دوشنبه ۳/دی/۱۳۸۶ - ۲۴/دسامبر/۲۰۰۷
طبق نوشتهى استاد «ريچارد نلسون فرای»، ايرانشناس بزرگ معاصر، در واقع وقف از رسمهاى ايرانيان بود براى آتشكدهها و مدرسهها و دیگر کارهای همهبهر (عامالمنفعه). مسلمانان پس از فتح ايران، اين رسم را (مانند بسيار رسمهاى ديگر ايرانی) آموختند و بدين ترتيب وقف جزيی از فرهنگ اسلامى شد.
(نگاه كنيد به كتاب «دوران طلایی ايران» Golden Age of Persia, Richard N. Frye, 1973)
وگرنه در قرآن نشانی از رسم «وقف» نیست. از صدقه و زکات فراوان یاد شده اما کاربردهای فعل «وقف» در قران به معنای ایستادن و توقف کردن و مانند آن است نه به معنایی که ما از وقف میشناسیم.
کاربردهای وقف عبارت بودند از ساخت و نگهدارى يك پرستشگاه (آتشکده و در زمان پس از اسلام، مسجد و بعدها تکیه و حسینیه و ...)، مدرسه، گرمابه، نوانخانه، فوارههاى آبخورى و مانند آن. وقف عملی بود مردمی و خودجوش و مستقل از حکومت. مثلا گروهی از مردم هزینههای تحصیل دیگران را به صورت مال وقف پرداخت میکردند. یا مدرسهای میساختند و آن را وقف میکردند.
مال وقف اساسا از کنترل دولت و حکومت بیرون بود و آنچه وقف میشد همیشگی بود. انوری ابیوری میگوید:
وقف بادا بر جمال و جاه و عمرت روزگار ----------- ز آن كه در اوقاف، احكام مؤبد میرود
احکام مُؤبَد: حکم ابدی. همیشگی
ناصر خسرو بلخی:
به سخاوت سمری از بس كه وقف رباط --------- به فسوسی بدهی غلهی گرمابه و تيم
تیم: بازار. تیمچه: تیم کوچک.
يجوز و لايجوز ستش همه فقه از جهان ليكن ----------- سر استر ز مال وقف گشتهستش چو جوزایی
یجوز و لایجوز = مجاز است و مجاز نیست. دستورهای فقهی
سعدی شیرازی:
حديث وقف به جايی رسيد در شيراز ----------- که نيست جز سلسل البول را در او ادرار
فقيه گرسنه تحصيل چون تواند كرد ----------- مگر به روز گدايی كند، به شب تكرار
مستمری (یا به اصطلاح امروزی «بورس») را که در مدرسهها به طلبهها میدادند «ادرار» میخواندند به معنای چیزی که به صورت دوری و تکراری پرداخت میشود. سعدی در بوستان میگوید:
مرا در نظامیه ادرار بود ---------- شب و روز تلقین و تکرار بود
در دو بیت بالا سعدی میگوید وضع وقف خراب شده و ادرار دیگر فقط پیشاب است و طلبهها باید روز گدایی کنند و شب درس بخوانند.
اما به تدریج، حاکمان و فقیهان دولتی اوقاف را زیر کنترل خود آوردند و آن را ابزاری کردند برای مهار دیگران. شاید اوج این گونه استفاده از وقف در زمان حکومت «امیر مبارزالدین محمد آل مظفر» حاکم شیراز است که پیشتر «محتسب» بود (چیزی شبیه مسئول «ستاد امر به معروف و نهی از منکر» امروزی). او با کشتن «ابواسحاق آل اینجو»، حاکم هنردوست و هنرپرور شیراز که مورد علاقهی حافظ نیز بود، قدرت را به دست گرفت. حافظ همه جا امیر مبارزالدین را «محتسب» میخواند:
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد ------------- قصهی ماست که بر هر سر بازار بماند
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز ------------- مست است و در حق او کس این گمان ندارد
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار -------------- بخور بادهات و سنگ به جام اندازد
اگر چه باده فرحبخش و باد گلبیز است ------- به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
و پس از مرگ امیر مبارزالدین با شادی میسراید:
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم ------------- از بخت شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع من است ----------- جامم به دست باشد و زلف نگار هم
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند ----------------- و از می جهان پر است و بت میگسار هم
این گونه کاربرد وقف است که حافظ با زیرکی به آن طعنه میزند:
فقيه مدرسه دی مست بود و فتوا داد ---------- كه می حرام ولی به ز مال اوقاف است
بيا كه خرقهی من گر چه رهن ميكدههاست ---------- ز مال وقف نبينی به نام من درمی
Monday, December 24, 2007
اوقاف
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:32 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 نظر:
Post a Comment