یکشنبه ۱۶/آبان ماه/۱۳۸۹ - ۷/نوامبر/۲۰۱۰
بزرگترین پستاندار دریایی موجودی است که در زبان در فرانسه «بالِن» (baleine)، در انگلیسی «وِیل» (whale) و در آلمانی وال (Wal) میگویند. در زبان پارسی معمولا به این موجود «وال» یا «نهنگ» میگویند. در گذشته و در ادبیات پارسی واژهی «نهنگ» بیشتر نام جانوری است که امروزه با نام سوسمار یا با نام عربی «تمساح» خوانده میشود (البته سوسمار هم گونهی کوچکتری از «نهنگ» بوده است که در عربی ضب خوانده میشود و آن را میخورند. نام دیگر سوسمار کرباسه یا چلپاسه است). من گمان میکردم که «وال» وامواژهی تازه و گونهی دیگری از نام انگلیسی این موجود است. اما امروز به گونهای تصادفی دریافتم که این واژه بیش از هزار سال در زبان پارسی پیشینه دارد و در شعر شاعران گذشته نیز به کار رفته است. از جمله اسدی توسی، همشهری فردوسی بزرگ، در شعری چنین سروده است:
یکی مُرده ماهی همان روزگار ---------- برافکند موجش به سوی کنار
که گز سیصدی بود بالای او ----------- فزون از چهل بود پهنای او
کشیدند از آب اندرون هم گروه --------- به کشتی به خشکی مر آن پاره کوه
بسی گوهر و زر بُد اوباشته ---------- همه سینهاش عنبر انباشته
دگر هرچه ماند از بزرگان و خرد ---------- ز بهر خورش پاره کردند و برد
بماند از شگفتی سپهبد به جای ---------- بدو گفت مهراج فرخنده رای
که آن ماهی است این که خوانند وال -------- وزین مه بس افتد هم ایدر به سال
همیدون یکی ماهی دیگر است ------- که زین وال تنش اندکی کمتر است
یعنی اسدی درازای این ماهی را ۳۰۰ گز (نزدیک ۳۰۰ متر) و پهنای آن را ۴۰ گز (نزدیک ۴۰ متر) میداند که جنازهاش را موج دریا به سوی کناره و خشکی انداخته بوده است.
در فرهنگها نیز وال یا بال چنین تعریف شده است:
وال یا بال: ماهی بزرگی باشد که کشتی را فرو برد (لغت فرس اسدی). ماهی که پولک آن درشت باشد. نوعی از ماهی فلوسدار بسیار بزرگ باشد و آن در دریای زنگ به هم میرسد و فساد بسیار میکند و گوشت آن خوشمزه بود (برهان قاطع). بال نام نوعی از ماهی است. در عربی شاید وال مُبدَل آن است (فرهنگ نظام).
دریای زنگ: دریای زنگبار، دریای سرخ که به آن قُلزُم (عربی شدهی Colossum لاتین به معنای کلان)
این ماهی را پولکدار، فلسدار، فلوسدار (غیاث اللغات)، و درمدار (انجمن آرا) توصیف کردهاند. در یک فرهنگ هم (آنندراج) «درمدار» به اشتباه «ورمدار» خوانده شده است! به جز اسدی توسی، شاعران دیگری هم از این ماهی بزرگ یاد کردهاند:
ماهی وال است طمع دور دار ---------- زود به دم درکشدت وال وار (ناصر خسرو قبادیانی)
گر خیال تیغ تو بر بحر قُلزُم بگذرد ----------- گردد اندر بحر قلزم بی روان ز اهوال وال (قطران تبریزی)
به رحل همت بر من عطا فرستد شاه ---------- که کرگدنش نتابد نه نیز ماهی وال (غضایری رازی)
تا به بحر اندر است وال و نهنگ ---------- تا به گردون بر است رأس و ذنب (فرخی سیستانی)
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد --------- همچو خیش از پر مه ریزه شود ماهی وال (فرخی سیستانی)
چو گرم گردد آب از هوای آتش طبع ---------- پشیزه نرم شود بر مسام ماهی وال (ازرقی هروی)
دریای گندنا رنگ از تیغ شاه گلگون -------- لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش (خاقانی شروانی)
دین ز درویشان طلب نز خواجگان باشکوه -------- ز آنکه گوهر از صدف یابی نه از ماهی وال
(کمالالدین اسماعیل اصفهانی)
پشیزه: پولک
مسام: (عربی) سوراخ بُن مو، رُستنگاه مو
گندنا: تره
رضاقلیخان هدایت، شاعر زمان ناصرالدین شاه و از نیاکان صادق هدایت، در «انجمن آرای ناصری» نوشته است:
در بعضی کتب دیده شد که بال عظیمترین ماهیان است و چون بال خود را برآرد به بزرگی بادبان و شارع کشتی است و سبب این نام همین است.
چون چندی به خوردن ماهیان مشغول شود ماهیان به خداوند بنالند. اشک نام ماهیی کوچک را خدا بر وی غالب کند که به مغز سرش رفته کاوش کند و چندان سر و بال بر کوه، زمین و دریا زند که هلاک شود. چنانکه در این معنی گفتهام:
هر که را گوش پر شد از باطل ---------- سخن حق محال خواهد بود
سخن حق به گوش هر نادان ------------- قصهی اشک و بال خواهد بود
و هم در «بحرالحقایق» گفته شده:
چون ز خردی بزرگ را خللی است --------- قصهی اشک و بال خوش مثلی است
دربارهی ریشهشناسی آن دکتر محمد معین در درآیهی «بال» مینویسد:
بال و وال از لاتینی بالنا (balaena) به معنی «در آب رونده» و در یونانی فالایینا (falaina)، در فنیقی «بعلیم» به معنای «آقای دریا» است.
به گمان من شاید «بعلیم» در اصل «بعل یَم» باشد که بعل خدای فنیفیان بوده است و شهر «بعلبک» لبنان نیز معبد بعل بوده است. بعل یم یعنی خدای دریا.
در قدیم همان گونه که در شعر اسدی توسی نیز گفته شده «عنبر» را - که از مادههای خوشبو و عطرآگین بوده - از مثانهی این جانور دریایی میگرفتهاند (همان گونه که مُشک را از ناف آهوی ختن میگرفتند و به همین دلیل به آن «نافه» نیز میگفتند). به خاطر عنبر این موجود را ماهی عنبر یا گاو عنبر یا گاو دریایی نیز میگفتهاند.
خود واژهی عنبر نیز در اصل پارسی است و در زبان پارسی میانه به صورت اَنبَر یا اَمبَر بوده است. این واژه وارد زبان عربی شده و به صورت «عنبر» به پارسی برگشته است. نام دیگر عنبر در پارسی شاهبویه است که آن هم در عربی به «سید الطیب» (سرور بوهای خوش) ترجمه شده است. متاسفانه در فرهنگ دهخدا «عنبر» واژهای عربی دانسته شده است. عنبر رنگهای گوناگونی داشته است که معروفترین و بهترین آن خاکستری بوده و در پارسی به آن عنبر سارا (ساره = سَره = ناب) گفته میشده است و در اصطلاح شاعری کنایه از گیسوی دلدار است: حافظ گوید:
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان ---------- مضطرب حال مگردان من سرگردان را
واژهی عنبر از زبان عربی به زبانهای اروپایی رفته و در انگلیسی به صورت amber و در فرانسه به صورت ambre درآمده است. در فرهنگهای ریشهشناسی انگلیسی و فرانسه نیز آن را عربی دانستهاند. عنبر سارا را در عربی عنبر اَشهَب (عنبر خاکستری) میگفتند. عنبر اشهب در زبان فرانسه ambre gris خوانده میشده و این ترکیب در زبان انگلیسی به صورت ambergris درآمده است. امروزه در انگلیسی عنبر را همان ambergris میگویند و واژهی amber به تنهایی به کهربا گفته میشود. در گذشته برای جدا کردن عنبر از کهربا در زبانهای انگلیسی و فرانسه از رنگ استفاده میکردند یعنی amber jaune (فرانسه: عنبر زرد) یا yellow amber (انگلیسی: عنبر زرد). کهربا همان مادهی زرد رنگی است که بر اثر مالش توان ربودن کاه و دیگر چیزهای سبک را مییابد (کهربا=رُبایندهی کاه. جذبکنندهی کاه و چیزهای سبک). کهربا را در یونانی الکترون میگفتند و دانشمند فیزیکدان انگلیسی به نام ویلیام گیلبرت نام خاصیت فیزیکی را الکتریک یعنی کهربایی گذاشت. بعدها از این خاصیت مفهوم electricity (تلفظ فرانسه: الکتریسیته) یا کهربایگی پدید آمد. جالب آن که در زبان عربی به این پدیده کهرباییة میگویند اما ما در زبان پارسی به آن برق یا الکتریسیته میگوییم!!
پینوشت
از دکتر محمد حیدری ملایری دربارهی ریشهشناسی وال/بال در زبانهای هندواروپایی و نیز ریشهی بالنای لاتین (ballaena) و فالاینای یونانی (fallaina) پرسیدم. ایشان نیز نتیجهی جستوجوی خود را در اختیار من گذاشت. با سپاس از ایشان، در اینجا این یافتهها را برای آگاهی دوستان نقل میکنم.
واژهی وال/بال پارسی دری در زبان اوستایی -kara به معنای «نوعی ماهی بزرگ» است و در پهلوی به شکل «کَر ماهیگ» (kar māhig) در کتاب بُندَهشن (Bundahišn به معنی آفرینش پایه و نُخستین) و نیز در «مینوی خرد» (Mēnōg ī Xrad) آمده است. این ماهی را سرور و شاه ماهیان گفتهاند و زندهیاد مهرداد بهار در بندهشن آن را «نهنگ» (با معنای امروزی) نوشته است. در پارسی امروزی به شکل «کولی ماهی» و در گیلکی نیز به شکل «کولی» درآمده است. یولیوس پُکُرنی (Julius Pokorny)، زبانشناس اتریشی (درگذشته به سال ۱۹۷۰ م./۱۳۴۹ خ.) با آن که منبع بسیار معتبری است اما در این مورد به اشتباه واژهی اوستایی را -kora نوشته است.
در دیگر زبانهای هندواروپایی شکل این واژه چنین است:
PIE (s)kwalo-
Old Icelandic: hvalr
Old English: hwæl
English: whale
Old High Germanic: hwal
Old Prussian: kalis
Latin: squalus
اما دو واژهی بالنا و فالاینا از ریشه و تبار دیگری هستند یعنی ریشهی پوروا-هندواروپایی (PIE) آنها -bhel* است به معنای «باد کرده» و «ورم کرده». دیگر واژههای یونانی مربوط به این ریشه عبارتند از phellos به معنای چوپ پنبه، phullon به معنای گل و برگ. شاید با phallos (در لاتین: phallus) به معنای چیز بادکرده و در معنای ویژه «نرّهی باد کرده» هم ربط داشته باشند.
از این ریشهی پوروا-هندواروپایی در زبان انگلیسی فعلهای blow (وزیدن، باد کردن) و inflate (باد کردن، ورم کردن) و deflate (خوابیدن باد) گرفته شده است.
پس از این ریشهشناسی به فکر رسیدم شاید این که در آنندراج نوشته «ماهی ورمدار» به این معنا ربطی داشته باشد و در واقع خوانش «درمدار» اشتباه باشد! و شاید هم «ورمدار» تصادفی باشد.
