Saturday, January 22, 2011

هارولد بیلی و زبان ختنی

شنبه ۲/بهمن/۱۳۸۹ - ۲۲/ژانویه/۲۰۱۱

سر هارولد والتر بی‌لی (Sir Harold Walter Bailey) یکی از برجسته‌ترین ایران‌شناس روزگار ما بود که در زنده کردن فرهنگ و زبان ایرانی ختنی نقش بسیار مهمی داشت.


سر هارولد والتر بی‌لی

بی‌لی در سال ۱۸۹۹ م./۱۲۷۸ خ. در ویلت‌شِر (Wiltshire) انگلستان زاده شد. تا ده سالگی به مدرسه رفت اما چون پدرش زمین بزرگی در استرالیا خریده بود که می‌خواست بدانجا مهاجرت کند و آن زمین را به کشتزار تبدیل کند هارولد و دیگر فرزندانش را از مدرسه بیرون آورد تا به او کمک کند. هارولد دیگر به مدرسه نرفت و در خانه درس خواند. وی از همان کودکی نبوغ و استعداد شگفت‌آور خود را در زمینه‌ی زبان‌آموزی نشان داد. در خانه پس از زبان انگلیسی، زبان‌های آلمانی، یونانی، لاتین، فرانسه، اسپانیایی و ایتالیایی را آموخت. در همین دوران بود که نام اوستا و تهران به گوشش خورد. در بیست سالگی آموختن زبان‌های اوستایی، سانسکریت و پالی (از زبان‌های شاخه‌ی هندی و زبان متن‌های دینی بودایی) را آغاز کرد. وی در همان آغاز جوانی چنان به زبان سانسکریت آشنا شد که شعر بلندی به این زبان سرود! پدرومادرش با دیدن این استعداد او را در ۲۲ سالگی به دانشگاه فرستادند. پس از دریافت مدرک کارشناسی (لیسانس) در استرالیا به آکسفورد فرستاده شد. در آنجا زبان‌های اوستا و لاتین و سانسکریت را در سطح دانشگاهی آموخت و زبان ایرلندی کهن را نیز آموخت. در سال ۱۹۲۸ زبان ارمنی و زبان گرجی را هم آموخت. برای آموختن زبان گرجی وی ۱۶۰۰ رباعی روستاوِلی (Rustaveli)، شاعر سرشناس گرجی سده‌ی دوازدهم م.، را با خط خود نوشت! در همین دوران با ولادیمیر مینورسکی، ایران‌شناس برجسته‌ی روس، نیز دیدار کرد. پایان‌نامه‌ی دکتری بی‌لی ویرایش پهلوی «بندهشن بزرگ» بود.

بی‌لی بالاخره در سال ۱۹۳۲ م./ ۱۳۱۱ خ. به آرزوی خود رسید و به ایران سفر کرد و از بودن در میان پارسی زبانان لذت فراوانی برد. در سفر یک هفته‌ای خود به یزد به مستندسازی گویش یزدی (به ویژه گویش زرتشتیان یزد) پرداخت و مقاله‌ای ۳۰ صفحه‌ای منتشر کرد که در آن به صرف فعل و واژه‌های گویش یزدی پرداخت و چندین حکایت و داستانک را به گویش یزدی ثبت و به زبان انگلیسی ترجمه کرد.

در سال ۱۹۴۸ م./۱۳۲۷ خ. بی‌لی در همایشی اعلام کرد که بر آن است تا فرهنگ ریشه‌شناسیک زبان‌های ایرانی را پدید آورد. متاسفانه این پروژه هرگز انجام نشد. اما وی پروژه‌ی بزرگتری را به انجام رساند و آن کار روی زبان ختنی بود که در زیر بیشتر بدان خواهم پرداخت.

بی‌لی زبان ایرانی اوسی (Ossetic) را نیز فراگرفت و هر دو گویش آن یعنی ایرون (Iron) و دیگورن (Digoron) را به خوبی می‌دانست و وقتی در سال ۱۹۶۶ م./ ۱۳۴۵ خ. به قفقاز سفر کرد با مردم اوس به این دو گویش سخن گفت و سبب شگفتی آنان شد. و سپس برای هشتصدمین سالگرد روستاولی، شاعر گرجی، به شهر تفلیس سفر کرد. در تفلیس گرجیان بدو پوشاک بومی خویش را با شمشیری هدیه کرد و او بدین هدیه بسیار می‌نازید.


هارولد بی‌لی در پوشاک گرجی

بی‌لی در سال ۱۹۶۰ م./۱۳۳۹ خ. عنوان «سر» گرفت و در سال ۱۹۶۷ م./ ۱۳۴۶ خ. بازنشسته شد. وی در کار تاریخ ایران کمبریج نیز دست داشت و جزو هیات ویراستاری و نیز مدیر پروژه بود.

زبان ختنی
زبان ختنی از زبان‌های ایرانی است که سکاهای خاوری بدان سخن می‌گفتند. سرزمین ختن در میان جهان ایرانی و چینی قرار داشت و تا سده‌ی دهم م./چهارم هجری مردمان آن ایرانی بودند و به زبان ختنی سخن می‌گفتند و به خط ختنی می‌نوشتند. اما اندک اندک ترکان پس از تازش‌های فراوان بدین منطقه و مهاجرت بدانجا زبان مردم را ترکی کردند. جالب آن که پژوهش‌های مردم‌شناسی به نام ت. جویس (T. A. Joyce) در سده‌ی بیستم نشان داد که مردم آنجا هم چنان از نظر اندام و زیستی مشخصه‌های قوم‌های ایرانی به ویژه ایرانیان پامیر و بدخشان را دارند گرچه به زبان ترکی سخن می‌گویند.

در آغاز سده‌ی بیستم م. سر اورل استاین (Aurel Stein) به آسیای میانه و برکه‌ی تاریم سفری کرد و سندها و متن‌های فراوانی به زبان‌های آسیای میانه به دست آورد و با خود به انگلستان برد. پس از آن کار روی زبان ختنی آغاز شد و یکی از تاثیرگذارترین کسان در این زمینه هارولد بی‌لی است.

گفتیم که بی‌لی در زمینه‌ی آموختن زبان‌های باستانی نابغه و شگفتی‌ساز بود و دانش فراوان و حافظه‌ی پرتوان و بی‌مانندش در زمینه‌ی واژه‌ها در زبان‌های گوناگون و ساختن پیوند میان آنها بی‌مانند بود و در کار مطالعه‌ی همسنجشیک زبان‌ها بسیار سودمند بود. مهم‌ترین دستاورد و سهم بی‌لی زنده‌سازی فرهنگ ایرانی پادشاهی ختن و زبان و فرهنگ ختنی بود.

نخستین کتاب بی‌لی در زمینه‌ی ختن‌شناسی «فرهنگ زبان سکایی ختن» است:


نام کتاب: فرهنگ سکایی ختن
نویسنده: هارولد بی‌لی
ناشر: دانشگاه کمبریج
سال: ۱۹۸۹ م./ ۱۳۶۸ خ.
صفحه: ۵۸۴

پس از این کتاب، بی‌لی در سال ۱۹۸۲ م./ ۱۳۶۱ خ. کتابی درباره‌ی ختن و فرهنگ و زبان آن چاپ کرد:


نام کتاب: فرهنگ سکاها در ختن ایرانی باستانی (Culture of the Sakas in Ancient Iranian Khotan)
نویسنده: هارولد بی‌لی
ناشر: کاروان (ایالت نیویورک)
سال: ۱۹۸۲ م.
صفحه: ۱۱۴

این کتاب گردآمده‌ی پنج مقاله و سخنرانی بی‌لی درباره‌ی ختن است:
فصل ۱: سرزمین و مردم ختن و زبان و زندگی روزمره
فصل ۲: زیستگاه، پیرامون، و زندگی اجتماعی در ختن
فصل ۳: زندگی فرهنگی
فصل ۴: بررسی متن‌هایی از ادبیات ختنی
فصل ۵: مردمان و قوم‌های گرداگرد ختن

این کتاب یکی از مهم‌ترین کتاب‌ها برای آشنایی با تمدن ایرانی ختن است.

بزرگترین کار بی‌لی در زمینه‌ی ختن‌شناسی گردآوری و ویرایش و آماده‌سازی واژه‌نامه و انتشار متن‌های ختنی در هفت جلد است. در آغاز او گمان می‌کرد که می‌تواند این کار را در ۱۱ سال انجام دهد اما در عمل این کار نزدیک ۵۰ سال طول کشید!


- متن‌های ختنی: جلد ۱، سال انتشار: ۱۹۴۱ م. شامل ۵ متن بلند
- متن‌های بودایی ختنی، سال انتشار: ۱۹۵۱ م. شامل متن‌های بودایی
- متن‌های ختنی: جلد ۲، سال انتشار: ۱۹۵۲ م. شامل چند متن بلند دیگر از گردآیه‌های پاریس و لندن
- متن‌های ختنی: جلد ۳، سال انتشار: ۱۹۵۶ م. شامل ۷۵ متن از گردآیه‌ی سن‌پیترزبورگ
- متن‌های ختنی: جلد ۴، سال انتشار: ۱۹۶۱ م. شامل متن‌های گردآیه‌ی استکهلم
- متن‌های ختنی: جلد ۵، سال انتشار: ۱۹۶۳ م.
- متن‌های ختنی: جلد ۶، سال انتشار: ۱۹۶۷ م.
- متن‌های ختنی: جلد ۷، سال انتشار: ۱۹۸۵ م.


سر هارولد بی‌لی در سال ۱۹۹۶ م./۱۳۷۵ خ. در سن ۹۷ سالگی در انگلستان درگذشت و اندوخته‌ی بی‌مانندی از دانش زبان‌شناسی و واژه‌شناسی زبان‌های ایرانی را با خویش به خاک برد.

