چهارشنبه ۲۴/شهریور/۱۳۸۹ - ۱۵/سپتامبر/۲۰۱۰
در مینوی خرد فصل ۶۱ پارهی ۲۴ آمده : «اسپ اَلوس اسپان رَت» یعنی «اسب سپید رَد [=سالار] اسپان است». (مینوی خرد، وست، ص ۵۵)
پارهی ۶۴ از فصل ۲۴ کتاب «بُندَهِش» دربارهی ردان یا سالاران هر چیز سخن رفته و میگوید: «فَرتُم اسپ، (سوسیا) اَلوس، زَرت گوش، شیت ورس، سپیت چشم پوست، فراچ تاشیت، آن هست اسپان رت» یعنی «نخستین یا برترین اسب، اسب سپید رنگ و زردگوش و درخشان موی، و سفید پلک چشم، و خوب ساخته شده (خوشتراش) است. همان است که سالار اسپان است». (بندهشن، یوستی، ص ۵۷)
در نوروزنامهی خیام دربارهی اسب آمده: «و گویند آن فرشته که گردونهی آفتاب کشد به صورت اسبی است الوس نام ...» «اما الوس آن اسب است که گویند آسمان کشد و گویند دوربین بود و از دورجای بانگ سُم اسبان شنوَد و به سختی شکیبا بود...» «گویند هر اسبی که رنگ او رنگ مرغان بود، خاصه سپید آن، بهتر و شایستهتر بود...» باز در نوروزنامه در ردیف نامهای اسپان به زبان پارسی چنین آمده: «الوس، چرمه، سرخ چرمه ...» (نوروزنامهی خیام، مجتبا مینوی، چاپ ۱۳۱۲، ص ۵۱ و ۵۲ و ۱۰۴)
واژهی الوس که نام اسب پنداشته شده درست نیست. موردهای آورده شده از مینوی خرد و بندهش به خوبی گویا است که الوس صفت است به معنای سپید. الوس یا اروس در پهلوی برابر است با واژهی اوستایی ائوروشه (aurusha) که به همین معنا است. در سانسکریت اروسه (arusa) به معنی سرخفام آمده است. در اوستا ائوروش و در نوشتههای پهلوی الوس (اروس ) بسیار به کار رفته و در همه جا هممعنای سپیته (spita) اوستایی و سپیت (spit) پهلوی و سپید در پارسی دری است. همچنین در اوستا به واژهی ائوروشهاسپه (aurushaspa) مرکب از دو بخش ائوروشه + اسپه برمیخوریم که به معنی «دارندهی اسپ سپید» و این صفتی است که برای ایزد مهر آورده شده است. و این همان چیزی است که خیام در نوروزنامه تکرار کرده است. در گویشها و زبانهای دیگر ایرانی مانند لری عروس را آروس میگویند که همان الوس/اروس است.
واژهی اروس وارد زبان عربی شده و به شکل «عروس» درآمده و جمع آن نیز «عرائس» شده است که به معنای زیبا و برگزیده و دلپسند هم است، مانند «عرائس الکلام» یعنی زیباترین و دلکشترین سخنان. امروزه نیز در زبان گفتار به هر چیز زیبا و پسندیده و دلانگیز «عروس» گفته میشود: «ماشین خریده [مثل] عروس!»
پینوشت:
با سپاس از آقا/خانم ادبدوست که در بخش نظرها «خسر» [= خُسوره] را یادآوری کرد. من پیشتر هم جستاری دربارهی نام بستگان در زبان پارسی نوشتهام که به واژههای همانند پرداختهام.
جالب آن که خسوره (به معنای پدرزن یا پدرشوهر) را امروزه در اصفهان «خارسو» میگویند و برخی به اشتباه برای آن ریشهشناسی هم ساختهاند و آن را «خارِ چشم»!! معنا کردهاند. گویا دل خوشی از این شخص نداشتهاند! :)
پینوشت ۲:
با سپاس از فرهاد که یادآوری کرد که در اصفهان خشو (به معنای مادرزن یا مادرشوهر) را خارسو میگویند نه خسو (پدرزن یا پدرشوهر) را و کاربردش هم کم شده است.
