Monday, November 22, 2010

اُلگ فدرویچ آکیموشکین

دوشنبه ۱/آذرماه/۱۳۸۹ - ۲۲/نوامبر/۲۰۱۰

دکتر اُلِگ فِدُرُویچ [=پسر فِدُر] آکیموشکین (Oleg Fedorovich Akimushkin)، خاورشناس برجسته‌ی روسی و خبره‌ی دست‌نویس‌های [نسخه‌های] خطی ایرانی و از پژوهشگران ارشد بُنداد [موسسه‌ی] خاورشناسی سن‌پیترزبورگ روسیه در تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۱۰ برابر ۹ آبان ماه ۱۳۸۹ در سن ۸۲ سالگی درگذشت.

Oleg Akimushkin
الگ آکیموشکین - عکس از وبلاگ آقای رضا سجادی، سفیر ایران در مسکو

اُلگ آکیموشکین در سال ۱۹۲۸ م./۱۳۰۷ خ. زاده شد و در سال ۱۹۵۳ م./۱۳۳۲ خ. در سن ۲۵ سالگی در بخش واژه‌شناسی (یا زبان‌شناسی تاریخی) زبان‌های ایرانی (Iranian Philology) در دانشگاه لنینگراد مشغول پژوهش شد. [شهر سن پیترزبورگ پس از انقلاب اکتبر روسیه در سال ۱۹۲۴ م. به «لنینگراد» یا «لنین آباد» تغییر نام یافت و پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ م. دوباره به همان نام پیشین خود بازگشت.] سپس علاقه‌اش به دستنویس‌های ایرانی دوران اسلامی جلب شد و تا پایان عمر خود در این زمینه فعالیت کرد و به یکی از استادان برجسته‌ی این زمینه تبدیل شد و آثار فراوانی در این زمینه پدید آورد. از سال ۱۹۷۱ م./۱۳۵۰ خ. آکیموشکین مدیر بخش خاورمیانه‌ی دانشگاه لنینگراد (سن‌پیترزبورگ) شد.

دکتر آکیموشکین شش کتاب تک‌نگاشت (monograph) و بیش از ۲۵۰ مقاله در زمینه‌ی تاریخ و فرهنگ ایران منتشر کرد از جمله در زمینه‌های زیر:
- دست‌نویس‌شناسی (codicology) دست‌نوشته‌های اسلامی
- تاریخ‌نگاری ایران (از سده‌ی دهم تا هژدهم میلادی/چهارم تا دوازدهم هجری)
- مینیاتورهای ایران (از سده‌ی چهاردهم تا نوزدهم میلادی/هشتم تا سیزدهم هجری)
- عرفان و تصوّف
- تاریخ ایران و آسیای میانه و ترکستان شرقی (از سده‌ی دهم تا هژدهم میلادی/چهارم تا دوازدهم هجری)

آکیموشکین در زمینه‌ی عرفان و فرقه‌های آن در ایران بزرگ (ایران امروزی، آسیای میانه، افغانستان امروزی) و شمال هند پژوهش‌های فراوانی کرد و مدت ۱۴ سال (از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۰ م./ ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ خ.) در زمینه‌های عرفان و تصوّف و دست‌نویس‌های دوران اسلامی در دانشگاه لنینگراد (سن‌پیترزبورگ) آموزش می‌داد و سخنران بود. دستاورد این پژوهش‌ها بیش از چهل مقاله‌ی چاپ شده است. وی هم چنین در سال ۱۹۹۱ م./۱۳۷۰ خ. در اتحاد شوروی کتاب دانشنامه‌مانندی به نام «اسلام» منتشر کرد. پس از فروپاشی شوروی نیز در تهیه‌ی مجموعه‌ای چندجلدی به نام «اسلام در سرزمین‌های پیشین امپراتوری روسیه» (چاپ شده بین سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ م./ ۱۳۷۶۷ تا ۱۳۸۲ خ.) به عنوان مشاور و اندرزگر همکاری کرد و چندین مقاله نیز در آن منتشر کرد.

آکیموشکین هم چنین ویراستار چندین نشریه و مجله‌ی علمی و بین سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۰ م./ ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ خ. آموزگار و استاد چندین نسل از خاورشناسان و ایران‌شناسان در دانشگاه دولتی لنینگراد (سن‌پیترزبورگ) روسیه بود.

منبع: بُنداد خاورشناسی روسیه در سن‌پیترزبورگ

آکیموشکین در مقاله‌ای به زبان انگلیسی به نام «تاریخچه و اهمیت کتابخانه‌ی اردبیل» - منتشر شده در همایشی به نام «مطالعه‌ی فرهنگ ایرانی در غرب» به سال ۲۰۰۴ م./۱۳۸۳ خ. - می‌نویسد که در ۲۴ مارچ ۱۷۵۹ م. / ۴ فروردین ۱۱۳۸ خ. / ۲۵ رجب ۱۱۷۲ ق. در کتابخانه‌ی مقبره‌ی شیخ صفی‌الدین اسحاق اردبیلی (نیای صفویان) در اردبیل تعداد ۹۷۲ جلد کتاب دستنویس وجود داشته که ۲۲۸ جلد آن کتاب غیردینی بوده است. از این ۲۲۸ جلد هم اکنون ۱۶۶ جلد در کتابخانه‌ی ملی روسیه در سن‌پیترزبورگ است و تنها ۴۰ جلد آن در موزه‌ی ایران باستان تهران است! نکته‌ی جالبی که در این مقاله یادآوری شده آن که در گذشته در ایران «کتابخانه» نه تنها جای نگهداری کتاب بلکه دارای کارگاهی برای ساخت و تولید کتاب نیز بوده است. هم چنین کتابخانه‌ها از مال وقف به مراجعه‌کنندگان قلم و کاغذ می‌دادند تا اگر کسی خواست، بتواند از کتاب‌های موجود برای خودش نسخه‌ای دستنویس کند.

متاسفانه چون بیشتر آثار او به زبان روسی است دسترس ما به آنها دشوار است. پس از جست‌وجو در صفحه‌های روسی نام و نشانی برخی از کتاب‌های او را به دست آوردم:

۱- «وقایع‌نگاری» نوشته‌ی شاه محمود پسر میرزا فاضل خوراسه. پایان‌نامه برای دریافت درجه‌ی دکتری در واژه‌شناسی از فرهنگستان علوم روسیه، سن پیترزبورگ، سال ۱۹۷۰ م.

۲- آثار تاریخی شاه محمود خوراسه (Churasa)، سن پیترز‌بورگ، سال ۱۹۷۳ م.

۳- گزارش سفری بازرگانی به ایران (از اکتبر ۱۹۷۱ تا فوریه ۱۹۷۲)، چاپ ۱۹۷۳ م.

۴- «وقایع‌نگاری» نوشته‌ی شاه محمود پسر میرزا فاضل خوراسه. متن انتقادی، ترجمه به روسی و شرح و یادداشت از الگ آکیموشکین. سال ۱۹۷۶
این کتاب در سال ۱۹۸۲ در ژاپن (بدون متن پارسی) به زبان انگلیسی و در سال ۱۹۸۹ به دست ولی قربان (Vale Kurban) در چین به زبان اویغوری ترجمه شده است.

۵- توصیف نسخه‌های خطی «تاجیکی» (!) و فارسی بُنداد خاورشناسی فرهنگستان علوم روسیه، ۱۹۹۳ م.
(تاجیکی همان پارسی است. «زبان تاجیکی» عنوانی ساختگی و جعلی بود که از زمان استالین برای پروژه‌ی ملت‌سازی بر گویش پارسی ایرانیان آسیای میانه گذاشته شد. بنابراین نسخه‌های خطی تاجیکی یعنی نسخه‌های خطی که از زمان استالین تولید شده باشد که روشن است منظورشان این کتابها نبوده است.)

۶- مرقّع سن‌پیترزبورگ (به پایین‌تر نگاه کنید)، (به زبان ایتالیایی)، چاپ میلان، ۱۹۹۴ م.

۷- از بغداد تا اصفهان: دستنویس‌های اسلامی در سن‌پیترزبورگ، (به زبان ایتالیایی)، چاپ میلان، ۱۹۹۴ م.

۸- ایران در دوران میانه: تاریخ، فرهنگ و واژه‌شناسی (زبان‌شناسی تاریخی)، سال ۲۰۰۴ م.

۹- تاریخ کاشغر: فرمانرویان ترک در ترکستان شرقی در پایان سده‌ی هژدهم، چاپ ۲۰۰۱ م.

در دانشنامه‌ی ایرانیکا نیز از دو اثر او به زبان روسی به نام‌های زیر یاد شده است:

- آلبوم نگارگری‌های هندی و ایرانی از سده‌ی پانزدهم تا هفدهم، به همراه آناتول ایوانُف (Anatol Ivanov) و ت. و. گرک (T. V. Grek) چاپ مسکو، سال ۱۹۶۲ م./۱۳۴۱ خ.

- نگارگری‌های ایرانی: سده‌های چهاردهم تا هفدهم م. به همراه آناتول ایوانُف، چاپ مسکو، سال ۱۹۶۸ م./۱۳۴۷ خ.

فهرست کامل آثار آکیموشکین به زبان روسی.

کتاب‌هایی که من از وی به زبان انگلیسی در سایت آمازون یافتم چنین است:



نام: «مرقع سن‌پیترزبورگ: گردآیه‌ای از نگارگری‌های ایرانی و هندی از سده‌ی شانزدهم تا هژدهم میلادی و نمونه‌هایی از خوشنویسی پارسی».
(The St. Petersburg Muraqqa: Album of Indian and Persian Miniatures from the 16th Through the 18th Century and Specimens of Persian Calligraphy)
نویسنده: الگ آکیموشکین
سال: ۱۹۹۷ م./ ۱۳۷۶ خ.
ناشر: Art Books Ltd
صفحه: ۳۵۲

(جالب آن که در سایت آرامکو وابسته به دولت سعودی مطلبی مربوط به سال ۱۹۹۵ دیده می‌شود که در آن - با آن که عنوان این کتاب «نگارگری‌های ایرانی و هندی» است - از «کارشناسی» به نام ولش نام برده که مردم را به بازدید از این گونه اثرها دعوت کرده است و گفته: با خودتان نگویید که «من چیزی از اسلام نمی‌دانم و نمی‌توانم عربی بخوانم!» به دیدن این آثار بروید و ببینید که چه گونه انسان‌ها و فضا در آنها زنده اند و با ما حرف می‌زنند.)

کتاب دیگری که در پایگاه آمازون از آکیموشکین و چند نویسنده‌ی دیگر معرفی شده «صفحه‌های کمال: نقاشی‌ها و خوشنویسی‌های اسلامی از فرهنگستان علوم روسیه در سن‌پیترزبورگ» (Pages of Perfection: Islamic Paintings and Calligraphy from the Russian Academy of Sciences, St. Petersburg) نام دارد که در سال ۱۹۹۵ م./۱۳۷۴ خ. منتشر شده است.

کتاب سوم وی در آمازون «اثر تاریخی شاه محمود خوراس» (The historical work of Shah-Mahmud Churas) نام دارد که در سال ۱۹۷۳ م./۱۳۵۲ خ. منتشر شده است.

رایزنی فرهنگی ایران در مسکو نیز چند اثر دیگر از آکیموشکین را در زمینه‌ی فرهنگ ایرانی چنین معرفی کرده است:

- ترجمه‌ی دفتر نخست مثنوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

- درباره‌ی نسخه‌های خطی و صنعت جلدسازی در کتاب‌های خطی آسیای میانه

- «طوطی‌نامه»ی نخشبی به همراه شجره‌نامه‌ی او: در زمینه‌ی ارتباط‌های فرهنگی هند و ایران.

- پیشگفتاری بر ترجمه‌ی کتاب «تعالیم صوفیه در اسلام» از عماد بن محمد (اصل کتاب به زبان پارسی بوده و که به انگلیسی برگردانده شده و سپس از انگلیسی به روسی ترجمه شده است).

- پیشگفتاری بر «جواهر الآثار» که آن را «نوری عثمانف» از فارسی به روسی ترجمه کرده

Friday, November 19, 2010

رگ بی‌بی: نقش برجسته یا کوه‌نگاره‌ی ساسانی

آدینه ۲۸/آبان/۱۳۸۹ - ۱۹/نوامبر/۲۰۱۰

در سال ۲۰۰۴ م./۱۳۸۳ خ. دکتر جاناتان لی (Jonathan Lee)، تاریخ‌دان بریتانیایی، سفری به شمال افغانستان کرد و اهالی روستای شامرق (Shāmarq) او را به کوه‌نگاره‌ای (rock relief) راهنمایی کردند که در اصطلاح محلی بدانجا «رگِ بی‌بی» (Rag-i Bibi) گفته می‌شد. اهالی آنجا به یاد داشتند که گروه دیوانه و افراطی طالبان در سال ۲۰۰۱ م./ ۱۳۸۰ خ. چه گونه «خنگ بت و سرخ بت» یا همان دو بودای شهر بامیان را - که از آثار باستانی گرانبها و ارزشمند فرهنگ ایرانی بود - با بمب‌های کینه و نادانی خویش نابود کردند. از این رو برای حفظ این اثر باستانی شامرق از دستبرد و نابودی، دانشمند بریتانیایی را بدانجا راهنمایی کردند. جاناتان لی نیز در بازگشت خود به لندن با باستان‌شناس فرانسوی فرانتس گرِنِه (Frantz Grenet) روبرو شد. فرانتس گرنه رهبری تیم باستان‌شناسی را به دوش گرفت و در سال ۲۰۰۷ م./۱۳۸۶ خ. گزارش مفصلی در ۲۱ صفحه با عکس در این باره منتشر ساخت که من در این نوشتار از آن سود برده‌ام.

«رگ بی‌بی» در چند کیلومتری جنوب پُل خُمری، مرکز ولایت [=استان] بَغلان در شمال شرق کشور افغانستان امروزی است. این اثر تاریخی در مسیر بلخ یا در پارسی کهن و سنگ‌نبشته‌های داریوش بزرگ هخامنشی باختریش (Baxtris در انگلیسی Bactria) به سوی کابل و در ۲۵ کیلومتری سرخ کُتَل، پایتخت شاهان کوشانی قرار دارد.


موقعیت استان بغلان در افغانستان


موقعیت کوه نگاره نسبت به جاده

متاسفانه به خاطر دستبرد زمانه و به احتمال زیاد زمین لرزه و دخالت دست انسان بخش هایی از این اثر از میان رفته است. این نگاره ۶.۵ متر درازا و ۴.۹ متر بلندا دارد. در این نگاره یک سوارکار شاهانه با آرایش ساسانی و دو نژاده با پوشاک کوشانی دیده می‌شوند.


کوه‌نگاره‌ی رگ بی‌بی



با توجه به آرایش مو و صحنه‌آرایی و آذین‌های لگام اسب، نظر فرانتس گرنه آن است که سوارکار شاهانه همانا شاپور یکم ساسانی است. و می‌دانیم که شاپور یکم در سال‌های ۲۶۰ م. پادشاهی کوشان را زیردست خود کرد و یک شاهزاده‌ی ساسانی را فرمانروای آنجا کرد و بدین ترتیب پادشاهی کوشان را بخشی از شاهنشاهی ایران ساسانی ساخت.

کوشان‌ها خود قومی ایرانی بودند که در شرق ایران بزرگ و در مرز میان دنیای ایرانی و هندی و چینی قرار داشتند. از کوشان‌ها در شاهنامه به صورت کُشانی نام برده شده است و اشکبوس و کاموس کُشانی از پهلوانان آنان بوده‌اند.

در این کوه‌نگاره کرگدن تک‌شاخی نیز دیده می‌شود که از جانوران هندوستان است و در واقع شاپور یکم ساسانی با این کرگدن به گونه‌ای نمادین چیرگی خود بر سرزمین هندوستان را نشان داده است. باید به یاد داشت که تا سال ۱۹۴۷ م./۱۳۲۶ خ. پیشاور و لاهور و کراچی و ... همه بخشی از هندوستان بودند و کشور پاکستان وجود خارجی نداشت و تنها پس از اِفراز و بخش‌بندی هندوستان (Partition of India) پدید آمد.


سر کرگدن در زیر پای اسب


همبری (مقایسه‌ی) کوه‌نگاره‌ی رگ بی‌بی و شاپور یکم در نقش رستم

شاپور در سنگنبشته‌ی روی «دژ نپشت» یا به اصطلاح «کعبه‌ی زرتشت» - که به سال ۲۶۲ م. نویسانده است - می‌گوید که «کوشان‌شهر تا فراز پشکابور = پیشاور» (Kušānšahr tā frāz ō Pašākbûr) را گرفته است و پسرش نرسه را شاه سند و سیستان و توران می‌خواند.

عکس‌های بیشتری از کوه‌نگاره‌ی رگ بی‌بی را می‌توانید در وبگاه شخصی فرانتس گرنه در نشانی زیر ببینید:

http://frantz.grenet.free.fr/2bgal/disp_serie.php?id_album=6

گزارش فرانتس گرنه (به زبان فرانسه) نیز در نشانی زیر در دسترس است:

http://www.persee.fr/web/revues/home/prescript/article/crai_0065-0536_2005_num_149_1_22838

درباره‌ی نام «رگِ بی‌بی» فرانتس گرنه آن را به معنای «رگ بی‌بی فاطمه» (la veine de la Dame [Fatima]) دختر پیامبر اسلام دانسته است. درباره‌ی بخش «بی‌بی» در این نام به نظر من شاید در اصل این نگاره تصویری از اناهیتا وجود داشته است. می‌دانیم که ایرانیان باستان اناهیتا را گرامی می‌داشتند و پرستشگاه‌های اناهیتا در سراسر ایران فراوان بوده است و سرشناس‌ترین آنها در کنگاور بوده است. نامجاهایی که در آنها دختر و بی‌بی دیده می‌شود به اناهیتا مربوط اند مانند کوه بی‌بی شهربانو در نزدیکی تهران یا «پُل دختر» در ایلام و «قلعه‌ی دختر» در نزدیکی شهر باکو در ارّان. پس از اسلام ایرانیان برای حفظ آثار گذشتگان خود از نابودی، آنها را به شخصیت‌های اسلامی نسبت می‌دادند. برای نمونه، قبر کورش بزرگ هخامنشی به نام «مشهد مادر سلیمان» شناخته می‌شد. یا باور به پاکیزه نگه داشتن آب - که اناهیتا ایزد نگهبان آن بود - به شکل این مَثَل رایج درآمد که «آب مهریه‌ی فاطمه زهرا است» (البته این مَثَل برای آسان‌گیری در کار آغاز زناشویی نیز به کار می‌رود یعنی مهریه باید سبک و در دسترس باشد مانند آب).


