پنجشنبه ۲۸/آبان/۱۳۸۸ - ۱۹/نوامبر/۲۰۰۹
جمالالدین محمد پسر عبدالرزاق اصفهانی از انگشتشمار شاعران نقاش ایرانی است. سال دقیق تولد او دانسته نیست اما سال مرگش را ۵۸۸ ق/ ۵۷۰ خ./ ۱۱۹۱ م. نوشتهاند. از آنجا که در شعرهایش به پنجاه و پنج سالگیاش اشاره کرده است، سال زادنش باید دست کم پیش از ۵۳۳ ق./ ۵۱۷ خ./ ۱۱۳۸ م. بوده باشد.
چه ماند عمر چو پنجاه و پنج سال گذشت؟ ------------ که گشت سرو تو چون خیزران بنفشه سمن
در پایان این مطلب، باز معیار دیگری برای یافتن زادسال او خواهم داد. پسر بزرگ وی کمالالدین اسماعیل مشهور به خلاق المعانی نیز از بزرگترین شاعران ایران در سدهی ششم است و آخرین قصیدهسرای بزرگ زبان پارسی پیش از تازش مغولان است. پس از کمالالدین اسماعیل بزرگترین قصیدهسرای زبان پارسی شاعر همروزگار ما شادروان استاد محمدتقی بهار (ملکالشعرا) است.
گفتنی است که برخی به اشتباه جمالالدین محمد را به نام پدرش جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی خواندهاند که اشتباه است (مانند اشتباهی که در خواندن حسین پسر منصور حلاج میشود و او را منصور حلاج میگویند). جمالالدین در ابتدا به نگارگری و زرگری میپرداخت و سپس به مدرسه و شعر و شاعری روی آورد. وی از زرگری و نگارگری دست نکشید و همواره به این کار میپرداخت و از همین راه زندگی خود را میگذرد. خود در قصیدهای به این دو فن و هنر خود چنین اشاره میکند:
تا چو من باشند ابر و باد دایم در دو فصل ------- در ربیع این نقشبندی، در خزان آن زرگری
در شعر دیگری به پیشهور بودن و تامین زندگی خویش از راه کار چنین اشاره میکند:
بعد از ایزد که واجب الرزق است ------------- این سرانگشت میدهد نانم
مدح انگشت خویش خواهم گفت --------------- زان که من جیرهخوار ایشانم
هم چنین در شعری دیگری خود را «شاعر زرگر» خوانده است که بعد به آن میپردازم. پسرش کمالالدین اسماعیل در قصیدهای دربارهی بازاری بودن پدر خود چنین میگوید:
نیست پوشیده که در عهد صدور ماضی ---------- رخت زی مدرسه آورد ز دکان پدرم
یکی دیگر از ویژگیهای شخصی جمالالدین محمد لکنت زبان او بوده که گویا سبب طعن بدخواهان بوده است:
کناره گیرم زین رهزنان معنی دزد --------- که تعبیهای است مرا عقده در زبان سخن
یا
گویند کج زبانم، کج باش گو زبان! ---------------- چون هست در معانی و در لفظ استوار
شعرهای جمالالدین محمد بسیار شیوا و روان است و غزلهای او بیشتر سهل ممتنع هستند. به نظر میرسد که سبک او بر سخنسرایی سعدی تاثیر داشته است. برای نمونه این غزل مشهور از جمالالدین را میآورم:
یا ز چشمت جفا بیاموزم ----------------- یا لبت را وفا بیاموزم
پرده بردار تا خلایق را ----------------- معنا «والضحی» بیاموزم
تو ز من شرم و من ز تو شوخی ------------ يا بیاموز يا بیاموزم
بارها چرخ گفت: «میخواهم -------------- كه ز طبعش جفا بیاموزم»
پردهی عالمی دریده شود --------------- گر از او یک نوا بیاموزم
نشوی هیچگونه دستآموز -------------- چه کنم تا ترا بیاموزم
به كدامین دعات خواهم یافت؟ ----------- تا روم آن دعا بیاموزم
از خیالت وفا طلب کردم -------------- گفت: «کو؟ از کجا بیاموزم؟»
جمالالدین اصفهانی همچنین ترکیببند معروفی سروده است در مدح پیامبر اسلام که آغاز آن چنین است:
ای از بر سدره شاهراهت ------------- و ای قبهی عرش تکیهگاهت
خورده است خدا ز روی تعظیم ---------- سوگند به روی همچو ماهت....
