Tuesday, June 21, 2016

واژه‌شناسی: پردیس و فردوس

سه‌شنبه ١/تیر/١٣٩۵ - ٢١/ژوئن/٢٠١۶

واژه‌ی «فردوس» در اصل عربی شده‌ی «پردیس» در پارسی میانه است. این واژه در اوستایی pairi-daeza بوده است به معنای «جایی که پیرامونش بسته باشد» و به شکارگاه و باغ‌های شاهان هخامنشی گفته می‌شده است. این واژه در زمان هخامنشیان وارد زبان یونانی شده و به شکل paradeisos درآمده و در زبان لاتین paradisus شده است. این واژه‌ی لاتین در زبان فرانسه‌ای paradis (پارادی) و در انگلیسی paradise (پارادایز) و در ایتالیایی paradizo شده است.

گونه‌ی دیگر «پردیس» در پارسی نو / دری «پالیز» است که به همان معنای باغ دیوار کشیده است:

پراگنده شد در جهان آگهی ---------- که گم شد ز پالیز سرو سهی (فردوسی)

از ایوان و میدان و کاخ بلند ---------- ز پالیز وز گلشن ارجمند (فردوسی)

هله پالیز تو باقی سر خر عالم فانی --------- همه دیدار کریم است در این عشق کرامت (دیوان شمس)

فرّ فردوسی است این پالیز را ----------- شعشعه‌ی عرشی است این تبریز را (مثنوی)

پره-دیزه از دو بخش ساخته شده است: پره یعنی دور و بر، پیرامون. دئزه همان است که شکل پارسی آن «دیده» است و در «دیده بان» به معنای نگهبان دیده به کار می رود. امروزه به اشتباه «دیدبان» نوشته می شود.

گونه ی دیگر «دیده» واژه ی «دز» یا «دژ» است. نام شهر «دزفول» در اصل «دیژ پوهل» یعنی پل دژ بوده است. همچنین واژه ی «دژبان» به معنای «نگهبان دژ» است.

دز/دژ در نهایت به ریشه ی پورا-هند-و-اروپایی *dheigh- می رسد که به معنای «ساختن» است. واژه ی «دیس/دیسه» هم در پارسی از همین ریشه است. در زبان لاتین هم واژه ی figura در نهایت به همین ریشه می رسد.

Monday, June 20, 2016

واژه‌شناسی: بورس

دوشنبه ٣١/خرداد/١٣٩۵ - ٢٠/ژوئن/٢٠١۶

واژه‌ی «بورس» در زبان پارسی از زبان فرانسه‌ای وام گرفته شده است و به دو معنا به کار می‌رود:

الف) بازار سهام

اما واژه‌ی bourse در زبان فرانسه‌ای نو از borse در فرانسه‌ای کهن آمده است که به کیسه‌ی پول می‌گفته‌اند. خود این واژه هم از bursa در لاتین میانه به معنای «کیسه» گرفته شده است. خود این واژه‌ی لاتین از byrsa در یونانی به معنای «پوست جانورانی مانند گاو» و «چرم» آمده است.

بازار سهام پاریس در سال ١٨۴۵ م. / ١٢٢۴ خ. (سه سال پیش از پادشاهی ناصرالدین شاه) بدین نام خوانده شد. علت این نامگذاری هم آن است که در شهر بروژ (Bruges) در بلژیک بر سر در ساختمانی که بازرگانان در آنجا دیدار می‌کردند نقش یک یا سه کیسه‌ی پول دیده می‌شد. (نام این شهر با bridge در انگلیسی به معنای «پل» همخانواده است).

در انگلیسی واژه‌ی bourse به ویژه Bourse تنها به بازار سهام پاریس گفته می‌شود. بازار سهام در انگلیسی Stock Exchange (بازار دادوستد/تبادل سهام) گفته می‌شود.

واژه‌ی لاتین bursa در انگلیسی امروزی به شکل purse به همان معنای «کیف» درآمده است و از دهه‌ی ١٩۵٠ م. / ١٣٣٠ خ. به کیف زنانه گفته می‌شود. از bursa لاتین در انگلیسی دو فعل هم ساخته شده است: disburse در اصل به معنای «از کیسه درآوردن» اما امروزه به معنای «خرج کردن پول» است و دیگری reimburse به معنای «برگرداندن به کیسه» یا «پس دادن پول» که هر دو از راه زبان فرانسه‌ای به انگلیسی وارد شده‌اند.

در زبان پارسی کیسه‌ی پول را «همیان» و نیز «بدره» می‌گفته‌اند.

قیمت هَمیان و کیسه از زَر است ---------- بی زَری همیان و کیسه اَبتَر است (مثنوی مولوی)
«بدره» از ریشه‌ی عربی است که آن هم در اصل به معنای «پوست بزغاله» بوده است. گونه‌های دیگر واژه‌ی «بدره» عبارت اند از: «بدری» و «بدله».
بدری: بدره. آن را به هندی «بوری» گویند. (جهانگیری)
جُبّه‌ای خواهم و دَرّاعه نخواهم زر و سیم ---------- ز آن که بهتر بوَد آن هر دو ز پانصد بدری (سنایی غزنوی)
واژه‌ی هندی گفته شده (بوری) به خط دِوانگاری (هندی) چنین می‌شود बोरी که ترانویسی آن به لاتین چنین است: boree و معنای کیسه یا همیان می‌دهد.

در شاهنامه‌ی فردوسی واژه‌ی دیگر برای همین مفهوم به کار رفته است که آن هم در اصل به معنای «پوست گاو، چرم خام» بوده است. این واژه در فرهنگ‌ها «پیداوَسی» ثبت شده است و معنای آن درم گفته شده اما نظر زنده‌یاد استاد احمد تفضلی آن بود که شکل درست آن «پَنداوَسی» بوده است و پوست گاو بوده که به عنوان کیسه‌ی بزرگ پر از درم به کار می‌رفته و در شعر فردوسی نیز همین معنا دیده می‌شود:
پیداوسی: [وَ / وِ] درمی که در زمان کیان رایج بوده. و هر درمی به پنج دینار خرج می شده است (برهان).

هزار و صد و شصت قنطار بود ------- درم بَد که از او پنج دینار بود
که بر پهلوی موبد پارسی ----------- همی نام بردش به پَیداوَسی
فردوسی

ب) معنای دوم وام‌واژه‌ی «بورس» در پارسی پولی است که به دانشجویان برای کمک هزینه‌های درسی پرداخته می‌شود. این واژه را در انگلیسی امروزه bursary می‌گویند که در واقع صفت burse است یعنی آنچه از کیسه آمده است. در دوران اسلامی به ویژه در مدرسه‌های نظامیه - که خواجه نظام‌الملک توسی بنیان گذاشته بود - به این پول «ادرار» می‌گفته‌اند. سعدی شیرازی در بوستان چنین می‌گوید:

مرا در نظامیه ادرار بود ----------- شب و روز تلقین و تکرار بود (سعدی شیرازی، بوستان)

ادرار: وظیفه و مقرری. مستمری. راتبه. انعام:

ز پیش آن که ز ادرار تو بگشتم حال ----- نشسته بودم با مرگ در جدال و قتال (مسعود سعد سلمان)

نان حلال کسب کنیم از طریق علم ----------- ادرار چون خوریم چو جُهّال صوفیان؟؟ (انوری ابیوردی)

شاه خلعت داد و ادرارش فزود --------- پس زبان در مدح عقل او گشود (مولانای بلخی، مثنوی)

به نظر من اگر در زمان وامگیری واژه‌ی «بورس» فرانسه‌ای کمی دقت کرده بودند و به مفهوم‌های مشابه در زبان پارسی توجه می‌کردند، نیازی به وامگیری نمی‌بود.

