Friday, November 20, 2009

معرفی سایت بهار

آدینه ۲۹/آبان/۱۳۸۸ - ۲۰/نوامبر/۲۰۰۹

امروز به طور تصادفی به وبگاه (سایت) رسمی زنده‌یاد استاد ملک‌الشعرا محمدتقی بهار رسیدم:

http://www.bahar.fr/index.htm

بهار یکی از بزرگترین قصیده‌سرایان زبان پارسی است. وی در جوانی وارد جنبش مشروطه و عدالت‌خواهی ایران شد و به زندان نیز افتاد. وی مضمون‌های سیاسی و اجتماعی را در قصیده‌های وارد ساخت و شاهکارهای فراوانی آفرید. بهار شاعری بود که روزنامه‌نگار، سیاستمدار، وزیر فرهنگ و استاد دانشگاه نیز شد.


بهار در جوانی و در کسوت وزارت فرهنگ

یکی از بخش‌های بسیار خواندنی این وبگاه زندگی‌نامه‌ی خودنوشت بهار است که در آن از روزگار کودکی خود و مکتب رفتن یاد کرده است. (قالب: پی.دی.اف، اندازه: ۶۵۰ کیلوبایت، ۱۲ صفحه)

شادروان مهرداد بهار درباره‌ی آغاز کار شاعری پدرش در خراسان می‌گوید:

بسیاری از استادان خراسان باور نمی‌داشتند که جوانی به سن او قادر به سرودن چنین اشعاری باشد و می‌گفتند این اشعار از آن «بهار شروانی» است که روزهای آخر حیات را در خانه‌ی پدری بهار به سر آورده بود. آزمایش‌ها شد در حضور امراء خراسان و در محافل ادبی او را بارها امتحان کردند .....

سر انجام کار به بدیهه سرائی رسید و مشکل‌ترین آزمایش‌ها - که سرودن رباعی به طریق جمع بین اضداد بود - مطرح گشت. از او خواستند با چهار واژه‌ی تسبیح، چراغ، نمک، و چنار یک رباعی بسازد. او رباعی را در زمان ساخت و فراز خواند:

با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار ------------- گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک ---------------- کس میوه نچیده است از شاخ چنار

چهار واژه‌ی دیگر طرح شد: خروس، انگور، درفش، و سنگ. و او چنین ساخت:

برخاست خروس صبح، برخیز ای دوست -------------- خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه‌ی مشت است و درفش -------------- چون توو دل صحبت سنگ است و سبو است
ادامه‌ی سخن را از زبان بهار بخوانیم:
در آن مجلس جوانی بود طناز و خودساز که از رعنایی به رعونت ساخته و از شوخی به شوخنگی پرداخته. با این امتحانات دشوار و رباعیات بدیهه که گفتم باز «هل من مزید» گفته، چهار چیز دیگر از خود به کاغذ نوشت و گفت تواند بوَد که در آن لغات تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان آوردن من، باید بهار این چهار را بالبداهه بسراید: آینه، اره، کفش و غوره.

من برای تنبیه آن شوخ چشم دست اطاعت بر دیده نهاده وی را هجایی کردم که منظور آن شوخ هم از آن به حصول پیوست و آن این است:

چون آینه نورخیز گشتی،احسنت! ------------- چون اره به خلق تیز گشتی، احسنت!
در کفش ادیبان جهان کردی پای ---------------- غوره نشده مویز گشتی، احسنت!

بهار در کودکی شعرهایی می‌سرود که دیگران باور نمی‌کردند از خودش باشد و می‌گفتند که اینها از دیگران است. بهار رنجیده شده و در پاسخ گفت اگر مدعیان مدرک خود را نشان ندهند او چنان ایشان را هجو خواهد کرد که تا ابد به دنبال درمان باشند:
آنکه ز بی‌دانشی نظم نداند ز نثر --------- بهر چه نزدیک خلق عیب سخندان بَرَد؟
ز ابلهی گفته‌ای: شعر نگوید بهار ------------ وین سخنان را بدو فلان و بهمان برد
بِه که ز بهر سخن برنگشاید زبان ----------- گر نتواند که آن سخن به پایان برد
من ز دگر شاعران شعر گروگان برم --------- اگر ز سرگین، عبیر بوی گروگان برد
پس از «صبوری» کنون منم که از طبع من ---------- قاعده‌ی نظم و نثر روان حَسّان برد
به خردسالی مراست ترانه‌های بدیع ------------ که سالخورد اندرو دست به دندان برد
بیخردی کان سخن گفت، بباید کنون -------------- دعوی خود را به خلق حجت و برهان برد
ورنه چنانش کنم خسته‌ی پیکان هجو -------------- که تا ابد بهر خویش دارو و درمان برد

پدر بهار «ملک‌الشعرا محمد کاظم صبوری» بود که در این شعر به وی اشاره شده است. این قصیده به تقلید از شعر جمال‌الدین محمد اصفهانی خطاب به خاقانی شروانی است که در مطلب پیشین از آن یاد شد.

برخی اشعار گزیده‌ی بهار را می‌توانید در پایگاه گنجور بخوانید.

0 نظر: