Saturday, June 14, 2008

شنگ

شنبه ۲۵/خرداد/۱۳۸۷ - ۱۴/جون/۲۰۰۸

در گشت و گذاری در فرهنگ دهخدا به درآیه‌ی «شنگ» رسیدم.

شَنگ:
- شاهد شوخ و ظریف و شیرین حرکات و خوب و نیک و زیبا (برهان).
- شوخ و بی حیا (رشیدی) (انجمن آرا).
- شاهدی را گویند که مطبوع حرکات بود و شوخ چشم (اوبهی). شوخ و ظریف (غیاث اللغات).
- به مجاز به معشوق اطلاق کنند (غیاث) (فرهنگ نظام).
- قشنگ، ظریف، لوند، ملوس، شاهد شوخ شیرین منش، زیبا

عید شد دیگر که آن دلدار شنگ ---------------- بهر کشتن جامه‌ها پوشد ز رنگ
ابوالمؤید بلخی

عالمی شد واله و حیران و دنگ --------------- زان کرشمه زان دلال نیک شنگ
مولوی

پیشتر آ ای صنم شنگ من ------------------- ای صنم همدل و همرنگ من
مولوی

- بیحیا و نابکار و بیشرم و وقیح:
به یک اندازه‌اند بر در بخت ---------------- مرد فرهنگ با مقامر شنگ
ناصرخسرو

مشنگ: تابع مهمل شنگ است مثل نان مان و باغ ماغ (فرهنگ نظام) شنگ و مشنگ: به معنی شنگ مشنگ

شنگول: سخت شادان و خرم. (آدمی) سرخوش و نیم مست. بانشاط. باروح. دل زنده. فیران. کسی که بر اثر خوردن شراب یا به علت توفیق یافتن در کار و پیروز شدن بر مشکلات خویش خوشحال و بانشاط شده باشد. (فرهنگ عامیانهء جمالزاده). شوخ و ظریف و زیبا (برهان). شوخ و زیبا (غیاث اللغات)

به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه ------------- که شنگولان سرمستت بیاموزند کاری خوش

صبا زان لولی شنگول سرمست --------------- چه داری آگهی؟ چون است حالش؟

[در اصطلاح عامیانه، نوشیدنی الکلی را «آب شنگولی» نیز می‌گویند به همین معنا. شهربراز]

شنگولی: دزد و راهزن.
ما لولی و شنگولی، بی مکسب و مشغولی --------------- جز مال مسلمانان مال که بریم آخر؟
مولانا

شنگل و منگل. یعنی دزد و راه‌دار. (از حاشیهء لغت فرس اسدی نخجوانی). در داستان‌های کودکان «شنگول و منگول» به همراه «حبه‌ی انگور» نام سه بچه‌ی بزبز قندی است (فرهنگ عامیانه‌ی جمالزاده)

یکی از معناهای شَنگ ظاهراً همان شنگینه باشد.
شنگینه: گُواز. چوبی که خر و گاو بدان رانند
اگر با من دگر کاوی، خوری ناگه -------------- به سر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه
فرالاوی

شنگینه بر مدار ز چاکر --------------- تا راست باشد او چو ترازو
لبیبی

چنبه و چوب گنده‌ای که پس در اندازند. چوبی باشد که از پس در افکنند تا در قوی باشد. چوبی باشد که زنان چون جامه شویند بدان کوبند. چوب گازران بود که بر جامه کوبند.

گواز: در اوستایی گُوازه = گُو (گاو) + آز (راندن) به معنی گاوران، سُتورران. چوبی که بدان گاو و خر زنند، و خرگواز نیز گویندش.

در توضیح شنگول «فیران» نیز آمده است:
فیران: در حال فیریدن. فیرنده
اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد ----------- ز بهر خر نمی‌گردد به نیسان دشت چون بستان
ناصرخسرو

فیریدن: خرامیدن (برهان). خرامیدن با ناز
نیسان: نام ماهی در تقویم سریانی برابر اردیبهشت ماه
دَنان: در حال دنیدن، خرامیدن

شِنگ: قسمی سبزی بهاره خوردنی صحرایی که با سرکه خورند و هم در آش‌ها کنند. مانند تره است.
نوعی از غله باشد و آن از باقلی کوچکتر و از عدس بزرگتر است و دانه‌های آن در غلاف طولانی دراز باشد و آن غلاف را با دانه شنگ خوانند. قسمی از خیار که در شیراز کَلوَنده خوانند.

شُنگ: بینی یا خرطوم پیل که با shund در سانسکریت هم معنا است.

1 نظر:

Anonymous said...

در برخي گويش هاي كوير مركزي و شايد يزد به نوعي خيار كه رنگ آن تقريباً سبز مغز پسته اي است و درازتر از خيارسبز و در اكثر اوقات كج و معوج است، خيار شنگ گفته مي شود