Thursday, October 18, 2007

یادداشت‏هایی از گلستان سعدی - ٣

پنج‎شنبه ٢۶/مهر/١٣٨۶ - ١٨/اکتبر/٢٠٠٧


باب پنجم: در عشق و جوانی

چون عاشقی و معشوقی در میان آمد مالک و مملوک برخاست (ص ١٢۴)
پسر پادشاه و جوان عاشق او (ص ١٢۶)
معلم از آنجا که حس بشریت است عاشق دانش آموز پسر می‏شود. (ص ١٢٧)
در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی، با شاهدی سر و سری داشتم. (ص ١٣٠)

این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون (ص ١٣۴)

یکی را زن صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند (ص ١٣۶)

سالی که محمد خوارزمشاه با ختا صلح کرد سعدی به جامع کاشغر درآمد. (ص ١٣٧)
پسر نحوی مقدمه‏ی نحو زمخشری می‏خواند.
سعدی شعر عربی می‏خواند. جوان نحوی گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسی است (ص ١٣٨)

قاضی همدان با نعل‏بند پسری سرخوش داشت و دل در آتش (ص ١۴٢)

خطا بر بزرگان گرفتن خطاست (ص ١۴٣) مصلحتی که ببینند و اعلام نکنند نوعی از خیانت باشد.

هر که را زر در ترازو است زور در بازو است و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد. (ص ١۴۴)
هر که زر دید سر فرود آورد --------- ور ترازوی آهنین دوش است

- مجازات همچنس گرایان
مصلحت آن بینم که ترا از قلعه به زیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. قاضی گفت این گناه نه تنها من کردم. (ص ١۴٧)

که سعدی راه و رسم عشق بازی -------- چنان داند که در بغداد تازی (ص ١۴٨)
استفاده از «تازی» به معنای عربی بی‏ادبی نیست.

باب ششم: در ضعف و پیری

سعدی در مسجد جامع دمشق مشغول بحث بوده است. پیرمردی در حال مرگ به زبان پارسی چیزی می‏گوید. پیر ١۵٠ ساله! (ص ١۴٩)

- وضعیت قران در جامعه
ختم قرآن کنی یا بذل قربانی؟ گفت مصحف مهجور اولی تر است که گله‏ی دور (ص ١۵۵)

- جوانان و پیران:
پیرمردی دختر خواسته بود.
پیرمرد = پخته، پرورده، جهان دیده، آرمیده، گرم و سرد چشیده، نیک و بد آزموده.
جوان= معجب، خیره رای، سرتیز (سرکش)، سبک پای، هر شب جایی خسبد، هر روز یاری گیرد. (ص ١۵٠)

زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری
زن کز بر مرد بی رضا برخیزد --------- بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
پیری که ز جای خویش نتواند خاست ----- الا به عصا، کی اش عصا برخیزد؟ (ص ١۵١)

زور باید نه زر که بانو را ---------- گزری دوست تر که ده من گوشت (ص ١۵٦)

چنان که رسم عروسی بود تماشا بود -------- ولی به حمله‏ی اول عصای شیخ بخفت
کمان کشید و نزد بر هدف که نتوان دوخت ---------- مگر به خامه‏ی فولادی جامه‏ی هنگفت
پس از خلافت و شنعت گناه دختر نیست ---------- ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت؟ (ص ١۵۶)

-
در دیار بکر درختی در این وادی زیارتگاه است.
تو به جای پدر چه کردی خیر؟ ---------- تا همان چشم داری از پسرت (ص ١۵٢)

0 نظر: