Saturday, March 30, 2013

توصیف سواره نظام ساسانی در تاریخ طبری

شنبه ۱۰/فروردین/۱۳۹۲ - ۳۰/مارچ/۲۰۱۳

محمد پسر جریر طبری به سال ۲۲۴ ق. در آمل طبرستان زاده شد. سال‌ها در ری و بغداد و واسط و بصره به آموختن دانش پرداخت. سپس به سال ۲۵۳ ق. در سن ۲۹ سالگی به مصر و شام سفر کرد. وی به سال ۲۹۰ ق. در سن ۶۶ سالگی به زادگاه خود آمل برگشت. اما چند سال بعد دوباره به بغداد برگشت و به سال ۳۱۰ ق. در سن ۸۶ سالگی در بغداد درگذشت.

یکی از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین کتاب‌های وی «تاریخ الاُمَم و المُلوک» به معنای «تاریخ ملت‌ها و شاهان» نام دارد که به نام «تاریخ طبری» هم شناخته می‌شود. این کتاب به زبان تازی (عربی) نوشته شده است. در دوران سامانیان، ابوعلی محمد بَلعَمی، وزیر دانشمند منصور سامانی، تاریخ طبری را به سال ۳۵۲ ق. از زبان تازی به پارسی برگرداند. ترجمه‌ی بلعمی یکی از زیباترین و شیواترین نمونه‌های نثر پارسی است.

در زیر بندهایی از ترجمه‌ی بلعمی را می‌آورم مربوط به فصل سامان دادن به دستمزد لشکریان در دوران خسرو یکم انوشه‌روان (انوشگ روان = دارای روان بی‌مرگ).

پس چون نوشیروان از خراج فارغ شد، با خویشتن گفت کار خراج و مملکت راست شد. اکنون کار خراج سپاه راست باید کردن، تا چنان که می‌دانم که این خواسته از کجا می‌آید، نیز دانم که کجا می‌رود و آن خواسته که بیرون روَد به سپاه رود. ..

مردی را بخواند از دبیران بزرگ بااصل، دبیری از دبیران اردشیر، نام او «بابک بن نیروان». او را گفت: ... از هر سواری سلاح تمام بخواه. زره پوشند، و زَبَر آن جوشنی تمام، با رکاب، و بر سر خود، و سلسله، و ساقَین، و اندر دست ساعدَین آهنین، و بَرگُستوان بر اسپ، و یکی نیزه، و یکی شمشیر، و یک سپر، و کمری بر میان، و توبره در کمر، عمودی آهنین، و به یک سوی کوهه تبرزین، از این پسِ زین کماندانی و اندر او دو کمان و به هر کمانی دو زه. و بگوی تا دو زه دیگر از پسِ فتراک بیاویزند.

و چون مردی با سلاح بدیدی، بگوی تا در میدان اسپ تازَد و از اسپ با سلاح فرود آید و برنشیند، تا بدانی که وی در سواری چه مایه دارد. پس بگوی تا هر سلاحی کار فرماید. پس بدان مقدار که دانش وی بینی او را روزی ده و بنویس. از صد درم تا چهارصد درم. اگر پیاده است کم از صد درم مده.
بابک می‌پذیرد و سه روز به همه‌ی لشکریان فرصت داده می‌شود تا سلاح و پوشاک خود را آماده کنند و در میدان رژه بروند و همان گونه که انوشیروان خواسته بود آزمون پس دهند و میزان دستمزد آنان تعیین شود. روز چهارم که همه به میدان می‌آیند بابک می‌گوید: «باز گردید که آن کس که بهتر می‌باید، نیامده است.» روز بعد هم این کار تکرار می‌شود و
انوشیروان بدانست که او را می‌خواهد و گفت غایت عدل است.

دیگر روز نوشیروان خود بر سر نهاد و سلاح تمام پوشید چنان که خواسته بود و آن دو زه کمان که گفته بود که از پس پشت بیاویزند فراموش کرد. بر نشست و به عرضگاه آمد.

بابک از جای برخاست و او را گفت: ای خداوند تاج و تخت! اسپ بگردان و خویشتن را بر من عرضه کن تا ترا ببینم و اسپ سواریت بینم.

نوشیروان اسپ بگردانید. بابک آن دو زه ندید. گفت: هر چند که مَلَکی و فرمان تُراست، در مجلسِ داد محابا نیست و در سلاح تو نقصان نپسندم.

فرمود تا دو زه کمان آوردند و از پس خویش آویخت. آنگاه بابک جریده بگرفت و نام نوشیروان بنوشت...

