خروشانی تبدیل می‌شود که پهنای آن در روی زمین به هزار ذراع و ژرفای آن به یک صد و پنجاه ذراع و پهنای کف آن به ده ذراع می‌رسد. ساختمان این پل از پایین پی تا کف زمین با سرب و آهن انجام شده و هر قدر بنا بالا می‌آید از پهنای آن کاسته و دهانه‌اش تنگ‌تر می‌شود. ....

مقاله‌ی مینورسکی «دو افسانه‌ی ایرانی در رساله‌ی دوم ابودُلَف» نام دارد که در سال ۱۹۵۲ م./ ۱۳۳۱ خ. در یادنامه‌ی ارنست هرتسفلد منتشر شده است و پس از مرگ مینورسکی نیز در کتابش به نام «ایران دوران میانه و همسایگانش» (Medieval Iran and Its Neighbours) در سال ۱۹۸۲ م./۱۳۶۱ خ. بازچاپ شده است (درباره‌ی این کتاب بعد خواهم نوشت). فشرده‌ای از بخش دوم مقاله‌ی مینورسکی را در اینجا می‌آورم:
یاقوت حموی و شاید به پیروی از وی زکریا قزوینی نام این بانو را «خُرّزاد اُمّ اردشیر» یعنی خُرّزاد مادر اردشیر نوشته‌اند. نوشته‌ی ابودلف و نقل یاقوت دقیق نیستند. داستان کشتن متجاوز - که آشکارا در اساسش ایرانی است - نشان می‌دهد که این بانو شاهزاده‌ای از خاندانی شاهی است. بدین ترتیب این بانو نمی‌تواند خواهر «قرد جشنس» باشد. به یقین چیزی میان نام «خوراذام» و «اردشیر» گم شده است اما هیچ دلیلی برای تفسیر «مادر اردشیر» نیست. از آنجا که متجاوز برادر شاهدخت را کشته باید «خواهر» (اُخت) افزوده شود و در اصل این را داریم ولی به اشتباه خواهر قردجشنس آمده است که در آن صورت معنای داستان به هم می‌ریزد.

از سه شاه ساسانی که اردشیر نام داشتند تنها آخرین آنها یعنی اردشیر سوم با جزییات این داستان می‌خورد. در سال ۶۲۸ م. خسرو اپرویز به دست پسرش شیرویه کشته شد. شیرویه دیگر برادران خود را هم کشت. وی از ۲۵ فوریه تا سپتامبر (بهمن تا شهریور) فرمانروایی کرد و پس از مرگش درباریان پسر خردسالش، اردشیر سوم، را که تنها هفت سال داشت شاه خواندند. خوان‌سالار (رییس آشپزخانه‌ی شاهی) در این دوران «مِه آذُر گُشنسپ» نام داشت و به عنوان جانشین او گماشته شد. او خود را فرمانروای توانا و قابلی نشان داد. اما سردار نامدار شهربراز که در نزدیکی مرزهای بیزانس ساکن شده بود به شدت از این تصمیم رنجیده شد و با لشکرش به سوی تیسفون راند و در ماه اپریل (اردیبهشت) به پایتخت رسید و فرمان داد شاه خردسال و درباریانش را بکشند. شهربراز بر تخت شاهی نشست و به نوشته‌ی منبع‌های ارمنی، با شاهدخت بوران [Boran= پوران، دختر خسرو دوم اپرویز] زناشویی کرد. شش هفته پس از زناشویی، شهربراز بر اثر توطئه‌ای به رهبری مردی از شهر استخر به نام «پوس فرخ» - که در دسته‌ی نگهبانان شاهی بود - کشته شد. شاهدخت پوران (خواهر شیرویه و عمه‌ی اردشیر سوم) به عنوان شاه بر تخت نشانده شده و پوس فرخ وزیر او شد. پوران شاه هوشمندی بود و پس از برتخت نشستن فرمان داد «پل‌ها و راه‌ها را بازسازی کنند» (طبری). پوران تنها چند ماه شاهی کرد و در سال ۶۳۱ م. درگذشت. پس از وی خواهر زیبایش آزرمی‌دخت به تخت نشست که یکی از قهرمانان دوست داشتنی تصویرگران ایرانی شد. سپه‌سالاری به نام «فرخ هرمزد» به آزرمی‌دخت بیش از اندازه توجه نشان می‌داد و آزرمی‌دخت آزرده شد. از این رو با او قراری پنهانی در شب گذاشت و به فرمانده نگهبانان کاخ دستور داد به محض ورود فرخ هرمزد سرش را بزند. پس از این ماجرا، پسر سپه‌سالار با سپاهیان خود آمد و آزرمی‌دخت را کشت.

به نظر می‌رسد داستان ابودلف پژواکی از این داستان باشد. شاهدختی که متجاوز را کشت باید پوران باشد. «شاه یمن» از برساخته‌های ابودلف است که چون اهل جنوب جزیره‌ی عربستان بوده در چندین جا نام پادشاهان یمن را وارد داستان‌هایش کرده است. ابودلف شنیده که شهربراز از راه دوری (مرز بیزانس) به تیسفون آمده و در ذهنش این جای دور را با یمن جایگزین کرده است. سپس درباره‌ی بستگی پوران و اردشیر دچار اشتباه شده و او را خواهر اردشیر ساخته است. نگهبانانی که شهربراز را کشتند به خانه‌شاگردان پوران تبدیل شده‌اند. بازسازی پل‌ها نشانی از فرمان پوران است. مه‌آذر گشنسپ (مهاذر جشنس) که نام سختی است دچار تباهی شده است. در فارسنامه‌ی ابن بلخی این نام به صورت «مهاد جشنش» آمده است و با توجه به شیوه‌ی نگارش قدیم می‌توان دید که «مهاد» به آسانی به «قرد» تبدیل شده است. نام «خورازام» در بخش دوم خود نشانی از آزرم دارد. محبوبیت آزرمی‌دخت در میان ایرانیان از پوران بیشتر بود و به سادگی خواهری جای خواهری را گرفته است.

می‌دانیم که شهربراز سردار توانا و نابغه‌ای نظامی بود و تنها علت کشته شدن او به دست درباریان این بود که «خون شاهی در رگش نبود» از این رو در تاریخ رسمی «غاصب» خوانده شد. چند دهه پیش از شهربراز، بهرام چوبین، دیگر سردار بزرگ و توانای ایرانی که از خاندان اشکانی مهران بود، با راندن خسرو دوم جوان از تیسفون، خود بر تخت نشست و شاه خوانده شد. اما مدت کوتاهی پس از آن خسرو با یاری موریکوس امپراتور بیزانس بهرام را شکست داد و بهرام به آسیای میانه گریخت. شهربراز برای این که مانند بهرام چوبین نشود، تصمیم گرفت که با دختر خسرو اپرویز زناشویی کند و بدین گونه با خاندان شاهی پیوند یابد. توانایی شهربراز و پشتیبانی ارتش از او شاید می‌توانست تاریخ ایران را در مسیر دیگری بیاندازد. اما گویا در آن شرایط آشوب، درباریان به نبود «خون شاهی» در رگان شهربراز توجه بیشتری داشتند تا به صلاح کشور.

Wednesday, March 30, 2011

سفرنامه‌ی ابودلف در ایران

چهارشنبه ۱۰/فروردین/۱۳۹۰ - ۳۰/مارچ/۲۰۱۱

ابودُلَف مِسعَر ابن مُهَلهِل یَنبوعی از شاعران و جهانگردان مسلمان سده‌ی چهارم هجری/دهم میلادی است. ابودلف به دربار سامانیان رفت و از آنجا به سفر در هند و چین و ترکستان پرداخت. سپس به غرب ایران آمد و با صاحب ابن عباد دوست شد و با پشتیبانی و صله‌های او به زندگی خود ادامه داد. از وی دو رساله به جا مانده است: در رساله‌ی نخست به سفرش به هند و چین و ترکستان پرداخته است و در رساله‌ی دوم به سفرش در غرب و شمال ایران. ابودلف در سفرنامه‌ی خود از مردمان و میوه‌ها و معدن‌ها و شگفتی‌های هر شهر و جاده سخن گفته است. در سفرنامه‌ی ایران او به بسیاری از آثار بازمانده از دوران ساسانیان اشاره شده است که ۳۴۰ سال پس از فروافتادن آنان همچنان باشکوه و محترم بوده است. رساله‌ی نخست مدت‌ها بود که شناخته شده و بررسی شده بود. اما رساله‌ی دوم در دهه‌ی ۱۳۳۰ خ/۱۹۵۰ م. در مجموعه‌ی یکتایی در کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی در مشهد یافت شد که افزون بر دو رساله‌ی ابودُلَف، شامل رساله‌ای از ابن‌فقیه همدانی (تاریخ‌نگار و جغرافی‌نگار ایرانی سده‌ی دهم هجری) و سفرنامه‌ی احمد ابن فضلان نیز بود. ولادیمیر مینورسکی متن ویراسته‌ی عربی آن را با توضیح و تعلیق خود در سال ۱۹۵۵ م/۱۳۳۴ خ. به زبان عربی در قاهره منتشر ساخت و در سال ۱۹۵۸ م./۱۳۳۷ خ. به سبک خود به ترجمه و ویرایش و پژوهش این رساله به زبان انگلیسی پرداخت. در سال ۱۳۴۲ خ/ ۱۹۶۳ م. سیدابوالفضل طباطبایی آن را به پارسی برگرداند و منتشر کرد. در ترجمه‌ی پارسی به برخی اشتباه‌های مینورسکی در خواندن و ترجمه‌ی متن عربی به انگلیسی نیز اشاره شده است.



نام کتاب: سفرنامه‌ی ابودُلَف در ایران در ۳۴۱ هجری
نویسنده: ابودُلَف مِسعَر ابن مُهَلهِل یَنبوعی
با تعلیقات و تحقیقات ولادیمیر مینورسکی
ترجمه به پارسی: سیدابوالفضل طباطبایی
ناشر: مترجم
صفحه: ۱۸۴

کتاب شامل ۹ صفحه دیباچه‌ی مترجم است و شامل توضیح درباره‌ی ابودلف و مذهب و زندگی او است. ابودلف خود را از بنی‌ساسان می‌دانسته است که گروهی بودند که با گدایی زندگی می‌کردند. در کتاب‌های قدیم در توضیح بنی‌ساسان نوشته بودند ساسان یکی از شاهان ایران بود که با دارا جنگید و شکست خورد و سپس همه‌ی دارایی‌هایش به غارت رفت و بی‌چیز شد و از این رو به گدایی افتاد. از این رو گدایان را بنی‌ساسان می‌خوانند. شیخ محمد عبده نیز گفته است که پس از شکست ساسانیان از عربان مسلمان، خاندان ساسانیان را از خود می‌راندند و برای کوچک‌سازی و خوار کردن آنان به گدایان بنی‌ساسان می‌گفتند و انتساب به ساسانیان حالت اهانت‌آمیزی به خود گرفته بود! روشن است که این توضیح هرگز پشتوانه‌ی تاریخی ندارد بلکه کاملا به وارون، همواره ارتباط با ساسانیان نشانه‌ی افتخار و بزرگی بود و همه‌ی شاهان ایران پس از اسلام به نوعی خود را به ساسانیان می‌بستند و شیوه‌های کشورداری آنان همواره مورد تقلید و پیروی خلیفگان مسلمان و عثمانی و بیزانس و دیگران بود. طباطبایی هم توضیح می‌دهد که ساس و ساسی در زبان پارسی به معنای گدا است و هیچ ربطی به ساسانیان ندارد. سنایی غزنوی نیز در شعری به روشنی به این موضوع اشاره کرده است:
خاک‌پاشان دیگر اند و بادپیمایان دگر ------ کی توان مر ساسیان را تخم ساسان داشتن؟

مقدمه مینورسکی شامل ۲۶ صفحه است و در آن به زندگی و سفرهای ابودُلَف پرداخته است. سپس چگونگی کشف رساله‌ی دوم ابودلف در آستان مشهد را بیان کرده و درباره‌ی رساله‌ی نخست و مفسران آن می‌نویسد. سپس مینورسکی درباره‌ی کسانی می‌نویسد که ابودلف این دو رساله را برایشان نگاشته است. در پایان نیز به نویسنده‌ی دستنویس یافت شده در مشهد و نسخه‌شناسی آن می‌پردازد.

متن اصلی رساله از صفحه‌ی ۳۷ تا ۹۵ است که شامل ۷۲ بند یا مقاله می‌شود. سپس تعلیقات و پژوهش مینورسکی می‌آید که تا صفحه‌ی ۱۶۲ کتاب است. در این بخش مینورسکی برای هر مقاله به بررسی نام‌ها و شخصیت‌ها و جاهای اشاره شده در متن و ارائه‌ی نقشه‌ی خط سیر ابودلف و نیز نقشه‌ی جاهای اشاره شده و وضعیت امروزی آنها می‌پردازد. پس از آن نیز نمایه و کتاب‌شناسی است.

در اینجا چند بند از سفرنامه‌ی ابودلف را می‌آورم:

بند ۳۴: در یک فرسخی قرمیسین [=کرمانشاه] تصویری واقع و عبارت از مردی سوار بر اسب است که از سنگ ساخته شده و زرهی به تن دارد. زره مزبور و میخ‌هایی که بر آن کوبیده شده چنان می‌نُماید که با هیچ بند آهنی به هم نپیوسته به طوری که بیننده خیال می‌کند آن مرد در حال حرکت است. این نقش، تصویر اَبَرویز [=خسرو اَپرویز=شکست‌ناپذیر] سوار بر اسب خود شبدیز است و در روی زمین مانند ندارد.

بند ۳۵: از آنجا به کوه بلندی به نام «سمیره» می‌روید که مشرف بر اطراف است و در آن تصویرهای ظریف و نقش‌های زیبایی موجود است که گفته می‌شود به دستور خسرو پرویز برای فرهاد حکیم ترسیم شده است. در پایین این مکان یک پل عظیم با ساختمان عجیبی بر روی رودخانه‌ی گودی نصب شده است.

بند ۴۸: .... در جهت شرقی ری مکانی است به نام جیل‌آباد که ساختمان‌ها و ایوان‌ها و تاق‌های بلند و استخرها و گردشگاه‌های زیبا و عجیبی دارد و مردآویژ (مرداویج) آن را بنا نموده است. هر کس این آثار را می‌بیند بدون تردید گمان می‌کند از ساختمان‌های قدیم خسروی است.

در این مکان زندان بزرگ و هولناکی وجود دارد که اطراف آن را دریاچه‌ی عمیقی فراگرفته و بر بالای آن دژ محکم گلی روی ایوان خاکی برپا شده است. این دژ به قدری محکم است که نقب زدن در آن برای راه یافتن به بیرون ناممکن است و هیچ تبهکاری نمی‌تواند به هر گونه حیله از آنجا رهایی یابد. من هیچ ساختمانی از این نوع و مانند آن ندیده‌ام.

بند ۴۹: در این شهر مردی مجوسی اقامت داشت که در سال ۳۳۳ درگذشت و من او را دیده بودم. وی سال به سال برای همه‌ی ارتش خراسان و همراهان و افسران آن شراب بسیار عالی و برّه و بهترین میوه و خواربار را فراهم می‌کرد. می‌گویند ظرف‌های شرابی که سالیانه از خانه‌ی او برای مردم فرستاده می‌شد نزدیک ۵۰ هزار درهم ارزش داشت. سخاوت و کرَم او به اندازه‌ای بود که هر گاه جمعی از مردم از خاص و عام و آشنا و غریب در هر لباس که بودند با او برخورد می‌رکدند و از او شراب می‌خواستند، مُهر خود را به موم یا گل می‌زد و به آنها می‌داد. انباردار او در مقابل هر مُهر به دارنده‌ی آن یک قُرابه حاوی نوزده رطل شراب و به همراه آن پنج درهم پول برای میوه و نُقل می‌داد...

بند ۵۰: ... در ری پارچه‌های معروف به «رازی» می‌بافند. این پارچه مخصوص آنجا است و در هیچ جای دیگر مانند آن بافت نمی‌شود. من یک توپ از آن را به اندازه‌ی دویست وجب دیدم که به مبلغ ده هزار درهم فروخته شد. مردم ری بدجنس و نادان و باهوشند. آنها در نقب زدن زمین مهارت دارند و هیچ کس در این کار به پای ایشان نمی‌رسد. راهروهای زیرزمینی ری ضرب المثل شده است.

خلاصه‌ی نمونه‌هایی از توضیح مینورسکی:
بند ۳۴: بناهای تاریخی «تاق بُستان» (اکنون در محل تاق وستام خوانده می‌شود) شامل نقوش برجسته‌ی پادشاهان متعدد است: شاپور دوم (۳۱۰ تا ۳۷۹ م.)، اردشیر دوم (۳۷۹ تا ۳۸۴ م.)، شاپور سوم (۳۸۸ تا ۳۹۴ م.) و خسرو دوم پرویز (۵۹۰ تا ۶۲۹ م). ابودلف مجسمه‌ی مشهور خسرو دوم سوار بر اسب جنگی خود شبدیز را توصیف می‌کند .... (ادامه‌ی توضیح مینورسکی درباره‌ی تاق بستان و اشتباه‌های ابودلف در توصیف دیگر بناهای این جایگاه)

بند ۳۵: کوه بیستون معمولا در عربی «سن سمیره» (دندان سمیره) نامیده می‌شود. ابودلف راجع به نقش معروف فتح داریوش در بیستون به طور مبهم سخن گفته است. یک مسافر اروپایی ۱۵۰ سال پیش درباره‌ی نقش برجسته‌ی پیروزی داریوش بر دشمنانش چنین نوشته است: «سااونا (صحنه) تا بوسوتون (بیستون) با سنگ‌های بزرگ فرش شده... دورتر از آنجا، روی یک تخته سنگ که بر پا نصب شده نقش حجاری یک صلیب و دوازده نفر حواریون دیده می‌شود» (!)

ذکر نام فرهاد ممکن است مربوط به این قهرمان در زمان‌های بسیار قدیم باشد که بعدها در اشعار پارسی بدان اشاره شده است. ....

بند ۴۸: خرابه‌های ری در هشت کیلومتری جنوب-جنوب شرق تهران قرار دارد. قریه‌ی «زندان» که در ده کیلومتری جنوب خرابه‌های ری در دامنه‌ی تپه‌ها نشان داده شده شاید نشانه‌ای از جایگاه همین زندان دولتی باشد که ابودلف توصیف کرده است.

