Wednesday, October 31, 2007

هرودوت

چهارشنبه ٩/آبان/١٣٨۶ - ٣١/اکتبر/٢٠٠٧

هرودوت با استفاده از موقعیت‌اش به عنوان یک تبعه‌ی پارسی در سراسر شاهنشاهی هخامنشی سفرهای دور و دراز کرد.

در مصر لباس عجیب، خوراک، رسم‌ها، و دین مصری را، که اغلب درست وارونه‌ی یونانی بود، با دقت یادداشت نمود. پزشکان ویژه‌کار برای او تازگی داشتند.

هرودوت دیگر نمی‌توانست از برتری یونانی بر بربرها خودستایی کند. او در شگفت آمد وقتی که دریافت مصری‌ها در واقع همه‌ی بیگانگانی را که نمی‌توانستند به زبان آنان سخن بگویند ”بربری“ می‌خواندند! او نمی‌توانست در این باره پرخاش کند.

پیش از کشورگشایی پارسی، یونانی‌های یونیه به درون شاهنشاهی لیدیه درآورده شدند ... داستان‌های معروفی که یونانیان از خود درمی‌آوردند که نشان بدهند که پادشاهان مستبد شرقی همیشه بدکردار و خرفت هستند. (فصل ٢٣)

در آتن، اناکساگوراس [Anaxagoras] می‌آموخت که گردون از ذره‌های ریز هم‌جنس درست شده است. ... او به گفته‌های خود افزود که ماه نورش را از خورشید می‌گیرد. خورشید یک پارچه فلز داغ سرخ شده است که از پلپونس [Peloponnese = بخشی در جنوب یونان] هم بزرگ‌تر است. این‌ها برای آتنی‌های خرافاتی افزون از اندازه بود. در همان هنگام که هرودوت در آتن با خوشامد پذیرفته شده و دولت به او داشنی داده بود،‌ اناکساگوراس به جرم بی‌دینی برای آموختن ستاره‌شناسی - و برای طرفداری از پارسیان [به اصطلاح Medism = حمایت از مادها = ایرانیان]- به دادرسی فراخوانده شد و از ترس جان خود گریخت. (فصل ٢۴)

برگرفته از کتاب «تاریخ شاهنشاهی هخامنشیان» نوشته‏ی ا.ت. اومستد، برگردان دکتر محمد مقدم، ١٣۴٠ خ.، تهران
The History of the Persian Empire, A. T. Olmstead, 1948, University of Chicago
(ویراست سال ١٩۵٩ م./ ١٣٣٨ خ.)


«تواریخ» هرودوت در واقع افسانه دروغ و غرض‌ورزانه‌اى است که به منظور خدمت به تبلیغات آتن در عصر پریکلس [Pericles] براى خوشایند و روحیه‌بخشى به آتنی‌ها و کمک به ایشان در تسلط بر سایر دولت-شهرهاى یونانی نوشته شده (و من مى‌افزایم که هدف‌هاى شخصى هرودوت براى کسب جایزه‌ی نقدى به مقدار ده تالان طلا معادل با ۶۰ هزار فرانک طلا و نیز کسب مقام شهروندى آتن نیز در این امر دخیل بوده‌اند که البته هرودوت در اولی کامیاب و در دومى ناکام مى‌ماند).

از مستندات امیرمهدى بدیع مى‌آموزیم که بزرگ‌ترین و بی‌غرض‌ترین تاریخ‌نویس عصر هرودوت، یعنی توسیدید، اصلاً او را به عنوان مورخ قبول ندارد، ارسطو او را افسانه‌پرداز مى‌نامد و پلوتارک کتابی به نام «درباره‌ی بدنهادى هرودوت» مى‌نویسد تا ثابت کند که هرودوت درباره‌ی تمام شهرهاى دیگر یونانی که مخالف آتن بوده‌اند (از جمله ایالت بئوسى به مرکزیت تِبِس (تب) که زادگاه پلوتارک بوده) آشکارا و عمداً دروغ گفته است. گرچه جابه جا مى‌افزاید که به مسئله‌ی «بربرها» (یعنی ایرانیان) کارى ندارد و در مورد ایرانیان، خود همان یاوه‌هاى هرودوت را تکرار می‌کند.
برگرفته از وبلاگ روزنامک

Tuesday, October 30, 2007

منبع‌های زمان ساسانيان

سه‌شنبه ٨/آبان/١٣٨۶ - ٣٠/اکتبر/٢٠٠٧

در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» نوشته‌ی استاد «آرتور کریستن‌سن» که زنده‌یاد رشید یاسمی به سال ١٣١٧ آن را به پارسی برگردانده بخشی هست با عنوان منابع تاریخی و مدنی زمان ساسانیان.

این منبع‌ها عبارتند از:
- سنگ‏نبشته‌ها، سکه‌ها، مهرها
- نوشته‌های دینی مانند: اوستا (در ٢١ نسک یا جلد)، زند (تفسیر اوستا)، پازند (تفسیر زند به پهلوی یا پارسی ساسانی)، دین‌کرد (به معنای کارهای دینی)، داذستان مینوگی خرذ یا مینویی خرد (عقل آسمانی)، ارداویراز نامگ (گاه: ارداویراف نامه)، بُندهِشن (داستان آفرینش)
- غیردینی مانند: ماذیگان هزار داذستان (گزارش هزار فتوای قضایی)، خسرو کواذان و ریذگی (خسرو پسر قباد و یک بنده)، کارنامگ اردشیر پاپکان، ماذیگان چترنگ (گزارش بازی شترنج)، شهرستان‌های ایران‌شهر.

دربار ساسانیان نیز مانند زمان هخامنشیان سال‌نامه‌های رسمی داشت. گمان می‌رود نویسنده یا نویسندگان «خوذای‌نامگ» از این سال‌نامه‌ها بهره برده‌اند. از جمله ترجمه‌های عربی این خوذای نامگ به دست عبدالله ابن مقفع انجام شد. (وی پیش از مسلمان شدن روزبه پسر دادُویه نام داشت.) ابن مقفع نام «سِیَر الملوک العجم» (کارنامه‌ی شاهان ایرانی) را بر ترجمه‌ی خویش نهاد. که در پارسی به شاهنامه معروف شد. به احتمال زیاد بعدها فردوسی از ترجمه‌ی پارسی کتاب ابن مقفع برای سرودن شاه‌نامه‌ی خویش استفاده کرد.

کتاب دیگر «آیین‌نامگ» نام داشت که به قول مسعودی، تاریخ‌نویس ایرانی سده‌ی چهارم خ.، «مرکب از چند هزار صفحه بود و نسخه‌ی کامل آن جز در نزد موبدان و سایر اشخاص صاحب قدرت به دست نمی‌آید». آیین نامگ خصوصیات تشکیلات دولت و جامعه‌ی ایران در زمان ساسانیان را در بر داشته و قواعد فن جهان‌داری را ذکر می‌کرده است.

«گاه‌نامگ» (گاه=تخت شاهی) یا فهرست بزرگان ساسانی که در آن نام و منصب همه‌ی بزرگان ایران به ترتیب مقامی که داشته‌اند ثبت شده بود.

«نامه‌ی تَنسَر به پادشاه طبرستان» یکی دیگر از مهم‌ترین سندهای مربوط به تشکیلات عهد ساسانیان است. تنسر همان کسی است که در زمان اردشیر یکم آیین زرتشتی را بازسازی کرد.

کتاب دیگری به نام «تاج‌نامگ» وجود داشته که حاوی صورت نطق‌ها و دستورهای و فرمان‌های شاهان ساسانی بوده است.

مسعودی می‌گوید در شهر استخر [=در نزدیکی تخت جمشید] پیش یکی از بزرگان فارس، «کتابی دیده است حاوی اغلب علوم ایرانیان با شرح تواریخ و ابنیه و مدت سلطنت پادشاهان» و به علاوه‌ی تصویر شاهنشاهان ساسانی. «رسم چنان بود که در روز وفات هر شهریاری، تصویر او را می‌کشیدند - چه پیر، چه جوان - و جامه‌ی رسمی و تاج و هیات محاسن و نشانه‌های چهره‌ی او را در آن نقش نشان می‌دادند.» آن گاه آن تصویر را در گنچ شاهی می‌سپردند «تا سیمای پادشاه مرده از خاطر آیندگان نرود.»

«مزدک‌نامگ» داستانی است درباره‌ی جنبش مزدک.

«وهرام چوبین نامگ» سرگذشت سردار نامی ایران بهرام چوبینه است که مدتی نیز پادشاه شد.

برخی از این کتاب‌ها را می‌توان در پایگاه اوستا: بایگانی زرتشتی یافت.

منابع پسااسلامی عبارتند از:
- تاریخ ابن قُتَیبه: نوشته‌ی ابن قتیبه (درگذشته ٨٨٩ م./٢۶٨ خ.) و نیز عیون الاخبار وی.
- «اخبار الطوال» نوشته‌ی دینوری (درگذشته ٨٩۵ م./٢٧۴ خ.)
- تاریخ یعقوبی: نیمه‌ی دوم سده‌ی ٩ م./٣ خ.
- تاریخ طبری: درگذشته ٩٢٣ م./٣٠١ خ.
- مُروج الذهب نوشته‌ی مسعودی (درگذشته ٩۵۶ م./٣٣۵ خ.)
- التنبیه و الاشراف نوشته‌ی مسعودی
- تاریخ بلعمی که ترجمه‌ی پارسی تاریخ طبری است (٩۶٣ م./٣۴٢ خ.)
- شاهنامه‌ی فردوسی (درگذشته حدود ١٠٢٠ م./٣٩٩ خ.)
- غُرَر اخبار الملوک نوشته‌ی ثعالبی (درگذشته ١٠٣٨ م./۴١٧ خ.)
- نهایة الارب فی الاخبار الفرس و العرب: نویسنده ناشناس. سده‌ی ١١ م./۴ خ.
- فارس نامه: ابن بلخی اوایل سده‌ی ١٢ م./۵ خ.

- منابع رومی، یونانی، ارمنی، سریانی، و بالاخره چینی.

Monday, October 29, 2007

سلطان محمود غزنوی

دوشنبه ٧/آبان/١٣٨۶ - ٢٩/اکتبر/٢٠٠٧

محمود سبکتگین با بینشی قبیله‌ای به دین می‌نگریست و به شدت زیر تاثیر فقیهان عرب‌تبار خراسان بود. وی از سرسخت‌ترین دشمنان آزادی اندیشه بود و اسلام ایرانی را - که اسلام معتزلی و «اخوان الصفا»یی بود - خطرناک‌ترین دشمن اسلام می‌دانست.

حمله به سومنات - که مقدس‌ترین شهر هندوستان بود - و ویران کردن کامل شهر و معبد، کشتار همگانی بیش از پنجاه هزار تن از مردم شهر، و به غنیمت گرفتن ده‌ها میلیون درهم طلا و نقره در سال ۴۰۴ خ. / ١٠٢۴ م. را مورخان مسلمان با شور و شوق و خوشحالی فراوان ثبت کرده‌اند. سلطان محمود بت سومنات را در هم شکسته و پنجاه هزار تن از مردم شهر را از دم تیغ گذراند.
(Somnath در پارسی به صورت سومَنات خوانده می‏شود)

این هم گزارش سلطان محمود غزنوی به خلیفه‌ی بغداد از یکی از لشکرکشی‌هایش به هندوستان:

غلامتان روز شنبه ١٣ جمادی الثانی سال ٩ [از سلطنت محمود = ١٠ آبان ٣٩٧ خ] با دلی مالامال از شوق شهادت و جانی مشتاق به وصول به مقام شهدا حرکت کردم و دژها و باروهای بسیاری را گشودم. حدود بیست هزار تن از بت‏پرستان را مسلمان کردم. یک میلیون درهم پول نقره و سی حلقه فیل از آنها گرفتم و پنجاه هزار تن از آنها را کشتم.

غلامتان یک شهر را که دارای هزار کاخ عظیم و هزار بت‏خانه بود مورد حمله قرار دادم. بیش از هزار بت از نقره را برکنده و از آنها ٩٣ هزار و ٣٠٠ مثقال نقره به دست آوردم. بت بزرگی نیز در این شهر بود که آن جاهلان می‏گفتند سی صد هزار سال پیش ساخته شده است. ده هزار بت در پیرامون این بت قرار داده بودند. غلامتان این شهر را به کلی ویران کردم و مجاهدان اسلام در آن آتش افکندند و هیچ اثری از آبادی در آن برجا نماند. پس از فراغت ا ز حساب کردن اموالی که به دست آمده بود، مبلغ غنایم به بیست میلیون درهم، شمار اسیران به سی صد و پنجاه هزار تن، و شمار فیلان به سی صد و پنجاه و شش حلقه بالغ شد.

سلطان محمود غزنوی در ری به جنایت‌های فجیعی دست زد که شنیدن آن پشت هر انسان نیک‌اندیشی را خواهد لرزاند. او ده‌ها هزار تن را به اتهام رافضی بودن و معتزلی بودن و قرمطی بودن گرفته و قتل عام کرد یا زنده زنده به آتش کشید. تمام تاسیسات علمی ری را، که بازمانده‌ی دوران برمکیان بود و امیران دیلمی آنها را بازسازی کرده بودند، منهدم کرد. کتابخانه‌ی ری را، که ده‌ها هزار عنوان کتاب در زمینه‌های مختلف علمی داشت، ویران کرد.

این هم گزارش حمله به ری:
سلام بر سید و مولایمان امام امیرالمومنین «القادر بالله». غلامتان این نامه را در روز اول جمادی الثانی سال ٢٠ [از سلطنت محمود = دوم تیرماه ۴٠٨ خ] از اردوگاهش در کنار شهر ری به حضورتان می‌فرستد.....

روز دوشنبه ششم جمادی الاول پرچم‌های غلامتان به کنار دیواره‌های ری رسید. دیلمیان به گناه‌شان اعتراف نموده اقرار به کفر و رافضی بودن خودشان کردند. درباره‌ی آنان به آرای فقها مراجعه کردم. و اتفاق بر آن رفت که همه‌شان از طاعت بیرون شده و اهل فسادند و راه عناد در پیش گرفته‌اند...

یک ناحیه از سرزمین ری به قومی از مزدکیان اختصاص یافته بود. اینها تظاهر به مسلمانی می‌کردند و شهادتین می‏گفتند. ولی فاشافاش ترک نماز و روزه و زکات و غسل کرده بودند و گوشت مردار می‌خورند. حمایت از دین خدا اقتضا می‌کرد که اینها از باطنیه متمایز باشند. پس در کنار خیابان شهری که مدت‌ها آن را اشغال کرده و املاکش را میان خودشان قسمت کرده بودند بردار آویخته شدند. ...

آنگاه به اندوخته‌های رستم دیلمی پرداختم و حدود ٥٠٠ هزار دینار جواهرات و ٢٣٠ هزار دینار نقدینه و ٣٠ هزار دینار زیورآلات طلا و ۵٣٠٠ دست رخت و معادل ٢٠ هزار دینار پارچه حاصل گردید. اعیان دیلمی ٢٠٠ هزار دینار پرداختند.

پنجاه بار شتر کتاب به خراسان حمل کردم ولی آنچه از کتاب‌های معتزلی و فلاسفه و رافضی‌ها بود، چون که اصل بدعت بود، همه را در زیر دارهایی که اجسادشان بر آنها آویخته شده بود به آتش کشیدم.

در دوران تسلط او بر خراسان، بخش بزرگ دانشمندان و فرزانگانی که در عهد سامانی در مدرسه‌های نیشابور و بخارا تحصیل کرده بودند به درون ایران گریختند. شخصیت‌های بزرگی از جمله بوعلی سینا به اتهام کافر بودن مورد تعقیب او بودند. بوعلی رباعی معروف خود را به همین خاطر سروده که:

کفر چو منی گزاف و آسان نبُوَد -------- محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر؟ -------- پس در همه دهر یک مسلمان نبود

کتابخانه‌ی نیشابور در عهد سامانی یکی از بزرگترین کتابخانه‌های ایران – و شاید جهان – بود و ده‌ها هزار جلد کتاب در آن نگهداری می‌شد. پس از به قدرت رسیدن سلطان محمود غزنوی، دیگر خبری از آن نیست. به نظر می‌رسد که – همان طور که در گزارش بالا نابودسازی کتابخانه‌ی ری را خواندیم – کتابخانه‌ی نیشابور نیز به دست محمود و به فتوای فقیهان عرب‌تبار خراسان نابود شده باشد.

برگرفته از بخش غزنویان در تاریخ ایران نوشته‌ی دکتر امیرحسین خنجی.

سلطان محمود به شاعران مداح خود بذل و بخشش‌های فراوانی می‌کرد. خاقانی شروانی درباره‌ی عنصری، شاعر دربار سلطان محمود، می‌گوید:

به ده بیت، صد بدره و برده یافت ----------- ز یک فتح هندوستان عنصری
شنیدم که از نقره زد دیگدان ------------- ز زر ساخت آلات خوان عنصری

بدره: کیسه‌ای که در آن سکه‌ها (ی زر و نقره) نگه می‌داشتند
خوان: سفره

Sunday, October 28, 2007

کتاب مزدک

یک‌شنبه ۶/آبان/١٣٨۶ - ٢٨/اکتبر/٢٠٠٧

در دهه‏ی ١٣۶٠ خ. کتابی خواندم به نام «مزدک» با اين مشخصات:


نام کتاب: مزدک
نويسنده: موريس سيماشکو (Moris Simashko يا Maurice Simachko)
سال نگارش: ١٩٧٠ م.
ترجمه‏ی فرانسه: نشر گالیمار (Gallimard)، ١٩٧٣ م./١٣۵٢ خ.
ترجمه‏ی پارسی: سهراب دهخدا
سال نشر: ١٣۶١ خ./١٩٨٢ م. (چاپ دوم: ١٣۶۶)
ناشر: نشر الموت

این کتاب رمانی تاريخی است كه از سه بخش تشكيل شده كه به شكل‏گيری، اوج، و شكست جنبش برابری‌خواهانه‌ی مزدک در زمان قباد شاه ساسانی می‌پردازد:
بخش یکم: مزدک (١١ قسمت)
بخش دوم: درست دینان (١٧ قسمت)
بخش سوم: مزدک‌های دروغین (١٢ قسمت)

شخصيت اصلی داستان دبير [=كارمند اداری]ی ايرانی یهودی است به نام «آورام» كه از دست اندركاران گردآوری خدای‌نامگ می‏شود. خدای‌نامگ همان کتابی است كه بعدها از سرچشمه‌های شاهنامه‌ی فردوسی شد. در خلال داستان، با شرايط زندگی و اجتماعی و تاریخی ايران ساسانی آشنا می‌شويم.

کتاب در اصل به روسی نوشته شده و ترجمه‏ی پارسی از روی ترجمه‌ی فرانسه‌ی آن است. مترجم فرانسه در پانويس چند مورد را يادآور شده است:
قزاق، كازاخ: کی ساک، کی ساکا = سکاهای کیانی يا سکاهای زير فرمان شاه. (ص ٢١۵)
قبچاق: کی پچاک = خنجرهای شاه (ص ٢٢۴)
کی‌يف: شهر کی = شهر شاه (ص ٣٢۴)
کلزوم: قُلزم = دریای سرخ (ص ٣١۴)

موريس سيماشكو اهل كازاخستان (قزاقستان) و گويا یهودی بوده است. بر اساس نوشته‏ی این پايگاه قزاقی، اگر وی زنده بود در سال ٢٠٠۴ مردی هشتاد ساله می‏بود. بنابراين سال تولد وی بايد ١٩٢۴ م./١٣٠٣ خ. بوده باشد. اين هم تصويری از موريس سيماشكو بر ديوار.

Saturday, October 27, 2007

رقص و موسیقی تاجیک

شنبه ۵/آبان/١٣٨۶ - ٢٧/اکتبر/٢٠٠٧

کولاب از شهرهای قدیمی بدخشان یا تاجیکستان امروز است. کولاب به معنای جای گودی است که آب جمع شود و هم معنای تالاب. نام قدیمی‏تر آن ختلان (Khatlan) است. البته امروزه ختلان نام استان و کولاب نام شهری در این استان است.

وقتی در سال ١٩١ هجری سردار عرب، اسد ابن عبدالله قسری از خراسان به جنگ ختلان رفت کاری از پیش نبرد و پس از رنج‏های فراوان شکسته و ناکام برگشت. کودکان بلخ این شعر را می‏خواندند:

از ختلان آمدیه ---------- برو تباه آمدیه
آباره باز آمدیه -------- خشک و نزار آمدیه
[آباره=آواره]

این شعر جزو قدیمی‏ترین شعرهای ثبت شده‏ی زبان پارسی پس از اسلام است.

این هم قطعه فیلمی از رقص و آواز فرح‏بخش و پرشور ایرانیان تاجیک در شهر کولاب به مناسبت نوروز.

نوروز نو، سال نو، کار نو آمد ------- در کشور دلپذیر فرح بار نو آمد
دوشیزه بر تن پیرهن تازه‏تر گیرد ------- بلبل به نوای گل و گلزار نو آمد



اجرای زنده‏ی موسیقی در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان در نوروز ١٣٨۶ / مارچ ٢٠٠٧
بخش یکم
بخش دوم

این هم ترانه‏ای از فرزانه خورشید خواننده‏ی نسل جوان تاجیک.

در این نشانی می‏توان موسیقی و نماهنگ‏های تاجیک بیشتری دید. نیز در کنار هر یک از نماهنگ‏های بالا فیلم‏های مربوط را نیز می‏توان انتخاب کرد.

Friday, October 26, 2007

رقص گرجی

جمعه ۴/آبان/١٣٨۶ - ٢۶/اکتبر/٢٠٠٧

چند ماه پیش پیوندی به فیلمی در پایگاه یوتوب به دستم رسید از یک رقص گرجی به نام «عجمتی» (Ajamti = عجمی = ایرانی) که ریشه‏ای ایرانی داشته و لباس آنان شبیه سوارکاران ایرانی زمان ساسانی است.

Wednesday, October 24, 2007

گفتگوی خسرو و فرهاد

چهارشنبه ٢/آبان/١٣٨۶ - ٢۴/اکتبر/٢٠٠٧

نظام الدین الیاس پسر یوسف پسر زکی پسر موید مشهور به نظامی گنجوی از بزرگترین فرزانگان، شاعران، سخنوران و داستان‏سرایان زبان پارسی است. زادگاه وی شهر گنجه بود که در اران از بخش‌های قدیمی ایران قرار داشت و امروزه بخشی از جمهوری آذربایجان است. شاهکار او به نام «پنج گنج» یا خمسه شناخته می‏شود و تشکیل شده از پنج کتاب به نام‏های مخزن الاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر، و اسکندرنامه. اسکندرنامه خود از دو بخش به نام‏های اقبال‏نامه و شرف‌نامه تشکیل شده است. شاعران بزرگ دیگری به تقلید وی به داستان‏سرایی پرداختند از جمله نورالدین عبدالرحمان جامی (هفت اورنگ) و امیر خسرو دهلوی.

جوزف استالین، دیکتاتور مشهور گرجی‏تبار شوروی، در اقدامی در راستای سیاست‏های استعماری و تفرقه‏اندازانه، هزار سال پس از مرگ نظامی، او را شاعری ترک خواند! و امروزه نیز پان‏ترک‏گرایان پس از سال‏ها جستجو بالاخره یک بیت مسخره به او نسبت داده‏اند تا به خیال خود او را ترک سازند:

پدر بر پدر مر مرا ترک بود ------------ ز فرزانگی هر یکی گرگ بود!

اما نظامی خود در دیباچه‏ی کتاب «لیلی و مجنون» چنین از نسب خود یاد می‏کند:

گر شد پدرم به سنت جد ----------- یوسف پسر زکی موید
گر مادر من «رئیسه» کرد ----------- مادر صفتانه پیش من مُرد
گر «خواجه عمر» که خال من بود ------ خالی شدنش وبال من بود

و در دیباچه‏ی کتاب «هفت پیکر» با افتخار می‏سراید:

همه عالم تن است و ایران دل -------- نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد -------- دل ز تن به بود، یقین باشد

بگذریم......

یکی از زیباترین نمونه‏های صنعت گفتگو در شعر پارسی از نظامی گنجوی در کتاب خسرو و شیرین است که در آن خسرو و فرهاد به گفتگو می‏پردازند.

نخستین بار گفتش کز کجایی؟ ---------------- بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟ ---------- بگفت انُده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست ------------ بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟ ---------- بگفت از دل تو می‌گویی، من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟ ---------- بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟ ------------- بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب؟
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟ ------------- بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش؟ --------------- بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟ ------------ بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ؟ ------------- بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟ ------------- بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور ----------- بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟ ------------- بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود؟ ----------- بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار -------------- بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو که این کار خام است ------- بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن درین درد ------------- بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست ------------ بگفت این دل تواند کرد، دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است ----------- بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
بگفتا جان مده، بس دل که با اوست -------- بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست
بگفتا در غمش می‌ترسی از کس؟ ------------- بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ هم خوابیت باید؟ -------------- بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش؟ -------------- بگفت آن کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین ------------ بگفتا چون زیم بی جان شیرین؟
بگفت او آن من شد، زو مکن یاد ---------- بگفت این کی کند بیچاره فرهاد؟
بگفت ار من کنم در وی نگاهی؟ ----------- بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش ------------- نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی ------------ ندیدم کس بدین حاضر جوابی
به زر دیدم که با او بر نیایم ----------- چو زرش نیز بر سنگ آزمایم
گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد ----------- فکند الماس را بر سنگ بنیاد
که ما را هست کوهی بر گذرگاه ----------- که مشکل می‌توان کردن بدو راه
میان کوه راهی کند باید --------------- چنانک آمد شد ما را بشاید
بدین تدبیر کس را دسترس نیست ------------ که کار تست و کار هیچ کس نیست
به حق حرمت شیرین دلبند ---------------- کز این بهتر ندانم خورد سوگند
که با من سر بدین حاجت در آری --------- چو حاجتمندم این حاجت برآری
جوابش داد مرد آهنین چنگ --------------- که بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آن که خدمت کرده باشم ---------- چنین شرطی به جای آورده باشم
دل خسرو رضای من بجوید ---------------- به ترک شکر شیرین بگوید
چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد --------- که حلقش خواست آزردن به پولاد

Tuesday, October 23, 2007

سی لحن باربد

سه‏شنبه ١/آبان/١٣٨۶ - ٢٣/اکتبر/٢٠٠٧

باربَد یا باربُد مشهورترین آهنگ‏ساز و نوازنده‏ی دربار خسرو دوم پرویز ساسانی است. وی اهل جهرم در استان فارس بود و گویا باربد عنوان او بوده است نه نامش. باربد می‏تواند به معنای بزرگ دربار (بار+بد) باشد زیرا خسرو پرویز به او اجازه داده بود همواره در دربار حاضر باشد.

می‏گویند باربد ٣۶۵ آهنگ برای خسرو ساخته بود که هر روز سال یکی از آنها را می‏نواخت. از این ٣۶۵ آهنگ ٣٠ تای آن برجا مانده است و به نام «سی لحن باربد» به دست ما رسیده است. حکیم نظامی گنجوی در داستان خسرو و شیرین این سی لحن را بدین ترتیب برشمرده است:

در آمد باربد چون بلبل مست ------------ گرفته بربطی چون آب در دست
ز صد دستان که او را بود در ساز ------- گزیده کرد سی لحن خوش آواز
ز بی لحنی بدان سی لحن چون نوش ----------- گهی دل دادی و گه بستدی هوش
به بربط چون سر زخمه در آورد ----------- ز رود خشک بانک تر در آورد
چو باد از گنج باد آورد راندی -------- ز هر بادی لبش گنجی فشاندی
چو گنج گاو را کردی نواسنج ----------- برافشاندی زمین هم گاو و هم گنج
ز گنج سوخته چون ساختی راه ------------ ز گرمی سوختی صد گنج را آه
چو شادُروان مروارید گفتی ------------- لبش گفتی که مروارید سفتی
چو تخت طاقدیسی ساز کردی ------------- بهشت از طاقها در باز کردی
چو ناقوسی و اورنگی زدی ساز --------- شدی اورنگ چون ناقوس از آواز
چو قند از حقه کاوس دادی ------------- شکر کالای او را بوس دادی
چون لحن ماه بر کوهان گشادی ---------- زبانش ماه بر کوهان نهادی
چو برگفتی نوای مشک دانه ------ ختن گشتی ز بوی مشک خانه
چو زد ز آرایش خورشید راهی ------ در آرایش بدی خورشید ماهی
چو گفتی نیمروز مجلس افروز -------- خرد بیخود بدی تا نیمه روز
چو بانگ سبز در سبزش شنیدی ------- ز باغ زرد سبزه بر دمیدی
چو قفل رومی آوردی در آهنگ ------- گشادی قفل گنج از روم و از زنگ
چو بر دستان سروستان گرشتی -------- صبا سالی به سروستان نگشتی
و گر سرو سهی را ساز دادی -------- سهی سروش به خون خط باز دادی
چو نوشین باده را در پرده بستی ------- خمار باده نوشین شکستی
چو کردی رامش جان را روانه --------- ز رامش جان فدا کردی زمانه
چو در پرده کشیدی ناز نوروز -------- به نوروزی نشستی دولت آن روز
چو بر مشگویه کردی مشگ مالی ----- همه مشگو شدی پرمشک حالی
چو نو کردی نوای مهرگانی ------- ببردی هوش خلق از مهربانی
چو بر مروای نیک انداختی فال ------ همه نیک آمدی مروای آن سال
چو در شب بر گرفتی راه شبدیز -------- شدندی جمله آفاق شب خیز
چو بر دستان شب فرخ کشیدی -------- از آن فرخندهتر شب کس ندیدی
چو یارش رای فرخ روز گشتی --------- زمانه فرخ و فیروز گشتی
چو کردی غنچه کبک دری تیز -------- ببردی غنچه کبک دلاویز
چو بر نخجیرگان تدبیر کردی ---------- بسی چون زهره را نخجیر کردی
چو زخمه راندی از کین سیاووش -------- پر از خون سیاووشان شدی گوش
چو کردی کین ایرج را سرآغاز -------- جهان را کین ایرج نو شدی باز
چو کردی باغ شیرین را شکربار ------- درخت تلخ را شیرین شدی بار

در فرهنگ دهخدا این سی لحن به شکل زیر آمده است:
١) آرایش خورشید/آرایش جهان ٢) آیین جمشید ٣) اورنگی ۴) باغ شیرین ۵) تخت تاقدیس
۶) حقه‏ی کاووس ٧) راح روح ٨)رامش جان ٩) سبز در سبز ١٠) سروستان
١١) سرو سهی ١٢) شادُروان مروارید ١٣) شبدیز ١۴) شب فرخ/فرخ شب ١۵) قفل رومی
١۶) گنج بادآورد ١٧) گنج گاو /گنج کاووس ١٨) گنج سوخته ١٩) کین ایرج ٢٠) کین سیاووش
٢١) ماه بر کوهان ٢٢) مشک و دانه ٢٣) مروای نیک ٢۴) مشک مالی ٢۵) مهربانی/مهرگانی
٢۶) ناقوسی ٢٧) نوبهاری ٢٨) نوشین باده ٢٩) نیم روز ٣٠) نخجیرگانی

از این فهرست، سه لحن آیین جمشید، راح روح، و نوبهاری در شعر نظامی نیست و به جای آنها ساز نوروز، عنچه‏ی کبک دری، فرخ روز، و کیخسروی آمده است. (البته به نظر من «راح روح» عربی شده‌ی همان «رامش جان» است.) هم چنین از دو آهنگ «یزدان آفرید» و «پرتو فرخار» یاد شده که گویا جزو سی لحن نیستند.