خاستگاه:
برای نوشتن این جستار از مقاله‌ی زندگینامه‌ی هارولد والتر بی‌لی در دانشنامه‌ی ایرانیکا سود برده‌ام.

Friday, January 21, 2011

زبان خوارزمی

آدینه ۱/بهمن/۱۳۸۹ - ۲۱/ژانویه/۲۰۱۱

در بخش پیام‌های جستار فرهنگ زبان سغدی، خواننده‌ای خواسته بود که درباره‌ی زبان خوارزمی هم چیزی بنویسم.

زبان خوارزمی نیز مانند زبان سغدی و پهلوی (پارسی میانه) از شاخه‌ی زبان‌های ایرانی میانه است و از نظر جغرافیایی نیز در گستره‌ای بین سخنگویان زبان پارسی میانه و سغدی جای می‌گرفته است.

معنای خوارزم:
در زبان پارسی کهن و در سنگ‌نبشته‌ی داریوش بزرگ هخامنشی سرزمین خوارزم به گونه‌ی «اووآرَزمیَه» (Uvārazmiya) نوشته شده و در اوستایی خوایی‌ریزم (Xvairizem) است. این نام در زبان پهلوی به شکل خوارزم درآمده و به همین ترتیب وارد زبان پارسی نو شده است. در نوشته‌های یونانی خورَسمیه (Chorasmia) نوشته شده است. از دید ریشه‌شناسیک، آن را از دو بخش «خواره» + «زمیه» دانسته‌اند. مک‌کنزی معنای بخش اول را پایین و فرودست (مانند «خوار») و زاخائو آن را پرورنده (nourishing) دانسته‌اند. بخش دوم نیز همان «زمین» است. پس خوارزم یعنی سرزمین پرورنده یا سرزمین فرودست.

سرزمین خوارزم در آسیای میانه و در خاور دریای گرگان (کاسپین) قرار داشته است. برخی سرزمین خوارزم را همان «آریانه وییجه» یا «ایرانویج» (ویژه‌ی ایرانیان/آریاییان) دانسته‌اند اما گراردو نیولی (Gherardo Gnoli)، ایران‌شناس ایتالیایی، این نظریه را نمی‌پذیرد. سرزمین خوارزم امروزه بخشی از جمهوری ازبکستان شده است.

خوارزمیان از تیره‌های ایرانی بودند و از همان زمان هخامنشیان بخشی از ارتش بودند و به ویژه در سوارکاری بسیار ورزیده بودند و بخشی از سواره‌نظام ارتش هخامنشیان بودند. عکس زیر از کتاب ارتش هخامنشیان اسواری خوارزمی را نشان می‌دهد:


اسوار خوارزمی در زمان هخامنشیان

خوارزمیان و زبان خوارزمی دوران اسلامی
خوارزمیان در دوران پس از اسلام نیز هم چنان بخش مهمی از فضای فرهنگی و سیاسی ایران بودند. محمد پسر موسای خوارزمی، ریاضیدان برجسته‌ی ایرانی، با کتابش به نام «الجبر و المقابله» پایه‌گذار و سامان‌دهنده‌ی علم جبر شد و شیوه‌ی حل مسئله‌اش امروزه در اصطلاح «الگوریتم» (الخوارزمی) ماندگار و زبانزد شده است.

پس از خوارزمی، یکی از نامدارترین ایرانیان اهل خوارزم ابوریحان بیرونی (زاده: ۳۶۲ ق/ ۳۵۲ خ. / ۹۷۳ م. درگذشته ۴۴۰ ق / ۴۲۷ خ. / ۱۰۴۸ م.) است که در کتاب «آثار الباقیه» به این پیوستگی تیره‌ی خوارزمیان با دیگر ایرانیان تاکید کرده است: و أما اهل خوارزم، و ان کانوا غصناً من دوحة الفُرس»: یعنی «و مردم خوارزم، آنان شاخه‌ای از درخت استوار پارسیان (ایرانیان) هستند». ابوریحان بیرونی در همین کتاب چون زبان مادری خودش خوارزمی بوده است واژه‌های فراوانی به ویژه نام ماه‌ها و روزهای هفته و جشن‌ها را به زبان خوارزمی نیز آورده است. در کتاب دیگر خود به نام «التفهیم» هم نام ستارگان و جرم‌های آسمانی را نیز به زبان خوارزمی آورده است.

ابوریحان یادآوری می‌کند که مردم خوارزم خط و زبان خود را داشتند و کتابخانه و کتاب‌های فراوانی به زبان خوارزمی وجود داشت. درباره‌ی رفتار فاتحان عرب با زبان و خط خوارزمی می‌گوید:

«وقتی قتیبه بن مسلم باهلی، سردار حجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می‌نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی‌دریغ در امان نمی‌گذاشت و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتاب‌هایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آن که مردم رفته رفته اُمّی ماندند و از خط و کتاب بی‌بهره گشتند و اخبار آنان فراموش شد و از میان رفت.»

این رخداد در زمان حجاج پسر یوسف ثقفی یعنی در سال ۱۲۰ هجری پیش آمده است.

ایرانی دانشمند دیگر که از سرزمین خوارزم برخاسته است ابوالقاسم محمود زَمَخشَری (زاده: ۴۶۷ ق./ ۴۵۳ خ. / ۱۰۷۴ م. درگذشته: ۵۳۸ ق./ ۵۳۲ خ./ ۱۱۴۳ م.) است اهل روستای زمخشر در خوارزم. چون وی مدتی در کنار خانه‌ی کعبه زندگی می‌کرد به «جارالله» (همسایه‌ی خدا) مشهور شد. زمخشری کتابی در تفسیر قرآن دارد به نام «کشّاف» (رازگشاینده) که از مهم‌ترین و معتبرترین کتاب‌های تفسیر است. حافظ در غزلی می‌گوید:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر ---------- چه وقت مدرسه و بحث کشف «کشّاف» است؟

زمخشری کتاب دیگری دارد در صرف و نحو زبان عربی به نام «مقدمةالادب». این کتاب نیز جزو کتاب‌های مهم در صرف و نحو بوده است. سعدی در گلستان می‌گوید وقتی به کاشغر (در نزدیکی چین) رفته بود جوانی را دید که «مقدمه‌ی نحو زمخشری در دست داشت.» زمخشری در کتاب مقدمة الادب نیز بخش‌هایی را در زیر متن عربی به زبان خوارزمی هم نوشته شده است.

ایرانی سومی که از او نوشتار به زبان خوارزمی بر جا مانده است مختار زاهدی غَزمینی است (درگذشته ۶۵۸ ق./ ۶۶۵ خ./ ۱۲۸۶ م.) اهل روستای غزمین خوارزم. وی کتابی به نام «قُنیة المُنیه» دارد. در این کتاب نیز نوشتارهایی به زبان خوارزمی یافت می‌شود.

زبان خوارزمی در دوران ما
زبان خوارزمی اندک اندک فراموش شده و به ویژه با ورود ترکان به سرزمین خوارزم و کشتار ایرانیان خوارزمی زبان آنان نیز فراموش شد و امروزه نیز در خوارزم زبان ترکی رایج است.

نخستین کوشش علمی در زمینه‌ی بازشناسی زبان خوارزمی در سده‌ی بیستم پس از جنگ جهانی دوم منتشر شد. در سال ۱۹۵۱ م./ ۱۳۳۰ خ. ولید توغان (Z. V. Togan) کتاب «مقدمة الادب» را با ترجمه‌ی خوارزمی آن در کتابی با عنوان «پاره‌ی یکم سندهایی درباره‌ی فرهنگ خوارزمی» (Documents on Khorezmian Culture, pt. 1: Muqaddimat al-adab, with the Translation in Khorezmian) در استانبول منتشر کرد.

یکی از کسانی که در زمینه‌ی زبان خوارزمی کارهای مهمی انجام داده است ایران‌شناس نامدار والتر برونو هنینگ (Walter Bruno Henning) است. استاد هنینگ در سال ۱۹۵۱ م./ ۱۳۳۰ خ. مقاله‌ای به نام «زبان خوارزمی» منتشر کرد. وی چهار سال پس از آن در سال ۱۹۵۵ م./ ۱۳۳۴ خ. مقاله‌ای به نام «ساختار فعل در زبان خوارزمی» منتشر کرد. مقاله‌ی بعدی هنینگ ده سال پس از آن یعنی در سال ۱۹۶۵ م./ ۱۳۴۴ خ. و با عنوان «سندهای خوارزمی» منتشر شد. هنینگ در سال بعد، از دانشگاه مرخصی گرفت تا کار روی فرهنگ خوارزمی را به پایان برساند. اما متاسفانه در سال ۱۹۶۷ م. /۱۳۴۶ خ. زمین خورد و پایش شکست و بر اثر آن درگذشت. فرهنگ ناتمام وی را دیوید نیل مک‌کنزی در سال ۱۹۷۱ م./ ۱۳۵۰ خ. منتشر کرد.


والتر برونو هنینگ

در سال ۱۹۶۸ م./ ۱۳۴۷ خ. یک آلمانی به نام یوهان بنتزینگ (J. Benzing) کتابی چاپ کرد به نام «مواد زبانی خوارزمی و دستنویس مقدمه الادب زمخشری» (Das chwaresmische Sprachmaterial einer Handschrift der Muqaddimat al-adab von Zamaxshari). مک‌کنزی در سال ۱۹۷۰ م./ ۱۳۴۹ خ. نقد مفصلی بر این کتاب نوشت که آن را می‌توانید در این نشانی در سایت ارزشمند آذرگشنسپ بخوانید. بنتزینگ در سال ۱۹۸۴ م./ ۱۳۶۳ خ. نیز کتابی به نام «نمایه‌ی واژگان خوارزمی» (Chwaresmischer Wortindex) منتشر کرد.

