Friday, September 17, 2010

گوشه‌ای از تاریخ اسماعیلیان ایران

آدینه ۲۶/شهریور/۱۳۸۹ - ۱۷/سپتامبر/۲۰۱۰

حسن پسر علی پسر محمد پسر جعفر مشهور به حسن صبّاح در دهه‌ی ۴۴۰ ق. / ۴۳۰ خ. / ۱۰۵۰ م. (دوران حکومت طغرل بیگ سلجوقی) در شهر قم از استان ری زاده شد. در سال ۴۶۹ ق. / ۴۵۶ خ. / ۱۰۷۷ م. از ری به اصفهان رفت. سپس از اصفهان به آذربایجان و شام رفت. در سال ۴۷۱ ق. / ۴۵۸ خ. / ۱۰۷۹ م. به مصر رفت و یک سال و نیم در آنجا ماند. در مصر به طرفداران «نزار» - فرزند المستنصر بالله خلیفه‌ی فاطمی مصر - درآمد. در سال ۴۷۳ ق. / ۴۶۰ خ. / ۱۰۸۱ م. به ایران برگشت و تبلیغ و دعوت به شاخه‌ی نزاریان اسماعیلیان را آغاز کرد. وی چندی در خوزستان و اصفهان و یزد و کرمان و دامغان و دیگر نواحی سرگرم دعوت بود و در همان حال داعیانی به دیلمان و برخی ناحیه‌های کوهستانی طبرستان و الموت فرستاد و بسیاری از مردم آن جایها را به مذهب خود درآورد. وی توانست قلعه‌ی الموت را به بهای سه هزار دینار از «علوی مهدوی» مامور ملکشاه بخرد و چکی به همین مبلغ از حساب «مظفر مستوفی» در دامغان نوشت و علوی مهدوی آن را در دامغان نقد کرد. حسن صباح در ۸ رجب ۴۸۳ ق. / ۲۱ شهریور ۴۶۹ خ. / ۱۲ سپتامبر ۱۰۹۰ م. به قلعه‌ی الموت دست یافت. حسن صباح سی و پنج سال در الموت و رودبار فرمانروایی کرد و کتاب‌های فراوانی در تبلیغ اسماعیلیان نوشت و داعیان و تبلیغ‌گران فراوانی تربیت کرد. وی در ۸ ربیع‌الاول ۵۱۸ ق. / ۱۲ اردیبهشت ۵۰۳ خ. / ۲ می ۱۱۲۴ م. درگذشت.

«کیابزرگ امید رودباری» از سرداران حسن صباح بود. حسن صباح در پایان عمر خود او را ولی‌عهد خویش کرد. پس از درگذشت حسن صباح، کیابزرگ در ظاهر شریعت را رعایت می‌کرد و گفته‌های حسن صباح را به کار می‌بست و از او پیروی می‌کرد. کیابزرگ مدت چهارده سال و دو ماه (قمری) فرمانروای رودبار و دیگر قلعه‌های اسماعیلیان بود تا این که در ۲۶ جمادی الاخر ۵۳۲ ق. / ۲۷ اسفند ۵۱۶ خ. / ۱۸ مارچ ۱۱۳۸ م. درگذشت.

پسر کیابزرگ به نام محمد بر پایه‌ی وصیت پدرش جانشین او شد. او نیز در ظاهر شرع را رعایت می‌کرد. اما پسری داشت به نام حسن که در پنهان «به مناهی مشغول شدی و مردم را نیز رخصت دادی و قرآن مجید را تاویلات باطل کردی و دعوی امامت نمودی». محمد چون آگاه شد که پسرش دعوی امامت کرده است مردم را گرد آورد و گفت: «ما دیلم هستیم و امام نیستم. هر کس در حق ما اعتقاد امامت دارد باطل است». سپس حسن، پسر خود، را زندان کرد. محمد نیز پس از بیست و چهار سال و شش ماه (قمری) فرمانروایی در سوم ربیع الاول ۵۵۸ ق. / ۲۷ بهمن ۵۴۱ خ. / ۱۶ فوریه ۱۱۶۳ م. درگذشت.

پس از محمد، پسرش حسن به فرمانروایی رودبار و قلعه‌های اسماعیلیان رسید. وی «بنیاد الحاد نهاد» و دعوی امامت کرد و در روز ۱۷ رمضان ۵۵۹ ق. / ۲۴ امردادماه ۵۴۳ خ. / ۱۵ آگوست ۱۱۶۴ م. مردم را در پای قلعه‌ی الموت گرد آورد و منبری نهاد و چهار پرچم سرخ و زرد و سبز و سپید بر چهار سوی منبر برافراشت و بر منبر رفت و خطبه خواند و گفت: «من امامم و تکلیف از جهانیان برداشتم و امر شرعی از ظاهر برداشتم و این دور و زمان قیامت است. ظاهر را اعتباری نمی‌باید کرد». از منبر فرود آمد و روزه گشود و آن روز را «عید القیام» خواند و تاریخ را از آن روز آغاز کرد و تاریخ هجری را برانداخت. در بناهایی که در زمان حسن رودباری می‌ساختند از سال عیدالقیام استفاده می‌کردند. پس از نام حسن نیز درود می‌فرستادند و نامش «علی ذکره السلام» می‌نوشتند. او چهار سال شاهی کرد و در سال ۵۶۱ ق. / ۵۴۵ خ. / ۱۱۶۶ م. به دست برادرزنش کشته شد.

پس از وی «خواند محمد» پسرش به فرمانروایی رسید. وی قاتلان پدرش (از جمله دایی خود) را کشت و چهل و شش سال پادشاهی کرد. در زمان او «کار الحاد قوت تمام گرفت و شعائر اسلام از آن دیار بر افتاد». در روز ۱۰ ربیع الاول ۶۰۷ ق. / ۱۷ شهریور ۵۸۹ خ. / ۸ سپتامبر ۱۲۱۰ م. درگذشت. برخی می‌گویند پسرش جلال‌الدین به او زهر داد.

پس از «خواند محمد» پسرش «خواند جلال‌الدین حسن» پادشاه شد. او از شیوه‌ی پدر و نیای خود دوری جست و در راه اسلام تلاش کرد تا این که عالمان دینی و فقیهان به اسلام او گواهی داده و او را «جدیدالاسلام» لقب دادند. وی به تلقین عالمان دینی قزوین پدر و پدربزرگ خویش را لعنت کرد. فرمان داد تا در هر دهی از رودبار مسجدی و حمامی ساختند و رسم اذان و نماز را تازه کرد. وی یازده سال و نیم (قمری) فرمانروایی کرد و در ۱۵ رمضان ۶۱۸ ق. / ۱۸ آبان ۶۰۰ خ. / ۹ نوامبر ۱۲۲۱ م. درگذشت.

پس از جلال‌الدین، پسرش «خواند علاءالدین محمد» به فرمانروایی رسید. وی دوباره ترک مذهب و رسم مسلمانی کرد و «با سر اباحت و اباطیل و الحاد رفت». در زمان او بود که خواجه نصیرالدین توسی به قلعه‌ی الموت وارد شد. علاءالدین سی و پنج سال و یک ماه پادشاهی کرد و در ۲۹ شوّال ۶۵۳ ق. / ۱۷ آذر ۶۳۴ خ. / ۸ دسامبر ۱۲۵۵ م. به دست حسن مازندرانی کشته شد.

پس از علاءالدین، پسرش «خواند رکن‌الدین خورشاه» به پادشاهی نشست. حسن مازندرانی را به کین پدر کشت. چون یک سال از پادشاهی او گذشت هولاگو، نوه‌ی چنگیز مغول، به جنگ او رفت. جنگ سختی درگرفت. خورشاه دانست که با هولاگو برنمی‌آید. در روز ۲۹ شوّال ۶۵۴ ق. / ۶ آذر ۶۳۵ خ. / ۲۶ نوامبر ۱۲۵۶ م. از قلعه‌ی «میمون دژ» (دژ خجسته) بیرون آمد و به هولاگو تسلیم شد. خواجه نصیرالدین توسی نیز به وزارت هولاگو رسید. هولاگو در مدت یک ماه پنجاه قلعه‌ی اسماعیلیان در رودبار از جمله الموت و میمون دژ را ویران کرد. هولاگو علاءالدین خورشاه را به خدمت «منگوقاآن» به سوی «ختا» فرستاد. اما وقتی علاءالدین خورشاه به فرارود (ماوراءالنهر) رسید از منگوقاآن فرمان رسید که او را بکشند.

(برگرفته از کتاب «از سلاجقه تا صفویه» نوشته‌ی نصرت‌الله مشکوتی، انتشارات ابن‌سینا، ۱۳۴۳ خ./۱۹۶۴ م.، نقل قول‌ها از کتاب «لُبّ التواریخ» است.)

خواجه نصیرالدین توسی نیز هولاگو را به برانداختن خلافت عباسی تشویق کرد و دو سال بعد از این جریان یعنی در سال ۶۵۶ ق. / ۶۵۷ خ. / ۱۲۵۸ م. آخرین خلیفه‌ی عباسی بغداد به نام مستعصم یا «المستعصم بالله» به دست هولاگو افتاد و برای آن که خونش به زمین ریخته نشود، به فرمان هولاگو در نمد پیچیده شد و آن قدر در نمد او را مالیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرد. بدین ترتیب یکی از آرزوهای دیرین مردم ایران و نیز حسن صباح و پیروانش که برانداختن خلافت عباسیان بود با تلاش و زیرکی خواجه نصیرالدین توسی و با مهار کردن نیروی ویرانگر و وحشی مغولان به واقعیت پیوست.