درباره‏ی چگونگی راه یافتن باربد به دربار خسرو پرویز نیز داستان مشهوری است بدین ترتیب:

مسئول دربار خسرو «سرکش» نام داشت. باربد به تیسفون می‏آید تا خود را به شاه نشان دهد. اما سرکش که از مهارت و استادی باربد آگاه می‏شود می‏کوشد که او چنین نکند. اما باربد نیز بیکار نمی‏ماند. با لباسی سبز و سازی سبز پنهانی به باغ خسرو وارد می‏شود و در بالای درختی پنهان می‌شود. هنگامی که خسرو شروع به باده‌گساری می‏کند باربد شروع به نواختن می‏کند. خسرو شیفته‏ی آوا شده فرمان می‏دهد به دنبال صدا بگردند. اما نشانی نمی‏یابند. این کار سه بار اتفاق می‌افتد تا این که بالاخره باربد از درخت پایین می‏آید و خود را معرفی می‏کند. از آن پس همواره تا پایان مرگ خسرو در دربار حاضر بود.

خسرو پرویز اسب زیبایی داشت که از سیاهی به شب می‏مانست و از این رو شبدیس یا شبدیز خوانده می‏شود. گفته بود هر که خبر مرگ شبدیز را بدهد او را خواهم کشت. وقتی شبدیز مُرد به باربد گفتند و او هم برای خسرو ترانه‌ای خواند. خسرو گفت مگر شبدیز مرده است که چنین می‏خوانی؟ باربد گفت شاه چنین می‌فرماید!

Monday, October 22, 2007

زرتشتی و صاحب ابن عباد

دوشنبه ٣٠/مهر/١٣٨۶ - ٢٢/اکتبر/٢٠٠٧

اسماعیل ابن عباد معروف به صاحب ابن عباد، وزیر عضدالدوله دیلمی، در رواج بازار ادبیات عرب در ایران تلاش فراوانی می‏کرد. می‏گویند در گسترش زبان عربی تعصب شدیدی داشت و با این که خود ایرانی بود نسبت به شعوبیه و ایرانیان نفرت شدیدی داشت. در گفتار و نوشتار در کاربرد زبان عربی زیاده‏روی می‏کرد.

می‏گویند روزی یک ایرانی زرتشتی پیش صاحب آمد و درخواستی کرد. صاحب با کلمات عربی پاسخ داد. زرتشتی ناراحت شد و گفت: اگر ایرانی هستی به زبان پارسی صحبت کن که زبان اجدادت است. اگر مسلمان هستی که به زبان عربی صحبت کن که زبان مسلمانان است. زبانی که تو صحبت می‏کنی نه زبان اجداد توست نه زبان مسلمانان.

این گفته هنوز برای برخی از ایرانیان درست است. افراد وابسته به حکومت که تلاش در عربی‏سازی دارند. و در خارج از ایران نیز باید به برخی از ایرانیان گفت این زبانی که شما صحبت می‏کنید نه زبان پارسی است نه زبان انگلیسی!

Sunday, October 21, 2007

دریای مازندران

یک‏شنبه ٢٩/مهر/١٣٨۶ - ٢١/اکتبر/٢٠٠٧

پیشتر درباره‏ی نام دریای کاسپین یا مازندران مطلبی نوشتم.

با آمدن ولادیمیر پوتین به ایران دوباره بحث درباره‏ی سهم ملت ایران در این دریا مطرح شد. من هم موافقم که باید بر سهم ٥٠ درسدی ایران در این دریا پا فشرد. زیرا پیش از فروپاشی شوروی سهم ایران در این دریا ٥٠ درسد بود. حال اگر شوروی فروپاشید و چهار کشور جدید در کنار دریای مازندران به وجود آمده، به ایران ربطی ندارد که سهم خودش را با کشورهای جدید تقسیم کند. ضمن آن که در سال ١٩٩٢ م. / ۱۳۷۱ خ نیز پس از فروپاشی شوروی کشورهای تازه پدید آمده پذیرفتند که تعهدهای شوروی را رعایت کنند.

بی‏کفایتی و سیاست‏های احمقانه و کورکورانه برای دشمنی با امریکا و نزدیکی با روسیه حاصلش این خواهد شد که حکومت ایران با التماس بگوید بیایید دریا را بین ۵ کشور به نسبت ٢٠% تقسیم کنیم و روسیه با قلدری تمام بگوید ١٢% هم زیادتان است!

ابراهیم نبوی مطلب جالبی نوشته بود با نام پای ما ١٥٠ سال زیر پوتین آنها.

انقلاب مشروطه اتفاق افتاد، مشروطه‌خواهان که به آنها افتخار می‌کنیم، به سفارت ‏انگلیس پناهنده شدند. کلنل روس مجلس ملت و کشور را به توپ بست. روس‌ها پادشاه دیکتاتور ‏را پناه دادند. در تمام مدت انقلاب مشروطه، روس‌ها مخالف مشروطه و انگلیس‌ها طرفدار ‏مشروطه بودند. به همین دلیل ما هم مشروطه را دوست داریم، هم شعار می‌دهیم: مرگ بر ‏آمریکا، مرگ بر انگلیس، مرگ بر اسرائیل.

جنگ آغاز شد. صدام حسین کمونیست بود، موشک صدام حسین سوخو و اسلحه‌اش ‏کلاشینکف و کاتیوشا بود. ما با موشک آمریکایی و توپ آمریکایی و مسلسل آمریکایی علیه ‏کسانی که اسم حزب شان حزب بعث بود، می‌جنگیدیم. در تمام مدت جنگ، شوروی به صدام ‏کمک می‌کرد و به ایران کمک نمی‌کرد، ما در طول جنگ یاد گرفتیم که صدام آمریکایی است، ‏انگلیسی است و اسرائیلی است. در حالی که آمریکا صدام را نابود کرد، اسرائیل هم عراق را ‏بمباران کرد و عاقبت هم دشمن ما را آمریکا و انگلیس از بین بردند و در تمام این مدت روسیه و ‏ونزوئلا و کوبا آخرین طرفداران صدام بودند. و ما همواره شعار می‌دادیم: مرگ بر آمریکا، ‏مرگ بر انگلیس، مرگ بر اسرائیل.‏

شوروی سقوط کرد. امام خمینی سقوط کمونیسم را پیش‌بینی کرد، روسیه شد بیست ‏کشور و پنج کشور آن در دریای خزر ماندند. زمانی که یک کشور بود و شاه خائن بود، سهم ما ‏از خزر ۵۰ درصد بود. بعد تبدیل شد به ٢٠ درصد، بعد رسید به ١۵ درصد، بعد رسید به ١٢.۵ ‏درصد، بعد کم تر شد و کم تر شد. ما می‌توانستیم اعلام کنیم که ایران هم تبدیل به پنج کشور شده ‏است، و در نتیجه ۵۰ درصد بگیریم. اما ما چون گاز لازم نداریم و نفت داریم و تا زمان ظهور ‏حضرت هم مشکل انرژی نداریم و بعد از آن هم با نور تغذیه می کنیم، همچنان معتقدیم آمریکا و ‏انگلیس و اسرائیل باید از آذربایجان و ترکمنستان و روسیه و تاجیکستان و غیره بیرون بروند تا ‏پای برهنه‏ی ما باشد و پوتین، که وقتی به تهران آمد، شعار می‌دهیم: مرگ بر آمریکا، مرگ بر ‏انگلیس، مرگ بر اسرائیل.


هشداری درباره‏ی امکان امضای قرارداد دوم ترکمان چای در مورد دریای کاسپین

حقوق تاریخی ایران در دریای مازندران (کاسپیان): دکتر هوشنگ طالع - عبدالله مرادعلی بیگی

مقاله‏ی جالبی در هرالد تریبیون بین‌المللی درباره‏ی رقابت امریکا و روسیه بر سر منبع‌های انرژی در دریای مازندران/کاسپین.

Saturday, October 20, 2007

پرچم ایران

شنبه ٢٨/مهر/١٣٨۶ - ٢٠/اکتبر/٢٠٠٧

توصیف پرچم ایران در شاهنامه‏ی فردوسی:
آن طور که در این بیت‏های شاهنامه می‏بینیم از گذشته‏های دور پیکر شیری بر پرچم ایران نقش بسته بوده است. رنگ پرچم ایران بنفش و رنگ پرچم تورانیان سیاه بوده است.

چو افراسیاب آن درفش بنفش --------------- نگه کرد بر جایگاه درفش
بدانست کان پیلتن رستم است --------------- سرافراز و ز تخمه‏ی نیرم است
چو رستم درفش سیه را بدید --------------- به کردار شیر ژیان بردمید

پس شاه گودرز کشواد بود ------------------- ابا جوشن و گرز پولاد بود
درفش از پس پشت او شیر بود -------------- که جنگش به گرز و به شمشیر بود
به چپ بر همی‏رفت رهام نیو --------------- سوی راستش چون سرافراز گیو
پس پشت شیدوش یل با درفش ---------------- زمین گشته از شیر پیکر بنفش

به چنگ اندرون شیر پیکر درفش ------------- میان دیبه و رنگ خورده بنفش

نشان سپهدار ایران بنفش --------------- بر آن باره زد شیر پیکر درفش

این هم نوشتاری در دانش‏نامه‏ی ایرانیکا درباره‏ی پرچم ایران از گذشته تا امروز.

این تصویر نقاشی هیات فرستادگان ایران است به کاخ ورسای در سده‏ی هژدهم میلادی.


Friday, October 19, 2007

واژه‏های زیبا

جمعه ٢٧/مهر/١٣٨۶ - ١٩/اکتبر/٢٠٠٧

در کتاب «تاریخ شاهنشاهی هخامنشیان» نوشته‏ی ا.ت. اومستد که زنده یاد دکتر محمد مقدم در سال ١٣۴٠ به پارسی برگردانده است واژه‏های زیبای زیر را یافتم.

آدریان atrium = altar. آدُریان به معنای آتشکده است. atrium نیز از واژه‏ی آتُر پارسی (همان آذر یا آتش) گرفته شده به علاوه‏ی پسوند رومی ium به معنای جا.

بازبرد reference

بداختری disaster. اختر یا استاره یا ستاره در پارسی همان star در انگلیسی است.

بَغانی pagan
بغان پرستی paganism
بَغ به معنای خدا است. مانند بغپور به معنای پسر خدا که به شکل فغفور نیز درآمده است. شاهان ساسانی خود را بغ می‏خواندند. بغستان یعنی جای خدا. بغستان بعدها به صورت بگستان و بیستان و بالاخره بیستون (Bistun نه بی ستون!) درآمد که پر است از نقش کنده‏های ساسانیان و از مکان‏های باستانی در کرمانشاه است. هم چنین بغداد به معنای داده یا هدیه‏ی خدا است که نام روستایی ایرانی در نزدیکی تیسفون بود. وقتی عباسیان با کمک ایرانیان به قدرت رسیدند پایتخت خلافت اسلامی به این روستا منتقل شد.
این واژه‏ی انگلیسی صفت نسبی دین‏های پیشامسیحی اروپا است.

بوزه/بوزا/بوز beer. بوز واژه‏ای است پارسی به معنای آبجو. جالب آن که در انگلیسی روزمره نیز به نوشیدنی‏های الکلی booze می‏گویند. البته این واژه‏ی انگلیسی از ریشه‏ی دانمارکی būsen است و شاید با نوشیدن و نوشیدنی (boire, boisson) در فرانسوی نیز مربوط باشد.
نام دیگری برای آبجو در پارسی «فوگان» است که در عربی به شکل فُقاع درآمده است.

بیلک bulletin. بیلک کوچک شده‏ی بیله است که فرمان شاهان بوده است.

پایندان guaranty
پردیز park
پریستار priest: پریستار یعنی پرستنده
پیرانوردی circumnavigate. به معنای گشتن دور کره‏ی زمین.

تاشک formula: تاش شکل کوتاه شده‏ی تراشیده است. تاشک یعنی ریخت کوچک. همان طور که فرمولا یعنی فرم یا ریخت کوچک.
دکتر حیدری ملایری برای فرمولا برابر دیسوله را پیشنهاد کرده است.
دیسوله/دیسول (disul)، در برابر formula، از لاتین به معنای «صورت کوچک، شکل کوچک، قالب کوچک»، از forma «صورت، شکل، قالب» + پسوند کِهش ulus- (مؤنث ula-، خنثا ulum-).
دیسول از دیس «صورت، شکل»، از پهلوی dês, dêsag «صورت، شکل، فرم، ساختمان»، مصدر dêsidan «شکل دادن، متشکل کردن، ساختن» + پسوند فارسی -اول/-اوله که مانند پسوند لاتین کهش و کوچکی را می‌رساند. نمونه‌ها: زنگوله، کوتوله، مشکوله (مشک کوچک)، تُنگوله (تُنگ کوچک)، گلوله، گوله (گوی کوچک)، جاشوله (در کردی خر کوچک)، و دیگرها.

تاره/تارک tiara. این واژه‏ی لاتین از همان تاره یا تارک پارسی گرفته شده است به معنای تاج.

جوشک jug

چارو cement. شکل دیگر چارو همان ساروج است.

چهره‏نما portrait

خاوند lord. خاوند ساده شده‏ی خداوند است. شکل دیگر آن خداوندگار است که شاگردان مولانا محمد بلخی به وی می‏گفتند. خداوندگار به شکل خَنگار کوتاه شده است و رقص درویشی که مولانا ابداع کرد به نام رقص خنگاری نیز شناخته می‏شود.

خندستان comedy

داشن grant. داشن به معنای پاداش است. در کتاب ”ویس و رامین“ سروده‏ی فخرالدین اسعد گرگانی آمده است:
بدین کار و بدین گفتار نیکو ---------- ترا ایزد دهد داشن به مینو

رزم‏آرایی tactic

رزم‏آمایی strategy

وخش/وخشگر oracle. وخش به معنای الهام آسمانی است. به احتمال بسیار زیاد «وحی» در عربی از همین واژه‏ی پارسی گرفته شده است. وخشگر کسی است که وخش دریافت می‏کند.

چنجه chunk

کج‏دین heretic

زایچه horoscope

زخم‏بند bandage

سوگنامه tragedy

شهریار sovereign

-فام ish-
-فش oid- دو پسوندی که امروز کمتر در پارسی استفاده می‏شود.

کاک cake. در کرمانشاه نان شیرینی به نام کاک می‏پزند که بسیار ترد و شیرین و خوشمزه است.

مِهستان senate. مِه به معنای بزرگ است در برابر که به معنای کوچک. مهستان مجلسی بوده است در زمان اشکانیان که بزرگان کشور در آن حضور داشتند و شاه از آنان اندرز و پیشنهاد می‌گرفته است. مانند سنا در روم. واژه‏ی سنا نیز با بزرگ و ارشد (senior) هم ریشه است.
نام دیگری که از ریشه‏ی مه گرفته شده است مهستی (Mehsati) است که امروزه بیشتر مَهستی (Mahasti) گفته می‏شود. شاعربانوی مشهوری همعصر و هم شهری نظامی گنجوی داریم به نام مهستی گنجوی.

مِهین‏شهر metropolis

نیکی‏گر benefactor

کاچال furniture. در فرهنگ دهخدا درباره‏ی کاچال نوشته است که به احتمال شکل دیگری از کاخال است. کاخال صفت نسبی کاخ است مانند چنگال. کاخال یعنی وسایل و لوازم کاخ یا خانه. پسوند «ال» نیز از پسوندهای پارسی است که دیگر فراموش شده است. دکتر ادیب سلطانی برای بین‌المللی (international) برابر «اندرکشورال» را پیشنهاد می‏کند.


نیز نگاه کنید به واژه‏نامه‏ی دکتر محمد حیدری ملایری دانشمند اخترفیزیک در نپاهش‏گاه (رصدخانه‏ی) پاریس.

Thursday, October 18, 2007

یادداشت‏هایی از گلستان سعدی - ٣

پنج‎شنبه ٢۶/مهر/١٣٨۶ - ١٨/اکتبر/٢٠٠٧


باب پنجم: در عشق و جوانی

چون عاشقی و معشوقی در میان آمد مالک و مملوک برخاست (ص ١٢۴)
پسر پادشاه و جوان عاشق او (ص ١٢۶)
معلم از آنجا که حس بشریت است عاشق دانش آموز پسر می‏شود. (ص ١٢٧)
در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی، با شاهدی سر و سری داشتم. (ص ١٣٠)

این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون (ص ١٣۴)

یکی را زن صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند (ص ١٣۶)

سالی که محمد خوارزمشاه با ختا صلح کرد سعدی به جامع کاشغر درآمد. (ص ١٣٧)
پسر نحوی مقدمه‏ی نحو زمخشری می‏خواند.
سعدی شعر عربی می‏خواند. جوان نحوی گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسی است (ص ١٣٨)

قاضی همدان با نعل‏بند پسری سرخوش داشت و دل در آتش (ص ١۴٢)

خطا بر بزرگان گرفتن خطاست (ص ١۴٣) مصلحتی که ببینند و اعلام نکنند نوعی از خیانت باشد.

هر که را زر در ترازو است زور در بازو است و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد. (ص ١۴۴)
هر که زر دید سر فرود آورد --------- ور ترازوی آهنین دوش است

- مجازات همچنس گرایان
مصلحت آن بینم که ترا از قلعه به زیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. قاضی گفت این گناه نه تنها من کردم. (ص ١۴٧)

که سعدی راه و رسم عشق بازی -------- چنان داند که در بغداد تازی (ص ١۴٨)
استفاده از «تازی» به معنای عربی بی‏ادبی نیست.

باب ششم: در ضعف و پیری

سعدی در مسجد جامع دمشق مشغول بحث بوده است. پیرمردی در حال مرگ به زبان پارسی چیزی می‏گوید. پیر ١۵٠ ساله! (ص ١۴٩)

- وضعیت قران در جامعه
ختم قرآن کنی یا بذل قربانی؟ گفت مصحف مهجور اولی تر است که گله‏ی دور (ص ١۵۵)

- جوانان و پیران:
پیرمردی دختر خواسته بود.
پیرمرد = پخته، پرورده، جهان دیده، آرمیده، گرم و سرد چشیده، نیک و بد آزموده.
جوان= معجب، خیره رای، سرتیز (سرکش)، سبک پای، هر شب جایی خسبد، هر روز یاری گیرد. (ص ١۵٠)

زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری
زن کز بر مرد بی رضا برخیزد --------- بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
پیری که ز جای خویش نتواند خاست ----- الا به عصا، کی اش عصا برخیزد؟ (ص ١۵١)

زور باید نه زر که بانو را ---------- گزری دوست تر که ده من گوشت (ص ١۵٦)

چنان که رسم عروسی بود تماشا بود -------- ولی به حمله‏ی اول عصای شیخ بخفت
کمان کشید و نزد بر هدف که نتوان دوخت ---------- مگر به خامه‏ی فولادی جامه‏ی هنگفت
پس از خلافت و شنعت گناه دختر نیست ---------- ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت؟ (ص ١۵۶)

-
در دیار بکر درختی در این وادی زیارتگاه است.
تو به جای پدر چه کردی خیر؟ ---------- تا همان چشم داری از پسرت (ص ١۵٢)

Wednesday, October 17, 2007

یادداشت‏هایی از گلستان سعدی - ٢

چهارشنبه ٢۵/مهر/١٣٨۶ -١٧/اکتبر/٢٠٠٧

بخش یکم

این هم بخش دوم از یادداشت‏هایم از گلستان سعدی.
شماره‏ی صفحه مربوط به نسخه‏ی زنده یاد محمدعلی فروغی است.

باب هفتم

سگ به دریای هفتگانه مشوی -------- که چو تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند ---------- چون بیاید هنوز خر باشد (ص ١۵٩)

- امنیت اقتصادی:
سیم و زر ... یا دزد به یکبار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد (ص ١۶٠)

- مردم و شاهان
سخنی که بر دست و زبان پادشاهان رود هر آینه به افواه گویند ... قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نباشد (ص ١۶١)

- آموزش و تنبیه
معلم ملک زاده را ضرب بی محابا زدی (ص ١۶١)
حکایت معلم کتابی در مغرب – پسران و دختران در کنار هم درس می‏خواندند – شاگردان نه زهره‏ی خنده داشتند و نه یارای گفتار.
عارض سیمین را تپنچه زدی و ساق بلورین را شکنجه کردی.
طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند، او را بزدند و براندند.
کودکان را هیبت استاد از سر برفت. یک یک دیو شدند. اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی.
استاد معلم چو بود بی‌آزار ---------- خرسک بازند کودکان در بازار
(ص ١۶١)

- وضعیت جوانان:
نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد ........ پسر از از لذت نای و نوش این سخن در گوش نیاورد.

می‌بینیم که آن موقع نیز با وجود اسلامی بودن جامعه هر گونه مسکری [=شرابی] خورده می‏شده و لذت نای [=موسیقی] و نوش برقرار بوده است.

- وضعیت اقتصادی
پارسازاده‏ای را نعمت بیکران از ترکه عمان به دست افتاد (ص ١۶٢)
خرج فراوان کردن کسی را مسلم باشد که دخل معین دارد (ص ١۶٣)

- زیست شناسی
کژدم را ولادت معهود نیست چنانکه دیگر حیوانان را. بل احشای مادر را بخورد و شکمش را بدرد و راه صحرا گیرد و آن پوستها که در خانه کژدم است اثر آن است (ص ١۶۶)

نشان بلوغ: یکی پانزده سالگی، دیگر احتلام، و سیم برآمدن موی پیش. اما یک نشان دارد: در بند رضای حق بیش از آن باشی که در بند حظ نفس
به صورت آدمی شد قطره‏ای آب ---------- که چل روزش قرار اندر رحم ماند (ص ١۶٧)
هنر باید که صورت می‏توان کرد --------- به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (ص ١۶٨)

- شطرنج
پیاده‏ی عاج چون عرصه‏ی شطرنج به سر می‏برد فرزین شود. (ص ١۶٨)
هر بیدقی که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی.

- نفت:
هندو نفط‏اندازی همی‏آموخت. گفتم تو را که خانه نیین است بازی نه این است. (ص ١۶٩)

- وضعیت گورستان:
بر صندوق گورش چه نویسیم؟ آیات قرآن به روزگار سوده گردد و خلایق بر بگذرند و سگان بر او شاشند. (ص ١٧٠)
صندوق تربت سنگین، کتابه رنگین، فرش رخام انداخته، خشت پیروزه به کار برده. (ص ١٧٣)

- قمیت برده:
او را تو به ده درم خریدی -------- آخر نه به قدرت آفریدی (ص ١٧٠)

- توانگران و درویشان
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی. زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی (ص ١٧۴ تا ١٨٠)
خرقه‏ی ابرار پوشند و لقمه‏ی ادرار فروشند.
تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ.
خداوندان نعمت متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدید برگمارند تا بار عزیزان ندهند و دست بر سینه‏ی صاحب تمیزان نهند و گویند کسی اینجا در نیست.
دست دغایی بر کتف بسته، بینوایی به زندان در نشسته، پرده‏ی معصومی دریده، کفی از معصم بریده الا به علت درویشی. [اشاره به مجازات بریدن دست به خاطر دزدی]
[توانگر] هر شب صنمی در بر گیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد. محال است که با حسن طلعت او گرد مناهی گردد یا قصد تباهی کند.

- همجنس گرایی و مجازات سنگسار:
درویشی را با حدثی [مخنثی] بر خبثی گرفتند. با آن که شرمساری برد بیم سنگساری بود. گفت ای مسلمانان قوت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم.

حاتم طایی اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی.

Tuesday, October 16, 2007

طوطی بقال

سه‏شنبه ٢۴/مهر/١٣٨۶ - ١۶/اکتبر/٢٠٠٧

مثنوی مولوی – دفتر یکم

بود بقالی و وی را طوطی‏ای ----------- خوش‌نوایی سبز و گویا طوطی‏ای
بر دکان بودی نگهبان دکان ----------- نکته گفتی با همه سوداگران
در خطاب آدمی ناطق بُدی ----------- در نوای طوطیان حاذق بُدی
جست از سوی دکان، سویی گریخت ----------- شیشه‌های روغن گل را بریخت
از سوی خانه بیامد خواجه‌اش ----------- بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش
دید پر روغن دکان و جامه چرب ----------- بر سرش زد، گشت طوطی کل ز ضرب
روزکی چندی سخن کوتاه کرد ----------- مرد بقال از ندامت آه کرد
ریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ ----------- کافتاب نعمتم شد زیر میغ
دست من بشکسته بودی آن زمان ----------- که زدم من بر سر آن خوش زبان
هدیه‌ها می‌داد هر درویش را ----------- تا بیابد نطق مرغ خویش را
بعد سه روز و سه شب حیران و زار ----------- بر دکان بنشسته بُد نومیدوار
می‌نمود آن مرغ را هر گون نهفت ----------- تا که باشد اندر آید او بگفت
جولقی‏ای سر برهنه می‌گذشت ----------- با سر بی مو چو پشت طاس و طشت
آمد اندر گفت طوطی آن زمان ----------- بانگ بر درویش زد چون عاقلان
کز چه ای کل با کلان آمیختی؟ ----------- تو مگر از شیشه روغن ریختی؟
از قیاسش خنده آمد خلق را ----------- کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر ----------- گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
چون بسی ابلیس آدم‌روی هست -------- پس بهر دستی نشاید داد دست
حرف درویشان بدزدد مرد دون --------- تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمی است ---------- کار دونان حیله و بی‌شرمی است

Sunday, October 14, 2007

حکومت‏های ایرانی - عضدالدوله دیلمی

یک‏شنبه ٢٢/مهر/١٣٨۶ - ۱۴/اکتبر/٢٠٠٧

ابوشجاع فناخسرو [=پناه خسرو] مشهور به عضدالدوله [=بازوی دولت] دیلمی از معروف‏ترین و بزرگترین حاکمان خاندان بویه است. پدرش حسن رکن الدوله بود.

ابوشجاع بویه پسر فناخسرو در لشکر وشمگیر زیاری خدمت می‏کرد. بویه سه پسر داشت به نام‏های علی، حسن و احمد که آنها نیز در خدمت وشمگیر بودند. این سه برادر با اجازه‏ی وشمگیر از لشکر وی جدا شدند و بر بخش‏هایی از ایران فرمان راندند. چندی بعد، خلیفه‏ی عباسی در بغداد را زیر فرمان خود آوردند و به ترتیب لقب‏های عمادالدوله، رکن الدوله و معزالدوله را یافتند.

تاریخ نویسان بعدی بویه را از نسل بهرام گور دانستند. ابوعلی مسکویه او را از نسل یزدگرد سوم خواند اما ابوریحان بیرونی این حرف‏ها را باطل و بی پایه خوانده است.

علی عمادالدوله حاکم فارس بود و حسن رکن الدوله حاکم ری. وقتی علی درگذشت چون پسری نداشت حسن رکن الدوله در سال ٣٣٧ ق/٣٢٧ خ پسر سیزده ساله‏اش فناخسرو عضدالدوله را به حکومت فارس گماشت. عضدالدوله در سال ٣٥٧ ق/٣٤٧ خ. کرمان و عمان را نیز به قلمروی خود افزود. وی سپس در نبردی سردار ترک آلپ تکین را شکست داد و تا بغداد وی را تعقیب کرد. خلیفه‏های عباسی بغداد برای مقابله با نفوذ ایرانیان به ترکان روی آورده بودند. آلپ تکین نیز به خلیفه پناهنده شد. اما عضدالدوله به بغداد حمله کرد و آلپ تکین و خلیفه را نیز شکست داد. پس از این شکست، خلیفه به روستای (کردنشین) تکریت پناهنده شد. عضدالدوله خلیفه را به بغداد برگرداند و او را بر خلافت باقی گذاشت. سپس دیار بکر (در ترکیه‏ی امروزی) را نیز زیر فرمان آورد. حاکم حلب در سوریه را نیز شکست داد و آنجا را نیز زیر فرمان خود آورد. از سمت شرق نیز بلوچستان و مکران را به قلمروی خود افزود. وی بزرگترین حاکم خاندان بویه شد.

عضدالدوله در آبادانی ایران و فارس تلاش فراوانی کرد و بناهای بازمانده از ساسانیان را حفاظت می‏کرد. از جمله
١) شهر «گور« یا «خوره اردشیر» (به معنای فره یا شکوه اردشیر) را که اردشیر بابکان ساخته بود بازسازی کرد و نام آن را پیروزآباد یا فیروزآباد گذاشت. معماری این شهر در زمان ساسانیان به صورت دایره‏ی کامل بود و در مرکز آن یک آتشکده با برج مارپیج قرار داشت که خلیفه‏ی عباسی بغداد برای ساخت مسجد سامرا از آن الگو گرفت.

