چهارشنبه ٢٩/فروردین/١٣٨۶ - ١٨/اپریل/٢٠٠٧
یکی از مشکلات رایج، سیاه و سفید دیدن همه چیز از آدمها گرفته تا فرهنگ و تاریخ جهان است. و نمونهی آن هم متمرکز دیدن همهی خوبیها در غرب است و همهی بدیها در شرق (یا برعکس، همهی بدیها در غرب و همهی خوبیها در شرق).
مثل همین مقاله در سایت ایران امروز در مورد مقایسهی فرهنگ یونانی و ایرانی.
تأثیر فرهنگ یونانی بر تمدن امروز اروپایی
بسیاری از اروپاییان و غربیان همهی خوبیها و آزادی و اندیشه را تنها از آن و منسوب به خود میدانند و سایر ملتها و کشورها را عقب مانده و بدون این صفتها میدانند.
به این دو بند توجه کنید:
آن هنگام که یونان راهی دیگر پیمود، ایران در سایهی نظامهای پادشاهی خودکامه ماند و زیست. در نتیجه، زیستن یونانی تفاوتی ماهوی با زیستن ایرانی یافت. انسان در یکی سرنوشت خود و جامعهاش را بدست گرفت، زیرا خود را در آن بازمییافت، در دیگری به سرنوشتی گرفتار آمد که آن را پادشاهان خودکامه برایش رقم میزدند. در یکی اندیشه آزاد شد و در پی آن روان انسان رها گشت تا عقل و پندار خود را به پرواز درآورد و در دیگری انسان در جزمهای دین فروغلتید و در جهانی لاهوتی سیر کرد و رواناش در حصار بندهای خودکامگی حاکمان به اسارت رفت. بدین گونه انسان ایرانی در درازای هزارهها به خودکامگی گردن نهاد.
آزاداندیشی در دولت-شهرهای یونانی زمینههای توانمندی در اندیشهی انتزاعی را فراهم آورد؛ توانی که از درون آن فلسفه و علم زاده شد. بدین گونه یونانیت با تکیه بر خرد انسانی، فرهنگساز شد. ولی تمدن ایرانی را بیشک نمیتوان تمدنی آزاداندیش دانست. تمدن ایرانی، تمدن خودکامگی و ساخته و پروردهی خودکامگان است. انسان ایرانی طعم آزاداندیشی را هرگز نچشیده است و هر آن کس که چنین کرد، در مدار بستهی خودکامگان گرفتار آمد. آزاداندیشی گناهی بود کبیره و دگراندیشان را چنان کوفتند که به قعر یأس و سرخوردگی فروغلتیدند.
یک تصویر کاملا کلیشهای از ایران و یونان!
فلسفه و علم در یونان زاده شد! گزافه از این بالاتر؟ پس مصر و میانرودان و هند و چین چه نقشی داشتهاند؟ چرا فیثاغورس برای آشنایی با اعداد به بابل رفت؟ چرا تالس برای آموختن هندسه به مصر رفت؟ و هزاران چرای دیگر.
نمیدانم آیا آقای داود خدابخش نویسندهی این مقاله است یا تنها از دو منبع یادشده در پایان مقاله رونویسی کرده است. آیا وی واقعا به این حرفهای بیپایه اعتقاد دارد؟
نخست آن که به نظر من و طبق کتابهایی که خواندهام استقلال شهرهای یونان بیشتر به خاطر اختلاف سلیقهشان بود نه به خاطر آزادگی و همواره نیز با هم دشمنی و رقابت داشتند. در زمان هخامنشیان برخی از این شهرها سعی داشتند حمایت هخامنشیان را جلب کنند. اما برخی دیگر مردم آن شهرها را بزدل میدانستند. و وقتی این شهرها زیر فرمان اسکندر مقدونی با هم متحد شدند توانستند به ایران حمله کرده و ”امپراتوری هلنی“ را به وجود بیاورند که البته با مرگ اسکندر نیز از هم پاشید.
اگر این نوع حکومت نشانهی پیشرفت باشد باید استقلال قبیلههای اعراب پیش از اسلام را نیز نشانهی پیشرفت آنان دانست. و بیعت آنان را نیز نوعی دموکراسی نامید.
دوم آن که: همان زمان که در شاهنشاهی هخامنشی بردهداری ممنوع بود و کسانی که در ساخت کاخهای شاهی کار میکردند دستمزد و حتا بیمه داشتند، در یونان بردهداری کاملا پذیرفته شده بود و حتا ارسطو معتقد بودند که بردگان نیز مانند چارپایان جز اموال صاحبانشان هستند و برده زاده شدهاند و تا ابد باید برده باشند. و اسپارتیها برای تمرینهای نظامی خود از بردگان استفاده کرده و آنها را میکشتند.
سوم آن که از نویسندگان اروپایی و طرفداران این گونه عقیدهها باید پرسید:
در تاریخ چه کسانی چندین سده (نه چند سال و چند دهه) به نام دوران تاریکی و جهل (Dark Ages) نامیده شده است؟ در کجا افراد به خاطر مخالفت با کلیسا زنده زنده در آتش سوزانده میشدند؟ در امریکا تا همین سدهی هژدهم زنان را به جرم موهوم ”جادوگری“ میسوزاندند (witch hunt).
مطلقگرایی و مطلقپنداری آفتی است که در همه سطح و همه جا ضرر دارد. چه به صورت مذهبی (اسلامگرایی، مسیحیگرایی یا یهودیگرایی) چه به صورت غیردینی مانند شرقی/غربی و چه به صورت ملیگرایی مفرط (پان-عربیسم، پان-ترکسیم، پان-ایرانیسم).
هر ملتی فراز و فرودهایی داشته است، روزهای روشن و تاریک، دوران جهل و دانایی و همه نوع روزگاری گذرانده است به ویژه ملتهای باسابقهای مثل ایران و یونان و هند و چین و مصر. بنابراین انگشت گذاشتن بر روی یک دوره و تعمیم آن به تمام تاریخ و تمدن یک سرزمین یا نشانهی ناآگاهی است یا از روی غرض.
غربیان که ادعای خردگرایی دارند هنوز به خیلی خرافات از جمله نحسی عدد سیزده معتقدند. معتقدند روز جمعهای که سیزدهم ماه هم باشد بسیار نحس و بدشگون است. اگر همین ها در روزنامههای ایران بود نشانهی خرافاتی بودن ما میشد اما در روزنامههای امریکا نشانهی تنوع و آزادی و یا برای سرگرمی است.
اروپاییان از سدهی هژدهم شروع کردند به بازنویسی تاریخ. به ویژه در مطالعههای شرقشناسی سعی کردند بیشتر به کتابهای عرفانی و غیرعلمی شرقیان توجه کنند و دستاوردها و پیشرفتهای علمی شرقیان در ریاضیات، مهندسی، پزشکی، نجوم و غیره را مسکوت گذاشتند. تا همین تصویر ارائه شده در نوشتههای بالا رایج شود که ایرانیان و شرقیان در تمام تاریخ خود در خودکامگی غرق و مشغول رازورزی بودهاند و غربیان نیز از آغاز تاریخ، بی هیچ وقفهای خردورز و مردمسالار. اگر در روزی یا ساعتی نشانی از رازورزی در غرب دیده شود آن هم زیر نفوذ این شرقیان بوده است!
مثلا عمر خیام که فیلسوف و ریاضیدان بزرگ و ستارهشناس برجستهای بوده امروز تنها به خاطر چند رباعی شناخته میشود نه به خاطر کارهایش در ریاضیات. پورسینا، خوارزمی، جمشید کاشانی، عمرخیام، عبدالرحمان صوفی و هزاران دانشمند دیگر ایرانی و شرقی (پیشرفتها و کشفیات ریاضی در هند، کارهای مهندسی در مصر و چین) به چشم اینان نمیآیند.
در زمان پیش از انقلاب ایران و بعد از آن اصطلاح مسخرهی ”دوران سه هزار سالهی ستمشاهی“ رایج شده بود. انگار در آن سه هزار سال تمام مردم کرهی زمین در رفاه و عدالت و آزادی و برابری و مردمسالاری زندگی میکردهاند و فقط مردم بدبخت ایران زیر فرمان چند شاه ستمگر بودهاند.
0 نظر:
Post a Comment