پاگیری و پدید آمدن خلافت عباسیان بسیار مدیون ایرانیان و به ویژه سردار بزرگ ایرانی بهزادان یا ابومسلم خراسانی بود. رشد و شکوفایی آن به ویژه در زمان هارون و مامون نیز مدیون خاندان ایرانی برمکیان (یحیا، فضل، جعفر) بود. در دوره‌هایی مانند زمان دیلمیان و آل‌بویه خلیفه دست‌نشانده‌ی فرمانروایان ایرانی بود. اما عباسیان همواره بر ایرانیان ستم می‌کردند و همواره از نفوذ ایرانیان هراس داشتند. بالاخره برافتادن خلافت پوسیده‌ی عباسیان نیز با کوشش ایرانیان بود.

پس از برافتادن خلافت عباسی شاهد گونه‌ای رستاخیز فرهنگی و علمی و هنری در ایران هستیم که خود خواجه نصیر توسی از نمایه‌ها و نمایندگان آن است. وی کتاب‌های علمی فراوانی به زبان پارسی و عربی نوشت. یکی دیگر از بزرگترین دستاوردهای خواجه نصیر توسی رصدخانه‌ی مراغه است که در آن بسیاری از دانشمندان ایرانی و چینی و هندی و عرب گرد هم می‌آمدند و در زمینه‌ی اخترشناسی کار می‌کردند. هنر نگارگری ایرانی و معماری پس از مغولان دوباره شکوفا شد و اوج آن در دوران صفویان به ویژه دوران شاه عباس یکم یا شاه عباس بزرگ است.

البته بد نیست اشاره کنیم که سعدی شیرازی، شاعر بزرگ ایرانی که زمان جوانی خود را در شهر بغداد و به تحصیل در مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد (مدرسه‌هایی که به دست خواجه نظام‌الملک وزیر ایرانی سلجوقیان برپا شدند) گذرانده بود از برافتادن عباسیان و ویرانی بغداد اندوهگین شده و دو سوگچامه یا مرثیه به زبان پارسی و زبان عربی در این باره سروده است.

آسمان را حق بوَد گر خون بگرید بر زمین --------- در زوال مُلک مستعصم امیرالمومنین
ای محمد گر قیامت می‌برآری سر ز خاک ---------- سر برآور وین قیامت در میان خلق بین
نازنینان حرم را خون خلق بی‌دریغ ------------ ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین
زینهار از دور گیتی، و انقلاب روزگار ----------- در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین
خون فرزندان عم مصطفی شد ریخته -------------- هم بر آن خاکی که سلطانان نهادندی جبین

2 نظر:

adab doost said...

با درود
ریشه های اسماعیلیان را بررسیدن بسیار دشوار است حتی انها را یکسره اسلامی شمردن نیز چندان با اسلام سنتی همخوانی ندارد در سیاست نامه خاجه نظام الملک درباره خاستگاه باورهای ایشان داستانهایی چند اورده و چنین نموده که اصل انها به برخیزشهای ایرانیان پس از چیرگی اسلام همچون سرخ جامگان وسپید جامگان میرسد
تا پیش از صفویان همواره آنها را قرمطی و یا رافظی میخوانده اند که به همه شیعه ها از چهار امامی گرفته تا دوازده امامی گفته میشده است
براستی شیعه ها حتی اگر بهشان بربخورد باورهایشان با باورهای ایرانیان پیش از اسلام امیخته شده است و خرد گرایی پایه ایی شیعه و گرایش به ادب و دانش نیز با اسلام عربی و ترکی در ستیز است
خیلی ها شیعه ها را دنباله رو شعوبیان میدانند که به ایرانی بودن خود در سده های نخست پس از اسلام مینازیده اند و نزدیک به همه دانشمندان ایرانی پس از اسلام شیعی بوده اند چون سنیها هر چه که بیرون از قران و حدیث باشد را فرو مینگرند و انرا پست میانگارند ناصر خسرو در سروده هایش بارها از تقلیدی ها نالیده و انها را نکوهیده است و در دفتر همه شاعران شیعی همیشه ستایشهای بلندی از خرد بوده است
و اما درباره شاعر عزیزم سعدی نمیدانم چه بگویم چون من هیچگاه نفهمیده ام که ان بزرگوار کدوم وری بوده است
:)
با سپاس

مهدی رحمانی said...

