Wednesday, October 29, 2008

کتاب ایران ساسانی

چهارشنبه ۸/آبان/۱۳۸۷ - ۲۹/اکتبر/۲۰۰۸

دکتر تورج دریایی به تازگی کتابی نوشته است به نام ایران ساسانی.



نام کتاب: ایران ساسانی
نویسنده: دکتر تورج دریایی
زبان: انگلیسی
ناشر: نشر مزدا (امریکا)
سال: جولای ۲۰۰۸ م/تیر ۱۳۸۷
صفحه: ۱۴۰

دکتر دریایی استاد تاریخ و تمدن ساسانیان است و در این زمینه کارهای فراوان و مهمی انجام داده است. این کتاب تازه‌ترین اثر دکتر دریایی است. وی پروژه‌ی ساسانیکا را نیز راه‌اندازی کرده است. برای دیدن دیگر کتاب‌های دکتر دریایی به این صفحه در تارنمای شخصی ایشان نگاه کنید.

پس از خواندن کتاب اطلاعات بیشتری خواهم داد.

Tuesday, October 28, 2008

حرمت واژه‌ها

سه‌شنبه ۷/آبان/۱۳۸۷ - ۲۸/اکتبر/۲۰۰۸

در هر زبانی هر واژه‌ای برای خود تاریخ و شخصیت و کاربردی دارد. یکی از دلیل‌هایی که نباید در جایگزینی وام‌واژه‌ها افراط و زیاده‌روی کرد آن است که نمی‌توان هر واژه‌ای را به جای دیگری به کار برد.

در سده‌های گذشته در زبان‌های مختلف، از جمله در ادبیات پارسی، گاه مفهوم‌ها با هم اشتباه می‌شدند یا بدون توجه به جای یکدیگر به کار می‌رفتند به ویژه در زمینه‌ی دین‌ها. برای نمونه در زبان عربی به تمام زرتشتیان می‌گفتند مجوس که عربیده‌ی مگوس یونانی یا همان مغ پارسی است. انگار به همه‌ی مسلمانان بگویند آخوند! یا عطار نیشاپوری دین زرتشتی را با بت‌پرستی اشتباه می‌گیرد:

من آن گبرم در این هستی که بتخانه بنا کردم ---- شدم بر بام بتخانه و گبران را صدا کردم

مورد دیگر زُنّار (zonnar) است. زنار رشته‌ای است که مهرپرستان به کمر می‌بستند و بعدها مانند بسیاری دیگر از ایده‌های مهرپرستی ایرانی وارد مسیحیت شد. و پس از آن وارد فرقه‌های فراماسون (Freemason/Masonic) شد و در انگلیسی به نام sacred Zennar خوانده می‌شود. در ادبیات پارسی زنار از نشانه‌های مسیحیان است و در عرفان معناهای گوناگونی دارد مانند رشته‌ی محبت، نشانه‌ی کفر و نامسلمانی و .... اما در برخی نوشته‌ها و شعرها و تفسیر شعرها می‌بینیم زنار - که نشان مسیحیان بوده - با کُستی یا کشتی - که از پوشاک‌های دینی زرتشتیان است - قاطی می‌شود و زرتشتیان زنار دارند! مانند این بیت خاقانی:

اربعین‌شان را ز خمسین نصارا دان مدد -------- طیلسان‌شان را ز زنار مجوسی ده نشان

در تفسیر شعر حافظ می‌نویسند: زنار یا کستی کمربندی است که زرتشتیان برای متمایز شدن از مسلمانان می‌بندند! حال آن که زرتشتیان از آغاز کستی بر میان می‌بستند و کستی ربطی به اسلام و زنار ندارد.

اما شاید مشهورترین و پراشتباه‌ترین این گونه کاربردها داستانی است که سعدی در باب هشتم بوستان از سرگذشت خود تعریف می‌کند و معلوم نیست تا چه اندازه واقعیت دارد. شاید بیشتر داستانی تخیلی باشد که سعدی برای بیان نظرهایش ساخته است. در این داستان سعدی به معبدی در سومنات هند می‌رود. سومنات (Somnath) از نام‌های «شیوا» (Shiva) خدای بزرگ هندوان است که سعدی به خاطر وزن شعر آن را به صورت سومَنات (Somanat) درآورده است. معبد سومنات از معبدهای بزرگ و ثروتمند شمال هند بود که در سده‌ی پنجم خ/دوازدهم سلطان محمود غزنوی به بهانه‌ی ترویج اسلام، اما در اصل برای غارت سیم و زر فراوان این معبد، به هند لشکر کشید و پس از کشتار هندوان بت‌ها را شکست و غنیمت فراوانی به چنگ آورد. البته سهم خلیفه‌ی عباسی در بغداد را نیز برایش فرستاد. (ن. ک. به نوشته‌ی پیشین) این معبد بعدها بازسازی شد و سعدی به معبد تازه‌ی سومنات می‌رود نه آن که محمود غزنوی ویران کرده بود.

برگردم به داستان سعدی. سعدی می‌گوید به سومنات رفتم و دیدم که مردم بتی را می‌پرستند و بر آن بوسه می‌دهند و برایش هدیه می‌آورند. به مسئولان معبد گفتم چرا صورت بی‌جان را می‌پرستید. آنان ناراحت شدند و به من حمله کردند. بعد من به فریب گفتم پس بگویید چرا این بت را می‌پرستید تا من هم پرستنده می‌شوم. گفتند شب اینجا بمان و فردا صبح ببین. فردا صبح همزمان با برآمدن آفتاب دستان بت هم به مناجات به سوی آسمان بلند می‌شود. سعدی در ظاهر پشیمان می‌شود و پوزش می‌خواهد و دست بت را می‌بوسد. سپس مدتی آنجا می‌ماند تا بدو اطمینان کنند. بعد یک روز که در معبد تنها می‌شود، می‌رود درها را می‌بندد و می‌گردد و می‌بیند که بله! شخصی در درون بت نشسته و ریسمانی به دست دارد که وقتی آن را بکشد دستان بت بلند می‌شود. سعدی که سر از راز بت و مسئولان بتخانه درآورده بود آن شخص را می‌کشد که مبادا سعدی را لو بدهد! بعد هم از راه یمن به حجاز می‌گریزد.

در این که سعدی استاد سخن است و سخن چون موم در دست اوست و به ویژه در زیبایی غزل‌هایش شکی نیست. اما در این داستان، سعدی واژه‌ها و مفهوم‌های بت‌پرست (کافر) و برهمن (دین هندو) و مغ و موبد و گبر (دین زرتشتی) و مطران و کشیش (دین مسیحی) و پیر (عرفان اسلامی) را با هم اشتباه می‌کند و در هم می‌آمیزد و همه را یکسان و به جای هم به کار می‌برد و نیز بتخانه و دیر و بقعه را. (البته شاید بتوان گفت که پیر و بقعه به معنای کلی به کار رفته‌اند.) مِهین برهمن هندو می‌شود پیر تفسیر اوستا و زند! برهمنان معبد هندو گبران پازندخوان هستند. در درون بت هندوان، مطران (اسقف مسیحی) آذرپرست (زرتشتی) برهمن نشسته است. در نظر سعدی مغان زرتشتی بدون وضوی مسلمانی نماز می‌خوانند. خلاصه همه چیز درهم ریخته است.


بتی دیدم از عاج در سومنات ------------ مرصع چو در جاهلیت منات
مُغی را که با من سر و کار بود ------------ نکوگوی و هم‌حجره و یار بود
به نرمی بپرسیدم ای بَرهَمن --------------- عجب دارم از کار این بقعه من
...
مغان را خبر کرد و پیران دیر -------------- ندیدم در آن انجمن روی خیر
فتادند گبران پازندخوان ------------------ چو سگ در من از بهر آن استخوان
مِهین بَرهَمن را ستودم بلند ------------ که ای پیر تفسیر اُستا و زند
مرا نیز با نقش این بت خوش است ------------ که شکلی خوش و قامتی دلکش است
چه معنی است در صورت این صنم ----------------- که اول پرستندگانش منم
بَرَهمَن ز شادی برافروخت روی ------------- پسندید و گفت ای پسندیده گوی
...
شب آن جا ببودم به فرمان پیر --------------- چو بیژن به چاه بلا در اسیر
شبی همچو روز قیامت دراز ---------------------- مغان گرد من بی‌وضو در نماز
کشیشان هرگز نیازرده آب ---------------------- بغلها چو مردار در آفتاب
مغان تَبه‌رای ناُشسته روی ------------------- به دیر آمدند از در و دشت و کوی
کس از مرد در شهر و از زن نماند --------- در آن بتکده جای درزن نماند
....
چو بتخانه خالی شد از انجمن ------------------ برهمن نگه کرد خندان به من
....
پس پرده مَطرانی آذرپرست ------------------- مجاور، سر ریسمانی به دست
برهمن شد از روی من شرمسار ------------------ که شُنعَت بود بخیه بر روی کار

درزن: سوزن

تمام داستان را می‌توانید در این نشانی بخوانید.

اما در دوران نوین (مدرن)، اهمیت خاصی به هر واژه داده می‌شود و هر واژه برای خود شخصیت و کاربرد شناخته شده و متفاوتی دارد. از نظر معناشناسی (semantics) حتا مترادف‌ها هم صددرصد هم‌معنا نیستند. بلکه کاربرد (usage) و سایه‌های معنایی (nuance) متفاوتی دارند و یا حس (sense) و هم‌بافت (context) جداگانه‌ای را می‌رسانند. ما خودمان در زبان گفتار می‌گوییم که «بفرما و بشین و بتمرگ» یک معنا دارد اما هر یک جایی دارد ولی به نظر می‌رسد که در نوشتار چندان بدین موضوع اهمیت نمی‌دهیم.

Friday, October 24, 2008

کاندیداتوری؟

آدینه ۳/آبان/۱۳۸۷ - ۲۴/اکتبر/۲۰۰۸

وقت انتخابات که می‌شود در کنار واژه‌ی اشتباه «کاندید» واژه‌ی عجیب‌تر (و به نظر من بی‌معنای) «کاندیداتوری» ورد زبان‌ها می‌شود.

نخست این که بهتر است از برابرهای پارسی «نامزد» و «نامزدی» استفاده کنیم که همه آن را می‌فهمند و در کاربرد آن اشتباهی نمی‌کنند.

اما کاندید (candid) به معنای روراست و ساده‌دل و صاف و صادق است و با کاندیدا (در فرانسه: candidat و در انگلیسی: candidate) به معنای «داوطلب و کسی که خواهان مقامی است یا کسی و چیزی که برای کاری در نظر گرفته شده» بسیار متفاوت است.

کاندیدا از ریشه‌ی لاتین candidatus یا candidus می‌آید به معنای سپیدپوش و علت نیز آن است که در روم باستان کسانی که خواهان مقامی بودند و مثلا می‌خواستند وارد مجلس سنا شوند، لباس سپیدی بر تن می‌کردند. (Senate به معنای مِهان و بزرگان با senior مرتبط است. در زمان اشکانیان ایران نیز مجلس مشابهی داشت که به نام مجلس «مِهستان» خوانده می‌شد و دقیقا همین معنا را دارد یعنی جایی که مِهان و بزرگان جمع می‌شوند.)

در زبان فرانسه و انگلیسی (به ویژه انگلیسی بریتانیا) اسم مصدر candidate می‌شود candidature (در انگلیسی امریکایی بیشتر candidacy استفاده می‌شود.) اما برای پارسی‌زبانان این واژه‌ی «کاندیداتور» نشانی از اسم مصدر ندارد. برای همین خودشان یک «یای مصدری» به پایان آن چسبانده‌اند و واژه‌ی عجیب «کاندیداتوری» را به معنای «کاندیدا شدن یا کاندیدا شدگی» ساخته‌اند.

پی‌نوشت:
همان طور که ندای گرامی در بخش نظرها نوشته، «کاندید» یا ساده‌دل نام کتابی از ولتر (Voltaire) نیز هست که در آن به ساده‌دلی و خوش‌بینی برخی کسان می‌پردازد. این کتاب ولتر را می‌توانید در این نشانی بخوانید.

Wednesday, October 22, 2008

زبان آذربایجان

چهارشنبه ۱/آبان/۱۳۸۷ - ۲۲/اکتبر/۲۰۰۸

درباره‌ی زبان مردم آذربایجان سخن زیاد گفته شده است و معروف‌ترین آنها کتابی است که زنده‌یاد سید احمد کسروی تبریزی به سال ۱۳۰۴ خ/ ۱۹۲۵ م نوشت به نام «آذری یا زبان باستان مردم آذربایگان». این کتاب را می‌توانید در این نشانی به دست آورید. (قالب: پی.دی.اف اندازه: ۱ مگابایت) در دیباچه چنین آمده است:

این کتاب همچون استخوان درشتی در گلوی کسانی که می‌خواهند آذربایجان را بی‌سروصدا ببلعند گیر کرده آنان را خفه می‌کند. این کتاب دسته‌های خیانت‌پیشه را سخت از جا به در برده و آنان را بر این داشته که در پیرامون نویسنده‌اش به سخنان بی‌جایی برخیزند و دست به هوچی‌گری بزنند.

زبان آذری (و نه ترکی آذری) از گروه زبان‌های ایرانی بوده و در اصطلاح ادبی نیز بدان پهلوی یا فهلوی گفته می‌شده و شعرهایی که بدین زبان در ادبیات ثبت شده به نام «فهلویات» شناخته می‌شوند. معروف‌ترین فهلویات دوبیتی‌های باباطاهر همدانی است. (درباره‌ی پهلوی ن.ک. «پهلوی و فِیلی»)

وجود آثار ادبی شاعران و نویسندگانی چون قطران تبریزی، همام تبریزی، خاقانی شروانی، شیخ محمود شبستری و مهم‌تر از همه کشف «سفینه‌ی تبریز» که اثری است از سده‌ی هشتم خ/چهاردهم م به نظم و نثر و نوشته‌ها و گفته‌هایی از مردم و دانشوران و شخصیت‌های تبریز به زبان پهلوی نیز در آن ثبت است دلیل کافی است برای رد نظریه‌ی کسانی که معتقدند آذربایجان از قدیم ترک‌زبان بوده است. فراوانی شاعران پارسی‌گوی به خصوص در آن زمان که مانند امروز امکان فروش کتاب در بیرون و دور از محل زندگی نویسندگان و شاعران نبوده دلیلی است بر این که باید مردم محلی نیز همزبان شاعر و نویسنده بوده باشند. برای مثال همام تبریزی، که همدوره‌ی سعدی شیرازی (سده‌ی هفتم خ/سیزدهم م) بوده، غزلی دارد که در پایان به شهرت سعدی اشاره می‌کند و با این بیت تمام می‌شود:
همام را سخنان دلفریب و شیرین است ----- ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی

حتا با توجه به سفرنامه‌های اروپاییان در زمان قاجار نیز متوجه می‌شویم که تا دویست سال پیش نیز زبان ترکی این قدر رایج نبوده است و زبان اصلی مردم زبان پارسی بوده است و بدان گفتگو می‌کردند. در زیر چند نمونه از متن سفرنامه‌های اروپایی را می‌آورم:
جورج فولر سیاست‌مدار و جهان‌گرد باذوق انگلیسی (۱۸۳۱ تا ۱۸۳۶ م/ ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۵ خ) خاطره‌ها و مشاهده‌های خود را به تفصیل نگاشته. از گفت و شنود تبریزیان، لغات و جملا‌ت را در گزارش‌هاى خود ثبت کرده: «صاحب آمده است - خوش آمدید - بخشش - خبردار - صبر کن - ماست - گزانگبین - بالا‌خانه - قنات». وى نوشته است: تبریز چندین بار به تصرف ترکان [عثمانی؟] درآمده است. ادامه و استمرار زبان آنان، دارد ترکى را یکى از لهجه‌هاى رایج روز مى‌سازد. (ص ۲۶۸)

جیمز بیلى فریزر. چندین سفرنامه‌ی معتبر نوشته است اما تنها سفرنامه‌ی معروف به «سفر زمستانى» وى به فارسى ترجمه شده است. دکتر منوچهر امیرى، در مقدمه‌ی مترجم، نوشته: فریزر مانند تمام جهانگردان آن دوران، غالب کلمه‌ها را به صورتى که از مردم عادى و عامى‌ مى‌شنیده است می‌نوشته است ... با دو سرباز ایرانی که از سر خدمت به خانه‌هاى خود بازگشته بودند، به گفت و شنود مى‌پردازد. آنان از لشکرکشى‌هاى عباس میرزا سخن مى‌رانند. گفته‌هاى یکى از سربازان را فریزر در کتابش ثبت کرده است. الفاظى که سرباز دهاتى بر زبان رانده، با خط ایتالیک به شرح ذیل مشخص شده است: سراپرده، به سر مبارک شما، صبر کن و ...

بارون فیودور کورف، دیپلمات روسى از ورود خود به تبریز و آشنایى با اعضاى سفارت انگلستان، سخن مى‌راند و می‌نویسد افسران انگلیسی تقریباً تمامشان کم و بیش به فارسى دست و پا شکسته‌اى سخن مى‌گفتند.» (ص ۱۱۱) برخى از سربازان در همان حال آماده‌باش بودند ... افسرى انگلیسى در کنار ایستاده بود و به زبان فارسى به ایشان فرمان مى‌داد. همین که بانگ شیپور شامگاه برخاست، وى با صداى بلند فریاد کشید «به راست، راست» ... (ص ۱۶۵)

نه تنها در آذربایجان بلکه در آران و شروان (که از سال ۱۹۲۸ م/۱۳۰۷ خ به نام دزدی و جعلی جمهوری آذربایجان شناخته می‌شود) نیز زبان رسمی و ادبی زبان پارسی بوده است:
رابرت منیال که در سال ۱۸۲۸ م/ ۱۲۰۷ خورشیدی از گنجه دیدن کرده است، مى‌نویسد: «شهر گنجه پنج هزار نفر جمعیت دارد و تمامی آنان مسلمان و از پیروان شیعه هستند. زبانی که در اینجا تکلم مى‌کنند لهجه‌ی ترکى است اما مردم به فارسى مى‌نویسند و مى‌خوانند

نکته‌ی جالب دیگر درباره‌ی اصطلاح ترک است. هُراشیو ساوت‌گیت، در ۱۸۳۶ م/ ۱۲۱۵ خورشیدى از راه ترکیه به سلماس وارد شده و سپس به ارومیه رفته است. وی پیش از ورود به ایران درباره‌ی ترکان عثمانی چنین می‌گوید: «... خیلى از مسلمانان، بین «عثمانلى» و «ترک» فرق و امتیاز قایل هستند. گرچه عثمانیان از لحاظ نژاد و زبان ترک هستند، ولی اصطلاح «ترک» در بین آنان به مفهوم زشت و ننگین، منظور نظر بوده و به طایفه‌های وحشى اطراف دریاى کاسپین (مازندران) و مردمانی از این قبیل اطلا‌ق مى‌شود که در شرق ترکیه زندگى مى‌کنند.



خاستگاه:
- نقل قول‌های مسافران اروپایی از مقاله‌ی «ملاحظاتی درباره‌ی زبان محاوره‌ی آذربایجان» از تارنمای «طرح نو» که خود کوتاه شده‌ای است از کتاب «مطالعاتى درباره‌ى تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان» نوشته‌ى فیروز منصورى.

Thursday, October 16, 2008

پاپیروس‌های پارسی میانه

پنج‌شنبه ۲۵/مهر/۱۳۸۷ - ۱۶/اکتبر/۲۰۰۸

در تارنمای «پروژه‌ی ساسانیکا» مقاله‌ای خواندم از دکتر تورج دریایی با عنوان «پاپیروس‌های پارسی میانه از دوران اشغال مصر به دست ساسانیان در سده‌ی هفتم». مقاله‌ی بسیاری جالبی است.

ایرانیان در زمان خسرو دوم مشهور به اپرویز (شکست‌ناپذیر) یا خسرو پرویز در دنباله‌ی رشته‌ای از پیروزی‌ها که سردار شهربراز در شام و فلسطین به دست آورد توانستند به فرماندهی سردار شاهین رومیان شرقی را شکست دهند و مصر و شمال افریقا را در دست بگیرند.

یکی از نکته‌های جالبی که در این مقاله هست آن که با ورود ایرانیان و در دست گرفتن اداره‌ی امور مصر بین سال‌های ۶۱۸ تا ۶۲۸ م. (۶۲۸ سال مرگ خسرو دوم پرویز بود) جشن نوروز در مصر رایج شد و تا زمان حکومت مملوکان یا ممالیک در سده‌ی ۱۴ م/ ۷ خ هم چنان ادامه داشت. مصریان نیز به مناسب نوروز جامه‌ی نو می‌پوشیدند و به دیدار یکدیگر می‌رفتند و به هم هدیه می‌دادند.

پس از جستجویی در اینترنت به تارنمای رسمی کلیسای قبطیان مصر رسیدم و متوجه شدم که نوروز هنوز نیز در میان مصریان رایج است اما تنها قبطیان مسیحی آن را برگزار می‌کنند و امروزه به شکل نی‌روز (Neyrouz) تلفظ می‌شود. تفاوت دیگر آن که نی‌روز به جای آغاز بهار در پایان تابستان یعنی روزهای آغازین ماه سپتامبر افتاده است.

- نکته‌ی دیگر آن که در زبان پارسی میانه مصر را اگیپتوس (Agiptus) می‌گفتند. در بندهشن چنین آمده است: agiptus būm kē misr-iz xwānēnd (بوم اگیپتوس که مصرش خوانند = سرزمین اگیپتوس که آن را مصر می‌خوانند). این نام از یونانی گرفته شده و همان است که امروزه در انگلیسی Egypt گفته می‌شوند. از چند مصری و سودانی شنیدم که در انگلیسی مصر را اگیپت تلفظ می‌کنند به جای ایجبت. (همان طور که جمال عبدالناصر را نیز گمال می‌گویند).

- برخی واژه‌های پارسی مانند رایانشن (=مدیریت) در این پاپیروس دیده می‌شود.
namag i xwaday abar rayenišn i anoh o ardan ... pad Babilon kardan abag arzan saxwan kard ray ama bawed

نامگ ی خوذای ابر رایانشن ی آنوه و اردن ... پد بابیلون کردن اباگ ارزن. سَخون کرد رای اما باود.

نامه‌ی سرور درباره‌ی مدیریت آسیای آنجا ... به [=در] بابیلون [=نام شهری در مصر] همراه با گوشت گوزن. از برای خودمان سخن می‌گوییم.

اما = ما. هنوز در زبان‌های دیگر ایرانی مانند لری و گیلکی و مازندرانی و نیز در لهجه‌ی شیرازی به کار می‌رود. در شعرهای محلی سعدی و حافظ نیز دیده می‌شود. بیت از حافظ:

به پی‌ماچان غرامت بسپریمن ----------- وغر یک وی‌روشتی از اما دی

یعنی اگر یک بی‌روشی یا بی‌ادبی از ما دیدی با پای‌ماچان [=تنبیهی خانقاهی] غرامت می‌پردازیم.

مقاله را می‌توانید در این نشانی بخوانید. (پرونده در قالب پی.دی.اف اندازه: ۲۱۸ کیلوبایت ۷ صفحه)

Wednesday, October 15, 2008

عکسی از تاق بستان

چهارشنبه ۲۴/مهر/۱۳۸۷ - ۱۵/اکتبر/۲۰۰۸

تصویر زیر یکی از مهم‌ترین آثار باستانی زمان ساسانیان در تاق بستان کرمانشاه است. این پیکره از آن خسرو دوم مشهور به اپرویز (شکست‌ناپذیر) یا همان خسرو پرویز است در لباس سواره‌نظام سنگین ساسانی. هم چنین در بالای تصویر مراسم منصب‌گیری (investiture) است.



دو تصویر زیر را در کتابخانه‌ی ملی استرالیا یافتم. عکس‌بردار فرانک هرلی (Frank Hurley) است و این عکس‌ها در سال‌های جنگ جهانی دوم (۱۹۴۰ تا ۱۹۴۶ م/ ۱۳۱۹ تا ۱۳۲۵ خ) گرفته شده‌اند.


افسران بریتانیایی در کنار خسرو پرویز



در کتابخانه‌ی ملی استرالیا صدها تصویر از دوران جنگ جهانی از ایران را می‌توان یافت. برای جستجو می‌توانید بدین صفحه بروید:

http://catalogue.nla.gov.au/Search/Advanced

Monday, October 13, 2008

معنای نام تبریز

دوشنبه ۲۲/مهر/۱۳۸۷ - ۱۳/اکتبر/۲۰۰۸

در فرهنگ دهخدا درآیه‌ی تبریز درباره‌ی نام این شهر ایرانی چنین می‌گوید:

نام باستانی تبریز به پارسی «تورز» (Tavrez) تلفظ می‌شده است (Hibschmann). برخی تبریز را در زبان فارسی به معنای «تب ریز» و «تب پنهان‌کن» ترجمه کرده‌اند. احتمال می‌رود این نامگذاری یعنی «پنهان کنندهء تف و گرما» با جنبش‌های آتشفشانی کوه سهند مربوط باشد.

نام این شهر تنها در «مُعجم البُلدان» یاقوت حِمَوی (جلد ۱ ص ۸۲۲) به شکل تِبریز (Tebriz) آمده است. و یاقوت در این تسمیه به ابوزکریای تبریزی (شاگرد ابوالعلاء مصری ۴۴۹ - ۳۶۳ ه.ق.) استناد می‌کند که به یک لهجهء محلی ایرانی صحبت می‌کرد (ن.ک: السمعانی . کتاب الانساب، مجموعهء گیب، مادهء التنوخی). اما سید احمد کسروی تبریزی در «آذری یا زبان باستان آذربایگان» (چاپ تهران، ۱۳۰۴ ه.ش. ص ۱۱) می‌نویسد: یگانه تلفظ کنونی تبریز به فتح تاء می‌باشد و در خود تبریز بر وفق لهجهء ترکی آذری به طور مقلوب یعنی تربیز تلفظ می‌شود.

نوشته‌های ارمنی نیز تلفظ به فتح اول را تائید می‌کنند یعنی تَبریز. «فاوست» بیزانسی (در قرن چهارم م.) آن را «تَورژ» (Thavrezh) و «تَورش» (Thavresh) نوشته است. «آسولیک» (در قرن یازدهم م) «تَورژ» (Thavrezh) نوشته است. «واردان» (در قرن چهاردهم م.) «تَورژ» (Thavrezh) و «دَورژ» (Davrezh) ذکر کرده است. منبع‌های ارمنی تائید می‌کند که نام شهر در قرن پنجم (بلکه چهارم) میلادی «تورژ» (Thavrezh) بود. خط ارمنی خصوصیات لهجهء پهلوی شمالی را نشان می‌دهد «تَپ = تَو» (tap به taw) و به خصوص «رژ» (rezh) بدل از «رچ» (rec) [=ریختن] و به نظر می‌رسد که بایستی این تسمیه بسیار قدیمی یعنی قبل از دورهء ساسانی و شاید قبل از اشکانی باشد.

اولیا چلبی [از شخصیت‌های دوران عثمانی] در سفرنامه‌ی خود تبریز را به ترکی «ستمه دوکوجو» (سیتمه یا صیتمه Sitma به ترکی یعنی تب، و دوکوجو Dukici ریزنده را گویند) ترجمه کرده است.

ریشه‌شناسی عامی و رایجی نیز هست که می‌گوید وقتی زبیده، زن هارون الرشید، بدین شهر رسید تب داشت و چون در این شهر بهبود یافت نام آن را «تبریز» گذاشتند یعنی جایی که تب زبیده ریخت. اما بر پایه‌ی نوشته‌های تاریخی زبیده هرگز به تبریز نرفت. و این ریشه‌شناسی نیز به احتمال زیاد اشتباه است. زیرا در زبان پارسی قدیم برای تب فعل شکستن به کار می‌رفت نه ریختن. برای نمونه در نوشته‌های عبید زاکانی هست که شخصی به ملاقات بیماری رفت و پرسید چه گونه‌ای؟ گفت تبم شکسته است اما هنوز گردنم درد می‌کند. گفت ان شاء الله آن هم به زودی بشکند!

سعید نفیسی با ذکر این نکته که شکل نخستین تبریز به صورت تاب و یا تف بوده، اشاره کرده است که این نام با فوران‎های آتشفشانی سهند ارتباط داشته است.

هم چنین دلیل دیگری برای نام تبریز، چشمه‌های آب گرم نزدیک این شهر گفته شده است. در سفرنامه‌ی مارکو پولو نیز دیدم که نام این شهر به شکل تَوریس (Tavris) آمده است.

با خواندن ریشه‌شناسی فرهنگ دهخدا به یاد شهر تفرش افتادم. دکتر محمد حیدری ملایری نیز همین شباهت را یادآوری کردند و پیشنهاد دادند ویژگی‌های جغرافیایی این دو شهر را مقایسه کنم. جالب آن که در نزدیکی شهر تفرش نیز چشمه‌های آب گرم معدنی وجود دارد. بنابراین احتمال زیادی دارد که نام تبریز (بر اساس بالا: تَورژ، تورش، تورز) و تفرش هر دو به معنای جایی باشد که آب گرم (تب / تپ / تَو = تَف یا تفت = گرما) ریزش و جریان دارد.

در این صفحه نیز گفته شده که فردریخ یولیوس هَمر (Friedrich Julius Hammer) نیز در سال ۱۸۴۲ م/۱۲۲۱ خ توضیح داد که نام تبریز به معنای جایی است که چشمه‌های گرم جریان دارد. و مانند شهر تپلیتس (Teplitz) در بوهمیا (Bohemia) است.

در تارنمای شهر تفرش یکی از ریشه‌ی تاریخی نام تفرش نوشته که در اصل گبرش بود به معنای جای گبران و بعد به تفرش تبدیل شده است. این نیز به نظر من بی‌پایه است. زیرا من در پارسی تبدیل «گ» به «ت» را ندیده‌ام. و گبرش نیز به معنای جای گبران نیست. دلیل دیگر برای اشتباه بودن گبرش آن که این نام پس از اسلام در نوشته‌های اسلامی به صورت طبرس (Tabres) درآمده و علامه طبرسی از آنجا است که به اشتباه طبرسی (Tabarsi) نیز گفته می‌شود.

نام جالب و مربوط دیگری که در تارنمای تفرش بدان اشاره شده شهر طبس است. به نوشته‌ی این صفحه، در تاریخ بیهقی آمده است: «طبس و این تبش است به حكم چشمه‌ی آب گرم كه آن جا باشد آن را اين نام نهاده‌اند و طبش می‌نوشته‌اند...»

نام دیگری که به نظرم می‌رسد شهر تفلیس است که تِفلیس خوانده می‌شود اما در دهخدا آمده که تلفظ درست آن تَفلیس است و شکل پارسی آن تبلیس است (در انگلیسی نیز Tbilisi گفته می‌شود). در تفلیس نیز حمام‌های آب گرم معدنی وجود دارد. نام آن در زبان گرجی «تی‌لیس کولاخی» (Thilis Kolakhi) گفته شده که آن هم به معنای شهر آب گرم است.

خاستگاه:
- درآیه‌ی تبریز در فرهنگ دهخدا.

- چشمه‌ی آب گرم معدنی «آب گَرو» [=گرم آب؟] در شهر تفرش

Sunday, October 12, 2008

سفرهای ابوریحان بیرونی

یک‌شنبه ۲۱/مهر/۱۳۸۷ - ۱۲/اکتبر/۲۰۰۸

در کتاب «یادنامه‌ی بیرونی» به مناسبت هزاره‌ی ابوریحان بیرونی، دانشمند بزرگ ایرانی، مقاله‌ای هست به نام «یادداشت‌های شخصی و تاریخی در کتاب الصیدنهء بیرونی» به قلم نذیر احمد. در زیر چیکده‌ای از آن را می‌آورم.



کتاب الصیدنه یکی از کتاب‌های بسیار مهم از آثار بیرونی است که او در اواخر زندگانی خود نگاشته و در مقدمه‌اش آورده که در هنگام نگارش آن بیش از هشتاد سال داشته است. کتاب الصیدنه به اندازه‌ای مهم است که اگر ابوریحان کتاب دیگری نداشت تنها به اعتبار همین کتاب می‌توان او را از دانشوران درجه اول دوره‌ی اسلامی دانست. این کتاب درباره‌ی پزشکی و داروها است و به زبان عربی نوشته شده است اما ابوریحان نام برخی داروها و گیاهان دارویی را به زبان‌های عربی و لاتین و یونانی و هندی و سندی و سگزی [=سیستانی] و زابلی و سغدی و دیگر زبان‌ها آورده است و به سفرهایش نیز اشاره کرده است. نسخه‌ی اصل این کتاب در شهر بروسای ترکیه است اما در زمان سلطان شمس‌الدین ایلتتمش پادشاه دهلی (۶۰۷ تا ۶۳۳ ق) شخصی به نام ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی آن را از عربی به پارسی برگردانده است.

- بیرونی در جوانی خود به ری و گرگان رسید و به قابوس پسر وشمگیر زیاری پیوست و کتاب آثار الباقیه را برای او نوشت. سپس به خوارزم برگشت و پس از آن همراه محمود غزنوی به غزنین رفت.

- درباره‌ی اقامت در غزنین نمونه: طرخون را در موضعی تخم ندیدم جز در غزنین.

- وی چندی در زابلستان بوده: جز در زابلستان در موضعی دیگر نبات بردی را تخم ندیدم و در زابلستان تخم به مقدار دانهء پلپل و پودنه.

- در کابل: رایتُ منه ذهبیا بکابل

- در کرمان: از کرمانیان درباره‌ی زیره پرسیدم. ایشان چنین خبر دادند که زیره به نزدیک ما از کوه‌ها و بیابان‌ها می‌آرند. از اهل کرمان شنیدم که هر کبکی که در کرمان بکشیم او را یک زَهره بُوَد مگر آن را که از کوه‌های «قفص» می‌آورند که هریک دو زهره دارد و هیج خطا نکردی.

- سفر به بُست در نزدیک هیرمند: از بعضی از مشایخ بست به من چنان رسید که هیج شهری و موضعی نارنگ بسیار نشود الا بی‌توقف آن موضع خراب شود...

- سفر به زنجان و ابهر: فلما صرت الی الجبل رایت کثرا فی جبال ابهر و زنجان و منه یسمی الزیلعی [=پس زمانی که به کوه بودم در ابهر و زنجان در جبال=ماد=غرب ایران بسیاری از آن را دیدم...]

- سفر به بصره: انواع خرمای بصره را شمار کردم سی نوع بسیار بود

- سفر به شام: یکی از مشایخ شام مرا چنین هبر کرد که «رند» درخت غار را گویند.

- سفر به یمن: طایفه‌ای که در زمین شحر در یمن بودند چنان خبر دادند که ...

- سفرهای او به هند دیگر نیاز به معرفی ندارد و کتاب «تحقیق هند» گواهی است. اما در هند در کشمیر بیشتر مانده. به سند و مولتان نیز رفته است.

- درباره‌ی کشف چای نیز داستانی آورده است و آن را می‌شناخته است.

Saturday, October 11, 2008

ابوریحان بیرونی و کانال سوئز

شنبه ۲۰/مهر/۱۳۸۷ - ۱۱/اکتبر/۲۰۰۸

در مهرماه سال ۱۳۵۲ خ/سپتامبر ۱۹۷۳ م در تهران هزاره‌ی ابوریحان بیرونی برگزار شد. مجموعه‌ی مقاله‌های ارزشمند و پربار این همایش مهم در کتابی به نام «یادنامه‌ی بیرونی» در دو جلد و ۱۱۰۰ صفحه شامل مقاله‌ها و سخنرانی‌های پارسی (۲۸ مقاله) و انگلیسی و فرانسه (۳۰ مقاله) منتشر شده است.


یادنامه‌ی بیرونی
الف: مجموعهء سخنرانیهای فارسی
شورای عالی فرهنگ و هنر
مرکز مطالعات و هماهنگی فرهنگی

عکس خیالی بیرونی در این کتاب بر اساس توصیف‌های موجود.تمبر یادبود بیرونی به مناسبت هزاره‌ی او


در مقاله‌ی نخست این مجموعه با عنوان «گزارش احوال ابوریحان بیرونی» به قلم استاد ذبیح الله صفا نکته‌ای هست که در پاسخ به گردانندگان هم‌نشست آنکارا در سال ۱۹۸۵ م/۱۳۶۴ خ (که در مطلب پیشین آمد) نیز به کار می‌آید. وی می‌نویسد:
در اینجا باید به یاد آورد که «خوارزم» نام ناحیه‌ی معروفی است در جنوب دریاچه‌یی به همین نام (=آرال). مردم این ناحیه شعبه‌یی از اقوام آریایی ایرانی بودند و به قول ابوریحان بیرونی «کانوا غُصناً من دَوحَة الفُرس و نَبعَةً من سَرحَتِهم» [=شاخه‌ای از درخت بزرگ پارسیان=ایرانیان هستند] و زبانشان هم شعبه‌یی از زبانهای ایرانی و رسوم و اعیادشان نزدیک به رسوم و اعیاد باقی شعب اقوام ایرانی و دینشان زرتشتی بود و در زمان ابوریحان یعنی در دورهء تالیف الاثار الباقیه هنوز بقایای زرتشتیان در آن ولایت به سر می‌بردند و عده‌یی از اهالی این ولایت نیز مسیحی بودند. دعوی کسانی که اهل خوارزم را در روزگار قدیم و از آن جمله در عهد بیرونی تُرک می‌شمارند از جمله مدعیات مضحکی است که مبالغه در تعصبات نژادی و نادانی منشاء آن می‌تواند بود و کلیهء دلایل تاریخی و زبان‌شناسی بطلان این دعوی را ثابت می‌کند و از کثرت وضوح در اینجا حاجتی به اعادهء آن مطالب نمی‌بینم.
پانوشت: دربارهء نژاد و زبان خوارزم قدیم بهتر آن است که به «دایرةالمعارف اسلامی» ذیل عنوان خوارزم مراجعه شود که به قلم بارتولد (W. Barthold)، خاورشناس بزرگ، نگارش یافته است.

هم چنین در مقاله‌ی دیگری آمده است که ابوریحان همه‌ی روزهای سال را کار می‌کرد به جز دو روز و آن دو روز هم نوروز و مهرگان بوده است. (ص ۱۶۰، مقاله‌ی دکتر محمود نجم‌آبادی)

مقاله‌ای از زنده‌یاد استاد دکتر بهرام فره‌وشی را که در «یادنامه‌ی بیرونی» (ص ۵۳۹ تا ۵۴۵) چاپ شده در اینجا می‌آورم:


بهرام فره‌وشی

روایت ابوریحان بیرونی درباره‌ء کانال سوئز

(آقای فره‌وشی سخنرانی خود را در ساعت ۱۰:۱۵ روز یک‌شنبه ۱۳۵۲/۷/۱ ایراد کرده‌اند.)

بیرونی در میان نویسندگان ایرانی و عرب تنها کسی است که از دوره‌ء هخامنشیان آگاهی‌های دقیق و ویژه‌ای دارد. نویسندگان دیگر از سلسلهء هخامنشی گاه فقط ذکری از کوروش و داریوش مادی می‌کنند و آنها را به سلسله‌های کیانی یا بابلی می‌پیوندند و بیرونی تنها دانشمندی است که سلسلهء هخامنشی و اشکانی را می‌شناسد و حتی دربارهء اخبار راجع به سالهای سلطنت سلسلهء اشکانی تردید می‌کند و به تحقیق مقایسه‌ای می‌پردازد. در تحقیق از روش دقیق علمی پیروی می‌کند و به تاریخ نیز ریاضی‌وار می‌نگرد و علاوه بر این تنها از منابع ایرانی و عربی استفاده نمی‌کند و مطالب خود را از متون سریانی و یونانی نیز می‌گیرد.
روایتی که وی در کتاب «تحدید نهایات الاماکن» دربارهء حفر کانال سوئز آورده است یکی از موضوعاتی است که هیچ یک از مورخان ایرانی و عرب ذکری از آن نکرده‌اند و در این مورد، در میان نویسندگان یونانی و رومی نیز فقط هرودوت و ارسطو و استرابو و دیودور سیسیلی و پلینیوس سخن از کانال نیل به میان آورده‌اند و ابوریحان بر آنچه اینان نوشته‌اند مطالب جالبی هم افزوده است.
بیرونی چنانکه خود ذکر می‌کند قسمتی از مطالب خود را از کتاب‌های سریانی گرفته است و دور نیست که مطلب مربوط به حفر کانال نیل را هم از کتاب‌های سریانی و یا از ترجمه‌های متون یونانی به سریانی گرفته باشد.
خبری که ابوریحان دربارهء کانال سوئز آورده، در گرداندهء آن به فارسی توسط جناب احمد آرام چنین است:
«آن گاه که سرزمین مصر دریا بود، پادشاهان ایرانی هنگام چیره شدن بر مصر، اندیشهء آن کردند که از دریای قُلزُم به آن گذرگاهی بکنند و زبانهء میان دو دریا را از میان بردارند تا چنان شود که کشتی بتواند از دریای محیط در باختر به آن بیاید و از آنجا به خاور رود و این همه برای نیکخواهی و مصلحت عامه بود.
نخست کسی که به این کار برخاست ساسسطراطیس پادشاه مصر بود و سپس داریوش. مسافت درازی زمین را کندند که هنوز کندهء آن برجای است و آب قلزم به هنگام مد به آن درمی‌آید و هنگام جزر از آن بیرون می‌رود ولی چون بلندی آب قلزم را اندازه گرفتند از بیم این که بلندتر از آن نسبت به نیل سبب ویرانی رود مصر شود، از این کار دست کشیدند. سپس این کار را بطلمیوس سوم به دست ارشمیدس چنان به پایان رسانید که زیانی از آن برنخیزد، ولی پس از آن یکی از پادشاهان روم برای جلوگیری از درآمدن ایرانیان به مصر آن راه آب را پر کرد.»
من در اینجا به چند نکته از این روایت پرداخته‌ام.
نخستین خبری که در این روایت جلب توجه می‌کند این است که بیرونی از زمانی سخن می‌گوید که مصر دریا بوده. تبیین این مطلب در نخستین نگاه دشوار است. زیرا بیرونی از دوران‌های معرفه الارض [=زمین‌شناسی] سخن نمی‌گوید، سخن او مربوط به دوران پادشاهان مصر است.
ولی پس از مروری در روایات هرودوت درباره‌ی مصر و بررسی تحقیقات باستان‌شناسی، صحت سخن بیرونی تایید می‌گردد. بدین شرح که:
در دوران پادشاهی میانهء مصر، آب دریاچه‌های بازمانده در مصر، هنوز وسعت زیادی داشت و هنوز آبراهه‌های آبیاری به دست پادشاهان مصر ساخته نشده بود و گاهی به هنگام طغیان نیل قسمت بزرگی از مصر سفلی به صورت دریایی درمی‌آمد که شهرها به شکل جزیره‌هایی در آن پدیدار می‌شدند. مثلا در زمان سلسلهء دوازدهم در همان دوران سزوستریس که بیرونی از او به نام ساسسطراطیس یاد می‌کند، مدینه الفیوم کنونی در کنار دریاچهء بزرگ موریس (دریاچهء قارون کنونی) واقع بود و امروز فیوم از این دریاچه حدود بیست کیلومتر فاصله دارد و نیز هرودوت در کتاب دوم بند ۹۷ آورده است که هنگامی که نیل سرزمین مصر را فرامی‌گیرد فقط شهرها در بالای آب پدیدار می‌شوند و مانند جزیره‌های دریای اژه می‌مانند و بقیهء خاک مصر به دریا تبدیل می‌شود و دیگر کشتی‌ها فقط از شاخه‌های نیل عبور نمی‌کنند، بلکه بر روی دشت راه خود را در پیش می‌گیرند و برای رفتن از Naucratis به ممفیس از کنار اهرام می‌گذرند.
هم چنین در بند ۹۹ همان کتاب از پادشاهی به نام Min سخن می‌گوید که سدی بالای ممفیس ساخت تا آن را از طغیان آب نیل بر کنار دارد و یا خمی که از خاک‌برداری ایجاد کرد، بستر قدیم را خشک کرده و آب را به میان دشت روانه کرد و نیز از ایرانیانی سخن می‌گوید که در زمان او در روی همین خم که بستر قدیمی را خشک و نیل را منحرف کرده است کار می‌کنند و نظارت دقیق بر این خم دارند و هر سال آن را تقویت می‌کنند زیرا اگر چنین نکنند و سد بشکند ممفیس به زیر آب فرو می‌رود.
بنابر این روایات، تصور می‌شود که بیرونی سخن از مصر سفلی می‌گوید که در زمان سلسلهء دوازدهم گاه تبدیل به دریا می‌شده است. در قسمت دیگر این روایت، بیرونی اطلاعات تازه‌ای می‌دهد و نخستین پادشاه مصر را که به اندیشهء حفر کانال افتاد ساسسطراطیس معرفی می‌کند در حالی که هرودوت نخستین پادشاهی را که کانال را حفر کرد نخائو فرعون مصر می‌داند (۵۹۹-۶۰۹). بنا بر روایت هرودوت، اوست که کوشش کرد تا کانال را از میان دریاچه‌های تلخ به خلیج سوئز بکشاند. می‌دانیم که در این حفاری بنا به قول هرودوت ۱۵۹-۲ تعداد ۱۲۰ هزار نفر مصری تلف شدند و پس از این که غیب‌گویی به او گفت که این کار به نفع بیگانگان است، کار معوق ماند. باز از منابع دیگر می‌دانیم که حفر این کانال پیش از نخائو یعنی در دوران ستی اول (۱۲۹۸-۱۳۱۸) و رامسس دوم شروع شده است (Herodotes II-158, N. 5). اما بیرونی تاریخ حفر کانال را در حدود شش صد سال بالاتر می‌برد و خبر از حفر کانال به فرمان ساسسطراطیس می‌دهد. اما این ساسسطراطیس کیست؟
ساسسطراطیس شکل عربی شدهء شکل یونانی Sesosteris است که خود آن از شکل مصری Senousret گرفته شده است.
در دوره‌ی پادشاهی میانه در سلسلهء دوازدهم سه فرعون به نام‌های سزوستریس اول و دوم و سوم سلطنت کرده‌اند. این پادشاهان سلسلهء دوازهم در آبیاری و کشیدن کانال شهرت دارند و از میان اینان سزوستریس دوم (۱۸۸۸-۱۹۰۶) به سدسازی پرداخته است و یکی از کارهای او سدی است که درهء بحر یوسف را از خطر طغیان نیل محفوظ می‌داشت و خود او در ساختمان سد نظارت می‌کرد و تصور می‌شود که مقصود ابوریحان همین سزوستریس دوم است.
دربارهء این سزوستریس هرودوت در کتاب دوم بند ۱۰۸ آورده است که هنگامی که وی به مصر بازگشت اسیرانی به همراه آورد و آنها را به کار واداشت و تمام کانال‌هایی که امروز در مصر وجود دارد هم اینان کنده‌اند.
باز هرودوت در بند ۱۳۷ از همان کتاب از کانال‌هایی که سزوستریس حفر کرده یاد می‌کند و یادآور می‌شود که شهر بوباستیس خاکریزی و تقویت شد و بعد در بند ۱۳۸ از همان کتاب آورده است که دو کانال از نیل منشعب می‌شوند و معبد بوباستیس را که در میان شهر است دربر می‌گیرند و این کانال‌ها هر یک صد پا عرض دارند و دور شهر با خاکریزی بالا آورده شده است و در جای دیگر در بند ۱۵۴ می‌نویسد که شاخهء نیل که از آن کانال‌ها به شهر کشیده شده است در زیر شهر در کنار دریا واقع است و پلوسی (Pelusi) نام دارد.
بنابراین، آن قسمت از نیل که در بوباستیس به دریاچهء تمساح و دریاچه‌های تلخ می‌پیوسته است، نخستین بار توسط سزوستریس دوم کنده شده و در این صورت تاریخ حفر کانال تا زمان داریوش چنین می‌شود:
سزوستریس (۱۸۸۸-۱۹۰۶)
ستی اول (۱۲۹۸-۱۳۱۸)
رامسس دوم (۱۲۳۲-۱۲۹۸)
نخائو (۵۹۴-۶۰۹)
و سرانجام داریوش در حدود ۵۱۸ پیش از میلاد آن را به پایان برد.
اما بیرونی دربارهء اتمام کار به وسیلهء داریوش - با این که به کنده شدن کانال به دست داریوش اشاره می‌کند - گویا از روایت دیودوروس (Diodorus I.32, 9) متاثر است و آورده است که کار کانال به پایان نرسید، زیرا به شاه گفتند که چون سطح دریای سرخ بالاتر از نیل است مصر در آب دریا غرق خواهد شد.
اما سنگ‌نبشتهء مصری و نیز سنگ‌نوشتهء پارسی باستان کانال قسمت اول گفتهء بیرونی را تایید می‌کنند. در سنگ‌نوشتهء فارسی باستان داریوش می‌گوید که از «پیراو نام رودی» در مصر کشتی‌ها به سوی دریای پارس روان شدند و سنگ نوشتهء مصری نیز می‌رساند که ۴۴ کشتی از کانال روانهء پارس شدند.
گویا داریوش حدود ۸۵ کیلومتر از کانال را که هنوز پایان نیافته بود کنده است و پس از این تاریخ است که داریوش اسکیلاکس را برای اکتشاف راه دریایی هند فرستاد.
ابوریحان خبر درست دیگری می‌دهد و آن این است که این کار را بطلمیوس سوم به دست ارشمیدس به پایان رسانید.
می‌دانیم که پس از داریوش از این راه دریایی چنان که باید استفاده نشد و کانال بار دیگر پر شد و بطلمیوس دوم (۲۴۶-۲۸۳) دوباره کانال را پاک کرد و از آن بهره‌برداری نمود و نیز می‌دانیم که ارشمیدس همزمان او بوده و حتی برای تحصیل به اسکندریه هم رفته است. اما همکاری او با بطلمیوس دربارهء کانال دانسته نیست و اگر سخن ابوریحان را در این مورد درست بپنداریم، می‌توان تصور کرد که شایعهء ریزش آب دریای سرخ به نیل و ویرانی مصر هنوز در اذهان مردم بوده است و ارشمیدس بطلمیوس ار در کاری که در پیش داشته است اطمینان خاطر بخشیده است.




هم چنین نگاه کنید به ابوریحان بیرونی و هخامنشیان

Friday, October 10, 2008

گزارش هم‌نشستی در آنکارا

آدینه ۱۹/مهر/۱۳۸۷ - ۱۰/اکتبر/۲۰۰۸

امروز به طور تصادفی به کتاب زیر برخوردم



«مقاله‌های هم‌نشست بین‌المللی درباره‌ی ابن تُرک، خوارزمی، فارابی، بیرونی و ابن‌سینا»
آنکارا ۹-۱۲ سپتامبر ۱۹۸۵
Acts of the International Symposium on Ibn Turk, Khwarezmi, Farabi, Beyruni and Ibn Sina
Ankara, 9-12 September 1985
برگزارکننده و ناشر: مرکز فرهنگی آتاترک
آنکارا، ترکیه
سال انتشار: ۱۹۹۰ م /۱۳۶۹ خ
دو جلد: جلد ۱ مقاله‌های انگلیسی و فرانسه. جلد ۲ مقاله‌های ترکی. هر یک ۳۸۰ صفحه

این هم‌نشست (Symposium) در سه روز از ۹ تا ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۵ م برابر ۱۹ تا ۲۱ شهریور ۱۳۶۴ خ در شهر آنکارا برگزار شده است. در زمانی که مردم ایران با همه‌عرب‌انگارانی (pan-Arabist) چون صدام حسین و پشتیبانش می‌جنگیدند تا خاک ایران‌زمین را از تجاوز پاس بدارند همه‌ترک‌انگاران (pan-Turkist) سرگرم غارت و مصادره‌ی سرمایه‌های فرهنگی ما بودند.

در پیشگفتار این مجموعه چنین می‌خوانیم:

هر پنج دانشور برجسته و درخشانی که نام‌شان بر هم‌نشست ما نهاده شده از آسیای میانه برخاستند و آسیای میانه میهن اصلی ما، یعنی میهن اصلی ترکان است. علاقه‌ی ژرف ما به این اندیشمندان و دانشوران بلندمرتبه‌ی روزگاران گذشته‌ی این منطقه از همین جاست.

سپس در گفتمان گشایش هم‌نشست چنین آمده است:
در دوران جابر ابن حیان الصوفی، عبدالحمید ابن تُرک، و خوارزمی شاهد فعالیت پرشور و حرارت ترجمه‌ی کتاب‌هایی در شاخه‌های گوناگون دانش از زبان یونانی و چند زبان دیگر به عربی هستیم. (ص ۶)

یادآور می‌شویم که در این دوران [دوران هارون الرشید] پیش‌نمونه‌ی بیمارستان نوین داشت در دنیای اسلام پیدا می‌شد... زیر نظر وزیر و سردار نامور «فتح ابن خاقان» و ... احمد ابن تولون ... ابوبکر محمد صولی ... بنیانگذاران نخستین کتابخانه‌ها ... جالب است که همه‌ی این شخصیت‌های برجسته از تبار ترک بودند. (ص ۶ و ۷)

بدون این که از زبان پهلوی (پارسی) به روشنی نامی ببرد. البته این زبان‌ها شامل سریانی (Syriac) نیز بود که در دانشگاه جندی‌شاپور و کتابخانه‌های ایران وجود داشتند. نخستین بیمارستان در زمان ساسانیان در جندیشاپور ساخته شد و پس از آن خلیفه‌های عباسی نمونه‌ی دیگری به تقلید در بغداد ساختند. در جمله‌ی انگلیسی نیز یک خطای املایی هست و آن این که ancestry به معنای تبار را به اشتباه ancestory نوشته است.

در ادامه چنین آمده است:
ابونصر اسماعیل الجوهری الفارابی نیز لقب «التُرک» را داشت. ابونصر محمد الفارابی نیز ترک بود و گفته می‌شود که تا روز مرگ جامه و سرپوش ترکی خود را کنار نگذاشت. (ص ۱۳)

دیده می‌شود که خوارزمی به عنوان عضوی از هیات نمایندگی [خلیفه‌ی عباسی] به سوی خزران فرستاده می‌شود. بنابراین شاید مجاز باشیم از این قطعه آگاهی دریابیم که این مدرکی است بر آن که خوارزمی ترکی را به خوبی می‌دانسته است. این استنتاج موجه است زیرا کشور زادگاه او خوارزم بوده است.

این استدلال سست و بی‌‌پایه بر این بنا شده که امروز خوارزم بخشی از ازبکستان ترک‌زبان است پس خوارزمی که ۱۲۰۰ سال پیش اهل آن شهر بوده ترک‌زبان است.

در مقاله‌ای با عنوان بیرونی و شاهان ترک کابلستان و زابلستان این دو منطقه‌ی ایرانی را نیز ترک معرفی کرده‌اند. درباره‌ی فارابی نیز مقاله‌ی وجود دارد به نام «فارابی موسیقی‌دان» که در آن چنین آمده است:
در موسیقی ترکی، دانشوران پیشتازی مانند ابن سینا و عبدالقادر مراغه‌ای میزان زیادی به الفارابی مدیون هستند. سهم الفارابی در موسیقی ترکی را در چهار بخش بررسی می‌کنیم. ...
الفارابی موسیقی را به ۱۲ مقام، ۷ آواز، ۴ شعبه و ۲۴ ترکیب طبقه‌بندی می‌کند. چهار مقام یگاه، دوگاه، سه‌گاه و چهارگاه را مانند فیثاغورث با چهار آخشیج مرتبط می‌داند...
نام این ۱۲ مقام عبارتند از:
۱- رهاوی ۲- حسینی ۳- راست ۴- بوسلیک ۵- زیرگوله [درست آن: زنگله یا زنگوله] ۶- عشاق ۷- حجاز ۸- عراق ۹- اصفهان ۱۰- نوا ۱۱- بزرگ ۱۲- زیرافکند

من نمی‌دانم چه گونه این موسیقی ترکی است که حتا یک نام ترکی در آن دیده نمی‌شود و تمام نام‌ها و تقسیم‌های آن پارسی است و در این متن نیز به همین شکل پارسی آمده است. گمان نکنم هیچ نشانی از این طبقه‌بندی حتا در موسیقی ترکی امروزه باشد.
آنچه در این متن بوسلیک (Buslik) آمده در اصل بوسُلَیک یا ابوسُلیک است که نام شخصی بوده است.