پس گفت: ای خداوند تاج! هر آن کس که بزرگ بر جنگی باشد و به سلاح تمام، او را بیش از چهارصد درم ننویسم. و ترا حق مَلَکی است و تاج بر سر تو است. حق ملک افزون باید. چند خواهی که افزون کنم؟

نوشیروان گفت: چندان که تو بینی.

بابک گفت: یک درم افزون کنم تا بر بیت المال نقصانی نیاید.

نوشیروان گفت: پسندیدم.

و او را چهارصد و یک درم در دیوان بنوشت سر هر سه ماهی.
می‌بینیم که سلاح کامل سواره‌نظام در دوران نوشیران این گونه توصیف شده است:
- زره
- جوشن کامل روی زره
- کلاهخود
- ساق بان
- بازوبان
- زره اسب یا برگستوان
- یک نیزه
- یک شمشیر
- یک سپر
- کمربند و توبره‌ای بر آن
- گرز آهنین که از یک سوی زین آویخته می‌شده
- از سوی دیگر زین، کماندانی با دو کمان زه شده آویخته می‌شده
- به فتراک یا تسمه‌ی پشت اسب هم دو زه یدکی آویخته می‌شده

به سواره‌نظام خبره و چیره‌دست هر سه ماه ۴۰۰ درم داده می‌شده است یعنی تقریبا روزی ۴ درم و خرده‌ای. هم چنین هر جنگاوری می‌بایستی نشان می‌داده که توانایی کاربرد هر سلاح را دارد و تنها برای نمایش و دریافت دستمزد سلاح به دست نگرفته است. البته شاید در بخش پرداخت دستمزد به خود انوشیروان دقت تاریخی نداشته باشد.

Tuesday, March 26, 2013

کاربرد «ط» در وام‌واژه‌های فرنگی

سه‌شنبه ۶/فروردین/۱۳۹۲ - ۲۶/مارچ/۲۰۱۳

می‌دانیم که صدای «ط» در زبان پارسی و نیز بسیاری از زبان‌های اروپایی به ویژه زبان‌های انگلیسی و فرانسوی و ایتالیایی وجود ندارد. بنابراین نوشتن وام‌واژه‌هایی که از این زبان‌ها وارد زبان پارسی شده‌اند با حرف «ط» غلط است. در زیر به چند مورد اشتباه رایج اشاره می‌کنم:

۱- بلیت: این واژه که به اشتباه «بلیط» نوشته می‌شود یا از راه زبان روسی (به خط روسی: билет و به خط لاتین: bilet) یا زبان ایتالیایی (biglietto با تلفظ بیلییتّو) وارد زبان پارسی شده است. واژه‌ی روسی هم خود از زبان ایتالیایی وام گرفته شده است. واژه‌ی ایتالیایی در زبان فرانسوی به صورت billet (با تلفظ: بییه) درآمده است. در زبان عربی آن را «بطاقه» می‌گویند. بنابراین راه ورود آن به پارسی زبان عربی نبوده است. در زبان گفتاری پارسی گاهی «بیلیت» هم گفته می‌شود که به واژه‌ی ایتالیایی نزدیکتر است.

۲- بُتری: این هم به اشتباه «بُطری» نوشته می‌شود. در فرهنگ دهخدا به صورت «بتری» هم نوشته شده و گفته شده که از راه خلیج فارس وارد زبان پارسی شده است. این واژه در انگلیسی bottle (باتل) و در زبان فرانسوی bouteille (بوتِیّ) گفته می‌شود. در زبان روسی هم بوتیلی (به خط روسی: бутыль به خط لاتین: butili) گفته می‌شود.

واژه‌ی «کتری» هم وام‌واژه‌ای است که از kettle در زبان انگلیسی وام گرفته شده و به شیوه‌ی درست با «ت» نوشته می‌شود. به نوشته‌ی فرهنگ معین، این واژه‌ی انگلیسی در زبان اردو «کتلی» است و گویا از همین راه وارد پارسی شده است.

۳- باتری: این واژه هم به اشتباه به صورت «باطری» نوشته می‌شود. در فرهنگ دهخدا درآیه‌ی اصلی آن به صورت «باطری» آمده اما در درآیه‌ی «باطری‌ساز» به صورت «باتری‌ساز» هم نوشته شده است. این واژه در انگلیسی battery نوشته می‌شود اما از فرانسوی (batterie) وارد پارسی شده است.

۴- امپراتور: این واژه هم به اشتباه به صورت «امپراطور» نوشته می‌شود. اصل این واژه از زبان لاتین و imperator است و از فعل imperare به معنای «فرمان دادن» ساخته شده است. در زبان انگلیسی امپراتور را emperor و در فرانسوی empereur می‌گویند. به احتمال زیاد این واژه از زبان روسی (به خط روسی: император به خط لاتین: imperator) وارد پارسی شده است. یکی از همخانواده‌های آن در زبان انگلیسی صفت imperative است که در دستور زبان به معنای «فعل فرمان/امر» است.

واژه‌های بالا در یکی دو سده‌ی کنونی وارد زبان پارسی شده‌اند. اما واژه‌ی بعد پیشینه‌ی طولانی‌تری دارد:

۵- استوره: اصل این واژه historia در زبان یونانی است به معنای «تاریخ و داستان و پرس‌وجو». در فرانسوی به صورت histoire و در انگلیسی به صورت history (تاریخ) و نیز story (داستان) درآمده است. این واژه در قران به صورت «اساطیر الاولین» یعنی «افسانه‌های پیشینیان» به کار رفته است. به نظر من چون اصل این واژه عربی نیست لازم نیست که ما آن را به صورت «اسطوره» بنویسیم. البته در متن‌های قدیمی باید آن را به همان صورت نگه داشت. اما در نوشتارهای خودمان می‌توانیم آن را به صورت «استوره» بنویسیم.

Sunday, March 24, 2013

بختیشوع

یک‌شنبه ۴/فروردین/۱۳۹۲ - ۲۴/مارچ/۲۰۱۳

می‌دانیم که پیش از ورود اسلام، دین مسیح در میان ایرانیان طرفدارانی داشته است. «بُختیشوع» (boxt-ishu'e) یا در اصل «بُخت یشوع» یا «بُخت ایشوع» نام چند تن از ایرانیان مسیحی در زمان ساسانیان و سده‌های نخستین پس از اسلام بوده است. این نام از دو بخش ساخته شده است: «بُخت» شکل گذشته‌ی فعل «بُختن» (bōxtan) است. این فعل به معنای «آمرزیدن و نجات دادن» است، صفت مفعولی آن «بُختگ» (bōxtag)، نام فاعل آن «بُختار» (bōxtār)، و نام مصدر آن «بوزشن» (bōzišn) بوده است. این نام مصدر امروزه به صورت «پوزش» (pōziš یا puzeš) گفته می‌شود. در زمان اردشیر پاپکان هم کسی به نام «هفتان بُخت» بوده است به معنای «نجات یافته‌ی هفت سیاره».

بخش دوم نام «بُخت ایشوع» واژه‌ی «ایشوع» است که شکل اصلی نام «عیسا» است. نام عیسای پیامبر در زبان آرامی «یِشوعا» (Yeshu'a) بوده که خود کوتاه شده‌ی «یهو شوعا» (Yehoshu'a) است به معنای «یَهوَه رستگاری است». این نام در زبان یونانی به صورت «یسوس» (به خط یونانی: Ιησους و به خط لاتین: Iesous) درآمده است. شکل یونانی این نام امروزه در بیشتر زبان‌های اروپایی Jesus نوشته می‌شود. این نام در زبان انگلیسی «جیزس»، در زبان فرانسوی «ژزو»، در زبان اسپانیایی «خِسوس» یا «هِسوس» خوانده می‌شود. در تاریخ قوم یهود، کس دیگری هم به نام «یشوعا» بوده است که در زمان موسا بوده و پس از مرگ موسا رهبر قوم بنی‌اسراییل شد. این نام امروزه در زبان انگلیسی به صورت Joshua نوشته و «جاشوآ» خوانده می‌شود. فرقه‌ای هم در میان مسیحیان هست که Jesuite نام دارند و در پارسی گاهی «ژزویت» (با تلفظ فرانسوی) و گاهی «یسوعی» گفته می‌شوند. نام «یشوعا» در زبان عربی به صورت «عیسا» درآمده است.

بنابراین نام «بُخت ایشوع» به معنای «عیسا نجات داد» یا «رستگار شده/نجات یافته به دست عیسا»‬ است.

اما چند تن ایرانی با نام «بُخت یشوع» چنین اند:

۱- یشوع بُخت: ایرانی نسطوری مذهب که قانون مدنی زمان ساسانیان را از زبان پارسی میانه (پهلوی) به سُریانی (Syriac) ترجمه کرده است. این ترجمه با کتاب «ماتیکان هزار داتستان» نزدیک است.