٢) سد بزرگی بر روی رود کام فیروز یا همان رود کر ساخت که به بند امیر معروف شد.

٣) در اصفهان رصدخانه‏ای ساخت که عبدالرحمان صوفی ستاره‏شناس بزرگ سده‏ی چهارم در آنجا کار می‏کرد.

۴) در بغداد بیمارستانی ساخت که بیمارستان عضدی خوانده می‏شد. بیمارستان از نوآوری‏های ساسانیان بود. پیش از آن، پزشکان یا در دربار بودند یا در خانه‏ی خود به پزشکی می‏پرداختند.

۵) وی وزیری نصرانی [=مسیحی] داشت به نام نصر ابن هارون. به درخواست این وزیر کلیسای بزرگی در بغداد ساخته شد.

عضدالدوله تصمیم گرفت به تقلید از ملوک عجم [=ساسانیان] با امپراتور روم ارتباط برقرار کرده و دوست داشت از دربار آنان هدیه و تحفه به دربار وی فرستاده شود. وی طی ترفندی موفق شد از دربار روم شرقی هدیه‏هایی دریافت کند.

جزییات بیشتر این ماجرا در کتاب «دیالمه و غزنویان» نوشته‏ی عباس پرویز (انتشارات علمی، تهران، ١٣٣۶ خورشیدی) آمده که منبع این نوشته نیز هست.

عضدالدوله در سال ٣٧٢ ق/٣۶۱ خ در سن ۴۷ سالگی پس از ٣۴ سال حکومت بر اثر بیماری صرع (غش) درگذشت.

هم چنین ن.ک.
حکومت‌های ایرانی: زیاریان
حکومت‌های ایرانی: سامانیان
حکومت‌های ایرانی: طاهریان و صفاریان

حکومت‌های ایرانی - زیاریان

یک‏شنبه ٢٢/مهر/١٣٨۶ - ١۴/اکتبر/٢٠٠٧

خاندان اسپهبد-پَهلَو یا اسپهبدان از خاندان‏های مهم ایرانی در زمان اشکانیان و ساسانیان بود که در گرگان حکومت می‏کردند.

مردوایج پسر زیار خود را از نسل اسپهبدان دانست و در حدود ٣١٠ ق/٣٠١ خ/٩٢٣ م. حکومت زیاریان یا آل زیار را در طبرستان یا گرگان بنا نهاد. پس از مردوایج برادرش وشمگیر به حکومت رسید. این دو برادر در زنده کردن سنت و فرهنگ ایرانی و بازگشت به دوران ساسانیان تلاش فراوانی کردند. از وشمگیر نقل است که گفته بود می‏خواهم بیخ عرب را از این خاک برکنم. اما فرصت این کار را نیافت. پسر وی قابوس [=کاووس] شمس المعالی بود که اندرزنامه‏ی وی با نام قابوس‏نامه شناخته شده است. قابوس در حفظ میراث ایرانی و گسترش ادب پارسی تلاش فراوانی کرد. از جمله ابوریحان بیرونی کتاب مشهور خود به نام ”آثار الباقیه عن القرون الخالیه“ [=آثار برجا مانده از دوران گذشته] را به قابوس تقدیم کرد.

زیاریان از ٣١۵ ق/٣٠۶ خ/٩٢٧ م. تا ۴۶٢ ق/۴۴٩ خ/١٠٧٠ م. حکومت کردند. نام حاکمان این سلسله و سال پایان حکمرانی‏شان عبارتند از:
مرداویج پسر زیار: ٣١۵ ق
وشمگیر پسر زیار: ٣٢٣ ق
بیستون پسر وشمگیر: ٣۵۶ ق
قابوس پسر وشمگیر: ۴٠٣ ق
منوچهر پسر قابوس: ۴٢٠ ق
انوشیروان پسر منوچهر: ۴٢٠ ق
دارا پسر قابوس: ۴۲۴ ق
انوشیروان پسر منوچهر: ۴۳۴ ق
اسکندر پسر قابوس: ۴۳۴ ق
کیکاووس پسر اسکندر: ۴۴١ ق
جهان شاه پسر کیکاووس: ۴۶٢ ق

منبع: «دیالمه و غزنویان»، عباس پرویز، انتشارات علمی، تهران، ١٣٣۶ خورشیدی

هم چنین ن.ک.
حکومت‌های ایرانی: سامانیان
حکومت‌های ایرانی: طاهریان و صفاریان
حکومت‌های ایرانی: عضدالدوله‌ی دیلمی

Saturday, October 13, 2007

حکومت‏های ایرانی - سامانیان

شنبه ٢١/مهر/١٣٨۶ - ١٣/اکتبر/٢٠٠٧

همزمان با طاهریان، سامانیان نیز در فرارود حکومت مستقل خود را شکل دادند.
«سامان» نام دهی در فرارود (ماوراءالنهر) بود. رییس این ده «سامان خدا» نام داشت و زرتشتی بود. نسل وی به بهرام چوبینه، ایران-اسپهبد و شاهنشاه ساسانی، می‏رسید. وی در زمان مامون مسلمان شد و به بلخ رفت. پسرش به نام اسد در زمان طاهر ذوالیمینین شایستگی از خود نشان داد و به قدرت رسید. اسد چهار پسر داشت به نام‏های
١) یحیا: که حاکم چاچ و اشروسنه شد
٢) الیاس: که حاکم هرات شد
٣) نوح: که به حکومت سمرقند رسید
۴) احمد: که در فرغانه حکمران شد

احمد خود هفت پسر داشت که بزرگترین آنها نصر نام داشت. نصر در سال ٢۵٠ ق/ ٢۴٣ خ / ٨۶۴ م. سمرقند را نیز به قلمروی خود افزود. پس از نصر برادرش اسماعیل به حکومت رسید که در سال ٢۶١ ق تمامی فرارود را به زیر فرمان آورد. سامانیان نفوذ خود را گسترش دادند و ری و طبرستان و خراسان را نیز زیر فرمان آوردند.

سامانیان برای زنده کردن آداب و فرهنگ ایرانی تلاش‏های فراوانی کردند. از جمله اسدی توسی شاعر معروف سده‏ی چهارم ق. حماسه‏ی «گرشاسپ‏نامه» را سرود که داستان یکی از پهلوانان ایرانی به نام گرشاسپ است. وی همچنین نخستین فرهنگ (لغت‏نامه) زبان پارسی پس از اسلام را به نام «لغت فُرس اسدی» تالیف کرد. در زمان سامانیان دقیقی توسی نیز سرودن شاهنامه را شروع کرد اما هنوز هزار بیت بیشتر نسروده بود که به قول فردوسی توسی «به دست یکی بنده بر کشته شد». فردوسی خود سرودن شاهنامه را شروع کرده بود و در خواب دقیقی را دید. دقیقی از او درخواست کرد که نگذارد زحمت وی از بین برود. از این رو فردوسی هزار بیت دقیقی را در شاهنامه‏ی خویش گنجاند. این بخش شامل پادشاهی گشتاسپ کیانی و آمدن زرتشت به دربار گشتاسپ است.

امیر اسماعیل سامانی بخارا را مرکز حکومت خویش کرد و در آنجا کتابخانه‏ی بزرگی بنا کرد. رودکی سمرقندی، پدر شعر پارسی، نیز در زمان سامانیان می‏زیست و شعر معروف «بوی جوی مولیان» را برای امیر نصر ابن احمد ابن اسماعیل سامانی سرود. داستان از این قرار بود که امیر سامانی بر اثر کدورتی از بخارا رفته بود و مایل به بازگشت نبود. درباریان دست به دامن رودکی شدند. رودکی این غزل را سرود و خود با چنگ بر بام خانه‏اش آن را خواند:

بوی جوی مولیان آید همی ---------- یاد یار مهربان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان --------- ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان ------- سرو سوی بوستان آید همی
ریگ آموی و درشتی‏های او --------- زیر پایم پرنیان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی ------ میر زی تو شادمان آید همی

می‏گویند وقتی امیر سامانی این شعر را شنید با چشم اشک آلود به بخارا بازگشت.

هم چنین ن.ک.
حکومت‌های ایرانی: زیاریان
حکومت‌های ایرانی: طاهریان و صفاریان
حکومت‌های ایرانی: عضدالدوله‌ی دیلمی

حکومت‏های ایرانی - طاهریان و صفاریان

شنبه ٢١/مهر/١٣٨۶ - ۱۳/اکتبر/٢٠٠٧

پس از فتح ایران به دست مسلمانان در زمان خلیفه‏ی دوم عمر ابن خطاب بین سال‏های ۶۴٣ تا ۶۵٢ م (زمان مرگ یزدگرد سوم)/ ٢٣ تا ٣٠ ق، ایرانیان برای بیرون راندن عرب‏ها، و به دست آوردن استقلال خود (و نیز زنده کردن آداب و فرهنگ ایرانی) تلاش‏های فراوانی کردند. نمونه‏هایی از این تلاش‏ها قیام ابومسلم خراسانی و براندازی امویان بود. ابومسلم به عباسیان یا بنی‏عباس کمک کرد تا قدرت را به دست بگیرند. و از همان آغاز عباسیان زیر نفوذ ایرانیان بودند.

در این نوشته‏های با نام «حکومت‏های ایرانی»، منظور از «ایران» تنها ایران سیاسی امروزی نیست بلکه ایران بزرگ است که شامل ایران امروزی، افغانستان، جمهوری‏های تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان بوده است.

بیشترین نفوذ ایرانیان در خلافت عباسیان در زمان خاندان برمکی بود که به وزارت هارون الرشید رسیدند. مامون مادری ایرانی داشت و تحت تربیت برمکیان قرار گرفت. پس از مرگ هارون، ایرانیان و به ویژه طاهر پسر حسین از اهالی خراسان که به خاطر مهارتش در شمشیرزنی لقب ذوالیمینین [=دارای دو دست راست، واژه‏ی انگلیسی ambidextrous نیز دقیقا به همین معناست] داشت به مامون در شکست برادرش امین کمک کردند. اتفاقا دوران هارون الرشید و مامون دوران طلایی تمدن اسلامی خوانده می‏شود. در زمان این دو خلیفه دارالترجمه (خانه‏ی ترجمه) به وجود آمد و کتاب‏های فراوانی از یونانی و پهلوی به عربی ترجمه شد (از جمله کتاب‏های موجود در دانشگاه گندی‏شاپور یا جندی شاپور) و انقلاب و شکوفایی علمی مسلمانان شروع شد. کتاب «هزار افسانه» که در زمان انوشیروان از هندی به پهلوی ترجمه شده بود از پهلوی به عربی ترجمه و «هزار و یک شب» (الف لیله و لیله) خوانده شد. در زمان مامون «بیت الحکمه» (خانه‏ی فرزانگی) به وجود آمد...

طاهر بنیانگذار سلسله‏ی طاهریان شد که بین سال‏های ٨٢١ تا ٨٧٣ م / ٢٠۵ تا ٢۵٩ ق/ ٢٠٠ تا ٢۵٢ خ بر شرق ایران حکومت کرد و نخستین حکومت مستقل ایرانی پس از اسلام شناخته می‏شود.

حکومت طاهریان به دست یعقوب رویگر پسر لیث از اهالی سیستان برافتاد. نام سلسله‏ای که یعقوب بنا نهاد به خاطر شغل وی صفاریان [=رویگران] خوانده می‏شود. پس از فتح ایران، امویان بسیار سختگیری می‏کردند و به جز زبان عربی زبان‏های دیگر را سرکوب می‏کردند. از این رو شاعران نیز به زبان عربی می‏سرودند. می‏گویند شاعری قصیده‏ای به عربی در مدح یعقوب سرود. وی گفت «شعری که من اندر نیابم چرا می‌باید گفت؟» بدین ترتیب شاعران شروع کردند به سرودن به زبان پارسی.
صفاریان از ٨۶١ تا ١٠٠٣ م./ ٢۴٧ تا ٣٩٣ ق/ ٢۴٠ تا ٣٨٢ خ حکومت کردند.

هم چنین ن.ک.
حکومت‌های ایرانی: زیاریان
حکومت‌های ایرانی: سامانیان
حکومت‌های ایرانی: عضدالدوله‌ی دیلمی

Friday, October 12, 2007

ظهیر فاریابی

جمعه ٢٠/مهر/١٣٨۶ - ١٢/اکتبر/٢٠٠٧

ظهیرالدین طاهر پسر محمد فاریابی مشهور به ظهیر فاریابی از قصیده‏سرایان بزرگ زبان پارسی است. زادگاه وی شهر فاریاب در خراسان بزرگ (امروزه استانی در افغانستان) است. وی در زمان قزل ارسلان به آذربایجان آمد و مداح قزل ارسلان شد. وی در سال ۵٩٨ قمری/ ۵٨١ خورشیدی در تبریز درگذشت و در محله‏ی سرخاب (مقبره الشعرا) به خاک سپرده شده است. شعرهایش چنان خوب بوده که درباره‏ی دیوانش گفته‎‏اند:
دیوان ظهیر فاریابی ------------ در کعبه بدزد اگر بیابی!

البته ارزش محتوایی شعرهای وی از ارزش ادبی آنها جداست. من تمام دیوان وی را نخوانده‏ام. اما برای نمونه، در مدح قزل ارسلان، که احتمالا سواد چندانی هم نداشته، قصیده‏ای دارد که در بیتی از آن می‏گوید:

نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای ---------- تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد

سعدی شیرازی در دیباچه‏ی بوستان (سروده به سال ۶۵۵ هجری قمری/۶۳۶ خورشیدی) در اعتراض به این بیت می‏گوید:

چه حاجت که نُه کرسی آسمان --------- نهی زیر پای قزل ارسلان؟
مگو پای عزت بر افلاک نه --------- بگو روی اخلاص بر خاک نه
به طاعت بنه چهره بر آستان ------- که این است سر جاده راستان

Thursday, October 11, 2007

ریچارد نلسون فرای

پنج‎شنبه ١٩/مهر/١۳٨۶ - ١١/اکتبر/٢٠٠٧

ریچارد نلسون فرای از ایران‏شناسان بزرگ و سرشناسی است که برای شناساندن فرهنگ و تاریخ ایران به جهان و خود ایرانیان تلاش فراوانی کرده و حق بزرگی بر گردن ایرانیان دارد. پیشتر درباره‏ی کتاب وی به نام «دوران زرین ایران» مطلبی نوشتم. درباره‏ی او بیشتر خواهم نوشت.



مصاحبه‏ای خواندم: بخش یکم و بخش دوم

- من فهمیدم که در قدیم دو مملکت پر از فرهنگ وجود داشته. یکی ایران و دیگری چین. که نفوذ چین به طرف ژاپن و کره و آن طرف بوده، اما ایران در تمام آسیای مرکزی نفوذ داشته و می‌شود گفت که از فرهنگش به همه آسیای مرکزی هدیه داده است. ایران از نظر فرهنگ و هنر و ادبیات خیلی ثروتمند است.

