پنجشنبه ۱۸/شهریور/۱۳۸۹ - ۹/سپتامبر/۲۰۱۰
در ماههای گذشته فیلمی در سینماهای جهان روی پرده بود به نام «شاهزادهی ایران: سنگریزههای زمان» (Prince of Persia: The Sands of Time) به کارگردانی مایک نیول (Mike Newell) و با بازی جِیک جیلنهال (Jake Gyllenhaal) بازیگر جوان امریکایی و «بن کینزلی» (Ben Kingsley) بازیگر سرشناس انگلیسی.
پشت صحنه: مایک نیول و جِیک جیلنهال
دربارهی این فیلم سخن بسیار است. مانند این که نویسنده گمان کرده «دستان» نام ابَرپهلوان ایران یعنی رستم است حال آن که دستان صفت زال، پدر رستم، است. یعنی نفهمیده که «رستم دستان» به معنای «رستم پسر دستان» است نه این که دستان نام رستم باشد. البته ما ایرانیان به این نادانی و ناآگاهی دیگران - به ویژه هالیوود - دربارهی تاریخ و فرهنگمان خو گرفتهایم.
دیگر این که چند نام از تاریخ ایران در دورانهای گوناگون برداشته و همه را به هم آمیخته. برای نمونه دستان به الموت میرود و با نظام (شاید اشاره به خواجه نظامالملک توسی) مبارزه میکند و ... از آنجا که این فیلم برپایهی بازی رایانگری بوده این مشکل تا حدی به همان داستان بازی برمیگردد. البته شاید این را با پروانهی «آفرینش هنری» بتوان نادیده گرفت.
نکتهای که برای بسیاری از ایرانیان جالب بود این که هالیوود این بار بر خلاف همهی فیلمهای پیشین خود، نگاهی «به نسبت مثبت» به ایران و تاریخ و فرهنگ ایران داشته است. یعنی همین که ما را به صورت جانوران درنده و هیولا و آدمکش و هراسافکن (تروریست) و سیاهپوست نشان نداده برای بسیار جای شکر است. حتا برخی از ایرانیان ذوق کردند که در این فیلم «شاهزادهی ایران» نه به شکل عربان و سیاهان بلکه شبیه دیگر ایرانیان امروزه است. برای همین تمام اشتباههای تاریخی و زبانی و زمانی آن را میبخشند.
نمایش ایرانیان هخامنشی در فیلم دشنامآمیز «۳۰۰» ساختهی هالیوود سال ۲۰۰۷
دو نمونه از سپاه جاويدان پارسيان (The Immortals) در فیلم سیصد.
خشايارشا بر تخت در پارسه (پرسپوليس يا تخت جمشيد)
خشیارشا در فیلم ۳۰۰
نمایش ایرانیان اشکانی در فیلم «داستان زایش عیسا» ساختهی هالیوود
سه مغ «ایرانی» (!!!) در فیلم «داستان زایش عیسا».
سه مغ ایرانی در موزاییک رَوِنّا (Ravenna) - ایتالیا.
اما گویا آقایی ایرانی به نام رضا ضیاابراهیمی در لندن از این که ایرانیان را به شکلی نزدیکتر به خودشان نشان دادهاند راضی نیست و این موضوع را دستاویز کرده و مطلبی نوشتهاست به نام «هویت ایرانی و نژاد آریایی و جِیک جیلنهال». در معرفی او در پایان مقاله نوشته شده که او در دانشگاه آکسفورد تاریخ و سیاست درس میدهد.
رضا ضیاابراهیمی
او مینویسد:
برخی روشناندیشان باور دارند که هالیوود این بخت را از دست داد که از نمایش کترهای (کلیشهای) غیراروپاییان، به ویژه مردم خاورمیانه، دوری کند و نقش شاهزادهی ایرانی را به قهرمانی «سبزهرو» بدهد. البته بسیاری از ایرانیان - که همیشه خود را با شتاب «آریایی» معرفی میکنند - در گفتوگوهای خصوصی همدلی میکنند که جِیک جیلنهال به خوبی نشان میدهد که نیاکان آنان چه گونه ظاهری داشتهاند پیش از آن که عربان حمله کنند و دین و صورت خود را به زور شمشیر بر ایرانیان تحمیل کنند.
رنگ و ظاهر افراد اهمیتی ندارد بلکه مهم اندیشه و کردار آنان است. رنگ پوست و مو و چشم نیز هیچ اهمیت یا مزیت و برتریای به کسی نمیبخشد و در میان ایرانیان امروزی افرادی با رنگ پوست و چشم و موی روشن و تیره دیده میشود. اما این هم درست نیست که در هالیوود پیوسته ایرانیان را با لباس عربی و با رنگ سیاه و بسیار متفاوت از چیزی نشان بدهند که واقعا هستند. گویا این نویسندهی ایرانی نیز باورش شده که تمام ایرانیان «سبزهرو» هستند.