۲- بختیشوع پسر جورجیس (Georgeus) پزشک و رییس بیمارستان گُندی‌شاپور. پدر وی نیز پزشک و رییس بیمارستان گُندی‌شاپور بود. منصور دوانیقی، خلیفه‌ی عباسی، در سال ۱۴۸ ق. به بیماری معده گرفتار شد. پزشکان درگاه او درماندند. ناچار دست به دامان رییس بیمارستان گندی‌شاپور شدند. جورجیس پس از درمان خلیفه، به اصرار وی چندی در بغداد ماند. اما چهار سال بعد یعنی در سال ۱۵۲ ق. بیمار شد و به گندی‌شاپور بازگشت. بختیشوع یک بار در دوره‌ی مهدی و پس از آن در دوران هارون به سال ۱۷۱ ق. به بغداد رفت و به معالجه‌ی خلیفگان عباسی پرداخت.

۳- بُختیشوع: این بُختیشوع نوه‌ی بُختیشوع پیشین است یعنی بُختیشوع پسر جبرئیل پسر بُختیشوع پسر جورجیس. وی به سال ۲۵۶ ق. درگذشته است. در سال‌های پایانی عمر مأمون، وی از پزشکان ویژه‌ی او بود و پس از مأمون هم خلیفگان دیگر تا مهتدی را درمان کرد (یعنی: الواثق باﷲ، المتوکل علی اﷲ، المستعین باﷲ، و المهتدی باﷲ). از او کتاب «فی الحجامه» («اندر رگ‌زنی») به صورت پرسش و پاسخ برجا مانده و حُنَین ابن اسحاق آن را ترجمه نمود. بُختیشوع در پایان دوران واثق به علت فراوانی ثروت از بغداد رانده شد و دارایی او مصادره شد. اما در زمان متوکل به بغداد فراخوانده شد و به جایگاه خویش برگردانده شد. در تاریخ گزیده آمده است که «متوکل چندان به وی املاک بخشید که هر سال ده هزار درم حاصل آمدی».

گویا نظامی گنجوی هم در پنج گنج خود به این بختیشوع نظر داشته است:

یافته از ره اصول و فروع ------------- بَخت ایشوع و رای بُختیشوع
۴- بختیشوع پسر یوحنا (یا یحیا): وی هم از پزشکان دربار خلیفگان عباسی و در خدمت المقتدر باﷲ و الراضی باﷲ بود و به سال ۳۲۹ ق. درگذشت.

Wednesday, March 20, 2013

نوروزتان فرخنده باد

چهارشنبه ۲۹/اسفند/۱۳۹۱ - ۲۰/مارچ/۲۰۱۳

فرارسیدن نوروز و بهار را به همه‌ی دوستان و آشنایان و خوانندگان گرامی شادباش می‌گویم و این چند بیت از سروده‌ی تازه‌ام را پیشکش می‌کنم:

بهار آمد، بهار آمد، بهار پرنگار آمد -------------------- زمستان سیه رفت و بهار شهسوار آمد
به بستان غنچه‌ها را بین، به سر ترگ و به کف ژوبین ------------- سپاه شاه فروردین، قطار اندر قطار آمد
صدای مرغکان بشنو، همه مست از بهار نو ----------------- هوا پر شد ز شور و غو، که گل جوشید و یار آمد
نمی‌ماند شب تاری به افسون و ستمکاری ------------------ ز ناموس ازل بنگر که هور شب شکار آمد
دلا برخیز و شادان شو، ز عشق یار رخشان شو --------------- میان سبزه رقصان شو، که ساز جویبار آمد
رسد نوروز فرخنده، شود خورشید تابنده ------------------- گل و سبزه پر از خنده، به دوش شاخسار آمد

Saturday, March 16, 2013

سرمت‌ها و داستان شاه آرتور

شنبه ۲۶/اسفند/۱۳۹۱ - ۱۶/مارچ/۲۰۱۳

همان گونه که می‌دانیم گروه بزرگی از قوم‌های ایرانی قوم‌های کوچ‌نشین سکایی بودند که اشکانیان از میان آنان برخاستند. گروهی از سکاها در سده‌های هشتم و هفتم پیش از میلاد به اروپا کوچ کردند. زیرگروهی از سکاهای اروپایی «سرمت» (در انگلیسی: Sarmatian) خوانده می‌شوند. سکاهای اروپایی از همان دوران هخامنشیان و مادها، هویت جداگانه‌ای از دیگر ایرانیان یافتند و گاه به ایران حمله کردند. در شاهنامه و استوره‌های ایرانی، قوم‌های ایرانی/آریایی سکای آسیایی به صورت «تور» (یا «تورج») پسر بزرگ فریدون، سکاهای اروپایی به ویژه سرمت‌ها به صورت «سلم» و قوم‌های ایرانی در میان این دو گروه به صورت «ایرج» بازنموده شده‌اند. سرزمین سلم را روم و سرزمین تور را توران دانسته‌اند. در پایان دوران ساسانیان و آغاز دوران اسلامی، چون قوم‌های آلتایی ترک در سرزمین‌های آسیای میانه ساکن شده و با قوم‌های ایرانی درآمیخته بودند، به اشتباه تورانیان استوره‌ای هم که آریایی/ایرانی‌تبار بودند ترک دانسته شدند.