8 نظر:
آقا یا خانم نویسندهء این سایت،
چرا حتی یک آدرس تماس یا ایمیل یا صفحه تماس نداری که بتونیم با شما تماس بگیریم؟ این نقطه ضعف بزرگی است برای یک سایت یا بلاگ.
مطالب برازنده ای دارید اما حیف...
درود
در ویکشنری برای وال ریشه هندواروپایی داده شده
آرش
خانم ساناز
اگر به نشانی رایانامه (ای-میل) نیاز دارید نشانی خود را بدهید تا با شما تماس بگیرم.
با سپاس
شهربراز
با درود
شهربراز بایستی درست بگوید وال باید از بال و آنهم از بعل فنیقی آمده باشد شماری از واژه های مهاجران آریایی به آسیای باختری و جنوب اروپا ریشه فنیقی و یا یا غیر آریایی (اتروسکان ویا ایلامی و سومری) دارند و این واژه هم بایستی یکی از انها باشند فراموش نکنیم که آریاییان مردمانی دشت و کوه نشین بوده اند و واژگان بسیاری درباره دریا و جانداران دریایی همچون فنیقی ها نداشته اند و نیز فنیقی ها خو داشتند تا هر چه که بزرگ و شگفت بود به "بعل" باز بسته میکردند
درباره انبر گمانم که ان بایستی از "انگبار" آمده باشد برابر با همانند عسل در بوی ورنگ
با سپاس
ادبدوست
به ادبدوست/ایرانینژاد
درود.
همان گونه که نوشتم در پهلوی این واژه به شکل انبر و امبر آمده و فکر نکنم ربطی به انگبار داشته باشد. ربط انگبار با انگبین را هم نمیدانم. باید پژوهید.
با سپاس
شهربراز
شهربراز گرامی درود بر شما
می خواستم موضوعی را پیشنهاد کنم تا اگر فرصت داشتید بررسی در مورد آن انجام دهید.خانم اسین چلبی که به عنوان نواده مولانا معرفی می شود و متاسفانه مسئولین کشور ما در همایشها و مراسم مرتبط با مولانا و شمس تبریزی از او دعوت به عمل می آورند و سایتها و نشریات با او مصاحبه انجام می دهند..بدون مطالعه و بررسی و بدون آنکه متوجه باشند این ممکن است یک ترفند تبلیغاتی از طرف ترکیه برای مصادره هرچه بیشتر مولانا باشد..نسب و اصل ایشان و ارتباط آن با مولانا بر چه اساسی بوده؟چه کسانی آن را تایید کرده اند؟ و چه اعتباری دارد؟؟آن هم در زمانی دور که حتی موضوعات و روایات کلی تاریخی و سال وقوع آن و جزئیات رویدادها محل بحث و مناقشه است.فکر می کنم دقت و ریز بینی شما در این مورد برای همه کارگشا خواهد بود.
با درود
شهربراز گرامی درباره آنچه آقای ملایری گفته اند ( که انهم بازگویی "پوکرنی" است )بایستی بگویم که در زبان لاتین از آغاز هم balanea
بوده و هم squalus
و چون
balineum
که همنیز در آنزمان بکار برده میشده و برابر با حمام و خزینه بوده است به پس نگرش نخستین خود شما و دکتر معین درست تر مینماید باید دانست که
squalus
در لاتین با واژه "آشغال" در پارسی یکسره برابر و همریشه است و بازبستن ان با نهنگ و
phalus
(که خود برابر با اندام نرینگی است)
چندان رایمندانه نمینماید
زبان یونانی سرشار از واژگان غیر آریایی همانند کرتی و فنیقی اتروسکانی است
برای ریشه شناسی چندان نمیتوان برای همه واژگان به یونانی پشتوانهگی کرد
با سپاس
ادب دوست
در مشهد به مارمولك كلپاسه مي گويند
Post a Comment