پیوند واژگانی «ایران» و «آریایی» و تاریخ قومهای آریایی و زبانهای آریایی به خوبی شناخته شده و در کتابهای فراوانی بدان پرداخته شده است. پیشتر نیز مطلبی دربارهی خاستگاه آریاییان نوشتم. اما این نویسنده بدون توجه به پژوهشهای فراوان تاریخی و زبانی (و شاید بدون آگاهی از آنها) و با اشتباه گرفتن آریایی بودن (Aryanness) ایرانیان و جنبش سیاسی و نژادپرستانهی آلمانی در آغاز سدهی بیستم به نام «آریاییگرایی» (Aryanism) چنین به ریشهی توجه ایرانیان به قوم آریایی میپردازد:
چرا آریاییگرایی در ایران این اندازه ماندگار است؟ چرا هرگز کسی آن را به پرسش نکشیده؟ نقد نکرده؟ یا ارزیابی نکرده است؟ به نظر من، ایران در پایان سدهی نوزدهم محیطی بود پذیرای آریاییگرایی، باوری که نقش مهمی در تعریف هویت نوین ایرانیان بازی کرد. در سدهی نوزدهم میلادی ایران قاجاری با اروپا تماس یافت و این تماس چندان هم برخورد آرامی نبود. بلکه در آغاز به صورت شکست در جنگهای ایران و روس بود. نخبگان قاجار با کشف پیشرفت اروپا و عقب افتادگی ایران دچار تکان عاطفی ژرفی شدند. اندیشمندان ایرانی دهههایی را صرف آن کردند که فساد و انحطاط کشور خود را درک کنند.
وی تفاوت آریایی بودن ایرانیان را با گروههای سفیدپوست نژادپرست اروپایی و امریکایی درک نمیکند یا آن را به عمد نادیده میگیرد.
ایرانیان چندی در پای نوشتار او پیغام گذاشته و با یادآوری متن سنگنبشتهی داریوش بزرگ که خود را آریایی خوانده و دیگر سندهای مشابه به او ایراد گرفتهاند.
نژاد خالص و ناب و بدون آمیختگی در میان کشورهایی با سابقههای چندهزارساله بیمعنا است. ایرانی بودن ما و آریایی بودن ما به رنگ و قدوبالایمان نیست بلکه به باورهای دیرینه و زبان کهن و فرهنگ دیرپایمان است. آریایی بودن، همان گونه که دکتر جهانشاه درخشانی نیز گفته است، فرهنگ است نه نژاد و رنگ.
ایرانیانی هستند که تاریخ خود را در برابر تاریخ یونان و روم هیچ میدانند یا یونان و روم را مرکز تمدن بشری میدانند. به نظر من این هم نمونهی دیگری است از نفوذ و درونیشدگی (internalization) باورهای خاورشناسانهی سدهی نوزدهمی اروپاییان (Orientalism) در میان خود ایرانیان. دیگر نیازی نیست که اروپاییان و فرنگیان مستقیم به ما حمله کنند و تاریخ و فرهنگمان را خوار بدارند تا به نژادپرستی متهم شوند. امروزه دیگر کسانی از میان خود ما ایرانیان هستند که این «وظیفهی خطیر» را برای دوستانشان انجام دهند و تازه لقب «روشنفکر» و «اوپن مایند» (نه open-minded) هم میگیرند.
8 نظر:
فیلم "شن (های) زمان" کاملا تخیلی هست .مثلا شما فکر می کنی بری به نویسنده ی اثر بگی آقا دستان صفت پدر رستمه می گه وای بر من چه اشتباهی،ببخشید دیگه تکرار نمیشه. دست از این پرخاشگری بردارین.این ایران پرستی ها و سینه چاک کردن های بیخود و شاخ و شانه کشیدن برای هر بیچاره ای که نزدیک تاریخ این مملکت میشه رو کنار بگذارین.
به میلاد
گویا شما این نوشتار را به تمامی نخواندهاید. نخست این که گفتم این گونه اشتباهها را به خاطر تخیلی و داستانی بودن فیلم و این که بر پایهی بازی رایانگری ساخته شده میتواند نادیده گرفت. اما مطمئن باشید اگر کسی چنین اشتباههایی دربارهی نام خدایان و پهلوانان یونان و امپراتوران رومی بکند نه تنها با دلسوزی او را «بیچارهای که نزدیک تاریخ یونان شده» نمیخوانند بلکه مسخرهی جهانیان (حتا برخی ایرانیان) هم میشود.
دوم: همان گونه که در عنوان نوشتار هم آمده منظور من پرداختن به نوشتهی آقای ضیاابراهیمی بود.
