جمعه ۱۴/دی/۱۳۸۶ - ۴/ژانویه/۲۰۰۸
زه در زبان پارسی به سه معنا است:
۱) آواز آفرین. فردوسی گوید:
قضا گفت: گیر و قدر گفت: ده! --------- فلک گفت: احسنت! و مه گفت: زه!
زهی نیز گفته میشود. مولانا گوید:
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا! --------- چه خوب است و چه نغز است و چه زیباست خدایا
زهی گاهی برای ریشخند و افسوس نیز به کار میرود. مانند زهی خیال باطل!
۲) تار و سیم. مثلا در کمان
چو نازش به اسپ گرانمایه دید --------------- کمان را به زه کرد و اندر کشید
یا سازهای زهی (string instrument) مانند تار، بمبار، سهتار، چنگ و کمانچه و ...
۳) همریشه با زادن و به معنای بچه است. زهدان به معنای بچهدان است.
زهی به معنای حیوان آماده برای بارگیری و آبستنی و نیز به معنای حیوان نوزاییده.
پاکیزه: مرکب از لفظ «پاکی» و «زه» باشد یعنی چیزی که زاده از پاکی باشد. میتواند مرکب باشد از لفظ «پاک» و «ایزه» که کلمهی تصغیر و نسبت است.
نمونهی دیگری از کاربرد «ایز» به معنای کوچک در «کنیز» دیده میشود مرکب از کن (=زن) + ایز. و یا «آتشیزه» به معنی «آتشک» یا همان «کرم شبتاب».
«دوشیزه» از «دوش» و «ایزه» شکل گرفته که به معنای «دختر نارس» یا دختر کوچک است. مخالف بیوه. همان طور که بیوه را برای زن و مرد به کار میبرند، دوشیزه برای پسر هم به کار رفته است مانند این جمله از «قابوسنامه»:
شهربانو دختر یزدگرد شهریار گفت: دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید.
توجه: به تازگی وبگاه «فرهنگ دهخدا» را بر روی اینترنت یافتم. چیزی که به نظر من بسیار لازم بود در اینترنت باشد. نشانی آن در نوار کناری در بخش زبان آمده است.
Friday, January 04, 2008
زه
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
7:41 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 نظر:
Post a Comment