پس از مرگ نابهنگام هنینگ، مک‌کنزی و هلموت هومباخ (Helmut Humbach) نقش مهمی در پژوهش در زمینه‌ی زبان خوارزمی داشتند. در سال ۱۹۹۰ م./ ۱۳۶۹ خ. کتابی از مک‌کنزی منتشر شد به نام «عنصرهای زبان خوارزمی در قنیة المنیه» (The Khwarezmian Element in the Qunyat al-munya). مک‌کنزی در کار آماده‌سازی فرهنگ کامل خوارزمی بود اما این کار نیز پس از مرگ وی در سال ۲۰۰۱ م./ ۱۳۸۰ خ. ناتمام ماند.

هلموت هومباخ هم در کتاب «انبارگ زبانیک ایرانیک» (Compendium Linguarum Iranicarum) چاپ سال ۱۹۸۹ م./ ۱۳۶۸ خ. در ویسبادن آلمان به ویراستاری شمیت (R. Schmitt) بخش زبان خوارزمی را فراهم کرده است.

خاستگاه:
برای نوشتن این مطلب از مقاله‌ی مک‌کنزی درباره‌ی زبان خوارزمی در دانشنامه‌ی ایرانیکا بهره برده‌ام.

گفتنی است که در سال ۱۳۸۷ خ./ ۲۰۰۸ م. آقای یدالله منصوری، پژوهشگر گروه زبان‌های ایرانی فرهنگستان زبان و ادب پارسی، مقاله‌های یاد شده در بالا را ترجمه و در کتابی منتشر کرد:


نام کتاب: ده گفتار درباره‌ی زبان خوارزمی
مترجم: یدالله منصوری
ناشر: انتشارات طهوری
سال: ۱۳۸۷ خ.
صفحه: 239 صفحه

این کتاب شامل ترجمه‌های مقاله‌های زیر از هنینگ و مک‌کنزی و هومباخ و نیولی است:
۱- «ساختار فعل خوارزمی» (The Structure of the Khwarezmian Verb) اثر هنینگ
۲- «زبان خوارزمی» (The Khwarezmian Language) اثر هنینگ
۳- «اسناد زبان خوارزمی» (The Choresmian Documents) اثر هنینگ
۴- «ماده‌های فعل ایمپرفکت [!] خوارزمی» (Khwarezmian Imper­fect Stems) اثر مک‌کنزی (ترجمه‌ی درست‌تر: ستاک‌های فعل ناکامل در زبان خوارزمی)
۵- «زبان خوارزمی و اوستایی» اثر مک‌کنزی (نام مقاله‌ی انگلیسی را نیافتم)
۶- «زبان خوارزمی در كتاب‌های فقهی» اثر مک‌کنزی
۷- «زبان خوارزمی» اثر مک‌کنزی
۸- «واژه‌بست‌ها در خوارزمی» اثر مک‌کنزی
۹- «زبان خوارزمی» اثر هومباخ
۱۰- «نکاتی ديگر درباره‌ی فرضيه‌ی خوارزمی» اثر گراردو نیولی (Gherardi Gnoli)

در پایان نیز نمايه‌ی واژگان، نامنامه و پيوست آمده است.

Thursday, January 20, 2011

پان‌ترکان و یک رباعی از مولانا

پنج‌شنبه ۳۰/دی ماه/۱۳۸۹ - ۲۰/ژانویه/۲۰۱۰

خواننده‌ای نوشته است که برخی از ازبکان در کشور افغانستان از این رباعی مولانا جلال‌الدین بلخی نتیجه گرفته‌اند که مولانا ترک بوده است و نظر مرا پرسیده است:

بیگانه مگیرید مرا، زین کوی ام ----- در کوی شما خانه‌ی خود می‌جویم
دشمن نی‌ام ار چند که دشمن‌روی ام ------- اصلم ترک است اگر چه هندی‌گوی ام

شوربختانه بیشتر پان‌ترکان شست‌وشوی مغزی شده‌اند و استدلال بر آن کارگر نیست. در نبود منبع رسمی و دولتی توانمند در پاسداری و نگهبانی از میراث فرهنگی ایران، چنین کار سنگینی بر دوش ایران‌دوستان است.

مشکل پان‌ترکان و ناآگاهان، همان گونه که پیشتر نیز گفته‌ام، این است که سفسطه می‌کنند و چون با ادب پارسی و صنعت‌های ادبی مانند مجاز و کنایه و استعاره آشنا نیستند و نمی‌فهمند، هر لفظی را در همه جا به همان معنای ظاهریش می‌گیرند و از هر چه به سودشان نباشد چشم می‌پوشند یا آن را تحریف می‌کنند. برخی دیگرشان نیز مرزها و شرایط جغرافیای انسانی امروزی را ملاک گذشته می‌گیرند و می‌گویند چون امروز مردم قونیه ترک اند یا در شهر بلخ گروهی ازبک و ترکزبانان هم زندگی می‌کنند پس مولانا هم ترک و ترکزبان بوده است! البته بیشینه‌ی مردم بلخ هنوز هم ایرانی و پارسی زبان اند. در واقع ازبکی از ساکنان شهر بلخ این پیغام را برایم گذاشته بود که «من ترکم و در بلخ زندگی می‌کنم و نیاکانم هم در همین شهر بوده‌اند. پس مولانا هم ترک است»! این گونه سخن‌ها نشان از ناآشنایی با تاریخ و تغییرها و دگرگونی‌های جغرافیایی و جمعیتی و مهاجرت‌های انسانی دارد. انگار اگر امروز در شهری در مرکز کشور امریکا مردی آلمانی زندگی کند ادعا کند که بومیان امریکایی (مانند آپاچی‌ها) هم آلمانی بوده‌اند!!

مولانا (و دیگر بزرگان ایرانی مانند ابن‌سینا و فارابی و نظامی و فردوسی و ...) میراث فرهنگی همه‌ی انسان‌ها هستند اما ایرانی بودن مولانا (و آن دیگر بزرگان) بر اهل خرد و بی‌غرضان و آشنایان با ادب پارسی و تاریخ زمان مولانا چون روز آشکار است. و باز روشن است که منظورمان از ایرانی بودن مولانا این نیست که در مرزهای ایران سیاسی امروزی به دنیا آمده و شناسنامه و گذرنامه‌ی حکومت ایران را در جیب داشته است بلکه منظورمان ایران تاریخی و فرهنگی و سرزمینی است که در گذشته با نام ایران یا ملک عجم شناخته می‌شده است (و ایرانیان را گاه تاجیک هم می‌گفتد در برابر ترک). با این حال کسانی را که دنبال سند و مدرک برای ایرانی بودن مولانا جلال‌الدین بلخی می‌گردند به دو نشانی زیر راهنمایی می‌کنم:

- مولانا و ادعاهای پان‌ترکان در پایگاه آذرگشنسپ
و
- «غرض‌ها تیره دارد دوستی را». در پایگاه سالگرد مولانا

چند نکته‌ی مهم این دو نوشته را در اینجا بازمی‌نویسم:

۱- در واقع یکی از مهم‌ترین دلیل‌های مهاجرت مولانا و خاندانش و بسیاری از دیگر ایرانیان از شرق ایران به سوی غرب، حمله‌ی ترکان آسیای میانه و مغولان بوده است. خاطرات مولانا و دیگر شاعران ایرانی از ترکان و مغولان به صورت حمله و کشتار و ویرانی بوده است. اصطلاح «تُرک‌تازی» هنوز در زبان پارسی رایج است. باز باید یادآوری کنم منظور ترکان آسیای میانه در سده‌های گذشته است و ترکزبانان و ترکان امروزی نباید به خودشان بگیرند. خود مولانا نیز درباره‌ی ترکان، در کاربرد قومی و لفظی، نظر مثبتی ندارد:
آن ابوجهل از پیمبر معجزی -------- خواست همچون کینه‌ور ترک غُزی (مثنوی)

آن غزان تُرک خونریز آمدند -------- بهر یغما بر دهی ناگه زدند

آب حیات تو گر از این بنده تیره شد ----------- ترکی مکن به کشتنم ای ترک ترک خو

شیخ هندو به خانقاه آمد ---------- نی تو تُرکی؟‌ درافکن از بامش!

این بیت آخر، گذشته از استعاره‌ای که برای شب و روز (هندو و ترک) در آن هست اشاره‌ای نیز دارد به خاطرات مولانا از برخورد و رفتار ترکان و مغولان با شیخ‌های خانقاه‌ها و عارفان ایرانی در خراسان - زادگاه مولانا - که در برابر تجاوز و غارت بیگانگان مقاومت کردند و کشته شدند. در این بیت از پرتاب کردن شیخ خانقاه از بالای بام یاد کرده است.