- من کتابی به نام «ایران بزرگ» نوشته‏ام و در آن تاجیکستان، افغانستان و ایران امروز همه را ایران می‏دانم. همه چیز این کشورها دربارهء ایران بود چه قبل و چه بعد از اسلام. من همیشه کوشش کردم که مردم افغانستان، تاجیکستان و ایران با هم روابط برقرار کنند، چرا که می‏دانید اینها پیش از این با هم روابط نداشتند. مردم افغانستان به هند، مردم تاجیکستان به مسکو، و مردم ایران به پاریس و لندن چشم داشتند. یعنی ایران روابطی با افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان نداشت.

- هخامنشیان در تاریخ کاری کردند که به نظر من فوق‏العاده اهمیت داشت. آن‏ها برای نخستین بار یک سلسله قانون های بین‏المللی درست کردند. قبل از آن قانون‏ها در خاورمیانه تعلق به دین و مذهب داشتند و به صورت منطقه‏ای و محلی بودند. مثلا در بابل یک خدای بابل بود به نام خدای ماردوک که ماردوک قانون محلی بابل بود. در مصر فرعون‏ها بودند. اما ایرانیان به علت بزرگی مجبور بودند که یک سلسله قانون‏های بین‏المللی از یونان تا هند و از آسیای مرکزی تا سودان امروز داشته باشند که این قانون‏ها خصلتی سکولار داشت. نام این قانون بین‏المللی ”داد“ بود. دادگستری امروز از آن گرفته شده است. تا امروز در زبان ارمنی ”داد“ به معنای قانون است و همین طور در زبان سوریانی که از ایرانیان گرفتند. البته امپراطوری هخامنشی فرمان داد که بابل و مصر و اسرائیل باید قانون محلی و مذهبی جمع‏آوری کنند که به نظر من این قانون‏های محلی و مذهبی اساس قانون‏های رومی بود. به نظر من رومی‏ها از ایران تقلید کردند. این را در کتاب‏های تاریخ نمی‏نویسند. اما برای تاریخ بشر خیلی اهمیت دارد که برای اولین بار یک سلسله قانون سکولار که به مذهب و دین تعلق نداشت، درست شد. از آن زمان در ایران همیشه دین و دولت از هم جدا بودند. می‏دانید که در پندنامه انوشیروان، در قابوس‏نامه، در سیاست‏نامه نظام الملک و نصیحت الملوک غزالی همه نوشته‏اند و نصیحت داده‏اند که دین و دولت همیشه جدا است و مثل خواهر و برادر. اما در بین اهالی بین النهرین و زبان‏های عبری و عربی این نظر بود که دین و دولت باید یکی باشند. مثلا خلیفه بنی‏عباس یا بنی‏امیه هم شاه و رئیس دولت بود و هم رئیس مذهب، اما در ایران این طور نبود...

-چند سال پیش یک استاد سعودی که می‏دانست من ایران‏شناسم به من گفت شما می‏دانید که ایرانیان از ما اسلام را دزدیدند. من تعجب کردم. فکر کردم و این طور جوابش را دادم که معنای حرف شما این است که در سالهای قبل از دوم، سوم، چهارم و پنجم هجری این دین اسلام فقط برای اعراب بود و فقط اعراب مسلمان بودند. یعنی وقتی شخص اسلام قبول می‏کرد و مسلم می‏شد، عرب هم می‏شد. اما ایرانیان از این دین محدود، یک دین بین‌المللی و فرهنگ بین‌المللی ساختند. استاد از حرف من عصبانی شد. به او گفتم این فکر من نیست، باور کنید این فکر یک عرب به نام ابن خلدون است که در تونس زندگی می‏کرده است و «مقدمه»اش معروف است ..

- در کشورهای دنیا مثلا مجسمه ناپلئون را بزرگ می سازند. چرا؟ چون در جنگ پیروز شده. اسکندر کبیر چرا کبیر است؟ به این علت که مردم را کشت و زمین‏های زیادی را گرفت. یعنی ما طرفدار قدرت هستیم اما ایرانیان مجسمه را برای حافظ، سعدی، فردوسی، خیام می‏سازند و نه نادر شاه. ایرانیان پرستنده قوت و قدرت نیستند، پرستنده فرهنگ هستند.

Wednesday, October 10, 2007

مهرگان

چهارشنبه ١٨/مهر/١٣٨۶ - ١٠/اکتبر/٢٠٠٧

در تقویم ایران باستان هر ماه دارای نامی بوده است و هر روز ماه نیز دارای یک نام. از هفته نیز خبری نبوده است. هر گاه نام روز با نام ماه یکسان می‏شد آن روز را جشن می‏گرفتند. بنابراین دست کم ١٢ جشن ماهیانه داشتند بدین صورت:
جشن فروردینگان: روز فروردین از ماه فروردین = ١٩/فروردین = ٨/اپریل
جشن گرامیداشت فُـروهر/ فَروَهَر درگذشتگان.

جشن اردیبهشتگان: روز اردیبهشت از ماه اردیبهشت = ٣/اردیبهشت = ٢٣/اپریل
جشنی در ستایش و گرامیداشت «اَردیبهشت» به معنای «بهترین راستی» و بعدها نام یکی از اَمْشاسْپَندان (جاودانان مقدس).

جشن خردادگان: روز خرداد از ماه خرداد = ۶/خرداد = ٢٧/می
جشنی در ستایش و گرامیداشت «خرداد» (در اوستایی «هَـئورْوَتات»، در پهلوی «خُـردات») به معنای رسایی و کمال و بعدها نام یک از اَمْشاسْپَندان

جشن تیرگان: روز تیر از ماه تیر = ١٣/تیرماه = ۴/جولای
از بزرگترین جشن‌های ایران‌باستان در ستایش و گرا‌می‌داشت «تیشتَـر/ تیر» (شباهنگ/ شِعرای یمانی)، ستاره باران‌آور در باورهای مردمی، و درخشان‌ترین ستاره آسمان که در نیمه دوم سال و همزمان با افزایش بارندگی‌ها در آسمان سرِ شبی دیده می‌شود.

جشن امردادگان: روز امرداد از ماه امرداد = ٧/امرداد = ٢٩/جولای
جشنی در ستایش و گرامیداشت «مُرداد» (در اوستایی «اَمِـرِتات»، در پهلوی «اَمُـرداد») به معنای بی‌مرگی و جاودانگی و بعدها نام یکی از اَمْشاسْپَندان. همچنین مرداد در باورهای ایرانی نگاهبان گیاهان و رستنی‌ها به شمار می‌رود.

جشن شهریورگان: روز شهریور از ماه شهریور = ۴/شهریور = ٢۶/آگوست
جشنِ آتشی در ستایش و گرامیداشت «شهریور» (در اوستایی «خْـشَـتْـرَه‌وَئیریـه»، در پهلوی «شهرِوَر») به معنای شهر و شهریاری آرمانی و شایسته، و بعدها نامی برای یکی از اَمْشاسْپَندان.

جشن مهرگان: روز مهر از ماه مهر = ١۶/مهر = ٨/اکتبر
جشنی بزرگ در ستایش ایزد «میثرَه/ میترا» (و بعدها «مهر»)

جشن آبانگان: روز آبان از ماه آبان = ١٠/آبان = ١/نوامبر
گرامیداشت ستاره روان (سیاره) درخشان «اَنَهیتَه/ آناهید (زهره)» و رود پهناور و خروشان «اَرِدْوی/ آمو (آمودریا)»، و بعدها ایزد بانوی بزرگ «آب‌»ها در ایران

جشن آذرگان: روز آذر از ماه آذر = ٩/آذر = ٣٠/نوامبر
جشن آتش دیگری در گرامیداشت «آذر/ آتر» و ایزد منسوب به آن

جشن دیگان: روز دی از ماه دی =

جشن بهمنگان: روز بهمن از ماه بهمن = ٢/بهمن = ٢٢/ژانویه
جشنی در ستایش و گرامیداشت «بهمن» (در اوستایی «وُهومَـنَه»، در پهلوی «وَهْـمَـن») به معنای «اندیشه نیک» و بعدها یکی از اَمْشاسْپَندان. در این روز آشی به نام «آش بهمنگان» یا «آش دانگو» به صورت گروهی پخته می‌شده است که نام «دانگو/ دانگی» برگرفته از همین سنت اشتراکی آن است.

جشن اسفندگان: روز اسفند از ماه اسفند = ۵/اسفند = ٢۴/فوریه
روز گرامیداشت زمین بارور و بانوان

امروز بسیاری از این جشن‏ها فراموش شده و تنها جشن تیرگان و مهرگان بیشتر برگزار می‏شود. مهرگان در عربی امروزی به صورت مهرجان درآمده و معنای کلی جشنواره یا فستیوال را یافته است.

دکتر شاهین سپنتا گفتگویی کرده است با موبد دکتر اردشیر خورشیدیان درباره‏ی جشن مهرگان.

دکتر رضا مرادی غیاث آبادی نیز حرف‏هایی در این باره دارد.

شایسته است که برگزارکنندگان و دوستداران این آیین‌ها بکوشند تا آگاهی‌های مفیدی در زمینه چرایی و چگونگی برگزاری آیین‌ها بدست آورند و بتوانند علاوه بر اجرای دقیق مراسم، در آرمان‌های انسانی نهفته در نهاد جشن‌ها بکوشند. در غیر اینصورت است که می‌بینیم جشن تیرگان به یک آب‌بازی بچگانه تبدیل می‌شود و جشن چارشنبه‌سوری به یک آتش‌افروزی لجام گسیخته هالیوودی به همراه تباهی محیط زیست، نظم و امنیت اجتماعی.

شاید اینها برای کسانی که فقط به دنبال شادی هستند، کافی و رضایت‌بخش باشد؛ اما مشکل اینجاست که عده‌ای تصور می‌کنند با چند سطل آب و جیغ و ساز و رقصی غیر بومی، در حال پاسداری از فرهنگ ملی هستند.

مراسم قالیشویان در مشهد اردهال یا مشهد قالی در نزدیکی کاشان نیز در واقع از مراسم جشن تیرگان بوده است که رنگ اسلامی گرفته است. نوشته‏ی دیگری از آقای مرادی غیاث آبادی در این زمینه خواندنی است.

Tuesday, October 09, 2007

نام چند شهر

سه‏شنبه ١٧/مهر/١٣٨۶ -٩/اکتبر/٢٠٠٧

شهر اورمیه را اغلب ارومیه می‏گویند در حالی که اصل آن اورمیه (Urmiah) به معنای شهر آب است. اور در زبان‏های سامی به معنای شهر و میه همریشه با ماء عربی به معنای آب است. همین طور شهر اورشلیم که به معنای شهر آرامش‏دار یا صلح‏آمیز است. (شلیم عبری همان سلیم عربی است. شلوم عبری نیز سلام عربی است به معنای صلح و آرامش)

الیگودرز: گویا در اصل آل گودرز بوده است. و گودرز پدر گیو پهلوان افسانه‏ای شاهنامه است. البته گیو نام یکی از خاندان‏های مهم ایرانی در زمان ساسانیان نیز بوده است.

بروجرد: در اصل پیروزگرد یعنی شهری که پیروز ساخته است. بعد به بروگرد و بروجرد تبدیل شده است. اهالی آنجا هنوز به آن بروگرد می‏گویند.

بوموسا: که به اشتباه ابوموسی نوشته می‏شود در اصل نام پارسی است به معنای سرزمین سبز. بوم سا = بوم سو = بوم سوز = بوم سبز. مردم جنوب آن را هنوز بوموسا می‏گویند. (نوشته‏ی قدیمی در این باره)

ری: در اصل رگا (Rhagae) بوده به معنای شهر. که بعد گ به ی تبدیل شده است.
نمونه‏ی دیگری از این تغییر گ به ی در تبدیل سگستان (سکاستان=استان سکاها) به سیستان است.
و نیز بَغستان (Baghestan) یا بگستان (Bagestan) به معنای جایگاه بَغ یا خدا به بیستان یا بیستون (Bistun) امروزی در کرمانشاه. که جایگاه سنگ‏نبشته‏ی معروف و مهم داریوش بزرگ هخامنشی و نیز آثاری از دوران ساسانیان است.

تبدیل «ان» به «ون» در زبان پارسی سابقه‏ی طولانی دارد که در لهجه‏ی تهرانی و اصفهانی هنوز برجا و فراوان است. مثال مشهور آن از رودکی برجاست:
بوی جوی مولیان آید همی ----------- یاد یار مهربان آید همی
که مولیان در اصل موالیان بوده است.

ساری: سا همان ساو یا سُو یا سُوز است به معنای سبز. ری نیز یعنی شهر. ساری = شهر سبز.

مراغه: یکی از ریشه‏های آن «مِه رگا» به معنای شهر بزرگ است.

نیشابور که به صورت نِیشابور خوانده می‏شود در اصل نیوشاپور بوده است به معنای شاپور دلیر. نیو (بر وزن گیو) به معنای دلیر و شاپور نیز همان شاپور یکم ساسانی پسر اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله‏ی ساسانیان است.

Monday, October 08, 2007

آتشکده‏های ايران ساسانی

دوشنبه ١۶/مهر/١٣٨۶ - ٨/اكتبر/٢٠٠٧

در زمان پیش از اسلام، ایرانیان باور داشتند که سه آتش بزرگ مقدس وجود دارد به نام‏های آذر گُشنَسپ (goshnasp) یا آذر گُشَسپ (به معنای آتش جهنده‏ی بزرگ)، آذر فَرَن بَغ، و آذر بَرزین مِهر.

در ایران ساسانی سه آتشکده‏ی بزرگ وجود داشت که عبارت بودند از:

١) آذر گشنسپ یا آذرگشسپ در شهر شیز در آذربایگان. این آتشکده نیایشگاه جنگاوران یا ارتشتاران بوده است. برخی معتقد بودند که آن را گشتاسپ شاه کیانی ساخته است، شاهی که زرتشت دین خود را بر وی عرضه کرد.

فردوسی در شاهنامه در بخش انوشیروان می‏گوید:
پس و پیش گرد اندر آزادگان ----------- همی‏رفت تا آذرآبادگان
چو چشمش برآمد به آذرگشسپ ------------ پیاده شد از دور و بگذاشت اسپ

شیز به یک فاصله از اورمیه و همدان بوده است. شیز امروزه تکاب نامیده می‏شود و در استان آذربایجان غربی است. پس از اسلام برای جلوگیری از نابودی این آتشکده، آنجا را «تخت سلیمان» خواندند و در دوران ایلخانان در آنجا مسجد نیز ساختند. در ۱۴ تیر ۱۳۸۲ خ. (۵ جولای ۲۰۰۳ م.) تخت سلیمان در یونسکو به عنوان یکی از بناهای میراث فرهنگی جهان ثبت شد.


برای دیدن عکس‏های روی آنها کلیک کنید.

زندانی در نزدیکی آن بر بالای کوهی بوده است که امروزه به «زندان سلیمان» مشهور است و می‌گفتند سلیمان دیوها را در آنجا زندان کرده است.


زندان سلیمان

٢) آذر فَرْن بَغ: (Farnbagh) این آتشکده ویژه‏ی موبدان و روحانیان بوده و گویا در کاریان فارس به یک فاصله از بندر سیراف و دارابگرد (داراب امروزی) بوده است.

در پانویس آمده که واژه «فرن بغ» شاید املای تاریخی یا نگارش تحریف شده‌ی «فروغ بَغ» (Farrughbagh) باشد یعنی فروغ یا نور خدا. شکل سریانی این واژه یعنی آذر فروا (Adhurfarrwa) ظاهرا از «آذر فرّ بَغ» باشد.

به گمان من «فَرْن» شاید شکل پیشین فرّ و فرّه (farrah) باشد که در اصل خْوَرنَه (xvarenah) بوده است. به نوشته‌ی دهخدا فره / خره / فرهی / در پارسی نو، فرخ / فرخنده / فرخان و فرهی از همین ریشه است. مردم نورانی را فرمند و فرهومند گویند. البته امروز فرهومند به شکل فرهمند نوشته می‌شود که باید فَرّه‌مند (farrah-mand) خوانده شود اما تلفظ (واگویه‌ی) رایج فَرَهمند (farahmand) است. (در انگلیسی charisma و charismatic گفته می‌شود)

٣) آذر بَرزین مِهر: این آتشکده ویژه‏ی کشاورزان بوده و در کوه‏های ریوند در شمال غربی نیشاپور در قریه‏ی مهر قرار داشته است. این قریه به یک فاصله از میاندشت و سبزوار بوده است.

این سه مورد از کتاب «ایران در زمان ساسانیان» نوشته‏ی آرتور کریستن‏سن و ترجمه‏ی زنده یاد رشید یاسمی (انتشار ١٣١٧ تهران) برگرفته شده است.

در فرهنگ دهخدا «آذر فرن بغ» با تلفظ Faranbagh آمده است. هم چنین در فرهنگ دهخدا از چند آتشکده‏ی دیگر نیز نام برده شده و شمار آتشکده‌های مهم را هفت دانسته است:
- آذر بهرام،
- آذر زردهشت (در بلخ در شمال افغانستان امروزی)،
- آذر آیین یا آذر آبتین،
- آذر خرداد یا آذر خرّاد یا آذر کاریان در فارس: کاریان دژی است که بر فراز کوهی واقع شده در آنجا آتشکده‌ی معظم و معتبر ساخته بوده‌اند و آتش از آنجا به اطراف می‌برده‌اند. در نیمه‌ی راه بین بندر سیراف و دارابگرد بوده و ظاهراً آتش مقدس آنجا را با منبع نفتی افروخته نگاه می‌داشته‌اند. همان آتشکده است که در تاریخ بیرونی به نام آذرخوره مذکور است. (دهخدا)

همچنین آتشکده‏ی دیگری در اصفهان قرار دارد که هنوز ویرانه‏های آن در نزدیکی منار جُنبان و بر کنار جاده برجا است.



آتشکده‌ی نزدیک اصفهان

Sunday, October 07, 2007

دو نوشته از دکتر رجبی

یک‏شنبه ١۵/مهر/١٣٨۶ - ٧/اکتبر/٢٠٠٧

همان طور که پیشتر نوشتم، ما آثار گذشتگان خود را تنها از جنبه‏ی ادبی می‏خوانیم تا برداشت‏های اجتماعی. من خودم از گلستان سعدی یادداشت‏هایی برداشته‏ام که بخش اول را اینجا نوشتم و به زودی بیشتر خواهم نوشت.

در وبلاگ استاد پرویز رجبی، دکتر تاریخ، مطلب جالبی خواندم درباره‏ی زندگی اجتماعی ایرانیان از میان نوشته‏های امام محمد غزالی، فقیه نیمه‏ی دوم سده‏ی ششم هجری. (تاکیدها و اندکی ویرایش از من است).

از برخی از برداشت‌های خشک‌اندیشانه امام محمد غزالی در شگفت می‌مانیم‌:
١) منکرات بازارها:
آن که به خرنده دروغ گویند و عیب کالا پنهان دارند و تراز سنگ و چوب و گز راست ندارند و در کالا غش کنند.
و چنگ و چغانه فروشند.
و صورت حیوانات [=اسباب بازی] فروشند برای کودکان در عید.
و شمشیر و سپر چوبین [=اسباب بازی‌] برای نوروز و بوق سفالین برای سده‌.
کلاه و قبای ابریشمین فروشند برای جامه مردان‌.
و جامه رفو کرده و گازُر شسته فروشند و فرانمایند که نو است‌...
و مجمره و کوزه و اوانی [=آبخوری‌، لیوان] سیم و زر فروشند و امثال این‌.
و از این چیزها بعضی حرامست و بعضی مکروه‌: اما صورت حیوان حرامست
و آنچه برای سده و نوروز فروشند چون سپر و شمشیر چوبین و بوق سفالین‌. این در نفس خود حرام نیست‌. و لیکن اظهار شعار گبران [=زرتشتیان‌] است که مخالف شرع است و از این جهت نشاید، بلکه افراط کردن در آراستن بازار به سبب نوروز و قطایف بسیار کردن و تکلف‌های [=تزیین] نو ساختن برای نوروز نشاید، بلکه نوروز و سده باید مندرس شود و کسی نام آن نبرد. تا گروهی از سلف [=گذشتگان] گفته‌اند که روزه باید داشت‌، تا از آن طعام‌ها خورده نیاید. و شب سده چراغ فرا نباید گرفت‌ [=روشن نباید کرد]، تا اصلا آتش نبیند. و محققان گفته‌اند: روزه داشتن این روز هم ذکر این روز بود و نشاید که نام این روز برند. به هیچ وجه‌. بلکه با روزهای دیگر برابر باید داشت و شب سده همچنین‌. چنان‌که ازو خود نام و نشان نماند».

٢) منکرات گرمابه‌:
آن بود که عورت از زانو تا ناف پوشیده ندارد.
و ران در پیش قایم [=دلاک] نهد برهنه‌ کرده‌، تا بمالد و شوخ [=چرک] باز کند، بلکه اگر دست در زیر ازار بر آن فراگیرد، نشاید که بسودن [=لمس] به معنی دیدن بود.
و صورت حیوان بر دیوار گرمابه منکر است‌. واجب بود تباه کردن آن‌، یا بیرون‌آمدن‌»

٣) منکرات مهمانی‌:
فرش ابریشمین و مجمره [=منقل‌، آتشدان] و گلابدان سیمین و پرده‌های آویخته که بر آن صورت بود. اما صورت بر فرش و بالش روا بود. و مجمره بر صورت حیوان منکر بود...
نظارة زنان در مردان جوان تخم فساد بود... احمد حنبل برای سرمه‌دانی سیمین که بدید، برخاست و بیرون آمد.
و همچنین اگر در مهمانی مردی بود که جامة دیبا دارد یا انگشتری زرین‌، نشاید آن ‌جا نشستن‌.
و اگر کودکی ممیز جامه ابریشمین دارد، هم نشاید، که این حرامست بر ذکور امت‌. چنان‌که خمر حرام است‌. و نیز چون خو فرا کند [=عادت کند] شَرَه [=میل‌، آز] آن بعد از بلوغ بر وی بماند. اما چون ممیز نبود و لذت آن درنیاید، مکروه بود...».
«و اگر در میهمانی مسخره شد [=لطیفه گفته شد] که مردمان را به فحش و دروغ به خنده آورد، نشاید نشستن با او...».
«و جامه سفید اندر چشم وی بیاراید و جامه ابریشمین و رنگین را نکوهیده دارد و گوید: این کار زنان باشد و رعنایان و خویشتن آراستن کار مخنثان بود، نه کار مردان‌.
و نگاه دارد تا کودکان که جامه ابریشمین دارند و تنعم کنند با وی نیستند و ایشان را نبیند که آن هلاک وی بود که وی نیز آرزو کند.
و از قرین بد نگاه دارد که هر کودک که وی را نگاه ندارند، شوخ و دروغزن و دزد و لجوج و بی‌باک گردد و به روزگار دراز آن از وی نشود».
«و چون به دبیرستان دهد... نگذارد که به اشعار که حدیث عشق زنان و صفت ایشان بوَد مشغول شود. و نگاه دارد وی را از ادیبی که گوید که بدان طبع لطیف شود، که نه آن ادیب بوَد، بلکه آن شیطان بوَد که تخم فساد اندر دل وی بکارد».

غزالی در مقام یکی از مجتهدان دورة سلجوقی که مدتی نیز در نظامیه‌های بغداد و نیشابور تدریس کرده است‌، دربارة حجاب نیز نظری را تبلیغ می‌کند که در هرحال گویای بخشی از زندگی اجتماعی در این دوره است‌. پیداست که او محفل‌هایی را به نقد می ‌کشد که از وجود آن‌ها آگاهی داشته است‌:
٤) درباره‏ حجاب:
«و بدان که هیچ تخم فساد چون نشستن با زنان اندر مجلس‌ها و مهمانی‌ها و نظارها نبوَد. چون میان ایشان حجاب نبود.
و بدان که زنان چادر و نقاب دارند، کفایت نبوَد. بلکه چون چادر سفید دارند و اندر نقاب نیز تکلف [=تزیین] کنند، شهوت حرکت کند و باشد که نیکوتر نمایند از آن که روی باز کنند.
پس حرام است بر زنان به چادر سپید و روی بند پاکیزة به تکلف اندر بسته بیرون شدن‌. و هر زنی که چنین کند عاصی است و پدر و مادر و شوهر که دارد و بدان راضی بود، اندر آن معصیت با او شریک باشد که رضا داده بود.
و روا نیست هیچ مردی را جامه زنی که داشته بود اندر پوشد به قصد شهوت‌. یا دست فرا آن کند یا ببوید.
یا شاسپرم [=نوعی گل] یا سیب یا چیزی که بدان ملاطفت کنند، فرا زنی دهد و فراستاند، یا سخنی نرم و خوش گوید.
و روا نیست زنی را که سخنی با مرد گوید. الا درشت و به زجر...
و از کوزه‌ای که زنان آب خورند، نشاید به قصد از جای دهان ایشان آب خوردن و از باقی میوه که وی دندان فروبرده باشد، خوردن»‌.


نوشته‏ی دوم ایشان درباره‏ی کشتار و غارت در تاریخ‏نویسی است:
داستان غریبی است کشتار فرمانروایان و گزارش مورخان‌. مورخان به گونه‌ای از کشتارهای فرمانروایان یاد می‌کنند که گویا کشتار برای اینان امری مباح و حتی مستحب است‌. کم‌تر دیده می‌شود که از گزارش مورخی بوی نفرت و دست‌کم بدآیی به مشام برسد. غضب حق مسلم فرمانروا است‌. او باید خشم خود را فرونشاند و طبیعی و پیداست که خشم شاهانه جز با ریختن خون فرو نمی‌نشیند. و معمولا مورخان ایرادی در این کار نمی‌بینند.
همه خبر این است‌: «الب‌ارسلان به شبانکاره رفت و از ایشان خلقی بی‌شمار را بکشت‌».
سبب این کشتار و چگونگی آن در گزارش ظهیرالدین نیامده است‌. گویا کشتاری باید انجام می‌پذیرفته است و انجام پذیرفته است‌! مانند کاری عمرانی‌. البته کم پیش می‌آید که سخن از کاری عمرانی برود. اصلا عمران مرسوم نیست‌!
آیا نمی‌توان در گزارش ابن بلخی‌ کمی درنگ کرد: «در سال دوبار تاختن شبانکاره بودی از یک جانب تاختن ترک و ترکمان از دیگر جانب‌. و آن‌چه یافتندی به غارت بردندی‌. و بر سری مردم را مصادره کردندی‌. تا یکباری مستاصل شدند»...
در این میان این را هم نباید از قلم انداخت که مردم شبانکاره در سرزمین نیاکان و همیشگی خود بودند و ترکان سلجوقی از اهالی آسیای میانه و هنوز چندسالی از روزگاری نمی‌گذشت که به ایران آمده بودند و ایرانیان را به میزبانی خود منصوب کرده بودند!
گزارشی خواندنی خیلی آشکار نشان می‌دهد که فرمانروایان با چه حسی به مردم و زیردستان خود نگاه می‌کرده‌اند:
سلجوقیان می‌خواستند نیشابور را غارت کنند. طغرل گفت‌: «ما در ماه حرام هستیم‌. پرده احترام این ماه را پاره نکنیم‌... هرکس خبر آن را بشنود زشتش انگارد و موجب رواج بدگویی می‌شود. از گفتار طغرل برخی ابراز بیزاری کردند و او را سبک‌عقلی خواندند که در مقام بیان کار حلال و حرام برآمده است‌. طغرل ناچار به آنان گفت‌: مهلت بدهید که بقیة روزهای رمضان بگذرد و هرچه می‌خواهید پس از عید فطر انجام دهید...
برادر طغرل‌، جغری بک داود به اصرار از او اجازة یغما خواست‌. داود کاردی برکشید و گفت‌: اگر رها می‌کنی که به غارت شوم بسیار خوب‌، وگرنه به دست خود خود را خواهم کشت‌. طغرل را به حال برادر دل بسوخت‌... داود را چهل هزار دینار نصیب داد و خشنودش ساخت‌».

....
ظهیرالدین نیشابوری در موردی دیگر و در پیوند با الب‌ارسلان با خونسردی می‌نویسد: شاه ابخاز «صلح طلبید و دختر به سلطان داد و بر سبیل اناوه [=باج و خراج] مالی قبول کرد که هر سال به خزانة سلطان رساند. سلطان او را [=دختر را] بستد و بعد از یکچند به نظام‌الملک بخشید»! مانند یک باغچه‌!

Saturday, October 06, 2007

انوری ابیوردی

شنبه ١۴/مهر/١٣٨۶ - ۶/اکتبر/٢٠٠٧


اوحدالدین علی پسر محمد خاورانی مشهور به انوری ابیوردی (درگذشته به سال ۵٧٨ خ/١١٨٩ م) از بزرگ‏ترین شاعران و قصیده‏‌سرایان زبان پارسی است. ابیورد امروزه جزو جمهوری ترکمنستان است. در تذکره‏‌های ادبی درباره‏‌ی وی گفته‏‌اند:

در شعر سه تن پیامبرانند ---------- هر چند که «لا نَبی بعدی»
اوصاف و قصیده و غزل را ---------- فردوسی و انوری و سعدی

وی در حکمت و نجوم (ستاره‏‌شناسی) و علوم دیگر زمان خود تحصیل کرده بود و شعرهایش پر است از اصطلاحات علمی و نجومی. قطعه‏‌ی حکمی زیر از او مشهور است:

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی ----- گفت «کاین والی شهر ما گدایی بی حیاست»
گفت «چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‏‌ای ----- صد چو ما را روزها بل سال‌ها برگ و نواست؟»
گفتش «ای مسکین! غلط اینک از اینجا کرده‏‌ای ----- آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست؟
دُر و مروارید طوقش اشک اطفال من است ----- لعل و یاقوت سِتامش خون ایتام شماست
او که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است ----- گر بجویی تا به مغز استخوانش زان ماست
خواستن کُدیه است خواهی عُشر خوان خواهی خراج ----- زان که گر دَه نام باشد یک حقیقت را رواست:
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی ----- هر که خواهد گر سلیمانست و گر قارون، گداست.»

(ستام: زین اسب. کدیه: گدایی. عشر: مالیات یک دهم.)

و این قصیده از وی بسیار زیبا و مشهور است و می‏‌بینیم که هویتی به نام ایران و ایرانی در زمان وی نیز وجود داشته است:
از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخوانده سلطان سنجر

به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر ----------- نامهء اهل خراسان به بر خاقان بر
نامه‌ای مطلع آن رنج تن و آفت جان ----------- نامه‌ای مقطع آن درد دل و سوز جگر
نامه‌ای بر رقمش آه عزیزان پیدا ---------- نامه‌ای در شکنش خون شهیدان مضمر
نقش تحریرش از سینهء مظلومان خشک ----------- سطر عنوانش از دیده محرومان تر
ریش گردد ممر صوت ازو گاه سماع ----------- خون شود مردمک دیده ازو وقت نظر
تاکنون حال خراسان و رعایات بودست ----------- بر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر؟ ...
کارها بسته بود بی‌شک در وقت و کنون ----------- وقت آنست که راند سوی ایران لشکر ...
دایمش فخر به آن است که در پیش ملوک ----------- پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر
باز خواهد ز غُزان کینه که واجد باشد ----------- خواستن کین پدر بر پسر خوب سیر
چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد ----------- کی روا دارد ایران را ویران یکسر
ای کیومرث‌بقا پادشه کسرا عدل ----------- وی منوچهرلقا خسرو افریدون فر
قصهء اهل خراسان بشنو از سر لطف ----------- چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر ...
خبرت هست که از هرچه در او چیزی بود ----------- در همه ایران امروز نماندست اثر
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غُزان ----------- نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر ...
شاد الا به در مرگ نبینی مردم ----------- بکر جز در شکم مام نیابی دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را ----------- پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در
خطبه نکنند به هر خطه به نام غز از آنک ----------- در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان ----------- بیند، از بیم خروشید نیارد مادر
آنکه را صد ره غز زر ستد و باز فروخت ----------- دارد آن جنس که گوئیش خریدست به زر ...
به خدایی که بیاراست به نامت دینار ----------- به خدایی که بیفراخت به فرت افسر
که کنی فارغ و آسوده دل خلق خدا ----------- زین فرومایهء غز شوم پی غارت‌گر ...
آخر ایران که ازو بودی فردوس به رشک ----------- وقف خواهد شد تا حشر برین شوم حشر ...
هرکه پایی و خری داشت به حیلت افکند ----------- چه کند آنکه نه پایست مر او را و نه خر؟
رحم‌کن رحم بر آن قوم که نبود شب و روز ----------- در مصیبتشان جز نوحه‌گری کار دگر
رحم‌کن رحم برآن قوم که جویند جُوین ----------- از پس آنکه نخوردندی از ناز شکر
رحم‌کن رحم بر آنها که نیابند نمد ---------- از پس آنکه ز اطلسشان بودی بستر
رحم‌کن رحم بر آن قوم که رسوا گشتند ---------- از پس آنکه به مستوری بودند سمر ...
بهره‌ای باید از عدل تو نیز ایران را ----------- گرچه ویران شد بیرون ز جهانش مشمر
تو خور روشنی و هست خراسان اطلال ----------- نه بر اطلال بتابد چو بر آبادان خور
هست ایران به مثل شوره، تو ابری و نه ابر ----------- هم برافشاند بر شوره چو بر باغ مطر
بر ضعیف و قوی امروز تویی داور حق ----------- هست واجب غم حق ضعفا بر داور
کشور ایران چون کشور توران چو تراست ----------- از چه محرومست از رافت تو این کشور
گر نیاراید پای تو بدین عزم رکاب ----------- غُز مدبر نکشد باز عنان تا خاور
کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند ----------- از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر ...
خلق را زین حشر شوم اگر برهانی ----------- کردگارت برهاند ز خطر در محشر ...
روشن است آنکه بر آن جمله که خور گردون را ----------- بود ایران را رایش همه عمر اندر خور ...

مطلع: بیت اول، آغاز
مقطع: بیت آخر، پایان
ممر: (عربی) محل عبور
ریش: زخم
سماع: (عربی) شنیدن
غُز: یا اوغوز (Ughuz) نام گروهی از ترکان
آن که را صد ره ...: کسانی که می‏‌توانستند غُزان را صد بار با زر بخرند و بفروشند امروز غزان مانند بنده‏‌ی زرخرید با آنان رفتار می‏‌کنند.
جوین: نان جو
حَشَر: (عربی) سپاه، لشکر
مستوری: پوشیدگی، حیا
سمر: افسانه، مشهور
اَطلال: (عربی، جمع طل) ویرانی
خور: خورشید
مطر: (عربی) باران
مُدبِر: بخت برگشته

Friday, October 05, 2007

یک نقاشی

جمعه ١٣/مهر/١٣٨۶ - ۵/اکتبر/٢٠٠٧

زمان بازدید از نگارخانه‏ی ملی لندن (National Gallery of London) با این نقاشی جالب روبرو شدم.


خانواده‏ی داریوش سوم در برابر اسکندر

نقاش یک ایتالیایی به نام پائولو ورونسه (Paolo Veronese پاول اهل ورونا) است که در سده‏ی ١۶ میلادی می‏زیسته است (درگذشته به سال ١۵٨٨ م/٩۶٧ خ). لباس اسکندر مقدونی و خانواده‏ی ایرانی داریوش سوم هخامنشی مانند هم و به سبک لباس‏های اروپایی سده‏ی شانزدهم است! محیط نیز همین طور.

البته این کار در نگارگری یا مینیاتورهای ایرانی نیز دیده می‏شود. مثلا این مینیاتور از کتاب خاوران‏نامه که در زمان صفوی سروده شده است نبرد امام علی با اژدها را نشان می‏دهد. امام علی که عرب بوده و در سده‏ی اول هجری می‏زیسته مانند ایرانیان صفوی سده‏ی دهم هجری تصویر شده است.


Thursday, October 04, 2007

زنگ تفریح

پنج‏شنبه ١٢/مهر/١٣٨۶ - ۴/اکتبر/٢٠٠٧

١) آدم و حوا به روایت جدید



٢) ورق‏های جدید



٣) دکتر علیرضا عاشوری رئیس دانشگاه مشهد در دعوتنامه‌ای یک جمله‌ای، از رئیس جمهور آمریکا دعوت کرده است تا «جهت ایراد سخنرانی در جمع اساتید و دانشجویان این دانشگاه، و پاسخ به سوالات آنها در خصوص حقوق بشر، تروریسم و هولوکاست» در جلسه‌ای در این دانشگاه حاضر شود.

در اولین واکنش هماهنگ رؤسای دانشگاه‌های تهران، شهید بهشتی، صنعتی شریف، صنعتی امیرکبیر و علم و صنعت تهران، در نامه‌ای به لی بالینجر، اظهارات او را خارج از نزاکت خوانده و «توهین به رئیس جمهور ملتی ۷۲ میلیون نفری با هفت هزار سال تمدن و فرهنگ غنی ثبت شده» خواندند.

منبع: بی.بی.سی پارسی

Wednesday, October 03, 2007

سارماتیان

چهارشنبه ١١/مهر/١٣٨۶-٣/اکتبر/٢٠٠٧

در ادامه‏ی مطلب قوم‏های ایرانی، کتابی خواندم به نام سارماتیان.




نام کتاب: سارماتیان از ۶۰۰ پ.م. تا ۴۵۰ م.
نویسنده: برززینسکی و میلچارک (Richard Brzezinski & M. Mielczarek)
سال: ۲۰۰۲ م./١٣٨١ خ
تعداد صفحه: ۴۸

توضیح درون قلاب [] از من است.

خلاصه:
سارماتیان (سرمتیان) نام گروهی از قوم‏های ایرانی بوده که در منقطه‏ای بین دریای کاسپین (مازندران) و دریای سیاه، بین رودهای ولگا و دُن، و نیز رود دانوب و شرق اروپا زندگی می‌کردند. سارماتیان تشکیل می‏شدند از ماساگت‏ها (Massagatae)، سکاها (Saka)، دها (Dahae) و اسکیث‏های آسیایی (Asiatic Scythian).

سارماتیان از گروه‏های زیر تشکیل می‏شدند:
١) ساروماتیان (Sauromatian): یک ریشه‏شناسی برای این نام «مردم مارمولکی» (lizard people) است به این گمان که نام ساروماتی از واژه‏ی سورُس (sauros) به معنای مارمولک آمده است، [همان که در دایناسور (dinosaur) هم می‏بینیم به معنای مارمولک وحشت‏آور!] علت این نام‌گذاری زره‌های پولکی (scale armour) ساروماتیان گفته شده است. اما این ریشه‏یابی چندان درست نیست. بلکه ساروماتی شکل یونانی سرمتی (Sarmatae) یا سیرمتی (Syrmatae) است. نام مکان زندگی آنان در اوستا به شکل سَیرَمه (Sairama) آمده است.

ساروماتیان بین سده‏های ٧ تا ۴ پ.م. بین رود ولگا و دُن و در نزدیکی منطقه‏های یونانی‏نشین زندگی می‏کردند. آنان در سال ۵۰٧ پ.م. حمله‏ی داریوش بزرگ شاه هخامنشی به این منطقه را دفع کردند.

٢) سیراس‏ها و اورسی‏ها (Siraces & Aorsi): این دو گروه بین قفقاز و رود دن و در نزدیکی دریای سیاه زندگی می‏کردند. سیراس‏ها در سال ۴٩ م. مطیع روم شدند و از سال ١٩٣ م. به بعد دیگر از آنان خبری نیست.

اورسی‏ها در گروه دیگری از سارماتیان به نام «الانیان» ادغام شدند. (ن.ک. پایین)

٣) ایزیگ‏ها و روکسولان‏ها (Iazyges & Roxolani): گروه اول در منطقه‏ی کریمه (Crimea) ساکن شدند و در سال ١٧۶ م. مارکوس اورلیوس آنان را مطیع کرد و حدود ٨٠٠٠ سواره نظام آنان را به سوی بریتانیا فرستاد. گروهی نیز در مولدوای امروزی ساکن شدند.

نام گروه دوم شکل لاتین واژه‏ی روخشنه (rokhshna) پارسی به معنای روشن یا سپیدرو است. [همانند نام رکسانا Roxana که شکل یونانی روخشنک یا روشنک است.] اینان در اوکرای ن امروزی و پایین دست رود دانوب ساکن شدند. آنان در سده‏های ٣ و ۴ م. ساکن قلمروی روم شدند تا مانعی برای ورود اقوام گوث (Goth) به امپراتوری روم باشند. بعدها در گاول (Gaul، فرانسه‏ی امروزی) و اسپانیا ساکن شدند.

۴) الانیان (Alans): بر اساس دانشنامه‏ی ایرانیکا این واژه همان آریایی (Aryan) و هم‏ریشه با ایران [=سرزمین آریاییان] است. آنان همان ماساگتی‏ها و سکاهای آسیایی هستند. در قفقاز و نزدیکی دریای کاسپین/مازندران ساکن شدند. در سال ٧٣ م. به ایران اشکانی حمله کردند و ماد (آذربایجان، کردستان، همدان و لرستان) را ویران کردند. در سال ١٣۵ م. نیز دوباره به ماد حمله کردند. در سال ٢١۵ م. گوت‏ها وارد اروپا شدند. گروهی از الان‏ها در سال ٣٧٨ م. به همراهی گوت‏ها روم را شکست داده و امپراتور والنس (Valens) را کشتند. سپس در سال ۴۰۶ م. با وندال‌ها (Vandals) از رود راین گذشته و به گاول وارد شدند. در سال ۴٠٩ م. نیز به اسپانیا رسیدند. جایی که الان‏ها و گوت‏ها ساکن شدند امروزه کاتالونیا (Catalonia) خوانده می‏شود که در واقع Goth-Alonia است. با شروع قرون وسطا در اروپا دیگر نشانی از اینان دیده نمی‏شود. الان‏ها هنوز نیز در قفقاز ساکن هستند اما امروزه به نام آسی (Ossetian) خوانده می‏شوند.

[در شاهنامه‌ی فردوسی نیز از آنان به نام «الانیان» نام برده شده است. خسرو دوم پرویز پیش از این که شاهنشاه ایران شود شاه منطقه‌ی الانیان بود. آسی‏ها امروزه در دو بخش به نام آسی‌ستان جنوبی و آسی‌ستان شمالی زندگی می‌کنند. بخش شمالی در فدراسیون روسیه و بخش جنوبی در گرجستان است. آسی‌ها به زبان ایرون Ir-On صحبت می‏کنند.]

از مشخصه‏های سارماتیان، سواره نظام سنگین زره‌پوش و نیزه‏های بسیار بلند آنان بود. طول نیزه‌هایشان (همان طور که در نقاشی روی جلد کتاب دیده می‏شود) به ٣ متر تا ۴/۵ متر می‏رسید.

هم چنین ن.ک.:
سکاها

پی‌نوشت:
هم چنین نگاه کنید به نوشته‌ی تازه‌ای درباره‌ی سرمت‌ها یا سارماتیان به نام سلم و سرمت‌ها

Tuesday, October 02, 2007

نقشه‏ی جدید خاورمیانه

سه‏شنبه ١٠/مهر/١٣٨۶ - ٢/اکتبر/٢٠٠٧

نشانی یک مقاله در سایت پیوند به دستم رسید درباره‏ی نقشه‏ی جدید خاورمیانه.



همان طور که دیده می‏شود هدف نومحافظه‏کاران امریکا و متحدان‏شان متلاشی کردن منطقه به کشورهای کوچکی است که کنترل آنها راحت‏تر باشد و نیز جدا کردن منابع نفتی عربستان و ایران و عراق و تبدیل این مناطق به «کشورهای مستقل».

به گفته‎ی مقاله این نقشه اولین بار در خرداد ١٣٨۵ خ /ژوئن ٢٠٠۶ در مجله‏ی «ژورنال نیروهای مسلح» چاپ شده و بعد در شهریور ١٣٨۵ خ/سپتامبر ٢٠٠۶ یک ژنرال بازنشسته‏ی امریکایی در یک کنفرانس نظامی ناتو در شهر رم ایتالیا دوباره آن را مطرح کرده است. به گزارش روزنامه‏ی زمان امروز چاپ ترکیه، دولت ترکیه به این نقشه اعتراض کرده و امریکا نیز معذرت خواسته است. اما در یکی دو هفته‏ی اخیر شنیدیم که در امریکا طرحی برای حل مشکل عراق طرح افراز یا تقسیم (partition) آن به سه منطقه‏ی کردنشین، سنی‏نشین، و شیعه‏نشین مطرح شده است.

این نقشه اشکال‏های جغرافیایی فراوانی دارد و نام‏گذاری‏ها نیز خیلی ساده‏انگارانه است اما دور از ذهن نیست که چنین طرح‏هایی وجود داشته باشد.
در پایگاه خاوران نیز در این باره مطلبی نوشته است.
و نیز این نوشته در پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران.
اختلال در ثبات: برگرفته از سایت سازمان مراقب سیاست خارجی آلمان

از بس جمهوری اسلامی مانند چوپان دروغگویی کارهای مسخره‏ای از سوراخ شدن آفتابه‏ی یک مسجد دور افتاده تا گران شدن قیمت‏ها و آشوب‏های خیابانی را به گردن «دشمن» و «استکبار» و ... انداخته و حساسیت را از بین برده اگر واقعا روزی چنین طرحی نیز واقعیت پیدا کند دیگر کسی باور نمی‌کند.