Sunday, December 24, 2006

بودا و بت

یک‏شنبه ٣/دی/١٣٨۵-٢۴/دسامبر/٢٠٠۶

در پارسی واژه‏ی بت به معنای پیکره‏ای است كه به جای خدا پرستيده شود.

به اعتقاد جیمز دارمستتر (James Darmesteter شرق‏شناس معروف فرانسوی آلمانی‌تبار)، اين واژه در واقع کوتاه شده‏ی بودا است. به نظر وی چون در معبدهای بوداییان پیکره‏های بسیاری از بودا دیده می‏شد اين واژه به هر پیکره‏ی مورد پرستش نیز گفته شد. اما علامه دهخدا و دکتر محمد معین با این نظر مخالف اند و معتقدند که بت، تازی‏شده‌ی بُد است و اين واژه خود اوستایی و کوتاه شده‏ی بویتی (buiti) است که نام دیوی بوده.

آیین بودا در زمان اشکانیان و ساسانیان در شرق ایران رواج کامل داشته است. یکی از یادگارهای آن دوران، مجسمه‏های عظیم بودا در بامیان افغانستان بود که در سال ۱۳۷۹ خ/ ۲۰۰۰ م به دست حکومت طالبان جاهل و فرهنگ‏ستیز نابود شدند.

از آنجا که بت‏ها بسیار زیبا و آذین‏شده بودند در شعرها و غزل‏های بی‏شمار در ادبیات پارسی بعد از اسلام بت به معنای دلبر زیبا و آراسته به کار رفته است. برای مثل، حافظ در غزلی می‏گوید:

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه‌بان دارد ---------- بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
(دلبری دارم که زلف‏های چون سنبلش بر گرد صورت چون گل‏اش سایه‌بان شده. پیشانی‌اش فرمانی به کشتن ارغوان دارد.)

یکی از پایگاه‏های ایرانیان بودایی علاوه بر بامیان، شهر بلخ بوده است كه معبدی در آنجا به نام «نوبهار» بوده است. این نام در واقع «نَوَه ويهارَه» (Nava Vihara) به معنای «معبد نو» است. اصطلاح بت نوبهار نیز به فراوانی در شعرهای پارسی دیده می‏شود.

Sunday, December 17, 2006

ايران و تازيان

یک‏شنبه ٢۶/آذر/١٣٨۵ - ١٧/دسامبر/٢٠٠۶

وقتی تازيان ايران را گرفتند با فرهنگ و كشور بزرگی روبرو شدند كه دارای پيشينه‏ی طولانی و زبانی قوی بود. هر واژه نشانه‏ی يك ايده است. و بسياری از اين ايده‏ها برای تازيان تازه بود. و چاره‏ای جز به كار بردن همان واژه نداشتند اما چون برخی صداها را نمی‏توانستند بيان كنند واژه‏ها را با تلفظ خودشان نوشتند و به همين صورت به دست ما رسيد. مانند
طبق: به معنی ظرفی كه در آن چيز می‏چيدند. در پهلوی به صورت تپوك بوده است.
هندسه: اندازه. دانش اندازه‏گيری. از آن واژه‌ی مهندس ساخته شد.
عِرض: آبرو. ارز
فهرست: پهرست. نوشته‏ای كه در آن نام كتاب‏ها باشد. جدولی شامل فصل‏های يك كتاب

ما حتا زبان‏مان را به صورتی می‏ناميم كه تازيان می‏گفتند يعنی فارسی به جای پارسی! مانند آن است كه انگليسی‏ها چون مدتی زير فرمان فرانسويان بودند به زبان خودشان به جای English بگويند anglais!

نام بسياری از شهرهای ما به صورت تازی‏شده به كار می‏رفتند:
كومس: قومس (شرق سمنان امروزی)
تفرش: طبرس (علامه تفرشی: علامه طبرسی)
شوشتر: تستر (مانند «سهل تستری»)
گلپايگان: جُرفادقان
كوهستان: قهستان (جنوب خراسان شامل تون، قائن، گناباد، طبس)

يا هنوز به كار می‏روند:
پارس: فارس
سپاهان: اصفهان
آذربادگان: آذربايجان
پيروزگرد: بروجرد
دژپل: دزفول
ابركوه: ابرقو
بوموساو: (به معنای بوم سبز) ابوموسی!
گاپله: جابلق (در لرستان)

Monday, December 11, 2006

خراسان

سه‏شنبه ٢١/آذر/١٣٨٥-١١/دسامبر/٢٠٠٦

علت نامگذاري خراسان
فخرالدين اسعد گرگاني شاعر معروف سده‏ي پنجم قمري و سراينده‏ي داستان ويس و رامين، در علت نامگذاري خراسان چنين مي‏گويد:
زبان پهلوي هر كو شناسد --------------- خراسان يعني آنجا كو خور آسد
”خور آسد“ پهلوي باشد ”خور آيد“ -------- خور از آنجا سوي ايران بر آيد

Sunday, December 10, 2006

كاغذ و كارت

يك‏شنبه ١٩/آذر/١٣٨٥ - ١٠/دسامبر/٢٠٠٦

كاغذ واژه‏اي است پارسي كه در عربي قرطاس گفته مي‏شود. قرطاس تازي‏شده‏ي واژه‏ي يوناني chaartes است. اين كلمه در زبان فرانسه به صورت carte (كارت) درآمده است. در فرانسه دو اصطلاح با اين واژه ساخته شده كه در زبان انگليسي نيز به كار مي‏رود:
a la carte به معني ”از روي كاغذ“ و يا سفارشي. مثلا وقتي در رستوران از روي منو از بين چند غذا يكي را انتخاب كنيد به آن رستوران سفارشي مي‏گويند.
ديگري carte blanche به معني ”برگه‏ي سپيد“ يعني اختيار تام.

Sunday, December 03, 2006

ماركو پولو

يك‏شنبه ١٢/آذر/١٣٨٥-٣/دسامبر/٢٠٠٦

از كتابخانه نسخه‏اي قديمي از كتاب سفرنامه‏ي ماركو پولو را گرفتم. جالب بود.


برنامه‏ي سفر اين طور بوده كه از ونيز به ساحل درياي سياه بيايند و از آنجا به ايران آمده و از تبريز به بندر هرمز (كه از زمان شاه عباس صفوي به بعد بندرعباس ناميده مي‏شود) بروند و از هرمز با كشتي به هند و بعد به چين بروند. اما وقتي به هرمز مي‏رسند مي‏بينند كه كشتي‏ها وضع مناسبي ندارند و قابل اطمينان نيستند. براي همين از مسير كرمان و خراسان به جاده‏ي ابريشم برمي‏گردند و از آنجا به دربار قوبيلاي خان، نوه‏ي چنگيز مغول، در چين مي‏روند.
اين هم قسمت‏هايي كه مربوط به ايران مي‏شود. توضيحات در قلاب ([]) از من است.

- در بخش كوهستاني نژادي از مردم هستند به نام كرد (Curd) كه برخي از آنان مسيحي و از فرقه‏ي نسطوري و يعقوبي هستند و برخي هم محمدي هستند. همه‏ي آنان مردمي بي‏مرام هستند و پيشه‏ي آنان دزدي از بازرگانان است.