آناهیتا و بهرام در نقش رستم

درباره‌ی بخش رگ به نظر من باید جست‌وجوی بیشتری کرد. چون رگ به معنای رایج آن یعنی «راهی در تن جانوران برای خون» در این ترکیب معنایی ندارد. البته در فرهنگ دهخدا یکی از معناهای رگ را «شهر» دانسته است و همان واژه‌ای است که در نام شهر ری (شکل باستانی: رگا یا رغا) و در مراغه (مَه رگا/رغا = شهر بزرگ) دیده می‌شود. باید دید که در گویش‌های محلی بغلان آیا رگ معنای خاصی دیگری دارد.

متاسفانه به نظر می‌رسد این اثر مهم باستانی ساسانیان در میان ایرانیان امروز زیاد شناخته نشده است و جست‌وجوی من در صفحه‌های پارسی اینترنت تنها یک صفحه‌ی اصلی (در وبلاگ «باستان‌شناسی ایران» و چند صفحه‌ی رونویس یا کُپی آن) را نشان داد که در همان سال ۲۰۰۷ م/ ۱۳۸۶ خ. به صورت ترجمه‌ای از خبر سپاخ (SPACH = انجمن پاسداری میراث فرهنگی افغانستان) را ترجمه کرده بود و این اثر را تنها برای «تاریخ افغانستان» مهم دانسته بود و از گسترش نفوذ ساسانیان در «افغانستان» در دوران شاپور سخن گفته بود!

با سپاس از دکتر حیدری ملایری که مرا با این نگاره و گزارش فرانتس گرنه آشنا کرد.

پی‌نوشت
درباره‌ی بخش «رگ» دکتر حافظیان گفته است که شاید «رگ» شکل دیگری از «رج» باشد. به نظرم پیشنهاد خوبی است چون رج به همان معنای رده و رسته و رشته و ردیف است و منظور کسانی است که کنار هم صف کشیده‌اند و در این کوه‌نگاره نیز گفتیم که نژادگانی در کنار شاپور صف کشیده‌اند. در فرهنگ دهخدا، درآیه‌ی رج چنین آمده است:

رج: صف. رسته. رده. رجه. قطار (ناظم الاطباء). ردیف. راسته. رگه. مردف. (یادداشت مرحوم دهخدا). رژه
رج بستن: رده بستن، صف زدن، صف بستن.

در عکس زیر هم که در سایت فرانتس گرنه آمده، دست کم از این زاویه‌ی دید، تصویر بانویی به چشم می‌رسد که گویا شرم‌آلود سر به زیر افکنده است که شاید در چشم مردم منطقه «بی‌بی» باشد.

Thursday, November 18, 2010

عدم و کاربردهای آن

پنج‌شنبه ۲۷/آبان/۱۳۸۹ - ۱۸/نوامبر/۲۰۱۰

عدم واژه‌ای است عربی به معنای «نیستی و نابودی» و در حالت فعل معنای آن «نابود شدن» است. گونه‌ی تراگذاری یا متعدی آن «اعدام» است به معنای «نابود کردن». «عدم» مخالف «وجود» است. سعدی در قصیده‌ای می‌گوید:

دُنیی آن قدر ندارد که بر او رشک بَرَند ------ تا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
یا
شرف مرد به جود است و کرامت، نه سجود ------ هر که این هر دو ندارد، عدمش به ز وجود!

عدم به معنای جهان نیستی هم به کار می‌رود (در برابر وجود به معنای جهان هستی). برای نمونه حافظ می‌گوید:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود ------- بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
یا
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم ---------- تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم

از آنجا که در زبان عربی واژه‌سازی تنها بر پایه‌ی ترکیب واژگان است و پسوند و پیشوند ندارد برای منفی‌سازی از واژه‌ی «عدم» استفاده می‌کنند برای نمونه
- «صحة» یعنی تندرستی و «عدم صحة» یعنی ناتندرستی
- «کفایة» یعنی بسندگی و «عدم کفایة» یعنی نابسندگی
- صلاحیة یعنی شایستگی و عدم صلاحیة یعنی ناشایستگی
- «تساوی» یعنی برابری و «عدم تساوی» یعنی نابرابری

در زبان پارسی برای این گونه ترکیب‌ها همان طور که در بالا آمده، می‌توان پیشوند «نا-» یا «بی-» را به کار برد. متاسفانه این ساختار عربی نیز بر زبان پارسی تحمیل شده است و گذشته از ترکیب‌های عربی، واژه‌ی «عدم» بر سر واژه‌ها و ترکیب‌های پارسی نیز آورده می‌شود. به نظر من شاید شناخته‌ترین و مسخره‌ترین ترکیب «عدم سوء پیشینه» باشد که خیلی آسان می‌توان آن را «خوش پیشینگی» یا «پاکدستی» گفت. پاکدست را فردوسی نیز به کار برده است:
نبیره ی جهاندار هوشنگ هست --------- همان راد و بینادل و پاکدست

سنایی نیز در قصیده‌ای می‌گوید:
سر به سر دعوی ست مردا، مرد معنی دار کو؟ -------- تیزبینی، پاکدستی، رهبری عمخوار کو؟

بسیاری از ترکیب‌های دیگر را می‌توان با «بی-» ساخت:
- عدم توجه = بی‌توجهی
- عدم دقت = بی‌دقتی

ترکیب پادگو (متناقض) دیگری هم امروزه رایج است و آن «عدم وجود» است که بسیار بی‌معنا است. می‌توان به آسانی به جای آن گفت «نبود». به جای «عدم وجود امکانات» می‌توان گفت «نبود یا نداشتن امکانات».

هرچند وقتی واژه‌های پارسی نیستی و جهان نیستی را داریم بهتر است آنها را به کار ببریم اما اگر هم می‌خواهیم «عدم» را به کار ببریم بهتر است آن را به همان دو معنای اصلی یعنی نیستی و جهان نیستی به کار ببریم و از به هم ریختن ساختار نحوی و واژه‌سازی زبان پارسی خودداری کنیم.

مورد مشابه دیگر، حرف اضافه‌ی عربی «بدون» است که به جای آن هم می‌توان از پیشوند پارسی «بی-» استفاده کرد. برای نمونه
بدون توجه = بی توجه
بدون استفاده = بی‌کاربرد، بی‌استفاده

به جای «گزارشگران بدون مرز» به آسانی می‌توان گفت «گزارشگران بی‌مرز» یا به جای «پزشکان بدون مرز» می‌توان گفت «پزشکان بی‌مرز».

Monday, November 15, 2010

وال و نهنگ

دوشنبه ۲۴/آبان/۱۳۸۹ - ۱۵/نوامبر/۲۰۱۰

پیشتر درباره‌ی پستاندار دریایی که در انگلیسی whale و در زبان پارسی از گذشته‌ها ماهی وال یا بال خوانده می‌شده و ریشه‌شناسی آن نوشتم. هم چنین نوشتم که امروزه به اشتباه به این جانور «نهنگ» گفته می‌شود. در گذشته‌ها نهنگ به جانوری گفته می‌شده که امروزه سوسمار یا تمساح گفته می‌شود و در زبان انگلیسی بدان crocodile (تلفظ انگلیسی: کروکودایل، تلفظ فرانسه: کروکودیل) می‌گویند. این واژه‌ی انگلیسی از واژه‌ای یونانی گرفته شده که آن را نخستین بار هرودوت در توصیف جانوری به کار برده که در رود نیل در کشور مصر دیده بود. آن واژه‌ی یونانی krokodilos است که گویا از دو بخش kroke به معنای سنگریزه و drilos به معنای کرم تشکیل شده است. یعنی کرمی که بر روی سنگریزه‌ها چرت می‌زند.

تفاوت نهنگ و وال/بال به خوبی برای گذشتگان ما روشن بوده است. جالب آن که در کتاب «حدود العالم» نیز درباره‌ی رود نیل گفته شده است: «اندر رود نیل نهنگ است بسیار». روشن است که در رود نیل ماهی وال نبوده است. یا فرخی سیستانی در شعری می‌گوید:

تا به بحر اندر است وال و نهنگ ---------- تا به گردون بر است رأس و ذنب

یکی از ویژگی‌های این جانور دندان‌های بزرگ و تیز او است. رودکی در جای دیگری به نهنگ این گونه اشاره می‌کند:
یَشک نهنگ دارد، دل را همی شخاید --------- ترسم که ناگوارد، کایدون نه خُرد خاید

(همی‌شخاید: صرف مضارع شُخودَن: خراشیدن. خاییدن: زیر دندان نرم کردن.) یَشک واژه‌ای است پارسی و به دندان نیش گفته می‌شود. فردوسی نیز گوید:
یکی زشت‌رو بود و بالادراز ----------- سر و گردن و یشک همچون گراز

باز روشن است که نهنگ دارای دندان نیش است نه ماهی وال/بال.

خاقانی شروانی نیز تیغ و شمشیر را به نهنگ و تیزی آن را به دندان نهنگ تشبیه کرده و گفته:
ماهی چرخ بفکند دندان -------- از نهنگ زبان‌وَر تیغش

همین تیزی دندان نهنگ باعث شده که «نهنگ سیاه» کنایه از تیغ و شمشیر آبدار باشد. نظامی گنجوی گوید:
چو دارای روم آن سپه را بدید --------- نهنگ سیاه از میان برکشید

رودکی می‌گوید:
به آتش درون بر مثال سمندر -------- به آب اندرون بر مثال نهنگا

در لت نخست این بیت، در فرهنگ دهخدا به اشتباه به جای «سمندر» - که جانوری است که با آتش رابطه دارد - سکندر نوشته شده است اما سکندر یا اسکندر هیچ ربطی به درون آتش رفتن ندارد.

ریشه‌شناسی نهنگ
امروزه حرف نخست «نهنگ» را با صدای زبَر می‌گوییم یعنی «نَهنگ» اما در زبان پارسی میانه (پهلوی) حرف نخست با صدای زیر بوده است یعنی «نِهنگ». از نظر ریشه‌شناسی نیز نِهنگ از دو بخش تشکیل شده است:

پیشوند «نـِ» که نشان‌دهنده‌ی به سوی پایین است مانند «نِشستن» و «نِهشتن» و «نِهادن» و مانند آن. این پیشوند در زبان‌های دیگر هندواروپایی نیز دیده می‌شود مانند بخش دوم واژه‌ی beneath (در زیر) در زبان انگلیسی، یا نام کشور هُلند که در زبان هلندی Nederland و در زبان انگلیسی the Netherlands (به معنای زمین پست و فرو) گفته می‌شود. جالب آن که در زبان فرانسه این نام ترجمه شده و به شکل les Pays Bas (سرزمین‌های پست) گفته می‌شود. خود نام هلند (Holland) شاید از عبارت هلندی holt lant به معنای «سرزمین پرچوب» آمده باشد.

بخش دوم نام نهنگ یعنی «هنگ» به معنای کشیدن است و در لولهنگ (لوله‌ای برای کشیدن آب)، دودهنگ (دودکش)، فرهنگ (برکشیدن)، فرهیختن، آهیختن و آهختن و آختن (بیرون کشیدن) ... دیده می‌شود. گونه‌ی دیگر فعل آهختن آهنجیدن است و دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی آهنجیده را برابر اصطلاح فلسفی abstract (در عربی: انتزاعی = بیرون کشیده) گذاشته است.

بنابراین نِهنگ یعنی جانوری که شکار و طعمه‌ی خود را به درون آب فرو می‌کشد و این شناخته‌ترین ویژگی رفتاری این جانور است. شکل پوروا-ایرانی (Proto-Iranian) این نام -ni-thanj* است.

هرچند قافیه‌های شعری مدرک محکم و استواری نیست اما از برخی شعرهای فردوسی و سعدی می‌توان چنین برداشت کرد که شاید آنان هم این جانور را «نِهنگ» می‌خواندند:
فردوسی:
جهان را مخوان جز دلاور نِهنگ ---------- بخاید به دندان چو گیرد به چنگ
ور ایدونکه ایدر به جنگ آمدی ----------- به دریا به کام نِهنگ آمدی

سعدی:
غواص اگر اندیشه کند کام نِهنگ ---------- هرگز نکند دُر گرانمایه به چنگ

با سپاس از دکتر محمد حیدری ملایری به خاطر پیش کشیدن ریشه‌شناسی نهنگ و یاری در یافتن ریشه‌شناسی درست آن و پیشنهاد شکل پوروا-ایرانی.

Saturday, November 13, 2010

درباره‌ی ماهیچه

شنبه ۲۲/آبان/۱۳۸۹ - ۱۳/نوامبر/۲۰۱۰

در تن مردم و جانوران توده‌هایی از گوشت دیده می‌شود که در زبان پارسی بدانها مایچه یا ماهیچه (ماهی کوچک) و در زبان عربی به آن عَضَلَه و در تلفظ ایرانیان عَضُلِه (گویا به معنای چیز پیچیده و همریشه با مُعضل = پیچیدگی و گرفتاری) گفته می‌شود. اما در زبان انگلیسی و فرانسه به آن muscle می‌گویند (تلفظ انگلیسی: ماسِل، تلفظ فرانسه: موسکل). این واژه‌ی انگلیسی یا فرانسوی خود از واژه‌ی لاتین musculus گرفته شده که از دو بخش mus به معنای «موش» و پسوند کوچک‌ساز culus تشکیل شده و به معنای «موش کوچک» است. شکل دیگر این پسوند لاتین در انگلیسی و فرانسه icle است که با ulus لاتین ربط دارد و آن هم همان گونه که پیشتر نوشته‌ام شبیه اول/اوله در پارسی (زنگوله، کوتوله، ...) است.

نکته‌ی جالبی که امروز دریافتم این که در زبان پارسی به ماهیچه، «موشک» و «موش گوشت» نیز گفته می‌شود! به ویژه به ماهیچه‌ی پا «موشک ساق» نیز گفته‌اند. و این نمونه‌ی دیگری از شیوه‌ی مشترک نگاه زبان‌های هندواروپایی به مفهوم‌ها را بازتاب می‌دهد.

درباره‌ی واژه‌ی ماهیچه باید یادآوری کنم که یک معنای دیگر آن خوراک یا آشی است که در آن آرد را با چیزهای دیگر می‌آمیختند و آن را به رشته می‌کشیدند و مانند ماهیچه می‌کردند. بعد آن را در روغن سرخ می‌کردند. ابواسحاق اطعمه‌ی شیرازی در این باره می‌گوید:

به خال نان که تا در سفره شد بی خورد و بی خوابم ------- به زلف رشته کز این چرخ چون ماهیچه در تابم

Sunday, November 07, 2010

ماهی وال و عنبر

یک‌شنبه ۱۶/آبان ماه/۱۳۸۹ - ۷/نوامبر/۲۰۱۰

بزرگترین پستاندار دریایی موجودی است که در زبان در فرانسه «بالِن» (baleine)، در انگلیسی «وِیل» (whale) و در آلمانی وال (Wal) می‌گویند. در زبان پارسی معمولا به این موجود «وال» یا «نهنگ» می‌گویند. در گذشته و در ادبیات پارسی واژه‌ی «نهنگ» بیشتر نام جانوری است که امروزه با نام سوسمار یا با نام عربی «تمساح» خوانده می‌شود (البته سوسمار هم گونه‌ی کوچکتری از «نهنگ» بوده است که در عربی ضب خوانده می‌شود و آن را می‌خورند. نام دیگر سوسمار کرباسه یا چلپاسه است). من گمان می‌کردم که «وال» وام‌واژه‌ی تازه و گونه‌ی دیگری از نام انگلیسی این موجود است. اما امروز به گونه‌ای تصادفی دریافتم که این واژه بیش از هزار سال در زبان پارسی پیشینه دارد و در شعر شاعران گذشته نیز به کار رفته است. از جمله اسدی توسی، همشهری فردوسی بزرگ، در شعری چنین سروده است:

یکی مُرده ماهی همان روزگار ---------- برافکند موجش به سوی کنار
که گز سیصدی بود بالای او ----------- فزون از چهل بود پهنای او
کشیدند از آب اندرون هم گروه --------- به کشتی به خشکی مر آن پاره کوه
بسی گوهر و زر بُد اوباشته ---------- همه سینه‌اش عنبر انباشته
دگر هرچه ماند از بزرگان و خرد ---------- ز بهر خورش پاره کردند و برد
بماند از شگفتی سپهبد به جای ---------- بدو گفت مهراج فرخنده رای
که آن ماهی است این که خوانند وال -------- وزین مه بس افتد هم ایدر به سال

همیدون یکی ماهی دیگر است ------- که زین وال تنش اندکی کمتر است

یعنی اسدی درازای این ماهی را ۳۰۰ گز (نزدیک ۳۰۰ متر) و پهنای آن را ۴۰ گز (نزدیک ۴۰ متر) می‌داند که جنازه‌اش را موج دریا به سوی کناره و خشکی انداخته بوده است.

در فرهنگ‌ها نیز وال یا بال چنین تعریف شده است:
وال یا بال: ماهی بزرگی باشد که کشتی را فرو برد (لغت فرس اسدی). ماهی که پولک آن درشت باشد. نوعی از ماهی فلوس‌دار بسیار بزرگ باشد و آن در دریای زنگ به هم می‌رسد و فساد بسیار می‌کند و گوشت آن خوشمزه بود (برهان قاطع). بال نام نوعی از ماهی است. در عربی شاید وال مُبدَل آن است (فرهنگ نظام).

دریای زنگ: دریای زنگبار، دریای سرخ که به آن قُلزُم (عربی شده‌ی Colossum لاتین به معنای کلان)

این ماهی را پولک‌دار، فلس‌دار، فلوس‌دار (غیاث اللغات)، و درم‌دار (انجمن آرا) توصیف کرده‌اند. در یک فرهنگ هم (آنندراج) «درم‌دار» به اشتباه «ورم‌دار» خوانده شده است! به جز اسدی توسی، شاعران دیگری هم از این ماهی بزرگ یاد کرده‌اند:
ماهی وال است طمع دور دار ---------- زود به دم درکشدت وال وار (ناصر خسرو قبادیانی)

گر خیال تیغ تو بر بحر قُلزُم بگذرد ----------- گردد اندر بحر قلزم بی روان ز اهوال وال (قطران تبریزی)

به رحل همت بر من عطا فرستد شاه ---------- که کرگدنش نتابد نه نیز ماهی وال (غضایری رازی)

تا به بحر اندر است وال و نهنگ ---------- تا به گردون بر است رأس و ذنب (فرخی سیستانی)

زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد --------- همچو خیش از پر مه ریزه شود ماهی وال (فرخی سیستانی)

چو گرم گردد آب از هوای آتش طبع ---------- پشیزه نرم شود بر مسام ماهی وال (ازرقی هروی)

دریای گندنا رنگ از تیغ شاه گلگون -------- لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش (خاقانی شروانی)

دین ز درویشان طلب نز خواجگان باشکوه -------- ز آنکه گوهر از صدف یابی نه از ماهی وال
(کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی)

پشیزه: پولک
مسام: (عربی) سوراخ بُن مو، رُستنگاه مو
گندنا: تره

رضاقلی‌خان هدایت، شاعر زمان ناصرالدین شاه و از نیاکان صادق هدایت، در «انجمن آرای ناصری» نوشته است:
در بعضی کتب دیده شد که بال عظیم‌ترین ماهیان است و چون بال خود را برآرد به بزرگی بادبان و شارع کشتی است و سبب این نام همین است.

چون چندی به خوردن ماهیان مشغول شود ماهیان به خداوند بنالند. اشک نام ماهیی کوچک را خدا بر وی غالب کند که به مغز سرش رفته کاوش کند و چندان سر و بال بر کوه، زمین و دریا زند که هلاک شود. چنانکه در این معنی گفته‌ام:

هر که را گوش پر شد از باطل ---------- سخن حق محال خواهد بود
سخن حق به گوش هر نادان ------------- قصه‌ی اشک و بال خواهد بود

و هم در «بحرالحقایق» گفته شده:

چون ز خردی بزرگ را خللی است --------- قصه‌ی اشک و بال خوش مثلی است

درباره‌ی ریشه‌شناسی آن دکتر محمد معین در درآیه‌ی «بال» می‌نویسد:
بال و وال از لاتینی بالنا (balaena) به معنی «در آب رونده» و در یونانی فالایینا (falaina)، در فنیقی «بعلیم» به معنای «آقای دریا» است.

به گمان من شاید «بعلیم» در اصل «بعل یَم» باشد که بعل خدای فنیفیان بوده است و شهر «بعلبک» لبنان نیز معبد بعل بوده است. بعل یم یعنی خدای دریا. شاید واژه‌ی لاتین و یونانی نیز از همین واژه‌ی فنیقی گرفته شده باشند. . در فرهنگ ریشه‌شناختی فرانسه شکل لاتین آن را ballaena و ballena و شکل یونانی آن را نیز fallaina (هر دو با دو L) نوشته‌اند. در فرهنگ ریشه‌شناختی انگلیسی چیزی در این باره گفته نشده اما آن را با squalus در لاتین همریشه دانسته است که جانور دریایی بزرگی بوده به معنای «خوک دریایی». (به پی‌نوشت نگاه کنید)

در قدیم همان گونه که در شعر اسدی توسی نیز گفته شده «عنبر» را - که از ماده‌های خوشبو و عطرآگین بوده - از مثانه‌ی این جانور دریایی می‌گرفته‌اند (همان گونه که مُشک را از ناف آهوی ختن می‌گرفتند و به همین دلیل به آن «نافه» نیز می‌گفتند). به خاطر عنبر این موجود را ماهی عنبر یا گاو عنبر یا گاو دریایی نیز می‌گفته‌اند.

خود واژه‌ی عنبر نیز در اصل پارسی است و در زبان پارسی میانه به صورت اَنبَر یا اَمبَر بوده است. این واژه وارد زبان عربی شده و به صورت «عنبر» به پارسی برگشته است. نام دیگر عنبر در پارسی شاهبویه است که آن هم در عربی به «سید الطیب» (سرور بوهای خوش) ترجمه شده است. متاسفانه در فرهنگ دهخدا «عنبر» واژه‌ای عربی دانسته شده است. عنبر رنگ‌های گوناگونی داشته است که معروف‌ترین و بهترین آن خاکستری بوده و در پارسی به آن عنبر سارا (ساره = سَره = ناب) گفته می‌شده است و در اصطلاح شاعری کنایه از گیسوی دلدار است: حافظ گوید:
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان ---------- مضطرب حال مگردان من سرگردان را

واژه‌ی عنبر از زبان عربی به زبان‌های اروپایی رفته و در انگلیسی به صورت amber و در فرانسه به صورت ambre درآمده است. در فرهنگ‌های ریشه‌شناسی انگلیسی و فرانسه نیز آن را عربی دانسته‌اند. عنبر سارا را در عربی عنبر اَشهَب (عنبر خاکستری) می‌گفتند. عنبر اشهب در زبان فرانسه ambre gris خوانده می‌شده و این ترکیب در زبان انگلیسی به صورت ambergris درآمده است. امروزه در انگلیسی عنبر را همان ambergris می‌گویند و واژه‌ی amber به تنهایی به کهربا گفته می‌شود. در گذشته برای جدا کردن عنبر از کهربا در زبان‌های انگلیسی و فرانسه از رنگ استفاده می‌کردند یعنی amber jaune (فرانسه: عنبر زرد) یا yellow amber (انگلیسی: عنبر زرد). کهربا همان ماده‌ی زرد رنگی است که بر اثر مالش توان ربودن کاه و دیگر چیزهای سبک را می‌یابد (کهربا=رُباینده‌ی کاه. جذب‌کننده‌ی کاه و چیزهای سبک). کهربا را در یونانی الکترون می‌گفتند و دانشمند فیزیکدان انگلیسی به نام ویلیام گیلبرت نام خاصیت فیزیکی را الکتریک یعنی کهربایی گذاشت. بعدها از این خاصیت مفهوم electricity (تلفظ فرانسه: الکتریسیته) یا کهربایگی پدید آمد. جالب آن که در زبان عربی به این پدیده کهرباییة می‌گویند اما ما در زبان پارسی به آن برق یا الکتریسیته می‌گوییم!!

پی‌نوشت
از دکتر محمد حیدری ملایری درباره‌ی ریشه‌شناسی وال/بال در زبان‌های هندواروپایی و نیز ریشه‌ی بالنای لاتین (ballaena) و فالاینای یونانی (fallaina) پرسیدم. ایشان نیز نتیجه‌ی جست‌وجوی خود را در اختیار من گذاشت. با سپاس از ایشان، در اینجا این یافته‌ها را برای آگاهی دوستان نقل می‌کنم.

واژه‌ی وال/بال پارسی دری در زبان اوستایی -kara به معنای «نوعی ماهی بزرگ» است و در پهلوی به شکل «کَر ماهیگ» (kar māhig) در کتاب بُندَهشن (Bundahišn به معنی آفرینش پایه و نُخستین) و نیز در «مینوی خرد» (Mēnōg ī Xrad) آمده است. این ماهی را سرور و شاه ماهیان گفته‌اند و زنده‌یاد مهرداد بهار در بندهشن آن را «نهنگ» (با معنای امروزی) نوشته است. در پارسی امروزی به شکل «کولی ماهی» و در گیلکی نیز به شکل «کولی» درآمده است. یولیوس پُکُرنی (Julius Pokorny)، زبان‌شناس اتریشی (درگذشته به سال ۱۹۷۰ م./۱۳۴۹ خ.) با آن که منبع بسیار معتبری است اما در این مورد به اشتباه واژه‌ی اوستایی را -kora نوشته است.

در دیگر زبان‌های هندواروپایی شکل این واژه چنین است:

PIE (s)kwalo-
Old Icelandic: hvalr
Old English: hwæl
English: whale
Old High Germanic: hwal
Old Prussian: kalis
Latin: squalus

اما دو واژه‌ی بالنا و فالاینا از ریشه و تبار دیگری هستند یعنی ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی (PIE) آنها -bhel* است به معنای «باد کرده» و «ورم کرده». دیگر واژه‌های یونانی مربوط به این ریشه عبارتند از phellos به معنای چوپ پنبه، phullon به معنای گل و برگ. شاید با phallos (در لاتین: phallus) به معنای چیز بادکرده و در معنای ویژه «نرّه‌ی باد کرده» هم ربط داشته باشند.

از این ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی در زبان انگلیسی فعل‌های blow (وزیدن، باد کردن) و inflate (باد کردن، ورم کردن) و deflate (خوابیدن باد) گرفته شده است.

پس از این ریشه‌شناسی به فکر رسیدم شاید این که در آنندراج نوشته «ماهی ورم‌دار» به این معنا ربطی داشته باشد و در واقع خوانش «درم‌دار» اشتباه باشد! و شاید هم «ورم‌دار» تصادفی باشد.

Friday, November 05, 2010

ویلم فلور و کارنامه‌اش

آدینه ۱۴/آبان ماه/۱۳۸۹ - ۵/نوامبر/۲۰۱۰

ویلم فلور در سال ۱۹۴۲ م. / ۱۳۲۱ خ. در هلند زاده شد و بین سال‌های ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ م./ ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۶ خ. در زمینه‌ی اقتصاد گوالش (توسعه) و «جامعه‌شناسی [جامعه‌های] غیرغربی» (Non-western sociology نام بیطرفانه‌ی اصطلاح قدیمی‌تر «جامعه‌شناسی جهان سوم») دانش آموخته است. وی در دانشگاه اوترخت هلند اسلام‌شناسی و زبان‌های پارسی و عربی را فراگرفت. در سال ۱۹۷۱ م. / ۱۳۵۰ خ. مدرک دکتری خود را با عنوان «پیشه‌ها و حرفه‌های ایرانیان در دوران قاجار» از دانشگاه لیدن هلند دریافت کرد. وی گذشته از زبان مادری خود (هلندی) و پارسی و عربی، زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، روسی و یونانی را می‌داند و اندکی هم با زبان اوستایی و پهلوی و ترکی آشنایی دارد. از سال ۱۹۸۳ م. / ۱۳۶۲ خ. در بانک جهانی به عنوان کارشناس انرژی کار کرده است و در تمام این مدت به عنوان دانشور مستقل در زمینه‌ی تاریخ ایران فعالیت کرده و کتاب‌ها و مقاله‌های فراوانی منتشر کرده است.