در فرهنگ دهخدا نام ۱۲ مقام چنین است:
اول راست، دوم شباب، سوم بوسلیک، چهارم عشاق، پنجم زیر بزرگ، ششم زیر کوچک، هفتم حجاز، هشتم عراق، نهم زنگله، دهم حسینی، یازدهم رهاوی، دوازدهم نوا.
صاحب کشف اللغات به جای حجاز و زنگله باخرز و نهاوند آورده و بعضی به جای شباب، صفاهان آورده‌اند (غیاث )

راست، شباب، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زیر خرد، نهاوند، عراق، باخرز، حسینی، نوا.
از کلام استادان مستفاد می‌شود که پرده‌های دیگر نیز بسیارند، چون: خراسان و دلنواز و جز آن (آنندراج).
مقام‌های دوازده‌گانهء موسیقی عبارت است از:
راست، عشاق، بوسلیک، نوا، اصفهان بزرگ، زیرافکن، عراق، زنگوله، حسینی، راهوی، حجازی (مرآة الخیال ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

تنها مقاله‌ی درست این مجموعه‌ی ۳۸۰ صفحه‌ای مقاله‌ای است نوشته‌ی علی اشرف صادقی استاد دانشگاه تهران که به صراحت گفته است که ابوریحان بیرونی ایرانی بوده و زبان مادری‌اش خوارزمی از زبان‌های ایرانی بوده و در سفرهایش در سراسر ایران به زبان پارسی صحبت می‌کرده است. در این مقاله واژه‌هایی از زبان خوارزمی که ابوریحان به کار برده و برابرهای پارسی آنان داده شده است.

Thursday, October 09, 2008

کتاب‌های ایران باستان

پنج‌شنبه ۱۸/مهر/۱۳۸۷ - ۹/اکتبر/۲۰۰۸

در مطلبی که درباره‌ی تاریخ کاغذ نوشتم از ابن ندیم نقل کردم که ایرانیان پیش از اسلام بر پوست گوسپند و گاومیش می‌نوشتند. نیز می‌دانیم که ۲۱ نسک (کتاب) اوستا بر روی پوست گاو به خط زر نوشته شده بود. هم چنین در همان درآیه‌ی کاغذ در دهخدا آمده است:

ابن عبدوس جهشیاری (متوفی سال ۳۳۱ ق./ ۹۴۲ م.) در کتاب «الوزراء و الکتاب» می‌نویسد: ابوجعفر منصور، خلیفه‌ی عباسی بانی بغداد، اطلاع یافت که قرطاس‌هایی که در خزائن او جمع آمده زیاد شده است. به همین جهت به صالح، صاحب مصلای خود، گفت که آنها را از خزانه‌ها بیرون آورد و او را مامور فروش آنها کرد و گفت اگرچه هر طومار از آنها را به دانگی، که شش یک درهم است، بخرند بفروش. چه پولی که از این راه عاید شود از نگاهداری آنها بهتر است. صالح چون دید که هر طومار قرطاس در آن ایام یک درهم قیمت دارد از این کار ابا کرد و دیگر به خدمت خلیفه نرفت. خود او می‌گوید که خلیفه فردا مرا به حضور خواست و گفت من در باب احتیاجات نوشتنی خود فکر کردم و دیدم که اوضاع مصر مورد اطمینان نیست و ممکن است به علت حوادثی که در آنجا رخ دهد فرستادن قرطاس در آن سرزمین برای ما مشکل شود و ما برای نوشتن به چیزی محتاج شویم که تهیهء آن در بلاد ما میسر نگردد. به همین علت طومارهای قرطاس را به همان حال باقی بگذار. ایرانیان حق داشتند که جز بر پوست کلفت و نازک بر چیزی دیگر نمی‌نوشتند و می‌گفتند که ما جز بر آنچه در مملکت ما فراهم می‌شود بر چیزی دیگر کتابت نمی‌کنیم ... (تا پایان...)

بنابراین حدس و گمان من آن است که شاید یکی از دلیل‌هایی که بسیاری از نوشته‌ها و آثار ایرانیان پیشااسلامی از میان رفته و به دست ما نرسیده است (گذشته از رخدادهای ناگوار تاریخی و جنگ‌ها و غارت‌ها و از بین بردن عمدی برخی از کتاب‌ها) یکی همین استفاده از پوست برای نوشتن باشد. پس از اسلام، تنها بخش کوچکی از این کتاب‌ها به عربی برگردانده شد و بخش زیادی نیز به مرور زمان فاسد شده و از بین رفته است. زیرا بسیاری از کتاب‌های زمان ساسانیان در نوشته‌های سده‌های آغاز اسلامی یاد شده اما امروزه دیگر اثری از آنان بر جا نیست.

هم چنین ن.ک. منبع‌های زمان ساسانیان

Wednesday, October 08, 2008

ابوریحان و هخامنشیان

چهارشنبه ۱۷/مهر/۱۳۸۷ - ۸/اکتبر/۲۰۰۸

ابوریحان شاید تنها تاریخ‌نگار و دانشمندی است که پس از اسلام نام بیشتر شاهان هخامنشی و مدت شاهی هر کدام را در کتاب «آثار الباقیه»ی خود آورده است. نام کامل کتاب «آثار الباقیه عن القرون خالیه» است به معنای «آثار برجامانده از سده‌های گذشته». علت نیز آن است که وی به متن‌های یونانی و سریانی و دیگر زبان‌ها دسترسی داشته است. هم چنین در زمان وی هنوز خوارزم از مرکز‌های مهم تمدن و فرهنگ ایرانی بود و ابوریحان در مواردی نشان داده که با زرتشتیان و سغدیان و دیگر گروه‌های ایرانی در این باره گفتگو کرده است. حتا ابوریحان درباره‌ی مانی بر اساس کتاب خود مانی به نام «شاپورگان» داوری می‌کند و می‌گوید برخی از چیزهایی که بر مانی می‌بندند دروغ است و در کتابش چنین نیامده است.


الاثار الباقیه عن القرون الخالیه
ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ - ۴۴۰ ق)
تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی
ناشر: میراث مکتوب
چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰ خ

در صفحه‌ی ۱۰۰ ابوریحان جدولی به دست می‌دهد بر پایه‌ی اسناد بابلیان که شاهان هخامنشی را در دنباله‌ی شاهان کلدانی و بابلی آورده است:

۱- داریوس المادی -------------------- ۱۷ سال
۲- کورش: بانی بیت المقدس ----------- ۹ سال
۳- قومبسوس [=کمبوجیه] -------------- ۸ سال
۴- داریوس الاول ------------------- ۳۶ سال
۵- اخشیرش [خشیارشا] -------------- ۲۱ سال
۶- ارطخشست الاول [=اردشیر] --------- ۴۳ سال
۷- داریوس الثانی --------------- ۱۹ سال
۸- ارطخشست الثانی --------------- ۴۶ سال
۹- اُخوس (اردشیر ثالث) ------------ ۲۱ سال
۱۰- فیروز ---------------------- ۲ سال
۱۱- داریوس --------------------- ۶ سال
۱۲- اسکندروس بن میقدون -------------- ۸ سال

آقای پرویز اذکایی، ویراستار، در پانوشت آورده که داریوش مادی در اصل هُوَخشتره پادشاه بزرگ مادی است.

منظور از بانی بیت المقدس برای کورش، اشاره به کمک وی برای بازسازی معبد یهودیان است.

قومبسوس نیز عربیده‌ی Cambyses در یونانی یا همان کامبیز = کمبوجیه است.

ابوریحان سپس در صفحه‌ی ۱۲۶ نیز جدول همانندی آورده است از پادشاهان ایرانی (ملوک الفرس) با اندکی تفاوت و در آن برخی را با پادشاهان کیانی یکی دانسته است:

۱- دارا الماهی و هو داریوس
۲- کورش و هو کیخسرو
۳- قورس و هو لُهراسب
۴- قمبوزس
۵- دارا الاول
۶- اخشویرش بن دارا و هو خسرو الاول
۷- اردشیر بن اخشویرش و هو ملقب بـ«مَقروشر» اَیّ طویل الیدین
۸- خسرو الثانی
۹- صُغدیانوس بن خسرو
۱۰- اردشیر بن دارا الثانی
۱۱- اردشیر الثالث
۱۲- ارسیس بن اُخوس
۱۳- دارا آخر ملوک الفرس

ماهی: ماد در زبان پهلوی به شکل ماه درآمده بود. ماهی‌دشت و ماه‌آباد (مهاباد) اشاره به همین نام است. هم چنین در داستان ویس و رامین «سرزمین ماه» فراوان یاد شده است.

درباره‌ی قورس ویراستار می‌نویسد: پس از کورش کبیر در سلالهء هخامنشی بلافاصله قورس دیگر (لهراسب) مطلقا وجود ندارد مگر آن که نیای او «کورش بن چیش پش» پادشاه انشان را همان کیخسرو داستانی بدانیم و این قورس لهراسب را همان کورش کبیر تاریخی فرض کنیم. که این گمانها نیز هرگز پایه و مایهء درستی ندارد.

مقروشر عربیده‌ی Makrocheir است و مبسوط الیدین همان «دراز دست» پارسی است.

صغدیانوس نیز عربیده‌ی Soghdianus است. سغدیان از قوم‌های ایرانی ساکن در فرارود (ماوراءالنهر) بودند و هنوز نیز در تاجیکستان زندگی می‌کنند و استانی از تاجیکستان سغد نام دارد.

می‌بینیم که ابوریحان نام «خسرو» را شکل دیگری از «اخشویرش» یا همان «خشیارشا» می‌داند.

و اما اشکانیان به روایت ابوریحان بیرونی. ابوریحان اینجا نیز برخلاف برخی تاریخ‌دانان در صفحه‌ی ۱۲۹ فهرست کاملی از شاهان اشکانی و لقب‌های‌شان به دست می‌دهد:

۱- اسکندر الرومی -
۲- اشک بن اشکان - خوشده
۳- اشک بن اشک بن اشک - اشکان
۴- سابور [=شاپور] بن اشک - زرین
۵- بهرام بن سابور - جودرز [=گودرز]
۶- نرسی بن بهرام - کیسور
۷- هرمز بن نرسی - سالار
۸- بهرام بن هرمز - روشن
۹- فیروز بن بهرام - بلاد
۱۰- کسری بن فیروز - براده
۱۱- نرسی بن فیروز - شکاری
۱۲- اردوان بن نرسی - الاخیر

توضیح ویراستار:
کیسور: در اصل گوشودار به معنای صاحب اقتدار.
بلاد: بالاد=والازاد.
پس از الاخیر: «و اما الحمزه: اَفدُم». یعنی حمزه اصفهانی افدم آورده است. افدم اصلا پهلوی است به معنای آخر.

در جدول دوم به نقل از حمزه اصفهانی نام ۱۱ شاه اشکانی آمده به صورت زیر
۱- اشک بن بلاش بن سابور بن اشکان بن اش
۲- سابور [=شاپور] بن اشک
۳- جودرز بن ویجن [=گودرز پسر بیژن]
۴- ویجن بن بلاش بن سابور
۵- جودرز بن ویجن بن بلاش
۶- نرسه بن ویجن
۷- هرمزان بن بلاش
۸- فیروزان بن هرمزان
۹- خسرو بن فیروزان
۱۰- بلاش بن فیروزان
۱۱- اردوان بن بلاش بن فیروزان

سپس به روایت حمزه از موبذ ۱۸ نام می‌آورد و می‌گوید که پس از اسکندر گروهی از روم [=یونان] پادشاهی کردند که وزیرانشان ایرانی بودند و شمارشان ۱۴ بود. و منظورش سلوکیان است. سپس از کتاب ابوالفرج زنجانی جدول سومی می‌آورد با ۱۲ نام. پس از آن نیز به روایت شاهنامه‌ی ابوعلی بلخی ۱۱ نام می‌آورد.

پروفسور ریچارد نلسون فرای می‌گوید چه طور می‌شود بیرونی از هخامنشیان خبر داشته باشد اما ساسانیان که چندصد سال پیش از وی بودند خبر نداشته باشند؟ وی علت نیامدن نام هخامنشیان در تاریخ ملی ساسانیان یعنی خوتای‌نامگ را (که بعدها سرچشمه‌ی شاهنامه‌هایی چون شاهنامه‌ی فردوسی شد) انگیزه‌های مذهبی موبدان ساسانی می‌داند که دست اندرکار نوشتن خوتای نامگ بودند. وی معتقد است موبدان اوستا را مرجع قرار دادند و چون هخامنشیان در تاریخ‌نگاری ارمنیان و سریانیان و یونانیان و رومیان هم بودند اما در اوستا نبودند موبدان ترجیح دادند هخامنشیان را نادیده بگیرند.

هم چنین نگاه کنید به نوشته‌ی پیشین با نام ساسانیان و هخامنشیان

Tuesday, October 07, 2008

مغزشویی

سه‌شنبه ۱۶/مهر/۱۳۸۷ - ۷/اکتبر/۲۰۰۸

داشتم در تارنوشت‌های ایرانی می‌گشتم که به تارنمای قشقایی برخوردم و در آنجا نوشته‌ای دیدم که گویا خاطره‌ی جوانی کنکوری (بنابراین شاید ۱۸-۱۹ ساله) بود.

وی می‌نویسد که «ما به خاطر کار پدرم دایم جابه جا می‌شویم. چند سالی در فیروزآباد استان فارس بودیم. فیروزآباد به عنوان مرکز قشقاییان شناخته می‌شود. چند سالی در شیراز و اکنون چند ماهی است در اصفهان هستیم.» اما بعد که کسی در اتوبوس اصفهان-شیراز از وی می‌پرسد اهل کجایی؟ در پاسخ می‌گوید: من ترکم. و استدلال می‌کند که «فیروزآباد گویا پایتخت سلسله‌ی فارس‌زبان ساسانی بوده است و آثار و بناهای آن هیچ ارتباطی با فرهنگ من ندارد! اگر یک ایرانی ۵۰ سال هم در امریکا زندگی کند هنوز ایرانی است. من هم هنوز ترکم!» بعد از جمله‌ای از ویتگنشتاین نقل می‌کند که «زبان من دنیای من است و دنیای من زبان من». و بعد می‌گوید: «این جمله‌ی فیلسوف نامی قرن بیستم در مورد ما قشقایی‌ها به گونه‌ای دیگر تعبیر شده است: وطن من زبان من است و زبان من وطن من.»

به نظر من این جای تاسف و اندیشه دارد که چرا برخی از جوانان امروز ایران به ویژه برخی از ترک‌زبانان این گونه فکر می‌کنند. از یک سو می‌گوید فیروزآباد مرکز قشقاییان است از سوی دیگر خود را با آن بیگانه می‌بیند. اگر قشقاییان تحت فشار بودند و فرهنگ و زبان و رسوم‌شان سرکوب می‌شد و حق نداشتند به زبان خودشان صحبت کنند این حرف درست بود. اما در ایران به ویژه در زمانی که این هم‌میهن جوان قشقاییان ما زندگی می‌کند هرگز و ابدا چنین نبوده است.

این یعنی مغزشویی جوانان و تلقین چیزهای غیرواقعی بدانان. مانند ادعای پوچ و بسیار دروغ همه‌ترک‌انگاران (pan-Turkist) که در ایران اگر کسی به ترکی آذری صحبت کند بازداشت می‌شود!!! دروغ از این بزگ‌تر و زشت‌تر؟ در بازار تهران و کوچه و خیابان‌های آن می‌توان کسانی را یافت که به ترکی آذری صحبت می‌کنند. شبکه‌های رادیو و تلویزیون استان‌های آذربایجان و اردبیل و ... برنامه‌هایی به زبان آذری دارند.

معلوم نیست چه کسی این سخن ویتگنشتاین را برای تفسیر کرده است که بدین نتیجه رسیده که برای قشقایی زبان وطن است! جالب این که در همین تارنوشت از میرزا جهانگیرخان قشقایی نیز نام برده شده که از عاشقان ایران بود. و نیز از دیگر بزرگان قشقایی که در سیاست ایران نقش داشته‌اند. اما همه‌ی این قشقاییان خود را ایرانی می‌خواندند و وطن خود را ایران می‌دانستند و عاشقانه برای آن مبارزه کردند. حتا در این تارنوشت زیر عکس دکتر محمد مصدق نیز نوشته مصدق ترک قاجار بود! من فکر نکنم در ایران‌دوستی و عشق دکتر محمد مصدق به ایران کسی شک داشته باشد. حتا اگر دکتر مصدق را هم ترک بدانیم، باز این نشان می‌دهد که ترکان و ترک‌زبانان در ایران آن قدر آزاد بودند و هستند که به بالاترین مقام‌ها برسند همان طور که همین امروز نیز بسیاری از سران مملکت ترک‌زبان و از تیره‌ها و طایفه‌ها و قوم‌های گوناگون هستند و داستان «ستم فارس» افسانه‌ای بیش نیست. پس چه طور است که آن سران و بزرگان قشقایی که در این تارنوشت عکس‌شان آمده با آن که در دوران پهلوی - که به قول همه‌ترک‌انگاران دوران «شوونیسم فارس» است - این گونه به ایران دلبسته بودند اما امروز این جوان قشقایی این گونه از خودبیگانه شده و فریب بیگانگان را خورده و خود را ایرانی نمی‌داند بلکه خود را غیرایرانی و بیگانه می‌داند.

Monday, October 06, 2008

تمدن ایران در گذر زمان

دوشنبه ۱۵/مهر/۱۳۸۷ - ۶/اکتبر/۲۰۰۸

به تازگی بخت آن را داشتم که با پروفسور ریچارد نلسون فرای، ایران‌شناس بزرگ امریکایی و استاد بازنشسته‌ی دانشگاه هاروارد، هم صحبت شوم و در سخنرانی ایشان با عنوان «تمدن ایران در گذر زمان» شرکت داشته باشم.

پروفسور ریچارد نلسون فرای سخنرانی خود را با این جمله شروع کرد که آدم در سن من دو چیز دارد: (به پارسی) خاطرات و نصیحت. وی گفت شما ایرانیان بیشتر این چیزهایی را که می‌خواهم بگویم می‌دانید. روی من با غیرایرانیان است. [البته من مطمئن نیستم که بیشتر ایرانیان برخی از صحبت‌های او را می‌دانستند. شهربراز]. سپس چند نکته را بیان کرد:

۱- وی گفت: ایرانی که من می‌گویم تنها کشور ایران امروزی نیست. بلکه ایران بزرگ است که شامل ایران و افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان و عراق و قفقاز و ... می‌شود.

۲- از برخی ایرانیان گله کرد که چرا به جای Persian می‌گویید Farsi؟ مگر شما می‌گویید که من به Deustchland رفتم و در آنجا به زبان Deutsch صحبت کردم؟ ضمن این که این واژه‌ی Farsi حس و صدای خوبی هم در زبان انگلیسی ندارد.

۳- درباره‌ی مقاله‌ی نشریه‌ی اشپیگل آلمان در مورد کوروش بزرگ صحبت کرد و گفت این مقاله می‌گوید مردم پای کوروش را می‌بوسیدند. خب که چی؟ آن زمان رسم بوده است و این چیز غیرعادی نیست. اما نکته در این است که دشمنان ایرانیان، دشمنان‌شان، دشمنان‌شان، دشمنان‌شان [۳-۴ مرتبه تاکید از خود استاد] یعنی یونانیانی مانند اسکیلیس و هرودوت و زنفون و دیگران از کوروش تعریف کرده‌اند نه خود ایرانیان. همه‌ی نوشته‌های تاریخی از کوروش به عنوان مهربان و خوش‌رفتار یاد کرده‌اند.

۴- عربان از این نکته سوءاستفاده می‌کنند که بسیاری از دانشوران ایرانی کتاب‌هایشان را به عربی نوشته‌اند و می‌گویند همه‌ی این دانشوران عرب بوده‌اند. ابن سینا، خوارزمی، فارابی، رازی و همه. من در این حرفی ندارم که زبان عربی زبان قدرتمند و توانایی است مانند لاتین. اما این حرف عربان انگار بگوییم هر کسی که به لاتین کتاب نوشته است ایتالیایی بوده است در آلمان، در فرانسه، در انگلستان.

۵- ایرانیان بیشترین نقش را در تمدن مسلمانان داشتند. بیشتر کارها را ایرانیان انجام دادند. ایرانیان دین اسلام را از دین عربی به دین جهانی تبدیل کردند. این را من نمی‌گویم. این را یک عرب تونسی به نام ابن خلدون گفته است. در زمان امویان کسی پیش حجاج این یوسف آمد و گفت من می‌خواهم مسلمان شوم. گفتند این دین عربی است. تو عرب نیستی. باید بیایی مولی یا مشتری (client) یک عرب بشوی تا بتوانی مسلمان شوی.

۶- آیا دیده‌اید ایرانیان برای شاهان‌شان و فاتحان‌شان مجسمه بسازند؟ نه. در ایران مردم مجسمه‌ی سعدی و حافظ و خیام و عطار را می‌سازند نه مانند دیگران از ناپلئون و مانند آن. ایرانیان به فرهنگ اهمیت می‌دهند نه به قدرت.

۷- با نشان دادن چند نقشه‌ی باستانی و کهن تاکید کرد که نام این خلیج «خلیج پارس» است نه خلیج عربی.

۸- ایرانیان همواره تلاش کرده‌اند دین و قدرت را از هم جدا نگه دارند. ایرانیان هخامنشی نخستین حکومتی بودند که قانون‌شان به نام «داد» از دین جدا بود [به پارسی:] غیردینی بود! نخستین قانون گیتیانه (secular) را هخامنشیان ساختند. حمورابی قانونش دینی بود. سپس استاد بخشی از کتاب عزرا (Ezra) را نشان داد که قانون حکومتی را به خدا وصل کرده بود. ایرانیان پس از اسلام نیز چنین کردند. مانند نصیحت‌الملوک خواجه نظام‌الملک و دیگر کتاب‌های اندرز. در زمان صفویان تنها شاه اسماعیل رهبر دینی و سیاسی بود و پس از وی ایرانیان دوباره این دو را از هم جدا کردند. به نظر من این عادت ترکیب دین و قدرت «رگه‌ی سامی» (Semitic streak) است.

از شنیدن این حرف‌ها خیلی خوشحال شدم زیرا درباره‌ی برخی از آنها خودم پیشتر هم در این تارنوشت مطلب نوشته بودم و هم با دیگران بحث کرده بودم. مانند اشتباه بودن استفاده از Farsi در زبان‌های انگلیسی یا فرانسه. یا دزدیده شدن دانشوران ایران به خاطر این که به زبان عربی کتاب نوشته‌اند.

به زودی بیشتر درباره‌ی این سخنرانی خواهم نوشت.

نوشته‌ی پیشین درباره‌ی پرفسور فرای.

Friday, October 03, 2008

هومن مجد

آدینه ۱۲/مهر/۱۳۸۷ - ۳/اکتبر/۲۰۰۸

هومن مجد، زاده‌ی سال ۱۳۳۵ خ/۱۹۵۶ م در تهران پدرش سیاست‌کار (دیپلمات) بود و مادرش دختر آیت‌الله مجدالعلما است. وی از سن نوجوانی به غرب رفته و در آنجا بزرگ شده و درس خوانده و امروز نیز در شهر نیویورک زندگی می‌کند و برای روزنامه‌ها و نشریه‌های مختلف امریکایی مانند نیویورکر، نیویورک تایمز، «کیو»، و «سالن» می‌نویسد. وی هم چنین زمانی در کار تولید موسیقی فعال بوده و در سمت معاون اجرایی شرکت «آیلند رکوردز» با گروه‌های معروفی چون گروه‌های ایرلندی یو-۲ (U2) و کرنبریز (The Cranberries) کار کرده است. وی مترجم محمد خاتمی و محمود احمدی‌نژاد در سفرهای‌شان به نیویورک بوده است. نشانی تارنوشت (وبلاگ) وی چنین است:

http://www.huffingtonpost.com/hooman-majd

آقای مجد به تازگی کتابی نوشته است به نام «آیت‌الله نظری مخالف دارد: تناقض‌نمای ایران نوین»



نام: The Ayatollah Begs to Differ: The Paradox of Modern Iran
نویسنده: هومن مجد
زبان: انگلیسی
سال انتشار: سپتامبر ۲۰۰۸ م/ شهریور ۱۳۸۷ خ
صفحه: ۲۸۸
ناشر: Doubleday

نویسنده تلاش دارد تصویر واقعی‌تری از ایران به جامعه‌ی جهانی و به ویژه امریکاییان بدهد. شاید به نظر خواننده‌ی امریکایی که شبانه‌روز زیر تبلیغات جهت‌دار رسانه‌ها است و از ایران تنها مسئله‌ی انرژی هسته‌ای و حذف اسراییل را می‌شنود این کتاب جالب است زیرا جان استوارت (Jon Sturart)، مجری برنامه‌ی‌ «نمایش روزانه» برنامه‌ی معروف تلویزیونی امریکا که دربردارنده‌ی بررسی رخدادهای روز و طنز سیاسی است، این هفته هومن مجد را به برنامه‌ی خود دعوت کرد و با وی گپ زد. صحبت‌های جان استوارت نیز خیلی جالب بود.

هومن مجد حرف‌های درست (و به ویژه جالبی برای امریکاییان) می‌زند و از حکومت و نظام ایران نیز انتقاد می‌کند. من تمام کتاب را نخوانده‌ام اما به نظر من هومن مجد دست کم در مقدمه‌ی این کتاب که نوشته‌ی خودش است نه نقل حرف‌های سران حکومتی، یا بسیار ساده‌لوح است یا معیارهای‌اش مشکل دارد. (ضمن این که به جای Persian می‌نویسد و می‌گوید Farsi!)

برای مثال در پیشگفتار چنین می‌خوانیم (نقل به مضمون):

داستان‌های ایرانی با این جمله شروع می‌شود «یکی بود، یکی نبود» که حاوی تناقض‌نما است. همه‌ی ایرانیان از کودکی با این تناقض‌نما بزرگ می‌شوند. بعد هم «غیر از خدا هیچ کس نبود» که این نشانه‌ی باور خداپرستی و ترجمه‌ی پارسی «لااله الا الله» در اسلام است. پس از این نیز می‌گوییم: «زیر گنبد کبود» و این کبودی نشانه‌ی ستم و ظلم رایج در جهان است به ویژه از نظر شیعیان که همواره زیر ستم بودند و دنیا برایشان کبود بوده است.

سپس نویسنده به نقل خاطره‌ای شخصی می‌پردازد تا موقعیت ایران را در جهان نشان دهد. وی می‌گوید (باز نقل به مضمون)
زمانی که من در کودکی به غرب آمدم وقتی که بچه‌های کلاس از نام عجیب و غریب من تعجب می‌کردند و از من می‌پرسند اهل کجایی می‌گفتم ایران. کسی نمی‌دانست ایران کجاست. هیچ شناختی از ایران نداشتند. کشور من در ۲۰۰ سال گذشته زیر استعمار قدرت‌های بزرگ مانند انگلستان و امریکا قرار داشت و کشوری بود جهان سومی که خیلی چیزهایش وارداتی بود. اما پس از انقلاب اسلامی امروزه ایران به قدری معروف و مهم شده است که همیشه در خبرها حضور دارد و همه می‌دانند کجاست. ایران امروز در معادله‌های سیاسی جهان نقش بزرگی بازی می‌کند. امروزه امریکا به فکر چاره افتاده است که قدرت و نفوذ ایران را مهار کند. ایرانیان با موشک‌هایی با آخرین فناوری که خودشان می‌سازند به قدری قدرتمند شده‌اند که امریکا که ابرقدرت جهان است به فکر ایجاد سپر نگهبان در اروپا افتاده است تا خود و متحدانش را از ایران حفاظت کند.

بنا به شنیده و دیده‌های خود من: یکی این که ایران پیش از انقلاب نیز در جهان مطرح بود و ایرانیان نیز از احترام و اعتبار فراوانی برخوردار بودند. برخلاف امروز که بنا به گزارشی که چندی پیش در میان ایرانیان دست به دست می‌شد و خودمان با رجوع به هر سفارت‌خانه‌ای متوجه می‌شویم، دارندگان گذرنامه‌های ایرانی دارای بیشترین محدودیت سفر در جهان هستند و همه جا نیز برخورد با ما ایرانیان چندان احترام‌آمیز نیست حتا در کشور سوریه که متحد ایران است چندان احترامی نمی‌بینیم.

دیگر این که از نظر اقتصادی نیز لازم نیست ایران امروز را با ایران پیش از انقلاب بررسی کنیم. قدرت خرید ایرانیان و سادگی زندگی با درآمد کم پیش از انقلاب و اعتبار پول ایران را همه می‌دانیم. پیش از انقلاب هر دلار امریکا ۷۰ ریال (۷ تومان) ایران بود اما امروزه هر دلار امریکا نزدیک ۱۰۰۰۰ ریال (۱۰۰۰ تومان) است. پیش از انقلاب با حقوق ۱۰۰۰ تومان در ماه می‌شد زندگی بسیار راحتی داشت اما امروز هزار تومان شاید کرایه‌ی تاکسی یک مسیر هم نشود. چه رسد به خرج ماه. و قیمت‌هایی که هر روز بالا می‌روند. می‌گفتند در زمان شاه کارخانه‌ها از امریکا و اروپا می‌آمد و کار ایران تنها مونتاژ بود. اما امروزه می‌بینیم که دیگر کارخانه‌هایمان بسته و ورشکسته شده و حتا لباس زیر و کفش پایمان هم به صورت جنس‌های بنجل از چین وارد می‌شود. کارخانه‌های ماشین‌سازی محصول‌های کره را مونتاژ می‌کنند که پیش از انقلاب کشوری بود از ایران عقب‌مانده‌تر. امسال نیز که در تامین برق و گاز و گرمایش و سرمایش مردم دسته گل دیگری به آب داده شد.

به نظر من این که ایران به صورت کشوری درآمده که به گمان امریکا و متحدانش تهدید امنیتی باشد اصلا نشانه‌ی پیشرفت و قدرت ما نیست. نه این که نظر امریکا و متحدانش برایم مهم باشد. نه. هرگز. اتفاقا من هم دل خوشی از سیاست‌های امریکا (به ویژه جمهوری‌خواهان آن) ندارم. ولی باید به عقل خودمان رجوع کنیم. فرانسه و ژاپن نیز دل خوشی از امریکا ندارند اما با سیاست و اقتصاد خود این را نشان داده‌اند.

نکته‌ی دیگری که وی اشاره می‌کند عقده‌ی کوچک‌بینی (inferiority complex) شیعیان و باورشان به این است که حق‌شان خورده شده است. و نیز عقده‌ی بزرگ‌بینی (superiority complex) که ایرانیان به خاطر تمدن هزاران ساله‌شان دارند.

البته وی به مناسبت انتشار کتابش در «بنیاد امریکای نو» در جلسه‌ی پرسش و پاسخ شرکت کرده و این فیلم این نشست یک ساعت و نیمه در یوتوب هست به نشانی زیر. وی در این فیلم در مجموع دیدار واقع‌بینانه‌تری دارد و درباره‌ی بسیاری از واقعیت‌های جامعه‌ی امروز ایران به ویژه مشکل‌های اقتصادی و رفتارهای عجیب احمدی‌نژاد توضیح بیشتری می‌دهد:

http://www.youtube.com/watch?v=qRvs2jtuUrU

پی‌نوشت:
این هم نشانی گفتگوی جان استوارت با هومن مجد به مدت ۶ دقیقه.

Wednesday, October 01, 2008

دربی!

چهارشنبه ۱۰/مهر/۱۳۸۷ - ۱/اکتبر/۲۰۰۸

این روزها در زمینه‌ی ورزشی شاهد اصطلاح تازه‌ای هستیم به نام «دربی»! به گمان من این هم نشانه‌ی دیگری از بیماری فرهنگی امروزی ما ایرانیان است یعنی این که پراندن واژه‌های انگلیسی نشانه‌ی فضل و روزآمد بودن است. انگار در مملکت ما دیگر فرهنگ (لغت‌نامه‌ی) انگلیسی به پارسی چاپ نمی‌شود و مردم هم دیگر زبان خودشان یادشان رفته است.

دربی تلفظ امریکایی Derby است (تلفظ بریتانیایی و به نظر من درست‌تر: داربی)، و آن شهری است در شهرستان داربی‌شایر انگلستان و یکی از مرکزهای مسابقه‌های اسب‌دوانی در این کشور. این مسابقه‌ها بین اسب‌های ۳ ساله برگزار می‌شود. به نوشته‌ی فرهنگ وبستر، این اصطلاح از سال ۱۸۴۰ م/ ۱۲۱۹ خ به کار رفته است به نام جناب ادوارد استنلی (Edward Stanley)، دوازدهمین ارل داربی، که این مسابقه‌ها را پایه گذاشت. پس از آن در زبان انگلیسی به تدریج اصطلاح داربی به هر نوع مسابقه‌ی دیگری نیز گفته شده است از جمله fishing derby یعنی مسابقه‌ی [همگانی] ماهی‌گیری. معنای باریک‌تر داربی مسابقه بین دو رقیب سرسخت و سرشناس است.

حال روزنامه‌نگاران و ورزشی‌نویسان ایرانی همین معنای آخر را می‌خواهند به زور وارد زبان پارسی کنند مانند دربی استقلال و پرسپولیس! مگر در ۳۰-۴۰ سال گذشته که این دو تیم با هم بازی کردند چون اصطلاح «دربی» به کار نمی‌رفت مردم نمی‌فهمیدند چه خبر است؟ به نظر من اصلا نیازی نیست ما این اصطلاح را به کار ببریم.

پی‌نوشت:
ندای گرامی پیغام گذاشته که در روزنامه‌ها و سیما به جای داربی از برابر «شهرآورد» (آورد یا نبرد شهری) استفاده می‌شود. اما باز مثل این که وسوسه و عشق پراندن واژه‌های انگلیسی برای اظهار «فضل» (!) و دوری از زبان ملی خودمان بعضی‌ها را راحت نمی‌گذارد!