که سعدی در سرودن ترجیعبند خود بدان نظر داشته است.
ای سرو بلند قامت دوست ----------- وه وه که شمایلت چه نیکوست!
در پای لطافت تو میراد! --------- هر سرو سهی که بر لب جوست
بند این ترجیعبند سعدی، یعنی بیت «بنشینم و صبر پیش گیرم/دنبالهی کار خویش گیرم» از داستان لیلی و مجنون نظامی گنجوی است.
حافظ شیرازی نیز به شعرهای جمالالدین نظر داشته است. از جمله این که جمالالدین میگوید:
گویند صبر کن که شود خون به صبر مشک ------- آری شود ولیک به عمر دگر شود
حافظ سروده است:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ------------ آری شود ولیک به خون جگر شود
جمالالدین محمد اصفهانی در روزگار ناخوش و ناملایمی زندگی میکرد و این نیز در یکی از قصیدههای زیبای او چنین بازتاب یافته است:
الحذار! ای غافلان! زین وحشتآباد الحذار! ---------- الفرار! ای عاقلان! زین دیومردم الفرار
ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول ---------- زین هواهای عَفَن، زین آبهای ناگوار
عرصهای نادلگشا و بقعهای نادلپسند ----------- قرصهای ناسودمند و شربتی ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه ------------- ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید ------------ کام در وی ناروا، راحت در او ناپایدار
ماه را ننگ محاق و مِهر را نقص کسوف ------------ خاک را عیب زلازل، چرخ را رنج دوار
مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم ------------ جهل را بر دست تیغ و عقل را بر پای خار
شیر را از مور صد زخم، اینت انصاف ایجهان! ---------- پیل را از پشه صد رنج، اینت عدل ای روزگار!
نرگسش بیمار بینی، لالهاش دلسوخته -------------- غنچهاش دلتنگ یابی و بنفشه سوگوار
تو چنین بیبرگ در غربت به خواری تنزده -------------- وز برای مقدمت روحانیان در انتظار
بودهای یک قطره آب و پس شوی یکمشت خاک ----------- در میانه چیست این آشوب و چندین کارزار
از تو میگویند هر روزی: دریغا ظلم دی! ----------- وز تو میگویند هر سالی: عفاالله ظلم پار
دین چو رای تو ضعیف و ظلم چون دستت قوی -------- امن چون نانت عزیز و عدل چون عرض تو خوار
جهد آن کن تا در این ده روزه عمر از بهر نام -------- صدهزاران لعنت از تو بازماند یادگار
گه ز مال طفل میزن لوتهای معتبر ------------------ گه ز سیم بیوه میخر جامههای نامدار
تو همیسوزی ضعیفان را که هین جامه بکن ---------- تو همیزن این یتیمان را که هان آقچه بیار!
آخر اندر عهد ِ تو این قاعدت شد مستمر --------- در مدارس زخم چوب و در معابر گیرودار
وجه مخموری تو بر بوریای مسجد است ----------------- وز مسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار؟
اطلس مُعلَم خری از ریسمان بیوه زن ----------------- وانگهی ناید ترا از خواجگی خویش عار؟
تا کی این راه مزور، راه باید رفت راه -------- تا کی این کار مزخرف، کار باید کرد کار
جمالالدین بیشتر عمر خود را در اصفهان گذراند و شهر خود را بسیار دوست میداشت. اما زمانی از دست مردم این شهر به تنگ آمد و شعرهای زیر را سرود:
نفاق و بخل در شهر سپاهان ---------- چنان چون تشنگی در ریگ دیدم
بزرگ و خردشان دیدم وز ایشان --------- وفا در سگ، کرم در دیگ دیدم
بس دریغ آیدم چنین شهری -------------- به گروهی همه چو دردی خُم
مردمی اندر آن مجوی از آنک -------------- همه چیزی در اوست جز مَردم
در سال ۱۳۲۰ خ./۱۹۴۱ م. شادروان وحید دستگردی ده هزار بیت از سرودههای جمالالدین محمد اصفهانی را پس از مقابله با ده نسخهی خطی معتبر به صورت دیوانی منتشر کرد.
جمالالدین اصفهانی و خاقانی شروانیدر سال ۵۵۱ مجیرالدین بیلقانی - که در شاعری شاگرد خاقانی شروانی بود - در هجو مردم سپاهان (اصفهان) رباعی زیر را سرود:
گفتم به صفاهان مدد جان خیزد ------------ لعلی است مروت که از آن کان خیزد
کی دانستم که اهل صفاهان کورند ----------- با این همه سرمه که از صفاهان خیزد
مردم اصفهان این اهانت را از خاقانی دانستند و شاعران این شهر شروع به هجو خاقانی کردند. خاقانی در این زمان در سفر در شهر موصل بود و خبر را شنید. برای عذرخواهی قصیدهای در مدح اصفهان سرود و مجیر بیلقانی را دیو رجیم نامید و گله کرد که چرا سخندانان اصفهان، استاد (خاقانی) را به جرم شاگرد (مجیر) نکوهیدهاند. چند بیت این قصیدهی خاقانی را اینجا میآورم:
نکهت حورا است یا صفای صفاهان ------------ جبهت جوزا است یا لقای صفاهان
دیدهی خورشید چشم درد همیداشت ----------- از حسد خاک سرمهزای صفاهان
لاجرم اینک برای دیدهی خورشید ------------ دست مسیح است سرمهسای صفاهان
چرخ نبینی که هست هاون سرمه ------------- رنگ گرفته ز سرمههای صفاهان
مدت سی سال هست کز سر اخلاص --------------- زنده چنین داشتم وفای صفاهان
در سنهی «ثا نون الف» به حضرت موصل --------- راندم «ثا نون الف» سزای صفاهان
دیو رجیم آنکه بوَد دزد بیانم ------------- گر دم طغیان زد از هجای صفاهان
او به قیامت سپیدروی نخیزد -------------- ز آنکه سیه بست بر قفای صفاهان
اهل صفاهان مرا بدی ز چه گویند ---------- من چه بدی کردهام به جای صفاهان
جرم ز شاگرد پس عتاب بر استاد ------------- اینت بد استاد از اصدقای صفاهان
گرچه صفاهان جزای من به بدی کرد ----------- هم به نکویی کنم جزای صفاهان
خطهی شروان که نامدار به من شد ------------- گر به خرابی رسد، بقای صفاهان!
نسبت خاقان به من کند چو گه فخر -------------- در نگرد دانش آزمای صفاهان
ثا نون الف = ثنا و نیز به حساب ابجد یعنی سال ۵۵۱ ق.
جمالالدین محمد اصفهانی در پاسخ به خاقانی شعر زیر را سرود:
کیست که پیغام من به شهر شروان بَرَد؟ -------------- یک سخن از من بدان مرد سخندان برد
گوید: خاقانیا این همه ناموس چیست؟ --------------- نه هر که دو بیت گفت لقب ز خاقان برد
تحفه فرستی ز شعر سوى عراق؟ اینت جهل! ----------- هیچ کس از زیرکى زیره به کرمان برد؟!
هنوز گویندگان هستند اندر عراق ---------------- که قوت ناطقه مدد از ایشان برد
یکى از ایشان منم که چون کنم راى نظم ------------- سجده برِ طبعِ من روان حَسّان برد
وه که چه خنده زنند بر من و تو کودکان -------------- اگر کسى شعر ما سوى خراسان برد
این همه خود طیبت است والله گر مثل تو --------------- چرخ به سیصد قران گشت ز دوران برد
شاعر زرگر منم، ساحر درگر تویی -------------- کیست که باد و برودت ز ما دو کشخوان برد؟
عراق: منظور غرب ایران به ویژه اصفهان و همدان و لرستان و ... است که بدان عراق عجم نیز میگفتند. سبک عراقی در شعر نیز به شعر همین منطقه گفته میشود. حافظ نیز در غزلی میگوید: خرد در زندهرود انداز و می نوش / به گلبانگ جوانان عراقی (زندهرود همان زاینده رود است)
دَرگر: دروگر، درودگر، نجار
در اینجا جمالالدین به زرگر بودن خود اشاره میکند و به خاقانی میگوید که تو شاعری درودگر هستی. زیرا میدانیم که پدر خاقانی درودگر بوده است و خاقانی خود در شعرهایش به این موضوع اشاره کرده است:
از سوی پدر دروگرم دان ---------- استاد سخن تراش دوران
جالب است که به سرعت ارتباطات و مبادلههای فرهنگی آن زمان توجه کنیم! که شعرهای خاقانی شروانی در اصفهان به خوبی شناخته شده بودند و شعرها با این سرعت پخش میشده است.
خاقانی در این زمان شاعر برجسته و شناختهشدهای بوده و بر اساس سرودههایش زادسالش نزدیک ۵۲۰ ق. بوده است. این داستان در سال ۵۵۱ ق. رخ داده یعنی در این سال خاقانی دست کم ۳۱ سال داشته است. از آنجا که جمالالدین محمد اصفهانی نیز بایستی شاعری شناخته باشد که با خاقانی مجادله و مشاعره کرده است و نیز با توجه به این که جمالالدین در آغاز کار در بازار مشغول بوده و بعدها به شعر و شاعری روی آورده به نظر من در این سال جمالالدین بایستی دست کم همسال خاقانی بلکه اندکی بزرگتر بوده باشد. یعنی زادسال جمالالدین دست کم ۵۲۰ ق. است.
نکتهی دیگر این که در این دوران نفوذ فلسفهی یونانی در حال زیاد شدن بود و برخی شاعران در شعرهای خود از این مسئله ابراز ناخشنودی کردهاند. از جمله جمالالدین اصفهانی در جایی میگوید:
ره به قرآن است، کم خوان قصهی یونانیان --------- اصل اخبار است، مشنو قصهی اسفندیار
خاقانی نیز در قصیدهای چنین میگوید:
خرد سخته را هوا مکنید ------------ رطب پخته را دقل منهید
علم تعطیل مشنوید از غیر ---------- سرّ توحید را خلل منهید
فلسفه در سخن میامیزید ----------- وآنگهی نام آن جدل منهید
نقد هر فلسفی کم از فلسی است -------- فلس در کیسهی عمل منهید
مشتی اطفال نوتعلم را -------------- لوح ادبار در بغل منهید
مرکب دین که زادهی عرب است --------- داغ یونانش بر کفل منهید
قفل اسطورهی ارسطو را ---------------- بر در احسن الملل منهید
نقش فرسودهی فلاطون را -------------- بر طراز بهین حلل منهید
فلسفی مرد دین مپندارید --------------- حیز را جفت سام یل منهید
«افضل» ار زین فضولها راند ------------ نام «افضل» به جز اضل منهید
(نام خاقانی افضل بوده است.)
خاستگاه:
برای نوشتن بخشهای آغازین این مطلب از مقالهای به نام «جمال نقاش اصفهانی» نوشتهی محمدحسن سمسار استفاده شده است.