Wednesday, December 24, 2014

آموزش در زمان ساسانیان: بازخوانی داستان انوشیروان و کفشگر

چهارشنبه ٣/دی/١٣٩٣ - ٢۴/دسامبر/٢٠١۴

بحث آموزش در ایران باستان یکی از زمینه‌هایی است که - مانند بسیار موضوع‌های دیگر - نیازمند به پژوهش بیشتر است. پیشتر درباره‌ی کتاب «خسرو کواذان و ریدک» جستاری نوشته‌ام. در این جستار به داستان خسرو یکم انوشیروان و کفشگر می‌پردازم.

اما نخست باید یادآور شوم که به هر موضوعی باید در بستر تاریخی خودش نگاه کرد و وضع دنیای باستان را با دنیای امروزی نسنجیم. و انتظارهای نابجا نداشته باشیم. برای نمونه آموزش همگانی به شکلی که ما امروز می‌شناسیم و انتظار داریم پدیده‌ای است که شاید تنها از سده‌ی بیستم میلادی جدی شده هر چند پیش از آن در آرمان‌ها و آرزوهای بسیاری بوده است. خود همین موضوع آموزش همگانی و البته آموزش رایگان همگانی موضوع پژوهشی جداگانه است. برای نمونه سعدی در بوستان از دوران آموزش خود در نظامیه‌ی بغداد یاد می‌کند که در زمان آموزش در نظامیه، حقوق یا مُقرری هم می‌گرفته است:

مرا در نظامیه اِدرار بود ------ شب و روز تلقین و تکرار بود

ادرار: مقرری، مستمری.
بگذریم. داستانی هست که کفشگری به انوشیروان می‌گوید من هر چه بخواهی پول می‌دهم اما در عوض بگذارید پسرم درس بخواند. و انوشیروان هم نمی‌پذیرد. برخی با تفسیرهای کمونیستی و چپی از تاریخ ایران، این داستان را نشان ستمگری انوشیروان و نابرابری‌های اجتماعی در زمان ساسانیان می‌دانند.

این گونه برداشت‌ها خیلی کوته‌بینانه یا جهتدار است و نشانه‌ی بیسوادی و ناآگاهی از تاریخ. اگر ساسانیان این قدر ستمگر بودند نمی‌توانستند نزدیک ۴۵٠ سال دوام بیاورند و بزرگترین قدرت زمان خود شوند. این گونه برداشت‌ها، بیشتر نتیجه‌ی دید طرفداران کمونیسم و حزب توده از تاریخ ایران است، همان کسانی که می‌گفتند «تاریخ ٢۵٠٠ ساله‌ی ستمشاهی». دکتر تورج دریایی هم در گفت‌وگویی اشاره می‌کند که در زمان پیش از انقلاب بیشتر تاریخ ایران زیر تاثیر تحلیل‌ها و برداشت‌های کمونیستی بود.

دبستان در دوران اردشیر
معمولا در دوران باستان، درس خواندن از امتیازهای طبقه‌ی بزرگان یا اشراف و ثروتمندان هر کشوری بوده است. درس خواندن هم با دستگاه آموزش امروزی متفاوت بوده است. همان گونه که در داستان «خسرو کواذان و ریدک» آمده است درس خواندن در دوران ساسانیان یعنی خواندن و نوشتن، دانستن اوستا و گزارش (تفسیر) آن و دیگر متن‌های دینی، سوارکاری، پزشکی، اخترشناسی و مانند آن. و اینها هزینه‌هایی داشته که مردم عادی نمی‌تونستند بپردازند و یا حتا شاید نیازی هم نداشتند.البته با توجه به ثروت ایران ساسانی و رفاه عمومی، شاید مردم عادی هم در حد نیاز خود به خواندن و نوشتن و دانش عمومی دسترس داشته‌اند. در شاهنامه در بخش پادشاهی اردشیر پاپکان یعنی بنیانگذار ساسانیان، چنین آمده است:
کنون از خردمندی اردشیر ------------- سخن بشنو و یک به یک یادگیر

بکوشید و آیین نیکو نهاد ----------- بگسترد بر هر سوی مهر و داد
به درگاه چون خواست لشکر فزون ---------- فرستاد بر هر سوی رهنمون
که تا هر کسی را که دارد پسر ----------- نماند که بالا کند بی‌هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ ------------- به گرز و کمان و به تیر خدنگ
چو کودک ز کوشش به مردی شُدی ----------- به هر بخششی در بی‌آهو بُدی
تهی‌دست را مایه دادی بسی ------------- بدو شاد کردی دل هر کسی
همان کودکان را به فرهنگیان ---------- سپردی چو بودی ورا هنگ آن
به هر برزنی در دبستان بُدی ------------ همان جای آتش‌پرستان بُدی
نماندی که بودی کسی را نیاز --------- نگه داشتی سختی خویش راز
یعنی بر پایه‌ی ابن بند از شاهنامه، از زمان اردشیر پاپکان، وضع مالی ایرانیان چندان خوب بوده که در هر برزنی دبستانی بوده و به کسی که نیاز مالی داشتند، هزینه‌ی آموزش را هم می‌دادند و نمی‌گذاشتند کسی نیاز خود را پنهان کند. و البته این دبستان‌های برزن یا محله همان آتشکده‌ی برزن بوده که در آنجا به کودکان آموزش‌های پایه داده می‌شده است. بنابراین داستان انوشیروان و کفشگر را باید با دقت بیشتری خواند.

انوشیروان و کفشگر
نخست نگاهی به متن داستان در شاهنامه بیندازیم:
برآمد برین روزگاری دراز ------------ به سیم و زر آمد سپه را نیاز
سپهدار روزی‌دهان را بخواند ---------- وزان جنگ چندی سخنها براند
که این کار با رنج بسیار گشت ----------- بب وبکنده نشاید گذشت
سپه را درم باید و دستگاه ------------- همان اسب و خفتان و رومی کلاه
سوی گنج رفتند روزی‌دهان ---------- دبیران و گنجور شاه جهان
از اندازه‌ی لشکر شهریار ----------- کم آمد درم تنگ سیصد هزار
بیامد بر شاه موبد چو گرد --------- به گنج آنچ بود از درم یاد کرد

دژم کرد شاه اندران کار چهر --------------- بفرمود تا رفت بوزرجمهر
بدو گفت: «گر گنج شاهی تهی ------------ چه باید مرا تخت شاهنشهی؟
برو هم کنون ساروان را بخواه ---------- هیونان بُختی برافگن به راه
صد از گنج مازندران بار کن ------------ وزو بیشتر بار دینار کن»

به شاه جهان گفت بوزرجمهر: -------------- که «ای شاه با دانش و داد و مهر
سوی گنج ایران دراز است راه ------------- تهی دست و بیکار باشد سپاه
بدین شهرها گرد ما هر کس است ------------ کسی کو درم بیش دارد به دست
ز بازارگان و ز دهقان درم --------------- اگر وام خواهی نگردد دُژَم»
بدین کار شد شاه همداستان ----------- که دانای ایران بزد داستان
فرستاده‌ای جُست بوزرجمهر -------------- خردمند و شادان دل و خوب چهر
بدو گفتک «ز ایدر سه اسبه برو --------- گزین کن یکی نامبردار گو
ز بازارگان و ز دهقان شهر --------------- کسی را کجا باشد از نام بهر
ز بهر سپه این درم فام خواه ------------ بزودی بفرماید از گنج شاه»

بیامد فرستاده‌ی خوش منش ----------- جوان و خردمند و نیکوکنش
پیمبر به اندیشه باریک بود -------------- بیامد به شهری که نزدیک بود
درم خواست فام از پی شهریار ------------ برو انجمن شد بسی مایه‌دار

یکی کفشگر بود و موزه فروش -------- به گفتار او تیز بگشاد گوش
«درم چند باید؟» بدو گفت مرد ---------- دلاور شمار درم یاد کرد
چنین گفت: «کای پرخرد مایه‌دار ---------- چهل من درم هر منی صدهزار»
بدو کفشگر گفت: «من این دهم ------------ سپاسی ز گنجور بر سر نهم
یکی پور دارم رسیده به جای ------------- به فرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر ------------ که این پاک فرزند گردد دبیر
ز یزدان بخواهم همی جان شاه ------------ که جاوید باد این سزاوار گاه
موزه = چکمه. پوتین. (چکمه ترکی است. پوتین روسی است که از bootine فرانسه‌ای گرفته شده. و امروزه هم که برخی نوکیسگان و نوسوادان می‌گویند: بوت!!)

واژه‌ی کلیدی در متن بالا «دبیر» است. در دوران گذشته برای حفظ نظم اجتماعی و تضمین نیازهای جامعه، مردم در طبقه‌ها و رسته‌های مختلف بودند. و جابجایی میان طبقه‌ها چندان آسان سخت نبوده است. معمولا این طبقه‌ها چنین بودند: بزرگان (اشراف)، موبدان، ارتشتاران (نظامیان)، پیشه‌وران (صنعتگران) و بزرگران. به نوشته‌ی ژرژ دومزیل ()، این طبقه‌بندی از جامعه‌ی هند-و-اروپایی بر پا بوده است. در چین و هند هم همین طور بوده. در اروپا هم همین طور بوده. هنوز هم در انگلستان طبقه‌ی عوام و اشراف وجود دارند و وقتی که چند سال پیش نوه‌ی ملکه می‌خواست دختری از طبقه‌ی عوام را به عنوان همسر برگزیند سروصدا زیادی شد اما بالاخره این ازدواج سر گرفت.

در زمان خسرو یکم انوشیروان پس از اصلاحات دوران پدرش قباد و خودش، طبقه‌ی جدیدی به نام «دبیران» هم افزوده شد که در واقع کارمندان دولتی بودند. دبیر از ریشه‌ی دپی به معنای نویسنده و کارمند دولتی است.

بنابراین، داستان انوشیروان و کفشگر اصلا داستان سوادآموزی نبوده است. بلکه موضوع جابجایی طبقه‌ای است. ضمن آن که در این داستان می‌بینیم کفشگر و موزه‌فروش چنان ثروتمند بوده است که می‌توانسته چندصدهراز درم به شاهنشاه ایران وام بدهد. و علت مخالفت انوشیروان هم درخواست برای جابجایی طبقاتی بوده است و این خلاف نظم اجتماعی بوده است. برای همین انوشیروان مخالفت می کند
هنر باید از مرد موزه فروش ------------ بدین کار دیگر تو با من مکوش
البته در ایران ساسانی، جابجایی طبقاتی به نسبت آزاد بوده است و در نامه‌ی تُسر (تنسر) هم بدان اشاره شده است. (ن.ک. «تاریخ اجتماعی ایران» مرتضا راوندی، جلد یک، ص ۶٨۵)

Saturday, December 20, 2014

جستارهایی در تاریخ ایران - اثر تئودور نولدکه

شنبه ٢٩/آذر/١٣٩٣ - ٢٠/دسامبر/٢٠١۴

تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke، زاده ٢ مارچ ١٨٣۶ م/ ١٢ اسفند ١٢١۴ خ؛ مرگ: ٢۵ دسامبر ١٩٣٠ م/ ٣ دی ١٣٠٩) یکی از خاورشناسان و ایران‌شناسان بزرگ سده‌ی نوزدهم میلادی در آلمان است. مهم‌ترین اثر وی درباره‌ی تاریخ قران و زندگی پیامبر اسلام است. اما در زمینه‌ی تاریخ ایران و شاهنامه هم پژوهش‌های مهمی کرده است. در این جستار به معرفی کتابی از وی در همین زمینه می‌پردازم:



نام کتاب: جستارهایی در تاریخ ایران (Aufsätze zur Persischen Geschichte)
نویسنده: تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke)
ناشر: ویگل (T. O. Weigel)
سال: ١٨٨٧ م / ١٢۶۶ خ.
صفحه: ١۵٨

این کتاب به زبان آلمانی نوشته شده است و فهرست فصل‌های آن چنین اند:

فصل ١: تاریخ پادشاهی ماد و هخامنشیان (٨۵ صفحه)
فصل ٢: تاریخ پادشاهی ساسانیان (۵٠ صفحه)
فصل ٣: پارسه (پرسپولیس/ تخت جمشید) (١٢ صفحه)
پیوست
- درباره‌ی نام Iran و Persia (٣ صفحه)
- زبان پهلوی (٨ صفحه)

گویا این کتاب به زبان پارسی ترجمه نشده است. هرچند دیگر کتاب‌های نولدکه به پارسی برگردانده شده‌اند.

این کتاب را می‌توانید در بایگانی اینترنت به نشانی زیر بارگیری (download) کنید:

https://archive.org/details/aufstzezurpersi00nlgoog

یا در بخش کتاب‌های گوگل آن را بخوانید:

http://books.google.com/books?id=QIlCAAAAIAAJ

Saturday, December 13, 2014

معرفی کتاب «طرح کلی زبان‌شناسی ایرانی»

شنبه ٢٢/آذر/١٣٩٣ - ١٣/دسامبر/٢٠١۴

در سده‌ی نوزدهم و آغاز سده‌ی بیستم میلادی، در کشور آلمان در زمینه‌ی تاریخ و فرهنگ ایران کتاب‌های فراوانی و بزرگی نوشته و چاپ شده‌اند که در این جستار به معرفی یکی از آنها می‌پردازم.


نام کتاب: طرح کلی زبان‌شناسی ایرانی (به آلمانی: Grundriss der Iranischen Philologie)
نویسندگان: تئودور نولدکه، کارل زالمان، و دیگران
ناشر: کارل تروبنر (Karl I. Trübner)
صفحه: ٣٣٢ + ۴٢٣ + ١١١ + ٧٠٨ = ١۵٧۴
سال: ١٨٩۵ تا ١٩٠۶ م
ویراستاران: ویلهلم گایگر (Wilhelm Geiger) و ارنست کوهن (Ernst Kuhn)

این کتاب یکی از کتاب‌های مهم در زمینه‌ی زبان‌شناسی و فرهنگ ایران است که در دانشنامه‌ی ایرانیکا هم درآیه‌ی مستقلی برای آن هست به نشانی: http://www.iranicaonline.org/articles/grundriss-der-iranischen-philologie

چاپ و پخش این کتاب سه جلدی از سال ١٨٩۵ تا ١٩٠۶ م در شهر استراسبورگ به درازا کشید و در سال ١٩٧۴ م / ١٣۵٣ خ.
هم در نیویورک بازچاپ شده است. این کتاب به همت ناشر معروف و بزرگ آلمانی کارل تروبنر (Karl I. Trübner) پدید آمد که به درخواست و هزینه‌ی وی بزرگترین ایران‌شناسان آلمانی آخرین دستاوردها در زمینه‌ی زبان و تاریخ و فرهنگ ایران تا آن زمان را در یک کتاب گرد آوردند.

فهرست مقاله‌های آن چنین است:


vol. I/1:
(i) C. Bartholomae, “Vorgeschichte der iranischen Sprachen” (pp. 1-151); 1895
(ii) C. Bartholomae, “Awestasprache und Altpersisch” (pp. 152-246); 1896
(iii) Carl Salemann, “Mittelpersisch” (pp. 249-332); 1901

vol. I/2:
(iv) Paul Horn, “Neupersische Schriftsprache” (pp. 1-200); 1898
(v) W. Geiger, “Die Sprache der Afghānen, das Pạṧtō” (pp. 201-30); 1898
(vi) W. Geiger, “Die Sprache der Balūtschen” (pp. 231-48); 1899
(vii) Albert Socin, “Die Sprache der Kurden” (pp. 249-86);
(viii) W. Geiger, “Kleinere Dialekte und Dialektgruppen” (pp. 287-423);

vol I, appendix:
(ix) Wsewolod. Miller, “Die Sprache der Osseten” (pp. 1-111);

vol. II, section on literature:
(x) K. F. Geldner, “Awestalitteratur” (pp. 1-53);
(xi) Franz Heinrich Weissbach, “Die altpersischen Inschriften” (pp. 54-74);
(xii) Edward W. West, “Pahlavi Literature” (pp. 75-129; the only chapter written in English);
(xiii) Theodor Nöldeke, “Das iranische Nationalepos” (pp. 130-211);
(xiv) Hermann Ethé, “Neupersische Litteratur” (pp. 212-368);

vol. II, section on history and culture:
(xv) W. Geiger, “Geographie von Iran” (pp. 371-94);
(xvi) Ferdinand Justi, “Geschichte Irans von den ältesten Zeiten bis zum Ausgang der Sāsāniden” (pp. 395-550);
(xvii) P. Horn, “Geschichte Irans in islamitischer Zeit” (pp. 551-604);
(xviii) F. Justi, “Nachweisung einer Auswahl von Karten für die geographischen und geschichtlichen Teile des Grundrisses” (pp. 605-11);
(xix) A. V. Williams Jackson, “Die iranische Religion” (pp. 612-708).

ترجمه‌ی عنوان فصل‌ها:

جلد یک / پاره‌ی یکم
١) کریستیان بارتولومه: تاریخ زبان‌های ایرانی (ص ١ تا ١۵١) سال ١٨٩۵
٢) کریستیان بارتولومه: زبان اوستایی و پارسی کهن (ص ١۵٢ تا ٢۴۶) سال ١٨٩۶
٣) کارل جرمانوویج زالمان: پارسی میانه (ص ٢۴٩ تا ٣٣٢) سال ١٩٠١

جلد یک / پاره‌ی دوم
۴) پاول هُرن: ادبیات پارسی نو (ص ١ تا ٢٠٠) سال ١٨٩٨
۵) ویلهلم گایگر: زبان افغانی پشتو (ص ٢٠١ تا ٢٣٠) سال ١٨٩٨
۶) ویلهلم گایگر: زبان بلوچی (ص ٢٣١ تا ٢۴٨) سال ١٨٩٩
٧) آلبرت زوکین: زبان کُردی (ص ٢۴٩ تا ٢٨۶) سال
٨) ویلهلم گایگر: گویش‌ها و گروه‌های گویشی محلی (ص ٢٨٧ تا ۴٢٣) سال

جلد یک / پیوست
٩) وِسِوالاد فئودورویچ میلر: زبان آسی (ص ١ تا ١١١) سال ١٩٠٣

جلد دوم: بخش ادبیات
١٠) کارل فردریش گِلدنِر: ادبیات اوستایی (ص ١ تا ۵٣)
١١) فرانتس هاینریش وایسباخ: درنبشته‌های پارسی باستان (ص ۵۴ تا ٧۴)
١٢) ادوارد ویلیام وست: ادبیات پهلوی (ص ٧۵ تا ١٢٩؛ تنها فصل نوشته شده به زبان انگلیسی)
١٣) تئودور نولدکه: حماسه‌ی ملی ایران (ص ١٣٠ تا ٢١١)
١۴) هرمان اته: ادبیات فارسی نو (ص ٢١٢ تا ٣۶٨)

جلد دوم: بخش تاریخ و فرهنگ:
١۵) ویلهلم گایگر: جغرافیای ایران (ص ٣٧١ تا ٣٩۴)
١۶) فردیناند یوستی: تاریخ ایران از نخستین روزگاران تا برآمدن ساسانیان (ص ٣٩۵ تا ۵۵٠)
١٧) پاول هُرن: تاریخ ایران در زمان اسلام (ص ۵۵١ تا ۶٠۴)
١٨) فردیناند یوستی: طرح کلی برای بخش‌های جغرافیایی و تاریخی (ص ۶٠۵ تا ۶١١)
١٩) آبراهام والنتاین ویلیامز جکسون: دین ایران (ص ۶١٢ تا ٧٠٨)

پس از جست‌وجو در کتابخانه‌ی ملی ایران، متاسفانه گویا این کتاب به زبان پارسی برگردانده نشده است، هرچند در نوشته‌های شادروان دکتر محمد معین و دیگر استادان اشاره‌هایی به این کتاب شده است.

