چهارشنبه ۲۰/آبان/۱۳۸۸ - ۱۱/نوامبر/۲۰۰۹
علی پسر احمد اسدی توسی از شاعران بزرگ خراسان در سدهی پنجم ق/یازدهم م. است که چند سالی پس از مرگ فردوسی، اثر حماسی بزرگ دیگری آفرید به نام «گرشاسپنامه» (پایان یافته در سال ۴۵۸ ق./ ۴۴۴ خ. / ۱۰۶۵ م.). گرشاسپ نیز از پهلوانان اسطورهای ایران و از نیاکان رستم است: رستم پسر زال پسر سام پسر نریمان پسر گرشاسپ.
اسدی توسی در آغاز جوانی به آذربایجان مهاجرت کرد و تا پایان عمر در همانجا زندگی کرد و در سال ۴۶۵ ق/ ۱۰۷۲ م. در شهر تبریز درگذشت. مزار وی در «مقبرة الشعرا»ی تبریز است. از آنجا که مردم آذربایجان در آن دوران به زبان پهلوی سخن میگفتند و برخی از واژههای زبان دری خراسان را نمیفهمیدند اسدی توسی فرهنگی نوشت به نام «لغت فُرس» و در آن واژههای خاص خراسان را به همراه مثال از شاعران خراسانی توضیح داد و بدین ترتیب نخستین فرهنگ زبان پارسی که به دست ما رسیده از اسدی توسی است.
برای آگاهی بیشتر دربارهی اسدی توسی میتوانید به این درآیهی فرهنگ دهخدا نگاه کنید.
اما یکی از آثار مشهور اسدی توسی مناظرههای اوست که امروز تنها پنج مناظره از وی بر جا مانده است. گفته میشود که این مناظرهها نخستین نمونهی صنعت مناظره در زبان پارسی دری هستند. این صنعت ادبی در زبان پارسی میانه و به ویژه در شعر پهلوی اشکانی «درخت آسوریک» دیده میشود. پنج مناظرهی اسدی توسی عبارتند از:
۱- مناظرهی عرب و عجم
۲- مناظرهی مغ و مسلمان
۳- مناظرهی شب و روز
۴- مناظرهی نیزه و کمان
۵- مناظرهی آسمان و زمین
استاد جلال خالقی مطلق در سال ۱۳۵۷ خ/۱۹۷۸ م. این پنج مناظره را در مجلهی دانشکدهی ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد (سال ۱۴ شمارهی ۴) منتشر کرد. آقای ابوالفضل خطیبی لطف کردند و تصویر رجروب (اسکن) شدهی نخستین مناظره از این مجموعه را برای من فرستادند. من بیتهایی از این مناظره را در اینجا میآورم.
روزی من و جوقی عربِ جَلدِ سخندان ------------- بودیم به بزم مِهی از می خوش وشادان
ما دست طرب برده به هر دوستی و لهو ------------ خنیاگر ما دست نوا برده و دستان
بس فضلِ عجم و آنِ عرب رفت به مستی ------------ من میلِ عجم کرد و میل عرب ایشان
آشفت یکی زآن همه و گفت: «عجم چیست؟ ------------ فخر، اهل عرب را رسد، ای ابله نادان!
در اصل، مُشرف چو قریش اهل عرب راست --------- در بذل و تفاخر، چو بنیهاشم و غطفان
چون شیبه عمران به فصاحت ز عرب بود --------- چون زید و لقیط و هنری عذره و سحبان
شاعر چو ابیالشخص و جریر و مُتنَبی ------------ چون بحتری و دعبل و چون اخطل و حَسّان
مکار چو بن معدی و داهی چو بن العاص ------------ صفدر چو علی و اسد و مره و مروان
عالِم چو صحابان و گزینانِ پیمبر ------------- مه چون خلفا، فخر زمین و افسر ازمان
چو ما ز همه خلق به اصل و نسَبت کیست؟ ----------- یا چون سپهِ ما به گه کوشش و جولان؟
...
گور نبیان است زیارتگه ما را ---------------- آتشکدهی گبر شما را و سُتودان
دفن نبی الخیر به فرخ زَمی ماست --------------- وآنِ همه یاران که بُدند افسر ادیان
هم مکه که وادی حج است و چَه زمزم ------------- هم کعبه که قبلهی همه دینوَرز مسلمان
چیزی است که نامش بَرِتان نیست یکی بیش ---------- وآن را برِ ما نام بود سیصد از الوان
بُرهان من افعال عرب چند نمودم -------------- بنمای تو برهانی از افعال عجم، هان!»
گفتمش: «چو دیوانه بسی گفتی و اکنون ---------- پاسخ شنو ای بوده چو دیوان به بیابان!
عیب از چه کنی اهل گرانمایه عجم را --------------- چُبوید شما خود؟ گله غرّ شتربان
شه ز اهل عجم بُد چو کیومرث و چو هوشنگ -------- چون جم که دد و دیو و پری بُدش بفرمان
چون شاه فریدون و چو کیخسرو و کاووس ----------- چون نرسی و بهرام و چو پرویز و چو ساسان
چون کسری کآورد بر او فخر محمد -------------- چون هرمز والا که سِتُد باژ ز خاقان
گُردان چو نریمان و چو سام یل و گرشاسب --------- چون بیژن و گیو و هنری رستم دستان
در دانش طب خبره چو ابن زکریا ----------------- در حکم فلک جلد چو جاماسب سخندان
شاعر چو گزین رودکی آن کش بُوَد ابیات --------- بیش از صد و هشتاد هزار از درِ دیوان
چون عنصری و عسجدی و شُهره کسایی ------------- و آنان که ز بلخ و حد طوس و ری و گرگان
...
بر پارسیان و سخنانشان همی از جهل ------------- عیب آری و زین دو است خود آرایش ایران
هم ز ابن امامه خبر آمد که فرشته است ------------- در سایگه عرش به تسبیح دعاخوان
گفتار همه پارسی پاک و لطیف است ----------------- بر چهر و ثنای ملکِ واحدِ مَنّان
...
در قرآن هم پارسی است اینک تو در لفظ ----------- «سجیل» همیخوانیش و «سنگ و گل» است آن
ما «شِکر» گوییم و شما «سِکر» گویید --------- ما «مشک»، شما «مسک» ختن، هست فراوان
...
وز لفظ شما بیش چه باشد؟ که زیادت ------------- نه صنع ز الفاظ به هر کشور و بلدان؟
...
ور فخر به کعبه همیآرید هم او نیز -------------- از جور شما گشت دو رَه کَنده و ویران
...
حاجی ز ره دور چو در بادیه آید --------------- گیرید و کنیدش تهی از جامه و از نان
ایمن نبود گر کند از پای برون کفش --------------- زیرا که بدزدید اگر دست دهدتان
...
ور کبر همی از زَمی خویشتن آرید ------------------- قدر زَمی از کشت ثمر باشد و از کان
این قصیده طولانی و نزدیک ۱۲۰ بیت است. اگر کسی علاقه داشت تمام متن تایپ شدهی آن را میتواند در قالب پی.دی.اف از راه رایانامه (ای-میل) از من دریافت کند.
جالب است که آن دوران هم عربها به زبانشان و به فراوان بودن تعداد لفظ برای یک مفهوم در آن افتخار میکردند. اسدی در پاسخ میگوید:
- نخست این که در حدیثی از ابن امامه گفته شده که فرشتگان در بارگاه خداوند به زبان پارسی پاک و لطیف ستایش میکنند!
- دیگر این که در قرآن نیز واژههای پارسی هست مانند سجیل که عربیدهی «سنگ و گل» است.
- سوم آن که شما بسیاری وامواژهی پارسی دارید مانند شکر و مشک و ...
- گذشته از همهی اینها، شما به جز زبان، چه صنعت و فن سودمندی دارید؟
و این که به کعبه و زمین مکه مینازید نخست این که خودتان کعبه را دوبار ویران کردید و دیگر این که قدر زمین از کشت و کار و کان [=معدن] است.
اما چند نکته دربارهی این قصیده به نظرم رسید که نمیدانم اشتباه چاپی است یا تصحیح استاد خالقی مطلق این گونه بوده است:
۱- در بیت ۸۶ چنین آمده:
آنجا که گفت ایزد: «کفراً و نفاقاً» ------------- گفتست بَتَر خلق شمایید به کُفران
به نظر من باید لنگهی اول چنین باشد: «آنجا که بگفت ایزد: کفراً و نفاقاً» تا وزن شعر درست شود. یعنی به جای «گفت» باید «بگفت» باشد.
این بیت اشاره است به آیهی ۹۷ سورهی توبه: «الاعرابُ اشَدُّ کُفراً و نفاقاً» یعنی تازیان در کفر و دورویی بدترین مردمان اند. یا کفر و دوروییشان شدیدترین است.
۲- در بیت ۱۰۷ چنین آمده:
تا تیر سعادت همه زو جوید برجیس --------- تدبیر سیاست همه زو گیرد کیوان
به نظر من لنگهی اول باید چنین باشد: «تاثیر سعادت همه زو جوید برجیس». «تاثیر سعادت» اصطلاح شناختهشدهای است و نیاز به توضیحی ندارد. اما «تا تیر سعادت» معنایی ندارد یا دست کم من ندیدهام.
۳- در بیت ۱۰۸ چنین آمده:
اجناس ِ نبت سبز و رُخَش چشمهی مهر است --------- زَوّار جهان خضر و کفَش چشمهی حیوان
لنگهی دوم مشخص است که میگوید: کف او [=ممدوح اسدی توسی یعنی خواجه عمید ابوجعفر محمد] مانند چشمهی آب زندگانی است و خضر به دنبال آن در دور جهان میگردد (زوار جهان است). اما
لنگهی اول برای من مفهوم نداشت: معنای «رخش چشمهی مهر است» روشن است. اما این که «اجناس نبت سبز است» یعنی چه؟ در پانویس گفته شده که اصل چنین بوده: «اجناس نبت و رخش مه چشمه مهر است» که این هم نامفهوم است و هم وزن ندارد.
پینوشت
استاد ابوالفضل خطیبی در پیامی یادآور شدند که سالها پیش در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (دبا) دربارهی اسدی توسی مقالهای از ایشان منتشر شده است. برای آگاهی بیشتر دربارهی زندگی اسدی میتوانید به این مقالهی پژوهشی در این نشانی نگاه کنید.
0 نظر:
Post a Comment