Thursday, June 16, 2016

درباره‌ی امینه پاکروان

پنج‌شنبه ٢٧/خرداد/١٣٩۵ - ١۶/ژوئن/٢٠١۶

امینه در سه‌شنبه ١٨ نوامبر ١٨٩٠ م / ٢٧ آبان ١٢۶٩ خ. در قسطنطنیه (کنستانتینوپول/کنستانتین‌آباد، استانبول امروزی) در دولت عثمانی زاده شد.

پدرش حسن خان، برادرزاده‌ی مشیرالمُلک معین‌الدوله بود، که به مدت بیست سال سفیر ایران در عثمانی در زمان سلطان عبدالحمید بود. پدر حسن خان ایرانی بود و مادرش فرانسه‌ای.

مادر امینه آلیس فون هرتسفلد (Alice von Herzfeld) نام داشت که از پدری اتریشی و مادری فرانسه‌ای زاده شده بود.

سال‌های نخستین زندگی امینه در شهر تریست (Triste) در خانه‌ی پدری مادرش آلیس گذشت. وی با خواهرش فاطمه که دو سال از امینه بزرگتر بود و مادرش زندگی می‌کرد در حالی که پدرش حسن خان در تهران منتظر مقام دیگری بود. اما این مقام بدو داده نشد و حسن خان در سال ١٨٩٣ م. / ١٢٧٢ خ. به نزد خانواده‌اش در اروپا برگشت و همگی به پاریس رفتند. اما شش ماه پس از ورود به پاریس، حسن خان به خاطر بیماری کبد درگذشت.

آلیس به همراه دو دخترش دوباره به خانه‌ی پدری در شهر تریست بازگشت و پس از آن در صومعه‌ای در شهر اشتاین (Stein) ساکن شد که امروزه بخشی از اسلوونی (Slovenia) است و کامنیک (Kamnik) نام دارد. این سه نزدیک ده دوازده سال را در این صومعه گذراندند. آلیس آموزش دو دختر خود را به عهده گرفت و امینه در این مدت زبان‌های انگلیسی و آلمانی و فرانسه‌ای را در کنار زبان فارسی به تمامی آموخت. خواندن زبان ایتالیایی هم در این زمان آموخت.

یکی از خواهرزادگان آلیس آن قدر وصف استانبول را گفت که آلیس راضی شد برای تامین آینده‌ی دخترانش، آنها را به آن شهر بفرستد.

امینه و فاطمه در این شهر با دو سیاستکار (دیپلمات) ایرانی آشنا شدند و با آنها ازدواج کردند. فاطمه به همسری اسماعیل فرززانه درآمد و امینه هم با فتح الله پاکروان ازدواج کرد و از آن پس به نام «امینه پاکروان» شناخته شد. ازدواج امینه در سال ١٩١٠ م. / ١٢٩٠ خ. بود.

امینه و همسرش به تهران آمدند و در روز آدینه ۴ آگوست ١٩١١ م. / ١٢ امرداد ١٢٩٠ خ. فرزند نخست آنان زاده شد که به یاد پدر امینه (حسن خان) نام او را حسن گذاشتند. فتح الله پاکروان سفیر ایران در قاهره شد و خانواده‌اش را هم با خود به مصر برد. اما به امینه اجازه نمی‌داد که در زندگی اجتماعی قاهره شرکت کند. هرچند امینه با نام مستعار «ایران‌دخت» در نشریه‌های مصر مقاله می‌نوشت.

وی با فمینیست سرشناس مصری به نام «هما شارویی» (Homa Charaoui) دوست شد و او وی را زیر پروبال خود گرفت. در این زمان داستان‌های تاریخی زیادی هم نوشت که بعدها به پارسی برگردانده شدند.

امینه از همسرش جدا شد و در سال ١٩٢٣ م. / ١٣٠٢ خ. با دو فرزند خود (حسن، و دختری به نام پریدخت زاده‌ی ١٩١٣ م. / ١٢٩٢ خ. که به او شوشو / Chouchou می‌گفتند) به بلژیک رفت. در بلژیک به خواهرش فاطمه فرزانه پیوست که او هم از شوهرش جدا شده بود. امینه برای تامین زندگی خود در بلژیک درس می‌داد.

حسن پاکروان دوست داشت باستان‌شناسی بخواند اما در نهایت به مدرسه‌ی نطامی رفت. وی در مدرسه‌ی نطامی پوآتیه (Poitier) و فونتن-بلو (Fountainbleu) رفت و امینه و پریدخت هم برای همراهی با او به پاریس رفتند. در سال ١٩٣٣ / ١٣١٢ خ. حسن پاکروان از راه مسکو به ایران برگشت. پدرش در مسکو سفیر ایران بود. امینه و پریدخت هم در همین زمان به ایران بازگشتند.

امینه هیچگاه از نوشتن بازنایستاد. وی کتاب‌ها و مقاله‌های فراوانی نوشت و سخنرانی‌های فراوانی کرد. پس از بازگشت به ایران در دانشگاه تهران که تازه تاسیس شده بود (١٣١٣ خ. / ١٩٣۴ م.) به عنوان استاد استخدام شد. در سال ١٩۵١ م. / ١٣٣٠ خ. کتاب وی به نام «شاهپور بی تاریخ» (Le Prince Sans Histoire) که به زبان فرانسه‌ای نوشته شده بود برنده‌ی جایزه‌ی معتبر ریوارول (Rivarol) شد. گویا آن را با نام «شاهزاده‌ی گمنام» ترجمه کرده‌اند.

در بهار ١٩۵٨ م. / ١٣٣٧ خ. امینه پاکروان از طرف دولت ایران برای ارائه‌ی مجموعه‌ای از نگارگری (مینیاتورهای) ایرانی به اروپا فرستاده شد. پس از بازگشت به ایران، به دلیل سرطانی که پیشرفته شده بود وضع جسمانی او بد شد و در روز دوشنبه ٢٣ تیر ماه ١٣٣٧ برابر با ١۴ ژوییه ١٩۵٨ در تهران درگذشت.

برگرفته از سایت «سعیده پاکروان» به نشانی زیر

www.saidehpakravan.com/Files/famille-ep-bio-txt-f.pdf

پسر امینه حسن پاکروان پس از بازگشت به ایران در مدرسه‌ی نظام درس می‌داد. سپس دو سال فرمانده پادگان بوشهر شد. دو سال هم به عنوان افسر رکن دو ستاد ارتش خدمت کرد. سپس با درجه سرهنگی به مدت دو سال به عنوان وابسته نظامی ایران به پاکستان رفت. حسن پاکروان بعد از بازگشت به ایران به ریاست رکن دوم ستاد ارتش منصوب شد. در ۱۷ دی ۱۳۳۰ نشان افتخار لژیون دونور از طرف سفارت فرانسه در تهران، برای تلاش وی در توسعه روابط ایران و فرانسه به پاکروان اهدا شد.

سمت‌های دیگر حسن پاکروان چنین بودند:
- در سال ۱۳۳۵ خورشیدی پس از بنیاد نهادن سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) معاون عملیاتی این سازمان شد.
- چهار سال بعد، شاه در ۲۴ اسفند ۱۳۳۹ سرتیپ حسن پاکروان را که فردی خونسرد، اهل مطالعه و مخالف تندی و شدت عمل بود به ریاست ساواک گماشت (تا ١٣۴۴ خ. / ١٩۶۵ م)
- سه سال بعد وی وزیر اطلاعات شد (١٣۴۴ تا ١٣۴۵ / ١٩۶۵ تا ١٩۶۶)
- سفیر ایران در پاکستان (١٣۴۵ تا ١٣۴٨ / ١٩۶۶ تا ١٩۶٩)
- سفیر ایران در فرانسه (١٣۴٨ تا ١٣۵٢ / ١٩۶٩ تا ١٩٧٣)
- مشاور ارشد وزیر دربار (١٣۵٣ تا ١٣۵٧ / ١٩٧۴ تا ١٩٧٩)

با آن که در رخدادهای سال ١٣۴٢ خ. تیمسار پاکروان در نجات آیت الله خمینی از مرگ نقش مهمی داشت، اما پس از انقلاب، در روز ۲۲ فروردین ۱۳۵۸ و در ۶۸ سالگی به دستور حاکم شرع (صادق خلخالی) تیرباران شد.

Wednesday, May 25, 2016

بخت النصر کیست؟

چهارشنبه ۵/خرداد/١٣٩۵ - ٢۵/می/٢٠١۶

در سال ۶٠۴ پ.م. نَبو-پُلاسر (Nabopolassar در اصل اکدی: Nabû-apal-uṣur نَبو-اَپَل-اوصور) شاه اکدی بابِل درگذشت و پسرش به شاهی رسید. نام پسر نابو-پُلاسَر را در پارسی «بُختُ النصر» می‌گویند (که برخی آن را به «بَخت» پارسی! و «نَصر» عربی = پیروزی! ربط می‌دهند)

این نام را در انگلیسی Nebuchadnezzar (نَبو-خَد-نِزَر) می‌نویسند اما در اصل اکدی Nabû-kudurri-uṣur بوده است «نَبو-کودوری-اوصور» به معنای «ای نَبو! پسر نُخستم را نگه دار» که در واقع دعای پدرش بوده است به نَبو، خدای بابلیان. خدای نَبو پسر مَردوک (خدای بزرگ و اصلی مردم بابِل) بود.

نام نَبو-کودوری-اوصور در فصل ٢۵ بند ٩ کتاب «اِرمیا» (Jeremiah) در عهد عتیق به صورت Nebuchadrezzar آمده است «نِبو-خَد-رِزَر» یعنی «رِزَر» به جای «نِزَر» و از نظر ریشه‌شناسی این شکل درست‌تر است اما چون در کتاب «دانیال» به شکل «نَبو-خَد-نِزَر» آمده است همین شکل رایج‌تر شده است.

نَبو-خَد-نِزَر پادشاه قدرتمند و پیروزی بود و در سال آخر پادشاهی پدرش توانسته بود «نِخو» (Necho) فرعون مصر را شکست بدهد. این فرعون کسی بود که به خاطر جاه‌طلبی خود و برای گسترش نفوذ و قدرت خود در غرب آسیا، از پادشاهی کوچک یهودیه (Judeah) که در بخش جنوبی سرزمین کنعان باستان شکل گرفته بود پشتیبانی می‌کرد. پس از شکست فرعون، دولت‌های کوچک غرب آسیا بر نبو-خد-نزر شوریدند و وی برای تنبیه آنان از جمله پادشاهی کوچک یهودیه لشکرکشی کرد. پس از کشته شدن «یوشیع-یَهو» (در اصل عبری: Yoshiyahu در انگلیسی امروزی جوزیاه / Josiah می‌گویند) بیشتر بزرگان و فرهیحتگان و اشراف یهودیه را به حالت تبعید به سرزمین بابِل آورد و دوران تبعید یهودیان و پراکنش (Diaspora) آنان آغاز شد.

از این رو، از دید مردم یهودیه، نبو-خد-نزر پادشاه شومی بوده است اما در شهر نینُوا (در اصل اکدی: Ninua در انگلیسی: Nineveh، در تلفظ فارسی امروزی: نِینَوا!! Neynava) آبادی‌های فراوانی کرد و پرستشگاه‌ها و دروازه‌های بزرگی ساخته است.

نَبو-خد-نزر در زبان و فرهنگ ایرانی پس از اسلام، به خاطر باورهای یهودیان شخصیت منفی و بدی شده است و در زبان پارسی امروز آدم‌های بداخلاق یا ترشرو را «بخت النصر» می‌گویند (حتا گاهی «بخت النحس» هم شنیده‌ام). حال آن که وی با شاهدختی مادی که نام او در نوشته های یونانی به شکل آمیتیس (Amytis) (شاید: آموده؟) ازدواج کرد و همپیمان شاه ماد بود. یعنی از دوستان و متحدان ایران باستان بوده است. به نظر برخی تاریخ‌دانان، «باغ‌های معلّق بابِل» را نبو-خد-نزر برای همین شاهدخت ایرانی ساخت.

بنابراین چنین به نظر می‌رسد که از دید ایرانیان باستان، نبو-خد-نزر نه تنها شخصیت منفی نبوده است بلکه همپیمان قدرتمند و همسایه‌ای بوده که مادها کمی پیش از پادشاهی او، با همکاری شاهان بابِل، پادشاهی آشور را برانداخته بودند.

Thursday, May 12, 2016

واژه‌شناسی: دودلی و شک

پنج‌شنبه ٢٣/اردیبهشت/١٣٩۵ - ١٢/می/٢٠١۶

امروزه در زبان پارسی برای حالت دودلی بیشتر واژه‌ی عربی‌تبار «تردید» و برای «دودل/دودله» از «مُرَدّد» به کار می‌رود. به نظر می‌رسد این واژه را ایرانیان ساخته باشند یا دست کم کاربرد آن در این معنا از ساخته‌های ایرانیان باشد زیرا در عربی واژه‌ی اصلی برای این مفهوم «رَیب» و «شک» است نه «تردید» که از ریشه‌ی «ر/د/د» به معنای «گذشتن» ساخته شده است.

در فرهنگ دهخدا چنین آمده است:

دودل: [ دُ دِ ] (ص مرکب) دودله. بی ثبات. متردد. مردد. شکاک. مریب. مذبذب. مَرتاب. شاکّ. مقابل یکدل. (یادداشت مؤلف ).

دودله: [ دُ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی) متردد و مشکوک و بی ثبات. کسی که در کارها همیشه شک می‌آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی‌کند (ناظم الاطباء).
کنایه است از متردد. به عکس یکدله(انجمن آرا). دودل. مردد. مذبذب. مَریب. مَرتاب. شاک. مضطرب. با تردد. باتردید (یادداشت مؤلف). متردد (غیاث).

در زبان انگلیسی این حالت دودلی را doubt می‌گویند که از راه زبان فرانسه‌ای به فعل dubitare در لاتین می‌رسد که از نظر ریشه‌شناسی یعنی «حالتی که باید بین دو چیز برگزید» (duo در لاتین به معنای «دو» است.)

در انگلیسی کهن tweogan گفته می‌شده که از tweon به معنای «دو» ساخته شده است و در آلمانی امروزی هم Zweifel می‌گویند که آن هم با zwei به معنای «دو» مربوط است.

بنابراین می‌بینیم که واژه‌ی بیان این مفهوم در زبان پارسی با دیگر زبان‌های هندواروپایی همسان ساخته شده است.

Tuesday, May 10, 2016

واژه‌شناسی: ریحان

سه‌شنبه ٢١/اردیبهشت/١٣٩۵ - ١٠/می/٢٠١۶

گیاهی را که امروزه در پارسی با نام عربی «ریحان» می‌شناسیم در گذشته با نام «شاه اِسپَرغَم» می‌خوانده‌اند. گونه‌های دیگر این نام چنین بوده‌اند:

- شاه اِسپَرَم، شاهِسپَرَم، شاه سِپَرغَم، شاه سِفَرغَم، شاه اِسفَرغَم، شاهفسرم، اِسپَرغَم، سِپَرغَم، اِسپَرَم، اِسفَرَم، سِپَرَم، سِپَرهَم، اِسپَرهَم

در واقع «اَسپَرغَم» نام کلی گیاهان خوشبوی بوده است و به این گیاه خوراکی که ما امروزه «ریحان» تنها می‌گوییم «شاه اسپرغم» می‌گفته‌اند یعنی شاه گیاهان خوشبو.

اسپرغم: [ اَ / اِ پ َ غ َ / اِ پ َ رَ ] گل‌ها و ریاحین باشد مطلقاً، و ریحانی را نیز گویند که آن را شاه اسپرم خوانند.

و در «صیدنه»ی ابوریحان بیرونی مسطور است که اسپرغم اسم مطلق ریحان است. شاهسپرم نام یکی از اقسام ریحان است که برگ خُرد دارد و به غایت خوشبو است (سروری)

در فرهنگ رشیدی ریشه‌شناسی عامیانه‌ای هم برای آن نوشته شده است:
به واسطه‌ی بوی خوش تقویت قلب کُند، پس گویا سپری است برای غم

در عربی هم بدان «ریحان الملک» می‌گفتند.

نام این گیاه در زبان انگلیسی basil است که از راه زبان فرانسه‌ای به basilicum در لاتین می‌رسد که خود از basilikon (phyton) در یونانی گرفته شده به معنای «گیاه خوشبوی شاهانه» زیرا basilikon صفت نسبی basileus به معنای شاه است.

حال مطمئن نیستم که کدام یک از این سه زبان پارسی و عربی و یونانی خاستگاه اصلی این نامگذاری بوده است.

در پارسی میانه (پهلوی) بدان šāhesprahm (شاه اسپرهم) می‌گفته‌اند. بنابراین نام پارسی ترجمه‌ای از عربی نیست و شاید نام عربی ترجمه‌ای از پارسی میانه بوده است همان گونه که نام بسیاری از گل‌ها و گیاهان در عربی یا از پارسی میانه وام گرفته شده یا ترجمه شده‌اند.

اما میان نام پارسی و نام یونانی باید دید کدام پایه است. از آنجا که گیاه شاه اسپرغم/ریحان خاستگاه آسیایی (احتمالا هندوستان) دارد، شاید بتوان گفت که نام یونانی ترجمه‌ای از نام پارسی کهن بوده است.

در دهخدا به نقل از فرهنگ‌های سروری و غیاث اللغات آمده که در هندی بدان «نازبو» و «مروه» می‌گویند. «هندی» در این فرهنگ‌ها بیشتر در زبان‌های شمال هند مانند پنجابی است. در ویکی‌پدیای پنجابی «نیازبو» آمده است و در ترجمه‌ی گوگل شکل هندی آن را tulasee و شکل اردوی آن را تُلَسی نوشته است.

Tuesday, March 22, 2016

واژه‌شناسی: برنج

سه‌شنبه ٣/فروردین/١٣٩۵ – ٢٢/مارچ/٢٠١۶

از کسی شنیدم که ایرانیان شاید نزدیک صد سال باشد که با برنج آشنا شده‌اند و جزو غذاهای ایرانیان شده است. حال آن که چنین ادعایی غلط است. در این جستار به نمونه‌هایی از کاربرد برنج و نیز ریشه‌شناسی آن می‌پردازم.

- ستوران سست شده که به آمل و در راه کاه برنج خورده بودند. (تاریخ بیهقی)

- این ماش برنج احولان است / ور نی نه برنج هست و نی ماش (مولانا)

این «آمل» به احتمال زیاد در فرارود (ماوراءالنهر) است که «آمو» هم گفته می شده و رود «آمو دریا» از کنار آن می گذشته.

نام دیگر «برنج» در زبان پارسی و در متن‌های قدیمی «کُرَنج» است.

کرنج [ک ُ رَ]: برنج

آن کُرَنج و شکّرش برداشت پاک / و اندر آن دستار آن زن بست خاک (رودکی)

بیاراستندش دبیر و وزیر / کُرَنجش بُدی خوردن و شهد و شیر (فردوسی)

چو بشنید بر پای جست اردشیر / که با من فراوان کُرَنج است و شیر (فردوسی)

بر پایه‌ی بیت شاهنامه در بالا می‌توان گفت که ایرانیان نه تنها از زمان ساسانیان برنج را می‌شناختند و می‌خوردند بلکه شیربرنج هم درست می‌کرده‌اند و با شهد و شیره می‌خورده‌اند!

زنده یاد دکتر محمد معین هم در حاشیه‌ی برهان قاطع چنین می‌نویسد:

از مآخذ قدیم می‌توان دانست که در روزگار هخامنشیان، برنج در ایران بوده و شک نیست که این گیاه از سرزمین هند به ایران رسیده است.

احتمالا منظور دکتر معین این دو مورد زیر است:
- آریستوبولوس (Aristobulus)، از همراهان اسکندر در لشکرکشی‌های وی در آسیا و نویسنده‌ی زندگینامه‌ی او، که پس از 285 پ.م. نوشته است، می‌گوید برنج در باکتریا (بلخ)، بابِل، شوش و در بخش های پایین دست سوریه می‌روید

- دیودوروس (Diodorus) نیز بر فراوانی برنج در شوش تأکید کرده است.

از این داده‌ها می‌توان چنین نتیجه گرفت که در شاهنشاهی هخامنشیان و شاید در نتیجه‌ی حکومت آنان، کشت برنج از سند تا فرات گسترش یافته است.

نام برنج در پارسی کهن (هخامنشی) brizi بوده است که از vrihi-s در زبان سانسکریت گرفته شده است. در واژه‌ی پارسی کهن حرف z دماغی (یا به عربی: خَیشومی) بوده و «ن» هم داشته یعنی «برنزی» خوانده می‌شده که در پارسی میانه «برنج» شده است.

نام یونانی برنج (به خط یونانی: όρυζα به خط لاتین: oryza) نیز در همان زمان هخامنشیان زمان از پارسی کهن گرفته شده است.

نام برنج در عربی (و از آنجا در اردو) یعنی «اُرُز» یا «رُزّ» هم از یونانی آمده است.

این واژه‌ی یونانی ریشه‌ی نام برنج در همه‌ی زبان‌های اروپایی شده است:

- در لاتین: oriza
- در ایتالیایی: riso، در زبان ایتالیایی واژه‌ی risotto به معنای برنجک یا برنج کوچک است.
- در فرانسه‌ای کهن: ris
- در فرانسه‌ای نو: riz
- در ولزی: reis
- در آلمانی: reis
- در لهستانی: ryż

اما واژه‌ی «برنح» در زبان پارسی برای نام فلزی هم به کار می‌رود که از نظر ریشه‌شناسیک ربطی به برنج خوراکی ندارد.

در فرهنگ دهخدا چنین آمده است:
برنج [ب ِ رِ] مُعرّب «پرنگ» که به هندی «پتیل» گویند و آن مس و «جَست» ممزوج باشد (غیاث).

به تازی آن را اَرزیز نامند، و ترجمه‌ی «شبله» که به هندی «کافسه» و «بتیل» گویند (شرفنامه‌ی منیری).
واژه‌ی هندی گفته شده در بند نخست «پیتَل» است (به خط هندی: पीतल به خط لاتین: peetal) است که اشتباه «پتیل» نوشته شده است. واژه‌ی هندی دوم در بند نخست هم जस्ता است (به خط لاتین jasta) یعنی «جَستَه» نه «جست» و به معنای فلز «روی» است (در انگلیسی: zinc).

واژه‌ی هندی دوم هم «کانسَه» است (به خط هندی: काँसा به خط لاتین: kaansa) که به اشتباه «کافسه» نوشته شده است (با «ف» نه «ن»).

آنچه هم «شبله» آمده است در واقع «شبه» است که از زبان عربی آمده است:

شبه [ش َ ب َه ْ] مس زرد.
- کوز شبه: کوزه‌ی برنجین (منتهی الارب)

شَبَه: ترکیبی از بعض فلزات به رنگ زرد که از آن سماور و آفتابه لگن و جز آن کنند (یادداشت دهخدا).

آلیاژی از مس و قلع و روی (به نسبت 67 قسمت مس و 23 قسمت روی) و گاهی سرب، و از آن ابزارهای مختلف مانند سماور و سینی و غیره سازند (فرهنگ فارسی معین).

زرِ مغشوشِ کم بها است برنج / زعفران مُزور است زریر (ناصر خسرو)

تا خوی تو این است اگر گوهر سرخ ای / نزدیک خردمند زراندود برنج ای (ناصر خسرو)

این فلز همان است که در انگلیسی بدان bronze می‌گویند و این واژه هم از راه لاتین از همین «برنج» پارسی گرفته شده است.

- انگلیسی: bronze از فرانسه‌ای: bronze از ایتالیایی bronzo از لاتین میانه‌ی bronzium در نهایت از «برنج» در پارسی

Monday, February 22, 2016

آصَف تاریخی که بود؟

دوشنبه ٣/اسفند/١٣٩۴ – ٢٢/فوریه/٢٠١۶

در ادبیات پارسی به ویژه در شعرهای حافظ شیرازی به تکرار به نام کسی به نام آصَف برمی‌خوریم. برای نمونه

آصف عهد زمان، جان جهان تورانشاه ------------ که در این مزرعه جز دانه ی خیرات نکشت

شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر -------- به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست

زبان مور به آصف دراز گشت و روا است ---------- که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجُست

حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت --------- ز اثر تربیت آصف ثانی دانست

در فرهنگ دهخدا درباره‌ی آصَف چنین آمده است:
آصف [ص َ]: (اِخ ) پسر بَرَخیا. نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و یا دانشمندی از بنی اسرائیل.

و گویند این همان کس است که علمی از کتاب داشت و در قرآن کریم ذکر آن رفته است.

و او تخت بلقیس سبا را از دو ماهه راه به کمتر از لَمح بصر و چشم زخمی در پیشگاه سلیمان حاضر ساخت:

یک زمان صد روی از اهل هنر خالی نیست ----------- همچو خالی نَبُدی تخت سلیمان ز آصف
آسمان بوسه دهد خاک درش را به اُمید -------------- که آستانش بزداید ز رخ ماه کلف
سوزنی سمرقندی

|| توسعاً، وزیر و یا وزیری با خرد و تدبیر:

عمل و علم بباید صفت آصف شاه ------------ آصفی چون کند آن خواجه که نادان باشد؟
کمال اسماعیل اصفهانی
یعنی او را همان کسی می‌دانند که در آیه‌ی ۴٠ سوره‌ی نمل («مورچه»، سوره‌ی ٢٧) گفته شده است بی آن که نامش بُرده شده باشد:

قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ

نمل (٢٧) آیه ۴٠

كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود گفت من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى‏ آورم پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزار ام يا ناسپاسى مى‏ كنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مى‏ گزارد و هر كس ناسپاسى كند بى‏ گمان پروردگارم بى‏ نياز و كريم است (۴۰)

اگرچه در قران هیچ نامی از این شخص به عنوان وزیر یا درباری دانشمند سلیمان برده نشده است اما در تفسیرها و روایت‌ها این شخص را آصَف پسر بَرَخیا (Asaph ben Berechiah) می‌دانند.

طبق برآوردهای زمانی، سلیمان (که در میان یهودیان تنها جزو شاهان است اما در میان مسلمانان جزو پیامبران بنی اسراییل است) در حدود ١٣٠٠ پیش از میلاد فرمانروایی می‌کرده است. اما آصَف شخصیتی تاریخی است که در زمانی بین سده ی سوم تا سده‌ی ششم میلادی می‌زیسته است.

در متن های انگلیسی نام او را به صورت Asaph ben Berechiah (آصَف پسر برخیا) و Asaph Judaeus (آصف یهودی) می نویسند. کتابی داشته است به نام «سِفر رِفوعات» (Sefer Refuot) یا «دفتر درمان ها» (Book of Medicines) که از کتابهای مهم پزشکی در میان یهودیان بوده است. گویا وی مانند هیپوکراتس (بقراط) یونانی سوگندی برای پزشکان نوشته بوده است که پزشکان یهودی بدان سوگند می خوردند.

به نوشته ی صفحه ی عبری ویکی پدیا درباره ی آصَف، وی در سده ی ششم میلادی می زیسته است. در کتاب آصف از هیپوکراتس (بقراط) و گالِنوس (جالینوس) و چند پزشک یونانی دیگر یاد شده است و گویا از نظر زبانی و واژه سازی هم آصف در این کتاب واژه های پزشکی عبری ساخته است. از نظر پزشکی هم کتاب او بر پایه ی باور به چهار مزاج/طبع است یعنی: خون، بلغم، زردی (صفرا)، سیاهی (سودا). این کتاب در میان یهودیان جنوب ایتالیایی شناخته شده بوده و در سده های دهم و دوازدهم میلادی هم به کار می رفته است. از آن پانزده دست نوشته باقی مانده و هنوز به تمامی چاپ نشده است و تنها بخش های کمی از آن چاپ شده اند.

Wednesday, January 20, 2016

نمونه‌ای از «استقبال» ایرانیان از لشکر اسلام

چهارشنبه ٢٩/دی/١٣٩۴ - ٢٠/ژانویه/٢٠١۶

گاهی ادعا می‌شود که ایرانیان به پیشواز لشکریان اسلام می‌رفتند و دروازه‌های شهرهایشان را به روی مسلمانان می‌گشودند و مسلمانان نیز با پیام آزادی و برابری و عدالت و ... ایرانیان را جذب می‌کردند.

دیلمیان (مردم کرانه‌های دریای کاسپین)، از مهم‌ترین و جنگاورترین نیروهای ارتش ساسانیان بودند و پس از اسلام هم نخستین خاندان‌های ایرانی که حکومت‌های محلی مستقل پدید آوردند از میان دیلمیان بودند یعنی خاندان بویه. سرزمین‌های طبرستان و دیلم هم از آخرین سرزمین‌های ایرانی بودند که به دست مسلمانان و لشکرهای خلیفگان مسلمان افتادند.

در تاریخ طبری (متن عربی: جلد ششم، بخش 33) در رخدادهای سال ٩٨ هجری قمری (دوران خلیفگی سلیمان ابن عبدالملک)، از «فتح» گرگان و طبرستان سخن رفته است. اما در واقع این سرزمین‌ها در آن سال گشوده نشدند بلکه دست کم سی سال طول کشید تا طبرستان به دست خلیفگان افتاد. در سال ٩٨ هجری اسپهبد فرخان بزرگ، که از نسل جاماسپ (برادر کواذ (قباد) ساسانی و عموی خسرو انوشیروان) بود بر طبرستان فرمان می‌راند و مردم طبرستان بر دین زرتشتی بودند و به همان شیوه‌ی دوران ساسانیان می‌زیستند. سلیمان ابن عبدالملک لشکری را به فرماندهی یزید ابن مَهلَب برای گشودن طبرستان فرستاد.

طبری چنین می‌نویسد:

وأقام يزيد على الإصبهبذ في أرضه حتى صالحه سبعمائة ألف درهم و أربعمائة ألف نقدًا و مائتي ألف و أربعمائة حمار موقرة زعفرانًا، و ما صنع أهل جرجان لم يخرج من طبرستان، أربعمائة رجل، على رأس كل رجل برنس، على البرنس طيلسان و لجام من فضة و سرقة من حرير،

و قد كانوا صالحوا قبل ذلك على مائتي ألف درهم.

پس بر اسپهبد در سرزمینش خواست صلح کند به شرط دریافت هفت صد هزار درهم (نقره) و چهارصد هزار نقد، دویست هزار و چهارصد خروار زعفران، جامه‌ی گرگان از گلیم‌ها و دستارها و آنچه از طبرستان خیزد، چهارصد برده که بر سر هر برده سپری گیلی، بر هر سپری دو تا جامه برنهاده: یکی پرنیان و یکی کتان، بر هر سپری جامی سیمین بر سر زده از چهارصد مثقال.

و پیش از آن بر دویست هزار درهم قرار صلح کرده بودند

جالب آن که یزید ابن مهلب از سلیمان ابن عبدالملک خواست که برای حمل این غنیمت‌ها (که قرار بود از طبرستان بستاند) قطاری شتر برایش بفرستد.

آزمندی سرداران لشکر خلیفه‌ی اموی واقعا شگفت‌آور است!!

اما ادامه‌ی داستان جالب می‌شود:
اما یزید ابن مهلب در محاصره‌ی اسپهبد فرخان بزرگ گیر افتاد. ترسان و پریشان شد و در اندیشه‌ی رهایی برآمد. کسی به نام حیّان النبطی را که از نژاد دیلمیان و همراه او بود نزد خود خواست و گفت: اینجا راه ما فرو گرفتند و دو سال گذشت تا بدین غزوه و جهاد مشغول ایم. یک وجب زمین به دست ما نیفتاده و لشکر ما هم به ستوه آمده‌اند. کسی هم مسلمانی قبول نمی‌کند. طریقی بیاندیش و چاره‌ای ساز که به سلامت از این ولایت بیرون شویم.

آن گاه به حیان گفت که به نزد اسپهبد برو و تلاشی در رهایی کن.

حیان گفت: این گبر اینک خیره شده است. اگر سخن من نشنود و گوید دو سال است تا ولایت من را خراب می‌کنید و مال و چارپای را تاراج کرده‌اید چه جوابی بدهم؟

یزید ابن مهلب گفت: تا سی صد هزار درهم (سکه‌ی نقره) قبول کند، بدهم و ما را راه دهد.

حیان به نزد اسپهبد فرخان بزرگ رفت و پس از گفت‌وگوی فراوان، اسپهبد فرخان بزرگ شرط رهایی یزید ابن مهلب و لشکریان اسلام را چنین گفت: پرداخت سی صد هزار دینار (سکه‌ی زر) از دست یزید و پنج هزار درهم (سکه‌ی نقره) از دست خود حیان النبطی و همچنین برگرداندن همه‌ی اسیران طبرستان و فروگذاشتن سرزمین طبرستان.

سلیمان ابن عبدالملک در سال ٩٩ هجری درگذشت و عمر ابن عبدالعزیز خلیفه شد. وی یزید ابن مهلب را به شام فراخواند و پیغام نخستین یزید (درباره‌ی قطار شتران برای حمل غنیمت‌های درخواست شده از طبرستان) را بدو باز نمود.

یزید ابن مهلب گفت در آغاز چنین بود. اما بیرون نتوانستیم آورد.

این سخن از وی نپذیرفتند و او را به زندان افکندند.

عمر ابن عبدالعزیز (٩٩ تا ١٠١ ق.)، یزید دوم (١٠١ تا ١٠۵ ق.)، و هشام ابن مروان (١٠۵ تا ١٢۵ ق.) از این شکست عبرت گرفتند و دیگر آهنگ طبرستان نکردند.

Wednesday, January 13, 2016

نکته‌ای درباره‌ی شهربانو و همسری حسین ابن علی

چهارشنبه ٢٣/دی/١٣٩۴ - ١٣ ژانویه ٢٠١۶

معمولا در میان شیعیان باور بر آن است که امام حسین ابن علی با شهربانو دختر یزدگرد سوم ساسانی ازدواج کرد و امام چهارم یعنی علی ابن حسین (زین العابدین) از این ازدواج است.

اما از نظر تاریخی، چنین چیزی ممکن نیست. زیرا:

- یزدگرد سوم ساسانی تقریبا در سال ۶١٨ م. زاده شده و در سال ۶۵١ م. در سن ٣٨ سالگی کشته شده است.

- اگر «شهربانو» پس از نبرد قادسیه اسیر شده باشد این نبرد در سال ۶٣۶ م. بوده است. در این سال یزدگرد ١٨ ساله بوده است و نمی‌توانسته دختری داشته باشد که به همسری امام حسین درآید.

پرسش این است که: اگر یزدگرد دختری به نام شهربانو داشته است، این دختر در چه سالی زاده شده است؟ در چه سالی اسیر مسلمانان شده است؟ در چه نبردی؟

- از سوی دیگر، امام زین العابدین در سال ٣٨ هجری / ۶۵٩ م. زاده شده است. یعنی دست کم شهربانو باید در سال 37 ق./ 658 م. همسر امام حسین شده باشد.

- اگر در زمان ازدواج با امام حسین، سن شهربانو ده سال بوده باشد، یعنی در سال ٢٧ ق. / ۶۴٨ م. زاده شده باشد که دوازده سال پس از قادسیه و سه سال پیش از مرگ یزدگرد است!

- اگر در زمان ازدواج با امام حسین، سن شهربانو پانزده سال بوده باشد یعنی در سال ٢٢ ق. / ۶۴٣ م. زاده شده است. یعنی هفت سال پس از نبرد قادسیه!

- اگر در زمان ازدواج با امام حسین، سن شهربانو بیست سال بوده باشد یعنی در سال ١٧ ق. / ۶٣٨ م. زاده شده است. یعنی دو سال پس از نبرد قادسیه!

اما یزدگرد سوم همان زمان با خانواده‌اش از تیسفون گریخت و کسی را پشت سر جا نگذاشت.

پایان کار شهربانو هم جالب است: این که پس از واقعه‌ی عاشورا از دست سپاهیان یزید به سوی ایران می‌گریزد و از کربلا تا شهر ری می‌تازد!! بعد هم در کوه «بی بی شهربانو» پناه می‌گیرد.

در صورتی که این کوه در نزدیکی تهران امروزی، در اصل یکی از مکان‌های اَناهیتا، ایزدبانوی آب و روشنی ایرانیان، بوده است.

دیگر مکان‌های ویژسته (تخصیص یافته) به اناهیتا در دوران پس از اسلام با نام‌هایی مانند «پل دختر»، «قلعه‌ی دختر» و .... خوانده می‌شوند.

Saturday, January 02, 2016

کتاب صیدنه‌ی ابوریحان بیرونی و چند نکته‌ی تاریخی و زبانی

شتبه ١١/دی/١٣٩۴ - ٢/ژانویه/٢٠١۶

درباره‌ی «استاد» ابوریحان بیرونی و دانش‌ها و تلاش‌های علمی وی سخن بسیار گفته‌اند و در همین وبلاگ هم چند جستار درباره‌ی او نوشته‌ام از جمله:

یک‌شنبه ۷/بهمن/۱۳۸۶ - ۲۷/ژانویه/۲۰۰۸: کتاب تحقیق هند بیرونی
چهارشنبه ۱۷/مهر/۱۳۸۷ - ۸/اکتبر/۲۰۰۸: ابوریحان بیرونی و هخامنشیان
شنبه ۲۰/مهر/۱۳۸۷ - ۱۱/اکتبر/۲۰۰۸: ابوریحان بیرونی و کانال سوئز
یک‌شنبه ۲۱/مهر/۱۳۸۷ - ۱۲/اکتبر/۲۰۰۸: سفرهای ابوریحان بیرونی
آدینه ۱۹/مهر/۱۳۸۷ - ۱۰/اکتبر/۲۰۰۸: همنشستی در آنکارا و ابوریحان بیرونی
چهارشنبه ٢٨/آبان/١٣٩٣ – ١٩/نوامبر/٢٠١۴: ابوریحان بیرونی و کشف امریکا

صَیدَنه (داروشناسی) را آخرین کتاب ابوریحان بیرونی می‌دانند که در پایان عمر خود بدان مشغول بوده و گویا ناتمام مانده است. ابوریحان بیرونی در سال ۴۴٠ ق. / ١٠۴٨ م. درگذشته است. در سده‌ی هفتم قمری ابوبکر ابن علی کاسانی (اهل کاسان، شهری در فرغانه، در فرارود یا ماوراءالنهر) این کتاب را در هند از عربی به پارسی ترجمه کرد و استاد دکتر منوچهر ستوده و شادروان استاد ایرج افشار در سال ١٣۵٨ خ. / ١٩٧٩ م. این ترجمه‌ی پارسی را منتشر کردند. در سال ١٣۵٢ خ. / ١٩٧٣ م. بخشی از ترجمه‌ی پارسی قدیمی (یعنی تا حرف ث) چاپ شد.

ویراست انتقادی و علمی متن عربی کتاب صیدنه را عُبیدالله کریموف اهل جمهوری ازبکستان شوروی در سال ١٣۵٣ خ. / ١٩٧۴ م. همراه با ترجمه به زبان روسی چاپ کرد. شادروان استاد دکتر عباس زریاب خویی هم در سال ١٣٧٠ خ. / ١٩٩١ م. متن کامل عربی را با حاشیه‌نویسی‌های پارسی چاپ کرد. تا این که بالاخره در سال ١٣٨٣ خ. / ٢٠٠۴ م. آقای باقر مظفرزاده ویراست انتقادی کریموف را از روسی به پارسی ترجمه کرد. مشخصات کتاب چنین است:



نام کتاب: الصَیدَنه فی الطب (داروشناسی در پزشکی)
نویسنده: ابوریحان بیرونی
ویراست علمی: عبیدالله اسراییلویج کریموف (Ubaidallah Israelovich Karimov)
ترجمه: باقر مظفرزاده
ناشر: فرهنگستان زبان فارسی
سال: ١٣٨٣ خ. / ٢٠٠۴ م.
صفحه: ١٢٠٣ (با نمایه‌ها)

در این جستار به چند نکته در پیشگفتار کتاب «صیدنه» یا «داروشناسی» ابوریحان می‌پردازم.

به نوشته‌ی کریموف در پیشگفتار این ویراست علمی:

١- صیدنه دارای ١١۶١ درآیه/عنوان است. در این کتاب ٧۵٠ نوع گیاه، ١٠٧ داروی معدنی، و ١٠١ داروی حیوانی آمده است.

٢- در کتاب صیدنه بیش از ۴۵٠٠ نام گیاه و جانور و کانی و محصول‌های به دست آمده از آنها گرد آمده است.

٣- در این کتاب نزدیک به ۴٠٠ نام جغرافیایی یاد شده است که می‌تواند برای جغرافی‌دانان نیز منبع پژوهشی باشد.

۴- ابوریحان تنها به خوانده‌ها و شنیده‌هایش درباره‌ی خواص داروها اعتماد نمی‌کند و در خیلی موردها خود آنها را آزموده است. برای نمونه:

در افواه است که گوهر الماس زهر است و معنی او در سمّیت به تجربه معلوم نشد

۵- ابوریحان از شعرهای ۶۵ شاعر عرب‌نویس یاد کرده و شعرهایشان را به عنوان مثال و توضیح داروها و گیاهان آورده است.

۶- تعداد کل نویسندگانی که ابوریحان بیرونی از آنان و کتاب‌هایشان در کتاب صیدنه یاد کرده است به ٢۵٠ مورد می‌رسد و این خود نشانه‌ی گستردگی دانش ابوریحان تنها در یک زمینه‌ی علمی یعنی داروشناسی است. و نیز نشانی است از پویایی و شکوفایی فضای علمی آن دوره. حتا امروز هم با گستردگی بی‌نظیر دانش، کمتر کتابی می‌یابیم که از این تعداد اثر و نویسنده استفاده کرده باشد.

ابوریحان خود در پیشگفتار کتاب صیدنه در فصل ۵ به چند نکته اشاره می‌کند که به نظرم بسیار جالب اند:

١- ابوریحان به خط و زبان یونانی آشنا بوده است و این آشنایی از جوانی آغاز شده بود
از دوران جوانی و بنا به طبیعت خویش و به مقتضای سن خود و اوضاع و احوال، بیش از اندازه به دانش‌اندوزی اشتیاق داشتم و کافی است تا شاهدی در این مورد بیاورم: در سرزمین ما [=خوارزم] در آن زمان یک یونانی اقامت داشت و من دانه‌ها، تخم‌ها، میوه‌ها، گیاهان و جز اینها را به نزدش می‌بردم و می‌پرسیدم نامشان به زبان او چیست و نامشان را یادداشت می‌کردم.
البته در اینجا از کمبودهای خط عربی در ترانویسی (transliteration) نام‌های یونانی شکایت می‌کند و می‌گوید خط عربی به خاطر داشتن حرف‌های همانند و نگذاشتن حرکت و واکه‌ها (vowels) امکان بدخوانی و تباهی نام‌های یونانی را بسیار افزایش می‌دهد.

٢- ابوریحان خط و زبان سُریانی (Syriac) را هم به خوبی می‌شناخته است و در ضمن از کتابی یاد می‌کند که فرهنگ چهارزبانه‌ی یونانی/سُریانی/عربی/پارسی بوده است
مسیحیان را کتابی است که آن [به سُریانی] را «بُشّاق شَماهی» یعنی «تفسیر نام‌ها» می‌نامند و آن [در پارسی] به «چهار نام» نیز مشهور است از آن لحاظ که هر چیز در آن به زبان‌های رومی [=یونانی بیزانسی]، سُریانی، عربی، و پارسی نامیده شده است. نسخه‌ای از این کتاب را به خط سُریانی یافته‌ام و در آن هیچ عیب و نقصی که موجب تصحیف گردد وجود ندارد. به همین جهت بخش عمده‌ی آنچه در آن است در اینجا نقل کرده‌ام.
بُشّاق شَماهی: در متن مایرهوف چنین ترانویسی شده است: Buššāq šamāhi شَماهی در سُریانی همریشه با «اَسامی» در عربی (نام‌ها) است.

از همین بند می‌توان نتیجه گرفته که زبان پارسی در همان زمان هم واژگان علمی و دانشی مناسب را داشته است که در این گونه کتاب‌ها گرد آمده بوده است. اما متاسفانه دست‌نویسی از این گونه کتاب‌ها هنوز به دست ما نرسیده است و اگر نمونه‌ای باقی مانده باشد و اگر در کتابخانه‌های بزرگ جهان باشند، هنوز شناسایی نشده‌اند.

٣- ابوریحان همچنین می‌گوید که برای اطمینان از شکل سُریانی نام‌ها در فرهنگ‌های سُریانی جست‌وجو کرده است:
کتاب‌هایی نیز دارند که آنها را لکسیقونات (lexicons) می‌نامند و شامل عبارت‌های نادر و تفسیر کلمه‌های دشوار است. گاهی کتاب‌های جداگانه برای هر کتاب تدوین می‌کنند. لکسیقونی برای جدول‌های اخترشناسی بطلمیوس در دست من است به خط سُریانی و پس از آن عینا به عربی نوشته شده و سپس تفسیر آن را به دست داده است. من در جست‌وجوهای خود بدین کتاب مراجعه می‌کنم.

دو کتاب راهنما نیز یافته‌ام: کتاب «الحشائش» که با تصویر گیاهان توضیح داده شده است و «کناش اوریباسیوس». در آنها در کنار داروها، نامشان به خط یونانی نوشته شده است و من این نام‌ها را با اعتماد به آنها از هر دو نقل کرده‌ام.

۴- به نظر می‌رسد از همان دوران، برخی مترجمان به جای ترجمه‌ی واژه‌های بیگانه (در این مورد یونانی)، همان واژه‌ها را به همان شکل و با خط عربی در متن‌های ترجمه‌شان می‌آوردند و ابوریحان این شیوه را «خیانتی» به علم می‌داند. وی می‌نویسد:
مترجمان این کتاب‌ها را خیانتی دیگر است، یعنی برخی از مواد دارویی را که در سرزمین ما یافت می‌شود و برای آنها در زبان عربی نامی وجود دارد، بی تغییر به همان زبان یونانی به جا گذاشته‌اند، به گونه‌ای که پس از ترجمه نیز به توضیح نیاز دارد مانند «کرفس کوهی» (در عربی: الکرفس الجبلی، در یونانی: اوراسالینون)، هویج وحشی (در عربی: الجَزَر البرّی)، زرشک (در عربی: الزرشک، در یونانی: انبرباریس)، «بز ریش» (در عربی: لحیه التیس، در یونانی: تراغوبوغون) و جز اینها.

آنها این نام‌ها را به زبان عربی ترجمه نکرده‌اند همچنان که نام کتاب‌های منطق «مدخل» (عربی شده: ایساغوجی)، مقولات (عربی شده: قاطیغوریاس)، «عبارت» (عربی شده: باری ارمیناس)، و «قیاس و برهان» (عربی: آنالوطیقا) ترجمه نشده است و در نتیجه تنفر و سردی نسبت به آنها از جانن دشمنان دو برابر شده است.

توضیح:

- اوراسالینون: به خط یونانی: ορειοσελινον به خط لاتین: oreioselinon

- هویج وحشی: در پانویس ترجمه‌ی پارسی: دَوقُس: به خط یونانی: δαυκος به خط لاتین: davkos.
اما در ترجمه‌ی مایرهوف: به خط یونانی: οινανθη به خط لاتین: oinanthi (به پارسی: اِسپَرَک) در لاتین و انگلیسی فنی: Oenanthe

- انبرباریس: به خط یونانی: Βερβερίς خط لاتین: berberis

- ترابوبوغون: به خط یونانی: τραγοπογον به خط لاتین: tragopogon ساخته شده از: trago به معنای بز + pogon به معنای ریش. در پارسی به این گیاه «شِنگ» می‌گویند.

گرچه در ترجمه‌ی فارسی بیشتر شکل‌های یونانی بر پایه‌ی متن کریموف در زیرنویس آمده، اما برای مورد «بز ریش» از ترجمه‌ی آلمانی ماکس مایرهوف (Max Myerhof) یاری گرفتم.

- ایساغوجی: به خط یونانی: εισαγωγή / خط لاتین: Eisagogi این کتاب را پورفوریوس (در متن‌های دوران اسلامی: فورفوریوس، در خط یونانی: Πορφύριος به خط لاتین Porphyrios در انگلیسی: Porphyry of Tyre) اهل صور (Tyre) در ساحل مدیترانه (در لبنان امروزی) نوشته است. در انگلیسی Isagoge می‌نویسند و با نام کامل Introduction to Categories می‌شناسند.

- قاطیغوریاس: به خط یونانی: Κατηγορίες / خط لاتین: katigories نام بخشی از کتاب «اُرگَنون» (Organon) یا «اَرغَنون» نوشته‌ی ارسطاطالیس (ارسطو) است. در انگلیسی Categories گفته می‌شوند.

- باری ارمیناس: به خط یونانی: Περὶ Ἑρμηνείας / خط لاتین: Peri Hermeneias در انگلیسی On Interpretation نام بخشی از «اُرگنون» ارسطو.

- آنالوطیقا: به خط یونانی: Ἀναλυτικὰ / به خط لاتین: Analytica در انگلیسی: Prior Analytics و Posterior Analytics نام دو بخش دیگر از «اُرگنون».

این (به گفته‌ی ابوریحان) «خیانت» هنوز هم امروزه به دست بسیاری از مترجمان در زبان پارسی تکرار می‌شود که به جای کاربرد برابرهای پارسی برای واژگان بیگانه، همان واژه‌های بیگانه را با خط و تلفظ پارسی در متن‌هایشان می‌گذارند و بهانه می‌آورند که اینها «ترجمه نمی‌شوند» (!!!) و باعث آشفتگی زبان می‌شوند.

۵- مهم‌ترین نکته در صیدنه یادکرد نام داروها و گیاهان به زبان‌ها و گویش‌های گوناگون است. این زبان‌ها و گویش‌ها چنین اند: خوارزمی (زبان مادری ابوریحان)، سُغدی، دَری، فارسی، زابُلی، سیستانی، تُخاری، کُردی، بُستی، بخارایی، سمرقندی، ترمذی، آذربایجانی (پهلوی)، بُغشوری، واشگردی، اَسبیجابی، هندی، سندی، عربی (یمنی، ثقیفی)، سُریانی، حیره‌ای، نَبَطی، قِبطی (Coptic)، یونانی، زنگباری. ابوریحان علت این کار خود را چنین توضیح می‌دهد:
در دانستن نام یک دارو به زبان‌های گوناگون فایده‌ی بسیار است. به یاد دارم که یکی از امیران خوارزم بیمار شد و نسخه‌ی داروی بیماریش را از نیشاپور فرستادند. نسخه را به داروشناسان خوارزم نشان دادند و آنها نتوانستند یک داروی اشاره شده در آن را بیابند. تنها یکی از آنان گفت که آن دارو را در اختیار دارد. این داروی پانزده درهمی را از او به پنجاه درهم نقره‌ی خالص خریدند. او ریشه‌ی سوسن را بدانها داد. آنها وی را سرزنش کردند اما او گفت: شما چیزی را خریدید که اصل آن را نمی‌شناختید مگر به اسم.
اینجا هم باز می‌بینیم که فضای علمی و پزشکی آن دوران چه قدر شکوفا و پیشرفته بوده است که گاهی برای تجویز دارو برای امیر خوارزم، از شهر نیشاپور یاری گرفته می‌شده است و از آنجا نسخه‌ی دارویی فرستاده می‌شده است!

۶- ابوریحان در این کتاب، مانند همه‌ی کتاب‌های خود، همچون دانشمندی پرهیزگار و به اصطلاح متعهد، اگر از درستی چیزی مطمئن نیست، آن را حذف کرده است تا انتقال‌دهنده و گسترش‌دهنده‌ی نادانی و دروغ نباشد:
همه‌ی آنچه در این کتاب آمده از راه جست‌وجوهای یاد شده به دست آورده‌ام. اما آنچه نتوانسته‌ام روشن سازم حذف شده است تا ندانستن آن مرا به نقلش از جایی به جایی دیگر برنیانگیزاند.