این دو جلد کتاب را می‌توانید در بخش کتاب‌های گوگل به نشانی زیر ببینید:

جلد نخست:
http://books.google.com/books?id=sbxfAAAAMAAJ

جلد دوم
http://books.google.com/books?id=miqmwhyFTPcC

برای بارگیری (download) آن در قالب پی.دی.اف هم می‌توانید به نشانی‌های زیر در «بایگانی اینترنت» بروید:

جلد نخست به همراه پیوست:
https://ia601400.us.archive.org/1/items/bub_gb_sbxfAAAAMAAJ/bub_gb_sbxfAAAAMAAJ.pdf

جلد دوم
https://archive.org/download/grundrissderira00salegoog/grundrissderira00salegoog.pdf

Tuesday, December 09, 2014

درباره‌ی یونان باستان و «دموکراسی»های آن

سه‌شنبه ١٨/آذر/١٣٩٣ - ٩/دسامبر/٢٠١۴

امروزه، بیشتر به خاطر برداشت‌های نوین و امروزی به ویژه به خاطر تبلیغات و برداشت‌های اروپاییان سده‌ی هژدهم و نوزدهم میلادی از تاریخ باستان، حکومت‌های محلی یونان بوستان و مدل حکومتی آنها، الگوی برتر و کاملی شناسانده می‌شوند. گذشته از این که «دموکراسی»های یونانی تنها در نام با مردمسالاری‌های امروزین شبیه است، الگوی «مردم‌سالاری» در همان دنیای باستان هم شکست خورد. در دنیای باستان، به ویژه در زمان هخامنشیان، واحد سیاسی مستقل و یکپارچه‌ای به نام «یونان» وجود نداشت. بلکه بیشتر شهرهای یونانی‌نشین وجود داشتند و این شهرهای خودسر همیشه با هم در جنگ بودند. اما غربیان امروزه برای اعتبار دادن به آشفتگی‌های آنان، نام «دولت-شهر» را روی آنها گذاشته‌اند. این شهرها هیچ گاه نتوانستند با هم متحد شوند و کاری را به پیش ببرند. تنها اسکندر اهل مقدونیه (که به نظر دیگر شهرهای یونانی عقب مانده‌تر بودند و بدانان «بربر» می‌گفتند) توانست به پیروی از پادشاهی ایرانی و با ادعای جانشینی کورش و انتقام از خشیارشا آنان را متحد کند. پس از مرگ اسکندر هم باز جانشینان وی نتوانستند با هم متحد باشند و همواره با هم در جنگ بودند. پس از آن دیگر نشانی از «مردم‌سالاری» یونانی نیست.

حتا جمهوری روم هم در عمل برای پیروزی و جهانگشایی، مجبور شد تغییر چیستی (ماهیت) بدهد و به پادشاهی و شاهنشاهی ایرانی نزدیک شد. البته نه در سازوکار، زیرا در شاهنشاهی ایرانی، هرگاه شاهی شایستگی نداشت و ستمگری می‌کرد به باور مردم و بزرگان، «فرّه ایزدی» از وی دور می‌شد و از پادشاهی برگرفته می‌شد. در جای جای شاهنامه به این موضوع اشاره شده است از پادشاهی جمشید تا پایان ساسانیان. اما در امپراتوری روم، هرگاه امپراتور ناکارآمد و ناشایسته بود مجبور می‌شدند او را ترور کنند یا به صورتی او را از میان بردارند!

به نظر می‌رسد که «جمهوری» افلاتونی و مردمسالاری یونان باستان مدل بیفایده و ناکارآمدی بود. شاید فلسفه‌ی سیاسی افلاتون و ارسطو در عمل در دنیای باستان شکسته خورده بودند و مدل پادشاهی ایرانی پیروز شده بود. شاید به همین خاطر است که در دوران اسلامی نیز کتاب‌های یونانی در زمینه‌ی حکومت به عربی ترجمه نشدند.

Sunday, December 07, 2014

گوگل فرهنگی به زبان فارسی چه صیغه‌ای است؟!

یک‌شنبه ١۶/آذر/١٣٩٣ - ٧/دسامبر/٢٠١۴

امروز به این خبر جالب برخوردم:

به گزارش خبرگزاری مهر، علی جنتی در حاشیه[ی] افتتاح بیستمین نمایشگاه بین‌المللی الکترونیک، کامپیوتر و تجارت الکترونیک (الکامپ ۲۰۱۴)، با اشاره به برنامه‌های وزارت ارشاد در حوزه[ی] محتوای دیجیتال گفت: در این بخش ۲ سال است که کار را به بخش خصوصی واگذار کرده‌ایم و معتقدیم که این بخش موفق‌تر از وزارت ارشاد عمل کرده است.

وزیر ارشاد با تاکید بر نیاز کشور به محتوای غنی فارسی در حوزه[ی] دیجیتال، تصریح کرد: پیش‌بینی می‌کنیم ظرف چند سال آینده در داخل کشور گوگل فرهنگی به زبان فارسی راه‌اندازی کنیم که نیاز کشور را در این بخش به صورت اینترنتی فراهم کند و کاربران امکان دسترسی به تمامی محتواهای مدنظر را به زبان فارسی داشته باشند.


علی جنتی - وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی

متاسفانه گویا مسئولان ما از موضوعی که درباره‌اش سخن می‌گویند هیچ شناخت درستی ندارند و مشاوران آنان نیز در این زمینه هیچ یاری و کمکی بدانان نمی‌کنند (شاید مشاوران آنان هم چندان شناختی ندارند!!). (چندی پیش هم یکی دیگر از مسئولان محترم گفته بود که می‌خواهیم «گوگل ارث اسلامی» (Google Earth) درست کنیم!)

چندین سال پیش، سخن از «سیستم عامل ملی» بود. سیستم عامل نرم‌افزاری است که برای کنترل و مدیریت رایانگر طراحی و پیاده‌سازی می‌شود و هیچ جنبه‌ی «ملی»ای ندارد. هیچ کشوری در جهان «سیستم عامل ملی» ندارد که ایران بخواهد برای خود سیستم عامل ملی داشته باشد. این نشانه‌ای است از ناآگاهی مسئولان در زمینه‌های تشنیک‌شناسی (technology). متاسفانه گویا چنین پروژه‌ای هم در دانشگاه صنعتی شریف اجرا شد و در عمل تبدیل شد به «فارسی سازی محیط سیستم عامل لینوکس»! هیچ سیستم عاملی طراحی و پیاده‌سازی نشد. هیچ جنبه‌ی ویژه و «ملی»ای در آن وجود نداشت.

پس از «سیستم عامل ملی» هم سخن از «اینترنت ملی» شد که این اصطلاح هم باز نشان می‌دهد که معنای «اینترنت» را نمی‌دانند. از نظر فنی، وقتی چند شبکه‌ی نرم‌افزاری (network) به هم وصل شوند، به آن «اندرشبکه» (internetwork) گفته می‌شود. در زبان انگلیسی برای یک «اندرشبکه»ی خاص، این اصطلاح به صورت the Internet کوتاه شده است. بنابراین «اینترنت» نام خاص است و منظور از آن، اندرشبکه‌ای است که امروزه در سراسر جهان گسترانده شده است و بیشتر کشورهای جهان بدان پیوسته‌اند و میلیون‌ها و بلکه میلیاردها میزبان و رایانگر و دستگاه الکترونیک بدان وصل شده‌اند. خب حالا ایران چه طور می‌تواند «اینترنت ملی» داشته باشد؟؟؟ اصطلاح درست «شبکه‌ی ملی» یا به صورت فنی‌تر «زیرساخت ملی» (national infrastructure) است. بر خلاف، «سیستم عاملی ملی» که پروژه‌ی بی‌معنایی و هدردهی بودجه بود، داشتن «زیرساخت ملی» بسیار مهم و لازم است و اگر درست طراحی و پیاده‌سازی شود باعث صرفه‌جویی و بهینه‌سازی‌های فراوانی می‌شود.

اما راه‌اندازی «گوگل فرهنگی به زبان فارسی» به تمامی بی‌معنا است. زیرا «گوگل» نام خاص یک شرکت نرم‌افزاری امریکایی است. بنابراین ما در ایران نمی‌توانیم «گوگل فرهنگی» راه بیندازیم. اصلا «گوگل فرهنگی» چیست؟ آیا کسی «ب.ام.و فرهنگی» یا «بنز فرهنگی» یا «کوکا کولای فرهنگی» یا «مایکروسافت فرهنگی» ساخته است؟

شرکت گوگل امروزه خدمت‌های فراوانی عرضه می‌کند مانند موتور جست‌وجو (Google search engine)، نامه (Gmail)، وبلاگ (Blogger)، کتاب‌های گوگل (Google Books)، دانشور (Google Scholar)، و مانند آن. آیا منظور وزیر محترم ارشاد از ارائه‌ی «گوگل فرهنگی به زبان فارسی» ارائه‌ی مشابه داخلی برای کدام بخش از خدمت‌هایی است که شرکت گوگل می‌دهد؟ اگر منظور موتور جست‌وجوی آن است، هم اکنون شرکت گوگل جست‌وجو به زبان فارسی را انجام می‌دهد. اگر منظور آن است که ایران می‌خواهد موتور جست‌وجوی اینترنتی درست کند (که به نظرم منظور وزیر محترم از «گوگل» همین موتور جست‌وجو است)، دیگر نام آن نمی‌تواند گوگل باشد!

اگر هم قرار است چیزی شبیه «کتاب‌های گوگل» به زبان فارسی درست شود، به نظر من کار بسیار مناسبی است. اما شاید بهتر باشد که با شرکت گوگل در رجروب (scan) و دیجیتالی کردن کتاب‌های مهم فارسی همکاری کنند که دیگر دوباره‌کاری نشود و به اصطلاح انگلیسی‌زبانان «چرخ را از نو اختراع نکنند»! در این صورت صرفه‌جویی بسیار بیشتری می‌شود و پژوهشگران و دوستداران بسیار بیشتری به این کتاب‌ها دسترس خواهند داشت تا این که در ایران بخواهیم چنین سایتی درست کنیم و تنها ایرانیان بدان دسترس داشته باشند.

البته هم اکنون، سایت «نور» (NoorMags) مجله‌ها و مقاله‌های بسیاری را به صورت برخط (online) و دیجیتال درآورده است و در جای خود پروژه‌ی بسیار خوب و سودمندی است.

Thursday, December 04, 2014

نقدی بر نظرهای دکتر مجتبایی درباره‌ی زبان پریشی

پنج‌شنبه ١٣/آذر/١٣٩٣ - ۴/دسامبر/٢٠١۴

امروز دوست گرامی، رفیق فردوسی، نشانی گفت‌وگویی با استاد دکتر فتح‌الله مجتبایی را برایم فرستاد که در آن سخنان دریغ‌انگیزی از این استاد پیشکسوت ادبیات پارسی درباره‌ی زبان پارسی خواندم.

استاد دکتر فتح‌ااالله مجتبایی در سال ١٣٠۶ خورشیدی در تهران زاده شد و در هشتاد و هفت سالی که از عمر پربارش می‌گذرد خدمت‌ها و کارهای شایانی برای ایران و ایرانیان و فارسی‌زبانان کرده است، از جمله نگارش کتاب‌های درسی مدرسه‌ها و ویرایش یا تصحیح متن‌های ادبیات پارسی. در بهمن ١٣٧٩ خ./ ٢٠٠٠ م. به مناسبت هفتادوسه سالگی وی، مراسم بزرگداشتی به دست «انجمن آثار و مفاخر ملی ایران» برگزار شد. برگی از زندگی وی را می‌توانید در این صفحه بخوانید.


دکتر فتح الله مجتبایی (اردیبهشت ١٣٩٢ خ.، عکس از سمیه لطفی)

هم چنین، به پاس کارهای ایشان، کتابی با نام «جشن‌نامه‌ی دکتر فتح‌الله مجتبایی» به کوشش دکتر علی اشرف صادقی و دکتر ابوالفضل خطیبی در سال ١٣٩٢ خ. به دست نشر هرمس منتشر شده است.

شکی نیست که دکتر مجتبایی از پیشکسوتان ادبیات پارسی است و روشن است که هدف من نادیده گرفتن جایگاه و خدمت‌های ایشان و اهانت بدیشان نیست و ارجدان زحمت‌ها و تلاش‌هایشان برای ادبیات پارسی هستم. آنچه در زیر می‌آید نقد دیدگاه‌هایی است که تنها از آن دکتر مجتبایی نیست و بسیاری کسان بر همین باور اند.

گفت‌وگوی یاد شده با دکتر مجتبایی در تیرماه ١٣٩٣ خ. / جولای ٢٠١۴ م. انجام شده و به مناسبت چاپ مرزبان‌نامه به ویرایش وی بوده است. در این گفت‌وگو چند بند هست که شگفتی مرا برانگیخت و آن هم نظرهای استاد درباره‌ی واژه‌سازی علمی و فنی در زبان پارسی است. در زیر، این چند بند را می‌آورم و چند نکته‌ی کوتاه در پاسخ می‌نویسم زیرا درباره‌ی واژه‌سازی و چرایی نیاز بدان در همین وبلاگ جستارهای بسیاری نوشته‌ام.

پرسنده: فرهنگستان زبان در دوره[ی] اخیر در معادل‌سازی چندان موفق نبود. واژه‌هایی که ساخته شد غالباً با اقبال مردم روبه رو نشد.

ف.م.: این طبیعی است. هر چیز تازه و بی‌سابقه و بر خلاف انس و عادت، عکس‌العمل ایجاد می‌کند. ولی شرایط امروز، شرایطی است که به آسانی نمی‌شود با آن کنار آمد. سرعت پیشرفت علوم و سیل لغات و اصطلاحات علمی، امروز سرسام‌آور است. یک وقتی در سال، ۵٠ تا لغت تازه نیاز است و شما به شکلی مشکل را حل می‌کنید. اما اکنون هر روز احتیاج به ۵٠ لغت تازه دارید. در چنین موقعیتی واژه‌سازی کار مشکلی است. زبان فارسی نمی‌تواند در حال حاضر زبان علمی باشد. باید زبان علم دنیا را پذیرفت. با زبان فارسی باید زندگی بکنیم، شعر بگوییم، داستان بنویسیم، روزنامه و مجله داشته باشیم، تاریخ بنویسیم و ... در زمینه علم باید زبان علم دنیا را پذیرفت. اگر بنا باشد با ترجمه یا اقتباس از کتاب‌های علمی جدید به تحصیلات و تحقیقات علمی بپردازیم، روز به روز از دنیا عقب‌تر می‌مانیم. باز می‌گویم: باید زبان علمی دنیا را پذیرفت.

یکی از راه‌های جا افتادن واژه‌های نوساز کاربرد پیوسته و روزانه‌ی آنها در رسانه‌های همگانی به ویژه رادیو و تلویزیون است. اگر هر روز در تلویزیون گفته شود «اس.ام.اس» خب معلوم است که «پیامک» جا نمی‌افتد. در کمانک یادآوری می‌کنم که «اس.ام.اس» از نظر فنی به معنای «راژمان پیام کوتاه» Short Message System است. بنابراین «اس.ام.اس فرستادن» غلط است! کسی کل راژمان یا سیستم را برای دیگری نمی‌فرستد! بلکه تنها با این راژمان برای هم پیامک می‌فرستند.

یکی از دلیل‌هایی که نوواژه‌ها جا نمی‌افتند آن است که امروزه همه خود را «باسواد» و «صاحبنظر» می‌دانند و به خاطر دو ترم کلاس انگلیسی رفتن، دیگر به این نتیجه رسیده‌اند که این واژه‌های انگلیسی ترجمه‌پذیر نیستند! گروهی هم کاربرد واژه‌های انگلیسی و بیگانه را نشانه‌ی «سواد» می‌دانند و ترجیح می‌دهند برابرهای پارسی را به کار نبرند.

جای تاسف است که وی دو بار تاکید کرده است که باید زبان علمی دنیا را پذیرفت و با زمان پارسی تنها شعر گفت و روزنامه نوشت و تاریخ نوشت و زندگی کرد. آیا تاریخ علم نیست؟ پس برای تاریخ هم باید به انگلیسی نوشت! وقتی همه‌ی این جنبه‌ها به زبان انگلیسی باشند دیگر چه طور می‌توان به زبان پارسی زندگی کرد؟!

دکتر مجتبایی خود عضو فرهنگستان زبان پارسی هم هست. ببینیم در کتابچه‌ی «اصول و ضوابط واژه‌گزینی» فرهنگستان در این زمینه چه گفته شده است:

٢) زبان علم در ایران زبان فارسی است و باید فارسی بماند

از همان آغاز ورود علم جدید به ایران، زبان فارسی به عنوان زبان علم برگزیده شد و این یکی از امتیازات ما ایرانیان است که زبان ملی و زبان علمی‌مان یکی است. در جهان هستند کشورهایی که به گمان این که برگزیدن یک زبان اروپایی به عنوان زبان علمی می‌تواند آنان را در کار انتقال علوم و غلبه بر عقب‌ماندگی علمی موفق کند، زبان ملی خود را به کارهای روزمره اختصاص داده‌اند و برای کاربردهای علمی یک زبان اروپایی اختیار کرده‌اند. این راه حل ممکن است برای کشورهایی که زبان ملی باسابقه‌ای ندارند مناسب باشد، اما برای ایران چنین نیست.

اختیار کردن یک زبان اروپایی به منزله‌ی زبان علم ایران دست کم سه عیب بزرگ دارد:

١. زبان فارسی را به زبانی عقب مانده و سرکوفته تبدیل می‌کند و یکی از مهم‌ترین ارکان هویت ملی را دستخوش ضعف و سستی می‌سازد. زیرا امروز به دلیل غلبه‌ی علم و فنّاوری بر همه‌ی عرصه‌های زندگی نمی‌توان انتظار داشت که اگر زبانی قلمرو علم را ترک کند قادر باشد در حوزه‌های دیگر نیرومند و سرزنده ظاهر شود.

٢. گسترش علم را در میان مردم کُند می‌کند. علم‌آموزی به زبان بیگانه بسیار دشوارتر از علم‌آموزی به زبان مادری است، زیرا درک ظرایف و پیچیدگی‌های زبان بیگانه میسر نیست مگر با صرف وقت و هزینه‌های بسیار. از این رو، اگر علم به زبان بیگانه تدریس شود، کسانی بیشترین بهره را از آن خواهند برد که بر آن زبان مسلط باشند. به این ترتیب، فاصله‌ی میان تحصیل‌کردگان و مردم عادی بیشتر می‌شود و اشاعه‌ی دانش محدود می‌گردد و در جامعه تبعیضی سخت ناروا پدید می‌آید.

بنابراین، برای توسعه‌ی علم باید زبان فارسی، به همت همه‌ی ایرانیان، چنان پرورده شود که از عهده‌ی پاسخگویی به نیازهای زمانه برآید.

٣. از لوازم توسعه‌ی علمی توسعه‌ی دانش و اطلاعات در میان عموم مردم است که با انتخاب یک زبان بیگانه در مقام زبان علم این توسعه محدود می‌شود و در نتیجه می‌توان گفت که توسعه‌ی عمیق و همه‌جانبه‌ی علمی قطعاً محقَّق نمی‌گردد.

(ص ٢۶)
اگر نظر وی آن است که باید زبان انگلیسی را به عنوان زبان علمی به کار برد، پس نظرش درباره‌ی این دومین «اصل» واژه‌گزینی فرهنگستان چیست؟! آیا از نظر علمی، درست است که کسی با اصل و علت وجودی فرهنگستان مخالف باشد و همچنان عضو فرهنگستان باشد؟! هدف فرهنگستان پاسداری از زبان و گسترش و توانمندسازی زبان است نه کرانمندسازی (محدود کردن) آن.

سخن دکتر مجتبایی درباره‌ی عملی نبودن ساخت ۵٠ واژه در روز، نشانگر رویکرد برخی از بزرگان ما در زمینه‌ی واژه‌سازی است: روش آنان تنها، به شکلی مشکل را حل کردن است، و برای ۵٠ واژه‌ی جدید در سال بسنده است اما برای سیل واژگان علمی کارامد نیست. اینان شناخت کافی و درستی از توانمندی‌های زبان پارسی ندارند و تنها با زیرمجموعه‌ای از زبان پارسی یعنی ادبیات دری و شعر آشنا هستند. باید روشی برای حل ریشه‌ای و بنیادین واژه‌سازی یافت و شیوه و دستگاهی روشمند برای برابرسازی پی افکند که بتوانیم هر روز به هر تعداد که خواستیم واژه‌ی مورد نیاز بسازیم. باید پسوندها و پیشوندهای زبان پارسی را نیرومندتر کرد و بدانها افزود نه این که برای پنج پیشوند انگلیسی از «فرا-» استفاده کنیم (ن.ک. پیشوند «فرا-» برای همه). باید تَرم‌شناسی (terminology) و واژه‌سازی به عنوان درس در دانشگاه‌ها آموزش داده شود و استادان و پژوهشگران و مترجمان ما شیوه‌های واژه‌سازی را به خوبی بیاموزند تا در کار خود منتظر فرهنگستان نشوند. در این باره ن.ک. به جستاری از دکتر محمد حیدری ملایری در همین وبلاگ با نام «با خشت و کاهگل نمی‌توان آسمان‌خراش ساخت».

ف.م: الان دیگر علم متعلق به هیچ کشوری نیست، علم جهانی شده است. متعلق به فقط من و شما نیست. وقتی داروی ضدسرطان پیدا می‌شود. ضد ایدز کشف می‌شود متعلق به همه[ی] دنیاست. باید آن زبانی که این علم در آن پیدا شده، شناخت و به کار گرفت. در دوره‌ای زبان علم زبان عربی بود. کسی که می‌خواست وارد ساحت علم و دانش بشود باید زبان عربی یاد می‌گرفت. در اروپا اگر می‌خواستند به ساحت علم نزدیک شوند، باید زبان لاتین یاد می‌گرفتند.

پرسنده: چه اتفاقی افتاد که زبان عربی از نقشی که داشت، عقب ماند؟ و جایگاهش را از دست داد؟ و انگلیسی جایگزین آن شد؟

ف.م.: برای این که در رقابت علمی، جهان عرب و همه ملت‌های مسلمان عقب ماندند. پیشرفت نکردند، اما آنها پیشرفت کردند. ...
این بند پر است از اشتباه:

- علم هیچ گاه متعلق به هیچ کشوری نبوده است. ماهیت و چیستی بیشتر دانش‌ها نه ربطی به کشور دارد و نه ربطی به دین. آیا پیش از این ریاضی انگلیسی داشته‌ایم؟ فیزیک آلمانی داشته‌ایم؟ هندسه‌ی عربی داشته‌ایم؟ از آنجا که دانش به هیچ کشور و دینی تعلق ندارد گفتن «اخترشناسی اسلامی» و «فلسفه‌ی عربی» و مانند آنها غلط است. بنابراین امروز هیچ اتفاق خاصی در این زمینه نیفتاده است. تنها تفاوت امروز امکان ارتباط سریع‌تر و سرعت پیشرفت و تولید بیشتر دانش است.

- زبان انگلیسی جای زبان عربی را نگرفت. در هندوستان، زبان انگلیسی جای زبان پارسی را گرفت. در ایران، از زمان قاجار و انقلاب مشروطه، زبان فرانسه‌ای در ایران برای آموزش دانش جدید به کار می‌رفت و بیشتر اصطلاح‌های علمی قدیمی به زبان فرانسه‌ای بودند.

- زبان لاتین دست کم از سده‌ی نوزدهم میلادی دیگر برای نوشتارهای علمی به کار نرفته است. دست کم دویست سال است که اروپاییان برای نگارش علمی از زبان‌های بومی خود استفاده می‌کنند.

- گسترش زبان انگلیسی ربط سرراستی به پیشرفت علم نداشته است، بلکه بیشتر به دلیل‌های سیاسی و نظامی و اقتصادی بوده است. دکتر مجتبایی باید بهتر به یاد داشته باشد که پیش از جنگ جهانی دوم و پیروزی امریکا و ابرقدرت شدن آن، زبان فرانسه‌ای زبان ارتباط میان کشورهای گوناگون بود و بیشتر درس‌خواندگان و دانشجویان ایرانی هم زبان فرانسه‌ای می‌خواندند نه انگلیسی.

خود وی به این واقعیت تاریخی اشاره می‌کند که زبان رایج برای نگارش علمی ثابت نیست. در زمانی عربی به کار می‌رفت و نویسندگان بی‌مایه برای فخرفروشی و پُز دادن، می‌کوشیدند واژه‌های و عبارت‌های عربی را به کار ببرند تا حدی که حتا دیگر آب و خاک و باد و هوا و روز و شب و مانند آن را هم به عربی می‌نوشتند. و با زبان پارسی شد آنچه شد! هم اکنون هم زبان انگلیسی دارد همین بلا را بر سر زبان پارسی (و دیگر زبان‌های دنیا) می‌آورد. باید دید چند سال دیگر چه زبانی جای آن را خواهد گرفت: چینی؟ آیا در آن زمان پیروان این رویکرد آن زمان خواهند گفت به زبان چینی بنویسیم؟!

استاد دکتر مجتبایی درباره‌ی انحطاط و آشفته‌سازی زبان پارسی به دست منشیان و نویسندگان عربی‌زده چنین می‌گوید:

ف.م: بیشتر مولفان و مترجمان این آثار، از منشی‌های دربار پادشاهان بودند و در دربارها می‌خواستند تظاهر به علم و دانش و سواد بکنند. عربی دانستن شرطِ دانشمندی بود. اینها زبان را غیرطبیعی و پیچیده می‌کردند. لغات عربی و شعر عربی، آیات و احادیث فراوان به کار می‌بردند، کم کم نثر سلیس فارسی را خراب کردند و تبدیل به چیزی شد که تا کسی لغات عربی را به خوبی نمی‌دانست از این آثار نمی‌توانست استفاده کند.
وی می‌داند که عربی‌زدگی نویسندگان قدیم باعث خرابی نثر روان پارسی شد و زبان را ناطبیعی کرد اما هم اکنون همین نسخه را برای زبان انگلیسی تجویز می‌کند. چند جمله از فرهنگ دهخدا درباره‌ی زاج یا کات را می‌نویسم که ببینیم زبان نگارش علمی در دوران گذشته چه بوده است:

بعضی گویند اجزاء مُحرّقه‌ی مائی و ارضی با هم اختلاط سخت کنند و قوّت حرارت آفتاب در آن مؤثر شده و دَهنیّت و مَلحیّت و کبریتی از آن پیدا شود. اگر در معدنش قوّت حدیدی غالب بوَد زاج سرخ و زرد باشد و اگر قوه‌ی نَحاسی بیشتر بوَد سبز باشد.

مُحرّقه: آتش‌زا / ماء: آب / ارض: خاک / دُهن: روغن / ملح: نمک / کبریت: گوگرد
حدید: آهن / نَحاس: مس
می‌بینیم که زبان نگارش امروزی برخی نویسندگان فرقی با آن نکرده است و تنها زبان انگلیسی جای زبان عربی را گرفته است!

آشفته شدن زبان نتیجه[ی] وسعت مفاهیم زیاد است و زبان می‌خواهد خودش را به زور با این مفاهیم هماهنگ کند، نتیجه‌اش نوعی آشفتگی در زبان است. مثل آشفتگی که در قرن ششم و هفتم پیدا شد برای بیان مطالب به زبان فارسی، که ناچار شدند مرتب لغات عربی را وارد زبان فارسی کنند. حالا هم برای نامیدن مفاهیم جدید و گریز از لغات قدیم، دچار نوعی زبان‌پریشی شده‌ایم. اما این روند در مقطعی فروکش می‌کند. بعد از مدتی، واژگان جدید جا می‌افتد. شاید ۵٠ یا ١٠٠ سال دیگر این اتفاق بیفتد.
به نگر من، آشفتگی امروزی در زبان پارسی به دلیل‌های زیر می‌تواند باشد:

- تنبلی و ولنگاری برخی از نویسندگان و مترجمان و بی‌توجهی یا بی‌مسئولیتی به زبان پارسی

- کم‌کاری فرهنگستان و نهادهای آموزشی و پژوهشی برای روشمند کردن واژه‌سازی در زبان پارسی

- چیرگی و سلطه‌ی بی‌اندازه‌ی زبان عربی بر زبان پارسی به اندازه‌ای که زبان پارسی را فلج کرده و در پایه‌ای‌ترین کارکردها دستور زبان عربی بر زبان پارسی سوار شده است. برای نمونه، وقتی با pluralism روبرو شدند، برابرهای «کثرت‌گرایی» و «تکثرگرایی» و مانند آن به ذهنشان می‌رسد. و نیز ن.ک. «جمع در زبان پارسی»

- آموزش ناکافی و گاه غلط در زمینه‌ی زبان پارسی به طوری که بیشتر تحصیل‌کردگان با ساختارهای دستوری و واژه‌سازی زبان پارسی آشنا نیستند.

- اشتباه گرفتن زبان پارسی با ادبیات پارسی به ویژه در نظام آموزشی به طوری که بسیاری از درس‌خواندگان و حتا آموزگاران هم فرق این دو را نمی‌دانند.

- آسیب‌های اجتماعی و کمبودهای فرهنگی که باعث می‌شود عده‌ای گمان کنند انگلیسی پراندن نشانه‌ی «سواد» و «کلاس» است و کسی سخن گفتن به زبان پارسی را ارج نمی‌نهد.

- و در پایان، ناباوری کسانی مانند دکتر مجتبایی به توانایی و توانمندی‌های زبان پارسی در زمینه‌ی واژه‌سازی!

Saturday, November 22, 2014

ترجمه‌ی غزل شماره ١٨ ویلیام شکسپیر

شنبه ١/آذر/١٣٩٣ - ٢٢/نوامبر/٢٠١۴

یکی از کارهای جالب و مهمی که دوست گرامی، رفیق فردوسی، در وبلاگ خود می‌کند ترجمه‌ی شعرهای معروف و مهم از شاعران برجسته‌ی زبان انگلیسی است. یکی از ترجمه‌های وی غزل شماره‌ی 18 ویلیام شکسپیر است که لطف کرد و برای من فرستاد:

غزل انگلیسی:


Sonnet 18


Shall I compare thee to a summer's day?
Thou art more lovely and more temperate:

Rough winds do shake the darling buds of May,
And summer's lease hath all too short a date:

Sometime too hot the eye of heaven shines,
And often is his gold complexion dimm'd;

And every fair from fair sometime declines,
By chance, or nature's changing course, untrimm'd;

But thy eternal summer shall not fade
Nor lose possession of that fair thou ow'st;

Nor shall Death brag thou wander'st in his shade,
When in eternal lines to time thou grow'st;

So long as men can breathe or eyes can see,
So long lives this, and this gives life to thee.

ترجمه‌ی رفیق فردوسی (داود خزایی) از این شعر شکسپیر:
غزل شماره ی هژده

ماننده‌ات كنم به یكی روز نوبهار؟ --------- زیباتری به ناز، دل‌انگیزتر بهار
توفان به لرزه آورد آن غنچه‌های ناز ------------ وین عهد با بهار، چه كوتاه چون شرار.
گاهی شراره می‌زند آن چشم آسمان ------------ گاهی فكنده بر رخِ زرینه پود و تار
گاهی بپژمرد گل رخسار هر نگار ----------- از دور روزگار و یا بخت سازگار!
اما بهار روی تو هرگز نپژمرد ------------ نیزت جمال و روی نریزد به سنگ و خار
مرگ گزافگوی نگوید به سایه‌سارشْ ------- بودی چو بیندت به چنین بیتِ ماندگار
تا دیده باز بیند و تا هر نَفَس دمد ---------- بس دیر مانَد این، دَهَدَت جانِ بی‌شمار

ویلیام شکسپیر
ترجمه: داود خزایی

وزن این ترجمه به وزن شعر انگلیسی نزدیک است و حالت وقار و تامل‌آمیز دارد. به نظر من دقیق است و زیبا است.

من هم با خواندن ترجمه‌ی وی، هوس کردم که به قول معروف در این زمینه طبع‌آزمایی کنم. در اینجا ترجمه‌ی خودم را از این شعر ویلیام شکسپیر برای دوستان می‌گذارم. با سپاس فراوان از دوست عزیز و مهربانم داود خزایی:

شاید که تو را سنجم با روز بهار ای جان؟ ------------- شیرین تر و زیباتر، نیکوتری از بُستان
هر غنچه‌ی ناز باغ لرزد ز هجوم باد ---------------- وین عهد بهاران سُست چون توبه‌ی ما مَستان
و آن چشم فلک گاهی تفتیده به ما تابد -------------- گاهی رخ زرینش در پرده کند پنهان
هر چهر دل‌افروزی پژمرده شود روزی ------------------ یا بخت چنان سازد یا گردش این گردان
لیکن به بهار تو هرگز نرسد پاییز ------------------ زیبایی رویت نیز هرگز نشود پژمان
نی مرگ تواند زد لافی که تو را برده است ---------------- چون در غزلم اکنون روی تو شود رویان
تا دیده‌ی کس بیند یا دم زند از هستی -------------- این شعر بماند باز، بخشد به تو جانا جان

ترجمه: شهربراز

Wednesday, November 19, 2014

اردوغان و کشف امریکا به دست مسلمانان - ابوریحان بیرونی و کشف قاره‌ی امریکا

چهارشنبه ٢٨/آبان/١٣٩٣ – ١٩/نوامبر/٢٠١۴

چند روز پیش، «رجب طیب اردوغان» رئیس‌جمهور ترکیه در همایش رهبران مسلمان آمریکای لاتین که در استانبول برگزار شد، گفت که مسلمانان آمریکا را کشف کرده‌اند نه کریستف کلمب.

خبرگزاری فرانسه نوشت: اردوغان در این کنفرانس گفت که مطمئن است مسلمانان در قرن ١٢ قاره آمریکا را کشف کرده‌اند و کریستف کلمب ٢٠٠ سال پس از مسلمانان به این قاره رسیده است.

رئیس‌جمهور ترکیه گفت: مسلمانان در قرن ١٢ با آمریکای لاتین در ارتباط بودند و در سال ١١٧٨ میلادی این قاره را کشف کردند.

وی افزود: دریانوردان مسلمان در اوایل سال ١١٧٨ میلادی به آمریکا رسیدند و حتی کریستف کلمب نیز در خاطراتش از وجود یک مسجد بر تپه‌ای در ساحل کوبا سخن می‌گوید.

اردوغان گفت: آنکارا آمادگی این را دارد که درست در همان جایگاه در کوبا، که یک مسجد بنا شده بود، مسجد دیگری بسازد و دوست دارم که درباره این مسئله با برادرانم در کوبا سخن بگویم. مسجد بر روی آن تپه امروز بسیار زیبا خواهد بود.

پیش از این، تعدادی از روحانیان مسلمان این موضوع را که مسلمانان پیش از تاریخ رسمی کشف آمریکا در آن قاره حضور داشتند را مطرح کرده بودند، اما اظهارات آقای اردوغان درباره مشاهده مسجد توسط کریستف کلمب به نظر، جدید می‌آید.
پس از آن نیز چند سایت با نوشتن طنزهای گاه خنک و بی‌مزه این جریان را مسخره کردند.

گویا ادعای اردوغان درباره‌ی وجود مسجد در قاره‌ی امریکا، بر پایه‌ی این ریشه‌شناسی است که نام کوبا / Cuba در اصل قُبّه / Qubba به معنای گنبد بوده است. اما به احتمال فراوان، این ریشه‌شناسی عامیانه است و پایه‌ی تاریخی ندارد. سایت ریشه‌شناسی انگلیسی، این نام را از نام بومیان ساکن در این جزیره یعنی Cubanacan می‌داند.

درباره‌ی حضور مسلمانان در قاره‌ی امریکا پیش از ورود کریستف کلمب، من آگاهی چندانی ندارم و باید بیشتر جست‌وجو کنم. اما یکی از نخستین کسانی که به صورت نظری به وجود قاره‌ی امریکا پی برده بود، دانشمند بزرگ ایرانی ابوریحان بیرونی است که در کتاب «تحقیق هند» (ص ٢٢۴ چاپ حیدرآباد / ص ١٣١ ویراست زاخائو) خود بدان اشاره کرده است. ابوریحان بیرونی به نظریه‌ی «جابجایی صفحه‌های قاره‌ای» کره‌ی زمین باور داشته و بر پایه‌ی آن بدین نتیجه رسیده بود که در پشت اقیانوس اطلس، باید قاره‌ای باشد که در گذشته‌های بسیار دور به اروپا و آفریقا چسبیده بوده است.

این نکته را استاد جلال‌الدین همایی در صفحه‌ی ١٣١ در پیشگفتار خود بر ویراست «التفهیم» ابوریحان بیرونی به سال ١٣١۶ خ. یادآوری کرده است.

ابوریحان اول کسی است که به قوه‌ی علم و فراست ذاتی وجود سرزمینی را حدس زده است که چند قرن بعد از وی در سال ١۴٩٢ میلادی و ٨٩٧ هجری قمری به نام امریکا کشف کرد.

خلاصه این که ابوریحان در کشف امریکا سهمی مهم و قابل توجه دارد. بدین قرار که پیشینگان همه معتقد بودند که بخش خشکی معمور مسکون زمین منحصر به ربع شمالی است که آن را ربع مسکون می‌گفتند. از این ربع نیز به تفصیلی که در کتب هیئت و جغرافیای قدیم آمده است تمام ٩٠ درجه‎ی عرض شمالی را معمور نمی‌دانستند.

ابوریحان نخستین دانشمندی است که به نیروی علم و فراست حدس زد و اعتقاد کرد که در ربع شمالی دیگر یا در نیم کره‌ی جنوبی زمین یعنی در نقطه‌ی مقابل مقاطر ربع شمالی – که فقط آن را مسکون و معمور می‌دانستند – هم خشکی وجود دارد؛ و دو ربع دیگر کره‌ی زمین را آب دریاها گرفته و وجود همین دریاها مابین دو قاره را جدایی انداخته و مانع از ارتباط دو قسمت خشکی با یکدیگر شده است.

این مساله که چرا پیشینگان تنها یک ربع شمالی زمین را معمور و مسکون دانسته‌اند، سوال چهارم است از هشت سوال اقتراحی ابوریحان از ابوعلی سینا که در فصول قبل گذشت.

پیداست که خود ابوریحان در این باره صاحب فکر تازه و نظری مخصوص بوده و چون به ذکاوت و حدّت فکر و تیزهوشی ابوعلی سینا و اهلیت او برای این مباحث اعتقاد داشته؛ همان طور که در مساله‌ی خلاء [سوال ششم از هشت سوال اقتراحی] گفتیم؛ می‌خواسته است عقیده‌ی او را در این خصوص جست‌وجو و فکر خود را پخته و تایید کند؛ منظورش امتحان یا فضل‌فروشی و مناظره و مغالبه‌ی جدی نبوده است.

فکر تازه‌ی ابوریحان همان است که در کتاب الهند تالیف حدود ۴٢٢ هـ.ق. / ١٠٣٠ م. در دو موضع بیان کرده و در قانون مسعودی نیز سربسته بدان اشاره نموده است. اما در کتاب الهند:

١- در یک جا می‌گوید: «علی انه ممکن بل کالواجب تقاطر ربعین من ارباع الارض یا بسین و تقاطر الاخرین من الماء مغمورین فیرون الارض فی الوسط» (کتاب الهند ص ٢٢١ چاپ حیدرآباد دکن، ص ١٣٣ چاپ زاخائو) [ترجمه‌ی شهربراز: همانا شدنی بلکه بایستنی است که دو چارک از چهار بخش خشک زمین باشندگانی داشته باشد و دو چارک دیگر آن که در میان است در زیر آب رفته باشد]

٢- و در جای دیگر باز می‌گوید: «و اما نحن فوجودنا الاستقرائی یقتضی الیبس فی احد ربعیها الشمالین و نتفرس لاجله فی الربع المقاطر له مثل ذلک» (کتاب الهند ص ٢٢۴ چاپ حیدرآباد دکن، ص ١٣۵ چاپ زاخائو) [ترجمه‌ی شهربراز: و ما به شیوه‌ی استقرایی دریافتیم که در یکی از دو چارک شمالی زمین باید خشک باشد و به همان خاطر در چارک دیگر مانند آن باشد]

٣- در قانون مسعودی نیز می‌گوید که «حصر عمارت در یک ربع شمالی علت و موجب طبیعی ندارد. یعنی از روی قواعد علمی ممکن است که قسمت دیگر زمین نیز خشکی قابل عمارت باشد. «و جعلوا العماره فی احد الربعین الشمالیین لا ان ذلک موجب امر طبیعی» (ج ٢ ص ۵٣۶) [ترجمه‌ی شهربراز: و آبادانی را در یکی از دو چارک شمالی زمین گذاشتند که این کاری طبیعی نیست]
اما گویا تا کنون هیچ از مسئولان ایرانی یا دانشمندان و پژوهشگران ایرانی نیازی ندیده‌اند که بیشتر به این موضوع بپردازند و آن را همگانی کنند.

این هم نقشه‌ی زمین از کتاب «التفهیم» ابوریحان که دوست گرامی رفیق فردوسی برایم فرستاده است. در ویراست استاد جلال‌الدین همایی این نقشه در صفحه‌ی ١۶٩ آمده است.



اتفاقا به تازگی مردکی امریکایی و ضدایرانی به نام «فردریک استار» (S. Frederick Starr) در مقاله‌ای به این موضوع علمی اشاره کرده است و گفته که شاید ابوریحان بیرونی کاشف امریکا بوده اما به خاطر دشمنی خود با ایران، ابوریحان بیرونی را دانشمندی از «آسیای مرکزی» (!!) معرفی کرده است.

شکی نیست که اردوغان و اسلامگرایان ترکیه به دنبال سود خویش و برنامه‌های خود هستند. اما اگر این جمله را یک پژوهشگر اروپایی تبار گفته بود باز هم از همین «طنز»های خنک برایش می‌نوشتند؟ به نظر من اردوغان بر پایه‌ی دروغ‌های استالینی و باورشان به ازبک بودن ابوریحان بیرونی، می‌خواهد این را هم از افتخارهای ترکان مسلمان بداند همان طور که مولانا را شاعر بزرگ ترک خوانده‌اند و فارابی را فیلسوف ترک/قزاق.

در سال ١٣٨٧ خ. / ٢٠٠٨ م. جستاری نوشتم درباره‌ی گزارش هم‌نشستی در آنکارا به سال ١٣۶۴ خ. / ١٩٨۵ م. که در آن بیشتر دانشمندان ایرانی از جمله محمد پسر موسای خوارزمی و ابن سینا و فارابی را ترک دانسته بودند.

اردوغان در سال ٢٠٠٩ م. / ١٣٨٨ خ. هم در سازمان ملل همین یاوه‌ها و دروغ‌ها را درباره‌ی ترک بودن دانشمندان ایرانی مطرح کرد و صدای کسی از مسئولان ایرانی در نیامد.

Monday, November 17, 2014

روزهای هفته در ایران باستان

دوشنبه ٢۶/آبان/١٣٩٣ - ١٧/نوامبر/٢٠١۴

چند روزی است که متن زیر از سوی دوستان به دستم می‌رسد:

خیلی جالب است حتما بخوانید. در ایران باستان روزهای هفته بدین گونه بوده است:

کیوان شید = شنبه
مهرشید = یکشنبه
مه شید = دوشنبه
بهرام شید = سه شنبه
تیر شید = چهارشنبه
هرمز شید = پنج شنبه
ناهید شید یا آدینه = جمعه

اکنون به نام روزهای هفته دقت کنید

Saturday = Satur + day / Saturn = کیوان
Sunday = Sun + day / Sun = مهر (خورشید)
Monday = Mon + day / Moon = ماه
Tuesday = Tues + day / Tues = God of war = Mars / Mars = بهرام
Wednesday = Wednes + day / Wednes = day of Mercury / Mercury = تیر
Thursday = Thurs + day / Thurs = Thor = day of Jupiter / Jupiter = هرمز
Friday = Fri + day / Fri = Frig = day of Venues / Venues = ناهید
این متن تا اندازه‌ای درست است اما نیاز به چند توضیح دارد:

- شید در پارسی به معنای نور است. بنابراین نام‌های داده شده برای روزهای هفته غلط اند.

- در ایران باستان روزهای هفته به نام هفت اختران/سیارگان بوده است. اما من نمی‌دانم که آیا رومیان [و بعدها اروپاییان] این را از ما گرفته‌اند یا خودشان به این نتیجه رسیده بودند.

- اما درباره‌ی نام روزهای هفته در ایران باستان:

در فرهنگ پهلوی مانوی () نام برخی روزهای هفته چنین آمده است:

شمبت = šmbt
یو-شمبت / یک شمبد ‘ywšmbt / ykšmbd
دو شمبت = dwšmbt

این نام‌ها همان اند که امروزه در پارسی به صورت «شنبه، یک‌شنبه، دوشنبه، و ....» درآمده‌اند.

در زبان سغدی هم نام روزهای هفته چنین بوده‌اند: مهر روز (خورشید روز)، ماه ‌روز، بهرام روز، تیر روز، اورمزد روز، ناهید روز یا آدینه، و جیان روز (كیوان روز).

البته در زمان ساسانیان هر روز ماه هم نام جداگانه‌ای داشته است. اورمزرد، فروردین، خرداد، امرداد، زامیاد، و ....
هرگاه نام روز و ماه یکی می‌شد جشن می گرفتند. مانند جشن اردیبهشتگان (روز اردیبهشت از ماه اردیبهشت)، جشن خردادگان، جشن شهریورگان و ...

در متن یاد شده، ریشه‌شناسی نام روزهای هفته در انگلیسی هم دقیق نیست و چند اشکال دارد: واژه‌های Thor و Tiw و Frig نام‌های ژرمنیک اند و برابر خدایان رومی یعنی Jupiter و Mars و Venus هستند.

یادآور می‌شوم که در زبان فرانسه‌ای این نام‌ها به اصل لاتین نزدیک‌تر اند:

- دوشنبه: lundi = day of moon (در لاتین: luna = ماه)
- سه‌شنبه: mardi = day of mars
- چهارشنبه: mercredi = day of mercury
- پنج‌شنبه: judi = day of jupiter
- آدینه: veneredi = day of venus
- شنبه: samedi = day of saturn

در این زبان روز یک‌شنبه به دلیل دین مسیحیت، نامی دارد که ربطی به اختران ندارد. یعنی dimanche = day of lord (در لاتین: dies dominicus)

Wednesday, November 12, 2014

قدیمی‌ترین کشورهای جهان

چهارشنبه ٢٣/آبان/١٣٩٣ - ١۴/نوامبر/٢٠١۴

امروز یکی از دوستان ویدئویی برایم فرستاد درباره‌ی پیشینه‌ی کشورهای جهان و ده کشور قدیمی جهان. در این برنامه، سیاهه‌ی این ده کشور چنین گفته شده و سال بنیاد کشورها هم داده شده است:

یازده کشور کهن جهان:

١١: هند: از سال ٣٢٢ قبل از میلاد
١٠: یونان: از سال ٣٣٧ قبل از میلاد
[٩: ؟؟؟]
٨: ژاپن: از سال ۶۶٠ قبل از میلاد
٧: سوریه: ٨۵٠ سال قدمت [درست: از سال ٨۵٠ قبل از میلاد]
۶: ارمنستان: از سال ٨۵٨ قبل از میلاد
۵: گرجستان: ١٣٠٠ سال قدمت [درست: از سال ١٣٠٠ قبل از میلاد]
۴: چین: از سال ٢٠٧٠ قبل از میلاد
٣: کره: از سال ٢٣٣٣ قبل از میلاد
٢: مصر: از سال ٣۵٠٠ قبل از میلاد

و در رتبه‌ی نخست حدس می‌زنید کدام کشور باشد؟

١: ایران: از سال ٣٩٠٠ قبل از میلاد

این فهرست کار ما نیست. این فهرست کار غربی‌ها است.

گوینده هیچ منبعی یا خاستگاهی را برای این سیاهه یاد نمی‌کند. تنها یک بار از دانشنامه‌ی آزاد ویکی پدیا نام می‌برد. باید به یاد داشت که ویکی پدیا دانشنامه‌ی آزاد است یعنی هر کسی می‌تواند صفحه‌های آن را ویرایش کند و مطابق میل خود آنها را تغییر دهد و چیزی بنویسد. البته ویراستارانی هستند که نظارت می‌کنند و کاربرانی که پیوسته در راه بهبود مقاله‌ها و مستند کردن آن می‌کوشند اما بسیاری از نوشته‌های آن خاستگاه یا منبع معتبری ندارند.

در اینجا نمی‌خواهم به تک تک کشورها بپردازم اما باید توجه داشت که بیشتر مرزهای امروزی با مرزهای یاد شده در تاریخ‌های بالا بسیار متفاوت اند و مفهوم کشور در امروز با دوران باستان متفاوت است.

برای نمونه، یونان در دوران هخامنشیان به عنوان واحد یکپارچه‌ی سیاسی وجود نداشت. بلکه با شهرهای یونانی‌نشین بودند که هر یک برای خود حکومت محلی داشتند و بیشتر این دولت‌های محلی پیوسته با هم در جنگ و جدل بودند و هیچگاه نتوانستند با هم متحد شوند. تا این که بالاخره اسکندر مقدونی آنان را یکپارچه کرد. اما پس از اسکندر، یونان بخشی از امپراتوری روم شد. سپس امپراتوری روم شرقی یا بیزانس شد و در سال 1492 م. / 897 هـ.ق. با گشوده شدن قسطنطنیه (Constantinople) بخشی از دولت عثمانی شد و دیگر به عنوان واحد مستقل سیاسی وجود نداشت. تا این که در پایان سده‌ی نوزدهم م. از دولت عثمانی جدا شد.

کشورهایی مانند سوریه و مصر امروز هیچ ربط و پیوند فرهنگی با مصر باستان ندارند. کسی در مصر امروز فرزند خود را «توت عنخ آمون» نمی‌نامد. «فرعون» در مصر امروز، به خاطر آموزه‌های اسلامی، شخصیت منفی است. مردمان مصر هیچ یکی از آداب و رسوم مردم مصر باستان را پاس نمی‌دارند. زبانشان عربی است و دینشان اسلام است.

سوریه‌ی امروزی کشوری است که از زمان جنگ جهانی اول و پس از فروپاشی دولت عثمانی و تقسیم آن به دست اروپاییان پدید آمد. پیش از آن، و در تمام دوران پس از اسلام نام آن شام بود. در زمانی که این زمین‌ها بخشی از امپراتوری روم بودند نام آن «سوریا/سوریه» Syria بود که خود کوتاه شده‌ی Assyria یعنی آسوریه بود یا همان دولت آسور. بخشی از این سرزمین که زیر فرمان ایران بود در دوران ساسانیان «آسورستان» نامیده می‌شد یعنی شمال عراق امروز یا سرزمینی که امروز مردمان کُرد در آن ساکن اند. اتفاقا پس از اسلام نام شهری در این منطقه «شهرَزور» است که کوتاه شده‌ی «شهر آسور» است و یکی از پزشکان و فلسفه‌دانان ایرانی به نام شمس‌الدین احمد شهرَزوری از همین شهر برخاست که از نزدیکان شیخ شهاب‌الدین یحیا سهروردی بود و درباره‌ی سهروردی آگاهی‌های زیادی به ما داده است. امروزه نیز در خبرها از جایی به نام «دیر زور» در سوریه نام برده می‌شود که بازمانده‌ی همین نام است. مردم سوریه‌ی امروز نیز با دولت و تمدن آشور باستان - که در سال 850 پیش از میلاد بنیاد شده بود - پیوندی ندارند.

درباره‌ی ارمنستان باید گفت که پادشاهی اورارتو (Urartu) - که آرارات شکل توراتی امروزین آن است - در دوران گذشته بسیار بزرگ‌تر از کشور امروزی بوده است. ارمنستان از زمان داریوش بزرگ هخامنشی بخشی از ایران شد و پیوندهای فراوانی با ایران داشته است و در دوران اشکانیان پادشاه آن از خاندان اشکانی بود. در دوران ساسانیان هم ارمنیان بخش مهمی از ارتش ایران بودند و پس از مسیحی شدن ارمنستان، جنگ‌های زیادی میان ایران ساسانی و روم درگرفت. پس از فروپاشی ساسانیان و آمدن اسلام هم ارمنستان همچنان با ایران در تماس بود. اما پس از شکل‌گیری دولت عثمانی، دولت ارمنستان برچیده شد و در زمان صفویان باز میان ایران صفوی و دولت عثمانی بر سر ارمنستان جنگ بود و بخشی‌هایی از ارمنستان زیر فرمان ایران بود. تا این که در زمان قاجاریان بخش‌های زیر فرمان ایران به دست روسیه‌ی تزاری افتاد. و پس از فروپاشی شوروی در سال 1370 خ. / 1991 م. باز دولت مستقلی به نام ارمنستان پدید آمد.

همین طور است گرجستان که در متن‌های پارسی و عربی دوران اسلامی به نام «کُرز» یا «گُرز» هم از آن نام برده شده است. در تاریخ باستان از آن با نام کولخیز (به خط لاتین: Colchis به خط یونانی: Κολχίς) یاد شده است و گاهی سرگذشتی شبیه ارمنستان داشته است.

Saturday, August 23, 2014

واژه‌شناسی: واتگر

سه‌شنبه 4/شهریور/1393 - 23/آگوست/2014

واژه‌ی «واتگر» در زبان پارسی به دو معنا آمده است:

- پوستین‌دوز. در این حالت «وات» به معنای «پوستین» است.

چو پوست ِ روبه بینی به خانِ واتگران / بدان که تهمت او دنبه‌ای به سر کار است (رودکی - لغت فرس اسدی).

نهاد روی به حضرت چنان که روبه پیر / به تیم واتگران آید از در تیماس (ابوالعباس عنبر - لغت فرس اسدی)

منت خدای را که به بازار عدل او / باز است جفت صعوه و گرگ است واتگر (شمس فخری - فرهنگ جهانگیری).

- شاعر، افسانه‌گو، سخنور، قصه‌خوان. در این حالت، «وات» به معنای «سخن» است و با «واک» و «واج» و «واژه» همریشه است. واتگر از نظر ساختار مانند wordsmith در زبان انگلیسی است که به معنای «سخن‌پرداز و شاعر» است.

- واختن (wāxtan): گفتن

- وازیدن (wāzidan): گونه‌ی دیگری از واختن. این فعل در دوبیتی‌های بابا طاهر به فراوانی دیده می‌شود:

نمی‌ذونم که رازُم با که واجُم --------- غم و سوز و گدازُم با که واجُم

چه واجُم؟ هر که ذونه می‌کره فاش -------- دگر راز و نیازُم با که واجُم


- وازشن (wāzišn): اسم مصدر از وازیدن. سخن

- واز/باژ: سخن آرام و زیرلب. به ویژه دعا و ورد. در شاهنامه، باژ و بَرسُم/بَرسَم در کنار هم به کار رفته‌اند.

چو بَرسُم بدید، اندر آمد به باژ ----------- نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ (فردوسی)

پرستنده‌ی آتش زردهشت ------------ همی رفت با باژ و برسم به مشت (دقیقی)


موبدی با برسم به دست

- واز/باژ گرفتن: دعای پیش از خوراک

- وازگ (wāzag) یا واژه

کاربرد دیگر «وات» در دستور زبان برابر «حرف» است مانند واژه‌های دو-واتی. فعل‌های ثُلاثی عربی را که در انگلیسی trilitteral می‌گویند در پارسی می‌توان سه-واتی گفت.

در فرهنگ دهخدا، معنای سوم «واتگر» را «رودخانه» (فرهنگ جهانگیری و آنندراج) و «نام رودخانه‌ای» (فرهنگ برهان قاطع و ناظم الاطباء) آمده است که دلیل این معنا یا جای این رودخانه را نیافتم.

Tuesday, August 19, 2014

واژه‌شناسی: وحی و وخش

دوشنبه 27/امرداد/1393 - 19/آگوست/2014

به نظر من واژه‌ی «وحی» عربی از واژه‌ی «وخش» پارسی گرفته شده است و یکی از واژگانی که این گمان را در من نیرو بخشید واژه‌ی «وخشور» در پارسی به معنای «پیامبر» است. «وَخشور» امروزه در پارسی vaxšūr خوانده می‌شود اما در اصل vaxš-var به معنای «دارنده‌ی وخش» بوده است (همان گونه که دستور به معنای وزیر در اصل دستوَر بوده است).

در فرهنگ پهلوی مک‌کنزی واژه‌های زیر دیده می‌شود:

- waxš: روح (spirit)
- waxšig: روحانی، معنوی (spiritual)
- waxšīdan: سوختن، تابیدن، سوسو زدن (burn, blaze, kindle)
- waxšwar: پیامبر (prophet)
- waxšwarīh: پیامبری (prophethood)

وخش نام یکی از شاخه‌های رود آموی (آمودریا) هم هست. در پارسی باستان این نام وَخشو () بوده است. این نام پارسی در زبان یونانی به صورت Oxus درآمده است. به نوشته‌ی دکتر محمد معین، نام این رود در زبان پارسی میانه (پهلوی) به صورت «وِه روت» (بِه رود) آمده است و vaxšū به معنای فزاینده و بالنده است و در سانسکریت uxšayanta و در پهلوی vaxšitan است.

ابوریحان بیرونی در ذکر نام ماه‌ها و جشن‌های خوارزمیان می‌نویسد:
روز دهم اسفند ماه نزد خوارزمیان جشنی است نامزد به وخشنگام، و «وخش» نام فرشته‌ای است که نگهبانی آب با او است، به ویژه نام فرشته نگهبان رود جیحون است.

سرزمین و شهری هم که در کنار این رود بوده است به نام وخش خوانده می‌شده است. در فرهنگ دهخدا چنین آمده است:

وخش: نام شهری است از ولایت بدخشان و ختلان (برهان). از اعمال بلخ از ختلان و آن شهری پهناور است بر کنار جیحون، بسیار نعمت و خوش هوا. ناحیتی است آبادان و بر کرانه‌ی وخشاب نهاده و قصبه‌ی آن هلاورد است و لیوکند نیز از این ناحیت است. (حدود العالم)

یاقوت گوید: وخش (به فتح اول) شهری است از نواحی بلخ از ختلان و آن کوره ای است متصل به ختل و جمعاً تشکیل یک کوره دهند و آن بر کنار نهر جیحون است. (حاشیه‌ی برهان قاطع از معجم البلدان).

به گامی سپرد از ختا تا ختن / به یک تک دوید از بخارا به وخش (شاکر بخاری)

شنیدم که در خاک وخش از مهان / یکی بود در کنج خلوت نهان (بوستان سعدی)

شنیدم که بگریست دانای وخش / که یا رب مر این شخص را تو ببخش (بوستان سعدی)

عقل جزوی همچو برق است و درخش / در درخشی کی توان شد سوی وخش؟ (مولوی)
در شعر مولانا «دُرخشی» یا «دَرَخشی» به معنای «درخشان، تابناک» است.

Monday, July 14, 2014

لیانگ شان بو

سه‌شنبه 23/تیر/1393 – 14/جولای/2014

در دهه‌ی 1360 خورشیدی سریالی در تلویزیون ایران پخش می‌شد با نام «جنگجویان کوهستان» و در میان مردم به نام «لیان شامپو» مشهور شد. این سریال ساخته‌ی ژاپن اما درباره‌ی یکی از افسانه‌های چینی است. نام اصلی آن سریال هم «حاشیه‌ی آب» (The Water Margin در ژاپنی: Suikoden) بود و در دو فصل به سال‌های 1973 م. و 1974 م. / 1352 و 1353 خ. در ژاپن پخش شد. این سریال از سپتامبر 1976 (مهر 1355 خ) تا ژانویه 1978 م. (دی 1356 خ.) در تلویزیون بی.بی.سی به زبان انگلیسی ترجمه و پخش شده بود. این داستان در زمان سلسله‌ی سونگ (Song Dynasty) رخ داده است. این سلسله از 960 م. / 340 خ. تا 1279 م. / 658 خ. در شمال شرق چین فرمانروایی داشتند. این داستان در زمان امپراتور هویزونگ (Huizong) بوده که بین سال‌های 1100 تا 1126 م. (همزمان با سلجوقیان) فرمانروا بوده است.

نام چینی داستان «شوییهو ژوآن» (shuǐhǔ zhuàn) است به معنای «قانون‌شکنان» (شوییهو به معنای «حاشیه‌ی آب» است). این نام به شکل‌های زیر هم ترجمه شده است:

- «قانون‌شکنان مُرداب» (Outlaws of the Marsh)

- «افسانه‌ی مرداب‌ها» (Tale of the Marshes)

- «همه‌ی مردم برادر اند» (All Men Are Brothers)

- «مردان مرداب‌ها» (Men of the Marshes)

- «مرداب‌های کوه لیانگ» (The Marshes of Mount Liang)

این نام آخر، به زبان چینی (Liáng Shān Shuǐ bó) است. بنا بر این، آنچه در پارسی «لیان شامپو» گفته می‌شود در اصل «لیانگ شان شویی بو» ( Liáng Shān Shuǐ bó) یا «لیانگ شان بو» است که این نام به اشتباه «لیان شامپو» شده است.

نام درست برخی شخصیت‌ها نیز چنین اند:
چائو کای Chao Gai
دای زونگ (تای سانگ) Dai Zong
سونگ کیانگ Song Jiang
شی جین Shi Jin
کائو چیو Kao Chiu
لو جی‌شن Lu Zhishen
لین چانگ Lin Chung
وو سونگ Wu Song
هو سان‌نیانگ Hu Sanniang
امپراتور هویزونگ Huizong
لی کویی Lu Kui
لو جونیی Lu Junyi

Friday, July 04, 2014

در پاسخ به داستان بیل گیتس و «الهام» ویندوز از خوارزمی

آدینه 13/تیر/1393 - 4/جولای/2014

در بهمن ماه گذشته (فوریه 2014) خبری در میان ایرانیان دست به دست می‌گشت که جای افسوس دارد که چرا با وجود این همه امکانات و آسانی جست‌وجو در کتابخانه‌ها و کتاب‌های برخط و سایت‌های معتبر اینترنتی، کسی به خود زحمت بررسی و راستین‌آزمایی خبرها را نمی‌دهد:

منبع: خبرگزاری تلنا

بیل گیتس، موسس شرکت مایکروسافت، در سخنرانی خود در کالج Concordia به این نکته اعتراف کرد که در ساخت ویندوز از محمد بن موسی خوارزمی، ریاضیدان برجسته‌ی ایرانی، الهام گرفته است.

به گزارش خبرنگار تلنا، به نقل از مجله‌ی Top Technology چندی پیش بیل گیتس، موسس شرکت مایکروسافت، در سخنرانی خود در کالج Concordia به این نکته اعتراف کرد که در ساخت ویندوز از محمد بن موسی خوارزمی، ریاضیدان برجسته‌ی ایرانی، الهام گرفته است.

وی در این سخنرانی اشاره کرد که زمانی که سال اول دانشگاه بوده، کتاب «پنجره ارقام» خوارزمی را خوانده و با مطالعه‌ی نوشته‌های او در باب منطق فازی و جبر دوگانه، ایده‌ی ساخت ویندوز در ذهنش شکل گرفته است و به همین دلیل از دانشگاه بیرون زد تا ایده‌ی خود را عملی کند. او بعدها نام ویندوز را با الهام گرفتن از نام کتاب «پنجره ارقام» برای سیستم عامل خود انتخاب کرد. او حتی به این نکته اشاره کرد که نام ویندوز xp را از مخفف کلمه‌ی xarazmi prestige به معنای «اعتبار خوارزمی» گرفته است.

به گفته‌ی گیتس، در واقع خوارزمی در آن زمان، ویندوز را در ذهن خود ساخته بوده است اما امکانات به نمایش گذاشتن آن را نداشته
حتا برخی در فیس-بوک برای جدی‌تر کردن خبر، نام کتاب خوارزمی را «پنجره الارقام» (!!!) نوشته‌اند که نشان از دانش زبان عربی آنان دارد. عبارت Xarazmi Prestige هم در زبان انگلیسی بی‌معنا است و این هم نشانی از سواد انگلیسی آنان دارد.

البته اینک سایت «تلنا» این خبر را برداشته است و چنین افزوده است:
این خبر که به گفته‌ی خبرنگار تلنا، به نقل از مجله‌ی Top Technology آورده شده بود، به دلیل احتمال کذب بودن آن و به درخواست کاربران حذف شده است.
یعنی هنوز هم به غلط بودن این خبر و اشتباه خود اعتراف نکرده و پوزش نخواسته است و همچنان تقصیر را به گردن مجله‌ی ناشناس انداخته است و «احتمال» کذب بودن را می‌دهد یعنی شاید هم درست باشد!

شکی نیست که دانشمند بزرگ ایرانی، محمد پسر موسا خوارزمی نقش بزرگی در دانش ریاضی امروزی داشته است و با کتاب «جبر و مقابله»، دانش جبر را پایه گذاشت.

- یکی از مهم‌ترین و پایه‌ای‌ترین مفهوم‌های دنیای نرم‌افزار یعنی الگوریتم (algorithm، که برخی برای باسواد جلوه کردن آن را «آلگوریتم» می‌گویند!) تغییر یافته‌ی نام خوارزمی است.

- خوارزمی همچنین با به کارگیری رقم‌های هندی (که به خاطر بی‌دانشی مترجمان اروپایی در دوران تاریک، امروزه به نام «رقم‌های عربی» خوانده می‌شوند) و نیز دستگاه عددنویسی مکانی (positional system) در پیشرفت دانش ریاضی نقش بسیار مهمی داشت.

- حتا نماد X در ریاضیات به معنای «مقدار نامعلوم» به خاطر ترجمه‌ی کتاب «جبر و مقابله»ی خوارزمی است. زیرا خوارزمی برای مقدار نامعلوم در معادله‌های ریاضی خود از «شیء» (چیز) استفاده کرده است. در زمان ترجمه‌ی کتاب او به زبان لاتین و به ویژه به اسپانیایی «شیء» را به صورت xei می‌نوشتند. سپس این واژه به صورت x کوتاه شد.

اما این خبر هیچ ربطی به نقش خوارزمی نداشته و بیشتر نشانگر بی‌سوادی و شاید عقده‌های خودکم‌بینی نویسندگان و تصورشان از اهمیت «ویندوز اکس.پی» در دنیای نرم‌افزار است که خواسته‌اند با وصل کردن آن به خوارزمی، به خیال خودشان نقش ایرانیان را مهم کنند. اما این گونه خبرها، بیشتر ضربه زدن به تاریخ و فرهنگ ایران است.

برخی از ایران‌دوستان (مانند این وبلاگ)، از این خبر دفاع کردند و به برخی واقعیت‌های تاریخی در انتقال دانش از شرق به غرب و تحریف برخی اروپاییان و نایده گرفته شدن نقش ایرانیان در پیشرفت دانش جهان اشاره کرده‌اند اما بیشتر دفاع‌شان پایه‌ی علمی و واقعی ندارد.

این خبر و گسترش آن، نشان می‌دهد که نویسنده‌ی آن (و پخش‌کنندگان آن) از دنیای نرم‌افزار و دانش ریاضی هیچ سواد و دانشی ندارند و از تاریخ شرکت مایکروسافت هم هیچ آگاهی‌ای ندارند. نویسنده تنها خواسته با کنار هم گذاشتن برخی واژه‌هایی که از آنها سر در نمی‌آورده (مانند منطق فازی و جبر دوگانه) خبر خود را علمی و معتبر جلوه دهد. اما سیستم عامل ویندوز هیچ ربطی به منطق فازی ندارد و علت ترک تحصیل بیل گیتس هیچ ربطی به سیستم عامل ویندوز ندارد. و ویندوز اکس.پی. هم نخستین سیستم عامل این خانواده نبوده است.

فیلم کامل سخنرانی بیل گیتس در کالج کنکوردیا در یوتوب هست:

http://www.youtube.com/watch?v=P_6K3mv9BbI

اما در هیج بخش از این سخنرانی یک ساعته چنین ادعایی مطرح نشده است.

بد نیست به چند واقعیت و داده‌ی تاریخی درباره‌ی بیل گیتس و شرکت مایکروسافت و ویندوز آن اشاره کنم:

- بیل گیتس در سال 1973 در سن 18 سالگی وارد کالج هاروارد شد و یک سال بعد یعنی در سال 1974 م. ترک تحصیل کرد تا شرکت مایکروسافت را بنا نهد. در این سال ریزرایانگر (micro-computer) مدل آلتر 8800 (Altair 8800 بر پایه‌ی ریزپردازشگر 8800 شرکت اینتل) به بازار آمد و بیل گیتس و دوستش پاول آلن (Paul Allan) این ریزرایانگر را فرصت تجاری خوبی ارزیابی کردند.

- وقتی شرکت مایکروسافت («نرم‌افزار برای ریزرایانگرها») تاسیس شد، بیل گیتس تنها یک مترجم زبان بیسیک (BASIC interpreter) داشت و هیج ایده‌ای هم درباره‌ی چیزی به نام «سیستم عامل ویندوز» در ذهن نداشت.

- در سال 1980 م. شرکت آی.بی.ام. رایانگرهای شخصی (IBM personal computers) خود را ساخته بود و به دنبال سیستم عاملی برای آن می‌گشت. به همین منظور به شرکت مایکروسافت روی آورد و شرکت مایکروسافت هم که هیچ سیستم عاملی نداشت، آنها را به شرکت Digital Research معرفی کرد. اما به خاطر مشکل‌های ناشی از پروانه (licensing) که میان شرکت آی.بی.ام و دیجیتال ریسرچ پیش آمد، آی.بی.ام. باز به شرکت مایکروسافت برگشت. مایکروسافت هم از شخصی به نام تیم پترسون (Tim Paterson) سیستم عاملی را خرید و پس از تغییرهایی، آن را به قیمت 50 هزار دلار با نام «ام.اس. داس» (MS-DOS) به شرکت آی.بی.ام فروخت.

می‌بینیم که هنوز هیج خبری از «الهام گرفتن از خوارزمی» در کار نیست.

- باید توجه داشت که رایانگرهای شخصی و تمام سیستم عامل ویندوز و دیگر محصول‌های شرکت مایکروسافت با منطق دومقداری و بولی (Boolean logic) کار می‌کنند و هیچ ربطی به منطق فازی ندارند.

- همان طور که بیل گیتس در همان ویدئو در یوتوب می‌گوید، راز موفقیت شرکت مایکروسافت تبدیل رایانگرها از ابزارهای علمی و مهندسی و پیشرفته به کالای مصرفی و خانگی و تبدیل آنها به چیزی مانند رادیو و تلویزیون و اسباب بازی کودکان بود. و این هیچ ربطی به خوارزمی و ریاضیات ندارد.

- شخص بیل گیتس تنها مدیر عامل شرکت مایکروسافت بود، نه طراح سیستم عامل ویندوز. همان طور که استیو جابز هم مدیر عامل شرکت اپل بود نه طراح محصول‌های آن شرکت.

- شرکت زیراکس، رایانگرهای «ایستگاه کاری استار» (Star workstation) را در سال 1981 م. / 1360 خ. به بازار داد که نخستین نمونه‌های تجاری واسط کاربری گرافیکی (graphical user interface) به شمار می‌آید.

- استیو جابز (Steve Jobs) و استیو وُزنیاک (Steve Wozniak)، بنیانگزاران شرکت اپل، این محصول شرکت زیراکس را دیدند و بر پایه‌ی آن رایانگرهای شخصی خود به نام «لیزا» (Lisa) را در سال 1984 م. / 1363 خ. به بازار دادند.

- سیستم عامل ویندوز 1 در سال 1985 م. / 1364 خ. به بازار آمد و طراح آن شخصی به نام «چیس بیشاپ» (Chase Bishop) نام داشت نه شخص بیل گیتس.

- سیستم عامل ویندوز 3 در سال 1991 م. / 1370 خ. به بازار آمد.

- سیستم عامل ویندوز اکس.پی. در سال 2001 م. / 1380 خ. به بازار آمد. یکی از هدف‌های این ویندوز امکان «تجربه»ی بهتر برای کاربران شخصی و به ویژه آسانی ارتباط با اینترنت بود که در ویندوز 98 همچنان مشکل‌هایی داشت. به خاطر همین «تجربه»ی جدید بود که نام آن را اکس.پی (کوتاه شده‌ی eXPerience) گذاشتند.

می‌بینیم که از زمان ترک تحصیل بیل گیتس در سال 1974 م. تا سال عرضه‌ی ویندوز اکس.پی یعنی سال 2001 م. چیزی نزدیک 27 سال طول کشید! باید پرسید چرا این «الهام» این قدر دیر عملی شد؟

- در ماه جون 2014 (خرداد 1393) از 43 سایت برتر ارائه کننده‌ی میزبانی در اینترنت، تنها 4 تای آنها از سیستم عامل ویندوز استفاده می‌کنند و بقیه از سیستم عامل یونیکس (لینوکس، بی.اس.دی) استفاده می‌کنند.

http://uptime.netcraft.com/perf/reports/performance/Hosters?tn=june_2014&orderby=os_name

- همچنین در ماه جون 2014 (خرداد 1393) در زمینه‌ی سایت‌های فعال اینترنت، کمتر از 12 درصد (11.49 درصد) آنها از نرم‌افزار مایکروسافت استفاده می‌کنند

http://news.netcraft.com/archives/2014/06/06/june-2014-web-server-survey.html#more-16211

بنابراین، با این که شرکت مایکروسافت در همگانی کردن نرم‌افزار و ریزرایانگرها (البته برای سود بیشتر خودشان!) نقش مهمی داشته است اما در دنیای اینترنت، همچنان نرم‌افزارهای آزاد و دیگری مانند لینوکس و آپاچی و ... نقش بسیار بزرگتر و مهم‌تری دارند.

Tuesday, June 24, 2014

مارتین لوتر و خرید جهنم؟

سه‌شنبه 3/تیر/1393 - 24/جون/2014

باز هم در روزهای گذشته، مطلبی به دستم رسید که جای افسوس دارد که چرا برخی هر چه به دست‌شان برسد، بی اندکی اندیشه و جست‌وجو بی‌درنگ آن را پخش می‌کنند یا در وبلاگ خودشان می‌گذارند یا در شبکه‌های اجتماعی پخش می‌کنند. اصل مطلب چنین است:

خرید جهنم

در قرون وسطی کشیشان، بهشت را به مردم می‌فروختند و مردمان نادان هم با پرداخت پول، قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد، دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا این که فکری به سرش زد. به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:

- قیمت جهنم چه قدر است؟

کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!

مرد دانا گفت: بله جهنم.

کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه

مرد فوری مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفاً سند جهنم را هم بدهید.

کشیش روی کاغذ پاره‌ای نوشت: سند جهنم.

مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد:

- ای مردم! من تمام جهنم را خریدم و این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کسی را داخل جهنم راه نمی‌دهم.

اسم ان مرد، کشیش مارتین لوتر بود.
اگر جمله‌ی آخر نبود، می‌شد این را به عنوان لطیفه یا جوکی خواند و خندید. اما وقتی نویسنده‌ی این مطلب سعی در واقعی و تاریخی جلوه دادن آن می‌کند نشان می‌دهد که هیچ آگاهی‌ای از تاریخ دوران تاریک اروپا و زندگی و اندیشه‌ی مارتین لوتر ندارد.

واقعیت تاریخی آن است که در دین مسیحیت، «آمرزش‌نامه» (در انگلیسی: indulgence) وجود داشته و هدف از آن، سبک کردن بار گناه مُردگان به خاطر گناه‌های بزرگ بوده است. تاثیر «آمرزش‌نامه» تنها برای زمانی است که مردگان در «برزخ» (purgatory) به سر می‌برند. بنابراین «خریدن قسمتی از بهشت» ساده‌انگاری و ساده‌لوحی نویسنده‌ی این مطلب و ناآگاهی او را نشان می‌دهد.

مارتین لوتر (زاده: 10 نوامبر 1483 م. / مرگ: 18 فوریه 1546 م.)، کشیشی کاتولیکی بود که در سده‌ی شانزدهم م. / نهم ق. (همزمان با شاه اسماعیل و شاه تهماسب صفوی) در آلمان می‌زیست. وی بر این باور بود که انسان‌ها تنها به خاطر رحمت و بزرگواری خداوند و با ایمان به عیسای مسیح می‌توانند وارد بهشت شوند نه به خاطر کارهای نیک خودشان.

(
البته حافظ شیرازی، در بیت بحث‌انگیزی چنین می‌گوید:
جنّت آن است که بی خون دل آید به کنار ---------------- ورنه با سعی و عمل، باغ جنان این همه نیست!
)

اما نکته در اینجا بود که در آن زمان، پاپ برای تامین هزینه‌های ساخت کلیسای جامع پیتر مقدس (St. Peter Basilica) در شهر رُم، آمرزش‌نامه‌ها را می‌فروخت. مارتین لوتر در اعتراض به این کار، رساله‌ای نوشت که به «رساله‌ی 95 بندی» (Ninety Five Theses) مشهور شد. این رساله، بحثی یزداشناسیک (theological) بود و مخاطب اصلی آن کشیشان و پاپ و دیگران بودند. اما با جدی شدن این مخالف مارتین لوتر و نیز به دلیل‌های سیاسی و پشتیبانی فرمانروای آلمان از لوتر و مخالفت وی با چارلز، شاه اسپانیا و امپراتور روم مقدس، کار بالا گرفت و جنبش مخالفان یا به اصطلاح «پروتستان» (Protestant) شکل گرفت.

می‌بینیم که هیچ حرفی از خرید و فروش بهشت و جهنم و سند سه سکه‌ای نبوده است. بهتر است بیشتر بخوانیم و کمتر یاوه‌های دیگران را پخش کنیم.

Saturday, June 14, 2014

پسرکشی در فرهنگ ایرانی و یاوه‌های برخی «روشنفکران» ایرانی

شنبه 24/خرداد/1393 - 14/جون/2014

برخی از به اصطلاح «روشنفکران» ایرانی که دانش کافی از تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران، به ویژه شاهنامه و استوره‌های ایرانی، ندارند، سخنان بی‌پایه و یاوه‌ای درباره‌ی برخی داستان‌های شاهنامه می‌زنند و به خیال خود دنبال راه حل و ریشه‌ی برخی مشکل‌های اجتماعی امروز ایران می‌گردند. برای نمونه، سخنانی از این دست کم نیستند:

همواره پسر یا تفکر و نیروی جوان از دایره‌ی قدرت یا کنار می‌رفته یا پس زده می‌شده یا حذفش می‌کرده‌اند. حال باید پرسید چرا پیران سالخورد ایرانی هرگز نمی‌توانسته‌اند تاب جوان و اندیشه‌ی جوان را بیاورند؟ چرا عمیقاً معتقد بوده‌اند پیر آنچه در خشت خام می‌بیند، جوان در آینه نمی‌بیند؟ چرا از نواندیشی، نوآوری، تغییر و به قول امروزی‌ها به‌روزشدگی گریزان بوده‌اند؟

نمی‌خواهم این حدیث را مکرر کنم. بسیار درباره‌اش سخن نوشته و گفته شده که اندیشه‌ی غالب تفکر غرب سیر معکوس داشته و این پسر بوده که پدر را می‌کشته و داستان ادیپ شهریار از این نظر یک نمونه است.

اما با یک نظر به تاریخ ایران می‌توان سیر معکوسی را هم در کنار این جریان دید. در تاریخ ایران کم نبوده‌اند شاهان و سلاطینی که پدرکشی یا برادرکشی یا پسر کشی کرده‌اند. از همان تاریخ باستان هم نمونه می‌آوریم تا پای اعراب به میان کشیده نشود. خسرو پرویز پادشاه افسانه‌ای ساسانی، در طی یک عملیات پدرکشی است که شاه شاهان پارس [=ایران نه پارس] می‌شود.

اما پرسش اساسی اینجاست که چرا علیرغم حضور نمونه‌های مشابه تاریخی، هیچ گاه (جز در داستان ضحاک، که فردوسی بارها او را تازی‌نژاد خطاب می‌کند و تاکید بسیار دارد بر این که او از ایرانیان نیست) ما به نمونه‌ی قرصی که در آن داستان، پسری یا دختری به روال معکوس بر پدر بشورد، نمی‌بینیم؟»

حمید دباشی استاد دانشگاه کلمبیا در کتاب Iran: A Nation Interrupted (٢) تحلیل روانکاوانه‌ای از انقلاب اسلامی و دوم خرداد ارائه می‌دهد (ص. ١٩٨-١٩٩). او با اشاره به تاریخ شاهنشاهی در ایران - که در واقع همان تاریخ پدرسالاری است - به تشکیل سلسله‌ی پهلوی و دولت مدرن پدرسالار در ایران می‌پردازد که هویت ملی ایرانی را در قالب وفاداری به شاه - که عنوان پدر ملت را بر خود گذاشته بود - تعریف می‌کرد. محمدرضا پهلوی نیز همین رویه را با خودکامگی و سرکوبگری ادامه می‌دهد تا آن که در انقلاب ۵٧ مردم ایران علیه این نظام پدرسالار شورش می‌کنند. اما دباشی یادآوری می‌کند که تکیه اصلی مردم در شورش و قیام علیه آن پدر ظالم، بر وجود یک «پدربزرگ» پشتیبان (یعنی امام خمینی) بود.
به نظر من این از برداشت‌های به اصطلاح «روشنفکران» امروزی ما است که با خیال‌بافی‌های رمانتیک و برداشت‌های نوین اروپاییان از تاریخ و فرهنگ گذشته رو به رو شده‌اند و به دنبال همانند و متناظری در فرهنگ خودمان برای آن خیال‌بافی‌های اروپاییان می‌گردند و از خودشان خیال‌بافی می‌کنند.

به گمانم نخستین بار مصطفا رحیمی چنین نظری را درباره‌ی شاهنامه و فرهنگ ایران مطرح کرد. جالب آن که چون این تحلیل‌ها بر پایه‌ی داستان «اودیپ شهریار» یونانی است و پدرکشی - بی هیچ نمونه‌ی تاریخی - نشانه‌ی پیشرفت و نوآوری دانسته می‌شود، نتیجه‌ی طبیعی این تحلیل آن خواهد بود که فرهنگ ایران - به خاطر پسرکشی‌هایی که اینها در استوره‌ها دیده‌اند و به خوبی درباره‌اش پژوهش نکرده‌اند - عقب افتاده است و با نوآوری مخالف است.

حال آن که این گونه نگره‌ها (نظریه‌ها) تنها بر پایه‌ی ظاهر استوره‌ها اند و نمونه‌های تاریخی ندارند. از آنجا که در این دیدگاه رمانتیک، یونان باستان الهام‌بخش نوین‌گرایی () اروپایی دانسته می‌شود، در نتیجه همه چیز آن با دید مثبت دیده می‌شود از جمله همین پدرکشی اودیپ.
سیگموند فروید بر پایه‌ی همین داستان اودیپ، کشش جنسی خود به مادرش را توجیه می کرد! (ن.ک. «مقاله‌های فروید») حال اگر چنین رویدادی در استوره‌های ایرانی بود (یعنی همخوابگی پسر و مادر) مطمئن باشید همین «روشنفکران» شبانه روزی درباره‌ی فساد اخلاقی ایرانیان باستان سخنرانی می‌کردند. همان طور که درباره‌ی زشتی و بد بودن «ازدواج پدر و دختر» یا «پسر و مادر» در ایران باستان - به فرض درست بودن برداشت‌ها از واژه‌ی پهلوی مورد نظر و نیز به فرض رواج فراوان این رسم در میان همه‌ی ایرانیان و نه تنها شاهان و شاهزادگان - مقاله‌های فراوانی می‌نویسند و آن را یکی از نکته‌های شرم‌آور تاریخ ایران پیش از اسلام می‌دانند.

ادعای دیگری درباره‌ی فرهنگ ایران باستان و مقایسه‌ی آن با فرهنگ یونانی، موضوع چندخدایی یونانیان و تک‌خدایی ایرانیان است. یکی دیگر از همین «روشنفکران» ادعا کرده است که چندخدایی یونانیان باعث پدید آمدن «مردم‌سالاری» (دموکراسی) شد حال آن که تک‌خدایی ایرانیان باعث پدید آمدن «استبداد» شده است.

این گونه ادعاها نمونه‌های تاریخی ندارند و هیچ یک از اینان به خود زحمت نمی‌دهد که چرا در دوران هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان - که این استوره‌ها خیلی زنده‌تر بودند - ایرانیان در اوج شکوه و قدرت خود بودند و بر بخش بزرگی از جهان آن روز فرمانروایی می‌کردند، کسی این استوره‌ها را مانع نوآوری و پیشرفت و ... نمی‌دید. یا حتا در دوران پس از اسلام که ایران از اروپای دوران تاریک و قحطی زده بسیار پیشرفته‌تر بود و کتابخانه‌های عمومی آن ده‌ها هزار جلد کتاب داشتند (در حالی که کتابخانه‌های اروپا تنها چند صد کتاب داشتند آن هم درباره‌ی کلیسا و مذهب مسیحی) و حتا در دوران صفویان که ایران کمابیش همتراز اروپا بود، هیچ کس این استوره‌ها و فرهنگ «پسرکش» را مانع پیشرفت و نوآوری و ... نمی‌دانست.

اما در دوران معاصر ناگهان این «روشنفکران» بیسواد و بی خبر و ناآگاه از تاریخ و فرهنگ ایران به این نکته ی شگرف و کشف نشده پی بردند و مشکل «خودشان» (و نه مشکل ایران) را حل کردند و با خیال راحت نشستند و قهوه شان را خوردند و سیگارشان را دود کردند.

جالب آن که از این تاریخ و فرهنگ و دین «درخشان» یونان باستان چیزی به خود یونانیان نماسیده است. یونانیان از نخستین ملت‌هایی بودند که به دین مسیحیت گرویدند و همه‌ی پیشینه‌ی «درخشان» خود را (البته به خیال اینان و شیفتگان اروپایی) فراموش کردند و تنها در دوران نوزایش یا رُنسانس اروپایی است که توجه مردم غرب اروپا به یونان باستان متوجه می‌شود و بازی‌های المپیک زنده می‌شوند و استوره‌های یونانی بازخوانی می‌شوند و ... اما در این دوران در خود یونان خبری نبود و یونانیان تا آغاز سده‌ی بیستم م. زیر فرمان ترکان عثمانی بودند و در سده‌ی بیستم هم دهه‌ها زیر فرمان دیکتاتوری سرهنگان بودند و از «مردم‌سالاری» در آن کشور خبری نبود. هنوز هم یونانیان جزو مسیحیان متعصب اند. به قول معروف از این نمد به سر خودشان کلاهی نرسیده است.

به نظر من، این «تحلیل»های آبکی و بی‌پایه و حتا یاوه، حرف کسانی است که زحمت پژوهش در تاریخ و کار با داده‌های واقعی را به خود هموار نمی‌کنند. این روزها هم ساده‌ترین کار، کوبیدن تاریخ و فرهنگ ایران است. فرقی هم نمی‌کند، چه ایران پیش از اسلام باشد چه ایران پس از اسلام
اگر هم کسی بخواهد از ایران دفاع کند به او برچسب تعصب و ناسیونالیسم و ... می‌زنند. اما کوبیدن ایران و حرف مفت زدن نشانه‌ی «روشنفکری» و «مد روز بودن» و «آپ تو دیت» بودن است

Monday, June 09, 2014

واژه‌شناسی: جهنم و دوزخ

دوشنبه 19/خرداد/1393 – 9/جون/2014

در زبان پارسی، برای واژه‌ی عربی «جهنم» برابر «دوزخ» به کار می‌رود اما از نظر باوری و اعتقادی این دو واژه بسیار متفاوت اند. از این رو نخست به ریشه‌شناسی آن دو می‌پردازم و بعد به برخی باورهای مربوط به آنها اشاره می‌کنم.

در فرهنگ دهخدا، درآیه‌ی جهنم چنین است:

جهنم: ... صاحب کلیات گوید: عجمی و گویند فارسی و گویند عبرانی است و اصل آن کَهَنّام است (اقرب الموارد). .. از عبری جهینون (gehinnon)
به نوشته‌ی فرهنگ ریشه‌شناسی، واژه‌ی «جهنم» از «گ-هینّوم» (Ge Hinnom) در عبری آمده است که خود در اصل Ge Ben-Hinnom بوده است به معنای «دره‌ی پسران هینوم». در کتاب «ارمیای نبی» (Jeremiah) پنج بار از این دره نام برده شده و گفته شده که این دره در دوران باستان در جنوب غربی شهر اورشلیم قرار داشته است و عبرانیان در این دره نخستین پسر یا دختر خود را برای خدایی به نام «مُلُخ» (Moloch) قربانی می‌کردند. نام این خدا نیز گویا گونه‌ی دیگری از «مِلِخ» عبری یا همان «مَلِک» عربی به معنای «شاه» باشد. به نوشته‌ی «فرهنگ کتاب مقدس» (Dr. William Smith, "Smith's Bible Dictionary", 1901) درآیه‌ی Hinnom، نام این دره نخستین بار در کتاب «یشوعا» (Joshua) در توصیف مرزهای شهر اورشلیم به کار رفته است. سلیمان پادشاه یهود هم برای «مُلُخ» معبدی ساخت.

اما در دوره‌های بعدی زندگی عبرانیان، این دره و رسم قربانی فرزندان در آن نکوهش شد و بار معنای منفی یافت. (این تغییر باور و نکوهش قربانی فرزند نخست برای خدایان، در داستان ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل و پدید آمدند گوسپند بازنموده شده است.)

در دوران زندگی عیسای مسیح، دره‌ی گهنّوم به زباله‌دان و چالاب (cesspool) و مرکز دفع آلودگی‌های شهر تبدیل شده بود و هر از گاهی برای پاکیزه کردن آن، در آن آتش بزرگی بر پا می‌کردند. در موعظه‌های عیسای مسیح چند بار اشاره شده است که گناهکاران در «جهنم» عذاب خواهند شد. (متا فصل 5 بند 29، فصل 10 بند 28، فصل 23 بند 15، مرقس فصل 9 بند 43، لوقا فصل 12 بند 5).

این نام در زبان یونانی به صورت γέεννα (به خط لاتین: Ge'enna) درآمد و از آنجا به صورت Gehenna به زبان لاتین از لاتین به زبان انگلیسی و دیگر زبان‌های اروپایی وارد شد. (تاریخ ورود این واژه به زبان انگلیسی دهه‌ی 1620 م. / 1000 خ.) بوده است.

در زبان انگلیسی جهنم را Hell می‌گویند که واژه‌ای ژرمنیک است و به معنای «جهان زیرین» (در اصل به معنای «جای پنهان» و با cell و «کلید» همریشه است). در زبان ایتالیایی جهنم را inferno می‌گویند به معنای «جهان زیرین» که با infra به معنای «زیر» همریشه است. این واژه در زبان فرانسه به صورت enfer و در زبان اسپانیایی به صورت infierno درآمده است و هر سه از infernalis در لاتین به معنای «مربوط به زیر، جهان زیرین» آمده‌اند.

در درآیه‌ی «جهنم» برابر پارسی آن عبارت اند از: مَرزَغان، مَرزَغَن، مَرغَزَن و گفته شده که شکل درست آنها «مَرزَغَن» است. اما درآیه‌های «مرزغن» و «مرغزن» به معنای گورستان آمده است.
مَرغَزَن: گورستان:

هر که را راهبر زغن باشد ------------------- گذر او به مرغزن باشد (رودکی )

مَرزَغَن: گورستان

هر که را راهبر زغن باشد ----- منزل او به مرزغن باشد (عنصری - لغت فرس اسدی).
ریشه‌شناسی این واژه را نیافته‌ام. اما گویا برابر پارسی درست‌تر برای «جهنم» واژه‌ی «دَمَندان» باشد:
دَمَندان:

درخت بارور در کشتمندان ----------------- چو بنشانند رستند از دمندان (زراتشت بهرام (از آنندراج).

هر آن کو کند جرم مجرم درسته ------------- کند فضل حق از دمندانْش رسته (رضی الدین لالای قزوینی)

گردد اَز خشم تو چو زهر طبرزد ---------------- گردد اَز لطف تو چو آب دمندان (شهاب (از آنندراج).
دَمَندان از ریشه‌ی «دَم» به معنای «گرما» است.

اما دوزخ در پارسی نو از dosh-axv در پارسی میانه (پهلوی) آمده که در اوستای نو duzi-an(g)ahu و در اوستای کهن daozh-ahva بوده است به معنای «جهان بد/زشت» و در پازند به صورت dozhax نوشته شده است.

جهنم در باور یهودیان و مسیحیان و مسلمانان
همان گونه که در بالا گفتم، جهنم بیشتر با آتش و سوختن و گرمای شدید همراه است. در باور بیشتر یهودیان، گناهکاران تنها مدتی کوتاه (12 ماه) در آتش جهنم می‌سوزند، هرچند گروه کوچکی از آنان باور دارند که جهنم جاوید است. در باور مسیحیان نیز جهنم دوران جاوید است. در باور مسلمانان هم برخی گناهکاران پس از گذراندن مدتی در جهنم، پاکیزه می‌شوند و به بهشت می‌روند و برخی هم جاودانه در جهنم اند (فیها خالدون = در آن جاودانه اند). جهنم در اسلام هفت طبقه دارد:
جهنم: جهنم به عقیده‌ی همه‌ی ادیان، جایی در جهان دیگر که بزهکاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند. (یادداشت مؤلف).

نام درکات سبعه‌ی آن چنین است:
1- جهنم، جای اهل کبایر که بی توبه مرده اند.
2- لظی، جای ستاره پرستان
3- حطمة، جای بت پرستان
4- سعیر؛ مکان ابلیس و متتابعان او
5- سقر، جای ترسایان
6- جحیم، محل مشرکان
7- هاویه، منزل منافقان و زندیقان و کفار
اما به نوشته‌ی فرهنگ دهخدا، در باور ایرانیان باستان و زرتشتیان
جایی است در جهان دیگر که در آنجا گناهکاران جزای کارهای بد خود بینند، و آن محلی است سخت عمیق همچون چاهی بسیار تاریک و سرد دارای دمه و متعفن و جانوران موذی که کوچکترین آنها به بلندی کوه است به تنبیه روان بدکاران مشغولند. (از دایرة المعارف فارسی).

در آیین زردشت برای دوزخ سه طبقه قائل شده‌اند:

روان گناهکار پس از رسیدن به سر پل چِنوَت (chinavat = همان پل صراط)در گام اول به دُژمَت (duzimata = اندیشه‌ی زشت) در گام دوم به دُژوخت (duziuxta = گفتار بد) و در گام سوم به دُژورشت (duzivarsta = کردار بد) داخل شود، سپس از این مهالک گذشته به فضای تیرگی بی پایان درآید و در آنجاست دوژنگه (duziangaha)؛ یعنی جهان زشت که در فارسی «دوزخ» شده است. (از یشتها، پورداود، ج 2 ص 170)
می‌بینیم که «جهنم» جایی است پر از آتش و داغ، حال آن که دوزخ جایی است سرد و تاریک و ژرف. و این اختلاف شاید به محیط‌های زندگی قوم‌های سامی و قوم‌های ایرانی/آریایی برگردد که گروهی در جاهای بسیار داغ بودند و گروه دیگر در جاهای بسیار سرد. از این رو عذاب آنها در جهان دیگر هم یادآوری از گذشته‌ی آنان. همان گونه که توصیف بهشت در قرآن هم متناسب است با سختی‌های زندگی مردم عربستان (جایی خنک و پرآب و پردرخت و ...)

در همین زمینه، به باور این هر سه دین، مردگان پس از مرگ وارد جهانی میانی می‌شوند که در زبان عربی و اصطلاح اسلامی بدان «عالم برزخ» می‌گویند و در باور زرتشتی و در زبان پارسی میانه بدان «همیستگان» (hamestagan) می‌گویند. در زبان انگلیسی بدان purgatory می‌گویند که از ریشه‌ی purgare لاتین (در انگلیسی: purge) به معنای «پاکسازی» است.

Wednesday, June 04, 2014

جورجی زیدان و ابن مقفع

چهارشنبه ١۴/خرداد/١٣٩٣ - ۴/جون/٢٠١۴

امروز به نوشتاری از آقای رضا مهریزی در روزنامه‌ی شرق (سال ۵، شماره ١١٢۴، سه‌شنبه ٩ آذر ١٣٨٩ ص ١٢) خواندم با عنوان «یونان‌زدگی، عرب‌زدگی، غرب‌زدگی». نوشتاری جالبی بود اما در آن به چند شخصیت بزرگ ایرانی کم‌لطفی شده بود از جمله به عبدالله ابن مقفع (که پیشتر درباره‌اش نوشته‌ام). در این نوشتار چنین آمده است:

از مصادیق عربزدگی در این دوره كم نیستند. مثلا جرجی زیدان در كتاب معروف خود «تاریخ تمدن اسلامی» از عربزدگی پاره‌ای از ایرانیان سخن به میان آورده:

مثلا عبدالله ابن مقفع كه از بزرگ‌زادگان ایران بود هنگامی در بصره با دسته‌ای از بزرگان ایران صحبت می‌داشت. عده‌ای از اشراف عرب نیز آنجا بودند. ابن مقفع سخنگوی مجلس بود و هر كس از او چیزی می‌پرسید.

از آن جمله كسی پرسید خردمندترین مردم روی زمین كدام مردمند؟
و چون فکر می‌کردند ابن‌مقفع ایرانیان را خردمندتر می‌داند خودشان گفتند: ایرانیان از همه خردمندترند.
ولی ابن‌مقفع گفت: هرگز!
گفتند: رومیان.
گفت: هرگز، هرگز!
همین طور هر ملتی را که نام بردند ابن‌مقفع آن را رد کرد. بالاخره خسته شدند و از خودش خواستند که عقیده‌اش را بگوید.

ابن‌مقفع گفت: راستش را بخواهید عرب‌ها خردمندترین مردم روی زمین هستند و گرچه من افتخار عرب بودن را ندارم ولی این افتخار را دارم كه آنان را به خوبی می‌شناسم. ایرانیان اگرچه مملكت بزرگی داشتند اما نتیجه‌ی فكر و عقل آنان چندان نبود، ولی خردمندی عرب بی‌مانند و بی‌سابقه است.

جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلامی، ترجمه علی جواهر کلام، تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، جلد چهارم، ۱۳۴۵، ص ۶۹۷
با توجه به شناختی که از ابن‌مقفع داشتم و سرانجام دردناک وی (در آتش سوختن به جرم «زندیق» بودن پس از خدمت‌های فراوانش) و نیز با توجه به پیشینه‌ی جورجی زیدان و تعصب عربی وی و نگاه نه چندان مثبت وی به ایرانیان، به این گفته شک کردم.از این رو به دنبال خاستگاه یا منبع این سخن جرجی زیدان گشتم.

جالب این که مترجم گرامی، آقای علی جواهرکلام در همان صفحه در پانوشت چنین افزوده است:
اگر این گفته‌ی جرجی زیدان (مدرکش را ذکر نکرده است) درست باشد، باید عرب‌های ناجوانمرد را نفرین کرد که دوستی مانند ابن‌مقفع را در آتش سوزاندند (مترجم).
یعنی مترجم کتاب هم به گفته‌ی زیدان شک کرده و زیدان نیز هیچ مدرکی را برای این حکایت به دست نداده است. کاش آقای رضا مهریزی در نوشتار خود به این پانوشت هم اشاره می‌کرد.

به دنبال کتاب عربی جُرجی زیدان هم گشتم و در آن دیدم که هیچ نشانی از خاستگاه برای این حکایت ابن‌مقفع نیامده است. این هم متن عربی کتاب جورجی زیدان:
(جلد چهارم کتاب عربی، صفحه ۶۹)

فان عبدالله ابن المقفع المنشی الشهیر - و کان عریقا فی النسب الفارسی - ضمه مجلس فی بیت بعض کبراء الفرس بالبصرة، و فیه جماعة من اشراف العرب، فتصدی هو الکلام فسأل بعض الحضور: «ای الامم اعقل؟»
فظنوه یرید امته فقالوا: «فارس».
فقال: کلا .. لانهم و ان ملکوا الارض و ضمت دولتهم الخلق لکنهم لم یستبطوا شیئا بعقولهم».
فقالوا «الروم».
فقال: «لا».
حتی سئموا. فقالوا: «قل انت».
قال: «العرب. و اذا فاتنی حظی من النسبة الیهم، فلایفوتنی حظی من معرفتهم. ان العرب حکمت علی غیر مثال مثل لها و لا آثار أثرت علیها.

اصحاب ابل و غنم و سکان شعر و أدم. یجود أحدهم بقوته و یتفضل بمجهوده، و یشارک میسوره و معسوره، و یصف الشیء بعقله فیکون قدوة، و یفعله فیصیر حجة، و یحسن ماشاء فیحسن، و یقبح ما شاء فیقبح، ادبتهم انفسهم و رفعتهم هممهم، و أعلتهم قلوبهم و ألسنتهم، فلم یزل حباءالله فیهم و حباؤهم فی انفسهم، حتی رفع لهم الفخر و بلغ بهم أشرف الذکر، و ختم لهم بملکهم الدنیا علی الدهر، و افتتح دینه و خلافته بهم الی الحشر علی الخیر فیهم و لهم»

ترجمه‌ی بند پایانی:
مردمی که با شتر و گوسفند در میان چادرهای پشمی و پوستی می‌زیستند، خوراک خود را به دیگران می‌دادند و دسترنج خویش را به سایرین می‌بخشودند، در دارایی و ناداری یار و مساعد مردم بودند، هرچه را که با خرد و فکر خویش می‌ستودند همان سرمشق می‌شد و هر کاری انجام می‌دادند برای دیگران دستور می‌گشت. آنچه را نیک می‌داشتند نیک می‌شد و آنچه را بد می‌داشتند بد می‌شد. خودشان خودشان را تربیت کردند. همه آنان آنها را بلند کرد. دل و زبان آنان موجب پیشرفت آنها شد. خداوند به آنان متوجه بود و خودشان مراقب خودشان بودند تا آنکه نامشان برتر شد. آوازه‌ی شهرتشان عالمگیر گشت و دین خداوند از میان آنان درآمد و تا پایان روزگار بزرگواری و فرمانروایی در آنان استوار ماند. نیکی در آنان و برای آنان جاویدان است.

Thursday, May 29, 2014

فرهنگ ریشه‌شناسی پارسی - دکتر علی نورایی

پنج‌شنبه ٨/خرداد/١٣٩٣ - ٢٩/می/٢٠١۴

پیشتر درباره‌ی فرهنگ ریشه‌شناسی استاد گارنیک آساطوریان (Garnik Asatrian) نوشته بودم که قرار بود سال ٢٠١٠ م. / ١٣٨٩ خ. به بازار بیاید. اما به نوشته‌ی صفحه‌ی مربوط به این فرهنگ در انتشارات بریل (Brill) هلند، تاریخ انتشار به سال ٢٠١۵ م. / ١٣٩۴ خ. افتاده است. در این جستار به معرفی فرهنگ ریشه‌شناسی دیگری می‌پردازم که به تازگی بدان برخوردم:


نام کتاب: فرهنگ ریشه‌شناسی پارسی و انگلیسی و دیگر زبان‌های هندواروپایی
نویسنده: دکتر علی نورایی
ناشر: نویسنده
سال: ٢٠١٣ م. / ١٣٩٢ خ.
صفحه: ٨٨۴

به نوشته‌ی آقای نورایی در صفحه‌ی رُخ‌نامه (فیس-بوک) خودش، وی در سال ١٩٧۵ م. / ١٣۵۴ خ. از دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر آن زمان) فارغ التحصیل شده است. اما درباره‌ی رشته‌ای که در آن مدرک دکتری گرفته است و نیز پیشینه و تجربه‌اش چیز دیگری ننوشته است. بر پایه‌ی همان صفحه، این کتاب در تاریخ ١۴ فوریه ٢٠١٣ (٢٣ بهمن ١٣٩١ خ) در سایت بایگانی اینترنت (Internet Archive) گذاشته شده است.

فهرست گنجانده‌های کتاب چنین است:

- پیشگفتار
- درآمد
- دانش ریشه‌شناسی
- کتاب‌نامه
- راهنمای کاربرد فرهنگ
- نمودارهای ریشه‌شناسی
- نمایه
ساختار کتاب چنین است که بر سر هر صفحه درآیه‌ی پوروا-هندواروپایی (Proto-Indo-European) آمده و سپس به صورت نمودار، واژه‌های مشتق شده از آن ریشه در زبان‌های ایرانی و اروپایی آمده است. برای نمونه:



بر پایه‌ی خود کتاب، در سراسر فرهنگ، بیش از ٩۴٠٠ واژه‌ی همخانواده (cognate) در ۵٠ زبان در این فرهنگ معرفی شده‌اند. افزون بر زبان‌های هندواروپایی، برخی واژه‌هایی از ریشه‌ی زبان‌های نا-هندواروپایی (مانند زبان عربی و عبری و ترکی) هم دیده می‌شوند. آمار واژه‌ها و زبان‌های آنها چنین است:

- واژه‌های پارسی: ۴٧٠٠
- واژه‌های زبان‌های ایرانی دیگر (اوستایی، سغدی، و ...): ۴٣٠٠
- ریشه‌های هندواروپایی: ١۴٠٠
- واژه‌های انگلیسی: ٣٣٠٠
- واژه‌های یونانی و لاتین: ١۵٠٠
- واژه‌های عربی و عبری و دیگر زبان‌های سامی: ٨٠٠
- واژه‌های فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی: ۴٠٠
- واژه‌های سانسکریت و هندی: ۴٠٠
- دیگر زبان‌ها: ٧٠٠

برای نگارش این فرهنگ، نویسنده نزدیک ١٢ سال پژوهش کرده و از ١١٢ خاستگاه (کتاب و مقاله و فرهنگ) استفاده کرده است.

علاقه‌مندان می‌توانند این کتاب را در نشانی زیر در قالب‌های مختلف (از جمله پی.دی.اف) به دست آورند:

https://archive.org/details/AnEtymologicalDictionaryOfPersianEnglishAndOtherIndo-europeanLanguages

تنها ایرادی که در استفاده از این کتاب به چشم می‌خورد، آن است که ریشه‌شناسی‌ها به صورت تصویر (گرافیک) اند و به صورت متن نیستند. بنابراین کار جست‌وجوی متنی در آن ممکن نیست. (شاید نویسنده این را به عمد کرده است تا نتیجه‌ی پژوهش‌هایش دستبرد نخورد!)

Sunday, May 25, 2014

واژه‌سازی: برابر پارسی برای irony در بحث ادبی

یک‌شنبه 4/خرداد/1393 - 25/می/2014

یکی از تَرم(اصطلاح)های ادبی در زبان انگلیسی irony نامیده می‌شود. در زبان پارسی معمولاً برابرهای عربی‌تباری مانند طنز، طعنه و کنایه و تجاهل العارف و ... برای آن به کار می‌رود. اما خانم زهرا بهره‌مند، کارشناس ارشد ادبیات، در مقاله‌ای تفاوت irony را با این برابرها نشان داده است.

آیرونی و تفاوت آن با طنز و صنایع بلاغی مشابه
زهرا بهره مند
کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبائی، تهران

آیرونی (Irony) اصطلاحی ادبی است که معاصران کوشیده‌اند آن را به کلماتی نظیر طنز، طعنه، کنایه، کنایه‌ی طنزآمیز، تهکم، تجاهل العارف، استهزاء، وارونه‌گویی، پنهان‌سازی و ... ترجمه کنند، اما در این مقاله خواهید دید که هر کدام از این واژه‌ها فقط بخشی از مفهوم آیرونی را در نظر مخاطب می‌آورد.

این مقاله بر آن است تا تفاوت آیرونی را با طنز، کنایه و صنایع بدیعی و بلاغی مشابه با آیرونی توضیح دهد. طنز یکی از انواع ادبی است که با انواع دیگری مثل هزل، هجو، کمدی و شوخ طبعی و فکاهیات مشابهت‌هایی دارد؛ برای تعریف اصطلاح طنز ناگزیر به معرفی اجمالی این اصطلاحات شده و در ادامه، تفاوت بنیادی طنز و آیرونی را شرح داده‌ایم. سپس به شناخت آیرونی و انواع گوناگون آن پرداخته‌ایم و برای شناخت تفاوت آن با اصطلاحات بدیعی و بلاغی مشابه، به سراغ علوم بدیع، بیان و معانی رفته، صنایع مشابه با آیرونی را استخراج و معرفی کرده و تفاوت هر کدام را با آیرونی توضیح داده‌ایم. در پایان، نگارنده به همراه خواننده به شناخت نسبتاً خوبی از آیرونی می‌رسد، زیرا شناخت هر اصطلاح و مفهومی در گرو شناخت تفاوت آن مفهوم با مفاهیم و اصطلاحات مشابه است و بر پایه‌ی این بررسی آیرونی را نمی‌توان به طنز، طعنه و کنایه ترجمه کرد.
اما در پایان، به جای آن که در پی یافتن یا ساختن برابر دقیق‌تری برای آن باشد، مانند بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران راه آسان وام‌گیری این تَرم به همان شکل انگلیسی و نوشتن آن به صورت «آیرونی» را پیشنهاده است. البته می‌پذیرم که برابرسازی کار سخت و زمان‌گیری است و نیاز به دانش و تلاش فراوان دارد و باید همه‌ی جنبه‌های برابر پیشنهادی را سنجید. اما نباید در همان نخستین گام کار خود را آسان کرد و به وام‌گیری واژه‌ی بیگانه پرداخت و برابرسازی را رد کرد.

در چنین موردهایی، شیوه‌ی پیشنهادی من آن است که برابر دقیق و تازه‌ای پیشنهاد شود و سعی در جااندازی آن کنیم. شاید برخی بگویند چرا همان واژه‌ی بیگانه را به کار نبریم که درک و ارتباط آسان‌تر باشد. اما مشکل اصلی این گونه راه‌حل‌ها و وام‌گیری بی‌درنگ، آن است که دروازه‌ی زبان را برای هجوم و ورود بی‌دروپیکر واژگان بیگانه باز می‌کند. این همان پدیده‌ای است که در زمانی با زبان عربی انجام شد و سیل واژگان عربی و مشتق‌ها و همخانواده‌ها و مترادف‌های آنها به زبان پارسی روانه شد و واژگان پارسی را از میدان به در کردند.

دوست گرامی، «رفیق فردوسی» که از این پیشنهاد (نوشتن همان «آیرونی») خوشنود نبود نظر مرا پرسید و من با کمی جست‌وجو در فرهنگ آریان‌پور و فرهنگ دهخدا برابر «گُواژه» را پیشنهاد کردم.
گُواژه: این کلمه از ریشه‌ی «وَچ» (vac) اوستایی و «واچ» سنسکریت است و با «باژ» و «آواز» و «آوازه» و «آوا» از یک ریشه است (از خرده اوستا ص 83). طعنه زدن. سرزنش و طعنه. ریشخند و تمسخر. سخر و لاغ و مزاح و خوش طبعی.

گواژه که خندانمندت کند ------ سرانجام با دوست جنگ افکند (بوشکور - از لغت فرس ص 440)

گواژه بسی باشدت با فسوس ------ نه مرد درفشی و گوپال و کوس (فردوسی - شاهنامه‌ی چاپ بروخیم - ج 3 ص 727)

گُواژیدن: سرزنش کردن و طعنه زدن (آنندراج). ملامت کردن و سرزنش نمودن (ناظم الاطباء).
به نظر من این برابر خیلی مناسب است. زیرا صرف‌پذیری آن بالا است و مشکل «طنز» و «کنایه» و ... را ندارد که در مقاله‌ی بالا مطرح شده است. نکته‌ی مثبت دیگر برای این برابر، آن است که با واژه‌ی انگلیسی همخانواده است. زیرا irony انگلیسی از ironia در لاتین آمده که خود از ειρωνεία یونانی (به خط لاتین: eironeia) آمده است و این واژه‌ی یونانی گویا از فعل eirein به معنای «گفتن» گرفته شده است.

دکتر محمد حیدری ملایری در فرهنگ ریشه‌شناسی خود، ریشه‌شناسی «گُواژه» را چنین آورده است:
Govâžé, ultimately from Proto-Ir. *ui-vac-, from *ui- prefix denoting "apart, away, out," cf. Av. vi-, O.Pers. viy-, Skt. vi- (Mod.Pers., e.g., gozidan, → select, gozaštan "to cross," → passage) + *uac- "to say, speak," → word.
آقای مصطفا ذاکری در نقدی که بر کتاب «شیوایی و شیدایی» نوشته، آورده است، «گواز و گوازه یا گواژ و گواژه به معنای سیخونک است ...» (گزارش میراث، دوره‌ی دوم، سال سوم، شماره‌ی 25 و 26، مهر و آبان 1387، ص 39)

درست است که در فرهنگ‌ها، گونه‌های دیگر «گواژه» را «گواز» و «گوازه» هم نوشته‌اند و اگرچه رابطه‌ی بین گواژه و گواز (سیخک و گاو-ران) و «طعنه» در عربی (نیزه‌ی کوتاه) وسوسه‌کننده است اما به نظر من، اگر آن دو را یکی بدانیم در دام ریشه‌شناسی عامیانه می‌افتیم.
گواز: [ گ َ / گ ُ ] در اوستا گوازه: گو (گاو) + آز (راندن). گواز، لغةً به معنی گاو(ستور)ران (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 186 حاشیه‌ی 9).
همان گونه که در بالا می‌بینیم، «گواز» به معنای «گاوران» از دو بخش گو + آز ساخته شده است. بخش نخست همان «گاو» است و بخش دوم به معنای «راندن» است یعنی «گاو ران» یا چوبی که بدان گاو را می‌رانند. اما «گُواژه» از «گُ + واژه» ساخته شده که بخش نخست همان پیشوند جداسازی است و بخش دوم هم «واژه» است. پیشوند «گُ» در «گواژه»، مانندهای دیگری دارد:
- گُزیدن (که در پارسی میانه «وُزیدن» و «ویچیتن» بوده است)؛
- گُسیستن که در پارسی نو بیشتر به صورت «گسیل کردن» و در شاهنامه به صورت «گُسی کردن» دیده می‌شود.
- گُسیختن: بخش نخست نام «ویشتاسپ» (نام پدر داریوش) در پارسی باستان از فعل «گُسیختن» آمده است و معنای آن «دارنده‌ی اسب آزاد و گسیخته» است.
- «گُریختن» که در پارسی میانه «وُریختن» است و پیشتر در جستار زیر بدین فعل اشاره کرده‌ام: «مُرده‌ریگ»

در همین رابطه، برای ironist می‌توان «گواژه‌گر» و «گواژه‌پرداز» گفت که بسته به رسانه‌ی گواژه، می‌توان «گواژه‌گو»، «گواژه‌نویس» و مانند آن را هم به کار برد.

Tuesday, May 20, 2014

باز هم درباره‌ی پسوند «یت»

سه‌شنبه ٣٠/اردیبهشت/١٣٩٣ - ٢٠/می/٢٠١۴

پیشتر جستاری درباره‌ی پسوند «ـیت» نوشته‌ام و در آن پیشنهاد کردم که پسوند «یگی» برابر پارسی درست است. در اینجا یافته‌های تازه‌ترم را در این باره می‌نویسم.

در آن جستار نوشته بودم که پسوند «ـیت» بیشتر به دست ترکان عثمانی در ترجمه از فرانسه به ترکی و عربی به کار رفته است. اما اینک می‌گویم که در نوشتارهای عربی از سده‌های سوم و چهارم هجری نیز با این پسوند سروکار داریم.

پسوند ity- در زبان انگلیسی از پسوند ité- در زبان فرانسه گرفته شده که زبان فرانسه هم خود آن را از پسوند itas- در لاتین گرفته شده است. این پسوند در زبان اسپانیایی هم این پسوند به صورت idad- شده است: برای نمونه، لاتین: ecuritas، اسپانیایی: securidad، فرانسه: securité، و انگلیسی security.

این پسوند در زبان یونانی tes- و در زبان سانسکریت –tati- و در اوستایی هم –tat- است. این پسوند در پارسی میانه در دو واژه‌ی «اَمَرتات» = بی‌مرگی و «هُوَرتات» = تندرستی دیده می‌شود که این دو واژه در پارسی نو به صورت «اَمرداد/مرداد» و «خُرداد» درآمده‌اند.

پسوند دیگر در زبان پارسی میانه برای ساخت نام‌های آهنجان (abstract noun) پسوند «ـیه» است مانند «روشن» - «روشنیه» (rōšn - rōšnīh) و «آکاس» - «آکاسیه» (ākās - ākāsīh) که در پارسی نو به صورت «آگاهی» درآمده است.

سهیل افنان در کتاب «تَرم‌شناسی فلسفی در عربی و پارسی» (1964، ص 32) می‌نویسد که به نظر ماسینیون و کراوس (Louis Massignon و Kraus) در کتاب «ساخت اسم آهنجان در زبان عربی» (1934) پسوند «ـیّت/ـیّة» در دوران کلاسیک عربی و در قرآن تنها در مورد «رُهبانیة» و «زبانیة» به کار رفته و در این دو مورد هم نام آهنجان نیست. کاربرد این پسوند برای ساخت نام آهنجان، از سده‌های دوم و سوم هجری و در جریان ترجمه از یونانی و سُریانی به عربی رایج شد و این پسوند از زبان سُریانی وام گرفته شده است و زبان سُریانی هم خود این پسوند را از پسوند آهنجان‌ساز ia- در زبان یونانی گرفته است.

اما به نظر سهیل افنان این پسوند از «ـیه» (īh-) در زبان پارسی میانه (پهلوی) و پارسی نو گرفته شده است زیرا به نظر وی ساخت و کاربرد نام‌های آهنجان به این شیوه در نوشته‌های فیلسوفان ایرانی به مراتب از فیلسوفان عرب‌تبار بیشتر است. به نوشته‌ی سهیل افنان، ابن سینا و ملاصدرا به خاطر این که زبان مادریشان پارسی بوده است به میزان فراوانی نام‌های آهنجان ساخته‌اند و در نوشته‌های خود به کار برده‌اند، بر خلاف کِندی (Kindi)، فیسلوف عرب، که این گونه نام‌ها در نوشتارهایش کمیاب اند. نام‌های آهنجان در نوشتارهای عربی این دو فیلسوف ایرانی با همین پسوند «ـیة» ساخته شده‌اند.

گویا داریوش آشوری ادعا کرده است که پسوند «ـیت» از زبان سانسکریت آمده است اما نمی‌دانم خاستگاه این ادعا کجا و کدام کتاب بوده است.

Thursday, May 15, 2014

واژه‌های فارسی عربی شده

پنج‌شنبه ٢۵/اردیبهشت/١٣٩٣ - ١۵/می/٢٠١۴

بیشتر ما با نفوذ زبان عربی بر زبان پارسی و وام‌واژه‌های عربی وارد شده در زبان پارسی آشنا ایم. اما شاید ندانیم که زبان عربی هم واژه‌های فراوانی از زبان پارسی به وام گرفته است. اما در فراروند وام‌گیری چنان واژه‌های پارسی را به هم ریخته و از شکل اصلی خود دور کرده است که گاهی یافتن واژه‌های پارسی برای زبان‌شناسان هم دشوار است. پیشتر درباره‌ی نفوذ زبان پارسی بر زبان عربی (و در بافتار گسترده‌تر، فرهنگ ایرانی بر زبان و فرهنگ عربی) از جمله کارهای شادروان استاد دکتر محمد محمدی ملایری نوشته‌ام. در این جستار به کتابی می‌پردازم درباره‌ی واژه‌های پارسی که زبان عربی وام گرفته است.


نام کتاب: الألفاظ الفارسیة المعربة
نویسنده: السیّد ادّى شیر (Al-Sayyid Addi Shirr)
ناشر: دارالعرب للبستانی، قاهره
چاپ دوم: ١٩٨٧ م. (چاپ تصویری از چاپ نخست به سال ١٩٠٨ م. در بیروت)
صفحه: ١٩۴

این کتاب در سال ١٩٠٨ م. / ١٢٨٧ خ. در چاپخانه‌ی کاتولیکیه در شهر بیروت به چاپ رسید.

متن عربی کتاب را می‌توانید در این نشانی بارگیری کنید.

این کتاب در سال ١٣٨۶ خ. / ٢٠٠٧ م. نزدیک ١٠٠ سال پس از انتشار آن به دست دکتر حمید طبیبیان به زبان پارسی برگردانده شد.


نام کتاب: واژه‌های فارسی عربی شده
نویسنده: السیّد اَدّی شیر
مترجم: حمید طبیبیان
ناشر: امیر کبیر
سال: ١٣٨۶ خ.
صفحه: ٢٩٠

به نوشته‌ی مترجم پارسی کتاب، اَدّی شیر در سال ١٨۶٧ م. / ١٢٨۴ ق. / ١٢۴۵ خ. در شقلاوه از روستاهای کرکوک عراق زاده شد. در «مدرسه‌ی مار یوحنا حبیب» در موصل - متعلق به روحانیان دومینیکن () - درس خواند و زبان‌های عربی، عبری، کلدانی، پارسی، کُردی، تُرکی، لاتین، و فرانسه را آموخت. وی به مقام «مطرانی» () دست یافت و در سال ١٩٠٢ م. به اروپا سفر کرد. وی در سال ١٩٠٨ م. کتاب «واژگان پارسی عربی شده» را منتشر کرد.

اَدّی شیر در سال ١٩١۵ م. / ١٢٩۴ خ. در سن ۴٨ سالگی در زمان جنگ جهانی اول به دست ترکان عثمانی کشته شد.

دکتر حمید طبیبیان در سال ١٣٢٧ خ. در دزفول زاده شد و درجه‌ی دکتری خود را دریافت کرد و در سال ١٣۵۴ خ. به عضویت فرهنگستان ادب و هنر ایران (فرهنگستان دوم) درآمد. وی هم اکنون عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.

متن کتاب پارسی ٢۴٣ صفحه است و در بخش نمایه‌ها، فهرست واژه‌های زبان‌های گوناگون که در متن کتاب بدانها اشاره شده آمده است. این فهرست چنین است: واژه‌های پارسی (٢٢ صفحه)، واژه‌های ترکی (۴ صفحه)، واژه‌های کُردی (٣ صفحه)، واژه‌های عبری (١ صفحه)، واژه‌های یونانی (٣ صفحه)، واژه‌های روسی و ارمنی (١ صفحه)، واژه‌های آرامی و سُریانی و کلدانی و ... (٣ صفحه)، واژه‌های لاتین و فرانسه و آلمانی و انگلیسی و ایتالیایی و سانسکریت و حبشی (۵ صفحه). البته بسیاری از واژه‌های ترکی یاد شده در متن، وام‌واژه‌هایی از زبان پارسی اند مانند: آیین، استا، انبار، بختیار، پهلوان، بختیار، تخت، تشت، چراغ، چرخ، زنجیر و ...

یکی از مزیت‌های ترجمه‌ی پارسی پانوشت‌هایی است که مترجم افزوده و برای بسیاری از واژه‌های پارسی نمونه یا «شاهد مثال» از ادبیات پارسی و شعر بزرگانی چون فردوسی، نظامی، خاقانی، مولانا، سعدی و حافظ و دیگران آورده است. و نیز گاهی بر پایه‌ی یادداشت‌های دکتر محمد معین بر «برهان قاطع» برخی خطاهای نویسنده را درست کرده است.

در متن اصلی هر واژه‌ی بیگانه (یونانی، عبری، ارمنی، فرانسه و ...) به خط همان زبان نوشته شده است اما یکی از تغییرهایی که مترجم محترم پدید آورده بازنویسی همه‌ی این واژه‌ها تنها به خط لاتین است. این تغییر برای خوانندگان عمومی سودمند است و کار آنان را آسان می‌کند اما برای پژوهشگران و زبان‌شناسان کار را سخت‌تر می‌کند زیرا یافتن شکل اصلی واژه‌های بیگانه مشکل می‌شود.

در پیشگفتار نویسنده چنین می‌خوانیم:

... اعراب واژه‌های بسیاری از زبان‌های این ملت‌ها را در زبان خود وارد کدرند. اما آن زبانی که در این میان گوی سبقت برد و زبان عربی واژه‌های بسیاری از آن وام گرفت، زبان فارسی بود. نه تنها قبیله‌هایی که در همسایگی ایرانیان به سر می‌بردند، بلکه قبیله‌های دوردست نیز از ایرانیان واژ‌های بسیاری به عاریه گرفتند که در شمار نمی‌گنجند.

باید دانست که اعراب برخی از واژه‌های بیگانه را با همان ساختار اصلی خود و برخی را با اندک تغییری نگاه داشته‌اند. اما بیشتر آنها را به بدترین وجه تصحیف نموده یا در آنها قلب و اِبدال کرده‌اند و از همین روی است که پژوهش در شناخت ریشه‌ی واژه‌های مُعرّب از دشوارترین و دقیق‌ترین پژوهش‌های لغوی گردیده است.

من این واژه‌های فارسی عربی شده را از سال ١٨٩٧ م. [=١٢٧۶ خ] گردآوری کرده و در مقاله‌ی خود با نام «الدواعی لغِنی اللغة العربیة» (مجلة المشرق ٣:٧٢١) به آنها اشاره نموده‌ام. اما در همین سال کتاب خود را بازخوانی کردم و واژه‌های بسیاری را که از من فوت شده بود بر آن افزودم و اگر مشغله‌ی بسیار نبود واژه‌های بسیار دیگری نیز گردآوری می‌کردم. البته من خود به دشواری راهی که در آن رهسپار شده‌ام اقرار می‌کنم و از واژه‌شناسان درخواست دارم بر من انتقاد کنند، چه آنان برای نقد کردن این کار میدانی فراخ پیش روی خود دارند.