آدینه ۳/تیرماه/۱۳۹۰ - ۲۴/جون/۲۰۱۱
خوانندهی محترمی دربارهی شباهت واژه و غذای لازانیای ایتالیایی با خوراکی خراسانی به نام «لَخشَک» پرسیده بود. به نظر میرسد این دو بیشتر شباهت آوایی دارند و بی پژوهش تاریخی و در نداشتن سند نمیتوان ادعای بیشتری کرد.
اما این پرسش باعث شد کمی دربارهی لخشک جستوجو کنم و به موضوع جالبتری برسم و با شاعر گمنامی آشنا شوم که در اینجا دربارهاش مینویسم. این شاعر منوچهری همدانی نام دارد که قصیدهای در شرح ساختن خوراک لخشک دارد. لَخشَک را لَخشه و لاخشه نیز گفتهاند. خوراک دیگری هم وجود دارد به نام «تُتماج» (tutmaj یا tutumaj) که گویا از تُتم ترکی به معنای سماق و «آج» پارسی ساخته شده که همان آش است و در کل به معنای «آش سماق». گویا لخشک و تتماج شبیه هم بودهاند. قصیدهی منوچهری همدانی به نام «قصیدهی تتماج» هم شناخته میشود.
منوچهری همدانی
امیرالشعراء شمسالدین احمد بن منوچهر «شصت کُله» مشهور به «منوچهری همدانی» (زاده حدود ۵۵٠ ق، مرگ ۶٢۶ ق) از شاعران سدهی ششم هجری است. نخستین بار استاد ملکالشعرای بهار در مجلهی ادبی «مهر» (سال ششم شمارهی پنجم – مهرماه سال ١٣١٧) به معرفی او پرداخت. پس از آن علامه محمد قزوینی در مقالهی خود به نام «شعرای گمنام» در مجلهی «یادگار» (شمارهی دو – مهرماه ١٣٢٣) دربارهی او به تفصیل بحث کرده است. در سالهای نزدیک هم دکتر پرویز اذکایی همدانی در دو کتاب خود به نامهای «فرمانروایان گمنام» (تهران، ١٣۶٧، صص ٢١٣ و ٢١۴) و «تاریخنگاران ایران» (تهران، ١٣٧٣، صص ٢٧۴ تا ٢٧٩) به او پرداخته است. دکتر اذکایی مینویسد منوچهری همدانی مترجم یا ویراستار (محرّر) «اسکندرنامهی کالیستِنِسی» هم بوده است.
[ کالیستِنِس (Callisthenes) نام یکی از همعصران اسکندر مقدونی بود. بعدها تاریخ و زندگینامهای برای اسکندر نوشته شده که ادعا میکردند نوشتهی کالیستنس است. اما وی پیش از اسکندر مُرده بود و بنابراین نمیتوانست زندگینامهی کامل اسکندر را بنویسد. این زندگینامه به زبانهای مختلف از جمله سریانی و از روی آن به پارسی و عربی برگردانده شد و اسکندرنامهی نظامی گنجوی نیز تا حدی بر پایهی همین گونه روایتها است. از این رو نویسندهی این داستان را «دروژ-کالیستِنِس» (Pseudo-Callisthenes) مینامند. ]
قصیدهی تتماج/ تتماجیه
یکی از شعرهای مشهور منوچهری همدانی قصیدهای است به نام «قصیدهی تُتماج یا تتماجیه». استاد بهار در مقالهی خود در مجلهی مهر در معرفی منوچهری همدانی که در بالا یاد کردیم دربارهی تتماج چنین مینویسد:
لاخشه یا تُتماج غذایی است که از خمیر آرد گندم پزند و آن چنان است که خمیر را ورقه کرده و حشو آن را از تره و سیر آکنده آن را لا بر لا کرده و به کارد مانند لوزینه بریده و با دوغ یا ماست و روغن میپزند و این خورش خاص ترکمانان و تورانیان بوده است و با آن[ـان به] مردم خراسان رسیده است.
آنچه امروزه در خراسان آن را «آش لَخشَک» نامند نیز خمیرهایی است که به طریق مذکور لا بر لا با سیر و پیاز بریده و آن را در آب ماست یا دوغ و کشک با تره و جبوبات و توابل میپزند.
گویند طغرل اول سلجوقی چنان سادهدل بود که چون در نیشابور بر تخت نشست لوزینه پیش او آوردند بخورد و تا آن روز ندیده بود. گفت: «خوب تُتماجی است ولی در آن سیر نکردهاند.»
تَوابِل: جمع تابل. مصالح خوراک مانند زیره و قُرنفُل و فلفل یا چیزهای خشکی که در دیگ کنند جهت خوش طعمی غذا، مانند گشنیز و زیره و نعناع و شِبِت و امثال آن.
این هم قصیدهی تتماجیهی منوچهری همدانی شصت کُله در بحر هَزَج ششگانه (مسدس) اَخرَب مَقبوض یعنی بر وزن «مَفعولُ مَفاعلُن فُعولُن» (شبیه وزن لیلی و مجنون نظامی). بیتهای در قلاب را دکتر ذبیح الله صفا در همان شمارهی مجلهی مهر از روی یک جُنگ خطی افزوده است. عنوان قصیده و دو بیت پایانی را علامه محمد قزوینی در مقالهی خود از روی دستنویس «مونس الاحرار فی دقایق الاشعار» نوشتهی بَدر جاجرمی در کتابخانهی ملی تهران افزوده است.
در مدح فخرالدین شاه منوچهری فرماید رحمة الله علیه و وصف اللاخشه
چون رایت صبح شد درفشان ----------------- شد خیل ستارگان پریشان
گم کرد فلک ستام صبحش ----------------- یک قُرصهی زر بداد تاوان
خورشید به تیغ پرتو خویش ----------------- از چرخ فرو گسست خفتان
من خفته ز مستی شبانه ----------------- فارغ ز همه فلان و بهمان
آتشکده کرده تابخانه ----------------- بر سنت و مذهب زمستان
ناگه ز درم درآمد آن مه ----------------- مخمور چون سرو نو خرامان
بر دست نوشته آستین چست ----------------- در پای کشان ز کبر دامان
عاشق شده بر قدش صنوبر ----------------- فتنه شده بر رخش گلستان
بر چهره جمال لطف پیدا ----------------- در غمزه کمال سحر پنهان
چهره همه رغم ماه گردون ----------------- قامت همه رشک سرو بُستان
بنشست و ز هر دری سخن گفت ----------------- کرد از لب لعل گوهرافشان
فیالجمله صفت نکرد شاید ----------------- کآن لب چه لب است و آن چه دندان
من رفته ز گفت او فرا چاه ----------------- ز آن چاه که داشت در زنخدان
در خدمت او نشسته مدهوش ----------------- در صورت او بمانده حیران
گفتم که: «ز خوردنی چه سازم ----------------- اندر خور خورد چون تو مهمان؟
در پای تو سر کشم به تحفه؟ ----------------- در پای تو جان کنم به قربان؟»
گفتا که: «تکلفی نخواهم ----------------- هرچ آن به خمار در خورند آن
رو گاو سپهر زود در بند ----------------- وز سنبله جمله دانه بستان
باید که چو خُرد کرد خواهی ----------------- گردون بوَد آسیای گردان
هر چند در آسیای گردون ----------------- مه حمّال است و مهر طحّان
آن بِه که به اختیار باشد ----------------- برسخته زُحل به برج میزان
وز بهر سرشتنش بیاور ----------------- از چشمهی کوثر آب حیوان
یک دشنه ز ذوالفقار حیدر ----------------- یک چوبه ز تیر پور دستان
تا همچو سپر کنی بدان تیر ----------------- بر پشت طبق بسی بگردان
پس هر سپری به دشنه میبُر ----------------- مانندهی شکلهای پیکان
یک سفره ز سُندس و ستبرق ----------------- در خواه به عاریت ز رضوان
از زنگ عبیر پاک بستُر ----------------- وز گرد بهشت نیک بفشان
ثور ار چه نر است، ماده گردد ----------------- تا شیر دهد ترا ز پستان
ز آن شیر بگیر دوغ و روغن ----------------- شاید نگرفت خوار و آسان
آب از سر چاه زمزم آور ----------------- آتش ز کلیسیای رُهبان
هیزم همه شاخههای طوبی ----------------- با عود و عبیر و مشک سوزان
آبش خوش و روغنش مُروّق ----------------- سیر اندک و ترلقش فراوان
[گر باده خورم بگو فلک را ----------------- تا جَدی و حمل کند به بریان]
[باید که چو کافران ببینند ----------------- آرند به معجزاتش ایمان]
سیرش همه چون عبیر خوشبوی ----------------- آبش همه با گلاب یکسان
روغن بگداز و دوغ در کن ----------------- تا ساختنش رسد به پایان
از هیکل ماهتاب کن سحن ----------------- وز قُرصه ی آفتاب نِه خوان
سیخش همه لعل و چمچه یاقوت ----------------- کفگیر شبه عقیق غزقان
آلت همه زین صفت به دست آر ----------------- بر کارگه از فسون و دستان
منشین و مرا به بینوایی ----------------- بر آتش انتظار منشان»
خود ساخته بودم از شبانه ----------------- برگش قَدَری به قدر امکان
چون گفت «بیار!» پیش بردم ----------------- پذرفت ز من به ملک دو جهان
میخورد به ناز و نیز میگفت: ----------------- هر کو نخورد بوَد پشیمان
هست این خورشی که کرده بودند ----------------- ترتیبش از ابتدا به توران
آسیمه در آرزوی او شد ----------------- رُستم پی رخش تا سمنگان
چون خورد، به زالِ زَر فرستاد ----------------- تحفه صفتش به زاولستان
گر زخم خورد به گاه خوردن ----------------- لایق بوَد ار چه نیستش آن
طعمی که به تیغ و تیر سازند ----------------- الا که به نیزه خورد نتوان
[در لذت او هزار صحبت ----------------- در صحبت او هزار برهان]
[باشند خورندگانش فارغ ----------------- از زحمت تره و نمکدان]
[کس منکر لذتش نیابی ----------------- از حد عراق تا خراسان]
طبع آن طلبد وگرچه باشد ----------------- بر خوان خورش از هزار الوان
[چون برگ گل اندر آب کافور ----------------- هم نان خورش آمده است و هم نان]
در عالَم اشتها خلیفه است ----------------- بر لشکر آرزو چو سلطان
کاچیش وزیر و رشته نایب ----------------- یخنی حاجب، هریسه دربان
از هر خورش اختیار چونان ----------------- از جمله ملوک، شاه ایران
شه فخرالدین که نقش نامش ----------------- بر نامهی دولت است عنوان
توضیح برخی واژهها:
رایت: پرچم. درفشان: دُرّ افشان. درخشان
ستام: زین و لگام اسب
فتنه شده: شیفته شده، دیوانه شده
رغم: ناپسندی. کراهت
گاو سپهر: برج گاو (ثور) = اردیبهشت. سنبله: برج خوشه = شهریور
حمّال: حملکننده. باربر. مهر: خورشید. طحّان: آسیاکننده
سُندُس: دیبا، ابریشم نازک. استبرق: ابریشم ستبر (استبرق عربی شدهی ستبر است)
مروّق: صاف شده. پالوده
ترلق: سبزی (ترکی: ترلغ، ترلوغ)
چمچه: کمچه. قاشق. غزقان: غزغان، غزغون، دیگ بزرگ
یخنی: گوشت پختهی گرم یا سرد. هریسه: هلیم
پس از کمی جستوجو دربارهی تتماج، در برخی کتابها و متنهایی که پیدا کردم به نظر میرسد که دستور آن با لخشک متفاوت است. برای نمونه پاول بوئل (Paul D. Buell) در فصلی در کتاب «امپراتوری مغول و میراث آن» بر پایهی کتابهای آشپزی چینی متعلق به دوران مغولی، که دستور تتماج یا تتم آش (Tutum-Ash) جزو غذاهای «مسلمانان» آورده شده، نوشته که در تتماج رشته (noodle) به کار میرود. حال آن که در فرهنگهای ایرانی نوشته شده که تتماج با رشته فرق دارد. شاید هم در ترجمهی انگلیسی به اشتباه از رشته استفاده شده است.
6 نظر:
بزرگوار ارجمند، جناب شهربراز،
به سهم خود سپاسگزاری میکنم؛ و برایتان ذهن و قلمی هماره پرتوان آرزو دارم.
شاد و سربلند باشيد، نازنين.
×××
در قصيدهی منوچهری همدانی، دوسه مورد هست که فهم نکردم؛ يعنی واژه را نمیشناسم، يا در آن ترديد دارم:
(نخست به اين فقره اشاره کنم:)
آتشکده کرده تابخانه
که در تايپ، «تا به خانه» آمده. تابخانه، در اينجا به معنی «خانهی زمستانه» است.
هرچ آن به خمار در خورند آن
تصوّر میکنم که ممکن است «درخورند» يک ترکيب باشد، نه فعل. به معنی «درخور». بهجای «درخور» که ما ايرانيان غربی بهکارمیبريم، در ايران شرقی، بهگونهی «درخورند» نيز ديده میشود؛ ازجمله در نوشتههای استاد مايل هروی ديدهام.
و باز چون «آن» داريم، اين تصوّر برایام پيش میآيد که شايد اصلاً «درخورندان» بوده باشد؛ و باز هم مجموعاً يعنی: درخور، شايسته، از درِ...، مناسب...
از هيکل ماهتاب کن سحن
آيا «سحن» واژهی ديگریست غير از «صحن»؟
روغن بگذاز ...
«بگداز» است، يا به همين صورت که در متن آمده درست است؟
«ترلق» و «غزقان» را هم که نمیشناسم، و اينجا هم به فرهنگ دسترسی ندارم، متأسّفانه!
پاينده باشيد.
مهدی سهرابی گرامی
درود بر شما و سپاس از سخنان مهرآمیز و دلگرمی بخش شما.
دربارهی تابخانه و بگداز، اشتباه از من بود و آن را درست کردم.
مورد بعدی: هرچ آن به خمار در خورند آن یعنی هر آن چیزی که در حالت خمار آن را بخورند. اگر بخوانیم درخورند آن یا درخورندان، به نظر من بیت بیمعنا میشود.
متن همان «سحن» است.
قزغان، غزغان، غزغن، غزغند: همه از ریشهی ترکی و به معنای دیگ بزرگ خوراکپزی است. در خراسان غزغون هم میگویند شما که خراسانی هستید باید بدانید :)
دیگر نکتهها را در زیر شعر خواهم افزود.
فرهنگ دهخدا به صورت برخط در نشانی زیر در دسترس است.
http://loghatnaameh.com/home-fa.html
با سپاس
شهربراز
با سلام
جناب شهرباز ایا کتاب ایران باستان هم اکنون وجود دارد؟!!می توانید سایتی بگدارید که در مورد این کتاب چیزی نوشته باشد و یامی فروشد؟!
از نظر بی طرف بودن ایا بی طرف است؟!
به بینام.
سلام.
ببخشید منظور پرسشتان را نفهمیدم. کتاب ایران باستان چیست؟ آیا نام کتاب است؟ نویسندهی آن کیست؟
شهربراز
از پاسخ و توضيحتان سپاسگزارم.
در زادگاه من، طبس گيلکی، به اين ديگ بزرگ، «کزغن» گفته میشود.
دوستان عزیز
صحن در این جا به معنی کاسه بزرگ است که گرد بودن آن به ماه ماننده شده است
Post a Comment