در کتاب یاقوت [حموی] - به جای جبل‌آباد که در متن اصلی این دستنویس آمده بود جیلاباذ خوانده می‌شود و این نام با توجه به این که بنیانگذار آنجا اهل گیلان (جیلان) بوده باید صحیح باشد.

Tuesday, March 29, 2011

ولادیمیر مینورسکی

سه‌شنبه ۹/فروردین/۱۳۹۰ - ۲۹/مارچ/۲۰۱۱

ولادیمیر فدوروویچ مینورسکی (Vladimir Fedorovich Minorsky) یکی از بزرگ‌ترین ایران‌شناس سده‌ی بیستم میلادی بود که خدمت‌ها و کارهای فراوانی برای تاریخ و ادب و فرهنگ ایران‌زمین کرده است. چندی است که می‌خواهم درباره‌ی مینورسکی بنویسم اما وقت نشده است و اکنون می‌کوشم اندکی بنویسم.


عکس امضا شده‌ی ولادیمیر مینورسکی

ولادیمیر مینورسکی در ۵ فوریه ۱۸۷۷ م./۱۲۵۶ خ. در شهر کوچک کُرچه‌وا (Korcheva) در نزدیکی مسکو و بر کنار رود ولگا زاده شد (این شهر امروزه به زیر آب‌های دریای مسکو فرورفته است). در سال ۱۹۰۰ در سن ۲۳ سالگی در رشته‌ی حقوق دانش آموخته شد و سپس در بنیاد لازارِف (Lazarev Institute) سه سال زبان‌های خاوری (پارسی، عربی و ترکی) خواند. در سال ۱۹۰۲ پس از خواندن اثر ادوارد براون درباره‌ی بابیان و بهاییان، به ایران سفری کرد و به جست‌وجو و گردآوری مطلب درباره‌ی «اهل حق» (یا در اصطلاح عامیانه: علی‌اللهیان) در کردستان پرداخت. کار مینورسکی نخستین کار پژوهشی در این باره بود و علاقه‌ی ایران‌شناسان را برانگیخت. مینورسکی درباره‌ی زبان کردی نیز پژوهش‌هایی کرد.

در سال ۱۹۰۳ م./۱۲۸۲ خ. وارد وزارت خارجه‌ی روسیه شد و سال بعد یعنی ۱۹۰۴ به ایران آمد و مدت ۴ سال در تبریز به عنوان نایب کنسول کار کرد. در همین دوران با سیدحسن تقی‌زاده دوست شد و تا پایان عمر دوستان صمیمی ماندند. عشق مینورسکی به ایران در همین دوران آغاز شد. با همکاری تقی‌زاده به ترجمه و چاپ آثار لئو تولستوی به زبان پارسی پرداخت. در زمان انقلاب مشروطه (۱۹۰۶ م) مینورسکی طرفدار مردم و مخالف تقسیم ایران به دو قلمرو نفوذ بریتانیا و روسیه بود. در سال ۱۹۱۳ م. با همسرش تاتیانا ازدواج کرد و در همان سال عضو کمیسیون تعیین مرز میان ایران و عثمانی از آرارات تا خلیج پارس شد. باید توجه داشت که در آن زمان هنوز جنگ جهانی اول آغاز نشده بود و دولت عثمانی فرونپاشیده بود. به نوشته‌ی خودش همین سفرها عشق و علاقه‌ی او را به تاریخ و جغرافیا و مردم‌شناسی و دوران باستانی ایران شدت بخشید.

مینورسکی از سال ۱۹۱۴ م./۱۲۹۳ خ. در سفارت روسیه در تهران مشغول به کار شد. پس از انقلاب اکتبر (بلشویکی) روسیه در سال ۱۹۱۷ م/۱۲۹۶ خ.، مینورسکی از ایران مستقیم به پاریس رفت. از سال ۱۹۲۳ م./۱۳۰۲ خ. در «دانشگاه ملی زبان‌های زنده‌ی خاوری» در پاریس ادبیات پارسی درس داد. سپس زبان ترکی و تاریخ اسلام نیز به آن افزوده شد. در سال ۱۹۳۲ م./۱۳۱۱ خ. به دانشگاه لندن و دانشکده‌ی مطالعات خاوری رفت. مینورسکی در سال ۱۹۴۴ م./۱۳۲۳ خ. بازنشسته شد. اما همچنان به کار پژوهش ادامه داد. با آن که در سال‌های پایان عمر بینایی‌اش زیان فراوان دید و خواندن برایش مشکل شده بود اما همچنان به نوشتن و ترجمه و پژوهش و چاپ مقاله و کتاب می‌پرداخت و البته در این دوران بیش از پیش به یاری و همکاری همسرش تکیه داشت. مینورسکی در چنین روزهایی (۲۵ مارچ) در سال ۱۹۶۶ م./۱۳۴۵ خ. در لندن در سن ۸۹ سالگی درگذشت. روانش شاد و یادش گرامی باد.

در سال ۱۳۴۸ خ/ ۱۹۶۹ دانشگاه تهران نیز مراسم بزرگداشتی برای مینورسکی برگزار کرد و کتابی به نام «یادنامه‌ی ایرانی مینورسکی» از مجموعه مقاله‌های ارائه شده در آن مراسم به همت زنده‌یادان مجتبا مینوی و ایرج افشار چاپ شده است.

مینورسکی درباره‌ی کارهایش چنین می‌نویسد:

با وجود گوناگونی و تنوع در زمینه‌ی مسئله‌هایی که توجه مرا به خود جلب کرده‌اند موضوع‌های ایرانی آشکارا پیشاپیش علاقه‌هایم قرار داشته‌اند. ... حتا در مجموعه مقاله‌هایی مانند «قفقازیکا» (Caucasica)، «ترکمنیکا» (Turkmenica) و «مغولیکا» (Mongolica) منبع‌ها و پیش‌زمینه‌های ایرانی آغازگاه پژوهش من در این زمینه‌ها بوده است.

مینورسکی در دورانی به پژوهش و روشن‌سازی تاریخ و فرهنگ ایران و نقش بزرگ ایرانیان (به ویژه ایرانیان دیلمی و کُرد) در تاریخ و جغرافیا و فرهنگ قفقاز می‌پرداخت که دستگاه دروغ‌سازی و جعل تزاری و استالینی و پان‌ترکان عثمانی می‌کوشیدند قفقاز را «آذربایجان شمالی» بخواند و ترکان را ساکنان باستانی این منطقه نشان دهند و نظامی گنجوی را ترک و «شاعر ملی آذربایجان»! مینورسکی نشان داد که جغرافی‌نویسان ایرانی و مسلمانان بسیار پویا و کوشا بودند و جهان روزگار خود را گشته بودند و به خوبی می‌شناختند و در این زمینه کتاب‌های فراوانی نوشته اند. حال آن که کمونیست‌ها می‌خواستند با بازنویسی تاریخ و جغرافیا، ایران و مسلمانان را با ارتجاع و بیسوادی پیوند دهند و راه رفیق استالین را راه آزادی و برابری و شکوفایی بدانند.


آثار مینورسکی
ولادیمیر مینورسکی از سال ۱۹۰۱ تا ۱۹۶۲ به مدت ۶۱ سال پیوسته در کار نوشتن و پژوهش بود. فهرست آثار مینورسکی که در سال ۱۹۶۲ منتشر شده است نزدیک ۲۱۰ درآیه دارد که برخی از درآیه‌ها شامل چندین مقاله در دانشنامه‌ی اسلام (Encyclopedia of Islam) می‌شود. مینورسکی برای ویراست نخست دانشنامه‌ی اسلام تعداد ۱۱۰ مقاله نوشت. تنها در دوران بازنشستگی (یعنی از سال ۱۹۴۴ م. تا زمان مرگ در ۱۹۶۶ م.) تعداد ۱۱ جلد کتاب و ۱۰۰ مقاله نوشت. این اثرها به زبان‌های روسی و انگلیسی و فرانسه اند. مینورسکی به زبان‌های آلمانی و پارسی و عربی و ترکی نیز تسلط کامل داشت و همان گونه که خواهیم دید برخی از مهم‌ترین کارهایش ترجمه از این زبان‌ها به زبان‌های روسی و انگلیسی و فرانسه است. در اینجا تنها به چند اثر برجسته‌ی او اشاره می‌کنم.

نخستین اثر منتشر شده‌ی مینورسکی در سال ۱۹۰۱ عبارت بود از ترجمه‌ی کتاب تئودور نولدکه (Theodore Noldeke)، خاورشناس بزرگ آلمانی، به نام «زبان‌های سامی: طرحی آغازین» (Die semitischen Sprachen, Ein Skizze) از آلمانی به روسی.

نخستین کتاب پژوهشی مینورسکی درباره‌ی ایران در سال ۱۹۱۱ به زبان روسی درباره‌ی اهل حق منتشر شد. این کتاب شامل پیشگفتار، متن ویراسته و ترجمه و تفسیر آن. این کتاب مدال زرین انجمن سلطنتی علوم طبیعی مسکو در زمینه‌ی قوم‌نگاری (ethnography) را بُرد. صورت کامل‌تر شده‌ی این پژوهش را بعدها خودش به زبان فرانسه نیز منتشر کرد.

