Wednesday, January 28, 2009

شادباش جشن سده

چهارشنبه ۹/بهمن/۱۳۸۷ - ۲۸/ژانویه/۲۰۰۹

فرارسیدن جشن سده را به تمامی ایرانیان و ایرانی‌تباران و دوستداران ایران و فرهنگ غنی ایرانی در همه جا شادباش می‌گویم. این هم شعری از منوچهری دامغانی، شاعر شور و شادی و زندگی:

آمد ای سید احرار شب جشن سده -------------- شب جشن سده را حرمت، بسیار بود
برفروز آتش بَرزین که در این فصل شتا ------------ آذر برزین پیغمبر آذار بود
آتشی باید چونان که فراز علَمش --------------- برتر از دایره‌ی گنبد دوّار بود
چون ز گردون بر از این سلسله‌ی زراندود ------------ قرص خورشید، فرو خفته، نگونسار بود
آتش و دود چو دنبال یکی طاووسی --------------- که براندوده به طرف دُم او قار بود
وان شرر گویی طاووس به گِرد دُم خویش ------------- لؤلؤ خُرد فَتالیده به منقار بود
چون یکی خیمه‌ی مرجان ز برش نافه‌ی مشک ------------- که سمن‌برگ بر آن نافه‌ی عطار بود
می خور ای سید احرار! شب جشن سده --------------- باده خوردن، بلی، از عادت احرار بود
زان می ناب، که تا داری در دست و چراغ -------------- باز دانستن‌شان از هم دشوار بود

سید: سرور
احرار: آزادگان. لقب ایرانیان (طبری می‌نویسد که ایرانیان خود را آزادگان - در عربی: بنی‌الاحرار - می‌نامند).
آذر بَرزین: یکی از آتش‌های مهم ایران در زمان ساسانیان
شتا: زمستان
آذار: نام نام اردیبهشت در تقویم سریانی
دنبال: دم
قار: قیر
لؤلؤ: مروارید
فتالیده: پراکنده

Monday, January 26, 2009

کتاب کودکان

دوشنبه ۷/بهمن/۱۳۸۷ - ۲۶/ژانویه/۲۰۰۹

این مطلب را در نزدیکی زمان جشن کریسمس نوشتم وقتی که دیدم کودکی در تهران به خاطر خواندن کتاب‌های ترجمه و دیدن فیلم‌ها و کارتون‌های امریکایی خیلی بیشتر از نوروز با کریسمس آشناست!

ترجمه در واقع نوعی تبادل (و بیشتر وارد کردن) فکری و فرهنگی است. مترجم گذشته از آشنایی با زبان مبدا و مقصد باید بر موضوع ترجمه نیز تسلط و چیرگی داشته باشد. در ترجمه‌ی متن‌های علمی و فناوری و کارشناسی - مانند ریاضیات و شیمی و فیزیک و رایانگر و پزشکی و ... - معمولا دریافت‌کننده و خواننده‌ی نهایی توان تشخیص و ارزیابی محتوا را دارد. مترجم باید دقت کند که متن اصلی‌ای که انتخاب می‌کند دارای اعتبار و ارزش باشد تا زحمتش به هدر نرود. (البته اگر می‌خواهد واقعا برای آن زحمت بکشد. منظورم مترجمانی نیست که کیلویی کار می‌کنند و سالی ۲۰ کتاب ترجمه می‌کنند! و بیشترشان نیز یا به زبان مبدا تسلط ندارند یا به زبان پارسی یا به هر دو!)

حال اگر موضوع ترجمه فرهنگی و تاریخی باشد باید به مراتب بیشتر دقت کرد تا محتوای اصلی تا جای ممکن دارای اعتبار و ارزش و مهم‌تر از آن درست و بی‌غرض باشد. یکی از مثال‌های این بی‌دقتی در گذشته، ترجمه‌ی کتاب‌های تاریخی کمونیستی بود که نوعی دیدگاه جهت‌دار و غرض‌آلود و ایدئولوژی‌زده در آنها جریان داشت و خواننده‌ی ناآگاه ممکن بود از آنها تاثیر بگیرد. و دیدیم که چه قدر از نسل گذشته فریب دید کمونیستی را خوردند و تاریخ و فرهنگ خودمان را هم از دریچه‌ی چشم تنگ دیگران دیدند. تاریخ چندهزار ساله‌ی ما شد تاریخ سیاه ستمشاهی. انگار در تمام طول تاریخ در سراسر جهان مردم در عیش و نوش و مستی و آزادگی بودند و تنها در همین تکه خاک مردم «رعیت» بودند و زیر «یوغ». تاریخ ما خلاصه شده بود به جانشینی خونین فرمانروایان بدون آن که نامی از دلاوران و قهرمانان و دانشوران و ادیبان و سخنوران باشد. اگر نامی هم از سخنوری بود بیشتر برای این بود که بگویند مداح فلان فرمانروا بوده است. همین طور تاریخ‌های اروپامحوری (Euro-centric) که تمام تاریخ و تمدن بشر را از یونان و روم شروع می‌کنند و بعد بدون هیچ واسطه‌ای به اروپای پس از نوزایش (Renaissance) و اروپا و امریکای امروز پیوند می‌دهند بدون این که به دیگر ملت‌های جهان جایگاهی بدهند.

امروزه شاهد تکرار اشتباه مشابهی در زمینه‌ی ترجمه‌ی کتاب‌های کودکان هستیم. کودکان ما نسل آینده و آینده‌سازان کشورمان هستند. بنابراین باید دقت فراوانی کرد که کودکان جامعه با ارزش‌ها و تاریخ و فرهنگ همان جامعه بار بیایند و بزرگ شوند. با گذشته و فرهنگ خویش آشنا باشند و به داشته‌های خویش افتخار کنند و از شکست‌های گذشتگان نیز درس بیاموزند. اما متاسفانه می‌بینیم که امروز کتاب‌های کودک فراوانی در ایران چاپ می‌شوند که خیلی از آنها کارهای ترجمه هستند. در اینجا کودک مخاطب کتاب نه آگاهی کافی دارد و نه قدرت تشخیص، از این رو هرچه بدو بدهند می‌آموزد. به همین خاطر مسئولیت پدرومادران و مترجمان و ناشران در زمینه‌ی انتخاب کتاب کودک بسیار مهم می‌شود. در واقع مترجمان کتاب کودک دارند کودکان ما را نه با فرهنگ و تاریخ ایرانی بلکه با تاریخ و فرهنگ غربی (بیشتر انگلیسی/امریکایی) آشنا می‌کنند. یعنی نفوذ فرهنگی غرب در میان ایرانیان دارد از زمان کودکی شروع می‌شود. به طوری که امروزه برخی کودکان ایرانی با مراسم کریسمس به سبک امریکایی و ... بیشتر از نوروز آشنا هستند! با سپید برفی و سیندرلا و دیگر محصولات والت دیزنی بیشتر از ننه سرما و عمو نوروز و دیگر داستان‌های کودکان و فرهنگ عامه‌ی ایرانی (فلکلور) آشنا هستند.

البته نیاز به گفتن نیست که در زمینه‌ی کتاب کودکان نیز مانند دیگر زمینه‌ها نیاز به کار فراوان است. باید بسیار پژوهید و مطالعه کرد. باید بسیار نوشت. باید کوشید تا فرهنگ غنی ایرانی (هم پیشااسلامی و هم پسااسلامی) را به طور جذاب و امروزین (مانند سی.دی‌های چندرسانه‌ای و کارتون و ...) به نسل جدید ارائه کنیم.

به نظر می‌رسد حتا بزرگترهای ایرانی نیز همین مشکل را دارند. چند سالی است که جوانان و نوجوانان ما به استقبال «والنتاین»! می‌روند. حال آن که صدها مناسبت ایرانی هست که از آن غافلند. در این میان نباید مشکل فرهنگی «خودکم‌بینی» را دست کم گرفت و از نظر دور داشت. ملتی که با گذشته و فرهنگ خود آشنا نباشد و از هیبت قدرت غالب بهراسد در واقع می‌کوشد با تقلید و شبیه کردن خود به دیگری خود را برکشد و احساس آرامش کند. بیهوده نیست که امروزه نسل جوان سعی دارد پیش از آن که زبان پارسی را به خوبی بیاموزد زبان انگلیسی را بیاموزد. به جای اصطلاح‌ها و واژه‌های روزمره‌ی پارسی نیز از معادل‌های انگلیسی استفاده می‌کند. مثلا به جای این که بگویند «داری عصبی‌ام می‌کنی» می‌گویند «داری روی نرو (nerve)ام می‌ری»!!!! مدل لباس و پوشاک و آرایش مویش را از ماهواره‌های صدمن یک غاز می‌گیرد و ....

ببخشید که زیادی مبهم و کلی‌گویی شد! امیدوارم توانسته باشم منظورم را برسانم.

Saturday, January 24, 2009

تلویزیون پارسی بی.بی.سی و حمله به زبان پارسی

شنبه ۵/بهمن/۱۳۸۷ - ۲۴/ژانویه/۲۰۰۸

بریتانیا از همان آغاز ورود به آسیا در سده‌ی هژدهم م./دوازدهم خ به نفوذ زبان پارسی در فرهنگ غرب آسیا آگاهی داشت. از این رو ابتدا زبان پارسی را در هندوستان با زبان انگلیسی جایگزین کرد. بریتانیا سپس برای برای جلوگیری از دستیابی روسیه به هند، کشور افغانستان را به عنوان «ضربه‌گیر» (buffer) به وجود آورد و در این کشور نوپا قدرت را به قبیله‌ی پشتون‌ها داد که از نظر فرهنگی و تاریخی و اجتماعی بسیار کم‌تجربه‌تر و توسعه‌نیافته‌تر از ایرانیان پارسی‌زبان این منطقه بودند. یکی از برنامه‌های فرهنگی پشتون‌ها از زمان امان‌الله خان ضعیف کردن زبان پارسی و جایگزین کردن آن با زبان قبیله‌ای، سست و توسعه نیافته‌ی پشتو بوده است. این حرکت پشتون‌ها هنوز هم در جریان است و به یاد داریم که سال گذشته عبدالکریم خرم، وزیر فرهنگ دولت حامد کرزی، خبرنگاری را به خاطر کاربرد واژه‌ی پارسی «دانشگاه» توبیخ و مجازات کرد و واژه‌های پارسی را «غیراسلامی» خواند. جالب آن که نام وزارتخانه‌ی خود را «کالچر» گذاشته که گویا واژه‌ای بسیار اسلامی است! (ن.ک. مقاله‌ی «کیستی تبرخورده‌ی زبان پارسی»)

توطئه و دشمنی سردمداران بریتانیا با زبان پارسی در سال گذشته نمود دیگری یافت و آن انتشار چند مقاله در بخش پارسی بی.بی.سی بود. یکی از آنها مقاله‌ای بود قدیمی - متعلق به ۱۹ سال پیش - از دکتر محمدرضا باطنی با عنوان جنجالی «فارسی: زبانی عقیم». در این مقاله‌ی قدیمی، دکتر باطنی ایرادهایی را به زبان پارسی وارد کرده بود که در همان زمان نوشتن مقاله نیز قدیمی شده بودند و دکتر غلامحسین مصاحب و گروه همکارانش سال‌ها پیش در دهه‌ی ۱۳۴۰ خ آنها را حل کرده بودند. در این گفتگو دکتر باطنی هم چنین واژه‌سازی و نقش فرهنگستان زبان را بیهوده دانسته بود. (ن.ک. نوشته‌ی پیشین در این باره.)

پس از این حمله‌ی بی‌نتیجه به زبان پارسی، نوبت به حمله به خط پارسی شد. این بار نیز در گفتگویی با دکتر محمدرضا باطنی، ایشان فرمودند که من به این نتیجه رسیده‌ام که خط پارسی اصلاح‌شدنی نیست و باید از خیر آن گذشت و منتظر شد تا فرصتی فراهم آید و کلا خط را عوض کرد. دورویی و بی‌ثباتی جالب آن که دکتر باطنی در همین گفتگو می‌گوید اسراییل توانست خط و زبان مرده‌ی عبری را زنده کند و برای خود هویت بسازد. اما گویا ایشان به این نتیجه رسیده بود که باید خط و زبان زنده‌ی پارسی را کُشت تا برای مردم ایران هویت جدید و بی‌ریشه‌ای تراشید! (ن.ک. نوشته‌ی پیشین در این باره)

البته دکتر محمدرضا باطنی پس از این به رادیوی امریکا هم دعوت شد تا دوباره همین حرف‌های کهنه و بی‌پایه را تکرار کند و اشتباه‌های بیشتری بر آن بیفزاید. (ن.ک. نوشته‌ای در همین باره.)

به نظر می‌رسد تازه‌ترین نقشه‌ی بی.بی.سی و بریتانیا برای حمله به زبان پارسی - که نماینده و بُردار فرهنگ غنی ایرانی در طول زمان و عامل همبستگی ایرانیان در گستره‌ی وسیعی از مرز چین تا آناتولی بوده و امروزه عامل همبستگی ما در سراسر جهان است - از راه تلویزیون پارسی زبان بی.بی.سی باشد. این تلویزیون که به تازگی راه افتاده گویا عنایتی به تاجیکستان ندارد و آنان را به حساب نیاورده است. (ن.ک. نوشته‌ی داریوش در همین باره.)

به مناسبت راه افتادن تلویزیون بی.بی.سی بخش جدیدی در وبگاه بی.بی.سی پارسی افزوده شده است به نام «مدرسه‌ی روزنامه‌نگاری». گفته شده که محتوای این بخش بر اساس آموزش‌های علیزاده طوسی تهیه شده و عنایت فانی در فیلم‌های کوتاهی درباره‌ی آنها توضیح می‌دهد. اما درباره‌ی تخصص آقای علیزاده‌ی طوسی چیزی گفته نشده است.

در این راهنما و این فیلم که «راهنمای کامل کلمه‌سازی بی‌ضرورت» گفته شده است می‌بینیم که به بسیاری از واژه‌های نوساز و اتفاقا جاافتاده‌ی پارسی حمله شده و کاربرد آنها بی‌فایده دانسته شده است.

کلمه‌هایی مثل «گمانه زنی کردن»، «رهیافت»، «رویکرد»، «گزینه»، «راهکار»، «فرافکنی کردن» و مانند اینها را از چنته‌های خود درمی‌آورند و جانشین کلمه‌های رایج و متداول و همه‌فهم می‌کنند؟

یکی از این دست واژه‌ها «فرافکنی» است که از جمله دقیق‌ترین برابرهای پارسی ساخته شده است (برابر projection در انگلیسی) و در تمام روزنامه‌ها و رسانه‌های درون ایران به کار می‌رود و مردم نیز بدان عادت کرده‌اند. اما این آقا ادعا می‌کند که «مردم» آن را نمی‌فهمند. معلوم نیست معیارشان کدام مردم است؟ باید گفت: «کار پاکان را قیاس از خود مگیر!»
باید پرسید «کلمه‌ی متداول و رایج و جاافتاده» برای «فرافکنی» چه بوده است؟ آن طور که آقای عنایت فانی می‌گوید «از سر خود باز کردن» است؟ کدام برابر کوتاه‌تر و کارآمدتر است؟ به اصطلاح «اقتصاد کلام» کدام بهتر است؟ (البته به نظر من این اصطلاح نیز اشتباه است زیرا در اینجا «اقتصاد» به معنای صرفه‌جویی است!)

نمونه‌ای از سواد و نگارش استادان و زبان‌دانان این رسانه بند زیر است که دارای جمله‌ای است با ۱۰-۱۱ خط و من پس از چند بار خواندن هم منظور و هدف نویسنده را نفهمیدم:
مفهومهای غیرعلمی چیزهایی نیست که ما در هزار و چند صد سالِ گذشته که با همین زبان فارسیِ معروف به دری، یا فارسی جدید در برابر فارسی باستان، گفت و گو می کرده ایم و می نوشته ایم، از آن مفهومهای ساده بی خبر بوده ایم، چنانکه انگار مردمی بدوی بوده ایم و این مفهومها در زبان ما کلمه نداشته است، چون هنوز در فکر و فرهنگ ما وجود نداشته است و حالا که اندک آشنایی ای مثلاً با زبان انگلیسی پیدا کرده ایم و می توانیم به «دیکسیونر» یا «دیکشنری» مراجعه کنیم، به نداشتنِ کلمه برای آن مفهومها، و البتـّه به نداشتنِ آن مفهومها در فکر و فرهنگِ خود پی برده ایم و کسانی آمده اند و همّت کرده اند و با توجّه به جزءهای آن کلمه های خارجی، کلمه های فارسی جدید ساخته اند، یا بعضی از آنها یک کتاب لغت انگلیسی به عربی را باز کرده اند، و مثلاً برای کلمۀ انگلیسی «consequences» کلمۀ عربی و فارسی نشدۀ «تبعات» را به کار می برند، حال آنکه همیشه در برابرِ آن از کلمۀ «عواقب» عربی و «پیامدها»ی فارسی استفاده می شده است.

ایراد دیگری که در این «راهنما» [یا به قول یکی از استادان: چاه‌نما!] هست و از کسان دیگری هم شنیده‌ام چنین است:
ساختن یا پیدا کردنِ اسم برای دستگاهها و وسیله های خارجی هم باید برای خود قاعده و منطقی داشته باشد. مثلاً وقتی که کلمۀ «کامپیوتر» یا «فکس» وارد زبان فارسی شد و همۀ مردم با آنها آشنا شدند، دیگر منطقی نیست که بعد از سالها بیایند «خارجی زدایی» کنند و جای آنها را به کلمه های «رایانه» و «نمابر» یا «دوربر» بدهند.

در پاسخ باید گفت که این واژه‌های انگلیسی بیش از ۱۰-۲۰ سالی نیست که وارد زبان ما شده‌اند و در عادت‌های زبانی ۱۰-۲۰ سال چیزی نیست. قرن‌ها بود مردم می‌گفتند احصاء و احصاییه. اما از هشتاد سال پیش واژه‌ی پارسی میانه (پهلوی) «آمار» به راحتی دوباره به زبان ما بازگشت و امروز کسی معنای احصاء را نمی‌داند. (حتا در زبان روزمره جوانان از اصطلاح «آمار کسی را گرفتن» استفاده می‌کنند به معنای «کسی را زیر نظر داشتن».) همین طور درباره‌ی اطفاییه و آتش‌نشانی. اگر می‌خواستیم به پیشنهاد این افراد عمل کنیم هنوز باید می‌گفتیم احصاییه و اطفاییه. زیرا آن زمان نیز این واژه‌های عربی برای مردم جاافتاده بودند.

علت دیگر برای جایگزینی واژه‌هایی مانند «کامپیوتر» با «رایانگر» نیاز به ساختن دیگر مشتق‌های آسان و کارآمد و انعطاف‌پذیر مربوط به این مفهوم است مانند رایانش (computation)، رایانشی (computational)، رایانیده (computed)، و مانند آن.

نتیجه‌ی این دیدگاه و رویکرد بی.بی.سی پارسی در واقع محدود کردن دامنه‌ی واژگان مردم پارسی‌زبان است. به جای آن که سعی شود از راه این رسانه به مردم آموزش بدهند و واژه‌های تازه به کار ببرند تصمیم بر آن شده که سطح سواد و دانش مردم را کاهش دهند. در رسانه‌ها همیشه این بحث مطرح است که پیام باید رسا و گویا و شیوا باشد اما این نباید مانع از کاربرد واژگان جدید باشد. نیاز به گفتن نیست که کاربرد بیش از حد واژه‌های ناآشنا مانع انتقال پیام می‌شود. اما اگر واژه‌ها خوش‌ساخت و بامعنا و فشرده و رسا باشند چه ایرادی دارد که آنها را به کار ببریم؟ رد کردن هر گونه واژه‌ی نوساز کار اشتباهی است که یا از سر ناآگاهی و بی‌سوادی است و یا از روی قصد و غرض. آیا بخش انگلیسی بی.بی.سی نیز همین سیاست را دارد که واژه‌هایی را که «مردم» (؟) نمی‌فهمند به کار نبرد؟ آیا تمام انگلیسی‌زبانان تمام واژه‌های به کار رفته در رسانه‌های انگلیسی‌زبان را می‌فهمند؟ آیا باور مسئولان بی.بی.سی پارسی بر این است که انگلیسی زبانان جزو «از ما بهتران» هستند و توانایی یادگیری دارند اما پارسی‌زبانان «کشش» ندارند و برای همین نباید به آنان واژه‌های تازه گفت؟ آیا هدف از بودجه‌ی چندمیلیون دلاری تلویزیون بی.بی.سی اهانت به پارسی زبانان است یا ارتقاء فرهنگ و ایجاد ارتباط بیشتر؟

پی‌نوشت:
پس از پیام مسعود لقمان گرامی، به نظرم رسید که چند مورد را روشن‌تر بازگو کنم:

همان طور که در نوشته‌هایم درباره‌ی دکتر باطنی گفته‌ام، من به کارهای ایشان برای زبان پارسی (مانند فرهنگ سخن و ...) احترام قائلم اما نظرهایش را درباره‌ی واژه‌سازی و تغییر خط قبول ندارم و رویکرد و لحنش به جای آن که نشان‌دهنده‌ی ایمان به توانایی زبان پارسی باشد بیشتر در راستای سرکوب یا ناتوان نشان دادن زبان پارسی است. چه طور می‌شود عمری برای زبانی زحمت کشید و در پایان گفت که زبانی است عقیم و خطش هم به درد نمی‌خورد؟ آدم یاد بلعم باعورا می‌افتد.

درباره‌ی شیوه‌ی نگارش بی.بی.سی هم چند اشکال هست: اگر آن را آیین‌نامه‌ی داخلی بدانیم، نیازی به انتشار آن بر روی اینترنت نیست. اما آقای عنایت فانی چنان در فیلم صحبت می‌کند که انگار هر گونه واژه‌سازی کاری احمقانه است. درست است که هر واژه‌ی نوسازی درست نیست اما مثال‌هایشان بسیار نابجا بود. ضمن آن که هیچ معیار منطقی و پذیرفته‌ای برای رد کردن واژه‌ها ارائه نکردند. این که واژه‌های متداول و رایج و همه‌فهم وجود دارد پس نیازی به واژه‌های جدید نیست دلیل و معیار مناسبی نیست. معیارشان برای همه‌فهم چیست؟ اصلا معیاری هست؟ ضمن این که اگر نیاز نبود واژه‌های نوساز گزینه، فرافکنی و مانند آن ساخته نمی‌شد.

Friday, January 23, 2009

دیوید نیکول و ارتش اسلام

آدینه ۴/بهمن/۱۳۸۷ - ۲۳/ژانویه/۲۰۰۹

مشغول خواندن کتابی هستم از دیوید نیکول به نام «ارتش‌های اسلام در زمان فتوحات».


نام کتاب: ارتش‌های اسلام در زمان فتوحات (Armies of the Muslim Conquest)
نویسنده: دیوید نیکول (David Nicolle)
سال انتشار: ۱۹۹۳ م/ ۱۳۷۲ خ
ناشر: آسپری (Osprey Publishing)
صفحه: ۴۸

در اصطلاح تاریخ اسلام، «فتوحات» (که به اصطلاح «جمع الجمع» است به معنای گشودن‌ها) جنگ‌ها و پیروزی‌های مسلمانان بر امپراتوری‌های ایران ساسانی و روم شرقی یا بیزانس است یعنی از زمان پس از مرگ پیامبر اسلام و آغاز خلافت تا اوایل دوران عباسیان.

کتاب از بخش‌های زیر تشکیل می‌شود:
- پیشگفتار
- نخستین جنگاوران پیامبر اسلام
- دوران گسترش
- خلافت امویان
- انقلاب عباسیان

دیوید نیکول از خاورشناسان بریتانیایی همه‌عرب‌انگار (pan-Arabist) است. وی در این کتاب خطاهای فراوانی مرتکب شده است. و برخی جمله‌هایش همدیگر را نقض می‌کنند. برای نمونه در صفحه‌ی ۸ چنین می‌نویسد:

ترجمه‌ی «جهاد» به «جنگ مقدس» اشتباه است زیرا جهاد در واقع به معنای تلاش و کوشش فردی و گروهی برای از بین بردن شرّ است هم در درون خویش و هم برای حفظ اسلام.

یعنی می‌خواهد بگوید که جهاد با جنگ فرق دارد. اما نیکول در ادامه در صفحه‌ی ۹ چنین می‌نویسد:
در استان‌های مرزی، والی مسئول به راه انداختن جهاد (waging jihad) علیه دشمنان اسلام بود.

پس اگر جهاد تلاش گروهی برای از بین بردن شرّ است چه گونه می‌شود آن را علیه دشمنان به راه انداخت و از فعل to wage برای آن استفاده کرد (که معمولا برای جنگ به کار می‌رود)؟ می‌دانیم که در آموزه‌های اسلامی جنگ با دشمن به عنوان جهاد کوچک (اصغر) و جنگ با شر درونی و هوای نفسانی جهاد بزرگ (اکبر) خوانده شده‌اند. نویسنده می‌توانست این توضیح کوتاه را بدهد.

و یا می‌دانیم که پیامبر اسلام سعی داشت در جامعه‌ی قبیله‌ای عرب به شایستگی و پرهیزگاری (تقوا) ارزش بدهد. از این رو برای نمونه اسامه را که پسری ۱۵ ساله بود به رهبری سپاه گماشت. (البته این کار پیامبر با مخالفت فراوانی روبرو شد.) اما نیکول به جای نقل این مورد در همان ص ۸ نوشته که در لشکر اسلام افراد در سن کم به فرماندهی می‌رسند و برای نمونه:
در زمان جنگ یرموک [جنگ مسلمانان با بیزانس در سال ۶۳۶ م = ۱۵ هجری] خالد ابن ولید که ۱۸ سال بیش نداشت ارتش بزرگی را رهبری کرد.

با این حساب یعنی خالد در زمان هجرت پیامبر اسلام ۳ ساله بود. پس در جنگ احد به سال ۴ هجرت (۶۲۵ م.) خالد باید ۷ ساله بوده باشد. چه گونه این پسر ۷ ساله رهبری نیروهای کافران و قریش را در جنگ با مسلمانان مدینه برعهده داشت و توانست با فریب و شبیخون خود نتیجه را به نفع قریش تغییر دهد؟ و وقتی در سال ۸ هجرت (۶۲۹ م.) - به حساب نیکول یعنی در ۱۲ سالگی - مسلمان شد پیامبر بدو لقب «شمشیر الله» («سیف الله») را داد؟ حال آن که خالد ابن ولید در سال ۵۹۲ م. برابر ۲۲ عام الفیل زاده شد. (عام الفیل یعنی سال فیل = سالی که لشکر ابرهه با فیل به مکه حمله کرد و بنای سالشماری عرب‌های مکه شد برابر ۵۷۰ م.). پس در جنگ یرموک خالد دست کم ۴۳ ساله بود نه ۱۸ ساله!

در همان ص ۸ نوشته
معاویه در زمان فتح سوریه [سال ۶۳۲ م/ ۱۱ هجری] بیست سال بیشتر نداشت.

اما معاویه نیز متولد سال ۶۰۲ م = ۳۲ عام الفیل بود. یعنی در زمان فتح سوریه دست کم ۳۰ ساله بود نه ۲۰ ساله.

این نویسنده حتا در شکل‌های کتاب نیز واقعیت‌های تاریخی را نادیده گرفته است و گاه آنها را وارونه کرده است. یکی از شکل‌های کتاب چنین است:

در این شکل نفر اول از سمت چپ «جنگاور انصار» است و نفر دوم «اساوره‌ی ایرانی» (Persian Asawira) و نفر سوم «نیروی کمکی بربر».

نخست این که «اساوره» جمع عربی «اسوار» است و یک نفر نمی‌تواند اساوره باشد! باید می‌نوشت Persian Aswar. دوم این که قیافه‌ی این اسوار ایرانی هیچ شباهتی به ایرانیان ساسانی ندارد. و مهم‌ترین اشتباه آن که اسوار ایرانی را بدون زره نشان داده و زره او را بر تن انصار مسلمان کرده است! این تصویر کتاب نیکول را مقایسه کنید با صخره‌کنده‌ی تاق بستان:



و یا با عکس روی جلد «اسواران ساسانی» نوشته‌ی دکتر کاوه فرخ:



مسلمانان انصار کلاهخود جوشن‌داری که تمام صورت را نیز بپوشاند نداشتند. بلکه این کلاهخود از ساخته‌های ساسانیان بود. البته پس از فتح غرب ایران ساسانی - یعنی میان‌رودان (بین‌النهرین) یا عراق امروزی شامل شهرهای مهم تیسفون و انبار - و پیوستن برخی نیروهای ارتش ایران به اسلام (از جمله نیروهای عربی که در سپاه ساسانیان خدمت می‌کردند)، بسیاری از تجهیزات و دانش نظامی ایران ساسانی به دست مسلمانان افتاد. در واقع این دست یافتن مسلمانان به فناوری نظامی و سلاح‌ها و تجهیزات ساسانیان و باز کردن انبار نظامی ایران یکی از دلیل‌های مهم برای پیروزی‌های برق‌آسای مسلمانان در فتح باقی ایران و دیگر سرزمین‌ها بود، دلیلی که بیشتر وقت‌ها نادیده گرفته می‌شود.

Friday, January 09, 2009

نام‌آوران ایران

آدینه ۲۰/دی/۱۳۸۷ - ۹/ژانویه/۲۰۰۹

در این ماه کتابی از دکتر عباس میلانی منتشر شد به نام «نام‌آوران ایران»:


نام کتاب: نام‌آوران ایران: زنان و مردانی که ایران نوین را ساختند سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۷۸ م / ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ خ.
(Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979)
سال انتشار: ۳۰ دسامبر ۲۰۰۸ م/ ۱۰ دی ۱۳۸۷
تعداد صفحه: ۱۲۸۰ (سه کتاب در دو جلد)
زبان: انگلیسی
ناشر: انتشارات دانشگاه سیراکیوز نیویورک

این کتاب که گونه‌ای دانش‌نامه است دارای ۱۴۴ درآیه و دربرگیرنده‌ی زندگی‌نامه‌ی کوتاه و فشرده‌ی ۱۵۰ تن از زنان و مردانی است که در زمینه‌های مختلف زندگی سیاسی و اجتماعی ایران و ایرانیان در طی سال‌های سازنده‌ی ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ نقش موثری داشتند. علت آن که تعداد درآیه‌ها از تعداد کسان کمتر است بدان خاطر است که برخی درآیه‌های شامل چند تن است مانند برادران خیامی یا برادران سودآور و مانند آن.

همان طور که در پیشگفتار آمده است مهندس اکبر لاری در سال ۲۰۰۳ «نشان افتخاری جزیره‌ی الیس» (Ellis Island Medal Honor) را دریافت کرد. جزیره‌ی الیس همانجایی است که مجسمه‌ی آزادی در آن قرار داد و برای سال‌های دراز نخستین نمایی از امریکا بود که مهاجران می‌دیدند. باید به یاد داشت که سفر با جت تنها پس از جنگ جهانی دوم ممکن شد و پیش از آنها همه‌ی مسافرت‌ها به امریکا با کشتی صورت می‌گرفت و بندر نیویورک نخستین نقطه‌ی ورود به دنیای جدید بود. نشان جزیره‌ی الیس به مهاجرانی داده می‌شود که در جامعه‌ی امریکا نقش مهمی داشته‌اند و سهم بزرگی بدین کشور ادا کرده‌اند.

در همان روز مینه (ایده)ی این پروژه به ذهن مهندس لاری رسید. وی به فکر افتاد که تاریخ و زندگی‌نامه‌ی فشرده‌ای از ایرانیان تاثیرگذار در ایران نوین را برای نسل‌های آینده تهیه کند تا آنان بدانند که پیشینیان‌شان چه کرده‌اند. از این رو هیاتی برای این پروژه تشکیل می‌شود. این هیات در ابتدا فهرستی از ۵۰۰ نام‌آور ایران معاصر در زمینه‌های مختلف را برگزید. پس از بررسی‌هایی این تعداد به ۲۰۰ تن فروکاسته شد. سپس نام این ۲۰۰ نفر به دکتر عباس میلانی داده شد و وی به خاطر محدویت زمانی و حجم کتاب، نام کسان را به ۱۵۰ تن رساند. دسته‌بندی‌های این کتاب عبارتند از:

دفتر ۱: سیاست (جلد اول)
شامل پیشگفتار و یک مقاله درباره‌ی تاریخ ایران معاصر و پس از آن ۶۶ درآیه به شرح زیر:

۱- سیاست و کشورداری: ۴۳ درآیه
۲- دین: ۴ درآیه
۳- روزنامه‌نگاری: ۵ درآیه
۴- حقوق: ۲ درآیه
۵- ارتش: ۱۲ درآیه

دفتر ۲: اقتصاد (جلد دوم)
شامل ۳۴ درآیه
۶- صنعت و بازرگانی: ۱۷ درآیه
۷- ساخت و ساز: ۶ درآیه
۸- بانک و مالی: ۵ درآیه
۹- معماری و مهندسی: ۴ درآیه
۱۰- کشاورزی: ۲ درآیه

دفتر ۳: فرهنگ (جلد دوم)
شامل ۴۴ درآیه
۱۱- ادبیات: ۱۲ درآیه
۱۲- دانشوری: ۵ درآیه
۱۳- تاریخ: ۳ درآیه
۱۴- آموزش: ۶ درآیه
۱۵- هنر: ۱۰ درآیه
۱۶- پزشکی: ۴ درآیه
۱۷- ورزش: ۱ درآیه
۱۸- انسان‌دوستی: ۳ درآیه

دکتر عباس میلانی مدیر رشته‌ی ایران‌شناسی در دانشگاه استانفورد کالیفرنیاست. وی کارشناسی (لیسانس) خود را در سال ۱۹۷۰ م/۱۳۴۹ خ در رشته‌ی علوم سیاسی و اقتصاد از دانشگاه کالیفرنیا - برکلی و دکتری خود را در علوم سیاسی در سال ۱۹۷۴ م/۱۳۵۳ خ از دانشگاه هاوایی دریافت کرد.



میلانی می‌نویسد که برای تهیه‌ی مطلب بیش از ۵۰۰ گفتگو و مصاحبه در جای جای جهان (ایالات متحده‌ی امریکا، امریکای جنوبی، اروپا) با خود این افراد یا دوستان و نزدیکان و مخالفان‌شان انجام داده تا تصویر کلی و همه‌جانبه از هر کسی به دست بدهد و تنها نظر طرفداران یک شخص یا دیدگاه شخصی آنان درباره‌ی خودشان و کارهایشان بیان نشود. در برخی موارد حرف و ادعای شخص مطرح شده اما پس از آن میلانی می‌گوید که بر اساس فلان سند یا گزارش این ادعا درست نیست.

افزون بر این گفتگوهای شخصی، بیش از چند صد مدرک از بایگانی‌ها و کتابخانه‌های عمومی و شخصی و دولتی را بررسی کرده است. برخی از سندها از «اداره‌ی اسناد عمومی» (Public Records Office = PRO) بریتانیا و برخی از «بایگانی ملی امریکا» (National Archive) دریافت شده‌اند. به خاطر همین تلاش‌ها بسیاری از نکته‌ها و مطلب‌های این کتاب دست اول است و نخستین بار است که منتشر می‌شوند.

عباس میلانی هم اکنون مشغول نوشتن/ترجمه‌ی نسخه‌ی فارسی همین کتاب است و ترجمه‌ی عنوان به «نام‌آوران ایران» کار خود اوست (وگرنه معنای نام کتاب «ایرانیان برجسته» است).

کتاب حاوی اطلاعات بسیار جالب و مهمی است و به محض این که امروز به دستم رسید بسیاری از درآیه‌های آن را خواندم و دلم نمی‌آمد آن را زمین بگذارم. اما شاید یکی از مهم‌ترین کمبودهای آن نداشتن عکس شخصیت‌ها و نیز کمبود نسبی شخصیت‌های علمی و دانشگاهی در میان این ۱۵۰ تن است.

برای نمونه در زندگی‌نامه‌ی زنده‌یاد سلیمان حییم خواندم که وی بسیار به واژه‌ها علاقه داشت و در یادداشت‌های شخصی‌اش نوشته که «من هر شب که به خواب می‌روم به واژه‌ها فکر می‌کنم همان طور که عاشق به معشوق خود فکر می‌کند». روزی حییم برای خرید مواد غذایی بیرون رفته بود و وقتی داشت با زنبیل خرید به خانه برمی‌گشت ساختمان نیمه‌تمامی را دید که سنگ‌تراشی در طبقه‌ی چهارم مشغول کار بود. زنبیل را به زمین می‌گذارد و خود را با زحمت به طبقه‌ی چهارم می‌رساند. وقتی برمی‌گردد دوستی از او می‌پرسد موضوع چه بود. می‌گوید نام چند ابزار و اصطلاح سنگ‌تراشی را می‌خواستم در فارسی بدانم و می‌خواستم آنها را از استاد فن بپرسم. و امروز موقعیت آن به دستم افتاد!

هم چنین ن.ک. به گفتگوی دکتر میلانی با رادیو فردا

پی‌نوشت ۱:
هنوز در حال خواندن این کتاب ام. تاکنون بزرگ‌ترین اشتباهی که در آن دیده‌ام مربوط به احمد کسروی می‌شود. متاسفانه دکتر عباس میلانی گویا نوشته‌ی کسروی به نام «آذری یا زبان باستانی آذربایگان» را نخوانده و منظور کسروی را از «آذری» متوجه نشده است. زیرا نوشته:

کسروی بر این باور بود که ترکی زبان مستقلی نیست و لهجه‌ای از پارسی است.

حال آن که این جمله به کلی بی‌معناست و باعث برداشت اشتباه درباره‌ی کسروی می‌شود. زبان آذری (و نه ترکی آذری) جزو زبان‌های ایرانی و شبیه پارسی است. به این زبان آذری در نوشته‌های پس از اسلام پهلوی نیز گفته‌اند و سروده‌های به آن را «فهلویات» یا «پهلوی‌سروده‌ها» زیرا مانند زبان بابا طاهر ریشه در زبان پهلوی یا پارسی میانه دارد. کتاب کسروی را می‌توانید در قالب پی.دی.افدر این نشانی بخوانید. (اندازه: ۱ مگابایت، ۵۵ صفحه)

مشکل دیگر در نوشته‌ی میلانی درباره‌ی کسروی به نظر من انتخاب بد واژه‌ها در این جمله است:
با آن که کسروی آذربایجانی بود اما از ملی‌گرایان ایران (Iranian nationalist) و مخالف جدایی استان آذربایجان از ایران بود.

انگار هر کسی که آذربایجانی است (یا تمام آذربایجانی‌های آن دوره) جدایی‌طلب است و می‌خواهد از ایران جدا شود. بهتر بود بدین صورت نوشته می‌شد: کسروی جز اکثریت ایرانیان آذربایجانی ملی‌گرایی بود که با جدایی استان آذربایجان به شدت مخالف بود.

ایراد کوچک دیگر به این کتاب رعایت نکردن لاتین‌نویسی نام‌های ایرانی است. مثلا تقریبا همه جا «ق» یا «غ» را با حرف «g» (جی) نوشته مانند: وثوقی (Vosugi) یا اقبال (Egbal). که بهتر است با gh (برای غ) و q (برای ق) نوشته شود. اما در مورد یک نام حرف «گ» را با حرف «q» (کیو) نوشته است یعنی بیگی (Beyqi). این نوشتن‌ها یکدست است یعنی در همه جا وثوقی و اقبال و بیگی به این شکل نوشته شده‌اند نه این که اشتباه تایپی باشد.

پی‌نوشت ۲:
خواننده‌ای پرسشی مطرح کرده با این مضمون که «چرا در نام این کتاب به جای Iranian از Persian استفاده شده است؟ یکی از مقامات امریکایی گفته که در ایران «پارسیان» در اقلیت هستند و به نظر من سوءنظر سیاسی نداشت و بیشتر ناشی از اسطوره‌ی پارسی بودن همه‌ی ایرانیان است. راه حل این که امروزه برای غربیان واژه‌ی Iranian بار منفی پیدا کرده این نیست که از آن استفاده نکنیم. بلکه باید همه‌ی جنبه‌های مثبت و افتخارات ایران را با این واژه مترادف کنیم.»

یادم هست که مجری صدای امریکا نیز در گفتگو با دکتر میلانی همین را درباره‌ی نام کتاب پرسید. فرض را بر این می‌گذارم که مقصود مجری صدای امریکا مطرح کردن پرسشی بوده که حدس می‌زده مردم نیز خواهند پرسید. پاسخ دکتر میلانی را به خاطر ندارم. اما پاسخ من چنین است:

اسطوره‌ای پارسی بودن همه‌ی ایرانیان را من نشنیده‌ام. به نظر من این نکته ریشه در یک برداشت اشتباه زبانی دارد. در زبان انگلیسی Persian دقیقا به معنای «ایرانی» است و هیچ معنای قومی ندارد. برای نمونه یک انگلیسی که در زمان صفویان به ایران سفر کرده بود ترکمانان قزلباش را نیز Persian خوانده است. در تمام کتاب‌های تاریخی و ادبی و سیاسی تا آغاز سده‌ی بیستم میلادی همواره Persian به معنای ایرانی و شهروند و ساکن ایران بوده است. معنا کردن این واژه به «پارسیان» و دادن بار قومی بدان به ویژه در زمان‌های اخیر (به خصوص پس از انقلاب) نشانه‌ی کمبود دانش یا بی‌دقتی مترجمان است یا سوءنیت آنان که آن را این طور معنا می‌کنند مانند همان سیاستمدار امریکایی. من هم نظرم آن است که باید تصویر جهانی را درباره‌ی ایران و تاریخ و فرهنگ غنی آن تغییر داد. ضمن آن که به یاد همه بیاوریم که Persian به معنای «ایرانی» است والسلام! دقیقا با همین ترجمه‌ی اشتباه است که می‌خواهند بین ایرانیان اختلاف بیاندازند و «هویت»های تازه بسازند. همان داستان مار کشیدن و مار نوشتن! همان ادعای همه‌ترک‌انگاران (pan-Turk) و داستان «قوم فارس» است.

وقتی در انگلیسی و دیگر زبان‌های اروپایی به مردم مصر می‌گویند Egyptian به معنای آن نیست که همه‌ی مردم آن کشور قبطی اند! (هر دو واژه‌ی قبطی Coptic و Egyptian به هم مرتبط اند.) یا همان طور که نام «یونانی» در فارسی و عربی و ترکی به معنای آن نیست که همه‌ی مردم این کشور اهل «یونیه» (Ionia) هستند.

هم چنین ن.ک. نوشته‌ی پیشین درباره‌ی نام زبان ما و و نیز نام کشور ما.

Wednesday, January 07, 2009

زبان علمی اروپا

چهارشنبه ۱۸/دی/۱۳۸۷ - ۷/ژانویه/۲۰۰۹

باز هم در راستای بحث واژه‌سازی علمی، مقاله‌ی بسیار جالبی خواندم درباره‌ی چگونگی شکل‌گیری زبان علمی در اروپا به ویژه پس از انقلاب فرانسه. البته در تمام این نوشته منظورمان از «زبان علمی» زبان نوشتار علمی است که خود زیرمجموعه‌ای از زبان طبیعی است. «زبان علمی» به اصطلاح «سهوالقلم» است!

این مقاله «پس از انقلاب: زبان علمی و سیاست در فرانسه ۱۷۹۵ تا ۱۸۰۲ م» نام دارد و نوشته‌ی پی‌یترو کُرسی (Pietro Corsi) است. نویسنده می‌گوید که وقتی لاوازیه برای نامگذاری عنصرهای شیمی پیشنهاد کرد که از زبان یونانی استفاده کنیم (مانند ساختن «هیدروژن» به معنای عنصر «آب‌ساز»)، بیشتر دانشوران آن زمان او را مسخره کردند و به کار او اعتراض کردند. آنان به طعنه لاوازیه و پیروانش را «واژه‌سازان» یا «نامگذاران» (nomenclateurs یا nomenclators) می‌خواندند.

یکی دیگر از دلیل‌های اعتراض به لاوازیه این بود که در اروپا لاتین برای مدت سده‌های طولانی به زبان نوشتارهای علمی (و زبان ارتباطی) تبدیل شده بود اما یونانی دیگر فراموش شده بود و افراد کمی بدان آشنایی داشتند. اما دلیل لاوازیه برای برگزیدن یونانی توانایی ترکیب‌سازی این زبان بود که در مقایسه با زبان‌های اروپایی (که تحلیلی شده بودند) و لاتین در این زمینه به مراتب قوی‌تر و نیرومندتر بود و نیز ریشه‌ها و بن‌واژه‌های فراوانی در اختیار دانشوران و واژه‌سازان می‌گذاشت.

هم چنین وقتی کوویه (Cuvier) در علوم طبیعی برای دسته‌بندی گیاهان و جانوران از اصطلاح‌هایflora (گیا) و fauna (زیا) استفاده کرد به او اعتراض کردند که چرا برای چیزهای که مردم سده‌ها با آن آشنا هستند نام‌ها و اصطلاح‌های جدید یونانی می‌سازید. اما امروزه در علوم این نام‌ها کاملا جاافتاده است و اهمیت نامگذاری و واژه‌سازی علمی برای تمایز مفهوم‌های علمی از زبان روزمره پذیرفته شده است.

البته همان طور که می‌دانیم و در این مقاله نیز دیده می‌شود تغییر عادت‌های زبانی طول می‌کشد و زمان می‌برد. باید امیدوار بود که در دهه‌های آینده فارسی‌زبانان نیز اهمیت این موضوع را درک کنند و همان طور که ما امروزه به واژه‌های فرهنگستان اول و نیز تلاش‌های زنده‌یاد دکتر غلامحسین مصاحب عادت کرده‌ایم این بحث واژه‌سازی علمی در زبان فارسی نیز عادی و پذیرفته شود.

خواندن تمام مقاله را به علاقه‌مندان بحث پیشنهاد می‌کنم.

مقاله‌ی «پس از انقلاب» (قالب پی.دی.اف. اندازه: ۱۰۵ کیلوبایت. ۲۳ صفحه)

Tuesday, January 06, 2009

پورداوود و واژه‌سازی علمی پارسی

سه‌شنبه ۱۷/دی/۱۳۸۷ - ۶/ژانویه/۲۰۰۹

در ادامه‌ی نقدی که بر کتاب داریوش آشوری نوشتم و نیز به عنوان تاکیدی دوباره بر نیاز ما برای به کارگیری زبان‌های باستانی ایرانی در زمینه‌ی واژه‌سازی علمی (یعنی زبان‌های اوستایی، پارسی باستان، و پهلوی یا پارسی میانه و نیز زبان‌ها و گویش‌های گوناگون ایرانی) بد نیست نگاهی کنیم به پیشگفتار استاد ابراهیم پورداود بر کتاب «فرهنگ پهلوی-فارسی» نوشته‌ی دکتر بهرام فره‌وشی به تاریخ تیرماه ۱۳۴۶ خ / ۱۹۶۷ م:

در آغاز فروردین بسال ۱۳۰۸ خورشیدی، در گزارش اوستای خود، جلد یکم یشتها نوشته‌ام: «.. بجاست که در مدارس عالی ما تدریس فُرس [=پارسی باستان] و اوستا و پهلوی معمول گردد، همانطوری که در مدارس بزرگ اروپا تدریس زبانهای یونانی و لاتینی که ریشهء السنهء مغربی است، معمول است. امید است بزودی دولت ما چند تن از پارسیان دانشمند اوستا و پهلوی‌دان را به تهران جلب نموده، تحصیل این دو زبان را برقرار سازد و به ملیت ما روح تازه‌ای بدمد...»

دیگر بار در برلن در دیباچهء جلد دوم یشتها در تاریخ یکم فروردین ماه ۱۳۱۰ نوشته‌ام: «سزاوار است دولت ایران در میان شاگردانی که هر ساله از برای تحصیل به اروپا می‌فرستد، چند نفر را از برای تحصیل اوستا و پهلوی تخصیص دهد یا چند تن از دانشمندان اوستا و پهلوی‌دان پارسی را از برای تدریس به تهران بخواهد...»

نیازمندیهای پارسی نو باید به دستیاری پارسی میانه (پهلوی) برکنار شود، اگر نشد، به پارسی باستان روی آوریم هرچند که از این زبان بیش از پانصد ششصد واژه در سنگنبشتهای پادشاهان هخامنشی بجای نمانده است.

از این دو زبان باستانی گذشته، زبان اوستایی که یکی از زبانهای دیرین کشور ماست بسیاری از نیازمندیهای ما را برکنار خواهد کرد. اگر از هیچیک از این زبانها واژه‌ای را که جویا هستیم، نیافتیم، سانسکریت که یکی از زبانهای کهنسال برادران آریایی ماست، بداد ما خواهد رسید. سانسکریت به ما بیگانه نیست، آن را خواهر زبانهای اوستایی و پارسی باستان خوانده‌اند. شک نیست که روزی ایرانیان و هندوان با هم می‌زیستند و از یک زبان و آیین برخوردار بودند.

پیش از هرچیز باید به زبانی بپردازیم که پیش از پارسی نو، زبان نیاکان ما بوده و آن پارسی میانه است. پارسی نو فرزند پارسی میانه است و پارسی میانه فرزند پارسی باستان است.


جالب است که با گذشت بیش از ۴۰ سال از این نوشته‌ی پورداود هنوز باید به بسیاری یادآوری کرد که همان طور که اروپاییان با تکیه بر لاتین و یونانی توانستند دستگاه واژه‌سازی خود را نیرومند کنند ما هم باید با تکیه بر داشته‌های زبانی خود به قول معروف «دست روی زانوی خود بگذاریم و از جایمان بلند شویم». به گفته‌ی سعدی:

کهن جامه‌ی خویش پیراستن --------- به از جامه‌ی عاریت خواستن

در واقع کار دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی و دکتر محمد حیدری ملایری حرکتی است در همین راستا و شایان ارجدانی و ارجگذاری.

در ضمن، در پاسخ به کسانی - مانند دکتر محمدرضا باطنی - که این زبان‌ها را «مُرده» می‌خوانند باید سخن استاد پرویز ناتل خانلری (در مقاله‌ی «زبان سه هزار ساله» منتشر شده در مجله‌ی سخن) را یادآوری کنم که نوشت «مرده دانستن زبان‌های پارسی باستان و میانه به کلی نادرست است. این دو زبان در فارسی امروزی به زندگی خود ادامه می‌دهند.»

Monday, January 05, 2009

اسکناس

دوشنبه ۱۶/دی/۱۳۸۷ - ۵/ژانویه/۲۰۰۹

اسکناس واژه‌ای است که از زبان روسی وارد زبان پارسی شده و شکل روسی آن اسیگناچیا یا اسیگناسیا (assignácija به خط روسی: ассигнация) است. اسکناس روسی نیز در اصل از واژه‌ی اسینیا (assignat) در زبان فرانسه گرفته شده است.

اسینیا پولی کاغذی بود که پس از انقلاب فرانسه چاپ شد. پشتوانه‌ی این پول طلاهایی بود که پس از انقلاب به دست سردمداران و رهبران انقلاب افتاده بود.


نمونه‌ای از نخستین اسکناس فرانسوی (منبع عکس: ویکی‌پدیا)

اما پس از مدتی به خاطر نداشتن پشتوانه‌ی طلای کافی و چاپ بی‌اندازه‌، اسینیای فرانسوی پولی شد بی‌ارزش و دارای تورم. مانند اسکناس‌های ایرانی امروز!

(برای تاریخ نخستین پول کاغذی در ایران ن.ک. نوشته‌ی پیشین به نام «چاو»)