اما توضیح دوم بر پایهی پیام آذر دربارهی ارتباط اَروس پارسی و اِروس یونانی است که نوشتم ربطی به هم ندارند. اما همان گونه که آقا/خانم ادبدوست اشاره کرده نزدیکترین واژهی غیرایرانی به اَروس پارسی واژهی Albus (البوس) لاتین به معنای سپید است. واژههای دیگر مربوط به البوس عبارتند از:
- album: آلبوم به معنای دفتر سپید
- albumen: سپیدهی تخم مرغ
- albumin: آلبومین پروتینی است که در سپیدهی تخم مرغ و شیر یافت میشود.
- albino که برابر پارسی آن «زال» یا «پیرزاد» است یعنی کسی که با موهای سپید زاییده شده و پوستش رنگدانه ندارد و سپیدی چشمانش صورتی است.
- albinism: بیماری زالی یا پیرزادی
- alb جامهی سپیدی که کشیشان در کلیسا میپوشند
Wednesday, September 15, 2010
عروس یا اروس؟
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:00 AM |
پيوند دایمی
19 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
19 نظر:
سلام دوست عزیز
جالب آن که دوستی شیرازی گفت که در زبان آنها به جاری نیز هماروس گفته می شود. از آن روز این واژه به دلم نشسته است. جاری هیچ نسبتی را نشان نمی دهد اما هماروس یا هم اروس نشان دهنده نسبت به خوبی هست. از آن روز در اندیشه ام که آیا برای باجناق هم چنین کلمه ای وجود دارد؟ وقت نشد جستجویی داشته باشم.
بله. این واژه ایرانیست. افزون بر لری، گویشوران بومی تهران و کرج نیز «آروس» میگویند. در گوشهای شمالی نیز، تا آنجا که میدانم، «آروس» است.
واژه اروس (عروس) ممکن است با واژه Eros یونانی هم در ارتباط باشد که در معنی عشق جنسی و زیبایی است. آذر
دست مریزاد
خانواده ی پدری من در جنوب فارس و نوار ساحلی خلیج فارس زندگی می کنند و بارها از آنها شنیده ام که صفت الوس را برای حیوانهای اهلی خانگی که رنگ سفید دارند به کار می برند: گوسپند, بز, و اسب سفید را با صفت الوس نام می برند. من البته سی سالی است که در محل نبوده ام و مادربزرگم هم در گذشته, ولی گمان می کنم که این واژه همچنان در پارس بزرگ رواج داشته باشد.
سپاس از تلاشهای پر ارجتان
علی ن
در جواب ندا: جنوبی ها باجناق را معمولن هم ریش میخوانند. من جنوبی هستم و این واژه را بارها از پدرم و دیگران شنیده ام.
درود بر شما,
منهم يک شيرازی هستم و از نسل داريوش و کورش و بخصوص پادشاه بزرگ ما خسرو انوشيروان که متاسفانه امروزه بلکی از او غفلت شده و می شود.
عرض شود که ما در شيراز به باجناق می گوييم "همريش(هم ريشه?)" ولی اينروزها با توجه به نفوذ لهجه تهرانی توسط تلوزيون ها مردم کلمه ی باجناق را هم کمابيش به کار می برند که بنظرم بايد دقت شود و همه همان کلمه ی "همريش" را به کار برند. متاسفانه کلمه ی "سمنی" نوروز هم از حالت شيرازی پارسی ان "سمنی" به "سمنو" تهرانی تبديل دارد می شود. قديم تر ها وقتی کسی می مرد معمولا مردم به "مجلس پرسه(پرسش)" او می رفتند...
مثلا می گفتند محبوبه خانم ديروز مرده چهارشنبه پرسه اشه و يا دارم می رسم پرسه ی شادروان اقا بهرام ووو ولی اين روزها بازور تلوزيون همه ميگن "مجلس ختم". مثلا مجلس ختم اقا عباس ووو جالب تر اينکه هموطنان زرتشتی هم به يک چنين مجالسی مي گويند "ايين پرسه"...
حيف ديگه داريم کم کم از بيخ عرب می شيم! حيف, افسوس, افسوس...
فرزند انوشيروان دادگر شاهنشاه ورجاوند
سلام
در گویش نزدیک به مشهد به باجناق همریش یا همزلف هم اطلاق میشود.
Dear friends;
In kudish "Haw zava" means bajenagh.
Haw=ham
zava=damad
دوست عزیز
در گویش جنوبیها و خوزستانیها به باجناق "هم ریش" میگویند
درود به همهی دوستان
سپاس از آگاهیرسانی و درمیان گذاشتن اطلاعات.
همان گونه که همه گفتند برای واژهی بیگانهی باجناق برابر همریش و همزلف را داریم.
در ترکیب کُردی گفته شده «زاوا» همان داماد است که در زبان پهلوی یا پارسی میانه «زامات» گفته میشده است.
متاسفانه تلویزیون تاثیر بد و ویرانگری بر زبانها و گویشهای محلی میگذارد و باعث از بین رفتن ذخیرههای زبانی میشود. نه تنها در ایران بلکه در کشورهای دیگر نیز همین پدیده برقرار است و زبان تلویزیون بر زبانهای محلی چیرگی مییابد. خوشبختانه میتوان اینترنت و وبلاگها را برای پاسداری و به اشتراک گذاشتن این گنجینههای گرانبهای زبانی به کار گرفت.
شهربراز
به آذر
درود.
شباهت اروس پارسی با اروس یونانی تنها شباهت آوایی است. البته دربارهی ریشهی واژهی اروس یونانی نوشته شده که ریشهی اصلی ناشناخته است.
پیروز باشید
شهربراز
dar baxtiaari ham be besyaar sepid ,alus guyand
چه خوب که همه به زبان مان اهمیت دادند و نظر میدهند
ودرباره عروس و خانواده سخن به میان است من تنها این را میخواستم بیافزایم که در ادبیات پارسی تا سده پنجم ششم هجری هنوز به پدر زن (ویا پدر شوهر)"میگفتند "خسر
"که از واژه های آریایی بسیار کهن است البته
دست کم پدرزن هم پارسی است و از باجناق گفتن بهتر است جالب اینست که در ادبیات مان واژه های اصیلی هست که نمیدانم چرا جای خود را به واژه های بلندتر ویا ناخوشآوا داده اند
که در جای خود از انها یاد خواهم کرد
با درود
شهربراز عزیز،
در کشورهای تاجیکستان و افغانستان هنوز از واژه خسر برای پدرزن و یا پدر شوی استفاده میکنند. Khosor
برای مادرزن و یا مادر شوهر واژه خشوی بکار گرفته میشود. Khoshooy
پندارم که پی نوشت شما اشتباه باشد آنجا که میگوئید خسوره بمعنای پدرزن و یا مادرزن است.
موفق و پیروز باشید.
با درود به شما
شهربراز عزیز امروز به نوشته های شما درباره بستگان خانواده سر زدم یبسیار نغز بود وچیزهای نوینی آموختم،راستش نگارشهای شما همچون دانشنامه زبان وفرهنگ پارسی است امیدوارم که پیوسته به گسترش این کار فرهنگی تان بپردازید و باور کنید که روزی امیدوارم که انها را در چاپ کاغذی ببینم تا کتابخانه ام را بدان پربها ترکنمم
برادر هم میهن شما
ادبدوست
با درود
دیروز سروده ای از سنایی در حدیقه اش را میخواندم که میگوید:
"چون عروسی است ظاهر دنیا
لیک باطن چو زال بی معنی"
به یاد نوشته شما افتادم و انچه که سنایی از این سروده خواسته بود را بهتر دریافتم و اینکه او عروس را با زال همسانی کرده است به روشنی گواه درستی سخن شما ست ،و نیز نگرش آذر عزیز که عروس را به اروس یونانی همبسته باز دانسته بود نیز مرا چندی به فروکاوی واداشت تا اینکه دریافتم که نزدیک ترین واژه در دیگر بستگان خانواده آریاییزبان را در واژه
Albus
میتوان فراجست و باید بیاد داشت که در خانواده آریایی زبانها "ل" و"ر" به یکدیگر جابجا میگردند همچون
Lux=Rush( roshani,ruz), kalt=sard ,
Alan=Aran ,..
البته این نگرش منست و نمیدانم تا چه اندازه فراخور برداشت راستین این واژه باشد
بررسی انرا به فرهیختگانی چون شما وامیگذارم
با سپاس
دوست ِ گرامی
"خارسو"
در اصفهان به معنای ِ مادر زن و مادر شوهر است و تا آن جایی که نگارنده می داندامروز دیگر چندان کاربردی ندارد.
فرهاد
خارسو هنوز هم کاربرد دارد.
شهربراز گرامی در اصفهان امروز به مادر زن/مادر شوهر «خارسو» و به پدر زن/پدر شوهر «بوسوره» می گویند
Post a Comment