- توريس [Tauris=تبريز] شهر بزرگ و اعيان‏نشيني است متعلق به استان اراك [=به اصطلاح ”عراق عجم“] كه شامل چندين شهر و مكان محروسه‏ي ديگر است اما توريس پرجمعيت‏ترين و پرشكوه‏ترين آنان است. ساكنان شهر عمدتا از طريق تجارت و صنعت روزگار مي‏گذرانند. صنعت آنان تشكيل شده از انواع گوناگون ابريشم كه برخي از آنان زربفت است و قيمت بالايي دارد. اين شهر براي تجارت موقعيت ممتازي دارد كه بازرگانان از هند، از بلداچ [Baldach=بغداد]، موصل و كرمسور [Carmsor=گرمسير: هرمزگان امروزي] و بخش‏هاي مختلف اروپا در اينجا استراحت مي‏كنند تا كالاهايي بخرند و بفروشند. اينجا سنگ‏هاي قيمتي و مرواريد فراوان يافت مي‏شود. بازرگاناني كه با تجارت خارجي سر و كار دارند ثروت هنگفتي كسب مي‏كنند اما ساكنان شهر عموما فقيرند. ساكنان شهر مخلوطي هستند از فرقه‏ها و ملل مختلف: نسطوري، ارمني، يعقوبي، گرجي، پارسي و پيروان ماهومت [Mahomet=محمد] كه عمده‏ي جمعيت را شكل مي‏دهند و تبريزيان ناميده مي‏شوند. هر گروه از مردم زبان خاص خود را دارند. شهر محاصره شده با باغ‏هاي روح‏انگيز كه مرغوب‏ترين ميوه‏ها را توليد مي‏كنند. ساكنان محمدي [Mahometan=مسلمانان] شهر خيانت‏كار و بي‏مرام هستند. طبق مذهب آنان، هر چه كه از پيروان دين‏هاي ديگر دزديده يا غارت شود به درستي گرفته شده و اين دزدي برايشان جرم نيست. آنان كه به دست مسيحيان دچار مرگ شده يا زخمي شوند شهيد خوانده مي‏شوند. بنابراين اگر آنان توسط قدرتي كه اكنون بر آنان حاكم است [=مغولان و ايلخانان] مهار و منع نشده بودند شورش‏هاي زيادي مي‏كردند. اين اصول بين تمام سارسن‏ها [Saracen=شرقي‏هاي مسلمان] مشترك است. وقتي آنان در شرف مرگ هستند كشيش‏شان بر بالين‏شان حاضر مي‏شود و از آنان مي‏پرسد كه آيا محمد پيامبر راستين خدا بود يا نه؟ اگر پاسخ آنان اين باشد كه باور دارم، سعادت و نجات‏شان در آن دنيا تضمين شده است. در نيتجه‏ي اين امكان پاك‏شدگي كه به آنان جواز هر گونه خطايي را مي‏دهد، مسلمانان موفق شده‏اند كه عده‏ي زيادي از تاتاران را به دين خود درآوردند. زيرا اين امر آنان را از هر قيدي در ارتكاب جرم رها مي‏كند.

- در پارسه [Persia=ايران] كه استان بزرگي است هشت پادشاهي وجود دارد كه نام آنان چنين است: در ورود به پارس نخستين پادشاهي كازبين [Kazbin=قزوين] است؛ دومين كه در جنوب آن واقع شده كردستان (Curdistan) است؛ سومي لر [=لر كوچك و بزرگ] است؛ چهارمي در سمت جنوب سولستان [Solistan=شولستان: ممسني امروزي] است؛ پنجمين سپان [Spaan=سپاهان] است؛ ششم سيراس [Siras=شيراز]، هفتم سونكارا [Soncara=اتابكان شبانكاره]، هشتمين تيموكاين [Timocain=تون و قائن] است كه سر حد پارسه است. تمامي اين پادشاهي‏ها در جنوب پارسه هستند به جز تيموكاين و اين در شمال است نزديك جايي كه درخت بي‏بر [Arber Sacco= احتمالا سرخس؟] خوانده مي‏شود.

وي سپس از كرمان، يزد، ساپورگان [Sapurgan=شاپورگان، نيشاپور؟]، بلاچ [Balach=بلخ]، بالاشان [Balashan=بدخشان]، كاشگر [Kashgar=كاشغر]، سمركن [Samarcan=سمرقند] و كوتن [Kotan=ختن] نام مي‏برد.

در رابطه با شيراز كه وي به صورت سيراس نام برده امروزه شرابي در فرانسه توليد مي‏شود به نام سيراس. البته در كاليفرنياي امريكا و در استراليا نيز شرابي به نام شيراز توليد مي‏شود كه شهرت جهاني كسب كرده‏اند.