Wednesday, May 07, 2008

دانشوران ایرانی

چهارشنبه ۱۸/اردیبهشت/۱۳۸۷ - ۷/می/۲۰۰۸

پس از نوشته‌هایم درباره‌ی ایرانی بودن عمادالدین نسیمی و نظامی گنجوی، یاد پرسشی افتادم که چند ماه پیش دوست عزیزم «جاوید» به مناسبت سال مولانای بلخی پرسیده بود که: در جواب کسانی که می‌گویند مولانا و دیگران ایرانی نیستند چه باید گفت؟

درباره‌ی ادعای بی‌پایه‌ی همه‌ترک‌انگاران (pan-Turkist) درباره‌ی ترک بودن مولانا نگاه کنید به پاسخی به یکی از چنین یاوه‌ها و نیز بخش ۱۹ مقاله‌ی از دنباله نوشته‌های «زبان مادری و کیستی ملی» نوشته‌ی مزدک بامدادان.

در پاسخ کسانی که می‌گویند مولانای بلخی یا نظامی گنجوی ایرانی نیستند چنین می‌گویم:

۱) این بزرگان در درجه‌ی اول به تمدن و فرهنگ بشری تعلق دارند و در قالب تنگ انحصارطلبانه و چشم تنگ قبیله‌گرایان و هویت‌طلبان تازه به دوران رسیده و دروغگو نمی‌گنجند. پس از آن نیز، از نظر تاریخی به «ایران بزرگ» تعلق دارند. چه طور است که وقتی این بزرگان در درون مرزهای امروزی ایران سیاسی دفن شده باشند (مانند بوعلی سینا) زبان نوشته‌هایشان معیار «هویت» آنان است و بنابراین ابن‌سینا عرب است. اما وقتی در خارج از مرزهای ایران امروزی باشند آن گاه زادگاه یا آرامگاه‌شان معیار هویت‌شان می‌شود پس مولانا یا افغانی است یا ترک! حتا خوشمزه‌تر آن که مثلا عرب‌ها غیاث‌الدین جمشید کاشانی را که در کاشان زاده شده و در سمرقند درگذشته و نوشته‌هایش به پارسی و عربی است با چسباندن «الـ» و تغییر نامش به «الکاشی» دانشمند عرب معرفی می‌کنند. مردم ترکیه و جمهوری اران نمی‌توانند نوشته‌های اصلی مولانا و نظامی را از رو بخوانند و باید برایشان ترجمه و بازنویسی کنند. حال می‌خواهند بگویند نظامی نیز ترک بوده و مجبور شده به پارسی بنویسند. دروغ از این رسواتر؟! یا به تازگی «دانشمندان» ارانی (جمهوری «آذربایجان») برای واژه‌ی پارسی گنجه نیز با دانش زبان‌شناسی خود ریشه‌ی ترکی کشف کرده‌‌اند و آن را کوتاه شده‌ی «گن چای» به معنای رودخانه‌ی گن! می‌دانند.

۲) کشورهایی که ادعای «تصاحب» این دانشوران ایرانی را می‌کنند کشورهایی هستند که پیشینه‌ی وجودشان بیش از ۱۰۰ سال نیست و از «استقلال‌شان» بیش از ۲۰ سال نمی‌گذرد. حال آن که این بزرگان ایرانی در چند سد سال و یا هزار سال پیش از این می‌زیسته‌اند و کشورهایی مانند «اران» (جمهوری آذربایجان)، افغانستان، ازبکستان و ... در آن زمان وجود خارجی نداشتند. بله شهر بلخ و گنجه و خوارزم و ... روی زمین وجود داشته‌اند اما کشوری به نام افغانستان یا ازبکستان یا «جمهوری آذربایجان (اران)» وجود نداشتند. این ادعا همان قدر بی‌پایه است که می‌گویند کوروش و داریوش هخامنشی و اسکندر مقدونی به افغانستان حمله کردند! یا وقتی لشکر اسکندر به پاکستان وارد شد! این بازی با مفهوم‌ها و نوعی ناهنجاری و غیرتاریخی بودن (anachronism) است. اِعمال مفهوم «شهروند» بر اساس مرزهای امروزی به کسانی است که هزاران سال پیش از این می‌زیسته‌اند.

۳) تا پیش از این که نامی از این کشورهای ساخته شده به دست استعمارهای بریتانیا و روسیه/شوروی در جهان باشد تمام این بزرگان و دانشوران به نام ایرانی شناخته می‌شدند. هیچ منبعی که پیش از سده‌ی بیستم میلادی/سیزدهم خورشیدی نوشته شده باشد از اینان به نام افغانی یا ازبک یا «جمهوری آذربایجانی/ارانی» نام نبرده است. بیشتر مدارکی که ادعای افغان بودن یا ترک و ازبک و آذربایجانی بودن این دانشوران ایرانی را دارند در همین چند دهه‌ی اخیر نوشته شده‌اند و به دست کسانی که خالی از غرض نبودند و گاه دشمنی‌شان با ایران و فرهنگ ایرانی آشکارا بوده است.

۴) باید دید این بزرگان در نوشته‌های خود درباره‌ی خودشان چه گفته‌اند یا دوستان و شاگردان و هم‌روزگارانش چه نوشته‌اند. مولانا کی خود را افغانی یا ترک خوانده است؟ نظامی کجا خود را ترک و آذربایجانی گفته است؟ بیرونی کی خود را ازبک یا افغانی دانسته؟ فارابی در کدام نوشته‌اش گفته که ترک قزاقستان است؟ بلکه برعکس بیشتر نوشته‌های اینان تصریح می‌کنند که ایرانی یا پارسی هستند.
مولانا:
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم ------ دانم من این قدر که به ترکی است آب «سو»

بیرونی:
در کتاب «آثار الباقیه» درباره‌ی مردم زادگاه خودش خوارزم می‌نويسد: «و اما اهل خوارزم، و إن کانوا غصنا ً من دوحة الفُرس» یعنی «و اما مردم خوارزم، آنها شاخه‌ای از درخت استوار پارسيان (ايرانيان) هستند.»

انوری ابیوردی:
خبرت هست كه از هرچه در او چیزی بود ----------- در همه ایران امروز نماندست اثر

نظامی گنجوی:
همه عالم تن است و ایران دل ------------ نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد ------------- دل ز تن بِه بود، یقین باشد

۵) برخلاف همه‌ترک‌انگاران و همه‌عرب‌انگاران (pan-Arabist) که از معیار و قاعده‌ی ساده‌انگارانه‌ی زبان نگارش آثار یا زادگاه و آرامگاه برای تعیین کیستی (هویت) مفاخر ایرانی استفاده می‌کنند، مهم‌ترین دلیل ما بُعد فرهنگی است. به گفته‌ی مولانای بزرگ:
ای برادر تو همه اندیشه‌ای ---- مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

تمام این بزرگان و دانشوران ایرانی خود را ایرانی و مسلمان می‌دانستند و با فرهنگ غنی ایرانی-اسلامی رشد کرده و خود را متعلق بدان می‌دانستند. در تمام آثار و نوشته‌های آنان مفهوم‌ها و شخصیت‌های تاریخی/اسطوره‌ای/فرهنگی ایرانی دیده می‌شود: رستم، سهراب، اسفندیار، تهمتن، سیمرغ، زال، کوه قاف، حکمت خسروانی، جام جم، انوشیروان، خسرو، و هزاران نماد دیگر ایرانی. به قول مزدک بامدادان، «پس مولانا حتا اگر پسر «اوغوزخان» نیز بوده باشد و در دل کوه‌های آلتائی نیز به جهان آمده باشد، در سرش چیزی جز جهان‌بینی عرفانی (اسلامی) و اسطوره‌شناسی ایرانی جای نداشته است. به دیگر سخن، اندیشه او با نگاه به نگاشته‌ها و سروده‌هایش، ایرانی-اسلامی است.»

۶) کشورهایی مانند افغانستان بهتر است به دنبال همدلی و یکدلی با ایران باشند که پیشینه‌ی مشترک فرهنگی با ما دارند و تا چندی پیش بخشی از ایران فرهنگی و بزرگ بودند نه این که سعی در «مال خود کردن» شخصیت‌های فرهنگی ایرانی داشته باشند. بهتر است کمی تاریخ بی‌طرف (به ویژه نوشته‌های پیش از سده‌ی بیستم م/سیزدهم خ) را بخوانند و ببینند بیرونی و مولانا از کی افغان شده‌اند. تا پیش از شکل‌گیری کشور افغانستان، افغان به معنای پشتون بود و امروز نیز پشتون‌ها سعی دارند فرهنگ و زبان خود را بر این کشور غالب کنند. بنابراین اگر بگوییم مولانا افغان بوده یعنی پشتون بوده و می‌دانیم که چنین نیست. این راه کسب هویت نیست. باید واقعیت‌های تاریخی و جغرافیایی را پذیرفت که پیش از این کشورهایی به نام افغانستان و ازبکستان و «آذربایجان» (اران) وجود نداشته‌اند اما ایران وجود داشته و همه‌ی این بزرگان تعلق خود را بدان در نوشته‌هایشان یا به صورت صریح (مانند نمونه‌های بالا) و یا به طور ضمنی از راه به کارگیری مفهوم و شخصیت‌ها و نمادهای ایرانی نشان داده‌اند. افغانستان و تاجیکستان و سرزمین ازبکستان و اران همه بخشی از ایران فرهنگی هستند.

حتا تا پیش از ورود نیروهای استعماری بریتانیا به شبه‌قاره‌ی هند زبان رسمی و درباری آنان پارسی بود. همین طور دربار عثمانیان و هنر مینیاتور و تذهیب و معماری آنان زیر نفوذ زبان پارسی و فرهنگ ایرانی/اسلامی بود. با این که این هر دو از نظر سیاسی گاه دشمنان ایران شیعه‌ی صفوی بودند اما از نظر فرهنگی شاهنامه‌ی فردوسی می‌خواندند و مینیاتورهایی از خسرو و شیرین نظامی می‌کشیدند. ....

به قول مولانا: گر بگویم شرح این بی‌حد شود -------- مثنوی هفتاد من کاغذ شود

هم چنین ن.ک.
ایران در شعر شاعران قدیم
نیز معجزه‌های تازه
نیز عرب، ایرانی، یا مسلمان

1 نظر:

Anonymous said...

I knew somebody from Afghanistan who was insisting that Molana, Ebn e Sina were from Afghanistan. I didn't know what to tell him!!!