۲- شمس‌الدین احمد افلاکی در کتاب «مناقب العارفین» - که شرح زندگی مولانا و خاندان او است - چنین می‌نویسد:
حکایت مشهور است که روزی حضرت شیخ صلاح‌الدین [منظور صلاح‌الدین فریدون زرکوب، شاگرد و دوست مولانا است] جهت عمارت باغ خود مَشّاقان ترکی به مزدوری گرفته بود. حضرت مولانا فرمود که افندی [وام‌واژه‌ای یونانی به معنای سرور]! در وقت عمارتی که باشد مَشّاقان رومی باید گرفتن و در وقت خراب کردن چیزی مزدوران ترک؛ چه عمارت [=آباد کردن] عالم مخصوص است به رومیان و خرابی جهان مقصود است به ترکان؛ و حق - سبحانه و تعالی - چون ایجاد عالم ملک فرمود ... گروه ترکان آفرید تا بی محابا و شفقت هر عمارتی که دیدند خراب کردند و منهدم گردانیدند، و هنوز می‌کنند و همچنان یوماًبیوم [=روز به روز] تا قیامت خراب خواهند کردن» (ص ۷۲۱، چاپ یزیچی، ترکیه)


۳- مولانا خود در بیتی به روشنی گفته است که ترک نیست و ترکی نمی‌داند:
تو ماه تُرکی و من اگر ترک نیستم ------ دانم من این قدر که به ترکی است آب «سو»

پان‌ترکان آن قدر دروغ ترک زبان بودن مولانا را تکرار کرده‌اند که برای این واقعیت که زبان مادری مولانا پارسی بوده هم باید دلیل آورد! زنده‌یاد خانم دکتر آنه-ماری شیمل (Annemarie Schimmel)، ایران‌شناس آلمانی و کارشناس مولانا، در کتاب «آفتاب پیروزمند: بررسی آثار جلال‌الدین رومی» (The Triumphal Sun: A Study of the Works of Jalaloddin Rumi) چاپ دانشگاه ایالتی نیویورک در سال ۱۹۹۳ م./۱۳۷۲ خ. هم چنین می‌گوید:

Rumi’s mother tongue was Persian, but he had learned during his stay in Konya, enough Turkish and Greek to use it, now and then, in his verse.

یعنی
زبان مادری مولانا پارسی بود ولی در دوران سکونتش در قونیه، آن اندازه ترکی و یونانی فراگرفت که بتواند گهگاهی در شعرهایش از این دو زبان استفاده کند.

این هم برای کسانی که تنها سخن فرنگیان برایشان سند است.

۴- «مجالس سبعه» مجموعه‌ای است از هفت مجلس که سخنرانی‌های مولانا بر سر منبر است برای همگان که مریدان و شاگردان او نوشته‌اند. به گفته‌ی استاد فروزانفر: «دارای عباراتی شیوا و ساده همراه با آیات و احادیث و اشعار فارسی و عربی است» و این خود نشان روشنی است از این که زبان گفتار روزمره‌ی مولانا و بیشتر ساکنان قونیه در آن زمان زبان پارسی بوده است و مولانا شاگردانش را به زبان پارسی ارشاد می‌کرده است. و نیز پاسخی است برای کسانی که ادعا می‌کنند مولانا تنها به خاطر ادبی بودن زبان پارسی بدین زبان شعر سروده است.

۵- هیچ یک از آثار نثر مولانا به زبان ترکی نیست. در میان شعرهایش نیز هم هفتاد هزار بیت پارسی و نزدیک ۱۰۰ بیت ترکی/یونانی(رومی) است. این ۱۰۰ بیت کمتر از یک دهم درصد شعرهای مولانا است و بیشترشان هم به طور ملمع هستند یعنی بیت‌های ترکی یا یونانی در میان بیت‌های پارسی آمده‌اند. میزان شعرهای عربی مولانا از شعرهای ترکی‌اش به مراتب بیشتر است. با این استدلال اگر مولانا پارسی زبان نبوده باید گفت که عرب‌زبان بوده نه ترک!

حتا اگر به فرض محال مولانا ترک بوده، اصلا اگر هندی یا رومی یا سیاه افریقایی بوده باشد، تمدن و فرهنگی که او در آن زیسته و آثار خود را بدان پدید آورده است زبان پارسی و تمدن ایرانی است. مولانا خود می‌گوید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم جان – ما از پی سنایی و عطار آمدیم

بدون عطار و سنایی مولوی هم نمی‌بود. و همه‌ی اینان جزو جدایی‌ناپریر تمدن ایرانی اند.

اما برگردیم به رباعی بالا:
با توجه به پیشینه‌ی پان‌ترکان و تحریفگری آنان، درباره‌ی هر شعری و متنی که آنان رو می‌کنند، نخست باید درستی آن نوشته در کتاب‌های معتبر و اصلی بررسی شود. برای این رباعی، من در کلیات شمس به کوشش استاد زنده‌یاد بدیع‌الزمان فروزان‌فر نگاه کردم و این رباعی در آنجا هست. اما تنها در چهار منبع از ده منبع آمده است. در ضمن استاد فروزان‌فر در مقدمه‌ی جلد هفتم که شامل رباعی‌ها است نوشته که «لزوماً همه‌ی این رباعی‌ها از آن مولانا نیست. من تنها اینها را گردآوری می‌کنم که در فرصت بعدی بررسی شود و روشن شود که کدامشان به راستی از مولانا است».

فرض کنیم این رباعی به راستی از آن مولانا باشد. اصلا ببینیم در این رباعی چه چیزی گفته شده است. باید توجه داشت که در چنین موردهایی با توجه به بافت سخن و فضای شعر کاربرد صفت یا نام ترک و هندو/هندی صرفاً ادبی و استعاری و نمادین است نه لفظی و قومی. والا اگر بخواهیم معنای لفظی لت پایانی این رباعی را در نظر بگیریم و استدلال کنیم که مولانا اینجا خودش گفته است که «اصلم ترک است» پس باید بپذیریم که مولانا «هندی‌گوی» هم بوده یعنی به هندی سخن می‌گفته است!! حال آن که هرگز چنین نبوده است و هیچ گواهی‌ای در دست نیست که مولانا زبان هندی می‌دانسته است. به همین دلیل برخی از پان‌ترکان و طرفداران ترک بودن مولانا لت آخر رباعی را چنین کرده‌اند:
اصلم ترک است اگر چه دری گویم!

روشن است که واژه‌ی «دری» در این رباعی جای نمی‌گیرد و وزن را بر هم می‌زند اما کسی که سواد ادبیات پارسی ندارد و استعاره و کنایه و مَجاز و صنعت‌های ادبی را نمی‌شناسد معمولا وزن را هم چندان نمی‌شناسد و برایش مهم نیست که وزن به هم بریزد. مانند شاهکار آقای جواد هیات که در این بیت از نظامی گنجوی:
بیدار شهی به کامرانی -------- بیدارترک شو ار توانی

بیدارتَرَک (یعنی اندکی بیدارتر) را «بیدار تُرک» (تُرک ِ بیدار!) خوانده و استدلال‌های شیرینی کرده است!

حتا اگر پان‌ترکان این استدلال عجیب و غریب و شگفت را بیاورند که «هندی‌گو یعنی کسی که به دری سخن می‌گوید» باید شاهدهای معتبری از زبان پارسی بیاورند که ادعایشان را پشتیبانی کند.

لت چهارم رباعی بالا تنها تکراری از مضمون لت نخست و لت سوم است یعنی مرا بیگانه مپندارید که اهل همین کوی ام و اگر چه ظاهرم به دشمنان می‌ماند اما دشمن شما نیستم و اگر برای مثال به هندی سخن بگویم اصل و نسبم ترک است یعنی دو چیز متضاد. صنعت تضاد یعنی آوردن دو چیز که از نظر معنا و کاربرد با هم ضد باشند.

در ادب پارسی هندو به خاطر رنگ تیره‌اش در برابر ترک قرار داده می‌شود به خاطر رنگ روشن‌ترش. یا رومی (اهل روم شرقی = یونانی) در برابر زنگی (اهل زنگبار در افریقا) به کار می‌رفته است. باز به خاطر رنگ، شب را به هندو تشبیه می‌کنند و روز را به ترک. حتا خاقانی شروانی در قصیده‌ای که در زندان سروده است مردمک چشم را هم به خاطر سیاهی به هندو تشبیه کرده است.
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم -------- زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من

در گذشته پسران و دختران ترک به عنوان غلام و کنیز و معشوق خرید و فروش می‌شدند. به همین دلیل «ترک» معنای معشوق نیز یافته است. انوری ابیوردی در قصیده‌ی شیوای خود درباره‌ی ویرانی‌های ترکان غز در خراسان و کشتن و آزار ایرانیان به همین نکته اشاره می‌کند که ایرانیان پیش از این ترکان غُز را صد بار می‌خریدند و می‌فروختند اما امروزه ترکان غز با ایرانیان مانند بندگان زرخرید خود رفتار می‌کنند:
آن که را صد ره غُز زر ستد و باز فروخت -------- دارد آن جنس که گوییش خریده است به زر

از آنجا که غلامان و کنیزان ترک رفتار شهری نداشتند و سرکش بودند به دلبران بی‌وفا و سرکش نیز تُرک می‌گفتند. اگر بخواهیم ترک و هندو را در معنای لفظی بفهمیم در این بیت نیز سعدی به ترک خود می‌گوید من برای تو هندو/هندی شده‌ام!
سعدی از پرده‌ی عشاق چه خوش می‌نالید ----------- ترک من پرده برانداز که هندوی توام

Sunday, January 16, 2011

نام رسته‌های کلیسایی

یک‌شنبه ۲۶/دی ماه/۱۳۸۹ - ۱۶/ژانویه/۲۰۱۱

واژه‌ی کلیسا در زبان پارسی به گونه‌های دیگری نیز آمده است از آن میان: کلیسه و کلیسیا. در زبان پارسی میانه (پهلوی) بدان کیلیسیاک (kilisyiak) گفته می‌شده است. این واژه شکل وام گرفته‌ی واژه‌ی یونانی اککلیسیا (ekklesia) یا اککلیسیاستیکوس (ekklesiastikos) به معنای «جای گردهمایی» است. امروزه در زبان فرانسه بدان église (اگلیز) و در ایتالیایی chiesa (کی‌اِزا) می‌گویند. در زبان انگلیسی بدان church (چِرچ) می‌گویند که از ریشه‌ی ژرمنیک و به معنای «خانه‌ی خدا» است. در آلمانی بدان kirche گفته می‌شود و در گویش اسکاتلندی بدان کرک (kirk) گفته می‌شود که به ریشه‌ی نُرس کهن (Old Norse) یعنی kirkja نزدیک است. اما صفت «کلیسایی» در زبان انگلیسی هنوز از همان ریشه‌ی یونانی است یعنی ecclesiastic و ecclesial. گویا در عربی به کلیسا «کنیسه» می‌گویند. در زبان پارسی کنیسه و شکل دیگر آن کِنِشت (یا کُنِشت) به پرستشگاه یهودان گفته می‌شود. امروزه هم نام مجلس اسراییل کنست (Knesset) است. در زبان انگلیسی به پرستشگاه یهودان synagogue می‌گویند. این واژه ترجمه‌ی یونانی همان کنست (beth keneseth) عبری است به معنای «خانه‌ی گردهمایی».

عیسا (یا در اصل: یِشوعا به معنای «یهوه رستگاری است») به زبان آرامی/آرامیک (Aramaic) سخن می‌گفت. در عربی یشوعا به شکل عیسیٰ درآمده است. پس از آن که آموزه‌های عیسا به یونانی ترجمه شدند نامش هم به شکل Iesous نوشته شد. این نام در لاتین یسوس و در انگلیسی امروزی جیزِس (Jesus) و در اسپانیایی خِسوس/هِسوس (Jesus) خوانده می‌شود. خود نام یشوعا نیز به شکل جاشوآ (Joshua) و کوتاه شده‌ی آن جاش (Josh) در انگلیسی به کار می‌رود. به دلیل این سیر تاریخی است که اصطلاح‌های مربوط به کلیسا (به ویژه در زبان‌های غربی) نیز بیشتر ریشه‌های یونانی دارند.

یکی از ویژگی‌های کلیسای مسیحیان پایگان یا سلسله مراتب رسته‌های آن است. به نوشته‌ی فرهنگ برهان قاطع این رسته‌ها چنین اند:

مهتر ترسایان ... اول بُطریق است و پس از آن جاثُلیق و پس از آن مَطران و پس از آن اُسقُف و پس از آن قِسّیس و پس از آن شـمّاس.

از این رو به بررسی معنای و ریشه‌ی این واژگان از پایین‌ترین رسته می‌پردازم:

- شـمّاس: از شمس عربی (در عبری و آرامی: شَمَش) به معنای خورشیدپرست، پرستنده، خدمتگزار.
پرستیدن در پارسی در اصل به معنای در پیرامون کسی یا چیزی گشتن است. آتش‌پرست یعنی آن که گرد آتش بگردد و از آن نگهبانی کند. پریستار یا پرستار کسی است که گرد بیمار می‌گردد و او را تیمار می‌کند. پرستنده به این معنا در شاهنامه فراوان به کار رفته است. برای نمونه در داستان فریدون و ضحاک:
پرستنده‌ی بیشه و گاو ِ نغز --------- چنین داد پاسخ بدان پاک مغز

- قِسّیس: این واژه به معنای پیر و راهنما است. در زبان سریانی به صورت «گشّیشا» (geshshisha) و در زبان آرامی به گونه‌ی «قشیشا» (qeshisha) آمده است و در زبان پارسی به صورت «کشیش» به کار می‌رود.

- اسقف: از اِپی‌سکُپُس (episkopos) در یونانی به معنای سرپرست است.
ز اسقف بپرسید کـ:«ز نوشزاد --------- وز اندرزهایش چه داری به یاد؟» (فردوسی)
در کلیسا اسقف رضوان‌فروش ------------- بهر این صید زبون دامی به دوش (اقبال لاهوری)

شکل دیگر آن (به ویژه در زبان پهلوی) سکوبا یا سکوپا است. اما در فرهنگ‌های قدیمی و به ویژه در شرح بیت زیر از «قصیده‌ی ترساییه»ی خاقانی:
چه فرمایی که از ظلم یهودی ---------------- گریزم بر در دیر سکوبا

سکوبا را چنین توضیح داده‌اند:
نام عابدی است نصارا که دیری ساخته بود و به نام او مشهور است. گویند عیسی علیه السلام به دیر او رفت و از آنجا به آسمان صعود کرد.

به نظر می‌رسد خود خاقانی نیز سکوبا را به همان معنای گفته شده (عابدی از نصارا) به کار برده است. اما فردوسی در شاهنامه سکوبا را به معنای کلی به کار برده است:
نوشتند نامه به هر مهتری ---------------- سکوبا و بُطریق هر کشوری

زنده‌یاد استاد سعید نفیسی و دکتر محمد معین به این معنا و ریشه‌ی درست اشاره کرده‌اند.

- مَطران: در فرهنگ‌ها نوشته‌اند که اصل آن عربی نیست اما از ریشه‌ی آن چیزی نگفته‌اند. نظر دکتر حیدری آن است که به احتمال فراوان، کوتاه شده‌ی metropolitanus است که از نظر واژه‌ای به معنای «مادرشهری» است و به مقامی در کلیسا گفته می‌شده که رهبری دینی استان یا ناحیه را به دوش داشت.
نشستنگه سوگواران بُدی -------------- بدو در سکوبا و مَطران بُدی (فردوسی)

- جاثُلیق: تازی شده‌ی کاثولیکوس (katholikos) یونانی به معنای «همه گیر و جامع». مذهب کاتولیک در دین مسیحیت به معنای «مذهب پذیرفته‌ی همگان» است.
سپاهی بُد از جاثلیقان روم --------------- که پیدا نبُد از پی اسب بوم (فردوسی)

- بُطریق (بُطرَک): شکل تازی شده‌ی پَتری‌آرخِس (patriarches) یونانی به معنای «پدرسالار» است. در سده‌های آغازین مسیحیت چهار «پدرسالار» اصلی مسیحیت ارتاکیش (Orthodox) در شهرهای اورشلیم، کنستانتین‌آباد (عربی: قسطنطنیه)، اسکندریه و انطاکیه (Antioch شهر آنتیوخوس. در پهلوی: اندیوخ) ساکن بودند.

نام برخی از این رسته‌ها در زبان انگلیسی چنین است:

- شـمّاس: deacon

- کشیش: priest برخی می‌پندارند این واژه‌ی انگلیسی با پرستیدن پارسی همریشه است. اما در فرهنگ ریشه‌شناختی انگلیسی نخست آن را از prestar در بالاژرمنیک کهن و سپس آن را با presbyter (در یونانی: presbyteros پیشوا، راهنمای گله) مربوط دانسته است.

- اسقف: bishop این واژه‌ی انگلیسی نیز از همان اپی‌سکُپُس یونانی گرفته شده است.

- مطران: cardinal از ریشه‌ی لاتین به معنای قطب (pole) یا لولا (door hinge) است.

- جاثلیق: در کلیسای روم غربی به کار نمی‌رود. اما در کلیسای شرقی یا ارتاکیش هنوز کاربرد دارد و در انگلیسی Catholicos گفته می‌شود.

- بطریق: این اصطلاح امروزه در انگلیسی patriarch گفته می‌شود. اما مقام برابر آن در کلیسای روم «پاپا» (papa) خوانده می‌شود که همان بابای پارسی است و امروزه در انگلیسی بدان Pope می‌گویند. جالب آن که امروزه در عربی پاپا را «بابا» می‌گویند و در پارسی ما بدان می‌گوییم «پاپ»!

باید توجه داشت که در درازای تاریخ و در پهنای کیش‌ها و فرقه‌های گوناگون مسیحیت به ویژه در کلیسای روم غربی و کلیسای ارتاکیش شرقی معنا و پایه‌ی این رسته‌ها (به ویژه واژه‌های انگلیسی) دگرگونی‌ها یافته و رسته‌های دیگری بدانها افزوده شده است. معناها و کاربردهای بالا مربوط به زمانی است که این واژه‌ها وارد زبان پارسی شده‌اند.

در پایان و در کنار این عنوان‌ها بد نیست درباره‌ی کاهن هم بگویم که این واژه در زبان عربی نام فاعل از ریشه‌ی «کَهَنَ» و معنای آن «پیشگو» یا «پریستار» است. شکل آن در عبری kohen است و امروزه به صورت نام خانوادگی یهودان به کار می‌رود. مشهورترین کسان دارنده‌ی این نام، شاعر و نویسنده و آهنگساز و خواننده‌ی کانادایی «لئونارد کوهن» (Leonard Cohen) و برداران فیلمساز امریکایی «جوئل و اثان کوئن» (Joel & Ethan Coen) هستند.

پی‌نوشت
گرچه این جستار درباره‌ی رسته‌های کلیسایی بود اما پس از خواندن پیام دوستان، بد نیست درباره‌ی چند واژه‌ی دیگر نیز بنویسم:

- مسیح: این واژه شکل عربی «ماشیاخ» عبری است. معنای آن را نجات‌دهنده نوشته‌اند اما گویا معنای دیگر آن «روغن‌مالیده» است و از آنجا که شاهان را در آیین تاجگذاری روغن می‌مالیدند به معنای شاه است. ترجمه‌ی ماشیاخ به یونانی «خریستوس» (Xristos) و به انگلیسی anointed است. این واژه‌ی یونانی همان است که امروزه در انگلیسی به صورت Christ نوشته می‌شود و از آن کریسمس (زادروز مسیح) ساخته شده و دلیل آن که در انگلیسی کوته‌نوشت کریسمس را Xmas می‌نویسند همین واژه‌ی یونانی است. ماشیاخ نیز در انگلیسی به صورت Messiah درآمده است. این صفت در تورات برای کورش بزرگ هخامنشی نیز به کار رفته است.

- پیروان مسیح را در پارسی نو/دری «ترسا» (در پهلوی: ترساگ) می‌گویند. به نوشته‌ی دهخدا این واژه به معنای «ترسنده (از خدا)» است و به باور هنینگ ترجمه‌ی واژه‌ای در زبان سریانی است. برابر «راهب» در عربی به معنای «ترسنده (از خدا)». این مفهوم را در پارسی «ترسکار» و «ترسگار» نیز نوشته‌اند. مولانای بلخی رباعی زیبایی دارد که با واژه‌ی «ترسا» بازی کرده است:
ای آن که صلیب‌دار و هم ترسایی ----------- پیوسته به زلف عنبر ِ تر سایی
لب بر لب من به بوسه کمتر سایی ----------- آیی بر ِ من، ولیک با ترس آیی!

- درباره‌ی نام عیسا در تفسیرهای قدیمی نوشته‌اند که به معنای «یعیش» است یعنی «زندگی می‌کند» که نادرست است. درست همان است که در بالا نوشته شده است.

- صلیب: به نوشته‌ی فرهنگ دهخدا اصل این واژه در آرامی «صلیبا» بوده و در پارسی «چلیپا» است. «خاج» واژه‌ای است ارمنی به همین معنا (در انگلیسی cross، در آلمانی Kreuz، در فرانسه croix و در اسپانیایی cruz گفته می‌شود). اصطلاح «خاج‌پرست» به طعنه به معنای «مسیحی» است.

- زُنّار: درباره‌ی این واژه پرسیده بودند. ریشه‌ی این واژه نیز یونانی است. اصل آن زُناری (zonari) است که از زُناریون (zonarion) آمده یعنی دیسه‌ی کوچک زُنه (zone) به معنای کمربند یا شال کمر (girdle, belt). در انگلیسی آن را به صورت zonnar و zonar می‌نویسند. زنّار کمربند یا رشته‌ای بوده است که مسیحیان برای بازشناخته شدن از مسلمانان در کشورهای مسلمان به کمر می‌بستند. ریشه‌ی آن در اوستایی -yâh و -yasta به معنای بافتن است و در پارسی از آن پیراهن (-pari-iâhana* به معنای: بافته بر گرد) ساخته شده است و شکل دیگر آن پرهون (چمبر یا دایره) است.

- نام دیگری که شبیه عیسا است نام برادر یعقوب است یعنی عیسو (Esau یا Esav) به معنای پشمالو یا ناهموار. (بر پایه‌ی «سِفر پیدایش» در تورات، یعقوب یعنی «آن که پاشنه را می‌گیرد» که گویا در اصطلاح عبری یعنی حیله‌گر. با «عقب» در عربی همریشه است. معنای یعقوب را در عربی کبک نر و جوی آب و اسب نوشته‌اند که با واژه‌ی عبری متفاوت است. لقب یعقوب «اسراییل» بود به معنای «آن که با خدا کُشتی گرفت» و «بنی‌اسراییل» = فرزندان اسراییل.)

پی‌نوشت ۲
درباره‌ی ورود دین مسیح/ترسایی در دنیای ایرانی از زمان ساسانیان جداگانه خواهم نوشت.

Saturday, January 15, 2011

فرهنگ ریشه‌شناختی زبان پارسی

شنبه ۲۵/دی ماه/۱۳۸۹ - ۱۵/ژانویه/۲۰۱۱

همان گونه که پیشتر هم درباره‌ی ریشه‌شناسی نوشته‌ام دو گونه ریشه‌شناسی داریم: یکی عوامانه یا مردمی (folk/popular) که بر پایه‌ی شباهت آوایی و نوشتاری واژگان کار می‌کند. نمونه‌های فراوانی از این شیوه در فرهنگ‌های قدیمی زبان پارسی و در میان مردمان و نویسندگان گذشته دیده می‌شود. برای نمونه شهر سَقز را در اصل «سه قز» می‌دانستند به معنای شهری که سه دختر آن را ساخته‌اند (قز در ترکی به معنای دختر است). این کار در میان مردم امروز نیز رایج است. برای نمونه کسی در وبلاگ خود نوشته است که واژه‌ی «پسر» در اصل «پوست در» بوده است یعنی کسی که در کندن پوست گاو و گوسپند به پدر یاری می‌رسانده! یا همین شخص در وبلاگ خود نوشته که «خراسان» در اصل «خور آستان» بوده یعنی درگاه خورشید! یا درباره‌ی نام «رفسنجان» در جای دیگری در اینترنت خواندم که نام اصلی آن سنگان یا سنجان بوده است اما چون یک بار سیل آمده و آنجا را برده به آن «رفت سنجان» گفته‌اند و کم کم «رفسنجان» شده است! یا «خسوره» به معنای پدر زن است اما امروزه در اصفهان برخی آن را «خارسو» می‌گویند و آن را «خار چشم» می‌دانند! روشن است که این گونه ریشه‌شناسی‌ها پایه‌ی علمی و زبانی ندارد زیرا بر پایه‌ی سندهای تاریخی و زبان‌شناختی نیست. باید یادآوری کنم که ریشه‌شناسی عوامانه در همه‌ی زبان‌های دنیا وجود دارد و ویژه‌ی زبان پارسی نیست. در زبان‌های انگلیسی و فرانسه و اسپانیایی و عربی و دیگر زبان‌ها نیز چنین ریشه‌شناسی‌هایی رایج بوده و هست.

اما ریشه‌شناسی علمی بر پایه‌ی دانش زبان‌شناسی تاریخی و قانون و قاعده‌های تبدیل آوایی و نیز متن‌های موجود و بازسازی واژگان در خانواده‌های زبانی است. در زمینه‌ی ریشه‌شناسی علمی و زبان‌شناختی واژگان زبان پارسی، نخستین کتاب به نام «نقشه‌ی زیربنایی ریشه‌شناسی در پارسی نو» (Grundriss der neupersischen Etymologie) اثر پاول هُرن یا هورن (Paul Horn) آلمانی است که در سال ۱۸۹۳ م./۱۲۷۲ خ. چاپ شد. پاول هرن عمر کوتاهی داشت،در سال ۱۸۶۳ زاده شد و در سال ۱۹۰۸ در سن چهل و پنج سالگی درگذشت. گرچه این کتاب را در سی سالگی خود نوشت اما تا چند سال پیش هنوز کسی بهتر از آن کاری نکرده بود. این کتاب را دکتر جلال خالقی مطلق در سال ۱۳۵۶ خ./۱۹۷۷ م. با نام «اساس اشتقاق فارسی» ترجمه کرده است. برای آگاهی بیشتر از زندگی و کارهای پاول هُرن می‌توانید به این گفتار در دانشنامه‌ی ایرانیکا نگاه کنید.

کار بعدی از آن یوهان هاینریش هوبشمان (Heinrich Hübschmann) آلمانی است با نام «مطالعه‌های ایرانی» (Persische Studien) که در سال ۱۸۹۵ م./۱۲۷۴ خ. چاپ شده است. هوبشمان در زمینه‌ی ریشه‌شناسی زبان ایرانی اوسی نیز کتابی دارد به نام «ریشه‌شناسی و آواییک زبان اوسی» (Etymologie und Lautlehre der Ossetischen Sprache) و نیز کتابی درباره‌ی دستور زبان و ریشه‌شناسی زبان ارمنی. هوبشمان در سال ۱۸۴۸ زاده شد و در سال ۱۹۰۸ در شست سالگی درگذشت.

زنده‌یاد دکتر محمد معین نیز در «فرهنگ معین» و نیز در ویرایش فرهنگ «برهان قاطع» در یادداشت‌هایش با تکیه بر دانش زبان‌شناسی نوین و دانسته‌های خویش و آنچه تا زمان وی شناخته شده بود به ریشه‌شناسی برخی واژگان پرداخت و اشتباه بودن برخی ریشه‌شناسی‌های عامیانه‌ی برهان قاطع را گوشزد کرد.

در سال ۱۳۸۴ خ. نیز کتابی با نام «فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی» به کوشش دکتر محمد حسن‌دوست و به سرپرستی دکتر بهمن سرکاراتی در پانصد منتشر شده که از «آ» تا «ت» را دربرمی‌گیرد:


نام کتاب: فرهنگ ريشه‌شناختی زبان فارسی
نویسنده: دکتر محمد حسن‌دوست، زير نظر دکتر بهمن سرکاراتی
جلد یکم: آ – ت
ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسی
سال: ۱۳۸۳ خ./ ۲۰۰۴ م.
صفحه: ۵۳۰ (هشتاد + ۳۶۰ + ۹۰ صفحه نمایه)

گویا پس از این جلد نخست دیگر خبری از جلدهای سپسین نشده است.

اما خبر خوب آن که استاد ایران‌دوست و ایران‌شناس دکتر گارنیک آساتریان (Garnik Asatrian) که مدرک دکتری خود را در زمینه‌ی ایران‌شناسی در سال ۱۹۸۴ م./ ۱۳۶۳ خ. دریافت کرده است و هم اینک استاد دانشگاه ایروان ارمنستان و سردبیر مجله‌ی معتبر «ایران و قفقاز» است، فرهنگ بزرگ ریشه‌شناختی زبان پارسی را در هزار صفحه تهیه کرده که قرار بود در ماه دسامبر سال ۲۰۱۰ یعنی ماه گذشته‌ی میلادی (آذر/دی ماه سال ۱۳۸۹) به باز بیاید که هنوز نیامده است:


نام کتاب: فرهنگ ریشه‌شناختی زبان پارسی (Etymological Dictionary of Persian)
نویسنده: دکتر گارنیک آساتریان (Garnik Asatrian)
ناشر: انتشارات بریل (Brill) دانشگاه لیدن هلند
سال: ۲۰۱۰ م./۱۳۸۹ خ (هنوز منتشر نشده)
صفحه: ۱۰۰۰
بها: ۳۴۰ دلار امریکا

این فرهنگ بر پایه‌ی تازه‌ترین دستاوردهای زبان‌شناسی در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی و به ویژه زبان پارسی است. نمونه‌ها و شاهدها از شعر پارسی، کتاب‌ها و رساله‌های پزشکی گذشته، فرهنگ‌های پارسی قدیمی و نیز زبان امروزی آورده شده‌اند. علاوه بر واژه‌های پارسی، به وام‌واژه‌هایی هم پرداخته شده که ریشه‌هایشان در زبان هندی و یونانی و دیگر زبان‌های ناحیه‌ی قفقاز برمی‌گردد. درآیه‌ها نخست با خط پارسی نوشته شده و پس از آن ترانویسی (transcription) آنها به شیوه‌ی رایج در متن‌های ایران‌شناختی آمده است و ترتیب واژگان بر پایه‌ی الفبای پارسی است.

در همین راستا، دکتر جانی چونگ (Johnny Cheung)، که در سال ۲۰۰۰ م/ ۱۳۷۹ خ. مدرک دکتری خود را در زمینه‌ی زبان‌شناسی همسنجشی (Comparative Linguistics) در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی از دانشگاه لایدن هلند دریافت کرده و در مدرسه‌ی مطالعات خاوری و آفریقایی (SOAS = School of Oriental and African Studies) در لندن و نیز دانشگاه کمبریج کار می‌کند و در زمینه‌ی گوالش واژگان زبان ایرانی اوسی (Ossetic) مطلب‌های فراوانی منتشر کرده است، در سال ۱۳۸۵ خ. (۲۰۰۶ م.) فرهنگ ریشه‌شناختی فعل‌های ایرانی را در ۶۲۴ صفحه منتشر کرد که از کتاب‌های مهم و مرجع است:



نام کتاب: فرهنگ ریشه‌شناختی فعل ایرانی (Etymological Dictionary of the Iranian Verb)
نویسنده: جانی چونگ (Johnny Cheung)
ناشر: انتشارات بریل دانشگاه لایدن هلند
سال: ۲۰۰۶ م./۱۳۸۵ خ.
صفحه: ۶۲۴

این کتاب از گردآیه‌ی فرهنگ‌های ریشه‌شناختی زبان‌های هندواروپایی دانشگاه لایدن هلند (Leiden Indo-European Etymological Dictionary Series) است. این کتاب تنها به فعل‌ها در زبان پارسی نمی‌پردازد بلکه هر کارواژه یا فعل را در همه‌ی زبان‌های ایرانی مانند اوستایی، پارسی کهن، پارسی میانه (پهلوی)، سغدی، ختنی، و ... نیز برمی‌رسد و فرگشت‌های (تحول) آنها را نشان می‌دهد.

پی‌نوشت
دوست گرامی، دکتر علی دوست‌زاده، یادآور شدند که متن آلمانی کتاب پاول هُرن به صورت پی.دی.اف در پایگاه ارزشمند آذرگشنسپ در دسترس است. می‌توانید به این صفحه نگاه کنید.

Wednesday, January 12, 2011

فرهنگ سغدی - پارسی - انگلیسی

چهارشنبه ۲۲/دی ماه/۱۳۸۹ - ۱۲/ژانویه/۲۰۱۱

پیشتر درباره‌ی سرزمین سغد باستانی و امروزی نوشته‌ام. سغدیان گروهی از ایرانیان بودند که از دوران هخامنشیان (و پیش از آن) تا دوران پس از اسلام در نگهبانی فرهنگ ایرانی و نیز در بازرگانی به ویژه در جاده‌ی ابریشم و انتقال و گسترش فرهنگ ایرانی به چین و شرق و غرب سهم و نقش مهمی داشته‌اند. بر پایه‌ی سنگ‌نبشته‌های داریوش و خشیارشا سُغد از شهربانی (ساتراپی)های هخامنشیان بود. سغدیان در برابر اسکندر مقدونی مقاومت کردند و گرفتار کشتار فجیعی شدند و به همین دلیل به سوی چین گریختند و در آنجا ساکن شدند.

زبان سغدی در کنار زبان پارسی میانه (پهلوی) و زبان پارتی (زبان اشکانیان) از مهم‌ترین زبان‌های ایرانی میانه است. در هزاره‌ی نخست میلادی، مردم از دریای گرگان تا مرز چین بدین زبان سخن می‌گفتند. زبان سغدی به سه خط مانوی، بودایی و سریانی نوشته می‌شد. به خاطر نفوذ ایرانیان سغدی و سلطه و برتری آنان در جاده‌های بازرگانی، زبان سغدی به عنوان زبان مشترک و همه‌گیر دادوستد و بازرگانی به کار می‌رفت. پس از ورود اسلام به دلیل تغییرهای اقتصادی و سیاسی و نیز گسترش زبان پارسی دری در شرق، اندک اندک زبان سغدی جایگاه خود را از دست داد. اما واژه‌های فراوانی از زبان سغدی در زبان پارسی دری و دیگر زبان‌های رایج در آسیای میانه از جمله در ترکی و چینی بازمانده است. برای نمونه خاتون یا ترخان یا ریشخند از واژه‌های سغدی هستند.

یکی از مشهورترین سغدیان دوران پس از اسلام، ابوحفص سغدی است که نخستین شعر نامدار و ثبت شده‌ی پارسی دری را به او نسبت داده‌اند و او را نخستین شاعر (رسمی و شناخته‌ی) پارسی دری دانسته‌اند. آن بیت چنین است:

آهوی کوهی در دشت چگونه روَذا؟ ------- او ندارد یار، بی یار چگونه بُوَذا؟

هم چنین ساخت سازی موسیقایی به نام «شهرود» را نیز کار ابوحفص سعدی دانسته‌اند. ابوحفص سغدی فرهنگ لغتی نیز نوشته که امروزه از میان رفته‌است.

در شعر شاعران سبک خراسانی واژه‌های سغدی بیشتر از شاعران دیگر جاهای ایران است و این یکی از دلیل‌هایی است که وقتی ناصر خسرو به شهر تبریز رسید قطران تبریزی دیوان مُنجیک و دیگر شاعران خراسان را به نزد ناصرخسرو آورد و معنای برخی واژه‌ها را از او پرسید.

همان گونه که زبان پارسی میانه یا پهلوی به زبان پارسی دری یا پارسی نو ترادیسید، زبان سغدی نیز امروزه به گونه‌ی زبان یَغنابی به زندگی خود ادامه می‌دهد. سخنگویان زبان یغنابی در استان سغد و در منطقه‌های کوهستانی کشور تاجیکستان زندگی می‌کنند.

یکی از بزرگترین کارشناسان زبان سغدی در ایران امروز خانم دکتر بدرالزمان قریب است.


خانم دکتر بدرالزمان قریب

دکتر بدرالزمان قریب در سال ۱۳۰۸ خ. در تهران در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمد. دبستان و دبیرستان را در مدرسه‌ی ژاندارک (منوچهری کنونی) گذراند. در سال ۱۳۳۶ خ. مدرک کارشناسی (لیسانس) زبان و ادبیات پارسی را از دانشگاه تهران دریافت کرد و از محضر استادانی چون ابراهیم پورداوود، بدیع‌الزمان فروزانفر، دکتر محمد معین، عبدالعظیم قریب، جلال‌الدین همایی، ذبیح الله صفا، و دکتر پرویز ناتل خانلری بهره برد. وی سپس در سال ۱۳۳۷ خ. برای ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی زبان‌شناسی به دانشگاه پنسیلوانیا در امریکا راه یافت و به مطالعه‌ی زبان‌های ایرانی، در حوزه‌ی ادبیات پارسی میانه و باستان پرداخت. وی در سال ۱۳۴۰ خ. در گروه زبان‌شناسی و خاورشناسی آنجا مدرک کارشناسی ارشد (فوق لیسانس) خود را گرفت و سپس با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان اول به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی وارد شد و در سال ۱۳۴۳ خ. درجه‌ی دکتری خود را با عنوان «مطالعه‌ی ساختاری فعل در زبان سُغدی» دریافت کرد. برخی از استادان او در امریکا عبارت بودند از هِنینگ در کالیفرنیا، درادزن در پنسیلوانیا و جرج کامرون در میشیگان. دکتر قریب سال پس از دریافت دکتری خود (۱۳۴۳ خ.) به ایران بازگشت و در دانشگاه شیراز به آموزش پرداخت. از سال ۱۳۵۰ به دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران آمد و تا زمان بازنشستگی در گروه زبان‌شناسی و فرهنگ و زبان‌های باستانی این دانشکده کار کرد. پس از بازنشستگی از دانشگاه تهران به عنوان مدیر گروه زبان‌های ایرانی در فرهنگستان زبان پارسی کار می‌کند.

در سال ۱۳۴۵ خ. سنگ‌نبشته‌ی تازه‌ای از خشایارشا در اندازه‌ی ۵۰ سانتی‌متر در ۵۰ سانتی‌متر و دو رو به خط میخی یافت شد که دکتر قریب آن را خواند و ترجمه کرد. این سنگ‌نبشته به دستور خشایارشا از روی نسخه‌ی اصلی آن در آرامگاه داریوش رونوشت شده بود. این کشف باستانی در نوع خود بسیار ارزشمند بود و مسایل فراوانی را روشن کرد. یکی دیگر از پژوهش‌های مهم دکتر قریب کار روی روزهای هفته، در متن‌های کهن و فرهنگ ایرانی است. پیشتر گمان می‌شد که در فرهنگ ایرانی هفته وجود نداشته است. اما خانم دکتر قریب با جست‌وجو در داستان هفت پیکر نظامی، دریافت که در این کتاب هر یک از روزهای هفته با نام ستارگان مشخص شده است. همچنین با مطالعه‌ی گاهنامه‌ی قمری مانویان دریافت که آنان نیز برای روزهای هفته، نام‌هایی داشته‌اند.

برخی از کارهای منتشر شده‌ی او عبارتند از:
- تحليل ساختاری فعل در زبان سُغدی، ۱۳۴۴
- زبان‌های خاموش (ترجمه‌)، با همكاری دكتر يدالله ثمره، ۱۳۶۵
- وِسَنتَرَه جاتَكه (Vessantara Jataka)‌، داستان تولد بودا به روايت سُغدی‌، ۱۳۷۱ خ. (جاتکه همریشه با زادن و زایش است و وسنتره یکی از نام‌های بودا است)
- تاريخچه‌ی گويش‌شناسی در ايران‌، ۱۳۸۱
- مطالعات سُغدی، ۱۳۸۶
- پژوهش‌های ايرانی باستان و ميانه، ۱۳۸۶

اما بزرگترین کار منتشر شده از خانم دکتر قریب فرهنگ بزرگ سه‌زبانه‌ی سغدی / پارسی / انگلیسی است که در سال ۱۳۷۴ خ. چاپ و پخش شده است و از کتاب‌های مهم در زمینه‌ی این زبان است.


نام: فرهنگ سغدی-پارسی-انگلیسی
نویسنده: خانم دکتر بدرالزمان قریب
ناشر: فرهنگان
صفحه: ۶۵۶
سال: ۱۳۷۴ خ. / ۱۹۹۵ م.
(ویراست تازه: ۱۳۸۳ خ./۲۰۰۴ م. با همکاری شهرزاد فتوحی)

این کتاب دارای سه پاره است: دو پیشگفتار پارسی و انگلیسی، بدنه‌ی اصلی فرهنگ، واژه‌یاب پارسی و انگلیسی. در پیشگفتار پارسی (۳۲ صفحه) و انگلیسی (۳۶ صفحه) معرفی مفصلی از زبان سغدی، تاریخچه و دستور زبان، خط‌های آن و نیز منبع‌های نوشتاری این زبان به خواننده داده شده است.

بدنه‌ی فرهنگ شامل ۱۱ هزار و ۶۱۷ درآیه یا سرواژه است که در ۴۷۳ به صورت لاتین حرف‌نویسی و آوانویسی شده و در برابر آنها معنای پارسی و انگلیسی آورده شده است. برای هر درآیه منبع نوشتاری‌ای که آن واژه در آن دیده شده نیز با نشان کوته‌نوشت (اختصاری) آمده است. در زیر نمونه‌ای از یک درآیه (درآیه‌ی شماره ۲۰ صفحه‌ی ۲) را بازنویسی می‌کنم:

20 ’βryn- ستایش کردن، آفرین کردن
āfrīn < *ā-frīna => ’fryn-, ’pryn-
(to) praise
TSP 25ii, 1 n p236, KG 552, 572


منظور از TPS مجله‌ی «تراکنش‌های انجمن واژه‌شناسی» (Transaction of the Philological Society) در لندن انگلستان است.

دکتر قریب در پیشگفتار می‌نویسد که بیست سال پیش (در دهه‌ی ۱۳۵۰ خ) به گردآوری واژگان زبان سغدی و کار روی فعل‌های آن پرداخته است. وی این واژگان را به دو زبان انگلیسی و فارسی ترجمه و آوانویسی می‌کرد. اندک اندک این گردآوری به شکل یک فرهنگ بزرگ سه‌زبان درآمد. سپس اطلاعات مهمی درباره‌ی ساختار زبان سُغدی و خط آن به آن افزوده شد. در دهه‌ی ۱۳۶۰ خ. کار فرهنگ به پایان رسیده بود و آماده‌ی انتشار بود. اما خوشبختانه، در همان زمان منبع‌های تازه‌ای از زبان سغدی به دست آمد و پژوهش‌های بیشتری منتشر شد. دکتر قریب تصمیم گرفت کار انتشار را عقب بیاندازد تا از دستاوردهای تازه و منبع‌های نویافته نیز سود ببرد. از این رو، کار بازبینی و گسترش و انتشار فرهنگ سغدی ده سال دیگر طول کشید! این فرهنگ در سراسر جهان مراجعه‌کنندگان فراوانی دارد.

این کتاب در سال ۱۳۷۶ خ. در دوره‌ی چهاردهم کتاب سال (نخستین دوره‌ی پس از انقلاب در سال ۱۳۶۲ برگزار شد) برنده‌ی بهترین کتاب سال شد.

پی‌نوشت
علاقه‌مندان به آشنایی با زبان سغدی می‌توانند از این خودآموز زبان سغدی نوشته‌ی پرادز اُکتُر شِروُ (Prods Oktor Skjærvø) در گروه ایران‌شناسی دانشگاه هاروارد بهره ببرند. در این گروه خودآموز دیگر زبان‌های ایرانی نیز یافت می‌شود.

Monday, January 10, 2011

رأی و رای

دوشنبه ۲۰/دی ماه/۱۳۸۹ - ۱۰/ژانویه/۲۰۱۱

واژه‌ی «رأی» در زبان عربی به معنای «دیدن» است و با «رویت» و «مرئی» همریشه است. عبارت «برأی العین» یعنی دیدن با چشم.

اما «رای» واژه‌ای است پارسی و به معنای اندیشه و خرد و دیدگاه است. در شاهنامه «رای» به فراوانی به کار رفته است:

مرا گفت: «خوب آمد این رای تو --------- به نیکی گراید همه پای تو»

یا نظامی گنجوی می‌گوید:
تا مگر از روشنی رای تو ----------- سر نهم آنجا که بود پای تو

ترکیب‌های دیگر رای عبارتند از
- رایمند به معنای خردمند و آن که دارای رای باشد. اسدی توسی گوید:
خُنُک مرد داننده‌ی رایمند --------- به دل بی‌گناه و به تن بی‌گزند

- بارای: بخرد، خردمند.
ز گیلان هرآن کس که جنگی بُدند --------- هشیوار و بارای و سنگی بُدند (فردوسی)

- رای زدن: همفکری کردن. اندرز دادن. رایزن: کسی که کارش رای زدن یا به اصطلاح مشاوره باشد.
- رای کسی را زدن: نظر کسی را عوض کردن
- برگشتن رای: تغییر عقیده دادن.
- خودرای: آن که به اندیشه و روش خود کار کند و به اندیشه‌ی دیگران توجهی نکند. حافظ شیرازی می‌گوید:
فکر خود و رای خود در مذهب رندی نیست ------ کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

ترکیب‌های فراوانی دیگری نیز با رای داریم که در فرهنگ دهخدا دیده می‌شوند. اما چند ترکیب دیگر با «رای» پارسی داریم که کمتر بدانها توجه شده است:

- برای: به رای = به خاطر
- چرا: چه رای = به چه دلیل
- ایرا: برای این، به این دلیل. حافظ می‌گوید:
شیراز معدن ِلب ِلعل است و کان ِحسن --------- من جوهریّ مفلسم، ایرا مشوّشم

شکل امروزی و تازه‌تر «ایرا» همان «زیرا» است که در اصل «از ایرا» بوده است.

استاد بهار عبارت دیگری را هم در این خانواده نقل می‌کند و آن اصطلاح گفتاری و عامیانه‌ی «محض ارا» است که در اصل چنین بوده است: در پاسخ سربالا به پرسش «چرا؟» می‌گویند: «از ایرا» (به خاطر همین!) که بعدها به «محض ارا» تبدیل شده است.

به نوشته‌ی دکتر حیدری ملایری در فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک، «رای» در پارسی میانه (پهلوی) «رای» و «راد» و در پارسی کهن «را» بوده است و با ratio در لاتین به معنای خرد - که در انگلیسی از آن reason و rational ساخته شده - همریشه است. از این رو، دکتر حیدری برای این دو واژه‌ی انگلیسی به ترتیب «رایَن» (râyan) و «رایَنی» (râyani) را هم پیش نهاده است.

رای از زبان پارسی وارد عربی شده و به همان معنای اندیشه به کار رفته است و جمع عربی شکسته‌ی آن به صورت «آراء» درآمده است. امروزه «رای» پارسی به شکل «رأی» عربی گفته می‌شود و برابر vote انگلیسی (همریشه با vow به معنای سوگند) به کار می‌رود. به نظر من بهتر است آن را همان «رای» بگوییم.

البته در زبان پارسی یک «رای» دیگر هم داریم و آن برابر «راجه» یا «راجای» هندی است. راجه‌ی بزرگ را در هندی «مهاراجه» می‌گویند یعنی راجه‌ی مهتر. این کاربرد هم در شاهنامه فراوان است به ویژه در «داستان اندر نهادن شترنج»:
بیاورد پیغام هندی ز رای ---------- که: «تا چرخ باشد، تو بادی به جای!»

مَها در هندی همان مِه در پارسی نو/دری به معنای بزرگ است که در مهتر (بزرگتر) و مهستان (انجمن بزرگان) به کار رفته است. مهستان برابر senate در لاتین است که آن هم با senior به معنای مهتر و بزرگتر همریشه است. در زبان پهلوی مه را مس نیز می‌گفته‌اند. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه از «مس مغان» نام می‌برد و آن را «بزرگ مغان» ترجمه می‌کند. در پارسی کهن نیز مه به صورت مس بوده است و یکی از تیره‌های بزرگ سکاها را مس-سکه یا مس-سکا می‌گفتند که در یونانی به صورت Massagate درآمده و در انگلیسی ماساگت خوانده می‌شود.