ویلم فلور

ویلم فلور پژوهشگر پرکاری است و از وی تا کنون نزدیک بیست کتاب «تک‌نگاشت» (monograph) و نزدیک سد مقاله در زمینه‌ی تاریخ ایران - بیشتر از زمان صفوی به بعد - منتشر شده است. زمینه‌ی کاری وی بیشتر تاریخ اجتماعی و موضوع‌های مردمی و اجتماعی و اقتصادی است. شیوه‌ی کار وی نیز چنین است که معمولا بدون نظریه‌ی پیش ساخته و پیش اندیشیده وارد موضوع می‌شود و به گردآوری داده‌ها می‌پردازد. سپس به اصطلاح می‌گذارد که «داده‌ها سخن بگویند» و از روی داده‌ها به نتیجه‌گیری می‌پردازد.

نام و نشان کتاب‌های او به ترتیب تاریخ انتشار چنین است:

۱- ستیزهای بازرگانی میان ایران و هلند سال‌های ۱۷۱۲ تا ۱۷۱۸
Commercial conflict between Persia and the Netherlands, 1712-1718
صفحه: ۶۲
ناشر: دانشگاه دورهام، مرکز مطالعات خاورمیانه و مطالعات اسلامی
سال: ۱۹۸۸

۲- شرکت هند شرقی هلند و دیول-سند در سده‌های هفدهم و هژدهم بر پایه‌ی سندهای اصلی هلندی
The Dutch East India Company (VOC) and Diewel-Sind (Pakistan), in the 17th and 18th centuries: Based on original Dutch records
صفحه: ۹۷
ناشر: با همکاری لُک ویرسا (Lok Virsa)
سال: ۱۹۹۳

۳- اشغال ایران صفوی به دست افغان (پشتون)ها از ۱۷۲۱ تا ۱۷۲۹ م.
The Afghan Occupation of Safavid Persia 1721-1729

صفحه: ۳۸۹
ناشر: پیترز (Peeters Publishers)
سال: ژانویه ۱۹۹۸

۴- تاریخ مالیاتی ایران در دوران صفویان و قاجار: ۱۵۰۰ تا ۱۹۲۵ میلادی
A Fiscal History of Iran in the Safavid and Qajar Periods, 1500-1925
صفحه: ۵۷۳
ناشر: بیبلوتکا پرسیکا (Bibliotheca Persica)
سال: سپتامبر ۲۰۰۰ م.

۵- بنیادهای حکومت صفویان
Safavid Government Institutions

صفحه: ۳۴۰
ناشر: انتشارات مزدا (کالیفرنیا)
سال: می ۲۰۰۱ م.

۶- پیشه‌های سنتی در ایران قاجاری: ۱۸۰۰ تا ۱۹۲۵ م.
Traditional Crafts in Qajar Iran, 1800-1925

صفحه: ۵۰۷
ناشر: انتشارات مزدا
سال: فوریه ۲۰۰۳ م.

۷- کشاورزی در ایران قاجار
Agriculture in Qajar Iran

صفحه: ۶۹۲
ناشر: میج (Mage Publishers)
سال: مارچ ۲۰۰۳ م.

۸- نخستین ستیزهای بازرگانی ایران و هلند: آفند به جزیره‌ی قشم در سال ۱۶۴۵ م.
The First Dutch-Persian Commercial Conflict: The Attack on Qishm Island, 1645

صفحه: ۲۸۰
ناشر: انتشارات مزدا
سال: ژانویه ۲۰۰۴

۹- بهداشت همگانی در ایران قاجاری
Public Health In Qajar Iran

صفحه: ۲۷۰
ناشر: میج
سال: می ۲۰۰۴ م.

۱۰- تاریخ تئاتر در ایران
The History of Theater in Iran

صفحه: ۳۴۰
ناشر: میج
سال: ژوئن ۲۰۰۵ م

۱۱- نقاشی‌های دیواری و دیگر هنرهای پیکرین دیواری در ایران قاجاری
Wall Paintings And Other Figurative Mural Art in Qajar Iran

صفحه: ۲۲۱
ناشر: مزدا
سال: اکتبر ۲۰۰۵

۱۲- خلیج فارس: تاریخ سیاسی و اقتصادی پنج شهر بندری ۱۵۰۰ تا ۱۷۳۰ میلادی
The Persian Gulf: A Political and Economic History of Five Port Cities 1500-1730

صفحه: ۶۶۰
ناشر: میج
سال: سپتامبر ۲۰۰۶

۱۳- خلیج فارس: پاگیری شیخ‌نشین‌های عرب خلیج فارس
The Persian Gulf: The Rise of the Gulf Arabs

صفحه: ۳۸۸
ناشر: میج
سال: اکتبر ۲۰۰۷

۱۴- تاریخ اجتماعی رابطه‌های جنسی در ایران
A Social History of Sexual Relations in Iran

صفحه: ۴۸۰
ناشر: میج
سال: آگوست ۲۰۰۸

۱۵- کار و صنعت در ایران: ۱۸۵۰ تا ۱۹۴۱ میلادی
Labor and Industry in Iran, 1850-1941

صفحه: ۲۱۲
ناشر: میج
سال: ژانویه ۲۰۰۹ م.

۱۶- صنف‌ها، بازرگانان و عالمان دینی در ایران سده‌ی نوزدهم میلادی
Guilds, Merchants, & Ulama in Nineteenth-century Iran

صفحه: ۲۹۲
ناشر: میج
سال: اپریل ۲۰۰۹

۱۷- پاگیری و فروافتادن نادرشاه: گزارش‌های شرکت هند شرقی هلند ۱۷۳۰ تا ۱۷۴۰ میلادی
The Rise and Fall of Nader Shah: Dutch East India Company Reports, 1730-1747

صفحه: ۲۹۲
ناشر: میج
سال: می ۲۰۰۹

۱۸- واردات بافته‌ها [منسوجات!] به ایران قاجاری: روسیه در برابر بریتانیای بزرگ و نبرد برای چیرگی بر بازار ایران
Textile Imports into Qajar Iran: Russia Versus Great Britain, The Battle for Market Domination

صفحه: ۲۱۲
ناشر: مزدا
سال: ژوئن ۲۰۰۹

۱۹- خلیج فارس: پاگیری و فروافتادن بندر لنگه، مرکز پخش برای ساحل عرب‌نشین
The Persian Gulf: The Rise and Fall of Bandar-e Lengeh, The Distribution Center for the Arabian Coast, 1750-1930


صفحه: ۲۰۰
ناشر: میج
سال: آوریل ۲۰۱۰

نخستین کتاب وی که سند تاریخی مهم و معتبری است مجموعه‌ی سندهای دولتی هلندیان درباره‌ی رابطه‌ی ایران صفوی و هلند در همان دوران است. وی درباره‌ی چگونگی نوشتن این کتاب می‌گوید: «محل کار من در بانک جهانی روبروی سازمان بایگانی راکد هلند بود. ظهرها وقت ناهار به سازمان بایگانی می‌رفتم و یادداشت‌برداری می‌کردم. روزهای شنبه (تعطیل آخر هفته) را هم به سازمان بایگانی می‌رفتم. سپس این یادداشت‌ها را دسته‌بندی و سازمان‌دهی کردم و سندها را به صورت کتاب منتشر کردم».

نمونه‌ی دیگر کتابی است که درباره‌ی بهداشت همگانی در زمان قاجار نوشته است. درباره‌ی این کتاب نیز می‌گوید: «در دانشگاه لیدن ابزارهاى متعددى از آرایشگران دوره‌ی قاجار بود که من در ماه ژوئن سال ۲۰۰۲ آنها را دیدم. فکر کردم که این ابزارها مى‏توانند موضوع جالبی برای نگارش مقاله‌ای درباره‌ی حرفه‌ی آرایشگری در آن دوران باشد. می‌خواستم مقاله‌ای ۱۰ صفحه‏اى در این باره بنویسم اما ناگهان متوجه شدم کتابی ۳۰۰ صفحه‏اى نوشته‌ام! پژوهش‌های من بیشتر نتیجه‌ی دیدن آثار دیگران یا به دلیل موافق نبودنم با آثار دیگران است یا از این جهت است که فکر می‌کنم جنبه‌های مهمى در آن پژوهش‌ها فراموش شده‌اند یا به دلیل آن است که من آن موضوع را درنمی‌یابم. من دوست دارم کارى را که انجام مى‏دهم و چیزهاى جدیدى را که یاد مى‏گیرم، به چالش بکشم. من حقیقت تاریخى را خیلى بیشتر از شکل رسمى آن دوست دارم. هنگام نوشتن کتاب بهداشت همگانی در دوران قاجار بیش از آن که از کتاب‏هاى پزشکى استفاده کنم (که بیشتر نظری هستند) در منبع‌هایى جست‌وجو کردم که واقعیت‌های آن دوران را به من بگویند نه این که بگویند در آن دوران چیزها می‌بایستی چه گونه باشند».

ویلم فلور ترجمه‌هایی نیز از پارسی و دیگر زبان‌ها به زبان انگلیسی کرده است که عبارتند از:

۱- دستور الملوک: دستنامه‌ی دولتی صفویان
نویسنده: محمد رفیع‌الدین انصاری
ترجمه: ویلم فلور و محمد حسن فغفوری

Dastur al-Moluk: A Safavid State Manual

صفحه: ۳۵۵
ناشر: مزدا
سال: آگوست ۲۰۰۶

۲- سفرهایی در شمال ایران: ۱۷۷۰ تا ۱۷۷۴ میلادی
نویسنده: ساموئل گوتلیب گملین (روس)

Travels Through Northern Persia 1770-1774

Author: Samuel Gottlieb Gmelin
صفحه: ۳۸۱
ناشر: میج
سال: ژانویه ۲۰۰۷

۳- عنوان‌ها و پاداش‌ها در ایران صفوی: سومین دستنامه‌ی اداری صفویان
Titles & Emoluments in Safavid Iran: A Third Manual of Safavid Administration

نویسنده: میراز نقی ناصر
صفحه: ۳۳۷
ناشر: میج
سال: آوریل ۲۰۰۸

۴- سفرهایی در ایران و قفقاز در سال‌های ۱۶۴۷ و ۱۶۵۴ میلادی
نویسنده: اولیا چلبی [نویسنده‌ی عثمانی]
ترجمه: ویلم فلور و حسن [صدر حاج سید] جوادی

Travels in Iran & the Caucasus in 1647 & 1654

Author: Evliya Chelebi
صفحه: ۲۷۹
ناشر: میج
سال: ژانویه ۲۰۱۰

۵- «تادیب النساء» و «معایب الرجال» [=آموزش زنان و بدی‌های مردان]: دو رساله‌ی دوران قاجار
The Education of Women & the Vices of Men: Two Qajar Tracts

ترجمه: ویلم فلور و حسن [صدر حاج سید] جوادی
Translator: Willem Floor, Javadi Hasan
صفحه: ۱۷۶
ناشر: انتشارات دانشگاه سیراکیوز نیویورک
سال: سپتامبر ۲۰۱۰

ویلم فلور در سال ۱۳۷۸ جایزه‌ی کتاب سال را از دست رییس جمهور ایران محمد خاتمی دریافت کرد.

برخی از کتاب‌های او به زبان پارسی ترجمه شده‌اند. مانند:

- صنعتی شدن ایران از ۱۹۰۰ تا ۱۹۴۱
(ترجمه‌ی کار و صنعت در ایران از ۱۸۵۰ تا ۱۹۴۱؟)
ترجمه: دکتر ابوالقاسم سری
سال ۱۳۸۱ خ.

- دیوان و قشون در عصر صفوی
(ترجمه‌ی بنیادهای حکومت صفوی)
ترجمه: کاظم فیروزمند
ناشر: آگه
سال: ۱۳۸۸

- سلامت مردم در ایران قاجار
ترجمه: ایرج نبی پور
الهام صیدالی (ویراستار)
ناشر: دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی بوشهر
سال ۱۳۸۷

- برازجان
(عنوان انگلیسی؟)
ترجمه: عبدالرسول خیراندیش
ناشر: آباد بوم
سال ۱۳۸۸

- ظهور و سقوط بوشهر
(عنوان انگلیسی؟)
ترجمه: حسن زنگنه
ناشر: طلوع دانش
سال ۱۳۸۸

- نظام قضایی عصر صفوی
(عنوان انگلیسی؟)
ترجمه: حسن زندیه
ناشر: پژوهشکده حوزه و دانشگاه
سال ۱۳۸۵

- نظام قضایی عصر قاجار و پهلوی
(عنوان انگلیسی؟)
ترجمه: امین بنانی، حسن زندیه
محمدمهدی معلمی (ویراستار)
ناشر: پژوهشکده حوزه و دانشگاه
سال: ۱۳۸۸

Wednesday, November 03, 2010

عهدنامه‌ی ترکمانچای امسال به اتمام می‌رسد؟!

چهارشنبه ۱۲/آبان/۱۳۸۹ - ۳/نوامبر/۲۰۱۰

به تازگی نامه‌ای دست به دست می‌شود درباره‌ی عهدنامه‌ی ننگین ترکمانچای که مدت آن سد سال بوده است و امسال مهلت آن سرمی‌آید. شاید به گمان برخی این تاکتیک خوبی باشد برای پاسخ به دروغ‌ها و زیاده‌خواهی‌های دولت باکو که بیشرمانه بر خاک ایران ادعا دارد و بخش بزرگی از خاک ایران را با اصطلاح استالین-ساخته‌ی «آذربایجان جـ.*.*.بی» از آن خود می‌دانند. این بیشرمی تا حدی است که شبکه‌ای تلویزیونی با همین نام بر پا کرده‌اند و تبلیغات زهرآگینی علیه یکپارچگی سرزمین ایران به راه انداخته‌اند و در کتاب‌ها و نقشه‌های جعلی خود نه تنها بر یخش پهناوری از خاک ایران (از رود ارس تا زنجان و همدان!) بلکه بر میرات فرهنگی ایران نیز چنگ می‌اندازند. عهدنامه‌ی گلستان و ترکمانچای به این دروغگویان و زیاده‌خواهان یادآوری می‌کند که منطقه‌ی ارّان و شروان و نخجوان و داغستان و قفقاز تا همین سده‌ی نوزدهم میلادی بخشی از خاک ایران بوده و تنها مدت نسبتاً کوتاهی است که به دلیل تجاوز روسیه‌ی تزاری از ایران جدا شده است و هرگز نام آن منطقه «آذربایجان» نبوده است. هر کشوری (از جمله دولت باکو) وطیفه دارد مرزهای بین‌المللی را محترم بشمارند اما اگر قرار است کسی در این میان ادعایی داشته باشد حق ملت ایران است که سرزمین‌های از دست رفته‌شان را پس بخوانند.

اما این نامه دست کم دو مشکل اساسی دارد که در همان نگاه نخست به چشم می‌رسد و من تعجب می‌کنم که چرا دوستان بدون توجه به آن، نامه را برای دیگران می‌فرستند:

۱- عهدنامه‌ی ننگین ترکمانچای در ماه فوریه ۱۸۲۸ م. یولی / پنجم شعبان ۱۲۴۹ ق. / دوم اسفند ۱۲۰۷ خ. امضا شده است. بنابراین امسال سدمین سال آن نیست. بلکه سد و هشتاد و دو سال از آن تاریخ می‌گذرد. اتفاقا تاریخ ۱۲۴۹ ق. در متن قرارداد هم آمده که بخشی از نامه است.

۲- باز در همین نامه که دست به دست می‌شود در فصل پنجم متن قرارداد چنین می‌گوید:

فصل پنجم- اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران برای اثبات دوستی خالصانه که نسبت به اعلیحضرت امپراطور کل ممالک روسیه دارد به این فصل از خود و از عوض اخلاف و ولیعهدان سریر سلطنت ایران تمامی اُلکا و اراضی و جزایری را که در میانهء خط حدود معینه در فصل مذکورهء فوق و قلل برفدار کوه قفقاز و دریای خزر است و کذا جمیع قبایل را چه خیمه‌نشین چه خانه‌دار، که از اهالی و ولایات مذکوره هستند واضحاً و علناً الی الابد مخصوص و متعلق به دولت روسیه می‌داند.

یعنی در هیچ جای این قرارداد نه تنها سخنی از قرارداد سدساله نیست بلکه برعکس، «اعلیحضرت کیوان‌رفعت خورشید رایت، خسرو نامدار، پادشاه اعظم بااقتدار ممالک ایران» یعنی همان فتح‌علی‌شاه قاجار، از طرف خودش و جانشینانش تمام سرزمین‌ها و حتا ساکنان این سرزمین‌ها را «واضحاً و علناً الی الابد مخصوص و متعلق به دولت روسیه» دانسته است.

بررسی متن این عهدنامه - که یکی از ستمگرانه‌ترین پیمان‌ها و از نقطه‌های نشیب تاریخ ایران است - فرصتی جداگانه می‌خواهد.

هم چنین یکی از دوستان یادآوری کرد که نزدیک سد سال پس از این عهدنامه‌ی ننگین، یعنی در سال ۱۹۲۱ م. / ۱۳۰۰ خ. پس از انقلاب اکتبر روسیه، پیمان دوستی (مودّت) میان دولت وقت ایران و جمهوری سوسیالیستی روسیه امضاء شد که تمام پیمان‌های «ظالمانه»ی پیشین میان دو «خلق» ایران و روسیه باطل اعلام شد اما روسیه در همین پیمان تکرار کرد که مرزها بر سر جای خود هستند و سرزمین‌هایی که دولت «استعمارگر» (colonizing) تزار به چنگ آورده هم چنان به «پرولتاریا» و «خلق» روسیه تعلق دارد! وگرچه در همین پیمان بر «دوستی» دو دولت و ملت تاکید شده بود اما روسیه در همان سال نام آذربایجان ایران را دزدید و منطقه‌ی ارّان و شروان را «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان» نامید و چندی بعد از گروه تجزبه‌طلب «فرقه‌ی دموکرات آذربایجان» پشتیبانی کرد و «غائله‌ی آذربایجان» را پدید آورد و .... که خود داستان مفصل دیگری است. متن کامل این پیمان «دوستی» در این نشانی در قالب پی.دی.اف (۸ صفحه و ۴۲۷ کیلوبایت) در دسترس است.

پی‌نوشت
عهدنامه‌ی ترکمانچای به دو زبان پارسی و روسی نوشته شده است و در قریه‌ی ترکمان‌چای به امضاء رسیده است. متن کامل پارسی آن در این نشانی و متن روسی آن در این نشانی در دسترس است.