شهربراز
با درود
براستی ایرانیان باستان چه نمایی داشتند این را خوشبختانه میتوانمیتوان بررسید،یکی اینکه دیوارنماهای پاسارگاد گویای انست که در ان شهر مردمانی از گوشه و کنار امپراطوری در آن شهر میزیستند و هر کدام ویژگیخهای نژادی گوناگونی را داشتند دیگر اینکه دشمنان باستانی(و دوستان امروزی)ما هلنی ها بر روی سفالها و موزاییک نگاریشان نماهایی از سربازان ایرانیو نیز شاهان ایرانی نگاشته اند که مینماید که چهره ایرانیان گذشته از ریشو بودن و پوشاک(شلوار و پیراهن استین بلند)چندان تفاوتی با چهره یونانیان نداشته است و این همانندی به ان اندازه بوده که یونانی ها باور داشتند که پارسیان از پرسیوس و در ریشه شان از خدایان یونانی بر خواسته اند
یادم میآید که چند سال پیش یک کارگردان اینگلیسی شیفته کوروش قصد داشت فیلمی در باره او بسازد و نیاز به هنرپیشه برای سیاهی لشگر داشت و البته شماری هندی و عرب را برگزیده بود و تنها ایرانی که پذیرفته شده بود میبایست با اسپری رنگ پوست خود را تیره کند و ان ایرانی اعتراض میکند که بابا اخه من ایرانی ام و فیلم در باره ایرانیان است و این رنگ پوست طبیعی من است اما کارگردان نپذیرفت و اصرار داشت که تنها تیره پوستان باید نقش ایرانیان را بازی کنند حتی اگر با نمای راستین ایرانیان هم جور نیاید
واقعاً بیاطلاعی برخی از تحصیلکردگان ایرانی نسبت به تاریخ و فرهنگمان ناراحتکننده است. تا کسی هم بخواهد روشنگری کند پشت نقابی از به اصطلاح واقعبینی و جهانوطنی پنهان میشوند. از شما به خاطر روشنگریهایتان صمیمانه سپاسگزارم.
با درود
امروز رفتم و مقاله و بعضی از
کامنتهای این مردک "رضا ضیا ابراهیمی" را خواندم از خود مقاله که گذشته شماری از ایران ستیزان(پان ترک و پان عرب و پان فلان فلان شده ها) که منتضر همچنین گفته هایی هستند بهانه گیر اورده بودند وهر چه که تونسته بودند در باره ایرانیان زشت نمایی و بد وبیراه گفته اند و از اقای ابراهیمی( با ریش مدل ال سعودشان) تشکر کرده اند که" مرحبا بکم"
،"چخ ممنون" باز هم از این حرفها بزن که دل ایران ستیزان خنک بشه ایشان حرف دل خیلیها را زدند که چشم دیدن ایران را ندارند
من که خودم هیچ کامنتی در انجا نگذاشتم چون جواب ابلهان خاموشی است و میترسم با اینکه ادبدوستم در پاسخ به انها از ادب خارج بشم تا پاسخ سزاوارشان را بدهم
با سپاس از همه ایران دوستان راستین
شهربراز عزیز،
نوشتار زیبا و تامل برانگیزی بود و به نکته جالبی اشاره کردید. در این رابطه منهم نوشتاری دارم که شاید خواندنش از زاویه دید دیگری بد نباشد.
http://farhangi-sanati.blogspot.com/2010/06/prince-of-persia.html
موفق و پیروز باشید.
فرهاد
در مورد نامگذاری این فیلم، یک نکته ای توجهم را جلب کرد و آن هم اینکه تنها شخصیت منفی، نامی انیرانی داشت (نظام) که خیلی برایم جالب بود با توجه به وضعیت وارونه ای که اکنون در فیلم ها و سریالهای ایرانی قابل مشاهده است.
در مورد ادامه گفتارنان، هم سخن بسیار است اما جان کلام را خودتان ادا کردید
شهربراز گرامي
كسي تا كنون نخستين اريايي جهان را نديده است ! متاسفانه اين برداشت فريبكارانه كه ارياييان مردماني موبور و چشم ابي بوده اند ميان جهانيان وجود دارد اما حقيقت ان است كه تنها مورد مجاز استعمال واژه اريايي براي هنديها ايرانيان اسكيث ها و الان ها بوده است ! هنگامي كه دسته اي از ارياييان ( سارمات ها يا همان سلم ها ) راهي اروپا مي شوند با مردمان بومي اروپا كه مردمي بوده اند غول پيكر سفيد پوست و موبور روبرو مي شوند . اين مردم بومي بسيار بدوي بودند و حتي كشاورزي نمي دانستند ارياييان بر اين مردم بومي كه نام نژادشان كرومگنون است مسلط مي شوند و زبان خودشان را براي اين مردم به يادگار مي گذارند ، بيشينه ذخير ژنتيكي مردم شمال و غرب اروپا از همين بوميان اروپاست ! اگر چه ايرانيان نيز اميختگيهايي با اقوام ديگر داشته اند اما از شواهدي مانند توصيفات يونانيها چنين بر مي ايد كه ارياييان چندان تفاوت چهاره اي با مردم امروز ايران نداشته اند و به يونانيها هم شباهت بسيار داشته اند متاسفانه عده اي بدون داشتن اطلاع و اگاهي طوري برخورد مي كنند كه انگار اجداد ما همگي بلوند بوده اند و با حمله عرب ها ما تيره پوست و مو مشكي شده ايم !!!
Post a Comment