پنجشنبه ۳۰/دی ماه/۱۳۸۹ - ۲۰/ژانویه/۲۰۱۰
خوانندهای نوشته است که برخی از ازبکان در کشور افغانستان از این رباعی مولانا جلالالدین بلخی نتیجه گرفتهاند که مولانا ترک بوده است و نظر مرا پرسیده است:
بیگانه مگیرید مرا، زین کوی ام ----- در کوی شما خانهی خود میجویم
دشمن نیام ار چند که دشمنروی ام ------- اصلم ترک است اگر چه هندیگوی ام
شوربختانه بیشتر پانترکان شستوشوی مغزی شدهاند و استدلال بر آن کارگر نیست. در نبود منبع رسمی و دولتی توانمند در پاسداری و نگهبانی از میراث فرهنگی ایران، چنین کار سنگینی بر دوش ایراندوستان است.
مشکل پانترکان و ناآگاهان، همان گونه که پیشتر نیز گفتهام، این است که سفسطه میکنند و چون با ادب پارسی و صنعتهای ادبی مانند مجاز و کنایه و استعاره آشنا نیستند و نمیفهمند، هر لفظی را در همه جا به همان معنای ظاهریش میگیرند و از هر چه به سودشان نباشد چشم میپوشند یا آن را تحریف میکنند. برخی دیگرشان نیز مرزها و شرایط جغرافیای انسانی امروزی را ملاک گذشته میگیرند و میگویند چون امروز مردم قونیه ترک اند یا در شهر بلخ گروهی ازبک و ترکزبانان هم زندگی میکنند پس مولانا هم ترک و ترکزبان بوده است! البته بیشینهی مردم بلخ هنوز هم ایرانی و پارسی زبان اند. در واقع ازبکی از ساکنان شهر بلخ این پیغام را برایم گذاشته بود که «من ترکم و در بلخ زندگی میکنم و نیاکانم هم در همین شهر بودهاند. پس مولانا هم ترک است»! این گونه سخنها نشان از ناآشنایی با تاریخ و تغییرها و دگرگونیهای جغرافیایی و جمعیتی و مهاجرتهای انسانی دارد. انگار اگر امروز در شهری در مرکز کشور امریکا مردی آلمانی زندگی کند ادعا کند که بومیان امریکایی (مانند آپاچیها) هم آلمانی بودهاند!!
مولانا (و دیگر بزرگان ایرانی مانند ابنسینا و فارابی و نظامی و فردوسی و ...) میراث فرهنگی همهی انسانها هستند اما ایرانی بودن مولانا (و آن دیگر بزرگان) بر اهل خرد و بیغرضان و آشنایان با ادب پارسی و تاریخ زمان مولانا چون روز آشکار است. و باز روشن است که منظورمان از ایرانی بودن مولانا این نیست که در مرزهای ایران سیاسی امروزی به دنیا آمده و شناسنامه و گذرنامهی حکومت ایران را در جیب داشته است بلکه منظورمان ایران تاریخی و فرهنگی و سرزمینی است که در گذشته با نام ایران یا ملک عجم شناخته میشده است (و ایرانیان را گاه تاجیک هم میگفتد در برابر ترک). با این حال کسانی را که دنبال سند و مدرک برای ایرانی بودن مولانا جلالالدین بلخی میگردند به دو نشانی زیر راهنمایی میکنم:
- مولانا و ادعاهای پانترکان در پایگاه آذرگشنسپ
و
- «غرضها تیره دارد دوستی را». در پایگاه سالگرد مولانا
چند نکتهی مهم این دو نوشته را در اینجا بازمینویسم:
۱- در واقع یکی از مهمترین دلیلهای مهاجرت مولانا و خاندانش و بسیاری از دیگر ایرانیان از شرق ایران به سوی غرب، حملهی ترکان آسیای میانه و مغولان بوده است. خاطرات مولانا و دیگر شاعران ایرانی از ترکان و مغولان به صورت حمله و کشتار و ویرانی بوده است. اصطلاح «تُرکتازی» هنوز در زبان پارسی رایج است. باز باید یادآوری کنم منظور ترکان آسیای میانه در سدههای گذشته است و ترکزبانان و ترکان امروزی نباید به خودشان بگیرند. خود مولانا نیز دربارهی ترکان، در کاربرد قومی و لفظی، نظر مثبتی ندارد:
آن ابوجهل از پیمبر معجزی -------- خواست همچون کینهور ترک غُزی (مثنوی)
آن غزان تُرک خونریز آمدند -------- بهر یغما بر دهی ناگه زدند
آب حیات تو گر از این بنده تیره شد ----------- ترکی مکن به کشتنم ای ترک ترک خو
شیخ هندو به خانقاه آمد ---------- نی تو تُرکی؟ درافکن از بامش!
این بیت آخر، گذشته از استعارهای که برای شب و روز (هندو و ترک) در آن هست اشارهای نیز دارد به خاطرات مولانا از برخورد و رفتار ترکان و مغولان با شیخهای خانقاهها و عارفان ایرانی در خراسان - زادگاه مولانا - که در برابر تجاوز و غارت بیگانگان مقاومت کردند و کشته شدند. در این بیت از پرتاب کردن شیخ خانقاه از بالای بام یاد کرده است.
۲- شمسالدین احمد افلاکی در کتاب «مناقب العارفین» - که شرح زندگی مولانا و خاندان او است - چنین مینویسد:
حکایت مشهور است که روزی حضرت شیخ صلاحالدین [منظور صلاحالدین فریدون زرکوب، شاگرد و دوست مولانا است] جهت عمارت باغ خود مَشّاقان ترکی به مزدوری گرفته بود. حضرت مولانا فرمود که افندی [وامواژهای یونانی به معنای سرور]! در وقت عمارتی که باشد مَشّاقان رومی باید گرفتن و در وقت خراب کردن چیزی مزدوران ترک؛ چه عمارت [=آباد کردن] عالم مخصوص است به رومیان و خرابی جهان مقصود است به ترکان؛ و حق - سبحانه و تعالی - چون ایجاد عالم ملک فرمود ... گروه ترکان آفرید تا بی محابا و شفقت هر عمارتی که دیدند خراب کردند و منهدم گردانیدند، و هنوز میکنند و همچنان یوماًبیوم [=روز به روز] تا قیامت خراب خواهند کردن» (ص ۷۲۱، چاپ یزیچی، ترکیه)
۳- مولانا خود در بیتی به روشنی گفته است که ترک نیست و ترکی نمیداند:
تو ماه تُرکی و من اگر ترک نیستم ------ دانم من این قدر که به ترکی است آب «سو»
پانترکان آن قدر دروغ ترک زبان بودن مولانا را تکرار کردهاند که برای این واقعیت که زبان مادری مولانا پارسی بوده هم باید دلیل آورد! زندهیاد خانم دکتر آنه-ماری شیمل (Annemarie Schimmel)، ایرانشناس آلمانی و کارشناس مولانا، در کتاب «آفتاب پیروزمند: بررسی آثار جلالالدین رومی» (The Triumphal Sun: A Study of the Works of Jalaloddin Rumi) چاپ دانشگاه ایالتی نیویورک در سال ۱۹۹۳ م./۱۳۷۲ خ. هم چنین میگوید:
Rumi’s mother tongue was Persian, but he had learned during his stay in Konya, enough Turkish and Greek to use it, now and then, in his verse.
یعنی
زبان مادری مولانا پارسی بود ولی در دوران سکونتش در قونیه، آن اندازه ترکی و یونانی فراگرفت که بتواند گهگاهی در شعرهایش از این دو زبان استفاده کند.
این هم برای کسانی که تنها سخن فرنگیان برایشان سند است.