باید توجه داشت که تاریخ امضای قرارداد دهم فوریه ۱۸۲۸ تقویم روسی است و در آن دوران روسیه از تقویم مسیحی یولی (Julian) استفاده می‌کرده و نه تقویم مسیحی گریگوری (Gregorian تقویم اروپای غربی). به همین خاطر است به تقویم گریگوری در واقع روز امضای قرارداد ترکمانچای ۲۲ فوریه ۱۸۲۸ تقویم مسیحی گریگوری خواهد بود. همان گونه که انقلاب اکتبر روسیه به تقویم گریگوری در ماه نوامبر است.

Monday, November 01, 2010

استاد و اساتید؟

دوشنبه ۱۰/آبان/۱۳۸۹ - ۱/نوامبر/۲۰۱۰

وام‌واژه‌ها بخشی از هر زبان و رفتار طبیعی زبان‌ها در نزدیکی با یکدیگر است و هیچ زبانی از وام‌واژه‌ها گریزی ندارد مگر آن که زبان مردمی باشد که دور از اجتماع و دیگر مردمان باشند و هیچ نیازی به گفت‌وگو با دیگران نداشته باشند.

به خاطر نزدیکی و همسایگی ایران با فرهنگ‌های گوناگون و نیز به خاطر بودن در چهارراه و گذرگاه جهان، و از آنجا که به گفته‌ی نظامی گنجوی شاعر بزرگ ایرانی، «چون که ایران دل زمین باشد»، واژه‌های فراوانی از دیگر زبان‌های ایرانی و غیرایرانی به زبان پارسی درآمده است. برای نمونه «چاو» به معنای چشم از کُردی وارد پارسی شده و در ترکیب عامیانه و گفتاری «چش و چار/چال» (چشم و چاو) به کار می‌رود. گویا واژه‌ی «پیغام» از زبان ایرانی سغدی وارد زبان پارسی شده است و شکل دیگری از «پیام» است. از زبان‌های غیرایرانی بیشترین سهم وام‌واژه‌ها از آنِ زبان عربی است. همان گونه که زبان پارسی از زبان عربی واژه‌هایی به وام گرفته زبان عربی نیز، به ویژه در دوران ساسانیان و در سال‌های آغازین دوران اسلامی، واژه‌های فراوانی از پارسی به وام گرفته است (مانند جزیه: گزیت، هندسه: اندازه و ...) که خود نیاز به پژوهشی جداگانه دارد.

از سده‌های هفتم هجری به بعد دخالت زبان عربی در زبان پارسی از حد وام‌واژه‌های طبیعی فراتر رفت و نویسندگان برای «فضل‌فروشی» و خودنمایی و فخرفروشی سیل واژگان عربی را به زبان پارسی درآوردند و از حد واژه گذشته به ترکیب و عبارت و جمله رسیدند.

این دخالت و نفوذ آنجا زیانبار شد که دست‌درازی نویسندگان عرب‌زده به میدان ساختارهای دستوری زبان رسید و برای نمونه جنس و شماره را - که جزو دستور زبان پارسی نو/دری نبود - به تقلید از زبان عربی وارد زبان پارسی کردند و عبارت‌هایی چون «بانوی محترمه» و «دولتَین محترمَین» (دو دولت محترم) را به کار بردند. حتا از این مرحله گذشته و نشان‌های جمع و دیگر ویژگی‌های دستوری زبان عربی را نیز بر زبان پارسی تحمیل کردند. رفتار طبیعی آن است که زبان وام‌گیرنده بُن یا ریشه یا واژه را به وام می‌گیرد و باقی ترکیب‌های لازم را بر پایه‌ی دستور زبان خود بسازد. دستور زبان و واژه‌سازی استخوان‌بندی هر زبان است. این گونه دخالت‌های دستوری در حکم فلج کردن زبان است. همان گونه که در سده‌های نخستین پس از اسلام از «فهم» عربی فعل «فهمیدن» را ساختند و دیگر ترکیب‌ها مانند «فهمنده» و فهمیده و نمی‌فهمم را پدید آوردند. اما نویسندگان عرب‌زده نه تنها از این رفتار طبیعی برای وام‌واژه‌های عربی پیروی نکردند بلکه هر وام‌واژه‌ی عربی تمام خانواده‌ی مشتق‌ها و صرف و نحو و استثناهای خود را هم به همراه آورد. این دخالت‌ها از رعایت صرف و نحو عربی برای واژه‌ها و ترکیب‌های عربی گذشته به واژگان پارسی نیز رسید. برای نمونه در زمان صفویان و قاجار شاهد ترکیب‌های شترگاوپلنگی چون «حسب الفرمایش» (به فرموده) و «ممهور» (مهر شده) و «مُکلا» (کلاهدار) هستیم. یعنی به جای این که واژه‌های عربی را با دستور زبان پارسی صرف کنند کار وارونه شد و واژه‌های پارسی مُهر و کلاه قربانی عرب‌زدگی نویسندگان شدند و وارد باب‌های زبان عربی شده و با دستور عربی صرف شدند و از آنها صفت مفعولی ساخته شد!!!

استاد یکی دیگر از این قربانیان زبان پارسی است. شکل‌های دیگر آن اوستاد، اوستا، اُستا، اوسا، و اوس (اوس ممد = استاد محمد) است. به نوشته‌ی دکتر محمد حیدری ملایری ریشه‌شناسی استاد چنین است: در زبان پهلوی اُستات بوده و از اوستایی -aibi-stāta* یا -auui-stāta* می‌آید به معنای «ایستاده یا ایستانده» یعنی کسی که به کاری گماشته شده یا کارگزار.

اما معناهایی که برای استاد نوشته‌اند:

- ماهر، دانا، نیک‌دان، داننده‌ی صنعت یا حرفه:
فرستاد کس نزد آهنگران ----------- هر آن کس که استاد بود اندر آن (فردوسی)

- سرور یا رییس:
رودکی استاد شاعران جهان بود ---------- صدیک از وی تویی کسایی؟ پرگست! (کسایی مروزی)
پرگست/پرگس: هرگز! دور باد! مبادا!

- راهنما و پیشوا:
براندیش و از نام خود یاد کن ---------- خرد را بدین کار استاد کن (فردوسی)

- آموزگار:
بر سر لوح او نبشته به زر ------------- جور استاد بِه ز مهر پدر (گلستان سعدی)

در دستگاه آموزشی امروزه نیز در دانشگاه‌های ایران، استاد برابر اصطلاح انگلیسی professor است و پایه‌های آموزگاران دانشگاه چنین است: استادیار (assistant professor)، دانشیار (associate professor)، استاد تمام (full professor). البته پس از انقلاب از اصطلاح عربی «مُدرّس» نیز برای آموزگار استفاده می‌شود.

اتفاقاً واژه‌ی استاد از وام‌واژه‌هایی است که از زبان پارسی به عربی رفته است و به شکل «اُستاذ» درآمده و به نوشته «مُهذّب الاسماء» جمع عربی آن اساتذه و اساتیذ است. در «المعرب» هم درباره‌ی ریشه‌شناسی آن گفته شده که این واژه عربی نیست و هیچ کاربردی از آن در شعر جاهلی (پیش از اسلام) دیده نشده است و اگر قرار بود عربی باشد بایستی از ریشه‌ی «السَتذ» می‌بود که چنین واژه‌ای هم در عربی شناخته شده نیست. (فَامّا «الاستاذ» فَکلمة لَیسَت بعربیة ... و لاتُوجَد هذه الکلمة فی الشعر الجاهلی .. ولَو کان عربیاً، لَوَجَب اَن یَکون اشتقاقَه من «السَتذ» و لیس ذلک بمعروف).

متاسفانه در چند سال گذشته شاهد رشد بی‌اندازه‌ی کاربرد غلط «اساتید» به جای جمع پارسی «استادان» هستیم.

نشان جمع در زبان پارسی تنها «ـها» و «ـان» است. اما عرب‌زدگی و بیسوادیِ برخی کسان سبب شده که تمام نشان‌های جمع عربی مانند «ـَین» و «ـین» و «ـات» و جمع‌های شکسته (مُکسر) هم وارد زبان پارسی شده و ترکیب‌های غلطی چون «فرمایشات مکرّمه» و «گزارشات واصله» و «نگارشات اداری»!! مانند نقل و نبات در دهان برخی می‌چرخد و از صداوسیما و ... پخش می‌شود!

پی‌نوشت
در بخش نظرها، آقا/خانم ادب‌دوست نوشته که شاید استاد پارسی با studere لاتین و study انگلیسی همریشه باشد و با ستودن پارسی هم ربط داشته باشد. دکتر حیدری ملایری در نامه‌ای توضیح دادند که ارتباط واژه‌ی لاتین و انگلیسی با استاد را پیشتر دو ایران‌شناس نامدار پاول هورن (Paul Horn) و یوهان هوبشمان (Johann Hubschmann) مطرح کرده بودند اما پژوهش‌های تازه نشان داده که آن ریشه‌شناسی دیگر اکنون دیگر معتبر نیست و ریشه‌شناسی گفته شده در بالا درست‌تر است. دکتر حیدری هم چنین درباره‌ی ستودن نوشته‌اند که در پارسی میانه (پهلوی) ستودن (studan) بوده که ریشه‌ها و همخانواده‌هایش چنین اند:
اوستایی: -stav (ستودن)، -staotar (آوازخوان ستاینده)، -stut (آواز ستایش)، ختنی: -stav (ستودن)، و سانسکریت: -stav (ستودن، آواز خواندن، فراخواندن)، یونانی: steutai (قول دادن، ادعا کردن)