محترم ادب دوست
نظر شما را شما مرور کردم و چندین موضوع را ذکر کرده اید.
اما من فقط می خواهم در مورد شیعیان اسماعیلی چند سطری تحریر کنم.
شما ذکر کردید که ریشه اسماعیلیان برای بررسی دشوار است و چند کلمه دیگر.
خدمت شما و خوانندگان گرامی باید بگویم که ریشه یابی اسماعیلیان کار دشواری نیست و فقط زحمت کشیدن نیاز دارد تا به اطلاعات خوبی دست یافت.
ریشه اسماعیلیان بر می گردد به نزاع بر سر جانشینی امام جعفر صادق (ع) که شیعه در اینجا نیز به دو شاخه دیگر تقسیم شد.
برخی ها به نظر خود موسی کاظم را امام دانستند و امامت او را قبول کردند و برخی دیگر به امامت اسماعیل بن جعفر صادق ایمان آوردند و او را امام خود دانستند که از این زمان به بعد آنها به نام اسماعیلی یاد می شوند. اما اینکه شما ذکر کرده اید اسلامی شمردن آنها با اسلام همخوانی ندارد، سخت اشتباه کرده اید... و مسائل دیگر مربوط به خیزش و ریشه یابی آنها کاملاً دروغ و بی پایه و بی اساس است.
و مطلب دیگری را ذکر کرده اید که در مورد شیعیان. شیعه کسانی هستند که دوستدار حضرت علی (ع) می باشند و به امامت و جانشینی ایشان پس از رسول گرامی (ص) معتقد هستند.
و نیز ذکر کرده اید که به آنها قرطمی و رافظی گفته می شده است...
اما باید خدمت شما عرض کنم که همان طور که اسلام بعد از پیامبر به اهل سنت جماعت و تشیع منشعب شد، هر کدام از این انشعاب در درون خود به انشعابات فرعی دیگری نیز منجر گردید.
که در مورد شیعه اسماعیلی و شیعه اثناعشری یا دوازده امامی در بالا ذکر کردم.
و بعد از این انشعاب نیز، شیعیان اسماعیلی در مسیر تاریخ به گروه ها و شاخه های دیگری نیز تقسیم شدند که خطاب کردن تمامی اسماعیلیان به یک نام قرطمی و یا امثال آنها، جفا در حق آنهاست و ندیدن گرفتن حقایق و این امر به دور از سخن محققانه و پژوهشگرانه است.
به طور مثال، اسماعیلیان در طول تاریخ به گروه هایی تقسیم شدند که به نام قرمطی، بهره، نزاری، مستعلویه، دروزیه و ... یاد می شود و هر کدام شان جدا شده از پیکریه اسماعیلیه است و به این خاطر به این نام یاد می شوند که به امامت حضرت اسماعیل بن جعفر صادق (ع) اعقتقاد دارند...
و فعلاً شیعیان امامی اسماعیلی نزاری قاسم شاهی آقاخانی در ایران به سر می برند و به آداب و رسوم و فرایض و شعایر دینی و مذهبی خود مشغول هستند و ناگفته نباید گذاشت که امام فعلی شان، شاه کریم الحسینی، چهل و نهمین امام آنها می باشد که از نسل بلافصل حضرت علی (ع) می باشد.
این شاخه از دین اسلام که عمدتاً به نام شیعیان امامی اسماعیلی یاد می شوند، معتقد به وجود امام حی و حاضر و زنده هستند و در مذهب شان، تنها امام حاضر صلاحیت و اختیار دارد و تمامی مریدان و پیروان باید به طور مطلق از ایشان پیروی کنند زیرا او از نسل حضرت علی (ع)، امام اول شیعیان و خلیفه چهارم مسلمین است و تمامی صلاحیت ها و اختیاراتی را که پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) داشتند، حالا مسئولیت آنها به عهده شاه کریم الحسینی، آقاخان چهارم می باشد.
امام فعلی شیعیان امامی اسماعیلی (49 امام) در سن 20 سالگی به امامت رسید و فعلاً مدت تقریبا 54 سال می شود که این مسئولیت موروثی را دارا می باشد و در کنار این امر مهم، وی بنیانگذار و رئیس شبکه انکشافی آقاخان (AKDN) می باشد که از پدربزرگشالان به ارث برده است و این سیستم بزرگ و پیچیده ادارات را رهبری، راهنمایی و مدیریت می کند و هدف اساسی آن خدمت و کمک به انسانها از طریق وجدان اسلامی و از طریق کار مؤسساتی است تا بتواند زندگی بشر را بهبود بخشد و به تمامی جوامع صرف نظر از رنگ، نژاد، مذهب، زبان و ... کمک کند.
برای معلومات بیشتر در مورد فعالیت ها و کارهای شبکه انکشافی آقاخان می توانید به وب سایت این شبکه مراجعه کنید:
www.akdn.org
و نیز به آدرس زیر رفته و کلیپ تصویری مختصری را در مورد ایشان مشاهده کنید که فکر می کنم جدیداً نشر شده است:
http://video.today.msnbc.msn.com/today/40639864

با احترام
مهدی رحمانی