شنبه ۲۱/اردیبهشت/۱۳۸۷ - ۱۰/می/۲۰۰۸
(بازنویسی و روزآمدسازی: شنبه ۲۸/اردیبهشت/۱۳۸۷ - ۱۷/می/۲۰۰۸)
«ابوعبدالله جعفر پسر محمد رودکی سمرقندی» پدر شعر پارسی است و به خاطر عظمت و اهمیت وی در شکلگیری شعر پارسی به وی «آدم الشعرا» نیز گفتهاند. وی در حدود ۲۶۰ ق/۲۵۲ خ/۸۷۳ م در روستای «پنج» در رودک از ناحیههای سمرقند زاده شد. روستای «پنج» یا «پنج ده» بعدها به «پنج شهر» تغییر نام یافت و امروزه «پنجکند» یا «پنجکنت» گفته میشود. رودکی در سال ۳۲۹ ق/۳۱۹ خ/۹۴۰ م درگذشته است.
رودکی شعرهای فراوانی سروده که به گزارشی، شمار آنها به بیش از یک میلیون و سیصد هزار بیت میرسیده است!
گر سری یابد به عالم کس به نیکوشاعری ---------- رودکی را بر سر آن شاعران زیبد سری
شعر او را برشمردم: سیزده ره صدهزار ----------- هم فزون آید اگر چونان که باید بشمری
(۱/۳۰۰/۰۰۰ = ۱۰۰/۰۰۰ × ۱۳)
دو مجموعهی بزرگی که رودکی به نظم درآورده یکی داستان «کلیله و دمنه» است و دیگری «سندبادنامه» که هر دو از داستانهای هندی بودند که در زمان ساسانیان به پارسی میانه (پهلوی) ترجمه شده و پس از اسلام برای جلوگیری از نابودی آنان، به عربی ترجمه شدند و در زمان سامانیان دوباره به پارسی برگردانده شدند. شوربختانه نزدیک به تمامی کارهای رودکی در حملهها و تاراجهای ترکان غز و مغولان و تاتاران در سدههای بعدی از میان رفته است و امروزه تنها نزدیک هزار و پنجاه بیت برای ما مانده است و آن هم مدیون واژهنامهها و تذکرههای شاعران است که نمونههایی از شعرهایش را ضبط کردهاند.
نظر رایج این است که رودکی کور مادرزاد بوده است. «سدیدالدین محمد عوفی» در «لباب الالباب» [=مغزهای مغزها] رودکی را کور مادرزاد (به عربی: اکمه) دانسته است. و فردوسی نیز در پادشاهی انوشیروان آنجا که داستان آوردن «کلیله و دمنه» به ایران به دست برزویهی پزشک را میگوید، مینویسد که در زمان سامانیان به فرمان ابوالفضل بلعمی این کتاب را رودکی به نظم کرد.
کلیله بیاورد گنجور شاه -------------- همیبود او را نماینده راه
نبشت او بران نامهی خسروی ------------- نبود آن زمان خط به جز پهلوی
همیبود با ارج در گنج شاه --------------- بدو ناسزا کس نکردی نگاه
چنین تا به تازی سخن راندند --------------- ورا پهلوانی همیخواندند
چو مامون روشن روان تازه کرد ------------ خور روز بر دیگر اندازه کرد
دل موبدان داشت و رای کیان -------------- ببسته بهر دانشی بر میان
کلیله به تازی شد از پهلوی --------------- بدین سان که اکنون همیبشنوی
بتازی همیبود تا گاه «نصر» ----------------- بدانگه که شد در جهان شاه عصر
گرانمایه «بوالفضل» دستور اوی ------------- که اندر سخن بود گنجور اوی
بفرمود تا پارسی و دری ----------------- نبشتند و کوتاه شد داوری
وزان پس چو پیوسته رای آمدش ---------------- به دانش خرد رهنمای آمدش
همیخواست تا آشکار و نهان --------------- از او یادگاری بود در جهان
گزارنده را پیش بنشاندند -------------- همه نامه بر رودکی خواندند
بپیوست گویا پراگنده را ---------------- بسفت این چنین در آگنده را
معمولا از این بیت برداشت میشود که رودکی کور بوده است. اما به نظر من این برداشت ۱۰۰٪ درست نیست و فردوسی آشکارا نگفته که رودکی کور و به ویژه کورمادرزاد بوده است. زیرا میگوید «گزارنده» و در فرهنگ دهخدا نیز برای گزارنده آمده: «اداکننده، گوینده، شرحدهنده، بیانکننده». مثلا خوابگزار یعنی کسی که تعبیر خواب میکند. شاید در این زمان رودکی پیر و بیناییاش کم بوده و باید برایش متن عربی کلیله را میخواندند و او به پارسی میسروده است.
و ناصر خسرو نیز میگوید:
اشعار زهد و پند بسی گفتهست ------------- آن تیرهچشم شاعر روشنبین
اما سمعانی در «الانساب» و یا نظامی عروضی در «چهار مقاله» حرفی از کوری رودکی نزدهاند. برخی بیتهای رودکی شاهد آن است که وی زمانی بینا بوده است. مثلا آنجا که از پیری و فروریختن دندانهایش شکایت میکند میگوید:
مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود ------------ نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود -------------- همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
و یا
پوپک دیدم به حوالی سرخس --------------- بانگک بر بُرده به ابر اندرا
چادرکی رنگین دیدم بر او --------------- رنگ بسی گونه بر آن چادرا
اما دیروز در وبلاگ استاد دکتر پرویز رجبی به
نوشتهای برخوردم مبنی بر این که «در سال ۱۹۵۶ [م/۱۳۳۵ خ] دانشمندان شوروی به استخوانهای رودکی دست يافتند. ستون فقرات و دندههای شاعر را شکسته یافتند و دریافتند که سر او را روی آتش نگه داشته بودهاند... که لابد این حرکت نامتعارف منجر به نابينايی او شده بود.»
پس از کمی جستجو دریافتم که اشارهی دکتر رجبی به کار
دانشمند انسانشناس/باستانشناس/جرمشناسی روسی به نام «میخاییل میخاییلویچ گراسمیف» (Mikhail Gerasimov) است که در سال ۱۹۵۶ م/۱۳۳۵ خ استخوانهای رودکی را بررسی کرده و به چنین نتیجهای رسیده است. وی هم چنین چهرهی رودکی را نیز بازسازی کرده است.
چهرهی رودکی - بازسازی به دست میخاییل گراسیمف
زندهیاد استاد سعید نفیسی کتابی دارد به نام «محیط زندگی و احوال و آثار رودکی» که ابتدا انتشارات ابن سینا آن را به صورت سه جلدی در سالهای ۱۳۰۹ و ۱۳۱۰ و ۱۳۱۹ خ منتشر کرد و بعد به سال ۱۳۳۶ خ/۱۹۵۷ م در تهران با افزودهها و کاستههایی به صورت یک جلدی درآمد. سپس در سال ۱۳۴۱ خ/۱۹۶۳ م دوباره چاپ شد و به تازگی نیز در سال ۱۳۸۲ خ/۲۰۰۴ م انشارات امیرکبیر ویرایش تازهی آن را چاپ کرده است. نسخهی سال ۱۳۴۱ که من خواندم با نمایه و غلطنامه ۶۸۳ صفحه است و ۱۰۴۷ بیت از شعرهای رودکی را دارد.
وی در مقدمهی کتاب دربارهی اهمیت رودکی چنین مینویسد:
من به نوبت خویش و به پاس منتی که از پدر زبان نیاکان خویش دارم، و اگر هنوز بدین زبان شیوای پارسی سخن میرانم از آن است که هزار و چند سال پیش از این، ابوعبدالله جعفر بن محمد این کاخ را برافراشته است، از چند سال پیش در جست و جوی اشعار وی وقتی چند گذراندم و نزدیک چهار سال در این خدمت گذشت و اگر زندگی خویش را در این راه گذرانده بودم، باز چیزی فرو گذاشته بودم.
هم چنین استاد سعید نفیسی در بخش «عقاید و افکار رودکی» پس از ۱۰ صفحه (ص ۳۹۴ تا ۴۰۳) نقل مطلب از کتابهای تاریخی مانند کتابهای «خواجه نظام الملک توسی» و «خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی» دربارهی گرایش احمد سامانی و اهل بخارا به اسماعیلیان، در ص ۴۰۴ جمعبندی کرده و به این کشف شورویها (که در همان زمان انتشار کتاب وی انجام گرفته است) نیز چنین اشاره کرده است:
این مطالب را که با یک دیگر بسنجیم بدین جا میرسیم که اسماعیلیان «نصر بن احمد» و بسیاری از درباریان ِ وی را به طریقهء خود جلب کرده بودند. ترکان [آسیای میانه] دربار وی خشمگین شده و میخواستند بدین بهانه وی را بکشند. پسرش نوح پدر را وادار کرده است که از سلطنت دست بکشد تا فتنه بخوابد. وی ظاهراً در ۳۲۹ [=سال مرگ رودکی. شهربراز] از سلطنت کناره گرفته است و در همان سال کسانی که با وی هم عقیده شده بودند از بزرگان دربارش کشته شدهاند که از آن جمله [ابوالفضل] بلعمی وزیر معروف وی بوده است.
این که رودکی با آن همه حشمت و پایگاه بلندی که در دربار نصر بن احمد سامانی داشته، در پایان زندگی از بخارا پایتخت سامانیان به زادگاه خود ده «پنج» رودک بازگشته و در آنجا از جهان رفته و در گورستان آن ده مدفون شده است، خود میرساند که وی را از دربار طرد کردهاند یا آن که او هم کشته شده است و پیکرش را به زادگاه برده و به خاک سپردهاند. اشعار سوزانی که در این زمان از دگرگون شدن روزگار و تلخ کامی پایان زندگی خویش سروده دلیل دیگری بر ثبوت این نکته است.
چنانکه اشاره رفت، در همان قبرستان پنج رودک که گفتهاند وی را در آنجا به خاک سپردهاند، در این اواخر استخوانهای او را یافتهاند و آثاری در آنها دیده شده است که میرساند در واقعهی آزار و شکنجه و کشتار اسماعیلیه در بخارا وی را نیز زجر داده و چهرهاش را به اخگر فروزانی فرو برده و یا جسمی گداخته در چشمهایش فرو کرده و او را کور کردهاند. در آن موقع مقاومت سخت کرده و استخوان پشتش شکسته است. پس کوری وی مادر زاد نبوده است.»
از نظر تاریخی نیز باید دانست که سامانیان خود را نوادگان بهرام چوبین، اسپهبد و شاه ساسانی میدانستند و تلاش فراوانی برای زندهسازی تمدن و فرهنگ ایران میکردند. در زمان نصر ابن احمد (۳۰۱ تا ۳۳۱ ق) که زمان نوزایش (رنسانس) یا رستاخیز فرهنگی ایران بود برای مخالفت با خلیفههای عباسی بغداد، به شیعیان اسماعیلی توجه و لطف زیادی شد و اسماعیلیان به آزادی به تبلیغ مذهب خود میپرداختند. و میدانیم که خلیفههای فاطمی مصر نیز اسماعیلی بودند و دشمن خلیفههای سنی عباسی در بغداد. همان طور که بالا گفته شد ترکان آسیای میانه که سنی متعصب بودند و خیلی زیر تاثیر خلیفهی بغداد، بر نصر احمد سامانی شوریدند و نصر مجبور شد کناره بگیرد. و ترکان نیز به کشتار اسماعیلیان - که به آنان قرمطی میگفتند - پرداختند. گویا رودکی نیز جزو اسماعیلیان بوده و بدین خاطر شکنجه یا کشته شده است. رودکی شعری در مدح ابوالفضل بلعمی وزیر نصر احمد سامانی دارد که در مصرعی میگوید: «کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی». این وزیر بزرگ نیز در جریان مزبور کشته شد. «معروفی بلخی» نیز این مصرع رودکی را تضمین کرده است:
از رودکی شنیدم استاد شاعران: ----------- «کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی»
(پس از برافتادن سامانیان، این قرمطیکشی را سلطان محمود غزنوی - که پدرش از سرداران ارتش سامانیان بود و خود او نیز مانند پدرش ترک سنی متعصب بود و خود را غلام خلیفهی بغداد میدانست - ادامه داد. برای نمونههای از کارهای محمود ن. ک. به نوشتهی پیشین:
سلطان محمود غزنوی)