۴- «مجالس سبعه» مجموعهای است از هفت مجلس که سخنرانیهای مولانا بر سر منبر است برای همگان که مریدان و شاگردان او نوشتهاند. به گفتهی استاد فروزانفر: «دارای عباراتی شیوا و ساده همراه با آیات و احادیث و اشعار فارسی و عربی است» و این خود نشان روشنی است از این که زبان گفتار روزمرهی مولانا و بیشتر ساکنان قونیه در آن زمان زبان پارسی بوده است و مولانا شاگردانش را به زبان پارسی ارشاد میکرده است. و نیز پاسخی است برای کسانی که ادعا میکنند مولانا تنها به خاطر ادبی بودن زبان پارسی بدین زبان شعر سروده است.
۵- هیچ یک از آثار نثر مولانا به زبان ترکی نیست. در میان شعرهایش نیز هم هفتاد هزار بیت پارسی و نزدیک ۱۰۰ بیت ترکی/یونانی(رومی) است. این ۱۰۰ بیت کمتر از یک دهم درصد شعرهای مولانا است و بیشترشان هم به طور ملمع هستند یعنی بیتهای ترکی یا یونانی در میان بیتهای پارسی آمدهاند. میزان شعرهای عربی مولانا از شعرهای ترکیاش به مراتب بیشتر است. با این استدلال اگر مولانا پارسی زبان نبوده باید گفت که عربزبان بوده نه ترک!
حتا اگر به فرض محال مولانا ترک بوده، اصلا اگر هندی یا رومی یا سیاه افریقایی بوده باشد، تمدن و فرهنگی که او در آن زیسته و آثار خود را بدان پدید آورده است زبان پارسی و تمدن ایرانی است. مولانا خود میگوید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم جان – ما از پی سنایی و عطار آمدیم
بدون عطار و سنایی مولوی هم نمیبود. و همهی اینان جزو جداییناپریر تمدن ایرانی اند.
اما برگردیم به رباعی بالا:
با توجه به پیشینهی پانترکان و تحریفگری آنان، دربارهی هر شعری و متنی که آنان رو میکنند، نخست باید درستی آن نوشته در کتابهای معتبر و اصلی بررسی شود. برای این رباعی، من در کلیات شمس به کوشش استاد زندهیاد بدیعالزمان فروزانفر نگاه کردم و این رباعی در آنجا هست. اما تنها در چهار منبع از ده منبع آمده است. در ضمن استاد فروزانفر در مقدمهی جلد هفتم که شامل رباعیها است نوشته که «لزوماً همهی این رباعیها از آن مولانا نیست. من تنها اینها را گردآوری میکنم که در فرصت بعدی بررسی شود و روشن شود که کدامشان به راستی از مولانا است».
فرض کنیم این رباعی به راستی از آن مولانا باشد. اصلا ببینیم در این رباعی چه چیزی گفته شده است. باید توجه داشت که در چنین موردهایی با توجه به بافت سخن و فضای شعر کاربرد صفت یا نام ترک و هندو/هندی صرفاً ادبی و استعاری و نمادین است نه لفظی و قومی. والا اگر بخواهیم معنای لفظی لت پایانی این رباعی را در نظر بگیریم و استدلال کنیم که مولانا اینجا خودش گفته است که «اصلم ترک است» پس باید بپذیریم که مولانا «هندیگوی» هم بوده یعنی به هندی سخن میگفته است!! حال آن که هرگز چنین نبوده است و هیچ گواهیای در دست نیست که مولانا زبان هندی میدانسته است. به همین دلیل برخی از پانترکان و طرفداران ترک بودن مولانا لت آخر رباعی را چنین کردهاند:
اصلم ترک است اگر چه دری گویم!
روشن است که واژهی «دری» در این رباعی جای نمیگیرد و وزن را بر هم میزند اما کسی که سواد ادبیات پارسی ندارد و استعاره و کنایه و مَجاز و صنعتهای ادبی را نمیشناسد معمولا وزن را هم چندان نمیشناسد و برایش مهم نیست که وزن به هم بریزد. مانند شاهکار آقای جواد هیات که در این بیت از نظامی گنجوی:
بیدار شهی به کامرانی -------- بیدارترک شو ار توانی
بیدارتَرَک (یعنی اندکی بیدارتر) را «بیدار تُرک» (تُرک ِ بیدار!) خوانده و استدلالهای شیرینی کرده است!
حتا اگر پانترکان این استدلال عجیب و غریب و شگفت را بیاورند که «هندیگو یعنی کسی که به دری سخن میگوید» باید شاهدهای معتبری از زبان پارسی بیاورند که ادعایشان را پشتیبانی کند.
لت چهارم رباعی بالا تنها تکراری از مضمون لت نخست و لت سوم است یعنی مرا بیگانه مپندارید که اهل همین کوی ام و اگر چه ظاهرم به دشمنان میماند اما دشمن شما نیستم و اگر برای مثال به هندی سخن بگویم اصل و نسبم ترک است یعنی دو چیز متضاد. صنعت تضاد یعنی آوردن دو چیز که از نظر معنا و کاربرد با هم ضد باشند.
در ادب پارسی هندو به خاطر رنگ تیرهاش در برابر ترک قرار داده میشود به خاطر رنگ روشنترش. یا رومی (اهل روم شرقی = یونانی) در برابر زنگی (اهل زنگبار در افریقا) به کار میرفته است. باز به خاطر رنگ، شب را به هندو تشبیه میکنند و روز را به ترک. حتا خاقانی شروانی در قصیدهای که در زندان سروده است مردمک چشم را هم به خاطر سیاهی به هندو تشبیه کرده است.
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم -------- زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من
در گذشته پسران و دختران ترک به عنوان غلام و کنیز و معشوق خرید و فروش میشدند. به همین دلیل «ترک» معنای معشوق نیز یافته است. انوری ابیوردی در قصیدهی شیوای خود دربارهی ویرانیهای ترکان غز در خراسان و کشتن و آزار ایرانیان به همین نکته اشاره میکند که ایرانیان پیش از این ترکان غُز را صد بار میخریدند و میفروختند اما امروزه ترکان غز با ایرانیان مانند بندگان زرخرید خود رفتار میکنند:
آن که را صد ره غُز زر ستد و باز فروخت -------- دارد آن جنس که گوییش خریده است به زر
از آنجا که غلامان و کنیزان ترک رفتار شهری نداشتند و سرکش بودند به دلبران بیوفا و سرکش نیز تُرک میگفتند. اگر بخواهیم ترک و هندو را در معنای لفظی بفهمیم در این بیت نیز سعدی به ترک خود میگوید من برای تو هندو/هندی شدهام!
سعدی از پردهی عشاق چه خوش مینالید ----------- ترک من پرده برانداز که هندوی توام
11 نظر:
درود بر شهربراز گرامی
ترکها چه اوزبک چه عثمانی چه آرانی امروز
.. همه تمدن ایران را مورد هجوم قرار دادند و متاسفم که ما یک دولت بیعرضه در ایران داریم. در این راستا بار بر دوش ایراندوستان بیشتر است.
البته خوبی تاریخ اینست که حقیقت آن بلاخره پیدا میشود و دروغ برای مدتی نمیتواند پایگیر شود.
این مقاله را نیز سال پیش به انگلیسی نوشتم که پاسخ مفصلیست به پان ترکیستها و انسانهای ناآگاه و بیگانه پرستانی که از گرگهای برون از مرز گزیده شدند و امروز در درون ایران همچون حیوانهای درنده به تمدن ایران میتازند:
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/PersianPoetRumi.htm
اما هنوز کار فراوان است. برای نمونه بررسی گویش وخشی که در آثار پدر مولانا دیده میشود که چندتا از واژگان آن را تا حدی مشخص نمودم:
پرتوز – آس کرده – آیان – انگله – باشش – بلگ (برگ) – پاشنه کوفته – پتیله –ترنجیده – تسترغیده (درهم فشرده)- تنهاگانه-تواره (دیوار-فاصله و واسطه)- چراغ وره (ظرفی که چراغ در آن نهند و برند) – خاوند /خاونده (خداوند) – خدوک – در چغزیده (غم در دل گرفته) – دژماندن (خشمگین و آشفته) – دیوک زده (چیزی که آفت دیوان بدان رسد) – روژیدن (ظاهر شدن) – سراغج (مجمعه گیسو پوش زنان) – سکلیدن (منقطع کردن) – سیبغوله (سیب ناخام و نارسیده) –غیژیدن (خزیدن) – غریژک (لای و لجن) – کژپایک (خرچنگ) – فرخج (نامناسب) – ناوچه (کشتی کوچک) – خنور (کاسه و ظرف)
پیروز باشید
علی دوستزاده
شهربراز عزیز،
بسیار با خود اندیشیدم که چه نظری بر این نوشتار زیبای شما بنویسم یا نه ولی همچنان دودل باقی ماندم. تنها به آغاز کوتاه سخنی که چندی پیش در تارنگار خود نوشته بودم اشاره میکنم و بس.
http://farhangi-sanati.blogspot.com/2010/12/blog-post_10.html
موفق و پیروز باشید.
با درود بر شما
این رشته سر دراز دارد
ولی ما هم باید کوششمان را پی گیریم
سپاس از روشنگری
فقط می توان گفت متاسفم برای شما آریا پرستان که چشم و گوشتان بسته است استدلال های پوچ و...
مولانا اگر ترک خوارزمشاهی بوده و در افغانستان امروزی زاده شده و به قونیه مهاجرت کرده و در آنجا قوت کرده صفت افغانی بودن و ترک بودن بیشتر برای مولانا می آید تا ایرانی بودن
چه قدر زیبا و علمی مطلب می نویسی
واقعا به ابن مقالات احتیاج فراوان داشتم چون در تبریز زندگی می کنم و ردپای دشمن فرهنگم رو به روشنی می بینم حتما به کارت ادامه بده چون تا مدتی دیگه من هم بهت ملحق می شم!
به بینام.
گویا شما اصلا این نوشتار را نخواندهاید و چیزهایی را که در ذهنتان ضبط کردهاند تکرار کردهاید.
مولانا به صراحت ترکان را ویرانگر و بیرحم و شفقت خوانده است بعد شما میگویید چون مولانا در قونیه فوت کرده و قونیه امروز شهری در کشور ترکیه است پس مولانا ترک است!
در زمان زندگی مولانا کشوری به نام افغانستان وجود نداشته است.
معیار تعیین هویت افراد بر پایهی محل زندگی و مرگشان به ویژه با مرزهای سیاسی امروزی نشان از ناآگاهی تاریخی و فرهنگی یا غرضورزی است و کار کسانی است که حوصله و سواد بررسی ندارند.
شهربراز
Salam,ba tashakkor az maghaleye shoma va arze pouzesh ke be PEnglish minevisam, chon note Farsi nadaram. 2ta soal dashtam:
1- befarmaeeid Iran be maanaye siasis az key vojude khareji dashte ast? 2- va aya har kas dar keshvarhaye atraf (ba eghlime siasiye emroozi) dar ghadim be donya amade, Irani mahsoob mishavad? Ma afrade digari ham dar in keshvarha darim ke ghablan ghalamrove Iran boodeh vali be zabane Farsi asari nadarand, aya inha ham az didgahe shoma Irani(!?) mahsoob mishvand? Masalan Makhtum Gholi shaere Turkmen. Aya in fard irani ast? ya faghat har kasi be farsi harf zadeh ya neveshte iranist. Agar javab mosbat ast, pas Eghbale Lahoori, iranist chon ashare farsi darad !!!
Ba in estedlal, Avecinna (ebnesina) arab ast, chon tamame ketabha va neveshte hayash Arabi ast. Lotfan be zabane sadeh va ravan inha ra javab dahid.
Mamnoon az website porbare shoma.
Mr.Irani
Salam mojaddad,
Mamnoon az pasokhe hazrate-aali. Ehsas mikonam tu javabhaee ke be nazarate mokhtalef midahid, tanaghoz hast...pasokhi ke be soale man dadid, javabe khodetan ra be doost ghabli naghz mikone. Agar mahalle gur va zabane fard mohem nist, pas che chizi mohem ast? Aya shoma az Molana porsidid ke ahle kojast? Aya yek afghani hagh nadare bege ahle unjast? ... fek mikonam taklife ghaziye vase khodetun ham 100 darsad hal nashodeh.
Albatteh be nazare man hameye melale Iran, Afghanestan, va Torkiye mitunan sahmi az Molana dashte bashand. Moshkel jaee shoru mishe ke shoma dar javabe dooste ghabli, eeshan ra be bisavadi mottaham mikonid va pasokhe morede delkhahe khodetun ra midahid...age gharar bashe hame ra be bisavadi mottaham konid, dige kasi jorat nemikone nazar baratun benvise.
Eradatmand shoma,
Hamvatan, Mr. Irani
به ایرانی
سلام دوباره.
پیشنهاد میکنم پاسخ مرا دوباره بخوانید. من جایی سخن خود را نقض نکردهام. من همواره گفتهام که مولانا نخست به فرهنگ مشترک بشری تعلق دارد و سپس یک ایرانی است. منظور از ایرانی هم آن نیست که در مرزهای ایران سیاسی امروز زاده شده است. بلکه در زمانی که او میزیسته نه کشور افغانستان وجود داشته و نه کشور ترکیه. اما سرزمین و قومی به نام ایرانی از قدیم بوده است. مردم افغانستان و ترکیه هم حق دارند او را میراث خود بدانند به شرط آن که به گفتارش عمل کنند نه این که تنها در پی «تصاحب» او باشند.
من گفتم نه محل گور کسی هویت او را تعیین میکند نه زبان نوشتارهایش. مولانا در شعرهایش گفته که ترک نیست و ترکی نمیداند. مولانا در قونیه زندگی کرده است اما ترک نبوده است. در بلخ زاده شده اما «افغانی» نبوده است.
باز هم تکرار میکنم استفاده از معیارهایی چون زبان و آرامگاه سادهلوحانه و از روی بیسوادی یا غرض است. باید تاریخ را مطالعه کرد و دید چه کسی با چه فرهنگی زیسته و خود را کجایی میداند.
پیروز باشید
شهربراز
شاهکار وبلاگنویس قومگرا جناب شهربراز:::
بخشی از نوشته: "مشکل پانترکان و ناآگاهان، همان گونه که پیشتر نیز گفتهام، این است که سفسطه میکنند و چون با ادب پارسی و صنعتهای ادبی مانند مجاز و کنایه و استعاره آشنا نیستند و نمیفهمند، هر لفظی را در همه جا به همان معنای ظاهریش میگیرند"
بخش دیگری از نوشته: "3- مولانا خود در بیتی به روشنی گفته است که ترک نیست و ترکی نمیداند:
تو ماه تُرکی و من اگر ترک نیستم ------ دانم من این قدر که به ترکی است آب «سو»"
به بینام
نخست این که من قومگرا نیستم و با قومگرایان هم مخالف ام.
دوم: این شاهکار من نیست و شما هم به اصطلاح «مچگیری» نکردهاید. مشکل شما است که با ادبیات آشنا نیستند و کاربردهای مجازی و استعاری و تصویرسازی را نمیشناسید یعنی همان ایراد پانترکان که در بالا بدان اشاره کردم.
در بیتی که من از مولانا دربارهی ترک نبودنش آوردهام هیچ تصویر و استعاره و کنایهای نیست و «ترک» به معنای واقعی و قومی آن به کار رفته است.
پیروز باشید
Post a Comment