گروه‌های مختلف قوم سرمت در دوره‌های مختلف با رومیان جنگیدند و شکست‌های زیادی به امپراتوری روم وارد کردند. سرمت‌ها به ایران اشکانی هم تاختند و چندین بار در بخش ماد (شمال غرب ایران) ویرانی به بار آوردند. بخشی از سرمت‌ها متحد رومیان شدند و به همراه والریانوس (Valerianus)، امپراتور روم، به جنگ شاپور یکم ساسانی آمدند. اما از ساسانیان شکست خوردند. گروه دیگری از آنان در سال ۲۹۷ م. به همراهی گالریوس (Galerius)، امپراتور روم، در زمان نرسه به ایران حمله کردند و در این نبرد، نرسه شکست خورد.

شاید آخرین باری که سرمت‌ها با ایران برخورد داشتند، در زمان خسرو یکم انوشیروان بود که گروه آلانان در مرز قفقاز بودند. اما در این زمان تسلیم شدند و این داستان در شاهنامه هم یاد شده است.

سپاه الانی شدند انجمن -------------------- بزرگان فرزانه و رای‌زن
سپاهی که‌شان تاختن پیشه بود ------------- وز آزادمردی کم‌اندیشه بود
از ایشان بُدی شهر ایران به بیم ------------- نماندی به کس جامه و زرّ و سیم
زن و مرد با کودک و چارپای --------------- به هامون رسیدی، نماندی به جای
فرستاده پیغام شاه جهان ------------------ بدیشان بگفت آشکار و نهان
رخ نامداران از آن تیره گشت --------------- دل از نام نوشین‌روان خیره گشت
بزرگان آن مرز و کُنداوران ---------------- برفتند با باژ و ساو گران
همه جامه و برده و سیم و زر -------------- گرانمایه اسبان بسیار مر
از ایشان هر آن کس که پیران بُدند --------------- سخن‌گوی و دانش‌پذیران بُدند
همه پیش نوشین‌روان آمدند ------------------ ز کار گذشته نوان آمدند
چو پیش سراپرده‌ی شهریار ----------------- رسیدند با هدیه و با نثار
خروشان و غلتان به خاک اندرون --------------- همه دیده پر خاک و دل پر ز خون
خرد چون بود با دلاور به راز ---------------- به شرم و به پوزش نیاید نیاز
بر ایشان ببخشود بیدار شاه ---------------- ببخشید یک سر گذشته گناه
بفرمود تا هرچ ویران شده است ---------------- کنام پلنگان و شیران شده است
یکی شارستانی برآرند زود ----------------- بدو اندرون جای کشت و درود
یکی باره‌ای گِردش اندر بلند --------------- بدان تا ز دشمن نیابد گزند
بگفتند با نامور شهریار ------------------ که ما بندگانیم با گوشوار
برآریم ازین سان که فرمود شاه -------------- یکی باره و نامور جایگاه
در سده‌ی دوم م. یعنی در سال ۱۷۵ م. بخشی از سرمت‌ها با امپراتور روم به نام مارکوس اورلیوس (Marcus Aurelius) جنگیدند و از وی شکست خوردند. مارکوس اورلیوس بیش از ۸۰۰۰ تن از سرمت‌ها را به جزیرهی بریتانیا فرستاد تا از مرزهای شمالی امپراتوری روم نگهبانی کنند. این سرمتها در منطقه‌ی چستر (Chester) انگلستان امروزی ساکن شدند و به باور برخی از تاریخ‌پژوهان تاثیر فراوانی در فرهنگ و باورهای و استوره‌های بریتانیا گذاشتند.

مهم‌ترین تاثیری که به باور این تاریخ‌دانان، ایرانیان سرمتی در استوره‌های بریتانیا گذاشتند در داستان «شاه آرتور و شهسواران میزگرد» وی دیده می‌شود. در استوره‌های بریتانیایی شاهی به نام آرتور هست که پدرش شاه بود و در زمان مرگش شمشیرش را در سنگی فرو کرد. هر کسی که میتوانست شمشیر را از سنگ بیرون بکشد شاه می‌شد. در میان همه‌ی مردان، تنها آرتور جوان می‌تواند شمشیر را از سنگ بیرون بکشد و بدین ترتیب او شاه می‌شود. آرتور گروهی به گرد خود جمع می‌کند که «شهسواران میزگرد» خوانده می‌شدند. اینان در کاخی به نام کملات () گرد می‌آمدند. آرتور آنان را به جست‌وجوی جام مقدسی می‌فرستد که به باور مسیحیان خون عیسای مسیح پس از مرگش و زمانی که بالای چلیپا (صلیب) بوده است در آن ریخته شده است.

استوره‌ی شاه آرتور بخش‌های مختلفی دارد که در دوره‌های مختلف تاریخی بدان افزوده شده‌اند. این بخش‌ها عبارت اند از: شمشیر فرو رفته در سنگ، شهسواران، کاخ، و جست‌وجوی جام مقدس. بخش شمشیر و شهسواران بسیار زیر نفوذ سرمت‌ها بوده است. دو نکته سبب جلب توجه پژوهشگران به نقش ایرانیان سرمت در شکل‌گیری داستان شاه آرتور شد. یکی این که ارتش‌های اروپایی پیش از دوران تاریک به سبک رومیان بودند. اما در دوران تاریک اروپا و پس از آن، شهسواران (یا شوالیه‌ها) پدید آمدند که بسیار شبیه سواره‌نظام‌های ایرانی سرمتی و ساسانی و اشکانی بودند یعنی سرتاپای سوار و اسب در زره پوشانده شده بود. نکته‌ی دوم، همسنجش (مقایسه‌ی) استوره‌ی نرت (Nart epic) در میان قوم آسی (بازماندگان سرمت‌های آلانی) و داستان شاه آرتور همانندی‌های فراوانی را نشان می‌دهد.

در همین زمینه، دو پژوهشگر امریکایی به نام‌های اسکات لیتلتون و لیندا مَلکُر کتابی نوشته‌اند که در اینجا به معرفی آن می‌پردازم:



نام کتاب: از سکاستان تا کَملات: باز-ارزیابی ریشه‌ای از استوره‌ی شاه آرتور، شهسواران میزگرد، و جام مقدس
(From Scythia to Camelot: A Radical Reassessment of the Legends of King Arthur, the Knights of the Round Table, and the Holy Grail)
نویسندگان: اسکات لیتلتون (C. Scott Littleton) و لیندا مُلکُر (Linda A. Malcor)
ناشر: نویسندگان
سال نشر: ویراست نخست ۱۹۹۴ م./۱۳۷۳ خ.، ویراست دوم ۲۰۰۰ م./ ۱۳۷۹ خ.
صفحه: ۳۸۸

این کتاب از سه پاره تشکیل شده است:
پاره‌ی نخست: پس‌زمینه‌های تاریخی و فرهنگی
فصل یک: ایرانیان شمال شرقی

پاره‌ی دوم: شخصیت‌ها
فصل دوم: آرتور و ارتباط با سرمت‌ها
فصل سوم: لانسلات و آلان لاتی (Lancelot and Alan of Lot)
فصل چهارم: شهسواران و نَرت‌ها (Knights and Narts)
فصل پنجم: زنان، آب، و جنگاوران

پاره‌ی سوم: بن‌مایه‌ها و تصویرها
فصل ششم: شمشیر در سنگ
فصل هفتم: تصویر مار

پاره‌ی چهارم: جام مقدس
فصل هشتم: جام مقدس، دیگ آنوفن (Annwfn) و نَرت-مونگا (Nartmongae)
فصل نهم: آلانان و جام مقدس
فصل دهم: نگهداران جام مقدس

Thursday, March 14, 2013

واژه‌شناسی: مرده ریگ

پنج‌شنبه ۲۴/اسفند/۱۳۹۱ - ۱۴/مارچ/۲۰۱۳

واژه‌ی «مُرده ریگ» - که صورت‌های دیگر آن «مُرده ری» و «مُردَریگ» و «مُردَری» است – به معنای «بازمانده از مُرده» است. امروزه بیشتر وام‌واژه‌های عربی «ارث»، «ارثیه»، و «میراث» به جای آن به کار می‌روند. به نظر می‌رسد که عبارت عربی «ماتَرَک» به معنای «آنچه تَرک شده یا رها شده» ترجمه‌ی این ترکیب پارسی باشد.

از خراج ار جمع آری زَر چو ریگ ------------------- آخر آن از تو بمانده مرده ریگ (مولوی)

بمُرد و جهان مُرده ری ماند از اوی -------------- شد آن گنج با شاهی و رنگ و بوی (فردوسی)
«مُرده ریگ» از دو بخش ساخته شده است: «مُرده» + «ریگ». بخش دوم در اصل «رَیک» (raik) است که در پارسی باستان رَئک (raek) و در پوروا-هندواروپایی *linkw- و *leikw- بوده است به معنای «رها کردن و رفتن». فعل «گریختن» (و نام و مصدر «گریز») هم از همین ریشه است که در پارسی میانه (پهلوی) به صورت «ویریختن» (virextan) از «وی-رئیک» (vi-raik) بوده است. روشن است که این «ریگ» به معنای «رها شده» ربطی به «ریگ» دیگر به معنای «شن» و سنگ ریزه ندارد.

در دوره‌های بعدی، «مرده ریگ» یا «مرده ری» بار معنایی منفی یافته و به معنای «بی‌صاحب، وامانده، منفور» به کار رفته است.
به خدمت آمدم دی بامدادان --------------- نبودی در وثاق مرده ریگت (کمال اسماعیل)

تیر قهر خویش بر پرش زنم ------------------- پر و بال مرده ریگش بشکنم (مولوی)

به خدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی. (عبید زاکانی)
هم چنین معنای «پست» هم یافته است:
ذکر موسی بهر روپوش است لیک -------------------- نور موسی نقد تُست ای مرده ریگ (مولوی)
از ریشه‌‌ی پوروا-هندواروپایی *linkw- و *leikw- در زبان سانسکریت renknas به معنای «دارایی و مُرده‌ریگ» و فعل rinakti به معنای «رها می‌کند» وجود دارد. از این ریشه در زبان لاتین فعل linquere به معنای «ترک کردن» وجود دارد که در زبان انگلیسی امروزی از آن فعل relinquish به همان معنا به کار می‌رود. هم چنین واژه‌ی relic به معنای «اندام یا هر چیز یادگار و بازمانده از قدیسان» که در زبان انگلیسی (و بیشتر برای کاتولیکان) کاربرد دارد از همین ریشه‌ی لاتین است.

در زبان‌های ژرمنیک هم *laikhwniz از همان ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی ساخته شده که در زبان انگلیسی دو فعل lend (وام دادن) و loan (وام گرفتن) از آن ساخته شده‌اند.

Friday, March 08, 2013

واژه‌شناسی: مالیخولیا

آدینه ۱۸/اسفند/۱۳۹۱ - ۸/مارچ/۲۰۱۳

«مالیخولیا» که شکل‌های دیگر آن را «ماخولیا»، «ماخول»، «مالیخ»، و «مالنخ» نوشته‌اند در اصل از ریشه‌ی یونانی و شکل درست آن در زبان یونانی مِلانخولیا (به خط یونانی: μελαγχολία به خط لاتین: melankholia) بوده است. در برخی فرهنگ‌ها هم به صورت «مالِنخولیا» آمده است. این واژه‌ی یونانی از راه زبان لاتین وارد زبان‌های انگلیسی و فرانسوی شده است و در زبان انگلیسی به صورت melancholy (تلفظ: مِلانکُلی) درآمده است.

از شراب آب روحانی و حیوانی بشست ------------------ روح نفسانیم را از نقش مالیخولیا (سنایی - دیوان چ مصفا ص ۲۲).

از این مالیخولیا چندان فروخواند که مرا بیش طاقت شنیدن نماند. (سعدی - گلستان)

گفتم این ماخولیا بود و محال --------------- هیچ گردد مستحیلی وصف حال (مولوی - مثنوی)

از مایه‌ی بیچارگی، قطمیر مردم می‌شود --------------- ماخولیای مهتری سگ می‌کند بَلعام را (سعدی - غزلیات)
واژه‌ی یونانی مِلانخولیا از دو بخش ساخته شده است: melan که گونه‌ی دیگری از melas و به معنای «سیاه» است. این واژه در ترکیب‌های چندی به کار رفته است از جمله در نام جزیره‌ای به نام «مِلانِزیا» (Melanesia) در اقیانوس آرام به معنای «جزیره‌ی سیاهان». بخش دوم kholia است که از khole به معنای «خلط» ساخته شده است (در انگلیسی: bile). در مجموع به معنای «بیماری خلط سیاه» یا بیماری سودا.

این باور بر پایه‌ی پزشکی سنتی است که بر پایه‌ی چهار طبع یا مزاج بوده است: سودا (سیاهی، در انگلیسی black bile در یونانی: melan khole)، صفرا (زردی، در یونانی: khole در انگلیسی: yellow bile)، خون (در عربی: دَم)، و بَلغَم (عربی شده‌ی phlegma در انگلیسی: phlegm)

سعدی در گلستان درباره‌ی این چهار طبع چنین می‌گوید:
چهار طبع مخالف و سرکش / چند روزی شوند با هم خوش
چون یکی زان میان شود غالب / جان شیرین برآید از قالب
بستگی به زیادی یا چیرگی هر یکی از این چهار طبع یا مزاج هم مردم را دسته‌بندی می‌کردند:
- سودایی مزاج: آن که دیوانه و افسرده است. عاشق را به همین دلیل «سودایی» می‌گفته‌اند.
- صفراوی مزاج: بدخُلق و عصبی
- بلغمی مزاج: بی‌احساس و خونسرد

Wednesday, March 06, 2013

واژه‌شناسی: زعفران

چهارشنبه ۱۶/اسفند/۱۳۹۱ - ۶/مارچ/۲۰۱۳

زعفران نیازی به معرفی ندارد. از نظر زبانی و ریشه‌شناسی آن را واژه‌ای عربی‌تبار می‌دانند اما این گیاه در کشورهای عربی و به ویژه در حجاز و عربستان نمی‌روید. در فرهنگ دهخدا به نقل از کتاب «جوالیقی» آن را عربی ناب دانسته است. در فرهنگ ریشه‌شناسی انگلیسی هم ریشه‌ی واژه‌ی saffron در انگلیسی را از راه زبان‌های فرانسوی و ایتالیایی از «زعفران» عربی دانسته اما ریشه‌ی واژه‌ی عربی را «ناشناس» نوشته است. آقای اسبقی () در کتاب «وام‌واژه‌های پارسی در عربی» () اصل واژه‌ی «زعفران» را پارسی و به صورت «زَرپَران» به معنای «دارای برگ‌های زرین/زرد» دانسته است. اما مطمئن نیستم که این ریشه‌شناسی پشتوانه‌ی تاریخی هم دارد یا بر پایه‌ی گمان است. 

اما از آنجا که گویا در دنیای امروزی به ویژه برای برخی پژوهشگران، همه چیز دنیا باید ریشه در یونان و روم باستان داشته باشد، به نوشته‌ی برخی، نخستین بار زعفران در یونان باستان کاشته شده است. زعفران را در زبان لاتین crocus و در زبان یونانی krokos می‌گویند. در فرهنگ ریشه‌شناسی انگلیسی ریشه‌ی این واژه‌ی یونانی را احتمالا از زبانی سامی دانسته و به واژه‌ی «کُرکُم» در زبان عربی اشاره کرده است. در این درآیه هم چنین به kunkumam در زبان سانسکریت اشاره شده است و گفته شده که یا این واژه‌ی سانسکریت از «کُرکُم» عربی وام گرفته است یا واژه‌ی عربی از سانسکریت وام گرفته است. نمی‌دانم که آیا زبان سانسکریت از نظر تاریخی در شرایطی بوده که از زبان عربی وام بگیرد یا نه. اما زبان عربی از راه زبان پارسی و نیز از راه ترجمه‌ی متن‌های هندی در دوران‌های آغاز اسلام امکان وام‌گیری از زبان سانسکریت را داشته است.

مانند بیشتر وقت‌ها، آنچه در این میان نادیده گرفته می‌شود، نقش ایران و تمدن ایران است که از نظر جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی در میان هندیان و یونانیان و رومیان بوده است. باید اشاره کرد که گیاه زعفران در ایران دست کم از زمان هخامنشیان برای رنگرزی به کار می‌رفته است و از آنجا که کاشت و تولید آن از زمان‌های باستان هم سخت بوده است، همواره گیاهی گران‌بها بوده و پوشاک شاهانه‌ی هخامنشی به نشانه‌ی دارندگی و ثروث فراوان، به رنگ زعفران و بنفش بوده است. در شاهنامه نیز به فراوانی از رنگ زرد و زعفرانی و بنفش در پوشاک شاهانه یاد شده است. ردای شاهان هخامنشی به رنگ بنفش بود و اسکندر مقدونی به تقلید از آنان ردای بنفش پوشید. این رسم از راه اسکندر به یونانیان و رومیان و از راه رومیان به امپراتوران و شاهان اروپایی رسیده است.

جالب آن که در زبان پارسی میانه، زعفران را «کُرکُم» (kurkum) می‌گفته‌اند و این نشان می‌دهد که زبان عربی «کُرکُم» را از زبان پارسی وام گرفته است. از آنجا که در زبان یونانی هم به آن krokos گفته می‌شود شاید بتوان گفت که یونانی هم از پارسی باستان این واژه را گرفته و «کُرکُم» در زبان پارسی باستان هم وجود داشته است. حال پیوند کُرکُم پارسی میانه (و باستان؟) با kunkumam سانسکریت یا می‌تواند به صورت وام گرفتن سانسکریت از پارسی باشد یا ریشه‌ای مشترک در زبان‌های هندوایرانی داشته است.