Thursday, November 15, 2007

رزم رستم و اشکبوس

پنج‌شنبه ۲۴/آبان/۱۳۸۶-۱۵/نوامبر/۲۰۰۷

یکی از صحنه‌های حماسی زیباشاهنامه‌ی فردوسی رزم رستم سیستانی و اشکبوس کشانی است. همراه اشکبوس سپاه توران به فرماندهی پیران ویسه و نیز سپاه چین به فرماندهی خاقان چین آمده بودند. فرماندهی سپاه ایران در دست طوس بود. ابتدا رُهام به جنگ اشکبوس می‌رود اما کاری از پیش نمی‌برد. اشکبوس در حال برگشت به سوی سپاه خودش بود که رستم به طوس می‌گوید رهام مرد بزم است نه مرد رزم. و خود به میدان می‌آید:

تهمتن برآشفت و با طوس گفت --------------------- که رهام را جام باده است جفت
تو قلب سپه را به آیین بدار ----------------- من اکنون پیاده کنم کارزار
کمان بزه را به بازو فگند ---------------- به بند کمر بر بزد تیر چند

خروشید که: ای مرد رزم آزمای! --------------- هم‌آوردت آمد٬ مشو باز جای
کشانی بخندید و خیره بماند ---------------- عنان را گران کرد و او را بخواند
بدو گفت خندان که: نام تو چیست؟ ------------ تن بی​سرت را که خواهد گریست؟
تهمتن چنین داد پاسخ که: نام ---------------- چه پرسی؟ کزین پس نبینی تو کام
مرا مادرم نام مرگ تو کرد ------------ زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
کشانی بدو گفت بی​بارگی --------------- به کشتن دهی سر به یکبارگی
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی --------------- که: ای بیهده مرد پرخاشجوی
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ ------------- سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟
پیاده مرا زان فرستاد طوس -------------- که تا اسپ بستانم از اشکبوس
....
چو نازش به اسپ گرانمایه دید --------------- کمان را به زه کرد و اندر کشید
یکی تیر زد بر بر اسپ اوی ---------------- که اسپ اندر آمد ز بالا به روی
بخندید رستم به آواز گفت: -------------------- که بنشین به پیش گرانمایه جفت
سزد گر بداری سرش در کنار ------------------ زمانی برآسایی از کارزار

کمان را به زه کرد زود اشکبوس -------------- تنی لرز لرزان و رخ سندروس
به رستم بر آنگه ببارید تیر ----------------- تهمتن بدو گفت: برخیره خیر
همی رنجه داری تن خویش را ---------------- دو بازوی و جان بداندیش را

تهمتن به بند کمر برد چنگ ---------------- گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
یکی تیر الماس پیکان چو آب --------------- نهاده بر او چار پر عقاب
کمان را بمالید رستم به چنگ -------------- به شست اندر آورد تیر خدنگ
برو راست خم کرد و چپ کرد راست ---------- خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چو سوفارش آمد به پهنای گوش ------------- ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بوسید پیکان سرانگشت اوی ------------- گذر کرد بر مهره​ی پشت اوی
بزد بر بر و سینه​ی اشکبوس --------------- سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت: گیر! و قدر گفت: ده! --------------- فلک گفت: احسنت! و مه گفت: زه!
کشانی هم اندر زمان جان بداد ------------- چنان شد که گفتی ز مادر نزاد

نظاره بر ایشان دو رویه سپاه -------------- که دارند پیکار گُردان نگاه
نگه کرد کاموس و خاقان چین ----------------- بر آن برز و بالا و آن زور و کین
چو برگشت رستم هم اندر زمان --------------- سواری فرستاد خاقان دمان
کز آن نامور تیر بیرون کشید ---------------- همه تیر تا پر پُر از خون کشید
همه لشکر آن تیر برداشتند ---------------- سراسر همه نیزه پنداشتند

چو خاقان بدان پر و پیکان تیر --------------- نگه کرد٬ برنا دلش گشت پیر
به پیران چنین گفت که: این مرد کیست؟ ------------- ز گردان ایران ورا نام چیست؟
تو گفتی که لختی فرومایه​اند ----------------- ز گردنکشان کمترین پایه​اند
کنون نیزه با تیر ایشان یکی است -------------- دل شیر در جنگشان اندکی است

به نظر من بخش پررنگ شده بسیار دراماتیک است. به اوج و فرود صداها و قافیه‌ها دقت کنید. بیت آخر با یک صدای بلند تمام می‌شود (بداد و نزاد). و نیز به زیبایی این بیت نگاه کنید:
برو راست خم کرد و چپ کرد راست ---------- خروش از خم چرخ چاچی بخاست
تکرار صداهای خ و چ٬ غلغله و خروش را دو چندان می‌کند.

0 نظر: