آدینه ۱۳/اردیبهشت/۱۳۸۷ - ۲/می/۲۰۰۸
به نوشتهی دکتر نوشیروان کیهانیزاده در پایگاه «تاریخ ایران و جهان در جنین روزی»، دوشنبه ۵/می برابر ۱۶/اردیبهشت روز درگذشت بهرام چوبین اسپهبد و شاه ایران در زمان ساسانیان است.
بهرام چوبین یا چوبینه از سرداران نابغه و ایراندوست تاریخ است. وی از خاندان مهران بود که در ناحیهی ری فرمانروایی داشتند. وی در جنگهای فراوانی در زمان خسرو یکم انوشیروان شایستگی خود را نشان داده و به مرزبانی اردبیل رسیده بود. هنگامی که در زمان هرمز، شاه ایران که پسر خسرو یکم انوشیروان و پدر خسرو دوم پرویز بود، مرز شرقی ایران را سپاه ۳۰۰ هزار نفری دشمنان تهدید میکرد بهرام چوبین را به میزگرد نظامی فراخواندند. بهرام پس از سان دیدن از سپاه ایران تنها ۱۲ هزار نفر اسوار (سواره نظام زرهپوش) ورزیده و چهل ساله را برگزید تا به جنگ دشمن برود. هرمز میپرسد چرا برای مقابله با ۳۰۰ هزار نفر تنها ۱۲ هزار نفر را برگزیدی و آن هم به جای جوانان مردان چل ساله را؟ بهرام در علت این انتخاب چند دلیل میآورد. یکی این که هر اسپهبد بیش از ۱۲ هزار نفر را نمیتواند فرماندهی کند. دیگر این که چنین کاری در ایران سابقهی تاریخی دارد و سوم آن که چهل سالگان هم ورزیده و باتجربه هستند و به خاطر دلبستگی به زن و خانه و فرزند بهتر از میهن دفاع میکنند.
این هم خلاصهای از داستان از شاهنامهی فردوسی:
به بالا دراز و به اندام خشک ------------- به گرد سرش جعدمویی چو مشک
سخنآوری جَلد و بینی بزرگ ------------------ سیه چرده و تندگوی و سترگ
جهانجوی «چوبینه» دارد لقب -------------------- هم از پهلوانانشان باشد نسب
از این کشور این مرد را بازجوی ------------- به پوینده شاید که گویی بپوی
که پیروزی شاه بر دست اوست ----------------- به دشمن ممان این سخن گر به دوست
یکی مهتری نامبردار بود ----------------- که بر آخور اسب سالار بود
کجا «رادفرخ» بدی نام اوی --------------- همه شادی شاه بُد کام اوی
بیامد بر شاه گفت: «این نشان ---------------- که داد این ستوده به گردنکشان
ز بهرام بهرام پورگشسب --------------------- سواری سرافراز و پیچنده اسب
ز اندیشهی من بخواهد گذشت ------------------ ندیدم چنو مرزبانی به دشت
که دادی بدو بَردَع و اردبیل ------------------- یکی نامور گشت با کوس و خیل»
شهنشاه ایران از آن شاد شد -------------- ز تیمار آن لشکر آزاد شد
ورا کرد سالار بر لشکرش --------------------- به ابر اندر آورد جنگی سرش
هرآن کس که جست از یلان نام را ---------------- سپهبد همیخواند بهرام را
سپهبد بشد تا عَرَض گاه شاه -------------- بفرمود تا پیش او شد سپاه
گزین کرد ز ایرانیان لشکری --------------- هرآن کس که بود از سران افسری
نبشتند نام ده و دو هزار ---------------- زرهدار و برگستوانور سوار
چهل سالگان را نبشتند نام ---------------- درم بر کم و بیش از این شد حرام
یکی را کجا نام «یل سینه» بود --------------- کجا سینه و دل پر از کینه بود
سر نامداران جنگیش کرد --------------------- که پیش صف آید به روز نبرد
بگرداند اسب و بگوید نژاد --------------------- کند بر دل جنگیان جنگ یاد
دگر آنکه بد نامش «ایزدگشسب» ----------------- کز آتش نه برگاشتی روی اسپ
بفرمود تا گوش دارد بُنه ------------------- کند میسره راست با میمنه
به پشت سپه بود «کنداگشسب» ---------------- کجا دم شیران گرفتی به اسپ
چنین گفت بهرام را شهریار ----------------- «که از هر دری دیدهای کارزار
گزیدی ز لشکر ده و دو هزار --------------- زرهدار و برگستوانور سوار
بدین مایه مردم به روز نبرد --------------- ندانم که چون خیزد این کار کرد؟
به جای جوانان شمشیرزن --------------------- چهل سالگان خواستی ز انجمن»
سپهبد چنین داد پاسخ بدوی -------------- که: «ای شاه نیک اختر و راست گوی
شنیدستی آن داستان مهان --------------- که در پیش بودند شاه جهان
که چون بخت پیروز یاور بود --------------- روا باشد ار یار کمتر بود
بر این داستان نیز دارم گوا ---------------- اگر بشنود شاه فرمانروا
که «کاوس کی» را به هاماوران ------------------- ببستند با لشکری بیکران
گزین کرد رستم ده و دو هزار ----------------- ز شایسته مردان گرد و سوار
بیاورد «کاوس کی» را ز بند -------------------- بر آن نامداران نیامد گزند
همان نیز گودرز کشوادگان ------------------- سر نامداران آزادگان
به کین سیاوش ده و دو هزار -------------------- بیاورد برگستوانور سوار
همان نیز پرمایه اسفندیار ------------------- بیاورد جنگی ده و دو هزار
به ارجاسب بر چاره کرد آنچ کرد -------------- از آن لشکر و دژ برآورد گرد
از این مایه گر لشکر افزون بود ---------------- ز مردی و از رای بیرون بود
سپهبد که لشکر فزون از سه چار ------------------- به جنگ آورد پیچد از کارزار
دگر آنک گفتی چهل ساله مرد ---------------- ز برنا فزونتر نجوید نبرد
چهل ساله با آزمایش بود -------------------- به مردانگی در فزایش بود
به یاد آیدش مهر نان و نمک ------------------- برو گشته باشد فراوان فلک
ز گفتار بدگوی و ز نام و ننگ ------------------ هراسان بود سر نپیچد ز جنگ
ز بهر زن و زاده و دوده را ----------------- بپیچد روان مرد فرسوده را
جوان چیز بیند پذیرد فریب ----------------- به گاه درنگش نباشد شکیب
ندارد زن و کودک و کشت و ورز --------------- به چیزی ندارد ز ناارز ارز
چو بیآزمایش نیابد خرد ---------------------- سر مایه کارها ننگرد
گر ایدون که پیروز گردد به جنگ -------------- شود شاد و خندان و سازد درنگ
و گر هیچ پیروز شد بر تنش ------------------- نبیند جز از پشت او دشمنش»
جَلد: زبر و زرنگ. چست و چالاک
بردع: برذعه، معرب پرتو=پهلو، پارت. شهری بود در قدیم که مرکز اران بود. اکنون در آذربایجان شوروی واقع و خراب است (از فرهنگ فارسی معین). نام کنونی آن باردا است در جمهوری آذربایجان.
عَرَضگاه: میدان سان
گوش دارد: نگهبانی کردن
بُنه: مهمات
میسره: جناح چپ سپاه
میمنه: جناح راست سپاه
برگُستوان: زره اسب. برگستوانور سوار: سوارهنظام زرهی (ن.ک. اسواران ساسانی)
در شاهنامه نام یلی که در پشت سپاه گماشته شد «کنداگشسپ» نوشته شده اما در کتاب دکتر کاوه فرخ به نام «سایهها در بیابان: ایران باستان در جنگ» نام وی نرداگشسپ آمده است.
بهرام پس از این پیروزی بسیار محبوب ایرانیان میشود. اما چون نتوانست رومیان را شکست داد هرمز برای سرزنش و کوچک کردنش برای او لباس زنانه فرستاد. پسر هرمز، خسرو پرویز که شاه منطقهی آلان/الان (اران در قفقاز) بود در توطئهای به جای پدر نشست. اما بهرام خسرو را به شاهی نشناخت و با او به جنگ پرداخت. بهرام که از خاندان مهران - یکی از خاندانهای مهم پارتیان یا اشکانیان بود - در شاهنامه به خسرو پرویز چنین میگوید:
بدو گفت بهرام کـ«ای بدنشان! ----------- به کردار و گفتار چون بیهُشان
ترا با سخنهای شاهان چه کار؟ ---------- نه فرزانه مردی نه جنگی سوار
«الان شاه» بود، کنون مهتری ---------------- هم از بندهی بندگان کهتری
کنون تخت و دیهیم را روز ماست --------- سروکار با بخت پیروز ماست
چو آهخته شیری که گردد ژیان ----------- برآرم به سر کار ساسانیان
بزرگی مر اشکانیان را سزاست ------------ اگر بنشود مرد داننده راست
بهرام خسرو را شکست میدهد و خسرو به روم شرقی (بیزانس) میگریزد و با یاری امپراتور روم شرقی برمیگردد و بهرام برای پایان برادرکشی در میان ایرانیان کناره میگیرد و به بلخ میرود.
هم چنین به نوشتهی دکتر کیهانیزاده: بهرام چوبین هنگام بازدید از محل فوران نفت خام در ناحیهی بادکوبه (باکوی امروزی) در ساحل جنوب غربی دریای مازندران و آگاهی از قدرت اشتعال این ماده، تصمیم گرفت که از آن نوعی سلاح برای واحدهای رزمی ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد. ظرف مدتی کوتاهتر از یک سال، پیکانی ساخته شد که بیشباهت به راکت یا خمپارههای امروزی نبود. اين پيکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تختهای که بر پشت قاطر قرار داشت با كشيدن زه پرتاب میشد.
این افراد را در اصطلاح نفتانداز میگفتند. این سلاح در سدههای بعد نیز در ایران کاربرد داشت. سعدی در گلستان میگوید: هندویی نفتاندازی همیآموخت. حکیمی گفت: ترا که خانه نیین است بازی نه این است.
0 نظر:
Post a Comment