Wednesday, June 29, 2011

خراسان زمین!

چهارشنبه ۸/تیرماه/۱۳۹۰ - ۲۹/جون/۲۰۱۱

در زمان ساسانیان به ویژه از زمان خسرو یکم انوشیروان، منطقه‌ی شرق ایران‌شهر را «کوست خوراسان» می‌نامیدند که خوراسان به معنای جایی است که خورشید می‌آید یعنی همان شرق یا مشرق. فخرالدین اسعد گرگانی در داستان ویس و رامین چنین می‌گوید:

زبان پهلوی هر کو شناسد --------- خراسان یعنی آنجا کو «خور آسد»
خراسان را بود معنی خور آیان/کجا از وى خور آید سوى ایران

پس از اسلام نیز این منطقه خراسان نامیده می‌شد. «کوست خوراسان» منطقه‌ی بزرگی بود که شامل بلخ و گوزگانان و هرات و کوهستان (کُهستان یا قهستان = جنوب استان خراسان امروزی در ایران) و .. می‌شد. این منطقه هم چنان خراسان نامیده می‌شد تا این که در زمان ناصرالدین شاه قاجار در گیرودار «بازی بزرگ» میان بریتانیا و روسیه، بریتانیا تصمیم گرفت که از پشتون‌ها (افغانان) حمایت کند و در برابر پیشروی روسیه به سوی هندوستان سد و مانعی بسازد و از این رو استان هرات ایران را اشغال کرد و با تهدید ناصرالدین شاه به حمله از جنوب و خلیج فارس او را مجبور کرد که در ماه مارس ۱۸۵۷ م./ رجب ۱۲۷۳ ق./ فروردین ۱۲۳۶ خ. «عهدنامه‌ی پاریس» را امضاء کند و «کشور افغانستان» را به رسمیت بشناسد.

بریتانیا به خاطر سیاست‌های استعماری خود از حکومت اقلیت «پشتون» بر اکثریت «تاجیک» (یعنی ایرانی) پشتیبانی می‌کرد و پس از آن نیز سیاست‌های پشتون‌سازی رسمی و جایگزینی زبان پارسی در افغانستان ادامه داشته است و بیشتر مسئولان حکومتی افغانستان از «پشتون»ها هستند. برای جدایی «ایرانیان» یا تاجیکان افغانستان نام زبان پارسی در افغانستان «دری» گذاشته شد حال آن که «دری» صفت «زبان پارسی» است. انگار بگوییم Standard English و بعد نام زبانی را بگذاریم Standard!

در واکنش به این پشتون‌سازی رسمی و دولتی، گروهی نیز بر این باور اند که چون «افغان» همان «پشتون» است نام «افغانستان» گویای تنوع و گوناگونی قومی این کشور نیست. و یا حتا گروهی خواهان جدایی از بخش‌های پشتون‌نشین هستند. من با مسئله‌های سیاسی کاری ندارم چون دانش کافی ندارم و این وبلاگ نیز هدف سیاسی ندارد. اما نامی که گروهی از این شهروندان کشور افغانستان برای کشور خود پیشنهاد می‌کنند برای یکپارچگی کشور ما ایران زیانبار است. در اینجا به دو مورد اصلی می‌پردازم:

خراسان‌:
گروهی پیشنهاد می‌کنند که نام «افغانستان» باید نام تاریخی «خراسان» باشد. درست است که بیشتر کشور افغانستان امروزی تا پیش از عهدنامه‌ی پاریس ۱۸۵۷ م. بخشی از خراسان تاریخی و بخشی از ایران بوده است اما بخش جنوبی آن یعنی قندهار و ... جزو «خراسان» نبوده است.

مشکل مهم‌تر این نام آن است که در سال ۱۹۱۷ م. دولت روسیه‌ی شوروی برای منظورهای سیاسی و تجزیه‌ی ایران نام ارّان و قفقاز را که به تازگی از ایران جدا کرده بود «جمهوری آذربایجان» گذاشت تا بعدها با افسانه‌ی «آذربایجان جنوبی و شمالی» بر آذربایجان واقعی ادعای مالکیت کند. امروزه این نام جعلی و دزدی باعث سردرگمی و دردسر شده است. نامگذاری افغانستان به خراسان همان اشتباه و خطر را برای ایران امروزی و این بار در شرق خواهد داشت.

همان گونه در عهدنامه‌ی پاریس بخش‌هایی از بلوچستان ایران به «هند» پیوسته شد و بعدها که مسلمانان هند به رهبری محمدعلی جناح کشور «پاکستان» را به وجود آوردند و امروزه گروه‌های تجزیه‌طلبی ادعای ساختن کشور «بلوچستان» را با پیوند بلوچستان ایران و بلوچستان پاکستان دارند.

ایران کجاست؟!
اما گروه دیگری هستند که ادعای جالب‌تری می‌کنند. اینها می‌گویند ایران تاریخی در واقع همین افغانستان امروزی است و نام ایران سیاسی امروزی از قدیم «فارس» بوده است و رضاشاه در سال ۱۹۳۵ م./۱۳۱۴ خ. نام «ایران» را «دزدید» و بر «فارس» گذاشت!!! اینها برای این ادعای بی‌پایه‌ی خود استدلال‌های عجیب و غریبی می‌کنند مانند این که

۱- «ایران در شاهنامه همان افغانستان امروزی است»: از آنجا که شاهنامه بر پایه‌ی شاهنامه‌ی نثر ابومنصوری و آن هم بر پایه‌ی خداینامگ و دیگر سندهای دوران ساسانیان است منظور فردوسی از «ایران» یا «شهر ایران» همان «ایران‌شهر» ساسانی است که از چین تا رود فرات بوده است. حتا در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری جمله‌ی جالب‌تری هست:
هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان، از کران تا کران، این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند ... هفتم را که میان جهان ست خُنرَس‌بامی‌ خواندند و خنرس‌بامی این ست که ما بدو اندریم و شاهان او را «ایران‌شهر» خواندندی ... و ایران‌شهر از رود آموی است تا رود مصر و این کشورهای دیگر پیرامون اویند و ازین هفت کشور ایران‌شهر بزرگوارتر است به هر هنری.

برخی این را اشاره به آگاهی ایرانیان از مرزهای هخامنشیان می‌دانند و دقیق‌تر آن است که این جمله نشان می‌دهد که متن اصلی در خداینامگ در زمان خسرو دوم اَپَرویژ (پرویز) نوشته شده که به کوشش و توانایی سردارانی چون «سمبات بگراتونی» و «فرّخان شهربراز» و «شاهین وهمن‌زادگان» و دیگران مرزهای ایران از هر دو گسترده شد و از رود آمو تا رود نیل را در بر گرفت. بنابراین چنین سوءاستفاده‌های از شاهنامه، گذشته از این که جعل و دروغ است ستم به فردوسی و شاهنامه و نادیده گرفتن میراث تاریخی همه‌ی ایرانیان است نه تنها شهروندان ایران سیاسی امروز.

۲- «در شعرهای حافظ و سعدی نام ایران نیامده است»: به فرض هم که در شعرهای حافظ و سعدی نام ایران نیامده باشد این چه دلیلی می‌شود که ایران تاریخی همان افغانستان امروزی است و نام این سرزمین ایران نبوده است؟ مگر حافظ و سعدی شیرازی تاریخ‌نگار یا جغرافی‌نگار بوده‌اند که اگر در شعر آنان نام ایران نیامده باشد دلیل بر این شود که شیراز بخشی از ایران نبوده است. در شعرهای مولانای بلخی هم نام ایران نیامده است. آیا این دلیل می‌شود که بلخ جزیی از ایران نبوده است؟ اساسا هدف شاعران ثبت مرزهای جغرافیایی نیست که در شعرهای آنان دنبال مرزهای ایران بگردیم. برای چنین منظوری باید به سراغ کتاب‌های جغرافیایی رفت.

جریان تغییر نام ایران در زبان‌های اروپایی از Persia به Iran در زمان رضا شاه هیچ ربطی به واقعیت تاریخی نام «ایران» ندارد. اینها که زبان مادریشان هم پارسی است برای رسیدن به هدف خود این بار به نوشته‌های انگلیسی استناد می‌کنند که تا زمان رضا شاه نام کشور ما Persia بوده است و از روی عمد یا کم‌سوادی خودشان در زبان انگلیسی، می‌گویند Persia یعنی فارس. در پاسخ به این گونه بدخوانی‌ها و بدفهمی‌ها می‌توانم به دو مقاله‌ی بلند دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی در ایران‌شناسی اشاره کنم که نام ایران را در گذشت روزگاران از زمان باستان تا امروز بررسیده‌اند. هم چنین در کتاب‌های جغرافی دوران اسلامی نیز به خوبی موضوع ایران و ایران‌شهر و مرزهای آن نشان داده شده است که چند مورد آن را در جستار پیشین معرفی کردم.

سایت «خراسان‌زمین»
گروهی نیز پایگاهی اینترنتی ساخته‌اند به نام «خراسان‌زمین» که در آن هر دو این استدلال‌ها و تحریف‌های مانند آن دیده می‌شود. اگر بیشتر این گونه نویسندگان به تحریف و بدخوانی آثار تاریخی می‌پردازند موردی در این سایت دیدم که ندانستم از درک و سواد انگلیسی نویسنده شگفت‌زده و حیران شوم یا در توانایی بدخوانی و سوءاستفاده‌ی او!

در سال ۱۹۸۹ م./ ۱۳۶۸ خ. مقاله‌ای به زبان انگلیسی از استاد احسان یارشاطر در شماره‌ی پانزدهم مجله‌ی «میراث ایران» (که در امریکا چاپ می‌شود) منتشر شد درباره‌ی همان تغییر نام کشور ما در زبان‌های اروپایی نامه‌ای نوشت و خواست که این تغییر نام فراموش شود و نام رسمی کشور ما در زبان‌های اروپایی همان Persia باشد زیرا این نام در زبان‌های اروپایی پیشینه‌ی تاریخی خیلی بلندتری و دیرینه‌تری دارد. نکته‌ی مهم دیگر در پیام استاد یارشاطر برخورد با کاربرد واژه‌ی غلط Farsi به جای Persian در زبان ایرانیان مهاجر به غرب بود. عنوان این پیام در زبان انگلیسی چنین بود:

Persia or Iran, Persian or Farsi?

روشن است که این عنوان در زبان انگلیسی معنا دارد و منظور خود واژه‌های مزبور اند و در ترجمه باید گفت Persia یا Iran و Persian یا Farsi؟ نه این که اینها را ترجمه کنیم. زیرا در آن صورت عنوان بی‌معنا خواهد شد یعنی: ایران یا ایران، فارسی یا فارسی؟ اما نویسنده‌ی تحریفگر افغانستانی در ترجمه‌ی خود چنین نوشته است: «کشور ما را فارس بناميد نه ايران، زبان ما Persian نام دارد نه Farsi» یعنی در بخش نخست از روی غرض Persia را به «فارس» ترجمه کرده اما در بخش دوم Persian و Farsi را به همان صورت نگه داشته است. وی تمام مقاله‌ی استاد یارشاطر را با همین نگاه کژبینانه ترجمه کرده و همه جا از روی غرض Persia را به «فارس» برگردانده است و به خیال خود نشان داده است که ایرانیان برجسته‌ای چون استاد یارشاطر هم کشورشان را «فارس» می‌نامند! این مترجم مغرض به این جمله دقت نکرده است:
برعکس، نام «ایران» هیچ یک از خاطرات بالا را در ذهن جهانیان زنده نمی‌سازد. در زبان‌های دیگر، غیر از فارسی، «ایران» یک واژهء میان‌تهی بوده و نشان‌دهندهء کشوری است بدون گذشته یا بدون کدام فرهنگ خاص. .. اگر یونان، Egypt (مصر) یا چین از دیگران مطالبه می‌کردند که من‌بعد کشورهای‌شان را به ترتیب به نام‌های هیلاس، مصر یا ژونگو یاد کنند، این کشورها افتخارات زیادی را از دست می‌دادند. نام «Egypt» بلافاصله خاطره دربارهء اهرام، خط هیروگلیف، لوحه‌ها و دیگر آثار باارزش و پردرخشش تاریخی را در اذهان زنده می‌سازد، در حالی که خارج از کشورهای اسلامی، نام عربی «مصر» همان ارزش‌ها را به یاد نمی‌آورد.

همین جمله نشان می‌دهد که منظور استاد یارشاطر واژه‌ی Iran در زبان‌های بیگانه است نه این که نام کشور ما ایران نیست.

انگار یک نفر به سخنرانی رییس جمهور مصر به زبان انگلیسی استناد کند که او خود را رییس جمهور کشور Egypt خوانده است. پس کشور او «مصر» نیست و خودش هم رییس جمهور «مصر» نیست!

Tuesday, June 28, 2011

دکتر سیروس علایی و نقشه‌های تاریخی ایران

سه‌شنبه ۷/تیر/۱۳۹۰ - ۲۸/جون/۲۰۱۱

دکتر سیروس علایی مدرک دکتری خود در رشته‌ی مهندسی را از دانشگاه صنعتی برلین دریافت کرد و در طی بیست سال چندین شرکت مهندسی به راه انداخت و مدیریت کرد و مدت هشت سال هم در دانشگاه تهران درس داده است. پس از انقلاب به انگلستان رفت و سال‌هایی است که در همانجا زندگی می‌کند و در کنار کار به عنوان مهندس مشاور، به پژوهش‌های تاریخی به ویژه در زمینه‌ی تاریخ نقشه‌نگاری (cartography) در ایران و گردآوری نقشه‌های قدیمی ایران نیز مشغول است. یکی از دستاوردهای این مطالعه‌ها مقاله‌ی «نقشه‌نگاری ایران» در دانشنامه‌ی ایرانیکا است.

دکتر علایی در سال ۲۰۰۵ م./۱۳۸۴ خ. از راه انتشارات دانشگاهی بریل (Brill) کتابی به نام «نقشه‌های عمومی ایران» را منتشر کرده است.



نقشه‌های عمومی ایران از سال ۱۴۷۷ تا ۱۹۲۵ م. (General Maps of Persia)
نویسنده: سیروس علایی
ناشر: بریل
سال: ۲۰۰۵ م. / ۱۳۸۴ خ.
صفحه: ۳۲۴

این کتاب از دو فصل عمده تشکیل شده است: فصل ۱: نقشه‌های بطلمیوسی که در آن به زندگی و کارهای بطلمیوس پرداخته شده است. فصل ۲: نقشه‌های عمومی و منطقه‌ای ایران که به نقشه‌های ایران تولید شده در کشورهای گوناگون مانند ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، فرانسه، آلمان، بریتانیا، عثمانی و خود ایران می‌پردازد. سپس خود نقشه‌ها ارائه شده‌اند. سال ۱۴۷۷ م. (۲۳ سال پیش از آغاز صفویان) تاریخ نخستین نقشه‌های به سبک نوین است که اروپاییان از ایران تهیه کرده‌اند و سال ۱۹۲۵ م. سالی است که سازمان نقشه‌برداری ایران به طور رسمی در زمان رضا شاه آغاز به کار کرد.

سال گذشته (۲۰۱۰ م./۱۳۸۹ خ.) نیز دکتر علایی کتاب مهم دیگری در همین زمینه منتشر کرد به نام «نقشه‌های ویژه‌ی ایران: از سال ۱۴۷۷ تا ۱۹۲۵ م.» که تکمیل‌کننده‌ی جلد پیشین است.


نقشه‌های ویژه‌ی ایران از سال ۱۴۷۷ تا ۱۹۲۵ م.
نویسنده: دکتر سیروس علایی
ناشر: انتشارات بریل
سال: ۲۰۱۰ م. / ۱۳۸۹ خ.
صفحه: ۴۶۶

فصل‌های این کتاب نیز عبارتند از:

فصل ۱: نقشه‌های تاریخی ایران
- نقشه‌های پیشااسلامی
- دوران مادها
- دوران هخامنشیان
- دوران جنگ‌های اسکندر و سلوکیان
- دوران اشکانیان و ساسانیان
- دوران اسلامی تا پیش از صفویان

فصل ۲: نقشه‌های ناحیه‌ای
- آذربایجان و شمال غرب ایران
- سیستان و بلوچستان و جنوب شرق ایران
- فارس و جنوب ایران
- گیلان و شمال ایران
- خراسان و شرق ایران
- جنوب غرب ایران: کردستان، کوه‌های بختیاری، لرستان، خوزستان و جنوب غرب ایران

فصل ۳: دریای کاسپین و ساحل ایران

فصل ۴: خلیج فارس و ساحل و جزیره‌های ایرانی

فصل ۵: نقشه‌های مرزی
- مرزهای غربی
- مرزهای شمالی
- مرزهای شرقی

فصل ۶: نقشه‌ی راه‌ها

فصل ۷: نقشه‌ی شهرها و منطقه‌های تاریخی
شامل شهرهای: اردبیل، اصفهان (شهر اصفهان و میدان شاه/نقش جهان و دیگر بناهای مهم)، ایزدخواست، بمپور ()، بندر عباس، بوشهر، بیستون، پارسه (Persepolis)، تبریز، تهران، جلفا، ری، سرخس، سرپل ذهاب، ساوه، شیراز، سلطانیه، قزوین، قم، قمشه، کاشان، کرمان، کرمانشاه، مشهد، هرمز، همدان، یزد

فصل ۸: نقشه‌های سیاسی، ترابری و قومی
- نقشه‌های سیاسی و نظامی
- نقشه‌های ترابری و اقتصادی
- نقشه‌های پراکندگی قومی

فصل ۹: نقشه‌های طبیعی، مکان‌نگاری (Topographical)، و زمین‌شناسی
- رودخانه‌ها
- دریاچه‌ها و نمکزارها
- کوه‌ها و برش عرضی
- نقشه‌های زمین‌شناسی

بهای دوره‌ی دوجلدی ۴۵۰ یورو برابر ۶۳۹ دلار امریکا است.

دکتر سیروس علایی به همین مناسبت گفت‌وگویی هم کرده است که می‌توانید در این نشانی بخوانید.

Sunday, June 26, 2011

ورزش‌های رزمی ایران

یک‌شنبه ۵/تیرماه/۱۳۹۰ - ۲۶/جون/۲۰۱۱

امروزه در بیشتر زبان‌های دنیا وقتی سخن از «ورزش‌های رزمی» (در انگلیسی: martial arts) می‌شود همه به یاد کانگ فو و کاراته و دیگر ورزش‌های آسیای شرقی می‌افتند. حال آن که همان گونه که از این نام پیدا است منظور ورزش‌هایی است که برای آمادگی رزمی انجام می‌شود و هر ملتی به ویژه در گذشته برای خود شیوه‌ی رزمی جداگانه‌ای داشته است.

نیاکان ما ایرانیان نیز با توجه به برتری نظامی درازمدت خود بر بخش بزرگی از جهان باستان و دوران میانه، جنگ‌افزارها و ورزش‌های رزمی خود را داشته‌اند. بسیاری از این گونه دانش‌ها به ویژه در دوران ساسانیان در کتاب‌هایی با نام «آیین‌نامه» یا «آیین جنگ» به صورت مستند درآمد. این کتاب‌ها پس از اسلام به زبان عربی ترجمه شدند و به همراه سلاح‌های پیشرفته‌ی ساسانیان در گسترش قلمرو اسلامی بسیار سودمند بودند. یکی از این ترجمه‌ها با نام «کتاب الآیین» یا «آیین الحرب» («آیین جنگ») و «کتاب الحرب» در کتاب ده جلدی «عیون الاخبار» (چشمه‌های آگاهی) نوشته‌ی ابن قُتیبه مروزی دینوری (زاده: ۲۱۳ ق./درگذشته ۲۷۶ ق.) آمده است.

زورخانه‌های امروز یادگاری از آن ورزش‌های رزمی و آماده‌سازی بدنی نیاکان ما ایرانیان بوده است. برای نمونه میل به جای گرز و تخته به جای شمشیر و سنگ و کباده به جای سپر بوده است.

دکتر منوچهر مشتاق خراسانی برای کسانی که در زمینه‌ی ارتش و رزم‌آرایی و جنگ‌افزارهای ایرانی کار می‌کنند و به این موضوع علاقه دارند نام شناخته شده‌ای است. دکتر مشتاق خراسانی چندین سال است که در زمینه‌های رزمی ایران باستان مشغول کار و پژوهش است و کتاب بسیار مهم و معتبری به نام «سلاح و زره‌های ایران از دوران مفرغ تا زمان قاجار» را منتشر کرد که در سال گذشته در ایران جایزه‌ی کتاب سال را گرفت.


دکتر منوچهر مشتاق خراسانی


عکس جلد کتاب «سلاح و زره‌های رزمی ایران از دوران مفرغ تا دوران قاجار

دکتر مشتاق خراسانی چند روز پیش پیامی فرستاد که بخش‌هایی از آن را در زیر می‌آورم:

هژده سال پیش پروژه‌ای آغاز شد که غربیان هدف آن را «باز گرداندن و زنده کردن میراث رزمی» خودشان خواندند. آنان با خود گفتند «ما چینی و ژاپنی و کره‌ای نیستیم که هنرهای رزمی آنان را اجرا کنیم». به رهبری امریکا بسیاری از رزمی‌کاران و پژوهشگران و استادان دانشگاه‌های اروپایی با کمک مسئولان موزه‌ها، پروژه‌ی زنده‌گردانی هنرهای رزمی کشور خودشان را آغاز کردند. در این راه دولت این کشورها نیز بودجه‌های کلان و هنگفت و نیز هر گونه کمک و وسیله را بدانان می‌داد تا میراث تاریخی خود در زمینه‌ی هنرهای رزمی را زنده کنند.

امروزه کتاب‌های فراوانی تولید شده است که به هنرهای رزمی اروپاییان و شگردهای جنگی و نظامی و رزم‌آوری نیاکان آنان می‌پردازد. بدین ترتیب هنرهای رزمی اروپایی را که چندین سده مُرده بودند امروزه دوباره زنده کردند. برای نمونه چند کتاب زیر بدین موضوع می‌پردازند.

۱) اسرار شمشیرزنی آلمانی در دوران میانه
Secrets of German Medieval Swordsmanship: Sigmund Ringeck's Commentaries on Liechtenauer

۲) کتاب والرشتاین: کتاب جنگ دوران میانه از سده‌ی پانزدهم درباره‌ی درازشمشیر، دشنه، خنجر و کشتی‌گیری
Codex Wallerstein: A Medieval Fighting Book from the Fifteenth Century on the Longsword, Falchion, Dagger, and Wrestling

۳) نبردهای دوران میانه: دست‌نامه‌ای از سده‌ی پانزدهم درباره‌ی شمشیرزنی و جنگ از نزدیک
Medieval Combat: A Fifteenth-Century Manual of Swordfighting and Close-Quarter Combat

۴) هنرهای رزمی اروپای دوران نوزایش (رُنسانس)
The Martial Arts of Renaissance Europe

۵) هنر شمشیر و سپر در دوران میانه
Medieval Art of Sword & Shield: The Combat System of Royal Armouries MS I.33

۶) جنگیدن با درازشمشیر آلمانی
Fighting with the German Longsword

۷) جنگ خنجر در اروپای دوران میانه و نوزایش
Medieval And Renaissance Dagger Combat

۸) شمشیرزنی دوران میانه: شیوه‌ها و تکنیک‌های تصویری
Medieval Swordsmanship: Illustrated Methods And Techniques

۹) شمشیرزنی دوران نوزایش: کتاب تصویری از شمشیرهای برشی و رانشی و کاربرد آنها
Renaissance Swordsmanship: The Illustrated Book Of Rapiers And Cut And Thrust Swords
And Their Use

۱۰) شمشیربازی: رساله‌ای از دوران نوزایش
Fencing: A Renaissance Treatise

این پژوهش‌ها نه تنها در زمینه‌ی اروپای دوران تاریک یا دوران میانه و نوزایش بلکه به دوران‌های باستان هم سر کشیده و از شیوه‌های جنگی یونان باستان هم کتاب‌هایی تهیه شده است.

دکتر مشتاق خراسانی تاکنون ۶ کتاب و ۷۱ مقاله در زمینه‌ی جنگ‌افزارهای ایرانیان منتشر کرده است. هر کسی که در ایران در زمینه‌های فرهنگی و تاریخی کار می‌کند می‌داند که در این کار چه سختی‌ها و دست‌اندازها و کمبودهایی هست. بیایید در این کار بدو دست یاری بدهیم. اگر نمی‌توانیم پژوهش کنیم دست کم می‌توانیم با خرید و خواندن کتاب‌ها و مقاله‌هایش و تشویق و گسترش و معرفی کارهایش به او نیرو و دلگرمی بدهیم و در ادامه‌ی راهش پشتیبان او باشیم. او حتا از ما می‌خواهد که اگر تن بنیرویی داریم به شیوه‌ی نیاکان و گذشتگان خود هنرهای رزمی ایرانی را انجام دهیم.

Friday, June 24, 2011

منوچهری همدانی و قصیده‌ی لخشک یا تُتماج / تُتماجیه

آدینه ۳/تیرماه/۱۳۹۰ - ۲۴/جون/۲۰۱۱

خواننده‌ی محترمی درباره‌ی شباهت واژه و غذای لازانیای ایتالیایی با خوراکی خراسانی به نام «لَخشَک» پرسیده بود. به نظر می‌رسد این دو بیشتر شباهت آوایی دارند و بی پژوهش تاریخی و در نداشتن سند نمی‌توان ادعای بیشتری کرد.

اما این پرسش باعث شد کمی درباره‌ی لخشک جست‌وجو کنم و به موضوع جالب‌تری برسم و با شاعر گمنامی آشنا شوم که در اینجا درباره‌اش می‌نویسم. این شاعر منوچهری همدانی نام دارد که قصیده‌ای در شرح ساختن خوراک لخشک دارد. لَخشَک را لَخشه و لاخشه نیز گفته‌اند. خوراک دیگری هم وجود دارد به نام «تُتماج» (tutmaj یا tutumaj) که گویا از تُتم ترکی به معنای سماق و «آج» پارسی ساخته شده که همان آش است و در کل به معنای «آش سماق». گویا لخشک و تتماج شبیه هم بوده‌اند. قصیده‌ی منوچهری همدانی به نام «قصیده‌ی تتماج» هم شناخته می‌شود.

منوچهری همدانی
امیرالشعراء شمس‌الدین احمد بن منوچهر «شصت کُله» مشهور به «منوچهری همدانی» (زاده حدود ۵۵٠ ق، مرگ ۶٢۶ ق) از شاعران سده‌ی ششم هجری است. نخستین بار استاد ملک‌الشعرای بهار در مجله‌ی ادبی «مهر» (سال ششم شماره‌ی پنجم – مهرماه سال ١٣١٧) به معرفی او پرداخت. پس از آن علامه محمد قزوینی در مقاله‌ی خود به نام «شعرای گمنام» در مجله‌ی «یادگار» (شماره‌ی دو – مهرماه ١٣٢٣) درباره‌ی او به تفصیل بحث کرده است. در سال‌های نزدیک هم دکتر پرویز اذکایی همدانی در دو کتاب خود به نام‌های «فرمانروایان گمنام» (تهران، ١٣۶٧، صص ٢١٣ و ٢١۴) و «تاریخ‌نگاران ایران» (تهران، ١٣٧٣، صص ٢٧۴ تا ٢٧٩) به او پرداخته است. دکتر اذکایی می‌نویسد منوچهری همدانی مترجم یا ویراستار (محرّر) «اسکندرنامه‌ی کالیستِنِسی» هم بوده است.

[ کالیستِنِس (Callisthenes) نام یکی از همعصران اسکندر مقدونی بود. بعدها تاریخ و زندگی‌نامه‌ای برای اسکندر نوشته شده که ادعا می‌کردند نوشته‌ی کالیستنس است. اما وی پیش از اسکندر مُرده بود و بنابراین نمی‌توانست زندگی‌نامه‌ی کامل اسکندر را بنویسد. این زندگینامه به زبان‌های مختلف از جمله سریانی و از روی آن به پارسی و عربی برگردانده شد و اسکندرنامه‌ی نظامی گنجوی نیز تا حدی بر پایه‌ی همین گونه روایت‌ها است. از این رو نویسنده‌ی این داستان را «دروژ-کالیستِنِس» (Pseudo-Callisthenes) می‌نامند. ]


قصیده‌ی تتماج/ تتماجیه
یکی از شعرهای مشهور منوچهری همدانی قصیده‌ای است به نام «قصیده‌ی تُتماج یا تتماجیه». استاد بهار در مقاله‌ی خود در مجله‌ی مهر در معرفی منوچهری همدانی که در بالا یاد کردیم درباره‌ی تتماج چنین می‌نویسد:

لاخشه یا تُتماج غذایی است که از خمیر آرد گندم پزند و آن چنان است که خمیر را ورقه کرده و حشو آن را از تره و سیر آکنده آن را لا بر لا کرده و به کارد مانند لوزینه بریده و با دوغ یا ماست و روغن می‌پزند و این خورش خاص ترکمانان و تورانیان بوده است و با آن[ـان به] مردم خراسان رسیده است.
آنچه امروزه در خراسان آن را «آش لَخشَک» نامند نیز خمیرهایی است که به طریق مذکور لا بر لا با سیر و پیاز بریده و آن را در آب ماست یا دوغ و کشک با تره و جبوبات و توابل می‌پزند.
گویند طغرل اول سلجوقی چنان ساده‌دل بود که چون در نیشابور بر تخت نشست لوزینه پیش او آوردند بخورد و تا آن روز ندیده بود. گفت: «خوب تُتماجی است ولی در آن سیر نکرده‌اند.»

تَوابِل: جمع تابل. مصالح خوراک مانند زیره و قُرنفُل و فلفل یا چیزهای خشکی که در دیگ کنند جهت خوش طعمی غذا، مانند گشنیز و زیره و نعناع و شِبِت و امثال آن.

این هم قصیده‌ی تتماجیه‌ی منوچهری همدانی شصت کُله در بحر هَزَج ششگانه (مسدس) اَخرَب مَقبوض یعنی بر وزن «مَفعولُ مَفاعلُن فُعولُن» (شبیه وزن لیلی و مجنون نظامی). بیت‌های در قلاب را دکتر ذبیح الله صفا در همان شماره‌ی مجله‌ی مهر از روی یک جُنگ خطی افزوده است. عنوان قصیده و دو بیت پایانی را علامه محمد قزوینی در مقاله‌ی خود از روی دستنویس «مونس الاحرار فی دقایق الاشعار» نوشته‌ی بَدر جاجرمی در کتابخانه‌ی ملی تهران افزوده است.
در مدح فخرالدین شاه منوچهری فرماید رحمة الله علیه و وصف اللاخشه

چون رایت صبح شد درفشان ----------------- شد خیل ستارگان پریشان
گم کرد فلک ستام صبحش ----------------- یک قُرصه‌ی زر بداد تاوان
خورشید به تیغ پرتو خویش ----------------- از چرخ فرو گسست خفتان
من خفته ز مستی شبانه ----------------- فارغ ز همه فلان و بهمان
آتشکده کرده تابخانه ----------------- بر سنت و مذهب زمستان
ناگه ز درم درآمد آن مه ----------------- مخمور چون سرو نو خرامان
بر دست نوشته آستین چست ----------------- در پای کشان ز کبر دامان
عاشق شده بر قدش صنوبر ----------------- فتنه شده بر رخش گلستان
بر چهره جمال لطف پیدا ----------------- در غمزه کمال سحر پنهان
چهره همه رغم ماه گردون ----------------- قامت همه رشک سرو بُستان
بنشست و ز هر دری سخن گفت ----------------- کرد از لب لعل گوهرافشان
فی‌الجمله صفت نکرد شاید ----------------- کآن لب چه لب است و آن چه دندان
من رفته ز گفت او فرا چاه ----------------- ز آن چاه که داشت در زنخدان
در خدمت او نشسته مدهوش ----------------- در صورت او بمانده حیران
گفتم که: «ز خوردنی چه سازم ----------------- اندر خور خورد چون تو مهمان؟
در پای تو سر کشم به تحفه؟ ----------------- در پای تو جان کنم به قربان؟»
گفتا که: «تکلفی نخواهم ----------------- هرچ آن به خمار در خورند آن

رو گاو سپهر زود در بند ----------------- وز سنبله جمله دانه بستان
باید که چو خُرد کرد خواهی ----------------- گردون بوَد آسیای گردان
هر چند در آسیای گردون ----------------- مه حمّال است و مهر طحّان
آن بِه که به اختیار باشد ----------------- برسخته زُحل به برج میزان
وز بهر سرشتنش بیاور ----------------- از چشمه‌ی کوثر آب حیوان
یک دشنه ز ذوالفقار حیدر ----------------- یک چوبه ز تیر پور دستان
تا همچو سپر کنی بدان تیر ----------------- بر پشت طبق بسی بگردان
پس هر سپری به دشنه می‌بُر ----------------- ماننده‌ی شکل‌های پیکان
یک سفره ز سُندس و ستبرق ----------------- در خواه به عاریت ز رضوان
از زنگ عبیر پاک بستُر ----------------- وز گرد بهشت نیک بفشان
ثور ار چه نر است، ماده گردد ----------------- تا شیر دهد ترا ز پستان
ز آن شیر بگیر دوغ و روغن ----------------- شاید نگرفت خوار و آسان
آب از سر چاه زمزم آور ----------------- آتش ز کلیسیای رُهبان
هیزم همه شاخه‌های طوبی ----------------- با عود و عبیر و مشک سوزان
آبش خوش و روغنش مُروّق ----------------- سیر اندک و ترلقش فراوان
[گر باده خورم بگو فلک را ----------------- تا جَدی و حمل کند به بریان]
[باید که چو کافران ببینند ----------------- آرند به معجزاتش ایمان]
سیرش همه چون عبیر خوشبوی ----------------- آبش همه با گلاب یکسان
روغن بگداز و دوغ در کن ----------------- تا ساختنش رسد به پایان
از هیکل ماهتاب کن سحن ----------------- وز قُرصه ی آفتاب نِه خوان
سیخش همه لعل و چمچه یاقوت ----------------- کفگیر شبه عقیق غزقان
آلت همه زین صفت به دست آر ----------------- بر کارگه از فسون و دستان
منشین و مرا به بینوایی ----------------- بر آتش انتظار منشان»

خود ساخته بودم از شبانه ----------------- برگش قَدَری به قدر امکان
چون گفت «بیار!» پیش بردم ----------------- پذرفت ز من به ملک دو جهان
می‌خورد به ناز و نیز می‌گفت: ----------------- هر کو نخورد بوَد پشیمان

هست این خورشی که کرده بودند ----------------- ترتیبش از ابتدا به توران
آسیمه در آرزوی او شد ----------------- رُستم پی رخش تا سمنگان
چون خورد، به زالِ زَر فرستاد ----------------- تحفه صفتش به زاولستان

گر زخم خورد به گاه خوردن ----------------- لایق بوَد ار چه نیستش آن
طعمی که به تیغ و تیر سازند ----------------- الا که به نیزه خورد نتوان
[در لذت او هزار صحبت ----------------- در صحبت او هزار برهان]
[باشند خورندگانش فارغ ----------------- از زحمت تره و نمکدان]
[کس منکر لذتش نیابی ----------------- از حد عراق تا خراسان]
طبع آن طلبد وگرچه باشد ----------------- بر خوان خورش از هزار الوان
[چون برگ گل اندر آب کافور ----------------- هم نان خورش آمده است و هم نان]
در عالَم اشتها خلیفه است ----------------- بر لشکر آرزو چو سلطان
کاچی‌ش وزیر و رشته نایب ----------------- یخنی حاجب، هریسه دربان

از هر خورش اختیار چونان ----------------- از جمله ملوک، شاه ایران
شه فخرالدین که نقش نامش ----------------- بر نامه‌ی دولت است عنوان

توضیح برخی واژه‌ها:
رایت: پرچم. درفشان: دُرّ افشان. درخشان
ستام: زین و لگام اسب
فتنه شده: شیفته شده، دیوانه شده
رغم: ناپسندی. کراهت
گاو سپهر: برج گاو (ثور) = اردیبهشت. سنبله: برج خوشه = شهریور
حمّال: حمل‌کننده. باربر. مهر: خورشید. طحّان: آسیاکننده
سُندُس: دیبا، ابریشم نازک. استبرق: ابریشم ستبر (استبرق عربی شده‌ی ستبر است)
مروّق: صاف شده. پالوده
ترلق: سبزی (ترکی: ترلغ، ترلوغ)
چمچه: کمچه. قاشق. غزقان: غزغان، غزغون، دیگ بزرگ
یخنی: گوشت پخته‌ی گرم یا سرد. هریسه: هلیم

پس از کمی جست‌وجو درباره‌ی تتماج، در برخی کتاب‌ها و متن‌هایی که پیدا کردم به نظر می‌رسد که دستور آن با لخشک متفاوت است. برای نمونه پاول بوئل (Paul D. Buell) در فصلی در کتاب «امپراتوری مغول و میراث آن» بر پایه‌ی کتاب‌های آشپزی چینی متعلق به دوران مغولی، که دستور تتماج یا تتم آش (Tutum-Ash) جزو غذاهای «مسلمانان» آورده شده، نوشته که در تتماج رشته (noodle) به کار می‌رود. حال آن که در فرهنگ‌های ایرانی نوشته شده که تتماج با رشته فرق دارد. شاید هم در ترجمه‌ی انگلیسی به اشتباه از رشته استفاده شده است.

Wednesday, June 22, 2011

زبان‌های اسلامی؟

چهارشنبه ۱/تیرماه/۱۳۹۰ - ۲۲/جون/۲۰۱۱

غربیان در دوره‌های تاریخی مختلف به دلیل‌های مختلف منطقه‌ی غرب آسیا را - که از نظر زبانی و دینی و قومی و ... دارای گوناگونی و تنوع قابل توجهی است - به صورت توده‌ی یکسان و یک شکلی دیده و و معرفی کرده‌اند و امروزه هم با وجود «انفجار اطلاعات» تصور مردم عادیشان از این بخش از جهان - که از سده‌ی بیستم میلادی و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم با عنوان «خاور میانه» نامیده می‌شود - چنان است که گویی همه‌شان در بیابان و ریگزار در چادر زندگی می‌کنند و با شتر جابجا می‌شوند و به زبان عربی سخن می‌گویند. همه‌ی زنان این منطقه در پشت بُرقع هستند و هر مردی دست کم چهار همسر دارد. اگر به آنها بگویی در تهران برف می‌بارد و در نزدیکی آن یکی از بهترین پیست‌های اسکی قرار دارد یا در تبریز و اردبیل و عجب شیر زمستان‌های سرد و سوزان و کشنده است و از بارش برف جاده‌ها بسته می‌شود، یا گمان می‌کنند که آنها را دست انداخته‌اید و با لبخند به شما نگاه می‌کنند یا با دهان و چشمان باز شما را نگاه می‌کنند.

این وضع گاه از روی ناآگاهی است و گاه برای راحتی خیال و گاه با مقصدهای خاص سیاسی. این ساده‌بینی و ناآگاهی و یکدست‌انگاری غربیان تا حدی سابقه در دوران تاریک اروپا دارد یعنی زمانی که همه‌ی مردم این بخش زمین را «ساروسن» می‌خواندند (Saracen به نظر برخی در اصل «شرقییّن» بوده است.) به همین دلیل است که وقتی کتاب‌های علمی را در دوران تاریک اروپا از عربی به لاتین ترجمه کردند همه‌ی ایرانیان و دیگران را «دانشمندان عرب» نامیدند و «فلسفه‌ی عرب» و «جغرافی عرب» و «پزشکی عرب» و «ریاضیات عرب» پدید آمد.

در دوران معاصر نیز که شناخت‌شان از منطقه‌ی غرب آسیا بیشتر شده است این بار به دلیل‌های سیاسی و گاه برای ایجاد تفرقه، دانشمندان ایرانی را یا همچنان «عرب» می‌خوانند یا به جای آن تنها به قید «مسلمان» بسنده می‌کنند با این باور یا غرض که در آن دوران هویت «ایرانی» وجود نداشته است. دانش این دانشمندان «مسلمان» نیز در نتیجه‌ی همین فرض یا باور، تنها «دانش اسلامی» می‌شود مانند «ریاضیات اسلامی» و «پزشکی اسلامی» و ... حال آن که دانش طبیعی و علوم دقیق اساساً مستقل از دین است. معنای «ریاضیات اسلامی» چیست؟ آیا با این حساب، باید ریاضیات اروپاییان را هم «ریاضیات مسیحی» نامید؟ آیا اگر دانش ابن‌سینا و رازی «پزشکی اسلامی» است پزشکی ویلیام هاروی (William Harvey) و هنری گری (Henry Gray) انگلیسی و دیگر پزشکان اروپایی را هم باید «پزشکی مسیحی» خواند؟ در میان این ریاضیدانان یا پزشکان «اسلامی» گاه ایرانیان زرتشتی یا یهودی یا مسیحی نیز دیده می‌شوند. آیا باید دستاور آنها را از «پزشکی اسلامی» جدا کرد؟ منظورم آن است که این گونه نامگذاری‌ها غیرعلمی و گاه باغرض است.

جالب آن که در این معرکه، کشورک‌های عربی و پان‌عربان و متعصبان عرب نیز در این آتش می‌دمند و برای نمونه در فرانسه «مرکز مطالعات ریاضیات عرب» به راه انداخته‌اند! یا جورج صلیبا استاد دانشگاه لبنانی از دانشگاه کالیفرنیا در رشته‌ی «علوم اسلامی» (Islamic sciences) مدرک دکتری گرفته است. در زبان پارسی و در میان ما ایرانیان برداشت از «علوم اسلامی» یعنی فقه و کلام و حکمت اسلامی و حدیث و علم رجال و تفسیر قران و ... حال آن که منظور او چیز دیگری است.

اما اصطلاحی که چندی است زیاد بدان برمی‌خوردم «زبان‌های اسلامی» (در انگلیسی: Islamic languages) است و منظورشان هم زبان‌های عربی و پارسی و ترکی است. باز من نمی‌دانم چه گونه از نظر علمی و زبان‌شناسی می‌توان «زبان اسلامی» را تعریف کرد. اگر منظور زبانی است که مسلمانان بدان سخن می‌گویند باید گفت که یهودیان و مسیحیان ایران هم به زبان پارسی سخن می‌گویند. پس آیا باید زبان پارسی را زبان مسیحی و زبان یهودی هم نامید؟ مسیحیان لبنانی و دیگر کشورهای عربی (مانند مصر) نیز به زبان عربی سخن می‌گویند. پس نه زبان پارسی زبان تنها مسلمانان است و نه زبان عربی. هم چنین امروزه مسلمانان فراوانی هستند که به دلیل زاده شدن یا بزرگ شدن در غرب به زبان‌های انگلیسی و فرانسه سخن می‌گویند. آیا زبان انگلیسی و فرانسه را هم باید جزو «زبان‌های اسلامی» به شمار آورد؟! باز باید پرسید آیا می‌توان بر همین قیاس و تعریف غربیان، «زبان‌های مسیحی» را هم به کار برد و گفت منظور از «زبان‌های مسیحی» یعنی زبان‌های انگلیسی و آلمانی و فرانسوی و ایتالیایی و اسپانیایی؟ آنگاه تکلیف یهودیانی که چندین سده در اروپا زندگی کرده‌اند و به زبان‌های محلی اروپا سخن می‌گویند چه می‌شود؟

اصل داستان بدین خاطر است که گویا در این میان، مردم خاور زمین «موضوع مطالعه» اند و از خود حق و اختیاری ندارند و این «مطالعه‌کننده»ی غربی است که آزادانه برای «راحتی کار خود» و «صرفه‌جویی در نوشتن و گفتن» تصمیم می‌گیرد که این مردم را - مانند حشره‌ها و گیاهانی که در آزمایشگاه روی آنها مطالعه می‌شود - دسته‌بندی کند و برچسب بزند و درباره‌شان چیز بنویسد.

Tuesday, June 21, 2011

وقف: نهادی ایرانی

سه‌شنبه ۳۱/خرداد/۱۳۹۰ - ۲۱/جون/۲۰۱۱

پس از ورود اسلام به ایران برخی باورها و نهادهای ایرانی نیز رنگ اسلامی گرفتند همان گونه که در اصطلاح فقه اسلامی برخی حکم‌های اسلامی «امضایی» هستند یعنی پیامبر اسلام برخی از رفتارها و قانون‌های عرب پیش از اسلام را که منافاتی با اسلام نداشت پذیرفت و این قانون‌ها و عرف هم چنان پس از اسلام برقرار بودند.

شاید یکی از معروف‌ترین باورها و مفهوم‌های ایرانی «پل صراط» باشد. اگرچه در قران از «صراط مستقیم» سخن رفته است اما در آن هیچ سخنی از چنین پلی نیست. این پل در باور ایرانیان زرتشتی و در زبان پهلوی «چینوَد پوهل» (cinwad puhl) یا «پل چینوَد» یا چینوَت خوانده می‌شده است و در متن‌های زرتشتی توصیف کاملی از آن آمده است.

اما نهاد دیگری که در اسلام است و از نهادهای ایرانی است نهاد اجتماعی «وقف» است. باز اگرچه این نام و اصطلاح عربی است اما در قرآن سخنی از آن نیست. تا مدت‌ها دانشوران و پژوهشگران گمان می‌کردند این نهاد و قانون‌های فقهی مربوط بدان از تمدن رومی/بیزانسی و باورهای مسیحی آمده است اما پس از دستیابی به کتاب حقوقی ایرانیان در زمان ساسانیان به نام «ماتیکان هزار داتستان» یا «هزار حکم حقوقی» و پژوهش در آن و نیز بر پایه‌ی یافته‌های باستان‌شناسی و بناهای دوران ساسانی روشن شد که نهاد وقف نهادی ایرانی است.

در همین زمینه کتابی منتشر شده است با مشخصات زیر:


نام کتاب: زایش بنیادی حقوقی: شکل‌گیری وقف در فقه حنفی سده‌ی سوم هجری
(The Birth of a Legal Institution: The Formation of the Waqf in Third-Century A.H. Hanafi Legal Discourse)
نویسنده: پیتر هنینگ (Peter C. Hennigan)
ناشر: انتشارات دانشگاهی بریل
تاریخ: دسامبر ۲۰۰۳ م. / دی ۱۳۸۲ خ.
صفحه: ۲۴۰

در صفحه‌ی ۵۹ این کتاب از پژوهش خانم آناهیت پریخانیان (Anahit Perikhanian) در این باره یاد شده که در فصل هژدهم جلد سوم کتاب «تاریخ ایران کمبریج» به ویراستاری استاد احسان یارشاطر در سال ۱۹۸۳ م./ ۱۳۶۲ خ. منتشر شده است. به نوشته‌ی پریخانیان، «هیچ شکی نیست که نهاد وقف در اسلام ریشه‌ای ایرانی دارد.» در دوران ساسانیان اصطلاح «پَد رووان» (pat ruwan یا pad ruwan به معنای «برای روان») یا «رووانگان» (ruwanagan به معنای کارهای مربوط به روان) به کار می‌رفته است و این اصطلاح بر روی چند پل و بنای دوران ساسانی خوانده شده است. هم چنین در کتاب «ماتیکان» شرایط و جزییات و شیوه‌های مجاز کاربرد بناها و چیزهای وقفی توضیح داده شده است. از جمله آن که مسئول این کار را «رووانگان دبیر» (ruwangan dabir) می‌گفتند.

آناهیت پریخانیان از کارشناسان برجسته در زمینه‌ی نهادهای اجتماعی ایران در زمان اشکانیان و ساسانیان و نیز در زبان‌شناسی تاریخی زبان پارسی و ارمنی است. او ترجمه‌ی انگلیسی کتاب «ماتیکان هزار داتستان» را در سال ۱۹۹۷ م. / ۱۳۷۶ خ. در کالیفرنیا منتشر کرده است.


نام کتاب: ماتیکان هزار داتستان (کتاب هزار حکم حقوقی)
The Book of Thousand Judgments
ویراستار: آناهیت پریخانیان
ناشر: مزدا، کالیفرنیا
سال: ۱۹۹۷ م. / ۱۳۷۶ خ
صفحه: ۴۳۲

Sunday, June 19, 2011

دانشنامه‌ی حکیم مَیسری

یک‌شنبه ۲۹/خرداد/۱۳۹۰ - ۱۹/جون/۲۰۱۱

برخی نادانسته تاریخ و گنجینه‌ی زبان پارسی را تنها به شعر و ادبیات و عرفان محدود می‌کنند اما تاریخ زبان پارسی نشان می‌دهد که هر گاه حاکمان محلی از زبان پارسی پشتیبانی کرده‌اند سیلی از کتاب‌ها در زمینه‌های گوناگون به ویژه زمینه‌های علمی و دانشی بدین زبان تولید و نوشته شده است. برای نمونه ابوریحان بیرونی در کنار بیشتر کتاب‌های خود که به زبان مشترک علمی آن روز یعنی زبان عربی نوشته است کتاب‌ها و نوشته‌هایی هم به زبان پارسی نوشته است و در این زمینه گاه خود واژه‌سازی علمی هم کرده است. همین گونه است شیخ الرییس ابن‌سینا که دانشنامه‌ی علایی را به زبان پارسی نوشت و شاگردش جوزجانی نیز واژه‌های علمی فراوانی در زبان پارسی ساخته است. برای آگاهی بیشتر می‌توانید به مقاله‌ی استاد زنده‌یاد دکتر محمد معین در همین موضوع نگاه کنید. همین گونه است کتاب پزشکی «ذخیره‌ی خوارزمشاهی» که اسماعیل جرجانی (گرگانی) در سده‌ی ششم هجری نوشته است.

اما یکی از پزشکان ایرانی در سده‌ی چهارم هجری/دهم میلادی حکیم مَیسَری نام داشته است که افزون بر پزشکی طبع شعر هم داشته و یکی از کتاب‌های خود در دانش پزشکی را به صورت شعر و در قالب مثنوی سروده است.

دانشنامه‌ی میسری
وی کتاب خود را «دانشنامه» خوانده است. این کتاب شامل نزدیک پنج هزار بیت در بحر هزج ششگانه (مسدس) محذوف است یعنی مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل/فعولن. و این همان وزن مشهور و دلخواه ایرانیان است که دوبیتی‌های فراوانی در گویش‌های مختلف به ویژه فهلویات بدان سروده شده است. مثنوی «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی و پس از وی «خسر و شیرین» نظامی گنجوی نیز به همین وزن است.

حکیم میسری درباره‌ی علت گزینش زبان پارسی برای این اثر چنین می‌نویسد:

چو بر پیوستنش من دل نهاذم ------------- فراوان رای‌ها بر دل گشاذم
که چون گویمش من تا دیر مانَذ؟ ------------ وُ هر کس دانش او را بدانذ؟
بگویم تازی؟ ار نه، پارسی نغز؟ ------------ ز هر در من بگویم مایه و مغز
وُ پس گفتم زمین ما است ایران ------------ که بیش از مردمانش پارسی‌دان
وُگر تازی کنم نیکو نباشذ ----------- که هر کس را از او نیرو نباشذ
دری گویمش تا هر کس بدانذ ------------ وُ هر کس بر زبانش بر برانذ

ار: یا
ذ: در پایان واژه‌ها امروزه به صورت د نوشته می‌شود.

از آنجا که وی پس از نیایش خداوند و ستایش پیامبر اسلام، خاندان او را هم ستوده نتیجه گرفته‌اند که شیعه بوده است. پس از آن هم بخشی در ستایش دانش دارد.

همان گونه که حکیم میسری در دانشنامه آورده است سرایش کتاب را در سال ۳۶۷ ق. آغاز کرده
من این گفتار را اندام داذم ---------- وُ «دانشنامه» اول نام داذم
من این را گفتم اندر ماه شوّال --------- به شصت و سی صذ و هفت آمذه سال

دانشنامه سه سال بعد در سال ۳۷۰ ق. به پایان رسانده و در این زمان وی ۴۶ سال داشته است.
بینجامیذ دانش‌نامهء من ----------- برآمذ زو مراد و کامهء من
به سال سی صذ و هفتاذ بوذیم ----------- کز این نامه همه پردخته شوذیم
من از دو بیست و دو سه برگذشتم ---------- وُ دیوان جوانی برنوشتم

بدین ترتیب زمان زادن او نزدیک ۳۲۴ ق. بوده است. هم چنین این کتاب از شاهنامه‌ی فردوسی نیز کهن‌تر است.

محتوای کتاب چنین است:
- ستایش خدا
- ستایش پیغمبر و آل او
- در دانش
- در تالیف کتاب
- در ستایش شاه
- در ترکیب مردم
- در پند و نصیحت

سپس به بیماری‌ها می‌پردازد و برای هر بیماری نخست شرحی از نشانه‌های بیماری و دلیل آن می‌دهد و پس از آن راه درمان را می‌نماید. در پایان هم بخش خاتمه‌ی کتاب است.

نمونه‌ای از شرح یک بیماری و درمان آن:

در خُنّاق

کسی کو را گلو بر هم ببندذ --------- چنان کآبی فرو رفتن نگنجذ
نه آواز از گلوی وی برآیذ ---------- خَیو را خوذ فروبردن نیارذ
خُناق است، اندر این غفلت نبایذ --------- که غفلت کردنش علت فزایذ

گر از خون باشذ و یابی نشانش ------------ دو چشمش سرخ باشذ یا رخانش
ز اوّل گو رگ قیفال بگشای ----------- گلاب و سرکه آنگه بر سر اندای
ز آب توت او را غرغره ساز ---------- وُ نوشاذر بذو در نیز بگذاز
گر از گشنیز تر آبی برون آر --------- بآبش غرغره فرمای بسیار
طبیعت نرم دارش بآب آلو ------------ به مغز لکور و خرمای هندو
وگرنه شیشه‌ای بر گردنش نه ---------- گلو از هم برانگیزذ شوذ به
پس آنگه لختکی کشکاب بایذ ---------- به کشکابش گلو از هم برآیذ
وگرنه تخم حرمل در گلو دم --------- ز تخم ترب این دردش شوذ کم

گر از بلغم بوذ وی را نشان است --------- لعابش از دهن دایم روان است
علاجش غرغره بایذ به خردل ------------ بآب انگوین هر روز ز اوّل
ز هر لونی کش این علت بیابی ------------ ز نوشاذر نگر تو برنتابی

چه از خون و چه از صفرا چه بلغم --------- ز نوشاذر نگر در حلق وی دم

خیو: آب دهان
خرمای هندو: آنچه امروز تمر هندی می‌گویند. (تمر به عربی یعنی خرما)
انگوین: انگبین، عسل

کتاب دانشنامه به «ناصرالدین سپهسالار» پیشکش شده است.
فراوان با دلم اندیشه کردم ----------- خرذمندی و دانش پیشه کردم
که بگزینم شهی دانا و بیذار ----------- که هست این خوب دانش را خریذار
نَبُذ این جز سپهسالار ایران ------------- کز او آباذ شذ ایران بیران
بذو مر شاهیان را عز و کام است ---------- ببینی ناصر دولتش نام است

بیران: ویران

با توجه به دوران تاریخی ۳۶۷ و ۳۷۰ ق. دکتر جلال متینی معتقد است که این فرمانروا، ناصرالدین ابوالحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور است و حکیم میسری در دوران سامانیان و در دستگاه سیمجوریان به سر می‌برده است. اما برات زنجانی عقیده دارد چون ابوالحسن سیمجور به نوشته‌ی «حبیب السیَر» در سال 388 ق. لقب ناصرالدوله گرفته اما دانشنامه در ۳۷۰ به پایان رسیده پس به احتمال زیاد این فرمانروا امیر سبکتگین پدر سلطان محمود غزنوی است.

دست‌نویس و چاپ
تنها دست‌نویس شناخته شده‌ی این کتاب در کتابخانه‌ی ملی پاریس نگهداری می‌شود که دارای ۱۶۴ برگه به اندازه‌ی ۱۳ × ۱۸ سانتیمتر است و در تاریخ چهارشنبه سوم ماه ربیع الاخر سال ۸۵۲ ق. به خط نستعلیق به دست محمود تبریزی شاهنامه‌خوان نوشته شده است.

نخستین بار بلوشه (Blochet) خاورشناس فرانسوی آن را پیدا کرد و میکروفیلمی از این کتاب برای کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران فراهم شد. دکتر جلال متینی در سومین کنگره‌ی تحقیقات ایرانی در سال ۱۳۵۲ خ. مقاله‌ای با عنوان «درباره‌ی دانشنامه‌ی میسری» عرضه کرد که بسیار خواندنی و علمی است. دکتر متینی در این مقاله به ایرادهای دیگران پاسخ داده و بحث مفصلی درباره‌ی زندگی حکیم میسری و دانشنامه کرده است.

در سال ۱۹۵۸ م./ ۱۳۲۷ خ. ژیلبر لازار (Gilbert Lazard) مقاله‌ای درباره‌ی آن نوشت. لازار در سال ۱۹۶۴ م./۱۳۴۳ خ. در کتاب «اشعار پراکنده‌ی قدیمترین شعرای فارسی زبان» در کنار شعرهای پراکنده‌ی دقیقی و ابوشکور بلخی و شهید بلخی و دیگران نمونه‌هایی از کتاب دانشنامه‌ی میسری را نیز به همراه ترجمه‌ی فرانسوی آن منتشر کرد.

دکتر برات زنجانی از روی همین میکروفیلم ویراستی از این کتاب را در سال ۱۳۶۶ خ. منتشر کرد.

در پایان همان گونه که خود حکیم میسری خواسته است برای روانش درودی می‌فرستم:
مگر این نامهء من دیر مانذ --------- پس از من تا کسی این را بخوانذ
مرا یاذ آورذ ز ایزذ بخواهذ --------- ز درد و محنت و رنجم بکاهذ
هر آن کز نامهء من شاذ گردذ -------- نباید کاین بر او چون باذ گردذ
بر او واجب که ما را یاذ دارذ --------- روان ما زمانی شاذ دارذ
نیاز آرذ بگویذ از دل پاک ----------- که: یا رب! میسری بذ بوذ و ناپاک
الهی رحم تو بیش از گناهش ---------- من او را آمذم پیشت به خواهش
بیامرزی گناهش را به رحمت ----------- بر او بر گستران جاویذ نعمت
پذر با ماذر و با دوذمانش --------- بیامرز و همه اهل زمانش
و نیز آن را که این نامه بخوانذ ------- دعایی زی نویسنده رسانذ


برای بحثی درباره‌ی ویژگی‌های زبانی و ادبی این کتاب به این صفحه هم نگاه کنید.

Friday, June 10, 2011

پیتر کریستنسن و «افول ایران‌شهر: آبیاری و محیط زیست»

آدینه ۲۰/خرداد/۱۳۹۰ - ۱۰/جون/۲۰۱۱

معمولا در توضیح «افول» تمدن خاورمیانه و در اصل تمدن «ایران‌شهری» دلیل‌های گوناگونی ارائه می‌شود. برخی، گاه از روی بی‌دانشی تاریخی و بی‌توجه به رخدادها و شکوفایی پس از اسلام، تقصیر این «افول» را به گردن دین اسلام می‌اندازند. برخی دیگر نیز، با بی‌دانش تاریخی و از روی تقلید و بازگویی شنیده‌هایشان، گاه با پُز «روشنفکری» ریشه را در «استبداد شرقی» می‌دانند. گروهی دیگر از اینان هم با تکرار نظریه‌ی مارکس، «شیوه‌ی تولید آسیایی» را مقصر می‌دانند. خلاصه «هر کسی از ظن خود» در این میدان اسبی یا استری می‌راند. به تازگی به کتابی برخوردم که خیلی برایم جالب بود:


نام کتاب: افول ایران‌شهر: آبیاری و محیط زیست در تاریخ خاورمیانه از ۵۰۰ پ.م. تا ۱۵۰۰ م.
The Decline of Iranshahr: Irrigation and Environments in the History of the Middle East, 500 B.C. to A.D. 1500
نویسنده: پیتر کریستنسن (Peter Christensen)
برگردان به انگلیسی: استیون سمپسون (Steven Sampson)
ناشر: انتشارات موزه‌ی توسکولانوم (Museum Tusculanum) دانشگاه کپنهاگ
سال: ۱۹۹۳ م. / ۱۳۷۲ خ.
صفحه: ۳۵۲

این کتاب در اصل پایان‌نامه‌ی دکتری پیتر کریستنسن (زاده‌ی ۱۹۴۷ م./۱۳۲۶ خ. دانمارک) در سال ۱۹۹۱ م. / ۱۳۶۹ خ. بوده است که دو سال بعد پس از برگردان به انگلیسی به صورت کتابی منتشر شده است.

فهرست گنجانده‌های کتاب چنین است:

پیشگفتار: تاریخ جامع، خاورمیانه و دیدگاه زیست محیطی

پاره‌ی ۱: نقطه‌های آغاز: بُن‌مایه‌ها و سرچشمه‌ها

فصل ۱: «دورنمایی اندوه‌انگیز»: بیابانگردان، اسلام و استبداد شرقی

فصل ۲: خاورمیانه، ایران‌شهر و شاهنشاهی‌های ایران

فصل ۳: سرچشمه‌ها
۱- تصویر ایران در سرچشمه‌های کلاسیک (یونانی)
۲- «خداینامه»: «شاه خوب» به عنوان بُن‌مایه‌ای در تراداد (سنت) ایرانی
۳- ایران‌شهر در سده‌ی دهم میلادی / چهارم هجری
۴- ارزیابی مالیاتی ایران‌شهر: خلاصه‌ای از آگاهی‌های چندایی (کمّی)

پاره‌ی ۲: دل ایران‌شهر: میان‌رودان و خوزستان

دیباچه

فصل ۴: رودهای همزاد

فصل ۵: ساخت کندال (کانال)های سراسری
- کندال شاهانه
- خاورزمین «یونانی شده» ۱: بنیادهای یونانی و اشکانی در میان‌رودان

فصل ۶: اوج آبیاری: میان‌رودان در زمان فرمانروایی ساسانیان

فصل ۷: بحران سده‌ی هفتم میلادی: دُژاختری (فاجعه‌)های زیست محیطی و مردم‌نگاری
۱- میان‌رودان انباره‌ی بیماری‌ها
۲- نخستین واگیر طاعون

فصل ۸: از بحران تا افول پیوسته: میان‌رودان میان دو واگیر طاعون
۱- بازسازی و پایایی در جنوب: بصره و واسط
۲- بیماری در منطقه‌ی اروند (دجله): بغداد و نهروان
۳- فروریزی کندال‌های سراسری
۴- افول میان‌رودان: یک برنهاده (فرضیه)

فصل ۹: خوزستان
۱- خوزستان در تصویرهای کلاسیک (یونانی) از ایران
۲- خوزستان در تراداد خداینامه
۳- افول خوزستان

پاره‌ی ۳: واحه‌هایی در پشته (فلات) ایران

فصل ۱۰: محیط زیست و تشنیک‌شناسی (تکنولوژی) آبیاری

فصل ۱۱: الگوهای نشیم‌های (settlement) نخستین
۱- انقلاب تشنیک‌شناسی: معرفی قنات
۲- توصیف یونانیان از پشته‌ی ایران در نزدیک ۳۰۰ پ.م.
۳- خاور زمین یونانی شده ۲: بنیادهای یونانی

فصل ۱۲: رشد و پایاسازی الگوهای نشیم‌های نو در جبال
۱- سپاهان (اصفهان)
۲- ری
۳- قنات-واحه‌های جبال
۴- واحه‌های آبیاری شده با رودخانه در جبال
خلاصه
یادداشت: کومس و گرگان

فصل ۱۳: فارس
۱- شیراز و مرودشت
۲- فیروزآباد
۳- دارابگرد و فسا: شهرزدایی و افول در شرق فارس
۴- وه‌شاپور (بیشاپور) و آرّادجان: شهرزدایی و افول در غرب فارس
۵- سیراف و بندرهای خلیج فارس
خلاصه

فصل ۱۴: کرمان
۱- مهاجرنشینی در شمال کرمان
۲- تُرنجش (انقباض) در جنوب کرمان
۳- پایایی در شمال کرمان

فصل ۱۵: خراسان
۱- مرو
۲- نیشاپور
۳- هرات
خلاصه
یادداشت: کُهستان

فصل ۱۶: آذربایجان
۱- در حاشیه‌های شاهنشاهی: آذربایجان در دوران ساسانی و عباسیان
۲- تبریز: پیدایش مرکز سیاسی نو

فصل ۱۷: خلاصه‌سازی و همسنجی: تفاوت منطقه‌های کوهستانی و دشت سیلابی

پاره‌ی ۴: سیستان

فصل ۱۸: محیط فیزیکی و نخستین نشیم‌‌ها
۱- از زرنکا تا سکاستان: سیستان در دوران هخامنشیان و اشکانیان

فصل ۱۹: اوج سیستان
۱- بافتار سیاسی
۲- گوالش شبکه‌های آبیاری کلان-مقیاس: ساخت نهر الطعام

فصل ۲۰: افول سیستان
خلاصه

نتیجه‌گیری

فصل ۲۱: افول و برگشت‌پذیری: الگوهایی در تاریخ ایران‌شهر

کتاب بسیار جالبی به نظر می‌رسد به ویژه پس از انتشار آن چندین نقد در مجله‌های مهم ایران‌شناسی انگلیسی‌زبان درباره‌ی آن نوشته شد. من تاکنون ۷ نقد را پیدا کرده‌ام.

هنوز همه‌ی کتاب را نخوانده‌ام اما در نگاه نخست هم عنوان کتاب و هم آغاز فصل یک برایم جالب بود:

- عنوان کتاب: نویسنده می‌گوید بهتر است در این بحث به جای خاورمیانه از «ایران‌شهر» استفاده کنیم که از میان‌رودان (بین‌النهرین) - که در زبان پارسی «دل ایران‌شهر» خوانده می‌شده - تا فرارود (ماوراءالنهر) را می‌پوشاند. وی داستان مصر و دیگر بخش‌ها را از بحث خود بیرون می‌گذارد. سپس همان گونه که از عنوان کتاب برمی‌آید از زمان هخامنشیان تا آغاز دوران صفویان را برمی‌رسد و تکیه‌ی بحث را بر موضوع آبیاری و تغییرهای محیط زیستی و کشاورزی و تاثیر آنها بر تمدن متمرکز می‌کند.

- آغاز فصل ۱: نویسنده در این فصل به همان موضوع بند نخست این جستار اشاره می‌کند و همه‌ی این گونه نظریه‌ها را رد می‌کند و آنها را نابسنده و ناسنجیده و قدیمی می‌داند. مانند جهل، خرافه، استبداد، نبود امنیت سرمایه و ... اتفاقاً وی نیز می‌گوید از زمان هرودوت و افلاطون اصطلاح «استبداد شرقی» رایج شد و بدون دانش کافی درباره‌ی شیوه‌های کشورداری و زندگی مردم خاورزمین این اصطلاح تکرار شد و «خاورشناسان» نیز آن را تکرار کردند.

وی درباره‌ی اسلام می‌نویسد: از زمانی که در سده‌ی دوازدهم میلادی (دوران جنگ‌های صلیبی) دستگاه تبلیغاتی کلیسا همه‌ی خاورمیانه را به عنوان «جامعه‌ی مسلمانان» معرفی کرد تصور بر آن بوده است که در این منطقه همه مسلمان اند و همه‌ی جنبه‌های زندگی زیر سلطه‌ی کامل دین اسلام است. بدین ترتیب اسلام جای مهمی در نگاه خاورشناسان پیدا کرد. وی سپس نظر گوستاو فُن گرونه‌باوم (Gustav von Gronebaum) را مطرح می‌کند که بنیانگذار خاورشناسی در امریکای پس از جنگ جهانی دوم شد.
فن گرونه‌باوم معتقد بود که اسلام میان آنچه از آن خدا است و آنچه از آن قیصر است تفاوتی نمی‌گذارد [اشاره به سخن عیسا در انجیل که آن را به جدایی نهاد دین از نهاد سیاست تفسیر می‌کنند. شهربراز]. بنابراین اسلام بر همه‌ی جنبه‌های زندگی سیطره پیدا کرد. متاسفانه اسلام پس از مدتی جبرگرا و غیرعقلانی و همه‌ی چیزهای بد دیگر شد. و چون اسلام «میراث یونانی» را رد کرد مانع گسترش و گوالش (توسعه) اقتصادی شد و در شکل‌گیری خشونت سیاسی و دولت‌های تمام‌خواه و رژیم‌های ارتجاعی نقش مهمی بازی کرد!

می‌بینیم که این دید کلیسای دوران تاریک و برداشت غلط خاورشناسان همچنان در میان مردم غربی رایج است و دانشوران کمی توانسته‌اند این برداشت را تغییر دهند. زیرا رسانه‌ها بدین گونه دانشوران مجالی نمی‌دهند و به قول سعدی «قلم در کف دشمن است».

کریستنسن سپس موضوع شبکه‌های پیچیده و پیشرفته‌ی آبیاری ایران‌شهر را معرفی می‌کند که از زمان هخامنشیان و به ویژه اشکانیان پیدا شدند و در زمان ساسانیان به اوج خود رسیدند. اتفاقا این موضوعی است که زنده‌یاد دکتر محمد محمدی ملایری نیز در کتاب ارزشمند خود به نام «فرهنگ ایران در زمان انتقال از عصر ساسانی به دوران اسلامی» نیز بدان اشاره کرده است.

پس خواندن بیشتر کتاب این جستار را روزآمد خواهم کرد.

Wednesday, June 08, 2011

پان‌ترکان و دشمنی با زبان پارسی

چهارشنبه ۱۸/خرداد/۱۳۹۰ - ۸/جون/۲۰۱۱

از آنجا که زبان پارسی یکی از عامل‌های پیونددهنده‌ی ایرانیان در طول تاریخ – به ویژه پس از اسلام – بوده است تجزیه‌طلبان و دشمنان ایران به تازگی برای رسیدن به هدف‌های شوم خود نوک حمله را به سوی زبان پارسی گرفته‌اند و در این راستا ادعاهای بی‌پایه و مسخره‌ای می‌کنند که به چند مورد آنها می‌پردازم.

نخست باید تاکید و تکرار کنم که من به هر دو زبان ترکی و پارسی و سخنگویان این دو زبان احترام می‌گذارم. روشن است آنچه در زیر می‌آید تنها بررسی و روشنگری درباره‌ی نظرهای بی‌پایه و دروغ‌های گروه اندک و اقلیت و افراطی و تجزیه‌طلب پان‌ترک است. ایرانیان آذربایجانی ترک نیستند زیرا فرهنگ ایرانی دارند. حتا اگر بخواهیم مانند برخی به تبار و ویژگی‌های بدنی و زیست‌شناختی تاکید کنیم پژوهش‌های ژنتیکی ایرانیان آذربایجانی نشان داده است که این گروه ترک‌زبان نیز با دیگر ایرانیان مانند کردها و لران و اصفهانیان و تهرانیان و ... پیوسته‌اند.

مقایسه و رتبه‌بندی زبان پارسی و ترکی
چند سال پیش یکی از مجله‌های پان‌ترک درون ایران به نام «امید زنجان» ادعای ابلهانه و بی‌پایه‌ای را مطرح کرد و بدون دادن سند و مدرکی نوشت که طبق اعلامیه‌ی سازمان یونسکو «زبان فارسی لهجه‌ی سی و سوم زبان عربی» است. این سخن آن قدر بی‌معنا و بی‌پایه است که نیازی به توضیح ندارد و به قول معروف مرغ پخته را هم به خنده می‌اندازد. کسی که اندکی درک و شعور زبانی و زبان‌شناسی داشته باشد و فرق زبان و لهجه را بداند می‌فهمد که زبان پارسی و زبان عربی دو زبان بسیار متفاوت و متمایز اند. زیرا مهم‌ترین عنصر و استخوان‌بندی هر زبان دستور زبان آن است و دستور زبان پارسی با صرف و نحو عربی بسیار فرق دارد. این ادعا نشان می‌دهد که گوینده‌ی آن نه زبان پارسی را می‌فهمد و نه شناختی از زبان عربی دارد.

حتا به فرض محال هم زبان پارسی به قول اینان «لهجه»ی زبان عربی باشد. معنای «لهجه‌ی سی و سوم» چیست؟ رتبه‌بندی لهجه‌ها بر چه پایه‌ای انجام می‌شود؟ آن سی و دو لهجه‌ی دیگر زبان عربی کدام اند؟ چرا برای نمونه زبان پارسی لهجه‌ی سی و چهارم یا حتا لهجه‌ی هفتاد و نهم نشده است؟ شاید نویسنده بیشتر از عدد سی و سه را بلد نبوده است؟ مانند برخی قبیله‌های بومیان که در دستگاه شمارش خود بالاتر از سه یا هفت یا ده ندارند؟

جالب آن که از سوی دیگر در همین اعلامیه، «زبان ترکی سومین زبان باقاعده‌ی دنیا» معرفی شده است! باز باید پرسید رتبه‌بندی زبان‌ها بر چه پایه‌ای انجام می‌شود؟ معیارها و ملاک‌های این رتبه‌بندی چیست؟ دو زبان باقاعده‌ی دیگر دنیا کدام اند؟ زبان چهارم و پنجم باقاعده کدام است؟ منظور از زبان باقاعده چیست؟ کلاً چند زبان باقاعده در جهان وجود دارد؟

یا گروه دیگری نوشتند که

موسسه‌ی ائی.ام. تی و آ.ام.تی – که در اروپا و آمریکا واقع شده و تحت مدیریت برجسته‌ترین زبان‌شناسان اداره می‌شود و همه ساله گزارش‌های زیادی را درباره‌ی زبان‌ها منتشر می‌کنند و کلیه‌ی استانداردهای زبان‌شناسی از این ادارات که دولتی هستند، اعلام می‌شود – چنین اعلام کرده‌اند:

– ۹۲ درصد کلمات فارسی از عربی و ترکی گرفته شده و مابقی بدون هیچ فرمولی تولید شده‌اند.
– در هیچ یک از زبان‌های بین‌المللی لغتی از زبان فارسی وجود ندارد.
– جملات فارسی ۶۷ درصد ابهام تولید می‌کنند (یعنی یک خارجی که فارسی را یاد گرفته، به سختی می‌تواند در ایران صحبت کرده و یا جملات فارسی را درک کند مگر آن که مدت زیادی در همان جامعه مانده و به صورت تجربی یاد بگیرد) که این برای یک زبان ضعف نسبتا بزرگی است.

اما از سوی دیگر:
– ۱۰۰ درصد کلمات ترکی ریشه‌ی اصلی دارند.
– ۲ درصد کلمات ترکی از ایتالیایی، فرانسوی و انگلیسی گرفته شده است.
– ۱۹ درصد کلمات انگلیسی از زبان ترکی گرفته شده است.
– ۳۹ درصد کلمات ایتالیایی، ۱۷ درصد کلمات آلمانی و ۹ درصد کلمات فرانسوی از زبان ترکی گرفته شده است.
– ۱۰۰ درصد کلمات انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و ترکی دارای عمق ریخت‌شناسی هستند.
– ۸۳ درصد کلمات انگلیسی ریشه‌ی اصلی دارند.
– جملات ترکی ۲ درصد ابهام جمله‌ای ایجاد می‌کنند (یعنی اگر یک خارجی زبان ترکی را از روی کتاب یاد بگیرد، پس از ورود به یک کشور ترک زبان مشکلی نخواهد داشت)
– جملات انگلیسی نیم درصد و جملات فرانسوی تقریبا ۱ درصد ابهام تولید می‌کنند.

معنای این ادعاها آن است که از هر ۱۰ واژه در زبان انگلیسی دو تای آنها ترکی است و از هر ۱۰ واژه در زبان ایتالیایی ۴ تای آنها ترکی است! این که کلمه‌ای ریشه‌ی اصلی دارد یعنی چه؟ نویسنده حتا حساب ساده هم بلد نیست. اگر ۸۳ درصد واژه‌های انگلیسی ریشه‌ی اصلی دارند و ۱۹ درصد آنها از زبان ترکی گرفته شده‌اند آنگاه جمع این دو می‌شود ۱۰۲ درصد!

این ادعاهای احمقانه و مسخره تنها نشان‌دهنده‌ی عمق بی‌سوادی و درماندگی نویسندگان آن و شدت دشمنی هیستیریک و روان‌پریشانه‌ی آنان نسبت به زبان پارسی است. این ادعاها درباره‌ی زبان ترکی تا آنجا پیش می‌رود که می‌نویسد:
[این موسسه‌ها] زبان ترکی را شاهکار زبان معرفی کرده‌اند که برای ساخت آن از فرمول‌های بسیار پیچیده‌ای استفاده شده است. خانم «نیکیتا هایدن» متخصص و زبان‌شناس مشهور آلمانی در موسسه‌ی اروپایی «یوروتوم» گفته است: «انسان در آن زمان قادر به تولید این زبان نبوده و موجودات فضایی این زبان را خلق کرده و یا خداوند به پیامبران خود عالی‌ترین کلام ارتباطی را داده است».

انگار زبان ماده‌ی شیمیایی است که برای ساختن آن از فرمول‌های پیچیده استفاده شود!

تحمیلی بودن زبان پارسی در ایران
ادعای دیگر پان‌ترکان این است که زبان پارسی در ایران از زمان رضا شاه پهلوی رسمی شده است و پیش از آن کسی زبان پارسی را نمی‌دانسته و از زمان رضا شاه مردم مجبور شدند که پارسی یاد بگیرند. این افراد که نیازی به سند و مدرک و تاریخ معتبر ندارند و هرگاه که سند بخواهند خودشان جعل می‌کنند یا اگر سندی تاریخ مخالف آنان باشند آن را تحریف می‌کنند این اندازه بی‌سوادند که نمی‌دانند «رسمی شدن» زبان پارسی به صورت قانونی در قانون اساسی مشروطه در زمان مظفرالدین شاه قاجار بوده است. وگرنه رایج بودن زبان پارسی به عنوان زبان ملی و مشترک همه‌ی ساکنان ایران‌زمین در طول تاریخ از انبوه کتاب‌ها و رساله‌ها و نوشتارهای تولید شده در گوشه گوشه‌ی ایران‌زمین از میان‌رودان تا مرزهای هندوچین روشن و دانسته است.

این پان‌ترکان که حافظه‌ی خوبی هم ندارند از سوی دیگر وقتی نیاز به افتخار به ترکان باشد فرمانروایان ترک را رواج‌دهندگان زبان پارسی در همه‌ی ایران می‌دانند!

در کنار این ادعای تحمیلی بودن زبان پارسی از زمان رضا شاه، پان‌ترکان ادعا می‌کنند که زبان ترکی در سراسر ایران از گذشته‌های بسیار دور رواج داشته و در آذربایجان به چند هزار سال پیش از میلاد هم می‌رسد! حتا برخی از باکونشینان می‌گویند که اوستا به زبان ترکی باستان نوشته شده است! این ادعای مضحک هم نشان می‌دهد که این افراد هیچ شناخت و درکی از مبحث و مقوله‌ی زبان و زبان‌شناسی و تاریخ ندارند.

آموزش تنها به زبان ترکی
موضوع دیگری که پان‌ترکان از روی دشمنی با زبان پارسی - به ویژه همزمان با «روز جهانی زبان مادری» - مطرح می‌کنند موضوع آموزش تنها به زبان ترکی است. پیشتر و به ویژه چند ماه پیش همزمان با این مناسبت جستاری نوشتم و در اینجا تکرار نمی‌کنم. اما موضوع این است که آنها می‌خواهند تنها به زبان ترکی آموزش ببینند و زبان پارسی را به کلی کنار بگذارند. حال آن که در هر کشوری در دنیا آموزش به زبان مادری در کنار زبان ملی و رسمی آن کشور است نه جایگزین آن.

ادعاهای بیشتر و پاسخ آنها را می‌توانید در پایگاه آذرگشنسپ بخوانید.

اما بگذارید به موردی بپردازم که یکی از خوانندگان برایم فرستاده و به تازگی آن را دیدم و به گمانم در آذرگشنسپ نباشد.

– و حالا: بیگانه بودن زبان پارسی دری در ایران!
اما جالب‌تر آن که یکی از این پان‌ترکان با به هم بافتن خشک و تر و تحریف و بدفهمی برخی داده‌های زبان‌شناسی و تاریخی، ادعا کرده است که زبان پارسی ریشه در ایران نداشته است و از بیرون وارد ایران شده و کلاً زبانی بیگانه و مهاجر است.

نوشتار او آن قدر طولانی و پر از یاوه و سخنان باطل است که تنها به چند مورد آن اشاره می‌کنم.
اگر فارسی دری در تداوم زبان پهلوی بود چرا تا قرن هفتم هجری حتی یک بیت شعر در منطقه‌ی استان فارس - که مسکن اصلی فارس‌زبانان است - به فارسی دری سروده نشده است و یک سطر نثر به زبان دری تا قرن هفتم هجری در این مناطق نوشته نشده است؟! در حالی که در مناطق دیگر بخصوص مناطقی که سلاطین، مراکز حکومتی خود را در آن قرار داده بودند آثار فراوان به زبان دری (فارسی) می‌بینیم؛ مثل مناطق تاجیکستان و افغانستان که مرکز حکومت‌های سامانی و غزنوی بوده و عراق عجم (مناطق مرکزی ایران چون شهر ری، قم، کاشان، اراک، اصفهان) که مرکز حکومت سلجوقیان بوده است!

من نمی‌دانم چه گونه این شخص می‌تواند در یک بند این همه دروغ و یاوه سر هم کند!

۱- تاجیکستان و افغانستان مرزهای امروزی هستند و در گذشته بخشی از ایران بزرگ بوده‌اند.

۲- فارس نام استانی است و نام زبان پارسی یا فارسی است. پس باید گفت «فارسی‌زبان» نه فارس‌زبان. چه کسی گفته استان فارس مسکن اصلی فارس‌زبانان است؟ آیا منظور این جمله آن است که همه‌ی کسانی که در ایران به زبان پارسی سخن می‌گویند اصل‌شان از استان فارس است؟

۳- دولت‌های سامانی و غزنوی و سلجوقی در دنباله‌ی هم بودند نه همزمان. قلمرو سامانیان شامل تاجیکستان و افغانستان امروزی و بخش‌هایی از شرق ایران امروزی بود. سپس بخش‌هایی از این سرزمین‌ها به دست غزنویان افتاد و پس از آن سلجوقیان بر آن حاکم شدند. سلجوقیان غرب ایران (عراق عجم) را هم به قلمرو خود افزودند.

۴- باید به این نویسنده یادآوری کرد که پیش از سده‌ی هفتم هجری نه چاپخانه وجود داشته و نه اینترنت که نویسندگان آثار خود را منتشر کنند و به دست همه برسانند! در گذشته به خاطر شرایط اجتماعی اگر کتابی نوشته می‌شد و به فرمانروایی و مرکز حکومتی تقدیم نمی‌شد احتمال از میان رفتن آن بسیار بود. مانند امروز نبود که ناشران مستقلی باشند و ده هزار جلد از هر کتاب چاپ و منتشر کنند! حتا اگر کتابی در کتابخانه‌ها نگهداری می‌شد همان ترکانی که پان‌ترکان بدانان می‌نازند در تاخت و تاز و هجوم‌های خود آنها را نابود می‌کردند.

۵- استان فارس مدتی مرکز حکومت آل بویه بود. این دولت به ویژه در دوران پناه خسرو (فناخسرو) عضدالدوله در آبادانی فارس بسیار کوشید و دربار آنان مرکز دانشمندان و نویسندگان بزرگ بود. به طوری که ابوحیان توحیدی که خود تبار شیرازی داشت و در بغداد زاده شده بود در زمان عضدالدوله به شیراز بازگشت و در آنجا چند کتاب به زبان عربی نوشت. هم چنین دولت آل بویه‌ی فارس برای رقابت با بغداد بیشتر از نویسندگان عربی‌نویس پشتیبانی می‌کرد.

۶- پان‌ترکان که سواد ادبی و تاریخی ندارند از استان فارس تنها نام سعدی و حافظ را شنیده‌اند. حال آن که پیش از سعدی در استان فارس نویسندگان و شاعران فراوانی بوده‌اند. برای نمونه می‌توان از کتاب تاریخ «فارسنامه»ی ابن‌بلخی نام برد که تبارش از بلخ بودند اما خودش در فارس زاده شده است. وی این کتاب ۱۸۰ صفحه‌ای را در حدود ۵۰۰ ق. به زبان پارسی نگاشته است. یا می‌توان از شیخ روزبهان بَقلی نام برد که از عارفان بزرگ و مشهور ایرانی است و در سال ۵۵۲ ق. زاده شده و مزارش در شهر شیراز زیارتگاه مردم است. شیخ روزبهان کتاب‌های فراوانی به عربی و پارسی نوشته است. از جمله کتاب‌های پارسی او می‌توان از رساله‌ی قدس، غلطات السالکین، و شرح شحطیات نام برد. این هم یک رباعی از شیخ روزبهان:
دل داغ تو دارد، ار نه بفروختمی -------------- در دیده تویی، وگرنه بردوختمی
جان منزل توست، ور نه روزی صدبار ---------- در پیش تو چون سپند برسوختمی

(برخی از کتاب‌های شیخ روزبهان را می‌توانید در «کتابخانه‌ی تصوف» بخوانید)

بنابراین می‌بینیم بیش از یک سطر نثر پارسی دری از استان فارس متعلق به پیش از سعدی و سده‌ی هفتم برجا مانده است. نویسنده‌ی پان‌ترک ناآگاهی خود را به نبودن اثر تعبیر کرده است.

اما پیدایش و ظهور این دو ستاره‌ی بزرگ زبان پارسی یعنی سعدی و حافظ شیرازی باعث فراموشی نام دیگر شاعران و نویسندگان استان فارس در میان مردم شده است. حتا نام معاصران این دو نیز در میان مردم عادی فراموش شده است. اما در کتاب‌های تذکره و در میان کارشناسان ادبیات پارسی به خوبی شناخته شده‌اند مانند مجد همگر و امامی شیرازی که با سعدی رقابت داشتند. حتا هُمام تبریزی (همزمان با سعدی) نیز مدتی در دربار حاکمان فارس در شیراز به سر می‌برده است و شاید در همین دوران سروده است:
هُمام را نیز سخنان دلفریب هست ----------- ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی

این نویسنده اگر از بحث‌های زبان‌شناسی آگاهی می‌داشت می‌دانست که کسی پارسی دری را فرزند مستقیم و جایگزین زبان پهلوی ساسانی و در ادامه‌ی آن نمی‌داند. زبان پارسی دری همان گونه که از نامش برمی‌آید زبان درباری بوده است یعنی زبان رسمی و نگارشی. همان گونه که زبان نگارشی امروز با زبان گفتاری مردم تهران و اصفهان و کرمان و مشهد و تبریز تفاوت دارد. حتا در فرهنگ دهخدا – که متن زبان‌شناسی نیست – در درآیه‌ی «دری» چنین آمده است:
لهجه‌ی ادبی ایران را - که از اواسط قرن سوم هجری به بعد رواج یافته و به دری یا فارسی دری یا فارسی مشهور است – نمی‌توان فقط از اصل فارسی میانه (پهلوی ساسانی) دانست بلکه در اساس یک لهجه‌ی عمومی ادبی است که در اواخر عهد ساسانی و قرن‌های اولیه‌ی اسلامی در ایران شیوع داشت و تحت تاثیر و تاثر متقابل لهجه‌های رسمی دوره‌ی اشکانی (پارتی) و ساسانی (پارسی) در یکدیگر و در لهجه‌های محلی به تدریج متداول شده و تقریباً وضع ثابتی گرفته و هیئت زبان کتابت حاصل کرده بود. ... این زبان به نحو خالص نزدیک با پهلوی جنوبی (پارسی میانه) نبود زیرا نفوذ فراوانی از لهجه‌های خراسان قدیم و بعضی از لهجه‌های مشرق در آن مشهود است، و نیز لهجه‌ی شرقی محض نیز شمرده نمی‌شد زیرا تاثیر و نفوذ پهلوی جنوبی (پارسی میانه) و لهجه‌های غربی هم در آن ملاحظه می‌شود. ... این زبان عمومی را از آن جهت دری می‌گفتند که «لانها اللسان الذی تکتب به رسائل السلطان و ترفع بها الیه القصص، و اشتقاقه من الدر و هو الباب، یعنی انه الکلام الذی یتکلم به علی الباب» [=همانا این زبانی است که نامه‌های شاهان را بدان می‌نوشتند و بدان داستان‌ها می‌پرداختند و ریشه‌ی آن از «در» به معنای دربار است یعنی سخنی که در دربار به کار می‌رود.]

پس نویسنده‌ی پان‌ترک کشف جدیدی نکرده است و پرده از راز پنهانی برنداشته است که جلوی ادعای خود نشان تعجب بگذارد. کسی هم این موضوع را پنهان نکرده بود.

این پان‌ترک مانند دیگر دوستان و شریکانش تحریف سند هم می‌کند:
ابن ندیم در کتاب «الفهرست» خود با اتکا به عبدالله ابن مقفع، دری را زبان درباریان و زبان اهل خراسان و مشرق و اهل بلخ ... دانسته است.

اینجا نیز با نقل نصف و نیمه‌ی سخن ابن ندیم تنها به دنبال هدف خاص خود بوده است. آیا اهل خراسان ایرانی نیستند و نبودند که ایشان زبان اهل خراسان را از زبان ایران جدا می‌داند؟ حال آن که سخن ابن مقفع که ابن‌ندیم نقل کرده است چنین است:
ابن مقفع گفته است: زبان‌های ایران عبارتند از پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی. پهلوی منسوب است به پهله (فهله) و آن اسمی است که بر پنج شهر اطلاق شود از این قرار: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان. اما دری زبان شهرهای مداین است و کسانی که در دربار شاه مقیم اند بدان سخن می‌گویند و آن منسوب به پایتخت [=دربار] است و از زبان اهل خراسان و مشرق، زبان اهل بلخ در آن غلبه دارد، و اما فارسی مورد تکلم موبدان و علما و مانند ایشان است، و آن زبان مردم فارس است. خوزی زبان مردم خوزستان است ...»

روشن است که از نظر زبان‌شناسی، زبان سریانی از خانواده‌ی زبان‌های ایرانی نیست اما منظور ابن مقفع زبان‌هایی است که در ایران بدانها سخن گفته می‌شده است و برخی از مردم استان آشورستان یا میان‌رودان به زبان سریانی سخن می‌گفتند.

هم چنین از این سخن آشکارا برمی‌آید که دری و پهلوی از زمان ساسانیان در کنار هم بوده‌اند نه در دنباله‌ی هم. ابن مقفع زبان دری را زبان مردم مداین و دربار (زبان رسمی) گفته است که زبان اهل خراسان در آن غلبه دارد نه این که زبان اهل خراسان باشد. زبان دری هیچ ربطی به سلاطین ترک سلجوقی و «مرکز حکومت سلجوقیان» ندارد.

جالب آن که در این میان نامی از ترکی نیست و زبان مردم آذربایجان را فهلوی/پهلوی دانسته است و از سخن ابن مقفع روشن می‌شود که اگر قرار است در ایران زبانی بیگانه و مهاجر باشد این زبان ترکی است که زبانی مهاجر و بیگانه است نه زبان پارسی دری. اما نویسنده‌ی پان‌ترک این بخش‌ها را حذف کرده است.

پس از این همه دروغ و یاوه و به خیال خودش کوبیدن زبان پارسی دری، در راستای برنامه‌ی بخش‌های پیشین، اکنون نوبت به تعریف و تمجید از زبان ترکی می‌رسد:
اگر ما می‌گوییم زبان ترکی امروز آذربایجان ادامه‌ی زبان ترکی هزار سال پیش و در تداوم زبان کتاب «دده قورقود» است غیرممکن است استاد شهریار در کنار اثر معروف «حیدربابایه سلام» - که به زبان ترکی امروز است - به زبان هزار سال پیش ترکی، یعنی به زبان دده قورقود هم منظومه‌ای بسراید و دیوانی به این زبان داشته باشد!

اما استاد شهریار علاوه بر زبان ترکی، به زبان فارسی – که زبان جداگانه و متفاوت از ترکی است – نیز شعری سروده و دیوانی تنظیم کرده است، همان طوری که سعدی شیرازی هم به دو زبان جداگانه فارسی دری (زبان مرسوم دربار) و پهلوی (زبان بومی و اصلی مردم فارس) دیوان تنظیم کرده است!

اگر زبان دری ادامه‌ی زبان پهلوی یا فهلوی مردم شیراز و دیگر شهرهای استان فارس بوده، چرا سعدی شیرازی در قرن هفتم هجری همزمان با زبان دری، به فهلوی یا پهلوی که صدها سال هم تحت تأثیر زبان دری بوده شعر سروده است؟

زبان ترکی نیز شاخه‌های مختلفی دارد مانند زبان ترکی اوغوز و قبچاق و اویغور. زبان چَغَتایی (chaghatai) که امیر علی‌شیر نوایی (درگذشته ۹۰۰ ق. / ۱۵۰۱ م.) بدان سخن می‌گفت امروزه از میان رفته است. زبان ترکی رایج در آذربایجان ایران و در قفقاز و آناتولی از گروه اوغوز است اما زبان ازبکان از شاخه‌ی اویغور است. گروه قبچاق نیز در قیرقیزستان و کازاخستان رواج دارد. بنابراین معلوم نیست منظور او از «ترکی هزار سال پیش» کدام ترکی است. تاریخ نگارش زبان ترکی به هزار سال نمی‌رسد. مطمئن ام که نه تنها استاد شهریار ایرانی ترک‌زبان، که دیگر نویسندگان ترک ترک‌تبار نیز - حتا اگر بخواهند – نمی‌توانند به زبان ترکی هزار سال پیش چیزی بسرایند چه برسد به این که دیوانی هم ترتیب دهند.

تفاوت زبان پهلوی و دری هرگز مانند تفاوت ترکی و پارسی نیست. ضمن آن که سعدی تنها یک بیت در گلستان و نزدیک بیست بیت در یک قطعه‌ی مُلمّع (چندرنگ) به پارسی و عربی و پهلوی لهجه‌ی شیرازی دارد نه این که یک دیوان به دری و یک دیوان به پهلوی داشته باشد.

او سواد تاریخی مناسبی ندارد و نمی‌داند که مرزهای سیاسی امروز جدید اند و تا سده‌ی نوزدهم یا حتا بیستم میلادی وجود نداشتند:
دری و یا فارسی دری زبانی است متفاوت از پهلوی و متعلق به تاجیک‌ها و افغان‌ها که به وسیله‌ی سلاطین ترک وارد ایران و سایر مناطق تحت حاکمیت آنان از جمله هندوستان و پاکستان و حتی ترکیه عثمانی شده است؛ لاکن زبان ترکی و بعضی از زبان‌های دیگر در مقابل آن مقاومت نشان داده و بر حیات خود ادامه داده‌اند ولی زبان پهلوی پارسیان نتوانسته در مقابل آن ایستادگی کند و در داخل آن مستحیل شده و از بین رفته است که آثار آن هنوز هم در بعضی شهرها و روستاهای دور افتاده‌ی مناطق فارس‌نشین باقی مانده است.

او مرزهای سیاسی امروز را به زمان سلجوقیان می‌برد و می‌خواهد مردم تاجیکستان و افغانستان را از مردم ایران جدا کند اما ایرانیان آذربایجان را به ترکان ترکیه و قفقاز بچسباند. او نمی‌داند که پاکستان به عنوان موجود سیاسی کشوری است که از سال ۱۹۴۸ م./ ۱۳۲۷ خ. پدید آمده و پیش از آن بخشی از هندوستان بوده است. بنابراین «سلاطین ترک» نمی‌توانستند زبان دری را به پاکستان ببرند!

نویسنده با این جمله می‌خواهد تکلیف زبان ترکی را هم روشن کند که زبان ترکی از قدیم در ایران بوده و در برابر گسترش زبان فارسی دری – که آن هم از تاجیکستان و افغانستان و به دست سلاطین ترک وارد ایران شده! – مقاومت کرد اما زبان پهلوی – که زبان پارسیان بوده – مقاومت نکرد و مستحیل شد! در بالا نشان دادیم که تمام این ادعا بی‌پایه است. ابن مقفع گفته بود که پهلوی زبان اصفهان و آذربایجان و ری و همدان و نهاوند است. زبان مردم استان فارس را فارسی می‌گفتند و زبان مداین و رسمی کشور را «دری».

باید پرسید چه طور زبان ترکی در دربار سلجوقیان روم و دربار عثمانیان مقاومت نکرد و مدت‌ها زبان پارسی دری زبان دربار و اداری آنان بود؟ البته پاسخ ایشان در همین جمله آمده است: این زبان را سلاطین ترک وارد کردند! اما باید پرسید چه طور این سلاطین ترک علاقه یا غیرتی یا حساسیتی درباره‌ی گسترش زبان مادری خود نداشتند و زبان «تاجیک‌ها و افغان‌ها» را در ایران و هندوستان (و پاکستان!) و حتا ترکیه‌ی عثمانی گسترش دادند؟! جالب آن که همفکران ایشان در زمان استالین در تاجیکستان ادعا می‌کردند «تاجیکان ازبکانی هستند که به خاطر رابطه با ایران و زبان پارسی زبان اصلی خودشان را فراموش کرده‌اند»!

اگر زبان فارسی دری ادامه‌ی زبان پهلوی ساسانی می‌بود، فارسی‌زبانان و فارسی‌دانان امروز نباید زحمت زیادی در خواندن و فهمیدن معنا و مفهوم زبان پهلوی دوران ساسانی و بعد آن داشته باشند. همچنان که ترک‌زبانان آذربایجانی و ترکیه‌ای در خواندن و فهمیدن زبان کتاب «دده قورقود» - که مربوط به هزار تا هزار و دویست سال پیش است و ترکی امروز آذربایجان و ترکیه ادامه‌ی این زبان است - با مشکل زیادی روبرو نیستند و معنی و مفهوم کتاب برای آنها کاملاً آشکار است.

ایشان به خیال خود آب را گل‌آلود می‌کند که ماهی هم بگیرد. کتاب دده قورقود کتابی است که به گفته‌ی ترک‌شناسان بزرگی چون واسیلی بارتولد روس و جفری لوییس انگلیسی در سده‌ی پانزدهم میلادی و در زمان حکومت آق‌قویون‌لو یعنی تنها پانصد سال پیش نوشته شده است و تا سده‌ی نوزدهم میلادی کسی از این کتاب خبر نداشت تا این که یک خاورشناس آن را در کتابخانه‌ای پیدا کرد و به زبان‌های اروپایی ترجمه کرد. همین امروز هم مردم ترکیه و مردم آذربایجان ایرانی - به ویژه به دلیل «اصلاحات زبان ترکی» در زمان آتاترک - می‌گویند که حرف‌های همدیگر را به خوبی نمی‌فهمند (البته کسانی که با پول رایگان ترکیه در آنجا درس خوانده‌اند و می‌خواهند آذربایجان را از ایران جدا کنند به این چیزها کار ندارند. امروزه به نعمت ماهواره‌های ترکی و باکویی برخی از جوانان نسل جدید آذربایجان زبان ترکی قفقازی و استانبولی را هم می‌فهمند). حتا نام همین کتاب را در ترکی ایران «دده قورقود» و در ترکی استانبولی «دده کورکوت» می‌گویند!
اگر زبان پهلوی مادر زبان فارسی دری به حساب می‌آمد دیگر نیازی نبود از زبان پهلوی همطراز و برابر با زبان فارسی و موازی با آن نامی برده شود و نام این دو زبان در کنار هم بیاید!

گفتیم که این ادعا هیچ پایه‌ای ندارد و این دو زبان در کنار هم بودند. اما اگر هم زبان پهلوی مادر زبان دری باشد این چه استدلالی است؟ اگر پهلوی را مادر دری بدانیم و دری را دختر پهلوی، باید پرسید مگر وقتی دختری به دنیا بیاید مادرش می‌میرد و دختر و مادر نمی‌توانند همزمان با هم زندگی کنند؟

نمونه‌ی دیگری از تحریف را می‌توان در نقل سخن استاد سعید نفیسی دید:
مرحوم سعید نفیسی هم در مورد خاستگاه زبان فارسی دری می‌گوید: «نظم و نثر زبان دری را باید زاده‌ی ماورالنهر و دربار سامانیان دانست»

اینجا سخن از نظم و نثر دری یعنی ادبیات است نه این که خود زبان دری را در فرارود «اختراع» کرده باشند و به جاهای دیگر «صادر» کرده باشند.

وی هم چنین با نقل اشتباه و ترجمه‌ی ناقص بیتی از حافظ - که به گویش شیرازی است - سعی می‌کند خواننده را گمراه کند:
و بیتی از حافظ:
«به پی ما جان غرامت بسپریمن -------------- عزت یک وی روشتی از امادی»
یعنی: غرامت خواهیم گرفت - بی‌روشی از ما دیدی.

حال آن که شکل درست این بیت چنین است:
به پی‌ماچان غرامت بسپریمن ------------ غَرَت یک وی رَوشتی از اَما دی

یعنی اگر تو یک بی‌روشی (بی‌ادبی) از ما دیدی با پای‌ماچان غرامت و جریمه خواهیم پرداخت.
غَرَت همان گرَت است یعنی اگر تو. رَوشت هم همان روش است. همان گونه که خورشت همان خورش است. در یکی از شعرهای فولکلور می‌شنویم:
خیاط که می‌بینی خوش بُرشت اه ------------- البته روی پلو خورشت اه

فرهنگ دهخدا درباره‌ی پای‌ماچان چنین می‌گوید:
پای‌ماچان: پای‌ماچو. پی‌ماچان. کفش‌کن. صفّ نعال. درگاه.
«به اصطلاح صوفیان و درویشان صفّ نعال باشد که کفش‌کن است و رسم این جماعت چنان است که اگر یکی از ایشان گناهی و تقصیری کند او را در صفّ نعال - که مقام غرامت است – به یک پای بازدارند و او هر دو گوش خود را چپ و راست بر دست گیرد یعنی گوش چپ را به دست راست و گوش راست را به دست چپ گرفته چندان بر یک پای بایستد که پیر و مرشد عذر او را بپذیرد و از گناهش درگذرد» (برهان قاطع)
هوا می‌خواست تا در صفّ بالا همسری جوید ------- گرفتم دست و افکندم به صف پای‌ماچانش (خاقانی)

البته این ها تنها چند بند از نوشتار طولانی و بخش نخست افاضات این نویسنده‌ی پان‌ترک است و لابد در بخش بعدی می‌خواهد بگوید که مردم تاجیکستان و افغانستان «تورک» اند و زبان دری در واقع یکی از شاخه‌های زبان «تورکی» است و برای همین زبان ترکی در ایران توانست مقاومت کند و در زبان پهلوی مستحیل نشود.

با پوزش از سلطان ولد پسر مولانای بلخی باید گفت:
دیوانگان جوشیده‌اند از خم نفت نوشیده‌اند ---- از عقل کناره کرده و پان‌ترک نابی گشته‌اند

Sunday, June 05, 2011

ابن کثیر فرغانی یا الفرگانوس

یک‌شنبه ۱۵/خرداد/۱۳۹۰ - ۵/جون/۲۰۱۱

ابوالعباس احمد ابن محمد ابن کثیر فرغانی معروف به ابن کثیر از اخترشناسان و ریاضیدانان مشهور ایرانی (از سرزمین‌های فرارود یا ماوراءالنهر) بود. او در حدود سال ۲۴۷ ق. معاصر با مأمون و متوکل، خلفیگان مشهور عباسی، می‌زیست. ابن کثیر به فرمان مامون عباسی در تصحیح زیج بطلمیوس شرکت کرد و در زمان متوکل عباسی به عنوان مهندس، سرپرستی ساختمان نیل‌سنج نو (Nilometer ابزاری برای اندازه‌گیری رفتار رود نیل - در متن‌های عربی: المقیاس الجدید) را در شهر فُسطاط (مصر) بر عهده گرفت. نزدیک بود به خاطر دسیسه‌ی برخی دشمنانش به دست متوکل کشته شود اما همان گونه که خودش پیش بینی کرده بود متوکل پیش از زمان مُرد و از این دسیسه جان به در بُرد.

از آثار عمده‌ی ابن کثیر فرغانی می‌توان کتاب‌های زیر را نام برد:
- الفصول اختیار المجسطی: این کتاب فصل‌های برگزیده‌ای از المجسطی (Almagest) بطلمیوس است.

- کتاب العمل الرخامات: رخام نام نوعی سنگ مرمر در مصر است و منظور از رخام در اینجا ساعت آفتابی (sundial) است که با این نوع سنگ ساخته می‌شده است.

- الکامل فی الاسطرلاب (یا فی صناعه الاسطرلاب): همان گونه که از نامش برمی‌آید کتابی درباره‌ی ساخت اُسطُرلاب (در انگلیسی: astrolabe) است.

- کتاب فی جوامع علم النجوم: این کتاب مهم‌ترین کتاب فرغانی است که در زیر بیشتر بدان خواهیم پرداخت.

فرغانی کتابی نیز درباره‌ی زیج خوارزمی دارد که ابوریحان بیرونی بعدها از همه‌ی این کتاب‌ها استفاده کرده است.

جوامع علم النجوم (دانشنامه‌ی اخترشناسی)
این کتاب گویا به نام‌های دیگری چون «اصول الحرکات سماویه» یا «علل الافلاک» یا «اصول الفلک» یا «المدخل الی علم هیئیه الافلاک» (درآمدی بر دانش هیات فلکی) یا «کتاب الفصول الثلاثین» (کتابی با ۳۰ فصل) نیز شناخته می‌شده است.

این کتاب گزارش غیرریاضی جامعی از اصول اخترشناسی بطلمیوس است. فرغانی با این کتاب مرحله‌ی تازه‌ای را در اخترشناسی دوران اسلامی آغاز کرد. برای مثال در این کتاب محیط و قطر زمین را به ترتیب برابر با ۳۲۸۳۰ کیلومتر و ۱۰۴۶۰ کیلومتر داده است و در مورد حجم ستارگان نسبت به حجم زمین رقم‌های زیر را داده است:

ماه: ۳۹ / ۱
ناهید (زهره): ۳۷ / ۱
بهرام (مریخ): ۱۵ / ۸
خورشید: ۱۶۶ برابر حجم زمین
کیوان (زحل) ۹۰ برابر
مشتری: ۹۵ برابر

این کتاب فرغانی نخستین کتاب جامع در دوران اسلامی درباره‌ی اخترشناسی است و بر دانش اخترشناسی در دوران اسلامی تأثیری بسزا داشت.

فرغانی در اروپا
گراردوس کرمونایی (در انگلیسی و لاتین: Gerard of Cremona / Gerardus Cremonensis / Gherardo Cremonese) و یوحنای اُسبیلی (Johannes Hispalensis در انگلیسی: John of Seville یا جان اهل سویل در اسپانیا) کتاب «الجوامع علم النجوم» را در قرن دوازدهم میلادی به لاتین با نام «The Elements of Astronomy» ترجمه کردند. ترجمه‌ی یوحنا در سال ۱۴۹۳ م. در فرارا (Ferrara)، در سال ۱۵۳۷ م. در نورمبورگ، در سال ۱۵۴۶ م. در پاریس چاپ شد. ترجمه‌ی اُسبیلی در سال ۱۹۴۳ م. در برکلی بازچاپ شد. رومئو کامپانی (Romeo Campani) هم ترجمه‌ی گراردوس را در سال ۱۹۱۰ م. در ایتالیا برای نخستین بار چاپ کرد. در این ترجمه‌ها نام فرغانی به صورت «الفرگانوس» (Alfraganus) درآمده است و تا زمان معاصر او را تنها به همین نام اشتباه می‌شناختند. جالب آن که در کتابی به زبان انگلیسی چاپ شده در سال ۱۸۱۲ نام او را بن کُثیر (Ben-Cothair) یا بن کتیر (Ben Katir) هم نوشته است!


عکس صفحه‌ی عنوان کتاب فرغانی - ترجمه‌ی یوحنا اُسبیلی -
چاپ پاریس ۱۵۴۶ (به عدد لاتین: M D XL VI)

کتاب فرغانی در اروپای دوران تاریک و نوزایش (رُنسانس) تا زمان دانشمندی آلمانی به نام رگیومونتانوس کتاب آموزشی و درسی رشته‌ی هیات و اخترشناسی در همه‌ی اروپا بود. ترجمه و چاپ‌های فراوان این کتاب خود گواهی بر این است. یوهان مولر اهل کونیگزبرگ (Johannes Müller von Königsberg - کونیگزبرگ در آلمانی به معنای «دژ شاهان» است) در سال ۱۴۳۶ م. زاده شد و در سال ۱۴۷۶ در سن چهل سالگی درگذشت. وی با نام یوهان اهل مونته رگیو (Joannes de Monte Regio) می‌نوشت و بعدها نام او را به صورت رگیومونتانوس (Regiomontanus) درآوردند.

اما بهترین ترجمه‌ی کتاب فرغانی به زبان لاتین در سال ۱۶۶۹ م. در آمستردام به دست یاکوبوس گولیوس (Jacobus Golius یا James Golius - جیمز گونه‌ی دیگری از یاکوب است.) هلندی انجام گرفت که استاد زبان پارسی و عربی در دانشگاه لایدن (Leyden) بود. وی فرهنگ پارسی به لاتینی هم نوشته است. وی در سال ۱۵۹۶ در شهر لاهه (در فرانسه: La Haye و انگلیسی: The Hague) زاده شد و در سال ۱۶۶۷ درگذشت و این ترجمه پس از مرگش منتشر شد.


عکس صفحه‌ی عنوان کتاب فرغانی - ترجمه‌ی گولیوس

محتوای کتاب جوامع علم النجوم
شادروان احمد آرام در سال ۱۳۴۶ خ. در شماره‌ی چهارم مجله‌ی «معارف اسلامی» در تهران ترجمه‌ی پارسی این کتاب را منتشر کرد. فهرست فصل‌های این ترجمه چنین است:

- فصل اوّل: درباره‌ی سال‌های عرب و عجم و نام‌های ماه‌ها و روزهای ایشان و اختلافی که میان بعضی از آنها با بعضی دیگر است.

- فصل دوم: در این که آسمان به شکل کُره است و گردش آن با ستارگانش همچون گردش کُره است.

- فصل سوم: در این که زمین با همه اجزای آن از خشکی و دریا به صورت کُره است.

- فصل چهارم: در این که کُره‌ی زمین در وسط کُره‌ی آسمان ثابت است و حکم مرکز دارد و اندازه‌ی آن در مقابل بزرگی آسمان از حیث کوچکی، حکم نقطه‌ای را نسبت به دایره دارد.

- فصل پنجم: در دو حرکت اولی از حرکات آسمان، یکی از آنها حرکت کلی از مشرق به مغرب است که سبب پیدا شدن روز و شب می‌شود و دیگری حرکت ستارگان بر فلک البروج از مغرب به مشرق است.

- فصل ششم: در وصف رُبع مسکون زمین و آنچه در آن از گردش فلک و اختلاف شب و روز حاصل می‌شود.

- فصل هفتم: درباره‌ی ویژگی‌های قسمت‌های مختلف رُبع مسکون و ذکر مواضعی که خورشید ماه‌ها در آنها غروب نمی‌کند یا ماه‌ها طلوع نمی‌کند.

- فصل هشتم: در مساحت زمین و اقلیم‌های هفتگانه‌ی آباد آن.

- فصل نهم: در نام‌های بلاد و شهرهای معروف زمین و این که هر کدام در چه اقلیمی واقع است.

- فصل دهم: درباره‌ی مطالعه بروج و اختلاف آنها در فلک‌های مستقیم و فلک‌های مایل.

- فصل یازدهم: در مقدار زمان‌های روز و شب و اختلاف ساعت معتدل با ساعت زمانی.

- فصل دوازدهم: در بیان شکل افلاک کواکب و ترکیب آنها و ترتیب هدی آنها از زمین.

- فصل سیزدهم: در تغییر حرکات خورشید و ماه و ستارگان ثابت از افلاکشان در دو جهت مغرب و مشرق که حرکت در طول نامیده می‌شود.

- فصل چهاردهم: در تقسیم‌بندی حرکات ستارگان پنج‌گانه سرگردان در افلاک خود در طول

- فصل پانزدهم: وجوهی که برای پنج ستاره‌ی سرگردان در مسیر آنها در فلک البروج حاصل می‌شود.

- فصل شانزدهم: در اندازه‌های افلاک کواکب که افلاک تدویر خام دارد نسبت به افلاک خارج مرکز، و ابعاد مراکز افلاک خارج مرکز از زمین.

- فصل هفدهم: در دوره‌های گردش کواکب در افلاک خود و در فلک البروج.

- فصل هجدهم: درباره‌ی تقسیم‌بندی حرکات ستارگان ایستاده و رونده در دو جهت شمال و جنوب.

- فصل نوزدهم: در شماره‌ی ستارگان ثابت و طبقه‌بندی آنها بر حسب بزرگی و بیان محل پانزده ستاره‌ی بزرگ در آسمان.

- فصل بیستم: در بیان کواکبی که منزل‌های ماه خوانده می‌شود و شماره‌ی این منزل‌ها بیست و هشت است.

- فصل بیست و یکم: در فاصله‌ی ستارگان ثابت و رونده از زمین.

- فصل بیست و دوم: در مساحت کواکب و اندازه‌ی مساحت زمین نسبت به هر یک از آنها.

- فصل بیست و سوم: در بیان اختلافی که میان ستاره و درجه‌اش از منطقه‌ی فلک البروج در طلوع و غروب و در رسیدن به وسط آسمان پیش می‌آید.

- فصل بیست و چهارم: در تشریق و تغریب ستارگان و پنهان شدن آنها در شعاع خورشید.

- فصل بیست و پنجم: در طلوع اهله و افزودن و کاستن نور ماه.

- فصل بیست و ششم: در بیرون آمدن کواکب پنج‌گانه از شعاع خورشید.

- فصل بیست و هفتم: در اختلاف منظری که برای ماه و ستارگان نزدیک به زمین ایجاد می‌شود.

- فصل بیست و هشتم: در خسوف ماه.

- فصل بیست و نهم: در کسوف خورشید.

- فصل سی‌ام: در فاصله‌ی زمانی میان خسوف‌های ماه و کسوف‌های خورشید.

آگاهی بیشتر درباره‌ی فرغانی را می‌توانید در این نشانی به زبان انگلیسی بخوانید.

با تشکر از «رفیق فردوسی» برای فرستادن عکس‌ها.

Wednesday, June 01, 2011

تاریخ زمین‌لرزه‌های ایران

چهارشنبه ۱۱/خرداد/۱۳۹۰ - ۱/جون/۲۰۱۱

همه می‌دانیم که ایران یکی از کشورها پر زمین‌لرزه است و زمین‌لرزه‌های فراوانی در تاریخ ایران روی داده و بسیاری از شهرهای ایران در طول تاریخ شاهد زمین‌لرزه‌های ویرانگر بوده‌اند. برای نمونه نظامی گنجوی از زمین‌لرزه‌ای یاد می‌کند که در زمان عمرش رخ داده و شاهد آن بوده و در چند بیت آن را شرح داده است:

از آن زلزله کآسمان را درید ---------- شد آن شهرها در زمین ناپدید
چنان لرزه افتاد بر کوه و دشت ------------- که گرد از گریبان گردون گذشت
زمین گشته چون آسمان بیقرار ---------- معلق زن از بازی روزگار
برآمد یکی صدمه از نفخ سور ------------- که ماهی شد از کوهه‌ی گاو دور
فلک را سلاسل زهم بر گسست ------------ زمین را مفاصل به هم در شکست
در اعضای خاک آب را بسته کرد ----------- ز بس کوفتن کوه را خسته کرد
رخ یوسفان را برآمود میل ------------ در مصریان را براندود نیل
نمانده یکی دیده بر جای خویش -------------- جهان در جهان سرمه ز اندازه بیش
زمین را چنان درهم افشرد سخت ------------- کز افشردگی کوه شد لخت لخت
نه یک رشته را مهره بر کار ماند -------------- نه یک مهره در هیچ دیوار ماند
ز بس گنج که آن روز بر باد رفت ----------- شب شنبه را گنجه از یاد رفت
ز چندان زن و مرد و برنا و پیر ---------- برون نامد آوازه‌ای جز نفیر

هم چنین قطران تبریزی در شرح زمین‌لرزه‌ی تبریز قصیده‌ی جانگذار و معروفی دارد که چند بیت آن چنین است:
بود محال مرا داشتن امید محال ----------- به عالمی که نباشد هگرز بر یک حال
از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود -------- جهان بگردد لیکن نگرددش احوال
دگر شوی تو ولیکن همان بود شب و روز -------- دگر شوی تو ولیکن همان بود مه و سال
...
نبود شهر در آفاق خوشتر از تبریز ------------ به ایمنی و به مال و به نیکویی و جمال
ز ناز و نوش همه خلق بود نوشانوش ------------- ز خلق و مال همه شهر بود مالامال
در او به کام دل خویش هر کسی مشغول ---------- امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال
...
یکی به خواستن جام بر سماع غزل -------------------- یکی به تاختن یوز بر شکار غزال
...
به کار خویش همی کرد هر کسی تدبیر ------------- به مال خویش همی داشت هر کسی آمال
...
خدا به مردم تبریز برفکند فنا ------------- فلک به مردم تبریز بر گماشت زوال
فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز ----------- رمال گشت جبال و جبال گشت رمال
دریده گشت زمین و خمیده گشت نبات ----------- دمنده گشت بحار و رونده گشت جبال
بسا سرای که بامش همی بسود فلک ------------ بسا درخت که شاخش همی بسود هلال
کز آن درخت نمانده کنون مگر آثار -------------- وز آن سرای نمانده کنون مگر اطلال
...
یکی نبود که گوید به دیگری که مموی ---------- یکی نبود که گوید به دیگری که منال

امروز به طور تصادفی به کتابی برخوردم با مشخصات زیر:



نام کتاب: تاریخ زمین‌لرزه‌های ایران (A History of Persian Earthquakes)
نویسنده: ن.ن. امبراسیس (N. N. Ambraseys) و چ.پ. ملویل (C. P. Melville)
ناشر: انتشارات دانشگاه کمبریج انگلستان
سال: ۲۰۰۵ م. / ۱۳۸۴ خ.
صفحه: ۲۴۰

امبراسیس استاد مهندسی زلزله در «دانشسرای سلطنتی علوم و تشنیک‌شناسی لندن» (Imperial College of Science and Technology) است و ملویل پژوهشگر گروه مهندسی شهرسازی این دانشسرا است. این دو پیشتر نیز مقاله‌هایی درباره‌ی زمین‌لرزه در بخش‌های گوناگون ایران از جمله در کُهستان (قُهستان در خراسان) منتشر کرده‌اند.

فهرست این کتاب چنین است:

فصل ۱: داده‌های کلان‌لرزه‌ای (Macroseismic) از منبع‌های تاریخی
- دوران خلافت اسلامی، دوران مغول، دوران صفویان، دوران قاجار، دوران معاصر

فصل ۲: داده‌های کلان‌لرزه‌ای از بررسی‌های میدانی

فصل ۳: پیشینه‌ی موردها
- دوران پیشااسلامی، دوران اسلامی

فصل ۴: داده‌های ابزاری

فصل ۵: تاریخ زمین‌لرزه‌های ایران

- یادداشت‌ها

- خاستگاه‌ها (خاستگاه‌های خاوری و خاستگاه‌های باختری)

بر پایه‌ی فهرست این کتاب، نویسنده با تکیه بر منبع‌های موجود، چه پارسی و عربی و چه کتاب‌های اروپاییان و جهانگردان اروپایی، به بررسی زمین لرزه‌های معروف و شناخته‌ی ایران در دوران گوناگون به ویژه پس از اسلام پرداخته است.

به نظر من کارشناسان آن رشته‌ی علمی که پیشینه‌ی دیرینه دارند مانند ریاضی و شیمی و زمین‌شناسی و اخترشناسی و جغرافی و پزشکی و ... باید تلاش کنند تاریخ رشته‌ی خود را در تاریخ بلند ایران بررسی کنند و چه خوب بود اگر کتاب‌هایی مانند این کتاب به دست زمین‌شناسان ایرانی نگاشته می‌شد.

پی‌نوشت:

بر پایه‌ی اطلاعات کتابخانه‌ی ملی ایران:
۱- ویراست پیشین این کتاب در سال ۱۳۷۰ خ. به دست ابوالحسین رده در ۶۷۴ صفحه به پارسی برگردانده شده و نشر آگاه در تهران آن را چاپ کرده است.

۲- زنده‌یاد یحیا زُکا نیز کتابی نوشته است به نام «زمین‌لرزه‌های تبریز» در ۲۱۶ صفحه که در سال ۱۳۶۸ خ. در تهران انتشارات کتابسرا آن را چاپ کرده است. بخش‌هایی از این کتاب را می‌توانید در این نشانی بخوانید.

۳- در سال ۱۳۸۸ خ. نیز حمیدرضا عزالدین کتابی با نام «تاریخ زمین‌لرزه‌ها و لرزه‌خیزی استان سمنان» در ۱۵۲ صفحه نوشته نشر آبرخ‏‫ سمنان آن را منتشر کرده است.