در دوران آموزش تاریخ و ادبیات ایران در پاریس و لندن متوجه کمبود منبع در این زمینه در زبان‌های مزبور شد. از این رو مهم‌ترین کارهایش آغاز شد یعنی ترجمه و ویرایش و پژوهش و چاپ بسیاری از کتاب‌های مهم در زمینه‌ی تاریخ و جغرافی و فرهنگ ایران.

تاریخ و جغرافیا:
در سال ۱۹۳۷ م. بزرگترین کار او چاپ شد یعنی ویرایش و ترجمه و پژوهش کتاب «حدود العالم» که پیشتر درباره‌اش نوشته‌ام. مینورسکی با دقت و مهارت و استادی بیمانندی روی این کتاب کار کرد. از آنجا که «حدود العالم» در سال ۳۷۲ ق./ ۹۸۲ م. نوشته شده از کهن‌ترین آثار زبان پارسی نو به شمار می‌رود و جغرافیای جهان در مدت هزار سال بسیار دگرگون شده است مینورسکی درباره‌ی هر نامی که در این کتاب است چه شهر و روستا و رود و دریا و ... جست‌وجو کرده و مکان امروزی و تاریخ آن را هم فراهم آورده است و نقشه‌هایی برای کتاب تهیه کرده است.

وی سپس کار همانندی برای کتاب شرف‌الدین مروزی درباره‌ی هند و چین و ترکستان و «رساله‌ی دوم ابودُلَف خزرجی» و «تاریخ شروان و دربند» نمود (به جستارهای بعدی در همین وبلاگ نگاه کنید). مینورسکی در روشن ساختن تاریخ قفقاز و شروان و آران و آذربایجان (در کنار احمد کسروی تبریزی) نقش مهمی داشت که جداگانه بدان خواهم پرداخت.

مینورسکی کتاب «تذکره الملوک» را نیز به انگلیسی برگرداند. این کتاب آیین‌نامه‌ی کشورداری یا «دست‌نامه‌ای» است که در زمان صفویان نوشته شده است. در چند سال گذشته ویلم فلور نیز به پیروی از مینورسکی به ترجمه و پژوهش درباره‌ی همین اثر پرداخته است.

مینورسکی بخش‌هایی از کتاب «عالم‌آرای امینی» نوشته‌ی فضل‌الله روزبهان خُنجی اصفهانی، دانشمند بزرگ ایرانی همزمان با شاه اسماعیل صفوی، را نیز با شرح و پژوهش به انگلیسی ترجمه کرد. خُنجی از مخالفان سرسخت شاه اسماعیل بود و از این رو به سمرقند و بخارا گریخت.

ادبیات:
مینورسکی مجموعه مقاله‌های مهمی درباره‌ی داستان «ویس و رامین» سروده‌ی فخرالدین اسعد گرگانی نوشت. نخستین این مقاله‌ها در سال ۱۹۴۶ و آخرین آنها در سال ۱۹۶۲ منتشر شد و روی هم رفته پنجاه صفحه است و در آن نشان داد که اصل داستان به دوران اشکانیان بازمی‌گردد و مکان‌های جغرافیایی یاد شده را نیز بازشناسی کرد.

مینورسکی درباره‌ی خاقانی به شرح و موشکافی قصیده‌ی ترساییه و ارتباط خاقانی با امپراتور بیزانس آندرونیکوس کُمننوس (Andronicus Comnenus) و سفرهای این امپراتور در قفقاز پرداخت.

وی در زمینه‌ی شاهنامه و باباطاهر و عمر خیام نیز پژوهش‌هایی کرد و به معرفی شاعر کمتر شناخته‌ای به نام «پور ِ بها» پرداخت.

از مینورسکی مجموعه مقاله‌های فراوانی هم منتشر شده است از جمله: «ایرانیکا: بیست مقاله» (۱۹۶۴ م./۱۳۴۳ خ.) و «ایران در دوران میانه و همسایگانش» (۱۹۸۴ م./۱۳۶۳ خ.)

Friday, March 25, 2011

واژه‌های تازه‌ی فرهنگستان

آدینه ۵/فروردین/۱۳۹۰ - ۲۵/مارچ/۲۰۱۱

در روزهای پایانی سال ۱۳۸۹ خبری منتشر شد که واژه‌های نوساخته‌ی فرهنگستان زبان فارسی را دربرداشت. متاسفانه فرهنگستان کنونی پویایی و دقت زبانی مناسب را ندارد و به جای این که پیش از جا افتادن واژه‌های بیگانه در زبان مردم دست به کار شود و واژه‌های تازه بسازد پس از سال‌ها و گاه دهه‌ها که واژه‌ای بیگانه جا افتاده است (به ویژه در سه دهه‌ی گذشته) تازه به فکرشان می‌رسد که برابرسازی کنند. البته همین کار هرچند دیر، باز هم خوب است اما به شرطی که برابر ساخته شده درست و دقیق و روشن باشد. از سوی دیگر برخی از مردم و متاسفانه حتا درس خواندگان نه تنها حس زبان‌دوستی ندارند بلکه در خیالشان چنین جا افتاده است که کاربرد واژه‌های بیگانه نشانه‌ی سواد و کارشناسی و پیشرفته بودن است.

عده‌ای هم اعتماد به نفس زبانی ندارند و در خیالشان واژه‌های انگلیسی ترجمه‌ناپذیر و «مقدس»اند. گروهی هم به سرعت ساخت واژه‌های انگلیسی و گاه تولید علم به زبان انگلیسی اشاره می‌کنند و چنین کاری را به کل بیهوده می‌دانند. برای نمونه برخی خوانندگان خبر یادشده چنین نوشته‌اند:

- «سوییت» که واژه غربی است و لازم نیست در فرهنگ ما جا ندارد با واژه سنتی خودمان مقایسه کنیم چه برسد به این که آن را جایگزین نماییم. (ویراسته: لازم نیست «سوییت» را - که واژه‌ی غربی است و در فرهنگ ما جا ندارد - با واژه‌ی سنتی خودمان مقایسه کنیم، چه برسد به این که آن را جایگزین نماییم)

- مگر می‌شود سازمانی داشت برای لغت‌سازی؟ مگر می‌شود لغات را به زور بین مردم جا انداخت؟
مشکل اینجاست که علم به زبان انگلیسی تولید می‌شود و به سرعت هم منتشر می‌شود. با این سرعت زیاد نمی‌شود با این روش مقابله کرد.

گویا اینها نمی‌دانند که زبان فرانسه و اسپانیایی و دیگر زبان‌های زنده‌ی دنیا هم فرهنگستان دارند و از زبان خودشان پاسداری می‌کنند و در برابر تجاوز و گسترش زبان انگلیسی فعالیت می‌کنند. سخن درباره‌ی چرایی و نیاز به فرهنگستان درازدامن است. در اینجا تنها می‌خواهم به چند ایراد به این ساخته‌های تازه‌ی فرهنگستان بپردازم. به امید آن که در ساخت واژه‌های آینده بدانها توجه بیشتری شود:

۱) کندی و دیرکرد
همان گونه که گفتم مهم‌ترین ایراد کار فرهنگستان کنونی کندی و دیرکرد در برابرسازی است. یکی از راه‌های بهبود این وضع برپایی شاخه‌های کارشناسی است که به واژه‌های فنی در هر زمینه بپردازند. یعنی مسئولیت فرهنگستان به شاخه‌های کوچکتر واگذار شود و ساخته‌های این شاخه‌های فنی و ویژسته (تخصصی) از راه رسانه‌ها به مردم اعلام شود.

برای نمونه چرا باید شرکت واحد اتوبوسرانی شهری خدمتی راه بیاندازد و نام بیگانه و مسخره‌ی «بی.ار.تی» (Bus Rapid Transit) بر آن بگذارد و مردم هم مجبور شوند از این نام استفاده کنند. بعد تازه فرهنگستان یادش بیافتد که برای آن «سامانه / مسیر / اتوبوس تندرو» را بسازد؟ حال آن که از همان نخست شرکت واحد می‌توانست «ترابری تندرو» را به کار ببرد.

۲) نادقیقی
ایراد دیگر این واژه‌های پیشنهادی نادقیقی آنها است. برای نمونه:

- campaign: «پویش». اگر به فرهنگ آریان‌پور یا به فرهنگ‌های انگلیسی نگاه می‌کردند می‌دیدند که این واژه به معنای لشکرکشی و کارزار است. حال آن که فعل پوییدن و مصدر آن یعنی پویش به معنای نوعی رفتن و دویدن است که نه تند باشد و نه آهسته. نظامی گنجوی می‌گوید:
گنبد پوینده که پاینده نیست ------- جز به خلاف تو گراینده نیست

و گنبد فلک به همین گونه می‌رود. این توضیح در فرهنگ دهخدا هم آمده است. پیشنهاد من هم همان «کارزار» است مانند کارزار تبلیغاتی و کارزار انتخاباتی.

- suite: «سراچه». در فرهنگ آریان‌پور این واژه به «اندرونی» ترجمه شده است. در فرهنگ‌های انگلیسی هم نوشته‌اند «چند اتاق که به هم راه دارند». حال آن که سراچه یعنی سرا یا خانه‌ی (اتاق) کوچک. خانه هنوز در عبارت «بالاخانه و گلخانه» به معنای اتاق به کار می‌رود و در بسیاری از شهرهای کشور هنوز به اتاق «خانه» می‌گویند. سراچه برابر studio (نوعی آپارتمان کوچک) است.

- icon: «نقشک». این واژه نیز واژه‌ای دینی است به معنای «شمایل» و تصویری از بزرگان مذهب. البته خود واژه‌ی شمایل در اصل جمع شمال به معنای خوی و رفتار است. اما در درازای زمان معنای دیگری یافته است. نیازی به ساختن نقشک نیست. نکته‌ای که در کار ترجمه‌ی واژه‌های فنی باید بدان توجه داشت این که بیشتر وقت‌ها باید اینها را به همان معنای اصلی ترجمه کرد. برای نمونه برخی از کاربرد «موش» به جای «mouse» خودداری می‌کنند حال آن که واقعاً همان موش منظور است.

- hands-free: «دست‌آزاد». این عبارت در زبان انگلیسی به همان معنای «بی‌دست» است که در زبان گفتار هم به کار می‌رود، برای نمونه بی‌دست دوچرخه سواری کردن. free در اینجا به معنای آزاد نیست بلکه «خالی از، بی، بی‌نیاز از» معنا می‌دهد. smoke-free building یعنی ساختمان بی‌دود یا جایی که دود کردن یا به سبک درازنویسان «استعمال دخانیات» ممنوع باشد.

۳) گروه دیگری از واژه‌های پیشنهادی این پرسش را پیش می‌آورد که مردم ما چه نیازی دارند که این واژه‌های بیگانه را به کار ببرند؟ البته پاسخ نیز تا بخشی به شبکه‌های درپیتی و بی‌دروپیکر ماهواره‌ای برمی‌گردد! واژه‌هایی مانند:

- sample: «نمونه» (فرانسه: échantillon «اشانتیون»). «نمونه» برای sample کاملا جاافتاده است و دهه‌های طولانی است که در دانش آمار و مهندسی به کار می‌رود.

- blender: «مخلوط‌کن». چندین دهه است که مردم ایران مخلوط‌کن را به کار می‌برند. اما گویا نوکیسگان و بیسوادان گرایش به فخرفروشی دارند. (روشن است که منظورم از بیسواد کسی نیست که به دبستان و دبیرستان نرفته است بلکه آدم می‌تواند مدرک دکتری هم داشته باشد اما بیسواد باشد!)

- boat trip: «آب‌گشت». من نمی‌دانم ما در کجا زندگی می‌کنیم و چه تغییر جغرافیایی در کشورمان رخ داده که مردم نیاز دارند هر روزه boat trip بروند! این عبارت از کجا و به چه دلیل وارد زبان مردم شده است؟ در ساختن برابر پیشنهادی - که بر پایه‌ی واژه‌ی «گُل‌گشت» ساخته شده - دقت نشده که در گل‌گشت به تماشای گل‌ها می‌روند اما در boat trip به تماشای آب نمی‌روند. بلکه تنها با قایق یا کشتی به گردش روی آب می‌روند. (آب‌گشت به آبگوشت هم نزدیک است!)

- همین گونه است واژه‌ی mountain guide که «کوه‌یار» ترجمه شده است که باز نیازی به کاربرد این عبارت انگلیسی در زبان مردم نیست.

- barricade «راه‌بند» ترجمه شده است. در دوران انقلاب این اصطلاح را «سنگر» می‌گفتند. البته به معنای کلی همان «راه‌بند» درست است. اما در کل، من نیازی به این واژه‌ی بیگانه در زبان مردم نمی‌بینم و نمی‌دانم چرا فرهنگستان این نیاز را حس کرده که برابر جاافتاده‌ای را دوباره پیشنهاد کند! لابد پلیس و نیروی انتظامی نیز مانند شرکت واحد حس کرده که به کار بردن واژه‌های «شیک» و فرنگی نشانه‌ی پیشرفت است!

Monday, March 21, 2011

نوروزتان پیروز

دوشنبه ۱/فروردین/۱۳۹۰ - ۲۱/مارچ/۲۰۱۱

فرارسیدن «نوروز نامدار» را به همه‌ی دوستداران ایران‌زمین و فرهنگ پربارش شادباش می‌گویم و سالی سرشار از پیروزی و تندرستی و شادکامی برای همه‌ی ایرانیان (شهروندان ایران و افغانستان و آسیای میانه و قفقاز و ...) از ایزد یکتا خواهانم.


چند بیتی درباره‌ی نوروز پیشکش:

از سعدی شیرازی:

برخیز که می‌رود زمستان -------------- بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نِه ------------ منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار ----------- زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز -------------- در باغچه می‌کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق --------------- در موسم گل ندارد امکان
بوی گل بامداد نوروز ---------------- و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروخته است و دستار ----------- بس خانه که سوخته است و دکان
ما را سر دوست بر کنار است ------------- آنک سر دشمنان و سندان!

علم دولت نوروز به صحرا برخاست ---------- زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست
بر عروسان چمن بست صبا هر گهری ------------ که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
تا رباید کُلَه قاقم برف از سر کوه ---------- یزک تابش خورشید به یغما برخاست
طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند --------- شکر آن را که زمین از تب سرما برخاست
موسم نغمه‌ی چنگ است که در بزم صبوح --------- بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست

برآمد باد صبح و بوی نوروز -------------- به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال -------------- همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار --------------- دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست ------------ حسد گو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرم است ای گل کجایی ------------ که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بوده است و باشد ------------ برادر جز نکونامی میندوز

از منوچهری دامغانی:

نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا ------------- باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود --------- میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
بوستان گویی بتخانه‌ی فرخار شده‌ست ----------- مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش ------------- کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا؟
کبک ناقوس‌زن و شارک سنتورزنست ---------- فاخته نای‌زن و بط شده طنبورزنا
پرده‌ی راست زند نارو بر شاخ چنار ----------- پرده‌ی باده زند قمری بر نارونا
کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود ------------ کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا
پوپوک پیکی، نامه زده اندر سر خویش --------- نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا
فاخته راست به کردار یکی لعبگرست ------------ در فکنده به گلو حلقه‌ی مشکین رسنا
از فروغ گل اگر اهرمن آید بر تو ---------- از پری بازندانی دو رخ اهرمنا
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل -------------- گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا
چونکه زرین قدحی بر کف سیمین صنمی ---------------- یا درخشنده چراغی به میان پرنا
وان گل نار به کردار کفی شبرم سرخ ------------- بسته اندر بن او لختی مشک ختنا
سمن سرخ به سان دو لب طوطی نر --------------- که زبانش بود از زَرّ زده در دهنا
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست ----------- مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا

Wednesday, March 09, 2011

استاد ایرج افشار درگذشت

چهارشنبه ۱۸/اسفند/۱۳۸۹ - ۹/مارچ/۲۰۱۱

خبر کوتاه بود. تنها چند خطی بداهه می‌نویسم که دست و دلم به نوشتن نمی‌رود.

گفت یکی «ایرج افشار» رفت - رفتن او بر دل ما باد زفت
باور من نیست که او درگذشت - مرد خرد زنده‌ی جاوید گشت
تا که جهان هست از «ایرج» نشان - هست بر ایران و در ایرانیان

*******

هر وجب از خاک تو ایران زمین - خاطره‌ای دارد از آن نازنین
گام زده بر سر هر رهگذر - کرده سفر در همه کوه و کمر
خاطره بنوشته، خبر داده ناب - گاهی یکی جمله و گاهی کتاب
«سنگ مزاری به فلان روستا - داشت چنین خط و چنان محتوا»
یا «ز فلان مرکز دانشگهی - یافتم از نسخه‌یشان آگهی»

******

جای تو خالی است در ایران ما - شد ز «بُخارا» مه تابان ما
آه و صد افسوس که این روزگار - بسته کمر تنگ ز بهر شکار
می‌رود هر روز بزرگی ز دست - سرو قدی می‌شود از مرگ پست
وای غلط گفتم و این سروران - مرگ ندارند بدان بیگمان!

******

ایرج افشار به تو آفرین - از من و از مردم ایران زمین
تا به ابد یاد تو جاوید باد - خانه‌ی تو در دل خورشید باد!

Sunday, March 06, 2011

ران ملخ: پژوهش‌های در بزرگداشت سید حسن تقی‌زاده

یک‌شنبه ۱۵/اسفندماه/۱۳۸۹ - ۶/فوریه/۲۰۱۱

پیشتر درباره‌ی سیدحسن تقی‌زاده نوشته‌ام. تقی‌زاده (زاده: ۱۲۵۶ خ./۱۸۷۷ م. تبریز، مرگ: ۱۳۴۸ خ/ ۱۹۶۹ م. تهران، در ۹۲ سالگی) که از ایراندوستان و ایران‌شناسان بزرگ بود گذشته از این که سیاستمدار برجسته و موثری در زمان مشروطه و از رهبران این جنبش مردمی بود، پس از آن هم مدتی در اروپا مجله‌ی کاوه را منتشر کرد و خودش در زمینه‌ی ایران‌شناسی پژوهش‌های فراوانی انجام داده از جمله در زمینه‌ی گاهشماری ایرانی. اما متاسفانه در کتاب‌های تاریخ مدرسه تنها یک جمله از او را می‌نویسند که در زمان جوانی گفته بود «باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد».


سید حسن تقی‌زاده

در سال ۱۳۴۱ خ./۱۹۶۲ م. کتابی در بزرگداشت هشتاد سالگی او چاپ شد که امروز به معرفی آن می‌پردازم:


ران ملخ: پژوهش‌هایی در بزرگداشت سیدحسن تقی‌زاده
(A Locust's Leg: Studies in Honor of S. H. Taqizadeh)
ویراستار: والتر برونو هنینگ، احسان یارشاطر
ناشر: پرسی لاند (Percy Lund)، لندن
سال: ۱۳۴۱ خ./۱۹۶۲ م
صفحه: ۲۵۰

عنوان کتاب از حکایت مشهوری گرفته شده است که موری برای سلیمان ران ملخی به پیشکش برد. شاعران فراوانی از این حکایت یاد کرده‌اند:

اگر چه مور قربان را نشاید ------ ملخ نزل سلیمان را نشاید (نظامی)
کرگدنی گردن پیلی خورد --------- مور ز پای ملخی نگذرد (نظامی)
دجله بود قطره‌ای از چشم کور -------- پای ملخ پر بود از دست مور (نظامی)
برد هر کسی بار در خورد زور -------- گران است پای ملخ پیش مور (سعدی)

پروین اعتصامی هم داستانش را سروده است.

این کتاب دارای ۳۳ مقاله از ۳۰ ایران‌شناس برجسته است که در زیر فهرست مقاله و موضوع آنها را به همراه نویسنده و زبان مقاله می‌آورم:

- پیشگفتار

- تقی‌زاده، آن گونه که من شناخته‌ام
محمدعلی جمالزاده - زبان فرانسه

- زندگینامه‌ی کوتاه

- سیف‌الدین باخَرزی
ایرج افشار - زبان فرانسه - درباره‌ی صوفی بزرگ فرقه‌ی کبرویه

- شعری شاهانه
آرتور آربری (Arthur J. Arberry) - زبان انگلیسی - درباره‌ی چند شعر نویافته از شاه شجاع (شاه همروزگار حافظ)

- پیشگفتار کتاب سیدذَساره-شاستره (Siddhasāra-Śāstra)
هارولد بی‌لی (Harold Bailey) - زبان انگلیسی - درباره‌ی متنی پزشکی به زبان ختنی

- رسم‌های خاکسپاری در آراخوزیای (Arachosia) باستان
امیل بنونیست (Emile Benveniste) - زبان فرانسه - آراخوزیا (در پارسی کهن: هره‌ئوتیش Harauvatiš) از استان‌های خاوری ایران هخامنشی بوده است (نزدیک قندهار و پاکستان امروزی) که مردمانش هم از قوم‌های ایرانی بودند.

- درباره‌ی میترا در همه‌خدایی (pantheon) مانویان
مری بویس - زبان انگلیسی - درباره‌ی حضور میترا، خدای ایرانی پیمان و مهر، در دین مانی

- واژه‌ی «واسپوهر» در ایرانی کهن
ویلهلم آیلرز (Wilhelm Eilers) - زبان آلمانی - واسپوهر به معنای شاهپور جانشین (ولی‌عهد) و نیز به معنای بزرگزاده است.

- یادداشتی درباره‌ی شعری از حیدر با نویسه‌های اویغوری
ت. گنجه‌ای - زبان انگلیسی - حیدر شاعری از سده‌ی نهم هجری است.

- «رو-/لو-» در هندوایرانی به معنای درآوردن و برکندن
برنهارد گایگر (Bernhard Geiger) - زبان انگلیسی - «رودن» به معنای برکندن و بیرون کشیدن است. روت و لوت به معنای برهنه از همین ریشه است.

- واژه‌های فضای بیرون در زبان‌های ایرانی
ایلیا گرشویچ (Ilya Gershevitch) - زبان انگلیسی - ریشه‌شناسی و بررسی گویش بشاکردی در نزدیکی هرمزگان

- تمدن هخامنشی و اورارتور
رومن گیرشمن (Roman Ghirshman) - زبان فرانسه

- چند دستنویس شعر پارسی از دوران رودکی
والتر هنینگ (Walter B. Henning) - زبان انگلیسی

- سنگ‌نبشته‌ی ایلامی در هان (Hanne)
والتر هینتز (Walther Hinz) - زبان آلمانی

- تمهیدی درون‌یابی متعلق به دوران میانه با استفاده از تفاضل‌های رتبه دوم
ا. کندی (E. S. Kennedy) - زبان انگلیسی - درباره‌ی روش ریاضیدان بزرگ ایرانی غیاث‌الدین جمشید کاشانی برای محاسبه‌ای اخترشناسی

- بازرگان در اسلام دوران میانه
آ. لمبتون (A. K. S. Lambton) - زبان انگلیسی - درباره‌ی نقش و جایگاه طبقه‌ی بازرگان

- ییما و خوَرنَه در گاتاهای اوستایی
و. لنتز (W. Lentz) - زبان انگلیسی - درباره‌ی فرّه ایزدی و جمشید

- کنز القافیه (کنز القوافی) نوشته‌ی عزالدین بهرامی سرخسی
ر. لوی (R. Levy) - زبان انگلیسی - بهرامی سرخسی از شاعران بزرگ سده‌ی چهارم بوده و این نام کتابش در زمینه‌ی فرهنگ قافیه‌ها به ترتیب الفبایی است.

- نکته‌هایی در مقایسه‌ی دین زرتشتی و کیش ماه در حرّان
هیلدگارد لوی (Hildegard Lewy) - زبان انگلیسی

- باوری کُردی
دیوید نیل مک‌کنزی (D. N. MacKenzie) - زبان انگلیسی - درباره‌ی اثری به زبان کردی در زمینه‌ی فرقه‌ی قادریه

- انیس العاقلین اثر میر قاری گیلانی
هنری ماسه (H. Masse) - زبان فرانسه

- پژوهشی تازه درباره‌ی سلمان پاک
لویی ماسینیون (L. Massignon) - زبان فرانسه - درباره‌ی آرامگاه سلمان فارسی در عراق امروزی

- تامل‌هایی درباره‌ی زُروان
ژان دو مناش (J. de Menasce) - زبان فرانسه

- ابن فریغون و حدودالعالم
ولادیمیر مینورسکی (Vladimir Minorsky) - انگلیسی - ابن‌فریغون نام خاندانی ایرانی است که در گوزگانان (در شمال افغانستان امروزی) فرمانروایی داشتند.

- هورَخش
محمد معین - زبان انگلیسی - از کلیدواژه‌های شهاب‌الدین سهروردی شیخ اشراق

- نام مادینه با پایان «ـه» در گویش‌های ایرانی غربی
گئورگ مورگنستیرن (Georg Morgenstierne) - زبان انگلیسی - درباره‌ی نام مادینه (مونث) در گویش‌هایی چون تاتی تاکستان، وفسی، آشتیانی، سمنانی و ...

- «سالها» در سالشمار شاهانه
ا. نویگه‌باوئر (O. Neugebauer) - زبان انگلیسی - درباره‌ی سالشماری در دوران باستان و میانه

- نخلبان خور
ژ. ردار (G. Redard) - زبان فرانسه - درباره‌ی گویش خور و بیابانک در حاشیه‌ی دشت کویر

- پیشگویی‌های بابای حرّانی
فرانتس روزنتهال (Franz Rosenthal) - زبان انگلیسی

- سهم آلمانی‌ها در پژوهش‌های ایران‌شناسی
ب. شپولر (B. Spuler) - زبان آلمانی

- گویش‌های تاتی رامند
احسان یارشاطر - زبان انگلیسی - رامند در استان زنجان است و تاتی از زبان‌های ایرانی

- اثر بازیافته‌ای از حیّان توحیدی
عباس زریاب خویی - زبان آلمانی

Wednesday, March 02, 2011

روز زبان مادری

چهارشنبه ۱۱/اسفند/۱۳۸۹ - ۲/مارچ/۲۰۱۱

در زمان حکومت بریتانیا بر هندوستان و استعمار این کشور، زبان رسمی و اداری هندوستان زبان انگلیسی شد. پیش از آن در زمان حکومت گورکانیان هند - که در انگلیسی به آن امپراتوری مغولان (Mughal Empire) گفته می‌شود - زبان پارسی دست کم در شمال هند زبان درباری بود و همایون و اکبرشاه و جهانگیر و اورنگ‌زیب هم نام‌های پارسی داشتند و هم خودشان شعرهای پارسی می‌سرودند. هنوز چیزی از کسب استقلال در سال ۱۹۴۷ م./ ۱۳۲۶ خ. نگذشته بود که به اصرار محمدعلی جناح، رهبر مسلمانان هند و همراه گاندی و نهرو، با وجود اصرار گاندی بر همبستگی، هندوستان بر پایه‌ی دین تجزیه شد و کشور «پاکستان» پدید آمد که همه‌ی ساکنان آن هندیان مسلمان بودند. در آن زمان سرزمین بنگال نیز به خاطر مسلمان بودن بخشی از کشور پاکستان شده بود. در آن بلوا و آشوب، هنوز بسیاری از مردم در گیجی و آشفتگی‌های حاصل از تقسیم کشورشان سردرگم بودند و چه خانواده‌ها که از هم پاشیده نشده بودند (برای نمونه می‌توانید به فیلم‌های فراوانی نگاه کنید که در همین زمینه ساخته شده است مانند «بخش‌بندی» یا Partition ساخته‌ی سال ۲۰۰۷ م.). محمدعلی جناح، قائد اعظم پاکستان، برای ایجاد هویت ملی در میان کسانی که خود را در کشور جدیدی می‌دیدند تصمیم گرفت زبان رسمی پاکستان را هم اردو اعلام کند تا شاید این زبان عامل همبستگی شود. اما مردم بنگال که زبان و ادبیات مستقل خود را داشتند زیر بار نرفتند و دست به اعتراض زدند. این جنبش به نام «جنبش زبان بنگالی» نامیده شود و منجر به جدایی بنگال از پاکستان و پدید آمدن کشور بنگلادش شد.

سال‌ها بعد در سال ۱۹۹۹ م./۱۳۷۸ خ. سازمان ملل برای یادبود این جنبش و نیز برای جلب توجه به زبان‌هایی که به خاطر استعمار و سرکوب در خطر نابودی اند و نیز برای توجه به زبان‌های رو به فراموشی روز ۲۱ فوریه / دوم اسفندماه را روز جهانی زبان مادری نامیده است. در «اعلامیه‌ی جهانی حقوق زبانی» سازمان ملل در این باره چنین آمده است:

با توجه به این که بیشتر زبان‌های در خطر متعلق به مردمانی است که حکومت مستقل ندارند ...
و با توجه به این که تجاوز، استعمار، اشغال، و دیگر نمونه‌های زیردست‌سازی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی اغلب شامل تحمیل زبان خارجی است ...
و با توجه به این که برای همزیستی آشتی‌آمیز میان جامعه‌های زبانی باید رشته‌ای اصل پیدا شود که گسترش و احترام همه‌ی زبان‌ها و کاربرد فردی و عمومی آنها را تضمین کند...

با آن که هیچ یک از این موردها برای مردم ایران و زبان پارسی و وضعیت ایران امروزی کاربرد ندارد (و حتا از نظر تاریخی، تجاوزگران ترک آسیای میانه زبان خود را بر مردم استان آذربایجان تحمیل کرده‌اند. در آناتولی نیز مردم یونانی‌تبار زبانشان به ترکی برگردانده شد و پس از جدایی قفقاز از ایران در زمان قاجار، زبان ترکی به زور و با پشتیبانی روسیه بر مردم تحمیل شد) و با این که در این اعلامیه بر همزیستی آشتی‌آمیز زبان‌ها تاکید شده است اما چند سالی است که در ماه اسفند/فوریه گروه ضدایرانی و تجزیه‌طلب پان‌ترک به بهانه‌ی «روز جهانی زبان مادری» هیاهو به پا می‌کند و معرکه می‌گیرد و رسانه‌هایی چون تلویزیون صدای امریکا و رادیو زمانه و ... هم تیغ در کف زنگی مست می‌دهند. (مانند این مورد در صدای امریکا که در سال گذشته بدان پرداختم.)

این گروه که یا داستان و توجیه روز جهانی زبان مادری را نمی‌دانند یا خودشان را به نادانی می‌زنند ادعاهای بی‌پایه‌ی فراوانی درباره‌ی زبان پارسی و سخنگویان دیگر زبان‌ها و گویش‌ها در ایران منتشر می‌کنند. از جمله آقای ضیا صدرالاشرافی که دو سه سال پیش نیز به سخنانش با عنوان اختراعی «زبان‌کشی» پاسخ دادم. امسال نیز باز در رادیو زمانه خشک و تر را به هم بافته است و شکل مار کشیده است و معرکه به راه انداخته و زنجیر پاره کرده است. در اینجا به برخی از یاوه‌های او می‌پردازم:
مسلماً احیا و استقرار آزادی ۷۰ زبان‌های مادری محکوم از تحصیل در ایران همانند سایر آزادی‌های بشری نظیر آزادی (وجدان، اندیشه، بیان، دین، عقیده‌ی سیاسی و ...) تنها به همت زنان و مردان و به آگاهی، فعالیت، اراده، موقع‌شناسی و خرد آنها بستگی دارد.

معلوم نیست ایشان ۷۰ زبان مادری در ایران را از کجا آورده است؟ البته به عنوان منبع از سایت اتنولوگ یاد کرده است. اما در سایت اتنولوگ بسیاری از گویش‌ها نیز جزو زبان شمرده شده‌اند مانند دزفولی، آشتیانی، الویری، خویینی و مانند آن. باید توجه داشت که بیشتر این گویش‌ها از بازمانده‌های پارسی میانه (پهلوی) هستند و با پارسی دری رسمی خواهر و برادر هستند. هم چنین بیشتر این گویش‌ها خط و زبان و ادبیات نوشتاری ندارند و «تحصیل» به این گویش‌ها نه پیشینه‌ی تاریخی دارد و نه معنا؛ از نظر اقتصادی و مالی هم امکان‌پذیر نیست.
در ایران از سال ۱۳۰۴ شمسی (۱۹۲۵ میلادی) یعنی درست ۸۶ سال پیش زبان‌های مادری «اکثریت» اهالی این کشور، محکوم و ممنوع شده و آزادی و رسمیت خود را از دست داده است.

کدام یک از به قول ایشان «۷۰ زبان مادری» - که در بالا گفتم چه اندازه نادرست و دروغ است - تا سال ۱۳۰۴ دارای «رسمیت» بوده است که پس از آن سال رسمیت خود را از دست داده است؟ طبق کدام قانون و در کدام تاریخ، زبانی در ایران محکوم و ممنوع شده و آزادی خود را از دست داده است؟ آیا سندی قانونی و تاریخی در این زمینه در دست دارد؟ یا از روی صندلی اتاقش در کنار پنجره در رویاهایش به این نتیجه رسیده است؟
ممنوعیت تحصیل به زبان مادری برای اکثریت ایرانیان غیرفارسی زبان، به وسیله‌ی هیئت حاکمه‌ای که خود را تا به امروز وکیل سرخود و نماینده‌ی اقلیت ۲۲ میلیون نفری ملیت فارسی‌زبان و نیز سمبل به اصطلاح «ملی‌گرایی مثبت» ایرانی قلمداد می‌کرده و می‌کند، صورت تحقق یافته است تا خود ملت فارس. امروز صاحبان زبان‌های محکوم در ایرانِ که نزدیک به ۸۰ میلیون نفر جمعیت دارد، حدود ۵۵ میلیون نفر می‌شود. هشت زبان زیر حداقل بیش از دو ملیون نفرند: بلوچی، ترکی آذربایجانی، ترکی قشقایی، ترکمنی، عربی، کردی، گیلکی، طالشی، لری-لکی، مازندرانی.

باز هم بدون منبع و مرجع و دادن قانون و تاریخ ادعا کرده‌اند که تحصیل به زبان مادری در ایران ممنوع است. حال آن که درست ۱۰۰٪ وارون حرف او در اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است که
استفاده از زبان‌های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس‌، در کنار زبان فارسی آزاد است‌.

هم اکنون نیز در استان آذربایجان و دیگر استان‌ها نشریه‌هایی به گویش و زبان محلی به آزادی منتشر می‌شود و خواننده دارد. نه تنها در استان‌های مربوط، بلکه در همین تهران هم نشریه‌هایی به زبان‌ها و گویش‌های قومی ایرانیان چاپ و منتشر می‌شود.

هم چنین بد نیست ایشان یادی هم از وضعیت زبان‌های تالشی و تاتی و کردی و زازا و لزگی در آن سوی رود ارس و سیاست‌های دولت باکو و ترکیه در زمینه‌ی زبان‌های غیرترکی بکنند و وضعیت را در این دو کشور مورد علاقه‌شان نیز بررسی کنند.

پان‌ترکان همواره نشان داده‌اند که از آمارسازی هیچ ابایی ندارند. اینجا هم نخست جمعیت ایران را ۸۰ میلیون نفر کرده است! حال آن که آمار رسمی ایران ۷۴ میلیون نفر است. بعد هم «ملیت فارسی‌زبان» در ایران نداریم. در ایران یک ملت زندگی می‌کند و آن هم ملت ایران است که از قوم‌های گوناگون تشکیل شده است. تا آنجا که من می‌دانم در ایران سرشماری زبانی نشده است اما حتا اگر آمار همان اتنولوگ را هم بپذیریم، جمعیت ایرانیانی که زبان مادریشان آذری است ۱۱ میلیون نفر است یعنی نزدیک ۱۵ درصد از ۷۴ میلیون. اگر جمعیت را ۸۰ میلیون حساب کنیم این عدد به ۱۳ درصد می‌رسد! تازه بیشتر این ایرانیان زبان پارسی را هم می‌دانند. بسیاری از استادان زبان پارسی از همین سرزمین پاک آذربایجان بوده‌اند مانند استاد عباس زریاب خویی، استاد محمدامین ریاحی خویی، و ... که از عاشقان ایران و زبان و ادبیات پارسی بودند. زبان پارسی از زمان‌های دور، دست کم از زمان اشکانیان و ساسانیان، زبان مشترک همه‌ی مردم ایران بوده است و امروزه نیز هنوز زبان مشترک همه است. قانونی شدن وضع رسمی زبان پارسی به دوران مشروطه و نخستین قانون اساسی ایران برمی‌گردد.

درباره‌ی آمارسازی پان‌ترکان و بازی با آمار ایران پیشتر به درازا در آذرگشنسپ نوشته شده است و می‌توانید به آنجا نگاه کنید.

نمونه‌ی دیگر از آمارسازی این پان‌ترک چنین است:
در حالی که بنا به نشریه‌ی شماره‌ی یک «فرهنگ ایران» در فروردین ۱۳۳۲ در کشور ایران ۲۰۰ زبان و لهجه وجود داشته است. در عرض ۶۰ سال، از حکومت سلطنتی محمدرضاشاه تا به امروز حدود ۱۳۰ زبان و لهجه در ایران قربانی سیاست تک‌زبانی و تک فرهنگی دولتی یعنی پان فارسیسم شده است: بیش از دو زبان در هر سال!

باید از وی پرسید می‌شود فهرست این ۲۰۰ زبان و لهجه را به ما نشان دهید و بگویید این ۱۳۰ زبان و لهجه که قربانی شده‌اند متعلق به کدام گروه زبانی بوده‌اند و چه آثار علمی و ادبی نوشتاری داشته‌اند؟ در کدام تاریخ و چه کسانی به این زبان‌ها چیزی نوشته‌اند و الفبای آنها چه گونه بوده است؟ در همه‌ی دنیا هر روزه چندین زبان به دلیل‌های گوناگون از میان می‌روند. آیا همه‌ی آنها به دلیل زبان پارسی است؟ در همان کانادایی که آقای صدرالاشرافی زندگی می‌کند در ۶۰ سال گذشته چند زبان بومی از میان رفته است؟ چند لهجه‌ی انگلیسی کانادایی از میان رفته است؟ در امریکا چند زبان بومی از میان رفته است؟

صدرالاشرافی برای رسیدن به هدف خود هر وسیله‌ای را موجه می‌داند مانند تفسیر غیرتاریخی و سوءاستفاده از شاهنامه و ادبیات پارسی:
در آمار نسل‌کشی انجام دادند که یادآور بلوچ‌کشی خسرو اول انوشیروان دادگر، درشاهنامه‌ی ابوالقاسم فردوسی است.

نخست آن که روشن نیست که بلوچ در شاهنامه با بلوچ‌های امروز یکی باشد زیرا در شاهنامه همواره بلوچ با کوچ (در اصل: کوفچ، کوف در پهلوی همان کوه است، کوفچ =؟ کوهی) آمده است و گمان نکنم در نزدیکی بلوچان کوهی بوده است.

دودیگر این که حتا اگر بلوچ شاهنامه همان بلوچان امروزی باشند، در بخش پادشاهی انوشیروان در شاهنامه جایی که سخن از بلوچ آمده چنین آمده است
یکی بارگه ساخت روزی به دشت ----------- ز گرد سواران هوا تیره گشت
همه مرزبانان زرین کمر ------------- بلوچی و گیلی به زرین سپر
سراسر بدان بارگاه آمدند ----------- پرستنده نزدیک شاه آمدند

در باقی این گفتار نیز سخنی از «بلوچ‌کشی» نیست بلکه فرستادگان خاقان چین در بازگشت به او چنین می‌گویند:
همه شهر ایران سپاه وی اند ------------ پرستندگان کلاه وی اند
چو سازد به دشت اندرون بارگاه -------- نگنجد همی در جهان آن سپاه
همه گرزداران با زیب و فر ----------- همه پیشکاران به زرین کمر
ز پیل و ز بالا و از تخت عاج ---------- ز اورنگ و ز یاره و طوق و تاج

و این تاکیدی است بر آشتی و فرمانبرداری همه‌ی مردم ایران‌شهر از خسرو انوشیروان.

صدرالاشرافی «کشف» تاریخی دیگر هم کرده است که مانند دیگر ادعاهایش نیازی به نشان دادن منبع و مرجع و سند تاریخی نمی‌بیند:
همواره از آغاز تمدن ایلامی در این سرزمین (۲۸۵۰ قبل از میلاد) تا حکومت پهلوی دارای سه زبان اداری بوده بی آن‌که کسی به زبان مادری فرد یا قوم و ملتی کاری داشته باشد: در دوره‌ی ایلام زبان‌های سومری، ایلامی و اکدی و در دوره‌ی هخامنشی باز سه زبان: ایلامی (دولتی)/ بابلی (بین‌المللی) و پارسی باستان (سلطنت و قشون) رایج بود. بعد از اسلام نیز این سنت متکی بر خرد سنتی جهت تفکیک قوا، همچنان ادامه یافت و از قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری باز سه زبان عربی (زبان دین، علم، فلسفه و تجارت)، فارسی (زبان دولت و دیوان و شاعران) و ترکی (زبان قوم غالب، اشرافیت و قشون) در کنار هم وجود داشتند.

مفهوم «تفکیک قوا» پدیده‌ی تازه‌ای است و باید کشف آن در دوران هخامنشی و نیز سده‌ی چهارم هجری را به صدرالاشرافی شادباش گفت! بعد دوستان پان‌ترک ایشان به دیگر ایرانیانی که به حق به دوران هخامنشی افتخار می‌کنند دشنام می‌دهند و می‌گویند «پان‌فارسیسم»! اگر کس دیگری چنین ادعایی کرده بود تاکنون تمام وبلاگ‌های قارچی و زنجیره‌ای پان‌ترک و فرزندان گرگ خاکستری مانند نیاکان بیابانگرد و ویرانگر خودشان روزگارش را سیاه کرده بودند.

بر پایه‌ی کدام سند، در ایران زبان عربی زبان تجارت بوده است؟ شاید عقدنامه‌ها و سندهای معامله را گاهی به عربی می‌نوشتند اما زبان تجارت پارسی بوده است. زیرا زبان عربی زبان اهل مدرسه و علوم دینی بوده است نه زبان مردم کوچه و بازار و بازرگانان. اگرچه کشورگشایان ترک و لشکریان آنان به زبان ترکی سخن می‌گفتند اما نسل‌های بعدی آنان که شهری و دولتی می‌شدند به همان زبان پارسی سخن می‌گفتند و حتا برخی از این شاهزادگان و شاهان ترک‌تبار به زبان پارسی شعر می‌سرودند. نزدیکترین این شاهان ترک‌تبار خاندان قاجار بود که از ناصرالدین شاه شعرهایی به پارسی مانده است.

صدرالاشرافی از یک سو ملی‌گرایی آغاز شده در دوران نوین ایران را ملی‌گرایی قومی می‌داند و خواهان «ملی‌گرایی مدرن» در ایران است اما «ملی‌گرایی مدرن» او بر پایه‌ی قومی است! حتا تا آنجا پیش می‌رود که تهدید هم می‌کند:
اگر نتواند از مسیر همبستگی آزاد یعنی فدرالیسم - که مورد نظر من فدرالیست است - بگذرد، متاسفانه از راه جدایی فرهنگی و سیاسی یعنی «تجزیه» یا «استقلال» خواهد گذشت.

و سپس برای رسیدن به این هدف شیوه هم پیشنهاد می‌کند:
لذا بر انسان‌های صاحب اراده و آگاه بر حقوق بشری خویش، واجب است که برای آزادی زبان مادری و برابری و شکوفایی فرهنگ‌ها در ایران کوشا باشند و با ملی‌گرایی قومی حاکم که متکی به زبان انحصاری فارسی و مذهب انحصاری شیعه‌ی سیاسی شده است مبارزه کنند:

الف - خودمان باید زبان مادری خویش را پاس بداریم و به فرزندان خود صحبت کردن، خواندن و نوشتن آن را یاد دهیم.

در همان کانادا که شما زندگی می‌کنید آیا زبان مادریتان را پاس می‌دارید و به فرزندانتان صحبت کردن و خواندن و نوشتن زبان مادریشان را می‌آموزید؟ یا همان زبان انگلیسی برایشان کافی است؟ آیا برای دولت کانادا هم خط و نشان و شاخ و شانه می‌کشید که در آنجا هم فدرالیسم قومی مورد نظرتان را پیاده کنند وگرنه کانادا را تجزیه می‌کنید؟ البته گویا افراد مشابه شما در استان کبک کانادا هم از این معرکه‌ها می‌گیرند و کانادا را تهدید به تجزیه می‌کنند. آن طور که خوانده‌ام در این استان نیز همه مجبورند به زبان فرانسوی آموزش ببینند و برای کسانی که فرانسوی نمی‌دانند امکان کار کم است حال آن که در کانادا زبان انگلیسی زبان رسمی است! معلوم نیست چرا آقای صدرالاشرافی از حقوق زبان مادری مردم کانادا دفاع نمی‌کند؟

صدرالاشرافی از ادبیات پارسی هم استفاده‌ی ابزاری می‌کند:
در حالی که زبان فارسی در ادبیات خود دارای پیام‌های انسانی به بشریت است:

یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی

در نقل این همه پیام باید بیتی از حافظ انتخاب شود که در آن ترکی و تازی آمده است. حافظ در غزل‌های دیگری نیز می‌گوید:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند --------- زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود

یا رب! این نودولتان را بر خر خودشان نشان! ------- که‌ین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

نقدها بود آیا که عیاری گیرند ----------- تا همه صومعه‌داران پی کاری گیرند؟
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون -------- که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند