Monday, January 07, 2008

سفرنامه ی ناصرخسرو

دوشنبه ۱۷/دی/۱۳۸۶ - ۷/ژانویه/۲۰۰۸

«ابو معین‌الدین ناصر پسر خسرو بلخی قبادیانی» مشهور به «ناصر ِ خسرو» تا سن چهل سالگی مامور مالیات بود. شبی در خواب می بیند که شخصی او را به سوی قبله راهنمایی می کند. از این از کارهایش توبه کرده و عزم سفر حج می کند.

به تازگی کتاب سفرنامه‌ی ناصرخسرو را بازخواندم. چند نکته برایم جالب بود.

۱) در بیشتر جاها ناصرخسرو تاریخ را هم به تقویم اسلامی/عربی می‌نویسد هم به تاریخ ایرانی. البته چون در آن زمان هنوز خیام به دنیا نیامده بود که تقویم جلالی را برای جلال‌الدین ملک‌شاه سلجوقی اصلاح کند تاریخ‌ها به تقویم پیشااسلامی یزدگردی بیان می‌شده است. که آغاز آن به تخت نشستن یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی بود. یعنی تاریخ ایرانی همچنان بین مردم کاربرد داشته است.

برای نمونه:
شروع سفر: پنج شنبه ششم جمادی الاخر ۴۳۷ برابر نیمه‌ی دی ماه پارسیان ۴۱۰ یزدجردی (۴/دی/۴۲۴ خ)
۲۰ صفر ۴۳۸ به تبریز رسیدم برابر ۵ شهریور قدیم (ص ۴) (۱۰/شهریور/۴۲۵ خ)
یک شنبه 7 صفر 439 = روز اورمزد شهریور ماه قدیم در قاهره بودیم ( ص ۲۴) (۱۷/امرداد/۴۲۶)
۵ رمضان ۴۳۸ به بیت المقدس شدیم. یک سال شمسی بود که از خانه بیرون آمده بودم (ص ۱۲)

۲) دقت بی‌مانند و وسواس‌گونه در اندازه‌گیری و توصیف مکان‌ها:
طول و عرض تبریز به گام پیمودم. هر یک ۱۴۰۰ بود (ص ۴)
از بلخ تا بیت المقدس ۸۷۶ فرسنگ است.
مسجد آنجا [=رمله] را سی صد گام اندر دویست گام مساحت است. این شهر رمله را به ولایت شام و مغرب «فلسطین» گویند.
گفتم اول هیات و وضع آن نیکو بدانم و ببینم. بعد از آن مساحت کنم.
شمعی دیدم همان جا بس بزرگ چنان که هفت اَرَش [=فاصله‌بین دو دست باز] درازی او بود و ستبری سه شِبر [=وجب].

۳) در قزوین از همه صناع‌ها که در آن شهر بود کفشگر بیشتر بود (ص ۳)

۴) سپیدرود به گیلان می‌رود و به دریای آبسکون رود. گویند ۱۴۰۰ رودخانه به دریای آبسکون ریزد (ص ۳) آبسکون ۱۲۰۰ فرسنگ دور است. (ص ۳)

۵) هر چیزی را شنیده می‌گوید این را شنیده‌ام اما نمی‌دانم راست است یا نه. تنها چیزهایی را که خود دیده یا از مردم درستگو شنیده تایید می‌کند.

۶) در شام به شهری به نام قرول می‌رسد. در آنجا مردی عرب بدوی پیش او می‌آید و از او می‌خواهد که قرآن بدو بیاموزد. ناصرخسرو سوره‌ی مردم (الناس) را می‌خواند اما عرب بدوی یاد نمی‌گیرد. عرب به او می‌گوید "سوره نقالة الحلب کدام است نمی‌دانست که حمالة الحطب است." ناصرخسرو با نومیدی و شگفتی و خستگی می‌نویسد: آن شب چندان که با وی باز گفتم سوره‌ی «قل اعوذ برب [الناس] یاد نتوانست گرفتن. مردی عرب شصت ساله!

۷) گویا از مکان‌ها نقاشی نیز می‌کرده. در جایی می‌نویسد: آن را تصویر کرده و بر روزنامه که داشتم تعلیق زدم (ص 20)

۸) در کنار دریای روم (مدیترانه)... استخوان حیوانات بحری بسیار دیدم که در میان خاک و گل معجون شده بود و همچون سنگ شده. شاید منظورش سنگواره یا فسیل باشد؟

۹) مصر را در برابر قاهره و به صورت شهر توصیف می‌کند. صفت شهر مصر. صفت شهر قاهره.
در قاهره 20 هزار دکان همه ملک سلطان اجاره ی هر یک 10 دینار مغربی در ماه. در مصر 8 هزار سرا هست همه ملک سلطان هر ماه کرایه ستاند. قصر سلطان هزار پاسبان دارد پانصد سواره و پانصد پیاده. دوازده هزار خادم. زنان و کنیزکان خود که داند؟ (ص 27)
در قاهره بیشتر عمارات پنج اشکوب و شش اشکوب است. (ص 27)

۱۰) میان مصر و اندلس هزار فرسنگ باشد. مردم اندلس سفید پوست و سرخ موی باشند بیشتر گربه چشم باشند مانند صقلابیان (ص 25)

۱۱) در شرح مدیترانه: دور این دریا [=دریای روم] چهار هزار فرسنگ است و شاخه ای از آن به تاریکی در شده چنان که گویند سر آن شاخ همیشه فسرده باشد از آن سبب که آفتاب آنجا نمی رسد. (ص 25)

۱۲) در مصر از وزیری یاد می‌کند که: در زمان وی هیچ زن از خانه بیرون نیامده بود و هیچ کس مویز نساختی احتیاط را که از آن سکر نکنند. هیچ کس را زهره نبود که شراب خورد و فقاع نیز نخوردندی (ص 27)

می‌توانید سفرنامه‌ی ناصرخسرو را در قالب پی.دی.اف. از اینجا بخوانید.

0 نظر: